علم و عمل در نهج البلاغه
نويسنده:محمد امين شاهجويي
1ـ امامت علم نسبت به عمل
آنكه ديده دل او بيناست و عمل وي از روي بصيرت است، مرحله آغازين عمل او "علم"
ميباشد؛ علم به اين كه عمل وي به سود اوست يا به زيان او. اگر به سود او بود بدان
اقدام نموده يا آن را ادامه ميدهد و چنانچه به زيان وي بود آن را انجام نداده يا
متوقف ميكند:
"فالناظر بالقلب، العامل بالبصر، يكون مبتدا عمله ان يعلم أعمله عليه أم له، فان
كان له مضي فيه، و ان كان عليه وقف عنه"1
براين اساس، آنكه بدون علم دست به كاري ميزند مانند كسي است كه بيراهه يا كژراهه
را طي ميكند كه دوري وي از راه راست، جز بر دور شدن او از هدفش نخواهد افزود؛ و در
مقابل، آنكه عالمانه به انجام كاري ميپردازد نظير شخصي است كه صراط مستقيم را
ميپيمايد:
"فان العامل بغير علم كالسائر علي غير طريق فلايزيده بعده عن الطريق الواضح الاّ
بعدا من حاجته، والعامل بالعلم كالسائر علي الطريق الواضح"2
عالمي كه در مرحله عمل، از راهنمايي علم خود مدد نگيرد و به غير علم خويش عمل
نمايد، مانند جاهل سرگرداني است كه از بيماري جهل خود بهبود نمييابد زيرا بين شخصي
كه به دستور راهبر خويش ترتيب اثر نميدهد و بين كسي كه فاقد راهنماست، از نظر
نتيجه، تفاوتي متصوّر نيست؛ گمراهي اولي، سلب هدايت به انتفاء محمول است و ضلالت
دومي سالبه به انتفاء موضوع: "ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذي
لايستفيق من جهله"3
توصيف علم به "نور" كه در برخي از سخنان حضرت اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات
المصلين) آمده است، تعبير لطيف و دقيقي از امامت علم نسبت به عمل ميباشد. ويژگي
نور آن است كه به ذات خود روشن است و علاوه بر آن، روشنگر غير خويش ميباشد و هر
چيز ديگر در شعاع آن ديده ميشود.
بدين سان، "عالم" آن انسانِ بهرهمند از نور است كه در پرتو آن، هم راه خود را از
بيراهه تشخيص ميدهد و به روشني طي ميكند
* امام علي(ع):
"مَوَدَّةُ الجُهّالِ مُتَغَيِّرَةُ الاَحْوالِ وَ شَيكةُ الاِنْتِقالِ" (غرر
الحكم، ج2، ص764، ح122)
دوستي با نادان، هر آن و ساعتي به يك رنگ است و از بين رفتنش نزديك است.
و هم راه ديگران را از كجراهه تميز داده در برابر آنها روشن ميسازد، و جامعه نسبت
به او چونان مأموم نسبت به امام خويش است كه از نور علم وي استمداد مينمايد: "لكلّ
مأمومٍ اماما يقتدي به و يستضيء بنور علمه"4
و به همين دليل است كه حضرت امير(ع) كسي را براي تصدّي امر ولايت مسلمين و زعامت
امّت اسلامي شايسته ميداند كه آگاهترين مردم به احكام و حكم الهي بوده و از
قويترين نورافكن در راهنوردي و رهبري برخوردار باشد: "ان أحق الناس بهذا الامر
أقواهم عليه و أعلمهم بأمر اللّه فيه"5
معيار يك جامعه پيشرو و متمدن آن است كه در پيشاپيش خود از چنين پيشوايي برخوردار و
در پس او از چنان پيرواني بهرهمند باشد و ملاك يك جمعيت ايستا و جاهلي آن است كه
در آن به جاي آنكه عالم قدر بيند و در صدر نشيند، لگام بر دهان، شاهد اكرام جاهلان
باشد؛ دانا به خاطر اظهار علم خويش مسبوب و مردم از نور علم او محجوب و نادان به
جهل خويش محبوب گردد: "عالمها ملجم و جاهلها مكرم"6
حضرت علي(ع) مردم را سه گروه ميداند. نخست: عالمان ربّاني كه هم ارتباط آنها با
ربّ العالمين قوي است و هم نسبت به تربيت ديگران اهتمام ميورزند يعني نوري كه آنها
را احاطه كرده و آنان در صحبت يا كسوت آن قرار دارند، هم راهنماي خود آنهاست و هم
راهبر ديگران.
