از بابىگرى تا بهايىگرى
نويسنده:عزّالدين رضانژاد
در اين مقاله نگارنده به نقش استعمار در پيدايش بهاييت
و سؤ استفادههاي اين مسلك دروغين از مهدويت وآموزههاي آن
ميپردازد.
اشاره
در بخشهاى پيشين اين سلسله نوشتار در موضوع فرقههاى
انحرافى، از ادّعاهاى واهى «بابيّت» زمينهها و اعتقادات
اين فرقه، و مهمترين نكات انحرافى آن درباره مهدويت و
ادّعاى دروغين رسالت و نبوت ـ مطالبى آمده بود. علاوه بر
آن، ضمن معرّفى كتابشناسى نقد بابيّت، از چگونگى سوء
استفاده از عنوان مقدّس «باب» سخن به ميان آمد. اينك ادامه
جريان بابيّت و پيدايش مسلك جديدى به نام «بهائيت» و نقش
استعمار در حمايت از آن به اجمال پى گرفته مىشود.
1. سوء استفاده از آموزههاى
مهدويّت
«مهدويت» اعتقادى سازنده، متكامل و اميدبخش بود كه پيامبر
اسلام صلىاللهعليهوآله به نقل فريقين ويژگىهاى آن را
بيان فرمود و امّت را به انتظار آن ترغيب فرمود. در طول
تاريخ مسلمانان، همواره برخى از افراد بيماردل، جاهل و هوا
پرست از اين آموزههاى آموزنده، سوء استفاده كردند و با
اين هدف به ادّعاهاى واهى پرداختند. وقتى كه علىمحمد
شيرازى در سال 1260 ق خود را «قائم منتظر» خواند، ظاهرا
نخستين گروندگان به او را ـ عدّهاى از ـ شيخيان متعصّبى
تشكيل مىدادند كه بنابر آموزههاى سيدكاظم رشتى منتظر
ظهور امام بودند؛(1) كسانى مانند ملاحسين بشرويهاى كه در
مسجد كوفه در انتظار ظهور اعتكاف گزيده بود و چون خبر به
او رسيد، نزد على محمد رفت و با او گفت و گو كرد و دعويش
را پذيرفت. علىمحمد نيز او را «باب» خواند و براى دعوت به
خراسان فرستاد تا مردم را گرد آورد و با درفشهاى سياه
خروج كنند!!! علىمحمد خود نيز براى اين كه به مقتضاى
حديثى كه مىگويد: امام زمان عليهالسلام از مكّه ظهور
خواهد كرد و يارانش از خراسان بيرون مىآيد، روى به حجاز
نهاد، ولى در آنها دليرىِ طرح دعوى نيافت و به بوشهر
بازگشت. بابيان معتقدند كه وى در مكّه «اظهار امر» كرد و
به شريف مكّه و شاه ايران و امپراتور عثمانى نامه نوشت و
آنها را به اطاعت خواند.
2. انحراف در موضوع مهدويت
2/1. ياران مهدى موعود
سيدعلى محمدشيرازى با ادّعاهاى ناروا و دروغين خود،
عدّهاى را به گمراهى كشانيد. مناظره، مباحثه و گفت و
گوهاى عالمان وارسته شيراز، علىمحمد را وا داشت كه برفراز
منبر و در برابر مردم، موضوع نيابت و «بابيت» خود را انكار
كند، ليكن چيزى نگذشت كه ادّعاهاى ديگرى مانند مهدويت و
... را به ميان آورد. در جريان مسايل سياسى و جريان
فرقههاى ساختگى در اواخر سلطنت محمدشاه و پس از مرگ او در
سال 1264، مردم ايران شاهد آشوبهايى كه بابيان گرداننده
آنها بودند.
از آشوبهايى كه جمعى از مريدان سيدعلى محمد، به رهبرى
ملاّحسين بشرويهاى و ملاّمحمدعلى بارفروش، به راه
انداختهاند، رويداد «قلعه شيخ طبرسى» در مازندران بود. در
اين آشوب، آنان قلعه طبرسى را پايگاه خود قرار دادند و
اطراف آن را خندق كَندند و خود را براى جنگ با قواى دولتى
آماده ساختند. از سوى ديگر بر مردم ساده دل كه در پيرامون
قلعه زندگى مىكردند، به جرم «ارتداد» هجوم آورده به قتل و
غارت ايشان مىپرداختند، به گونهاى كه يكى از بابيان
مىنويسد:
«جمعى رفتند و در شب يورش برده، ده را گرفتند و يكصدو سى
نفر را به قتل رسانيدند. تتمّه فرار نموده، ده را حضرات
اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه ايشان را جميعا به قلعه
بردند»؛(2)
و چنين مىپنداشتند كه ياران مهدى موعودند و به زودى جهان
را در تسخير خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب فرمانروايى
مىكنند؛ چنان كه يكى از بابيان ـ به نام حاجى ميرزاجانى
كاشانى ـ مىنويسد:
«حضرت قدّوس (محمدعلى بارفروش) مىفرمودند كه: ما هستيم
سلطان به حق و عالَم در زير نگين ما مىباشد و كلّ سلاطين
مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گرديد».(3)
در اين شورشها، با پيروزى قواى دولت، و كشته شدن ملاّ
محمدعلى بارفروش در جمادى الثانى 1265 فتنه بابيان در
مازندران، فروكش كرد، ليكن در زنجان شورشى به سركردگى
ملامحمدعلى زنجانى پديد آمد كه در سال 1266 ه.ق به شكست
بابيان انجاميد.
2/2. تنبّه و روى گردانى برخى از بابيان
در جريان حمايت از على محمد شيرازى، عدّهاى از سرِ صداقت
خود را به آب و آتش زدند، و از انجام تكاليف كوتاهى
نمىكردند؛ به عنوان مثال، آنان در جنگهاى قلعه طبرسى و
زنجان از مسلمانى دم زدند و نماز مىگزاردند و از «بابيت»
على محمد جانبدارى مىكردند.(4)
در اجتماع بدشت، سخن از نسخ شريعت اسلام رفت [!!!] و قرّة
العين «بدون حجاب، با آرايش و زينت» به مجلس وارد شد و
حاضران را مخاطب ساخت كه امروز «روزى است كه قيود تقاليد
سابقه شكسته شد».(5) از اين رو، به اعتراف وقايع نگاران
بابى، برخى از بابيان به محض اين كه در «بدشت» از ادّعاى
مهدويّت سيدعلى محمد و تغيير احكام اسلام با خبر شدند، به
شدّت از او روى گرداندند(6) و دست از حمايت وى برداشتند.
چنان كه اشاره شد، اين تنبّه و روى گردانى عموميّت نداشت و
انحراف و طغيان طرفداران «باب» ادامه پيدا كرده است.
2/3. انگيزههاى گروش و شورش
شورشهايى در قلعه طبرسى، زنجان، تهران، تبريز و ... كه
مقارن با نخستين سالهاى سلطنت ناصرالدين شاه قاجار بوده،
رخ داد كه وفق قراين تاريخى حاكى است كه برخى از اين
شورشها ريشههاى اعتقادى و زمينههاى اجتماعى و تاريخى
داشته و به ويژه از اعتقاد شيعى ظهور امام زمان متأثر بوده
است؛ هر چند گفته مىشود كه سردمداران آنها غالبا در جهت
جامه عمل پوشاندن به دستورهاى باب به اين اقدامها دست
زدند. او در كتاب «بيان» فارسى، پنج استان ايران را مختصّ
پيروان خود اعلام كرده و حضور كافرانِ به «بيان» را در اين
مناطق حرام خوانده بود.(7)
قطع نظر از انگيزههاى علىمحمد در دعوى بابيت و مهدويت،
از گزارشهاى مختلف نويسندگان معاصر يا قريب به او بر
مىآيد كه گروهى، خاصه در شهرهاى دور از مركز حكومت به اين
حركت ايمان آوردند و به آن گرويدند و بسيارى از آنان در
عقايد خود استوارى نشان دادند و به رغم جنگها و سركوبى
شديدى كه در همان وقت و پس از آن نسبت به بابيه اعمال
مىشد، مقاومت كردند.
