راه هاى خداشناسى (راه عقل و فلسفه)
نویسنده:محمد باقر شریعتی سبزواری
برهان حركت
بـنده پس از تحلیل تمام ابعاد برهان حركت, بر این باورم كه اگر ایـن دلیل به شكل
جدید و نو مطرح گردد, در عین این كه از كاستى هـاى بـرهـان ارسطویى محفوظ مى ماند
مى تواند یكى از عالى ترین اسـتـدلال ها بر اثبات وجود خلاق جهان باشد. فیلسوف شهیر
و فقیه, علامه جعفرى مى فرمودند: من از طریق برهان حركت, خدا را شناختم.
صورت برهان
این برهان بر مقدماتى استوار است:
1ـ دگرگونى و تحول جهان:
جـهـانـى كـه مـا در آن زنـدگـى مى كنیم به گونه كلى در تحول و دگـرگـونى است; هیچ
موجود ثابت و راكدى در آن به چشم نمى خورد, دنیـا نـهـادى نـاآرام و پویا است,
پدیده راكد و ایستایى وجود نـدارد, هـمـه چیز در حال تغییر و تطور است, در این
جهان, ركود مـسـاوى بـا فـنـا اسـت و جـهـان, مـساوى با حركت مى باشد. هیچ
انـدیـشـورى نـمى تواند این تغییر و دگرگونى را در خود و پدیده هـاى دیگر منكر شود,
چرا كه انسان ها در هر شبانه روز با مظاهر مـختلف این تحولات مواجه اند, مضافا این
كه (شب), (روز), (سال), (مـاه) و (فـصول چهارگانه) از مصادیق روشن و كتمان ناپذیر
تحول مى باشند.
قـانـون مرگ و حیات, پیرى و جوانى بیان گر پویایى و جهان شمولى اصـل حـركـت اسـت.
یك دسته پدید مى آیند و دسته اى دیگر محو مى شـونـد. پـدیـده هاى مادى صورت هاى
متنوع و رنگارنگى به خود مى گیرند. قانون تكامل با مفاهیم گوناگونش زاده حركت و
تحول است. اگـر حـركـت بـر ظـاهـر و باطن اشیا حكومت نداشت, تكامل مفهومى واقعى
پیدا نمى كرد.
نو ز كجا مى رسد, كهنه كجا مى رود
ورنه وراى نظر عالم بى منتهاست
تـكـامل عبارت است از خروج تدریجى ماده از مرحله قوه و استعداد بـه مـرحـلـه
فـعلیت. اشیا پیوسته از حالت استعداد به فعلیت مى رونـد و تـعـریف حركت نیز همین
است. ماده پس از پذیرش صورت هاى تـازه مـجـددا بـه سـوى فعلیت هاى تازه ترى حركت مى
كند, و كار جـهـان هـمواره گرفتن و از دست دادن فعلیت ها است. به این دلیل مـاده
مـى تـوانـد صورت هاى تكاملى بى نهایت و فعلیت هاى پایان نـاپذیرى را به خود بگیرد.
دیروز جهان به شكل گاز بوده و امروز بـدیـن صورت درآمده است. بنابراین اصل حركت یك
واقعیت عینى است كـه سراسر هستى را پر كرده و جاى هیچ گونه تردید نیست, بلكه از
بدیهیات محسوب مى شود.
2ـ عمومیت حركت:
فلاسفه پیش بر این عقیده بودند كه حركت فقط در چهار مقوله انجام مى شود:
الـف) مـقـوله (مكان); مانند حركت برف و باران و حركت خزندگان, چرندگان, اتومبیل و
قطار و...;
ب) حـركـت در (كـمیت); مانند افزایش حجم گیاه, انسان, حیوان و كلیه پدیده هاى حجم
بردار و قابل رشد كمى;
ج) حـركـت در (وضع); مثل حركت زمین به دور خود و الكترون ها بر محور پروتون و...;
د) حـركت در (كیف); مانند تغییر تدریجى رنگ و بو و طعم میوه بر درخـت و كـلیه
تغییرات تدریجى در طبیعت مانند جنین, تخم مرغ و جـوجـه هاى پرندگان و نوزاد حیوانات
و برگ درختان و گل برگ ها, هـمه بیان گر حاكمیت حركت در جهان است. فیلسوفانى هم چون
ارسطو و ابـن سینا حركت را در ذات و نهاد اشیا غیر ممكن مى دانستند, مـحـدوده حركت
ها را در اعراض منحصر مى كردند و به جواهر و ذات اشیـا سرایت نمى دادند; ولى
صدرالمتالهین نظریه حركت جوهرى را مـطـرح نـمـود و اظـهـار داشت: حركت در جوهر اشیا
نه تنها محال نیست, بلكه هیچ حركتى در عوارض بدون اتكاى به حركت جوهرى صورت نمى
گیرد.
ملاصدرا معتقد است كه وجود بر دو قسم است: وجودى كه ذاتا مواج و سیـال اسـت و بى
قرارى جزء ذات او محسوب مى شود و هرگز آرام و قـرار نـدارد و در هر لحظه وجود تازه
اى دارد; ولى چون این نوع وجـودهـا یـك نـوع اتصال به هم دارند, وجود واحدى فرض مى
شوند; مانند آبى كه در جوى مى رود.