دوم: علم آموزاني كه ميكوشند در سايه تحصيل نور علم، راه نجات را شناخته و
بپيمايند.
سوم: پشههاي سرگردان و درهم غلتان كه به پيروي هر بانگي و با وزش هر بادي به سَمتي
متمايل ميگردند، كساني كه از فروغ علم بيبهرهاند و به پايگاه مستحكم و استواري
پناه نياوردهاند:
"الناس ثلاثة: فعالم رباني و متعلم علي سبيل نجاة و همج رعاع، أتباع كل ناعق،
يميلون مع كل ريح، لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الي ركن وثيق"7
پارسايان كه علم را به عنوان يك حقيقت نوري شناختهاند، از نشانههاي آنان آزمندي
در كسب نور و دانش است:
"فمن علامة أحدهم أنكتري له... حرصا في علم"8
و جان آنها چندان تشنه علم است كه هرگز از آن سيراب نخواهد شد:
"منهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا"9
و تودههاي انساني عموما و كارگزاران دستگاه حكومت علوي(ع) خصوصا، به امر آن حضرت،
موظف به محاسبه، مذاكره و اكثار مدارسه با اين گروهاند:
"جالس العلماء تسعد"10
"جالس العلماء تزدد علما"11
"ذاكر العالم"12
"أكثر مدارسة العلماء و مناقشة الحكماء"13
تا جامعه اسلامي به يك مدرسه بزرگ و دانشگاه عظيم مبدل و از اين رهگذر سعادت همگان
تضمين گردد و گوهر درخشنده دانش همواره روشني بخش صحنه سياست اسلامي باشد.
2ـ دانش سودمند و زيانبار
در برخي از نيايشهاي رسول اكرم(ص) و سخنان اميرالمؤمنين(ع) تعبير علم نافع و علم
غير نافع به چشم ميخورد؛ نظير:
"أعوذ بك من علم لاينفع"14 پروردگارا از دانشي كه سودي ندارد به تو پناه ميبرم.
"لا خير في علم لاينفع"15 در علمي كه سودمند نباشد خيري نيست.
"وقفوا أسماعهم علي العلم النافع لهم"16 پارسايان گوش جان خود را به دانشي كه
برايشان سودمند است سپردهاند.
"ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه"17 چه بسا عالمي كه كشته جهل خويش است و
علمي كه با اوست براي وي سودمند نيست.
معيار تشخيص علم نافع از علم غير نافع در كلمات نوراني حضرت علي(ع) چنين بيان شده
است:
"العلم علمان: مطبوع و مسموع، و لاينفع المسموع إذا لميكن المطبوع"18
علم مطبوع همان علم فطري به فجور و تقوي است؛ علمي كه همزاد انسان است و آدمي با
سرمايه اين دانش به جهان قدم نهاده است و همسفر ابدي او خواهد بود لذا از آن به
"علم ميزبان" تعبير ميشود:
"و نفس و ما سوّيها فألهمها فجورها و تقويها"19
علم مسموع همان علم فكري است كه انسان در بدأ تولد فاقد آن است و سالياني در حوزه
يا دانشگاه از كتاب و كتيبه آن را كسب ميكند:
"والله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لاتعلمون شيئا"20
و در هنگام رحلت از دنيا يا پيش از آن، آموختههاي اكتسابي خود را به دست نسيان
ميسپارد:
"ومنكم من يردّ الي أرذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا"21
"ومنكم من يردّ الي أرذل العمر لكيلا يعلم بعد علم شيئا"22
لذا از آن به عنوان "علم ميهمان" ياد ميشود.
طبق بيان حضرت علي(ع) علم فطري، علم نافع است و نيز هر دانش كسبي كه به علم فطري
بازگردد و با آن هماهنگ باشد و زمينه شكوفايي آن را فراهم كند علم نافع خواهد بود
وگرنه سودي نخواهد داشت.
* امام علي(ع):
"صُحْبَةُ الاَحْمَقِ عَذابُ الرُّوحِ" (غرر الحكم، ج1، ص455، ح31)
همنشيني با نادان روح را رنج ميدهد.
و چون علم فطري با عمل همراه بلكه عين عمل است، علم نافع دانشي خواهد بود كه عين
عمل باشد يا دست كم به عمل بنشيند تا انسان در پرتو آن راه كمال را ببيند و با
پيمودن آن به هدف نايل گردد.