بزرگترين انگيزه اين گروش و پايدارى را بايد در وضع
اجتماعى مردم ايران كه ساليان دراز در معرض تجاوز و چپاول
حاكمان مستبد و فاسد، در فقر و نادانى روزگار مىگذراندند،
و نيز اميد داشتن به يك منجى براى اصلاح امور، ديد. پس
شگفت نيست اگر براى رهايى از آن ستم و ريا به دامن هر كس
كه با هر انگيزهاى به مخالفت با قدرتهاى رسمى برخيزد،
چنگ مىزنند و نيازى هم به تفحّص در چنان دعوىهايى
نبينند.
به نظر برخى، ادامه شورشها پس از قتل باب، به ويژه كوشش
بابيان براى قتل ناصرالدين شاه هم مؤيّد اين معنى است كه
اين حركت كمكم به نهضتى ضدّ حكومت بدل مىشد؛ اما طرح
ناموفّق قتل شاه موجب شد تا سركوب شديدترى نسبت به بابيه
اعمال گردد و بسيارى از سران آنان به قتل رسند و برخى
زندانى شوند و گروهى به بغداد گريزند(8) كه ادامه انحراف
«بابيت» در شكلگيرى فرقهاى جديد ديگر با نام «بهائيت»
جلوهگر شد (كه شرح آن پس از اين خواهد آمد).
3. عاقبت ادّعاهاى دروغين
در ايّامى كه علىمحمد در مكّه بود، بر اثر فعّاليت
ملاّحسين بشرويهاى و ديگر گروندگان، كار او شهرتى گرفت.
از اين رو، چون به ايران بازگشت، بىدرنگ دستگير شد و علما
در شيراز مجلسى آراستند و او را در معرض امتحان آوردند.
اعتضاد السلطنه آورده است كه وى در اين مجلس صريحا
نوشتههاى خود را وحى الهى، و افصح از قرآن(9) [!!!] و دين
خود را ناسخ اسلام دانست و چون نتوانست دعوى خود را اثبات
كند و بلكه اطوار نابخردانه داشت، چوبش زدند و وى نيز بر
سر منبر از آن دعوى توبه كرد و آن گاه همان جا بازداشت شد.
مدّتى بعد به سفارش و كوشش منوچهر خان معتمد الدوله گرجى،
والى اصفهان، علىمحمد وارد اين شهر شد و چند ماهى به
آسودگى سپرى كرد تا والى مرد. آن گاه علماى اصفهان به
دربار نامه نوشتند و خواهان تنبيه على محمد شدند. حاج
ميرزا آقاسى كه خود مشرب صوفيانه داشت و نمىخواست نسبت به
اين دعاوى سختگيرى كند، دستور داد او را به ماكو تبعيد
كنند؛(10) اما به درخواست وزير مختار روس، كينياز دالگوركى
ـ كه از بروز آشوب در قفقاز بيم داشت ـ علىمحمد را به
قلعه چهريق در حدود اروميه بردند.
بر اثر كوششهاى بابيانى چون ملاّ حسين بشرويهاى و
ملاّمحمد على بارفروش و سپس قرّة العين، كار «باب» بالا
گرفت. آن گاه علاوه بر كسانى چون ملاّعبدالخالق يزدى و
ملاّعلىاصغر مجتهد نيشابورى و ملاّمحمدتقى هراتى و
ملاّمحمدعلى زنجانى، جمع قابل توجّهى گرد آمده، آماده شورش
گشتند. پس به دستور دولت، علىمحمد را به تبريز بردند و
مجلسى تشكيل دادند و علما و از جمله چند تن از علماى شيخى
با او به گفت و گو پرداختند.
از گزارشى كه ناصرالدين ميرزاى وليعهد در اين باره به محمد
شاه نوشته، پيداست كه علىمحمد به رغم تكرار دعوى از پاسخ
فرو ماند و در آخر هم خود را مسلمان و موحّد و اهل ولايت
ائمّه خواند و توبه كرد و بخشايش خواست.(11) اما قيام و
آشوب مسلّحانهاى كه در خراسان، مازندران، فارس، زنجان و
ديگر نقاط توسط بابيان پديد آمد، دولت مركزى را به مقابله
واداشت و آنان پس از چند جنگ خونين سركوب گشتند و چند تن
از سران بابيه كشته شدند و برخى به حبس افتادند. اين
آشوبها و بيم دولت از گسترش آن سبب شد تا به دستور دولت
،على محمد را باز از چهريق به تبريز بردند و همراه يكى از
يارانش به نام محمدعلى زنوزى در 27 (يا 28) شعبان 1266 ق
اعدام كردند.(12) در برخى از منابع آمده است كه باب را پيش
از قتل در مجلسى، نزد علما حاضر كردند و چون دعوى خود را
تكرار كرد، حكم به قتلش دادند.(13)
4. وصايت و جانشينى باب
گزارش منابع بابى و بهايى نسبت به جانشينى على محمد شيرازى
«باب» يكسان نيست. ميرزاجانى كاشانى(14) بعد از شرح اندوه
باب در كشته شدن يارانش به «نوشتجات» ميرزا يحيى ـ كه همان
ايام به باب رسيده بود ـ اشاره كرده و نوشته است كه باب
بعد از خواندن اين نامهها مسرور شد و سپس وصيت نامهاى
براى يحيى فرستاد و در آن «نصّ به وصايت و ولايت فرمود».
كنت دوگوبينو، وزير مختار فرانسه در ايران، نيز كه در آن
سالها در ايران بوده و جزئيات وقايع بابيان را ثبت كرده،
ميرزا يحيى را جانشين باب دانسته و تأكيد كرده است كه اين
جانشينى، بدون سابقه و مقدّمه صورت گرفت و بابىها نيز آن
را پذيرفتند.(15)
خواهر ميرزا حسينعلى، عزّيّه خانم، نيز كه خود از بابىها
بود، در كتابى به نام تنبيه النائمين(16) همين نظر را
تأييد كرده است. در برابر، نبيل زرندى(17) از يك سيّاح ياد
كرده كه به دستور باب براى اداى احترام به كشته شدگان قلعه
طبرسى، به مازندران و از آنجا به تهران نزد ميرزا حسينعلى
رفت و هنگام مراجعت،ميرزا حسينعلى نامهاى به برادرش ميرزا
يحيى براى باب فرستاد، و او بىدرنگ پاسخ داد. در اين
پاسخ، به ميرزا يحيى توصيه شده بود كه در سايه برادر
بزرگتر قرار گيرد و در آن «كوچكترين اشارهاى به مقام
موهومى كه ميرزا يحيى و اتباعش قايل بودند، وجود نداشت».
عبدالبهاء، فرزند ميرزا حسينعلى، در مقاله شخصى سيّاح(18)
از زبان سياحى موهوم گزارش داده كه گزينش يحيى به جانشينى
باب، از طراحىهاى ميرزا حسينعلى بوده است «كه افكار
متوجّه شخص غايبى شود و به اين وسيله بهاءاللّه محفوظ از
تعرّض ناس مانَد».
محيط طباطبايى به استناد گزارشهاى تاريخى و برخى قراين
ديگر اظهار كرده كه اساسا موضوع «وصايت» براى باب مطرح
نبوده و رهبرى بابىها بعد از او به شيخ على ترشيزى معروف
به عظيم رسيد و همو بود كه بابىها را به منظور اجراى نقشه
قتل ناصرالدين شاه قاجار به تهران فرا خواند.(19)
در هر حال، بنابر بيشتر منابع، بعد از اعدام باب، عموم
بابيه به جانشينى ميرزا يحيى ـ كه باب او را «مَنْ
يَعْدِلُ اسمه اسمَ الوحيد» خطاب كرده بود ـ معتقد شدند و
چون در آن زمان يحيى بيش از نوزده سال نداشت، ميرزا يحيى
حسينعلى زمام كارها را در دست گرفت.
ميرزا حسينعلى در حدود هيجده سال، وصايت «باب» درباره
ميرزا يحيى را قبول داشته و از اوامر و دستورهاى او به
صورت ظاهر اطاعت و پيروى مىنمود. وى، حتى در كتاب «ايقان»
كه پس از مراجعت از سليمانيه در بغداد نوشته شده است، در
موارد زيادى به اشاره و كنايه از ميرزا يحيى تجليل و تمجيد
نموده است، ولى كم كم مخالفت خويش با ميرزا يحيى را آشكار
ساخت و ميرزا يحيى هم او را طرد نمود.
