برای توسعه روحیه جانبازی بودجهای نیست!
معضلات و
مشکلات ایثارگران حرف تازهای نیست . مسئلهای است که
بارها و بارها درباره آن شنیده ایم و خوانده ایم . ولی
ظاهرا گوشهایی که بشنوند و مدیرانی که اگر شنیدند ، عمل
کنند ، یافت نمیشود . اخبار ، گزارشات و مقالات مختلفی
پیرامون این موضوع ، در گوشه و کنار و رسانههای مختلف تا
کنون منتشر شده است . خبرگزاری مهر در کنار سلسله
گزارشهای مربوط به وضعیت اسفبار ایثارگران ، در مجموعه
اخباری تحت عنوان « معضلات و مشکلات ایثارگران در آیینه
رسانهها » اقدام به انتشار مطالبی کرده است که تا کنون
بصورت جسته و گریخته و گاه مقطعی در رسانههای مختلف مطرح
شده ولیکن همچنان بیپاسخ مانده است . یا بهتر است بگوییم
هنوز معضل مانده است . چرا که کم نیستند مطالبی که همیشه
از سوی روابط عمومیها پاسخ گرفتهاند ، اگر نگوییم توجیه
شده اند . به هر حال کنار هم قرار گرفتن و تمرکز مطالبی که
طی ماهها بصورت پراکنده در مورد یک موضوع خاص منتشر
شدهاند ممکن است بر تأثیرگذاری آنها بیافزاید.
روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ سه
شنبه 31/3/84 در صفحه جبهه و جنگ ، مطلبی با عنوان «برای
توسعه روحیه جانبازی بودجهای نیست !» را منتشر
کرد. گزارشی از دیدار با جانبازی که حدود 66 ماه از عمرش
را با حضور درجبههها به پای آسایش و آرامش ما ریخت ،
مصدومیت شیمیایی و جراحتهای متعدد را به جان خرید و امروز
هدیه ما به او فقط شرمندگی نزد فرزندانش است . بزرگمردی که
هنوز به دیروزش افتخار میکند، اگرچه امروز خود را شرمنده
بچههایش میداند . متن این گزارش به شرح ذیل است:
تا نیمه خرداد امسال اصلا شهر ملایر را
ندیده بودم تا چه رسد به روستاها و توابع این شهر اما در
تعطیلات سه روزه خرداد ، تقدیر چنین ورق خورد که به همت
یکی از دوستان ، عزیمت من و برخی آشنایان دیگر ، به سوی
ملایر و چند روستای اطراف آن میسر شود. نام یکی از
روستاهایی که به دیدنش موفق شدیم " بابلقانی " بود که در
میانه دره " جوزان " قرار دارد.
دوستی که به آن منطقه رفت و آمد دارد و
روستای بابلقانی را به خوبی می شناسد، از من و سایر
همراهان خواست به دیدار " جانبازی " که در روستای بابلقانی
زندگی می کند ، برویم و احوالش را جویا شویم. این درخواست
را با اشتیاق پذیرفتیم و به منزل جانباز " علی قربان بیات
" رفتیم.
دیدن علی قربان بیات که به تازگی دهه
هفتم زندگی اش را آغاز کرده است خیلی شگفت انگیز بود . اگر
شما نیز گزارش این دیداررا تا آخر بخوانید حتما تعجب
خواهید کرد.
علی بیات کسی است که سابقه مبارزاتش به
سالهای قبل از انقلاب باز می گردد. مبارزات او با رژیم
شاه . یک بار مجبور شدهاند روستای بابلقانی را به منظور
دستگیری علی قربان بیات ، محاصره کنند و او را به جرم پخش
عکس امام خمینی در روستا ، به مجازات برسانند . البته علی
بایت زرنگ تر از این بوده است که به دام بیفتد.
او با چالاکی ، ماموران مسلح شاه را
ناامید می کند و از میان کوه و دشت می گریزد و خود را
پنهان می نماید. اما همین شخص که در آن روزگار به تنهایی ،
جمعی از ماموران مسلح شاه را به مخمصه انداخته بود، امروز
در وضعیتی قرار دارد که حتی بدون دستگاه ویژه قدرت حرف زدن
نیز ندارد . او هر بار که می خواهد سخنی بگوید دستگاه
کوچکی را که حدود 15 سانتیمتر طول و 2 سانتیمتر قطر دارد،
به زیر چانه اش نزدیک می کند و سپس کلماتی ادا می کند که
به سختی قابل شنیدن است . من نمیدانم اسم این دستگاه چیست
و خود آقای بیات نیز نمی داند، ولی آنچه مسلم است این
دستگاه ، جایگزین حنجره ، تارهای صوتی و ... است ، زیرا
حنجره و تارهای صوتی آقای بیات را پزشکان به خاطر شدت
جراحت شیمیایی ، برداشته اند.
آقای بیات ، قربانی بمباران شیمیایی
ارتش بعثی صدام در حلبچه و اطراف آن است. از دست دادن
تکلم و برداشته شدن حنجره ، یگانه آثار جانبازی آقای بیات
نیست، بلکه به خاطر حضور دراز مدت در جبهه ها ( حدود 66
ماه) چند بار مجروح شده است که آثار آن در کتف ، پا و کمر
او دیده می شود و اکنون به خاطر این جراحت ها ، مجبور شده
است تیغ جراحی را در موارد متعدد تحمل کند و هزینه های
سنگینی هم بپردازد. علاوه بر اینها ، ریه های آقای بیات
نیز به خاطر همان جراحت شیمیایی ، مشکلات خاصی دارد.