و چون اثر علم آن است كه امام عمل باشد، و اين اثر تنها بر علم نافع مترتب است، لذا
علم غيرنافع "جهل" شمرده شده است، زيرا مهمترين ثمر علم را كه امامت عمل است فاقد
ميباشد:
"العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، و العلم يهتف بالعمل، فان أجابه و الاّ ارتحل
عنه"23 يعني علم قرين عمل است، از اين رو هر كس عالم باشد به علم خود عمل كند، و
علم عمل را به دنبال خود فرا ميخواند، اگر عمل بدان پاسخ مثبت داد و فراخوان علم
را اجابت نمود، ميماند وگرنه از صحنه جان آدمي كوچ ميكند.
و روشن است كه با رحلت علم از صحيفه نفس انساني، جهل كه عدم ملكه علم است، دامنگير
آدمي خواهد بود.
در مقابل، آنكه به دانش خويش عمل كند، علم به آنچه تاكنون بدان جاهل بود نيز به او
اعطا و همواره بر علوم وي افزوده خواهد شد:
"من عمل بما علم كفي علم ما لم يعلم"24
"من عمل بما علم رزقه الله علم ما لم يعلم أو علّمه الله"25
"من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم"26
اكنون معلوم ميشود كه انسان چگونه ميتواند بر دانش خويش بيافزايد يا خداي ناكرده
علم خود را به جهل مبدّل سازد:
"لاتجعلوا علمكم جهلاً و يقينكم شكا، اذا علمتم فاعلموا و اذا تيقنتم فأقدموا"27
علم خود را به جهل و يقين خويش را به شك تبديل نكنيد، هنگامي كه عالم شديد، به علم
خود عمل كنيد و زماني كه يقين برايتان حاصل شد، (براساس آن) اقدام كنيد.
"ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه"28
علم غير نافع، علاوه بر آنكه براي شخص عالم، سودمند نيست، به حال ديگران نيز نفعي
نداشته بلكه براي جاهلان زيانبار نيز هست زيرا سبب ميشود آنها از تعلم امتناع
ورزند:
"اذا ضيّع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم"29
"انما زهّد الناس في طلب العلم كثرة ما يرون من قلة من عمل بما علم"30 يعني تنها
چيزي كه مردم را نسبت به فراگيري علم بيرغبت كرده است، اين است كه بسيار ميبينند
كه عالم عامل و كسي كه به آنچه ميداند عمل نمايد اندك است.
لذا حضرت امير(ع) فرمود: در علم غير نافع هيچ خيري نيست (نه براي خود عالم و نه
براي ديگران):
"لا خير في علم لاينفع"31
اصل كلي و ضابط عام در اين زمينه را حضرت علي(ع) اين گونه تبيين نمودهاند:
"من نصب نفسه للناس اماما فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تأديبه بسيرته
قبل تأديبه بلسانه، و معلم نفسه و مؤدبها أحق بالاجلال من معلّم الناس و مؤدبهم"32
هر كه خود را در منصب پيشوايي مردم قرار داده است، پيش از تعليم ديگران به تعليم
خويش بپردازد...
و كسي كه به تعليم و تأديب خود اقدام ميكند بيش از آن كه به تعليم و تأديب مردم
ميپردازد شايسته تجليل و گراميداشت است.
چنين عالمي است كه سرپيچي از رهنمود او مايه حسرت خواهد بود:
"معصية الناصح الشفيق العالم... تورث الحسرة"33 و فقدان وي پايه خروج جامعه از
زندگي شايسته انساني به حيات نازل بهيمي خواهد شد:
"لولا العلماء لسار الناس كالبهائم"34
حضرت علي(ع) گاهي از علم نافع كه در اعضا و جوارح انسان ظهور ميكند به عنوان
عاليترين و از علم غير نافع كه جز در زبان، موطني ندارد به عنوان نازلترين دانش
ياد كردهاند:
"أوضع العلم ما وقف علي اللسان و أرفعه ما ظهر في الجوارح و الاركان"35
لذا آنكه از فراگيري علم سودمند تمرّد كند از فرومايهترين مردم روزگار است:
"إذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم"36
و متأسفانه راويان علم كه از دانش سودمند بهرهاي ندارند بسيار و راعيان دانش كه از
علم نافع بهرهمندند اندكاند:
"ان رواة العلم كثير و رعاته قليل"37
زيرا روايت علم آسان و رعايت آن دشوار است.
غرض آنكه: علم مقدمه عمل است و عمل مقدم بر علم؛ زيرا غايت آن است، تقدم علم بر
عمل، زماني است يعني انسان قبل از انجام هر كاري بايد از آن آگاهي كامل داشته باشد.