5. ميرزا حسينعلى «بهاء» كيست؟
ميرزا حسينعلى (ملقّب به بهاء)(20) فرزند ميرزا عباس نورى
مازندرانى ـ معروف به ميرزا بزرگ ـ در اول شوّال سال 1233
قمرى در تهران تولّد يافت. خاندان او از دهكدهاى كوهستانى
كوچك به نام «تاكر» از نور مازندران مىباشند.
ميرزا حسينعلى، ادبيات و علوم مقدماتى را در تهران تحصيل
نموده، و با عرفا و فضلا و نويسندگان (كه با پدرش رفاقت و
دوستى داشتند) معاشرت داشته است. وى در حكومت قاجار به
خدمت ديوان در آمد و برحسب آن كه شوهر خواهرش ميرزا مجيد،
منشى كنسول روس بود، درك زير و بم كارها در روابط متقابل
ويژه با سفارت خانهها برايش ساده و آماده بود.
وى پس از چندى به حلقات درويشان پيوست و مانند آنها، زلف و
گيسوى بلند گذاشت وجبّه و كلاهى ترتيب داد.
پس از آن كه آوازه دعوت سيد على محمد باب انتشار يافت،
ميرزا حسينعلى دعوت او را شنيده، و به مسلك اصحاب او در
آمده است. وى كه در اين زمان 27 بهار از عمرش را سپرى كرده
بود، به تبليغ و ترويج بابيت پرداخت و با ارتباطاتى كه با
سفارت خانههاى خارجى داشت، در هنگام ضرورت به سيّد باب
كمك مىكرد.
5/1. آغاز دعوت ميرزا حسينعلى «بهاء»
در سال 1268 ناصرالدين شاه از طرف طرفداران سيد باب در
تهران مورد سوء قصد و حمله قرار گرفت، ولى جان سالم به در
برد. پس از اين حادثه بابىها مورد تعقيب قرار گرفته،
عدهاى از آنان دستگير و زندانى شدند. ميرزا بهاء نيز از
جمله دستگيرشدگان بود و در تهران زندانى شد. وى پس از حدود
يك سال زندانى در سال 1269 از زندان آزاد، و به كمك سفير
روس به سوى بغداد حركت كرد.
پس از يازده سال كه در بغداد اقامت داشته، در نتيجه شكايت
اهالى و نفرت و مخالفت مردم در سال 1280 به دستور سلطان
عثمانى، ميرزا بهاء و جمعى از «بابيّه» به اسلامبول تبعيد
مىشوند. آنان چهار ماه در اسلامبول توقّف داشته، سپس به
«ادرنه» تبعيد شدند. در سال چهارم اقامت در «ادرنه» ميرزا
بهاء زمزمه دعوت به خويش را شروع كرده است. با آغاز دعوت
ميرزا بهاء، اختلاف شديدى ميان او و برادرش ميرزا يحيى رخ
داد. وى آشكارا اعلان نمود:
«من همان شخص موعود باب «من يظهره اللّه» هستم، و ميرزا
يحيى صبح ازل بايد از من پيروى كند و احكام و حدود «بيان»
متوقّف به تصديق و امضاى من است و من مسلك باب را نسخ
نمودم».
5/2. پيدايش فرقه «بهايى»
با آغاز دعوت ميرزا حسينعلى، رقابت دو برادر بر سر
فرماندهى بر «بابيان» علناً آغاز و كم كم به اوج خود رسيده
تا جايى كه طرفين يكديگر را تهديد به مرگ مىكردند. لذا،
دولت عثمانى هر دو را به دادگاه كشانيد. دادگاه دستور داد
هر يك از دو برادر با گروه پيرو خود به نقطهاى دور از هم
فرستاده شوند. از اين جهت در سال 1285 به دستور سلطان
عبدالعزيز، يحيى صبح ازل با خاندان و پيروانش به قبرس، و
حسين على بهاء و طرفدارانش به عكّا (در سرزمين فلسطين
اشغالى) تبعيد شدند.
در همين ايّام بود كه براى تشخيص طرفداران آن دو، اطرافيان
صبح ازل به فرقه «ازليه» و پيروان ميرزا حسينعلى بهاء،
فرقه «بهائى» ناميده شدند و آنهايى كه به اين دو برادر
ملحق نشدند، به نام قبلى «بابى» باقى ماندند.
سرانجام رقابت و كشمكش بين دو برادر، به پيروزى ميرزا
حسينعلى ختم شد و او توانست نظر اربابان استعمارگر خويش را
به كارآيى و انجام وظيفه اوامر آنان جلب كند و برادر را از
معركه بيرون سازد، لذا، به تدريج ميرزا يحيى صبح ازل به
زوال گراييد و ازليه نيز براى ابد فراموش شدند.
5/3. سرانجام دعوت ميرزا «بهاء»
وقتى كه ميرزا حسينعلى احساس كرد، دعوت او مؤثّر افتاد و
عدّهاى بر گرد او حلقه زدند، نوع دعوتش را در مراحل مختلف
زمانى تغيير داد. وى پس از ادّعاى «من يظهره اللّه» و
مهدويت، دعوى «رجعت حسينى» و «رجعت مسيحى» نمود. و به
تدريج سلسله صعودى اين ادّعاها به رسالت و شارعيت و حلول
خدا در او با تجسّد و تجسّم خداوند (و بالاخره دعوى
خداوندى «انا الهيكل الاعلى») منتهى شد.
لازم به ذكر است كه بهاء در بغداد و اسلامبول و ادرنه و
نيز در عكا همواره با تقيّه و تظاهر به اسلام زندگى مىكرد
تا خشم حكومت عثمانى عليه خود بر انگيخته نشود. وى در نماز
جمعه عكّا شركت مىجست و ماه رمضان به روزهدارى تظاهر
مىنمود و با اين حال، رابطه سرّى خود را با «بابيّان»
ايران كه بعدها «بهائى» نام گرفتند، قطع ننموده و همواره
مكتوبات و وحىهاى ادّعايى، يا تجلّيات «خدا منشانه»ى خود
را براى آنان مىفرستاد يا باز مىگفت.
وى بالاخره در سال 1892 ميلادى (حوالى 1310 هجرى قمرى) بعد
از سالها سكونت در عكّا به اسهال خونى مبتلا شد و درگذشت
و در عكّا به خاك سپرده شد.
5/4. جانشينى پسر بعد از پدر
با مرگ ميرزا حسينعلى، بابيان و بهائيان در حالت صبر و
انتظار به سر مىبردند تا اين كه پسر ارشد ميرزا حسينعلى
به نام عباس افندى ـ كه بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت ـ تلاش
گستردهاى را آغاز كرد و ضمن هدايت و رهبرى اين فرقه، به
تبليغات فراگير دست زد. وى كه در محيط حكومت عثمانى و در
داخل ايران مجالى براى تبليغ نمىيافت، در سال 1911 ميلادى
به اروپا مسافرت نمود. و در سال 1912، نه ماه در آمريكا
توقّف كرد و برخلاف رهبران پيشين، به جاى روسيه با
انگلستان و سپس با آمريكا رابطه ويژهاى برقرار نمود.
(تفصيل بيشتر اين مطلب، در بخش نقش و نفوذ استعمار در
شكلگيرى و تداوم اين فرقه ضالّه خواهد آمد).
5/5. رياست شوقى افندى و ديگر رهبران بهائيان
در سال 1921، با مرگ عبدالبهاء، شوقى افندى نوه دخترى
ميرزا حسينعلى زعامت بهائيان را بر عهده گرفت كه تا 1957
ادامه يافت.
بنا به نقلى، شوقى افندى پيش از مرگش، طرح تأسيس تشكيلاتى
به نام «بيت العدل» را صادر كرد و چون مىدانست كه بعد از
وى اين تشكيلات را بايد شخصى مطمئن اداره كند، «چارلز ميسن
ريمن» آمريكايى را به جاى خود انتخاب كرد. از اين رو، وقتى
كه شوقى افندى در سال 1336 ش (1957م) به طرز مشكوكى در
لندن جان سپرد، «ميسن ريمن»، فرزند يكى از روحانيون كليساى
اسقفى جاى وى را گرفت و خود را «شبان بهائيان» ناميده است.