البته آثاری که از دوره دفاع مقدس در
زندگی و وجود آقای بیات می بینیم ، به همین جا ختم نمی
شود، زیرا او در دوران دفاع مقدس ، دو فرزندش را نیز از
دست داده است. موضوع بی ارتباط با حضور آقای بیات درجبهه
نیست، زیرا به گفته خودش در آن هنگام که در جبهه با دشمن
می رزمیده و فرمان امام خمینی را اجرا می کرده است همسرش
مصمم بوده است که جای خالی آقای بیات را در کارهای
روزمره کشاورزی و دامداری پر کند به همین دلیل این همسر
فداکار نمی توانسته است به درستی از فرزندانش مراقبت نماید
. همین امر سبب شده است که دو فرزند آقای بیات درون چاه
بیفتند و این خانواده را داغدار کند.
و اما قسمت شگفت انگیز ماجرا این است
که بنیاد جانبازان و ایثارگران تاکنون هیچ حمایت جدی و
قابل توجهی از این جانبازبه عمل نیاورده و آقای بیات
مجبور بوده است همه هزینه درمان عمل های متعدد جراحی و ...
را به سختی و با وام گرفتن از این و آن تهیه و پرداخت
نماید. این جانباز می گوید: به همه جا سرزده ام و پرونده
بسیار قطوری درست کرده و همه مدارک مربوط به مجروح بودنم
را به بنیاد جانبازان برده ام. ولی تاکنون هیچ قدمی برای
من برداشته نشده است. اکنون هزینه زندگی و درمانم بر دوش
فرزندان جوانم است . یکی از آن ها به دلیل کمک به هزینه
زندگی من ، مجبور به ترک تحصیل شد. اکنون من با این سابقه
ای که در جبهه داشته و به خاطر جراحت های شیمیایی و غیر
شیمیایی از کار افتاده ام ، شرمنده بچه هایم هستم و آن ها
مجبورند علاوه بر تامین هزینه زندگی خود، به سختی و مرارت
، هزینه زندگی و درمان مرا نیز تحمل کنند.
تا کی باید من ، بار سنگینی بر دوش
فرزندانم باشم ؟ چرا باید آن ها به خاطر تامین هزینه زندگی
و درمان من ، از تحصیل دست بکشند و سرنوشت خودشان را به
رنج ها و مرارت های من گره بزنند و تاوان جبهه رفتن و
مجروح شدن پدرشان را بپردازند ؟ غیر از هزینه های بسیار
کمرشکنی که تاکنون برای عمل جراحی حنجره ، کتف ، پا و کمر
و... پرداخته ام، باتری همین دستگاهی که به کمک آن حرف می
زنم هر یک بین 20 تا 30 هزار تومان است و خیلی زود هم تمام
می شود . دو - سه بار که برای پیگیری پرونده ام ناچار شدم
به تنهایی سفر کنم ، در میان راه - باتری دستگاه خالی شد و
من لال و سرگردان شدم و به سختی توانستم خودم را به منزل
برسانم ، هر بار که می خواهم دنبال پرونده ام بروم ، یا
باید یکی از فرزندان همراه من بیاید که این کار لطمه بزرگی
به کار و زندگی آنها می زند ، یا این که باید به تنهایی
حرکت کنم . تنها حرکت کردن نیز مشکلات فراوانی دارد که یک
نمونه اش ( خالی شدن باتری دستگاه ) را برایتان گفتم.
چون آقای بیات از زندگی و حضور چندین
ساله اش درجبهه و عملیات مختلف سخن می گفت ، خیلی تمایل
پیدا کردم از او سئوال هایی بنمایم و خواهش کنم خاطراتش
را از جبهه برایمان بازگو کند، ولی هنگامی که مشاهده کردم
صحبت کردن نیز برای او هزینه سنگینی دارد و باتری دستگاهش
خالی می شود، از همه سئوال هایم صرف نظر نمودم و فقط به
انبوهی از مدارکی که مربوط به مجروح شدنش ، مربوط به حضور
چند ساله اش در جبهه، مربوط به هزینه های درمانی و چگونگی
عمل های جراحی اش بود، نگاه کردم و افسوس خوردم که در این
مملکت برای توسعه همه چیز ( توسعه سیاسی ،
توسعه نهادهای دموکراتیک ، توسعه بخش خصوصی و چاق تر شدن
پولدارها، توسعه تشکل های غیر دولتی ، توسعه احزاب ، توسعه
مطبوعات کذایی ، توسعه نهادهای مدنی و ده ها نوع توسعه
دیگر) بودجه کافی وجود دارد، ولی گویا برای توسعه روحیه
جانبازی و فداکاری ، هیچ بودجه ای وجود ندارد و در این جا
، قحطی کامل برقرار است . قحطی شدیدی که حتی به کسی که
سالها جنگیده و در اثر جراحت های پی در پی - شیمیایی و
غیر شیمیایی - از کار افتاده است نیز چیزی نمی رسد و او به
جای این که نزد فرزندانش به قهرمان بودن و جانباز بودنش
افتخار کند ، به تعبیر خودش باید شرمنده آنها بشود.