و تقدّم عمل بر علم، رتبي ا ست يعني آدمي پس از تحصيل هر علمي بايد بدان عمل كند در
غير اين صورت دانش او سودي نداشته بلكه ـ چنان كه گذشت ـ زيانبار نيز خواهد بود.
3ـ سودمندترين دانشها
چون علم نافع آن است كه فطري باشد يا با علم فطري هماهنگ بوده بدان باز گردد،
نافعترين علم همانا شناخت انسان از سرمايههاي فطري خويش با هدف شكوفا ساختن
آنهاست، و اين همان است كه از آن به عنوان "معرفت نفس" تعبير واز دستيابي بدان به
بزرگترين سعادت ياد شده است:
"معرفة النفس أنفع المعارف"38
"نال الفوز الأكبر من ظفر بمعرفة النفس"39
* امام علي(ع):
"و ادُّوا مَنْ تُوادُّونَهُ فِي اللّهِ سُبْحانَهُ وَابْغِضُوا مَنْ
تَبَغَّضُونَهُ فِي اللّهِ سُبْحانَهُ" (غرر الحكم، ج2، ص785، ح60)
هر كه را دوست ميداريد در راه خداوند بزرگ و براي او دوست بداريد و هر كس را دشمن
ميداريد در راه خداوند بزرگ و براي او دشمن بداريد.
ثمرات و بركات وافر اين علم سبب شد كه اميرالمؤمنين(ع) دانش را بدان منحصر نمايد40
و واجد آن را عالم و فاقد آن را جاهل شمارد هرچند از ديگر علوم بهره فراوان داشته
باشد:
"العالم من عرف قدره و كفي بالمرء جهلاً أن لايعرف قدره"41 دانشمند كسي است كه قدر
خويش بشناسد و براي اثبات جهل شخص همين كافي است كه خود را نشناسد. چ
4ـ ارزيابي علم با ثروت
بيان نوراني حضرت علي(ع) در مقايسه علم با ثروت بدين شرح است:
"العلم خير من المال، العلم يحرسك و أنت تحرس المال، والمال تنقصه النفقه والعلم
يزكو علي الانفاق و صنيع المال يزول بزواله، معرفة العلم دين يدان به، به يكسب
الانسان الطاعة في حياته و جميل الاحدوثة بعد وفاته والعلم حاكم والمال محكوم عليه،
هلك خزان الاموال و هم أحياء والعلماء باقون ما بقي الدهر، أعيانهم مفقودة و
أمثالهم في القلوب موجودة"42
از جملات فوق نكات زير را ميتوان استفاده نمود:
الف ـ علم نگاهبان انسان است و انسان پاسبان مال. دانش به انسان قدر و قيمت ميبخشد
و او را از وهن و هون حفظ ميكند: "قيمة كل امرءٍ ما يعلم"43 در حالي كه انسان
زراندوز و متكاثر همواره بين دو جدار در فشار است: يكي حفظ موجود وديگري طلب مفقود.
ب ـ مال با هزينه كردن كاهش مييابد و دانش با انفاق فزوني. ثروتمند به تكاثر مذموم
مبتلاست و دانشمند از كوثر ممدوح برخوردار.
ج ـ پرورده مال با زوال آن زائل و پرونده وي مختومه خواهد شد.
د ـ دانش، دَيْني به عهده دانشمند است كه (با تعليم جاهلان) بايد ادا گردد.
هـ ـ انسان دانشمند در سايه علم خود، پيروي مردم را در دوران زندگيش و نام و ياد
نيك خويش را پس از مرگش تحصيل ميكند.
و ـ علم فرمانرواي (عمل عالمان) است و مال فرمانبردار ثروتمندان.
ز ـ زراندوزان پيش از مرگ مردهاند و علمآموزان پس از مرگ زندهاند؛ گرچه بدنهاي
آنان در ميان مردم نيست ليكن كمالات آنها در قلوب همگان آشكار است.