پس از او نيز افرادى همانند وى، رهبرى بهائيان را بر عهده
گرفتند (و بدين ترتيب حركتى كه از يكى از محلاّت شيراز
شروع شد، از ايالات متحده آمريكا سر بر آورد)!!!
از سوى ديگر، بهائيان ساكن در فلسطين اشغالى و كشورهاى
ديگر همسايه، با نپذيرفتن رهبرى «ريمن»، يك گروه 9 نفرى را
مسؤول بيت العدل (در حيفاى اسرائيل)، و رهبران بهائيان
قرار دادند و به اين وسيله سمبل همكارى جهانى يهود و
بهائيت عليه منافع ملتهاى شرق اسلامى اعلان موجوديت
كرد.(21)
در سالهاى اخير، شخصى به نام جمشيد معانى، در اندونزى خود
را «اسماء اللّه»، ناميده و ادّعاى رهبرى بهائيان را
دارد. اعضاى محفل بهائيان پاكستان نيز به او پيوستهاند.
او جملات عربى به شيوه سيد على محمد باب و بهاءاللّه به
اصطلاح به صورت آيات به زبان عربى نازل كرده است ... .(22)
ناگفته نماند كه بعد از مرگ شوقى افندى، اختلافات در رهبرى
بهائيان، آنان را به دو جناح انگليسى طرفدار «روحيه خانم
ماكسول» همسر شوقى، و «ميس ريمن» آمريكائى تقسيم كرد.(23)
اكثر بهائيان رهبرى ميسن ريمن را نپذيرفتند و در انديشه
تقويت تشكيلات بهائيه بر آمدند كه با انتخاب هيئت نه نفره
بيتالعدل در سال 1382 ه.ق زعامت امور بهائيان به آنها
سپرده شد.
6. بهائيان و استعمار گران
6/1. استعمار و «مذهب تراشى»
پيش از آن كه دخالت مستقيم و غير مستقيم استعمارگران در
اختراع يا تأييد و ترويج مسلك بهائيت را ملاحظه كنيم
،شايسته است به يك ويژگى ديرينه استعمار در موضوع «مذهب
تراشى» توجه كنيم. يكى از سياستهايى كه دشمنان اديان
الاهى، همواره آن را دنبال مىكردند، تحريف مذهب حق و
اختراع مذهب جديد به جاى آن بود. «مذهب تراشى» از دير زمان
رايج بود و هميشه در كنار دعوت حقّ پيامبران ـ
عليهمالسلام ـ عدّهاى داعيه مذهب و مسلك جديد داشتند تا
دكّهاى باز كرده به منافع اقتصادى، اجتماعى و سياسى و....
دست يابند.
در عصر حاضر، «مذهب تراشى» شكل جديدى به خود گرفته و همراه
با پيشرفت دانش بشرى، بعضى از مسلكها و مكاتب نو به وجود
آمده، چهره علمى و سياسى به خود گرفته، و با «ايسم»ها ظهور
نمودند. مسلمانان از زمانهاى گذشته تا امروز، شاهد پيدايش
انحراف فكرى و عملى در جريان خلافت، حكميت و خوارج و به
وجود آمدن فرق مختلف مذهبى در قرن دوم و سوم بودهاند.
انحراف و برداشتهاى نادرست ابن تيميه در قرن هفتم، و ظهور
كامل اين انحراف در قرن دوازدهم توسط محمد بن عبدالوهّاب ـ
هم ـ نمونههاى بارز «مذهب تراشى» را است كه از سوى
بيگانگان ترويج و حمايت مىشود.
استعمار جديد (New - Colonosm) در قرن اخير، براى زدودن
اصالت مذهب و به انزوا كشيدن «دين»، مسلكهاى گوناگون را
به وجود آورده، يا از آنها حمايت كرد كه از جمله آن بهائيت
در ايران، قاديانگرى در هندوستان و پاكستان و وهّابيّت در
حجاز است. مهمترين هدف استعمار از حمايت و ترويج اين
مسلكهاى ساختگى، ايجاد تشتّت در ميان مسلمانان و از هم
پاشيدن اساس و بنيان دين است.
حدود يكصد سال پيش كه آفتاب در مستعمرات انگليس غروب
نمىكرد، وزارت امور خارجه اين كشور براى تداوم حاكميت خود
بر ممالك مستعمره، شعبهاى مخصوص اديان مستعمرات،
مستملكات، ممالك نيمه مستعمره و حتى سرزمينهاى مجاور آنها
داير كرده و ديپلماتهايى كه در سفارتخانههاى انگليس در
آفريقا، آسيا و خاورميانه با عنوان دبيرى حضور داشتند،
براى اين شعبه فعاليت مىكردند.
بعضى از مورّخان بر اين باورند كه ظهور فرقه «بهائيت» براى
هدف سياسى بود كه پشت مظاهر دينى مخفى شد. بعضى از رهبران
اين فرقهها، كشيشانى بودند كه استعمار از آنها جهت تفرقه
ميان مسلمانان و بد جلوه دادن تعاليم انسانى استفاده كرد،
چنان كه براى همين مقصود از ملاّ احمد قاديانى در هندوستان
استفاده كرد.(24)
گرچه تاريخ، اصل شكلگيرى فرقه بهائيت و فرقه بابيگرى ـ كه
پيش در آمد آن است ـ را به صراحت روشن نكرده كه آيا آنها
ساخته و پرداخته مستقيم سياستهاى خارجى بودند يا نه؟ ولى
به هر صورت كه باشد، نتيجه يكى است يعنى ايجاد يك صف بندى
در مقابل مسلمانان.
يكى از كسانى كه عميقاً درباره مسلك «بابيت» و «بهائيت»
تحقيق كرده و تعاليم و كتابهاى آنها را مستقيماً مورد
مطالعه قرار داد و نيز از نوشتههاى مخالفان نيز بهره
برده، مىگويد: در نتيجه اين كوشش و تحقيق، پرده از جلو
چشمانم پاره شد و نقشههاى توطئهآميز و گسترده استعمار بر
ضدّ اسلام، كشف شد و به طور يقين بر من آشكار شد كه بهائيت
يك گروه باطنى مسلكاند كه سه نيرو در پشت سر، آنها را
مورد حمايت قرار مىدهند: استعمار با حيلهها و
توطئههايش، رژيم صهيونيسيتى با همه امكانات مخفى و
آشكارش، مسيحيان و مؤسسههاى تبشيرى.(25)
6/2. همبستگى يهوديان و بهائيان
با آغاز دعاوى مسلك جديد از سوى سران بابيت و بهائيت،
انجمن جهانى يهوديان به تأييد و تقويت و كمك مالى و عملى
از آنان پرداختند. دليل اشتياق يهود براى چنين كارى اين
بود كه يهوديان از قرن نوزدهم ميلادى در صدد ايجاد يك كشور
مستقل بودند كه يكى از بزرگترين مانع، در برابر آنها،
قدرت و نيروى اسلام و امت اسلامى بود كه بيشترين كينه را
نسبت به يهود داشتند. از اينرو، يهوديان براى زدودن افكار
اصيل اسلامى و مقابله با آن، به تعريف و تمجيد از سران
بهايى پرداختهاند، تا در كنار ادّعاى نسخ شريعت اسلامى و
برداشتن جهاد و دفاع در مسلك نوظهور، زمينههاى همزيستى با
يهوديان آماده گردد.
از سوى ديگر، در دورهاى ـ حدود يكصد و شصت سال، با ادّعاى
ميرزا على محمد باب، بابيگرى در ايران آغاز شد و براى مدتى
ايران مركز اصلى و به اصطلاح كعبه آمال بهائيان بود. اما
با حكم ارتداد بهائيان از سوى مجتهدان و علماى اسلام و
سختگيرى بر آنها و فرار رهبران بهائيان به بغداد و
استانبول و سرانجام به جزيره قبرس و گريختن پيروان ميرزا
حسين على بهاء به عكّا (در فلسطين اشغالى) اين كعبه آمال
تغيير جهت داد، نام و عناوين رهبران بهائيت كه با «ميرزا»
و «سيد» آغاز مىشد، به «افندى» كه عنوان عثمانى بود،
تغيير شكل داد. در چنين دورانى بود كه با تشكيل حكومت
غاصبانه اسرائيل شوقى افندى، رهبرى بهائيت را به دست گرفت.
و براى اولين بار نام «ارض اقدس» و «مشرق الاذكار» از زبان
وى شنيده شد.
ناگفته نماند كه در آن سوى سكّه، يهود كوششهاى فراوانى
كرد تا ميرزا حسين على بهاء و عباس افندى را مظهر پيروزى
يهود و مصداقى از پيشگويى عهد قديم(26) مبنى بر تجلّى نور
الاهى در جهان هستى و... قرار دهد!!!
يكى از نويسندگان بهايى (ابوالفضل جَرفادِقانى =
گلپايگانى) با توجه به بند دوم از فصل 33 سفر تثنيه، كتاب
تورات كه آمده: «پروردگار از كوه سينا آمد و از ناحيه
ساعير بر مردم طلوع كرد و از كوه فاران درخشش نمود و از
رِبْواتِ قدس آمد و از سمت راستش نور سه بيعت بود»،
مىگويد:
قبل از برپايى قيامت، بايد خداوند چهار مرتبه بر مخلوقات
تجلّى كند و چهار ظهور واقع گردد تا بنىاسرائيل به كمال
رسد و كارشان به خداوند بزرگ منتهى گردد. پس پراكندگى آنان
از دورترين نقطه جمع مىگردد و شرّ همه افراد از آنها دفع
مىشود و در زمين مقدس ساكن مىگردند و موازين گذشته به
آنها بر مىگردد».(27)
6/3. به رسميّت شناختن يكديگر
علىرغم سابقه دشمنى كه ميان يهوديان و مسلمانان در طول
تاريخ اسلام بود، و بهائيت هم ريختن خون مسلمانان و غارت
اموال را مباح اعلام كرده بود،(28) چهارمين پيشواى بهائيت
در صدد بر آمد تا با استفاده از اختلافات ديرينه مسلمانان
و يهوديان، سرزمين اشغالى فلسطين (اسرائيل) را به عنوان
مركز اصلى بهائيان بپذيرد و دولت غاصبانه يهود را به صورت
پناهگاه و تكيهگاه جهانى اين فرقه در آورد.
دولت غاصب اسرائيل، از وضعيت به وجود آمده به خوبى استفاده
كرد و لذا براى سرمايهگذارى در حيطه حكومت غاصبانهاش از
همگان دعوت كرد و با روى خوش نشان دادن به سرمايهداران
بهايى در فلسطين اشغالى، زمينههاى سرمايهگذارى فراهم شد؛
چنان كه تدفين رهبران بهايى در فلسطين اشغالى، بهانهاى
ديگر براى تفاهم بيشتر بهائيان و يهوديان به دست داده است.
از اين رو،شوقى افندى در تلگراف 9 ژانويه 1951 م رسماً از
تشكيل دولت غاصب اسرائيل حمايت كرد.(29) و ميرزا حسين على
بهاء هم پيش از آن، در مدت حياتش مردم را به اجتماع
صهيونيسم در سرزمين اشغالى فلسطين دعوت كرد و در كتاب
«الاقدس» كه پنداشت وحىاى است از آسمان نازل شده، در
تأييد و تمجيد دولت غاصب صهيونيستى پرداخته است.(30)
و شرمگينتر آن كه، پسر ميرزا حسين على (عبدالبهاء) تلاش
مذبوحانهاى كردهاست تا سرزمين فلسطين را، سرزمين يهوديان
و وطن آنان قرار دهد و اظهار اميدوارى مىكند كه يهوديان
پراكنده در جهان، به يك اجتماع بزرگ دست يابند و با آمدن
به سرزمين فلسطين و با تصرف زمينها، روستاها و سكنى گزيدن
در آنها، همه سرزمين فلسطين را سرزمين و وطن خود قرار
دهند!!!(31)
البته درمقابل اين خوش خدمتىهاى بهائيان، دولت غاصب
اسرائيل، نمكنشناسى نكرد و جزو اولين كشورى بود كه مسلك
بهائيت را به رسميت شناخت و جزو مذاهب رسمى كشورش قرار
داد. پروفسور نرمان نيويچ، دادستان اسبق حكومت فلسطينى كه
يكى از شخصيتهاى سياسى و حقوقى دولت غاصب اسرائيل است،
بهائيت را در رديف سه دين «يهودى، اسلام، مسيحى» به رسميت
شناخته، چنين مىنويسد:
«... اكنون فلسطين را نبايد فى الحقيقه منحصراً سرزمين سه
ديانت محسوب داشت، بلكه بايد آن را مركز و مقرّ چهار ديانت
به شمار آورد؛ زيرا امر بهايى كه مركز آن «حيفا» و «عكا»
است و اين دو مدينه زيارتگاه پيروان آن است، به درجهاى از
پيشرفت و تقدّم نايل گشته كه مقام ديانت جهانى و بين
المللى را احراز نموده است.و همانطور كه نفوذ اين آيين در
سرزمين مذكور روز به روز رو به توسعه و انتشار است، در
ايجاد حسن تفاهم و اتحاد بينالمللى اديان مختلف عالم نيز
عامل بسيار مؤثّرى به شمار مىآيد...».(32)
به اين ترتيب، بهائيان زير ستاره شش پر اسرائيل، به حيات
خود ادامه دادند و در نتيجه براى هميشه، وابسته به حمايت
اسرائيل شدند و درحقيقت آينده هر دو به يكديگر گره خورده
است.
6/4. حمايت روسيه تزارى از بهائيان
پس از اعدام محمدعلى باب در تبريز، سه تن از بهائيان به
جان ناصرالدين شاه سوء قصد كردند ولى محافظان شاه با شمشير
به سوء قصد كنندگان حمله ور شدند، و آنان را دستگيركردند.
در اين زمان، ميرزا حسينعلى كه از سويى مظنون قلمداد
مىشد، به منظور مصون ماندن از تعقيب و دستگيرى كه چه بسا
به اعدامش مىانجاميد، به سفارت روس پناهنده مىشود و سفير
و حتّى دولت روسيه تزارى از وى حمايت كردند. وى، مدّتى در
مقرّ تابستانى سفارت روس در «زرگنده»ى شميران به سر برد و
بنابر منابع بهائى، به رغم اصرار سفير روس بر ادامه اقامت
وى در آنجا و امتناع از تسليم او به نمايندگان شاه،
سرانجام سفير از وى خواست كه به خانه صدر اعظم برود و
«ضمنا از مشاراليه [ميرزا آقا خان نورى، صدراعظم] به طور
صريح و رسمى خواستار گرديد امانتى را كه دولت روس به وى
مىسپارد در حفظ و حراست او بكوشد»(33)، «و اگر آسيبى به
بهاءالله برسد و حادثهاى رخ دهد»، شخص صدراعظم مسؤول
سفارت روس خواهد بود.(34) توجّه خاص سفير روس به سرنوشت
«باب» و «بابيان»، موجب شد كه وى پس از تسليم ميرزا
حسينعلى به صدر اعظم، همچنان مراقب كار باشد و با پيگيرى
موضوع و «پيغام شديد»، موجبات رهايى او را از زندان فراهم
آورد. از سوى ديگر اين امور سبب شد تا شاه ايران، مهد عليا
ـ مادرش ـ و ساير درباريان بيشتر به وى مظنون شوند و طرح
توطئه سوء قصد را از جانب او بدانند؛(35) و بالأخره حكومت
ايران دستور دهد كه حسينعلى تهران را به مقصد بغداد ترك
گويد. در اين هنگام سفير روس از وى خواست «كه به روسيه
برود و دولت روس از او پذيرايى خواهد نمود»، اما او
نپذيرفت؛ هنگام سفر تبعيد نيز نمايندهاى از سوى سفارت روس
همراه كاروان بود.(36) بابيان ديگر نيز ناگزير از ترك
تهران و رفتن به بغداد شدند.
حمايت بىدريغ روسيه از بهاءاللّه، از نفوذ استعمار شرق
در اين فرقه و استفاده سياسى از وى پرده بر مىدارد. براى
پى بردن بيشتر به اين مطلب، بخشى از نوشته سومين پيشواى
بهائيت يعنى «شوقى افندى» (شوق ربّانى) نوه دخترى ميرزا
حسينعلى و جانشين عباس عبدالبهاء را مىخوانيم:
«... هنگامى كه سوء قصد اتفاق افتاد، حضرت بهاءاللّه [!]