در سخنان ديگر آن حضرت (ع) نيز علم به عنوان حيات ابدي و احياگر ارواح و نفوس
انساني و جهل به عنوان مرگ دايم تلقّي و تعريف شده است:
"العلم حيوة و الجهل موت"44
"العلم محيي النفس"45
براين اساس، عالم زندهاي در ميان مردگان است و جاهل مردهاي در بين زندگان:
"العالم حيٌّ بين الموتي و الجاهل ميّت بين الأحياء"46
و كسي كه به نور علم و معرفت زنده نگردد، مرده است و پيش از آنكه به قبر داخل گردد،
بدنش قبر جان مرده اوست:
"و إن امرء لم يحيي بالعلم ميت و أبدانهم قبل القبور قبور"47
5 ـ چشمه علم
در خطب علوي (ع) قرآن كريم چشمه جوشان علم و عترت پاك نبوي(ص) معدن دانش شناسانده
شد:
الف - قرآن:
"فيه ينابيع العلم"48
"جعله الله ريّا لعطش العلماء"49 خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمي دانشمندان
قرار داده است.
"ألا ان فيه علم ما يأتي والحديث عن الماضي"50
آگاه باشيد كه قرآن علم آينده و سخن گذشته را شامل است.
ب ـ عترت:
"نحن معادن العلم"51
"هم عيبة علمه"52 اهل بيت پيامبر(ص) مخزن علم الهياند.
"فإنّهم عيش العلم و موت الجهل"53 عترت نبوي(ص) رمز حيات دانش و راز مرگ ناداني
اند.
"بادروا العلم... عن مستثار العلم من عند أهله"54 اي بندگان خدا... به استخراج دانش
از معدن علوم اهل بيت(ع) بپردازيد.
6 ـ سؤال و جواب و تعليم و تعلّم
سفارش حضرت علي(ع) به همگان آن است كه: اگر از آنها درباره چيزي كه نميدانند سؤال
شد، در كمال شهامت به جهل خود اعتراف كنند و از گفتن "نميدانم" خودداري نورزند55 و
هنگامي كه چيزي را نميدانند، از آموختن ابا نكنند:
"لايستحينَّ أحد منكم إذا سئل عمّا لايعلم ان يقول لا أعلم، و لايستحيّن أحد إذا لم
يعلم الشيء أن يتعلمه"56
آن حضرت(ع) جاهلي را كه از آموختن استنكاف نميورزد، از اركان چهارگانه قوام دين و
دنيا ميدانند57 و متعلّم علي سبيل نجات را در كنار عالم رباني تجليل ميكنند.58
سؤال جاهلان از عالمان يكي از بهترين راههاي رفع جهل است كه مورد تأكيد قرآن كريم
نيز ميباشد:
"فاسألوا أهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون"59
لذا خداوند سبحان پيش از آنكه از جاهلان پيمان تعلّم بگيرد، از اهل علم تعهد تعليم
اخذ كرده:
"ما أخذ الله علي أهل الجهل ان يتعلّموا حتي أخذ علي أهل العلم ان يعلِّموا"60 و
دانش آنها را ديني بر عهده آنان قرار داده است كه بايد ادا گردد:
"معرفة العلم دَيْنٌ يدان به"61
و بر همين مبنا، انبياء(ع) را به عنوان آموزگاران جامعه بشري به سوي آنها ارسال
نموده است: "... يعلّمهم الكتاب و الحكمة"62
اميرالمؤمنين(ع) يكي از وظايف اصلي كارگزاران دستگاه حكومتي خويش را تعليم جاهلان
ميداند:
"علّم الجاهل"63
زيرا سؤال جاهل و تعليم عالم به منزله مذكر و مؤنثاند كه از نكاح آن دو، "علم"
متولد ميشود البته به اين شرط كه پرسش مسائل به خاطر فهم مطلب باشد (نه از روي
بهانه جويي) كه در اين صورت جاهل متعلم نظير عالم خواهد بود:
"سل تفقها و لاتسأل تعنتا، فانّ الجاهل المتعلم شبيه بالعالم"64
و چون ظرف دانش، جان مجرد انساني است كه با افزايش مظروف، گنجايش آن افزوده
ميگردد:
"كل وعاء يضيق بما جعل فيه الاّ وعاء العلم فانه يتّسع"65
لذا طلب علم محدود به هيچ زماني نخواهد بود:
"اطلبوا العلم من المهد الي اللحد"66
چه اين كه منحصر به هيچ زميني نخواهد بود: "اطلبوا العلم ولو بالصين"67 و عطش
جوينده دانش هرگز فرونخواهد نشست:
"مفهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا"68
و هيچ گاه يك انسان دانشمند مجاز نخواهد بود كه ادعا كند به غايت علم دست يافته است
و چنانچه كسي چنين پندار باطلي را در سر بپروراند نهايت جهل خود را اظهار كرده است:
"من ادّعي من العلم غايته فقد اظهر من جهله نهايته"69
در اين جا سخن را با مناجات عارفانه حكيم متألّه حضرت آيت الله جوادي آملي كه به