در لواسان تشريف داشتند. و ميهمان صدر اعظم بودند... در
زرگنده ميرزا مجيد شوهر همشيره مبارك كه در خدمت سفير روس
«پرنس دالگوركى» سمت منشى گرى داشت، آن حضرت را ملاقات كرد
و ايشان را به منزل خويش كه متصل به خانه سفير بود، رهبرى
و دعوت نمود.
آدمهاى حاج عليخان حاجبالدوله چون از ورود آن حضرت باخبر
شدند، موضوع را به مشاراليه اطلاع دادند و او مراتب را
شخصاً به عرض شاه رسانيد. شاه از استماع اين خبر غرق درياى
تعجّب و حيرت شد و معتمدين مخصوص به سفارت فرستاد تا او را
كه به دخالت در اين حادثه متّهم شده بود، تحويل گرفته نزد
شاه بياورند. سفير روس از تسليم بهاءاللّه امتناع ورزيد و
از هيكل مبارك تقاضا نمود كه به خانه صدر اعظم تشريف
بياورند. ضمناً از مشاراليه به طور صريح و رسمى خواستار
گرديد امانتى را كه دولت روس به وى مىسپارد در حفظ و
حراست آن بكوشد...».(37)
به عقيده بعضى، علت آزادى و تبعيد حسينعلى بهاء، افشا شدن
هويت وى و حمايت علنى سفارت روسيه تزارى ـ و حتى دولت
روسيه ـ از بهائيان و به ويژه شخص ميرزا حسينعلى بوده است.
در اين باره آوردهاند:
«با توجه به مفاد عهد نامههاى تركمان چاى و گلستان، دولت
روسيه قرار گذاشت كه با تبعه آن دولت طبق مقررات
كاپيتولاسيون رفتار شود و بنابراين مقررات، هر يك از طرفين
دعوى، تبعه كشور روسيه باشد، بايد محاكمه در حضور نماينده
دولت روس انجام گردد. مجموعه مطالب فوق نشان مىدهد كه
برطبق مقررات كاپيتولاسيون با آقاى ميرزا حسينعلى نورى
رفتار شده است، گويا ايشان هم تبعه رسمى دولت روس
بودهاند. و چه خوب گفتهاند: خدايا زين معمّا پرده بردار!
«اكنون كه رابطه ى بهاء اللّه با آقاى كينياز دالگوركى
براى دولت ايران وشاه وقت آفتابى شده بود، ديگر دولت روس
نمىتوانست از وجود شخص بهاء اللّه در ايران براى ادامه
برنامه خود استفاده نمايد، و از طرفى اگر ايشان در ايران
مىماند ممكن بود به دست مسلمانان كشته شود، و از همه
مهمتر مادر ناصرالدين شاه مهد علياء، بهاءاللّه را مقصّر
اصلى مىدانست. اين چند موضوع سبب شد كه جناب سفير نقشه
ديگرى بريزد، مقدمات اعزام وى را به جانب ديگر فراهم ساخت
و با وسايلى آنچنان صحنه سازى نمود كه ميرزا حسينعلى از
ايران تبعيد گردد، تا در خارج بتواند به وسيله آن وجود
نازنين به هدفهاى خويش نايل شود...»(38)!!!
آرى، به اين ترتيب ميرزا حسينعلى از زندان آزاد و تحت
حمايت سفارت روس به بغداد تبعيد شد. و از آنجا كه كنسول
روس، وى را تا بغداد حراست و حفاظت كرده بود، وى آيهاى در
شأن روسها نازل كرد!
بعدها كه شروع به صدور الواح مذهبى كرد، لوحى نيز خطاب به
پادشاه روس صادر نمود و از اين كه الكساندر نيكلاويچ
(الكساندر دوم) امپراطور روس، دستور حمايت و آزادى او را
داده است تشكر كرد:
«اى پادشاه روس، نداى خداوند ملك قدّوس را بشنو [منظور
ميرزا حسينعلى بهاء است] و به سوى بهشت بشتاب، آن جايى كه
در آن ساكن شده است كسى كه در بين ملاء بالا اسماء حسنى
ناميده شده و در ملكوت انشاء به نام خداوند روشنىها نام
يافته است. مبادا اين كه هواى نفست تو را از توجه به سوى
خداوند بخشاينده مهربان باز دارد. ما شنيديم آنچه را در
پنهانى با مولاى خود گفته و لذا نسيم عنايت و لطف من به
هيـجان آمد و درياى رحمتم به موج افتاد، ترا به حق جواب
داديم، به درستى كه خداى تو دانا و حكيم است و به تحقيق
يكى از سفيرانت مرا يارى كرد، هنگامى كه در زندان اسير غل
و زنجير بودم، براى اين كار خداوند براى تو مقامى را نوشته
است كه علم هيچ كس بدان احاطه ندارد. مبادا اين مقام را از
دست بدهى»(39)!!!
شوقى ربّانى نيز اين لوح را تأييد كرده است.(40)
علاوه بر صدور اين الواح و آيات ـ كه مبين ارتباط ميرزا
حسينعلى با دولت روس يا لااقل حمايت مستقيم آن دولت از او
و بهائيان است ـ اقرار نامهاى است از وى كه دريافت مقررى
را تأييد مىكند. البته چون در دوران پيشوايى ميرزا
حسينعلى و ايّام اقامت او در عراق و استانبول، فقط دولت
روسيه تزارى او را تحت حمايت خود قرار داده بود، مىتوان
گفت وى مقررى خود را نيز از روسها دريافت مىداشته است.
بعدها ميرزا حسينعلى از اين كه قبول شهريه از دولت نموده
بود، اظهار پشيمانى مىكرد. وى، در يكى از الواح مىنويسد:
«قسم به جمال قدم كه اول ضررى كه بر اين غلام وارد شد اين
بود كه قبول شهريه از دولت نمود».(41)
وجود چنين مواردى در مكتوبات و نامههاى ميرزا حسينعلى و
اخلاف او سبب شده است كه موضوع ارتباط دول استعمارى با
آيينهاى «بابى» و «بهايى» يكى از مسايل جدّى و پرمناقشهى
تاريخ بهائيت شود. گرچه ديدگاههاى مختلف در اين باره،
قابل تحليل و بررسى و دقت بيشتر است ليكن عدّهاى
مىگويند: تاريخ تكوين اين دو مسلك، بيش از هر چيز،
دگرانديشى فرقهاى در درون مكتب شيخى و تنشهاى اعتقادى،
سياسى و تاريخى را به عنوان موجد و مسبّب اصلى آنها به ذهن
متبادر مىكند، ولى در علاقهى دول استعمارى به پيگيرى
حوادث آنها، و گاهى دخالت آشكار در سير تحولات اين آيينها
ـ از جمله فشار سياسى دولت روس براى حفظ جان ميرزا حسينعلى
نورى ـ نيز هيچگونه شكى وجود ندارد.(42)
موارد ديگرى از اين علاقه دول استعمارى، در منابع بهائى و
غيربهائى گزارش شده است؛ از جمله در 1278، سر آرنولد باروز
كمبال(43)، جنرال قنسولى دولت انگلستان، با ميرزا حسينعلى
در بغداد ملاقات و قبول حمايت و تابعيت دولت انگليس و
مهاجرت به هند استعمارى يا هر نقطه ديگرى را به او پيشنهاد
كرد.(44) نظير همين تقاضا را نايب كنسول فرانسه در ايّامى
كه وى در «ادرنه» بود از او داشت و از وى خواست كه تابيعت
فرانسه را بپذيرد تا مورد حمايت و تقويت قرار گيرد.(45)
6/5. استعمار انگليس و بهائيان
استعمار پير انگليس از دير زمان براى تفرقه و ايجاد
مسلكهاى ساختگى در خاورميانه به ويژه هندوستان و سپس
ايران تلاش مىكرد و در اين راستا، كمك شايانى به شكلگيرى
و ادامه حيات سياسى ـ اجتماعى بهائيان نموده است.
موضعگيرى انگلستان در ايران همچون نفوذش در هندوستان
مصيبتهاى زيادى را به بار آورده است. از بين بردن صفوف
متّحد و يك پارچه امّت اسلامى، روشن كردن شعلههاى آتش
تفرقه و نفاق در ميان مسلمانان، كمك به حركتهاى مخرّب
عليه تعاليم اسلامى كه از جمله آن، تشويق، همكارى و همراهى
رهبران بهائيت در رسيدن به هدفشان را مىتوان ذكر كرد.