منزله نگين خاتم اين مقالت است خاتمه ميدهيم:
"پروردگارا ما را دانشي ده كه نور باشد نه نار، و علمي بخش كه از شرق قلب و عقل
برآيد، نه در مغرب غرور و غلول فرو نشيند، فهمي ده كه به مقدار ميسور به اسماي
حسناي تو باريابد نه زير بار اوهام و خرافات ناتوان و خميده گردد؛ فكري ده كه با
درك صحيح "هو الاوّل والآخر"70 آغاز و انجامي محمود و مسعود فراهم سازد، نه زير او
زار خود و ديگران رنجورانه زمينگير شده و بين راه بماند كه: "المنبت الذي لا سفرا
قطع و لا ظهرا أبقي"71
الها دانش حصولي ما را با شهود حضوري هماهنگ فرما... معارف آفاقي و انفسي ما را
مرهون شهود حضوري خويش قرار ده تا ضمن آگاهي از احكام و حكم، داراي آنها گرديم و از
اين جانمايه بهره جوئيم، و به ظن افزوني از كلّي سعي نكاهيم و از تو غير تو را طلب
نكنيم؛ در غير اين صورت، هو الآخر را هو الاوسط قرار دادهايم و خسران جبرانناپذير
را به جان خريدهايم."72
پاورقيها:
1- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، خطبه 154.
2- همان.
3- همان، خ110.
4- همان، نامه 45.
5- همان، خ173.
6- همان، خ2.
7- همان، كلمات قصار، شماره147.
8- همان، خ193.
9- همان، كلمات قصار، شماره 457.
10- حكمت الهي، محي الدين مهدي الهي قمشهاي، ج2، ص426.
11- همان.
12- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، نامه67.
13- همان، نامه 53.
14- تعقيب نماز ظهر.
15- نهج البلاغه، نامه 31.
16- همان، خ193.
17- همان، كلمات قصار، شماره 107.
18- همان، شماره 338.
19- شمس / 8 ـ 7.
20- نحل / 78.
21- حج / 5.
23- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، كلمات قصار، شماره366.
24- ثواب الاعمال، ص134.
25- الميزان، ج7، چاپ بيروت، ص350.
26- بحار، ج78، ص189.
27- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، كلمات قصار، شماره 274.
29- همان، شماره 372.
28- همان، شماره 107.
33- همان، خطبه35.
34- حكمت الهي، محي الدين مهدي الهي قمشهاي، ج2، 393.
38- غرر الحكم، و درر الكلم.
31- همان، نامه 31.
37- همان، شماره 98، و خ 239.
39- حكمت الهي، محي الدين مهدي الهي قمشهاي، ج2، ص424.
38- غرر الحكم، و درر الكلم.
30- غرر الحكم و درر الكلم.
36- همان، شماره 288.
32- همان، كلمات قصار، شماره73.
35- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، كلمات قصار، شماره 92.
43- حكمت الهي (عام وخاص)، محي الدين الهي قمشهاي، ج2، ص425.
49- همان، خ198.
41- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، خ103.
44- حكمت الهي، محي الدين مهدي الهي قمشهاي، ج2، ص426.
46- همان.
42- همان، كلمات قصار، شماره 147.
48- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، خ176 و 198.
48- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، خ176 و 198.
40- به نحو حصر اضافي نه حصر حقيقي.
45- همان، ص393.
47- همان، ص383.
52- همان، خ2.
54- همان، خ105.
50- همان، خطبه58.
58- همان، ش147.
59- نحل، 43.
57- همان، ش372.
51- همان، خ109.
56- همان، كلمات قصار، ش82.
53- همان، خ147 و 239.
55- زيرا گفتن "نميدانم" نيمي از دانش است: "قول لا اعلم نصف العلم" (غرر الحكم و
درر الكلم).
63- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، نامه 67.
67- همان.
60- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، كلمات قصار، ش478.
62- جمعه/ 4 و آل عمران/ 164.
66- نهج الفصاحة.
65- همان، ش205.
69- غرر الحكم و دررالكلم.
61- همان، ش147.
64- همان، كلمات قصار، ش320.
68- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتي، كلمات قصار، ش457.
70- حديد / 3.
71- اصول كافي، كتاب ايمان و كفر، باب اقتصاد در عبادت، ح1.
72- شريعت در آينه معرفت، ص47.
منبع:نشريه پاسدار اسلام ، شماره 238