آنان به كمك دولت روس، در نجات ميرزا حسين على بهاء از
اعدام، كمك شايانى كردند، چنان كه خود ميرزا حسينعلى بهاء
مىگويد:
«... در حالى از كشور خارج شديم كه با سواره هايى از سوى
دولت ايران و دولت روس همراه بود، تا اين كه با عزّت و
احترام وارد كشور عراق شديم».(46)
ارتباط انگلستان با عبدالبهاء عباس، آن قدر قوى و برنامه
ريزى شده بود كه شكّى در جاسوسى عباس براى انگلستان باقى
نمىماند. او بود كه مىكوشيد بخشى از سرزمين اسلامى را
تسليم يهوديان كند. سخنرانى متعدد عبدالبهاء در دانشگاهها
و محافل مذهبى در لندن، نشانههاى ديگرى بر انگليسى بودن
اوست.
وى به طور شگفتانگيز از محبت انگلستان و مردم آن ونيز
برترى آراى غربيان بر شريقيان نزد خارجىها سخن گفته است.
و در برابر، انگليسىها هم با اعلان وفادارى به عبدالبهاء
گفتهاند كه لندن مركز خوبى براى انتشار عقايد شما خواهد
بود.(47)
چنان كه پيش از اين، اشاره كرديم با انشعاباتى كه در مسلك
بابيت به وجود آمد، عبدالبهاء به همراه خانواده و يارانش
به بغداد، سپس به قبرس و سرانجام به فلسطين رفت. هنگامى كه
در فلسطين بود، انگليسىها رسماً به حمايت از بهائيان
برخاستند. در آن وقت، با اشغال فلسطين از سوى ارتش انگليس،
گزارشى به لرد بالفور(وزير امور خارجه وقت) در مورد
عبدالبهاء و طرفداران وى، داده شد. وى، بلافاصله تلگرافى
به جنرال النبى فرمانده سپاه انگليس در منطقه فلسطين،
مخابره كرد. و در آن خواسته شد كه از عبدالبهاء و خانواده
و دوستان وى محافظت به عمل آيد.(48)
عبدالبهاء هم به ارايه خدمات و اعلان حمايت پرداخت. لذا،
خدماتى را در جهت فراهم كردن آذوقه سربازان انگليسى در
منطقه فلسطين ارايه داد و در بيرون راندن عثمانىها از خاك
فلسطين كمك قابل توجّهى كرده بود.
مهمترين اقدامى كه در اين ايّام از سوى دولت انگليس صورت
گرفت، دادن لقب «سر» (SIR) و نشان (به اصطلاح مدال
قهرمانى) «نايت هود» (KNIGHT HOOD) از طرف دولت انگلستان
به عبدالبهاء بود.(49)
اينك كه عبدالبهاء اين نشان و لقب را بعد از پايان جنگ
جهانى اول دريافت كرده بود، در تأييد دولت انگليس لوحى
صادر نمود ودر آن امپراطور انگليس را چنين دعا كرد:
«پروردگارا! امپراطور بزرگ ژرژ نجم پادشاه انگلستان را به
توفيقات رحمانى خود مؤيد بدار و سايه بلند پايه آن كشور را
بر اين منطقه بياراى، و حفظ و حمايت خويش را مستدام بدار،
تو نيرومند و عالى و عزيز و حكيم مىباشى».(50)
اين حمايتها همچنان ادامه داشت تا اين كه پس از مرگ ميرزا
حسينعلى، زمينه ديگرى به وجود آمد كه سازمانى كه در وزارت
خارجه انگليس به كار مذاهب خاورميانه و اروپا مىپرداخت از
آن بهرهورى بيشتر كرده و جانشين بهاء اللّه را از خود وى
بيشتر مورد حمايت قرار داد. و در برابر آن، عبدالبهاء عباس
افندى در ضمن سخنرانى در منزل ميس كراپر سال 1911 ضمن
ستايش از دولت انگليس چنين گفت:
«خوش آمديد، خوش آمديد، اهالى ايران بسيار مسرورند از اين
كه من آمدم اينجا و الفت بين ايران و انگليس است. ارتباط
تام حاصل مىشود ونتيجه به درجهاى مىرسد كه به زودى
افراد ايران جان خود را براى انگليس فدا مىكنند، و همين
طور انگليس خود را براى ايران فدا مىنمايد، از اصل ملت
ايران و انگليس يكى بودند... اين ملت انگليس و ايران هر دو
برادرند، لهذا در زبان انگليسى، بسيار الفاظ ايرانى
است».(51)
6/6. گرايش سران بهائيت به آمريكا
در سده اخير، كاهش قدرت انگليس در منطقه خاورميانه و نفوذ
و پيشرفت سريع آمريكا، موجب شد كه عباس افندى،(از پيشوايان
بهائيان) به جانب آمريكا روى آورد. وى در سفرش به آمريكا،
در يكى از سخنرانىها گفته است:
«... امشب من نهايت سرور دارم كه در همچو مجمع و محفلى
وارد شدم. من شرقى هستم. الحمدللّه در مجلس غرب حاضر شدم
و جمعى مىبينم كه در روى آنان نور انسانيت در نهايت جلوه
و ظهور است. و اين مجلس را داير بر امن مىگويم كه ممكن
است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به ميان آمريكا
و ايران حاصل گردد».(52)
عباس افندى، سپس آمريكائيان را تشويق به هجوم به ايران و
سرمايهگذارى در اين كشور كرده و در خطاب خويش به
آمريكائيان گفت:
«از براى تجارت و منفعت ملت آمريكا، مملكتى بهتر از ايران
نه، چه كه مملكت ايران مواد ثروتش در زير خاك پنهان است،
اميدوارم ملت آمريكا سبب شوند كه آن ثروت ظاهر شود...»(53)
6/7. وضعيت فعلى بهاييان در آيينه غربيان و استكبار جهانى
با توجه به تبليغات گسترده رسانههاى غرب مبنى بر حمايت از
فرقه بهائيت در ايران و ساير كشورهاى جهان، نكات تازهاى
در موضعگيرى غرب و به ويژه استكبار جهانى در رابطه با اين
گروه، كشف مىشود. بررسى و تحليل عميق اين موضوع خود فرصت
ديگرى را مىطلبد. و اينك به طور اجمال به بعضى از
ترفندهاى استعمارگران، تبليغات، حمايتها و تلاش گسترده
رهبران فعلى بهائيان اشاره مىكنيم:
6/8. تلاش بهائيان در افزايش جمعيت
پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى ايران، جايى براى
ادامه تبليغات گمراه كننده فرقه مرتد بهائيت باقى نماند و
لذا تعدادى از آنان به دين اسلام برگشتند و برخى پا به
فرار گذاشتند و بعضى ديگر به تبعيت از اين مسلك ادامه
دادند. آنان كه در ايران ماندند على رغم محدوديتهاى اعلام
شده از سوى دولت جمهورى اسلامى در خصوص كنترل جمعيت، در
جلسات خود نسبت به اين مسأله، با حساسيت برخورد كرده و
تصميم گرفتند كه همچنان به توليد نسل و افزايش جمعيت خود
ادامه دهند. هدف آنها از اين تصميم عبارت است از:
الف) افزودن جمعيت فرقه بهائيت، جهت گرفتن امتيازات بيشتر.
ب) منزوى نشدن به دليل كمى جمعيت در شهرها و روستاها.
ج) آماده نمودن جوّ براى افزايش فعاليتهاى سياسى خود.(54)
6/9. تلاش غرب براى جلوه دادن فرقه بهائيت در رديف اديان
الاهى
برخى از كشورهاى اروپايى و آمريكايى، سال گذشته اقدام به
چاپ و انتشار يك سرى تمبر با نام معرفى اديان الاهى
كردهاند كه يكى از تمبرها به فرقه ضالّه بهائيت اختصاص
دارد. اين تمبرها به صورت يك مجموعه شامل اديان اسلام،
مسيحيت و زرتشت است. تمبرها حاوى تصاوير و اشكالى است كه
به عنوان سمبل دين شناخته شده است. چاپ اين تمبرها نشانگر
تلاش و شگردهاى مختلف استكبار براى ترويج فرقه ضالّه
بهائيت و مقابله با آيين مقدّس اسلام است.(55)
6/10. حمايت آمريكا از فرقه ضالّه بهائيت
آمريكا در پى حمايتهاى مستمر از فرقه ضالّه بهائيت، هر از
چند گاهى در صدد تصويب لايحه بر مىآيد. در همين رابطه در
سالهاى اخير، در مجلس سناى آمريكا، در سالهاى 1982 ـ
1392 پنج مصوبه در حمايت از اين فرقه به تصويب رساندند.
رؤساى جمهور آمريكا، همواره از اين فرقه، حمايت و پشتيبانى
مىكردند. اخيراً كنگره آمريكا از رئيس جمهور اين كشور
خواست كه خواستار عملكردهاى (به اصطلاح) حقوق بشر در ايران
شود. كلينتون در پاسخ به اين در خواست اعلام داشت، من
عميقاً درباره موقعيت جامعه بهايى و ساير اقليتهاى مذهبى!
در ايران نگران هستم و به شما اطمينان مىدهم كه ما به
اصرار خود نسبت به رعايت حقوق بشر اقليتهاى مذهبى در
ايران ادامه خواهيم داد.(56)
معرّفى و نقد و بررسى مباحث ديگر مربوط به بهاييت در بخش
بعدى اين مقاله، خواهد آمد.انشاءاللّه
پی نوشت ها:
1. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 11، ص 34.
2. نقطة الكاف، حاجى ميرزا جانى كاشانى، ص 162، ليدن 1328
ه / 1910 م.
3. همان، ص 162.
4. ر.ك: كشف الحيل، عبدالحسين آيتى، ج 1، ص 163، 195.
5. تاريخ نبيل زرندى، ص 271 ـ 273.
6. كشف الحيل، همان، ج 1، ص 130؛ دانشنامهى جهان اسلام، ج
1، ص 18.
7. دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 34.
8. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 11، ص 35.
9. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 11، ص 34.
10. نامه حاجى ميرزا آقاسى به علما در كتابخانه شماره 1
مجلس شوراى اسلامى موجود است.
11. ر.ك: روضة الصفاى ناصرى، رضا قلى هدايت: 10 / 310 ـ
312، قم، 1339 ش؛ فتنه باب، اعتضاد السلطنه، به كوشش
عبدالحسين نوايى، ص 15، 17، 20 و 23، تهران، 1351 ش. اصل
توبهنامه كه براون آن را چاپ كرده، در كتابخانه شماره 1
مجلس شوراى اسلامى موجود است. ر.ك: سه مقاله، عبدالحسين
نوايى، ص 131 ـ 132.
12. فتنه باب، همان، ص 33 ـ 73؛ روضة الصفاى ناصرى: 10 /
428، 433، 456 و 457.
13. متن فتواى علما در اعدام باب نيز در كتابخانه شماره 1
مجلس شوراى اسلامى موجود است.
14. ر.ك: نقطة الكاف، چاپ ادوارد براون، ص 238، 244.
15. همان، مقدّمه براون، ص 3.
16. ص 3 ـ 4، 28 ـ 32.
17. تلخيص تاريخ، ص 419 ـ 422.
18. مقاله سياح، ص 67 ـ 68.
19. گوهر، سال 6، ش 3، ص 178 ـ 183؛ ش 4، ص 271 ـ 277.
20. لقب «بهاء» از طرف قرةالعين (زرينتاج دختر
حاجملاّصالح قزوينى) به ميرزاحسينعلى داده شده است.
21. ر.ك: خاتميت پيامبر اسلام، ص 67 ـ 69.
22. ر.ك: تاريخ جامع بهائيت، ص 24 ـ 25.
23. همان، ص 596.
24. ر.ك: الموسوعة الذهبية للعلوم الاسلامية، دكتر فاطمه
محجوب: 7 / 554، دارالغد العربى، قاهره، مصر.
25. محسن عبدالحميد، حقيقة البابية و البهائية، ص 4.
26. «خداوند از سيْنىْ برآمد و از سِيْعِير برايشان تجلى
كرد و از كوه پاران درخشنده شد و با هزار هزاران مقدسان
ورود نمود و از دست راستش به ايشان شريعتى آتشين رسيد».
تورات، ص 397، ترجمه فاضل خان همدانى، 1856 م، 1272 ه . ق،
لندن.
27. ر.ك: دائرةالمعارف القرن الرابع عشر (العشرين): 2 /
377.
28. چنان كه در گزارش نماينده سياسى انگليس در ايران در
تاريخ 21 ژوئن 1850 م آمده است. ر.ك: انشعاب بهائيت، ص 45.
29. ر.ك: انشعاب در بهائيت، ص 169.
30. وى آورده است: «هذا يوم فيه فازالكليم بانوار القديم،
و شرب زلال الوصال من هذا القدح الذي به سجرت البحور. قل
تاللّه الحق انّ الطور يطوف حول مطلع الظهور، و الروح
ينادي من في الملكوت، هلموا و تعالوا يا ابناء الغرور، هذا
يوم فيه سرع، كرم اللّه شوقاً للقائه و صاح الصهيون قد
اتى الوعد، و ظهر ما هو المكتوب في الواح اللّه المتعالي
العزيز المحبوب». الاقدس، ص 118.
31. ر.ك: مفاوضات عبدالبهاء.
32. انشعاب در بهائيت، ص 170 ـ 171، به نقل از: قرن بديع:
4 / 162.
33. شوقى افندى، قرن بديع، ج 1، ص 318.
34. تلخيص تاريخ نبيل زرندى، ص 593.
35. همين جريان را عباس افندى (عبدالبهاء) در مقاله «سياح»
آورده است. و نيز ر.ك: نامهاى از سن پالو، ص 306، امان
اللّه شفا، دارالكتب الاسلامية.
36. تلخيص تاريخ نبيل زرندى، ص 611 ـ 612، 617 ـ 618؛ شوقى
افندى، قرن بديع، ج 2، ص 48.
37. ر.ك: قرن بديع: 2 / 15.
38. انشعاب در بهائيت، ص 111 ـ 112، به نقل از: نامهاى از
سن پالو، ص 306.
39. انشعاب در بهائيت، ص 115؛ آثار قلم اعلى، حسينعلى بن
ميرزا بزرگ نورى، ج 1، ص 76؛ قرن بديع، ج 2، ص 49.
40. قرن بديع: 2/86.
41. مجموعه الواح مباركه، ص 159.
42. دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 735.
43. Arnold barrows kemball.
44. قرن بديع، ج 2، ص 125 ـ 126.
45. كشف الحيل، آيتى، ج 1، ص 380 ـ 381.
46. ر.ك: حقيقةالبابية والبهائية، محسن عبدالحميد، ص 194؛
به نقل از؛ نبذة من اشراقات بهاءاللّه، ص 156.
47. همان، ص 194 ـ 196.
48. اين متن تلگرام را شوقى افندى، در قرن بديع: 3/297
پذيرفته است.
49. ر.ك: قرن بديع، 1/399؛ نامهاى از سن پالو، ص 17 ـ 3؛
خاطرات صبحى، ص 94.
50. متن عربى دعا چنين است: «اللهم أيّد الامپراطور و
الاعظم جورج الخامس [ملك] انكلترا بتوفيقاتك الرحمانية و
ادم ظلّها الظّليل على هذه الاقليم الجليل بعونك و صونك و
حمايتك، انّك انت المقتدر المتعالي العزيز الحكيم».نامهاى
از سن پالو، ص 18.
51. ر.ك: سخنرانىهاى عبدالبهاء، جلد اول.
52. خطابات عبدالبهاء: 1/33.
53. انشعاب در بهائيت، ص 124 ـ 125؛ به نقل از پرس
دالگوركى يا تاريخ و نقش سياسى رهبران بهايى، ص 76.
54. ر.ك: خبرنامه فرهنگى ـ اجتماعى، شماره 106، ص 28 و نيز
شماره 108، ص 44 ـ 45.
55. همان، شماره 133، ص 10 ـ 11.
56. ر.ك: رويدادها و تحليل، شماره 104 و 105، صص 27 ـ 28.
منبع:فصلنامه انتظار، شماره
10