یـك نوع وجود ثابت نیز داریم; مانند مجردات و مثل معلومات ذهنى كـه هیچ گونه تغییر
و حركتى در آن ها رخ نمى دهد; مانند صدق و كـذب قـضـایا. چنان كه مى گوییم فلان
قضیه یا صادق است یا كاذب, دیـگـر صـادق تـر معنا ندارد. فلان امر یا حقیقت دارد یا
ندارد. نمى شود گفت درجه حقیقت او بیش تر است.
بـنیان گذار حكمت متعالى معتقد است در كلام گذشتگان و در قرآن, حـركت جوهرى دیده مى
شود. ما در این جا در مقام اثبات اصل وجود حـركت در جهان هستیم تا از این ره گذر
خدا را بهتر بشناسیم, نه ایـن كـه در مـقـام نـفى و اثبات و طرح دلایل حركت جوهرى
باشیم. بـراى اثـبـات جـهان شمول بودن این اصل از علوم طبیعى همراه با قـرآن كـریم
و حدیث بهره مى گیریم تا ضمنا اعجاز علمى این كتاب آسمانى نیز روشن گردد.
اول: (وتـرى الـجبال تحسبها جامده و هى تمر مر السحاب صنع الله الـذى اتـقـن كل شئ
انه خبیر بما تفعلون1; كوه ها را مشاهده مى كـنى و گمان مى برى كه آن ها جامد و بى
حركت اند, حال آن كه هم چـون ابـرها در سیر و حركت هستند. و این از آفرینش خداوندى
است كـه هـمه چیز را متقن و حكیمانه آفریده است. هر آینه او بر همه كارهایى كه
انجام مى دهید خبیر و آگاه است.)
بـرخـى از مـفـسـران این آیه را به علائم قیامت تفسیر كرده اند, گـروهى دیگر حركت
كوه ها را دلیل بر حركت كره زمین دانسته اند, بـعـضـى هـم آن را دلیـل بـر حـركت
جوهرى تلقى كرده اند. امام راحـل(ره) مى فرماید: (قرآن, اول كتابى است كه حركت زمین
را با صـراحـت بیـان كرده است; كوه ها را فرمودند مثل ابرها حركت مى كـنـنـد, خیـال
نكنید كه این ها جامدند.)2 به هر حال ظاهر آیه نـشان دهنده حركت كوه ها در دنیا است
و تشبیه آن به حركت ابرها مـویـد ایـن برداشت مى باشد, زیرا حركت ابرها بر اثر بعد
مسافت به نظر كند و نامحسوس مى آید.
مـمـكـن است حركت كوه ها اشاره به حركات ذرات اتمى تشكیل دهنده كـوه هـا و صـخره ها
باشد, در هر صورت عدم سكون كوه ها دلیل بر تغییر و تحول سلسله جبال در شرایط موجود
است.
كـلـمات بعدى آیه كه از صنع و اتقان تمام اشیا سخن مى گوید, به وضـوح نشان مى دهد
كه مقصود از حركت ابرگونه كوه ها, حركتى است كـه در شـرایـط كنونى انجام مى شود,
زیرا در قیامت كوه ها چنان به هم مى خورند كه به صورت پنبه هاى حلاجى شده درمى
آیند.3
دوم: (ولـقـد خـلقنا الانسان من سلاله من طین* ثم جعلناه نطفه فى قـرار مـكین* ثم
خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا الـمـضغه عظاما فكسونا العظام لحما ثم
انشاناه خلقا آخر فتبارك الـلـه احـسـن الـخالقین* ثم انكم بعد ذلك لمیتون* ثم انكم
یوم الـقیمه تبعثون4; تحقیقا ما انسان را از عصاره گل آفریدیم. آن گـاه او را بـه
صـورت نـطـفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم مادر) و مـحـفوظى قرار دادیم. سپس نطفه را
به صورت علقه (خون بسته شده) سـاخـتـه و آن به صورت مضغه (گوشت جویده شده) و باز
مضغه را به اسـتـخوان مبدل ساختیم. و بر روى استخوان ها گوشت پوشاندیم سپس خـلـق
دیـگـرى از آن ایجاد كردیم, پس تبریك بر خالقى كه بهترین آفـرینش گران است. پس از
طى این مرحله مى میرید و سپس در قیامت مبعوث مى گردید.)
ایـن آیـه, حـركت و تكامل جنین انسان را از مرحله آغاز تا لحظه وفـات بیـان مى دارد
كه هرگز حركت متوقف نمى شود و تا رستاخیز ادامـه پیدا مى كند. پس انسان هم موجودى
است متحرك و پویا; نه روحـش آرام اسـت و نه كالبدش, بلكه تمام سلول هاى وجودش در
حال جـوشـش و خـروش و خـلع و لبس دائم است. یك دسته مى روند و دسته دیـگـر زنده مى
شوند. حتى اگر خون در قلب و عروق انسان و حیوان مـتـوقـف شـود, بـى گمان مى میرند.
اگر آب راكد باشد, تبدیل به عـفـونـت مـى شـود. جـمادات نیز در حال حركت اند, از
ذرات اتمى گـرفـتـه تـا كـهـكشان ها و منظومه ها همگى در این فضاى بیكران
شـنـاورنـد و بـه تعبیر معجزآساى قرآن حتى خورشید و ماه نیز در سیر و سیاحت اند.
سوم: (والشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدیر العزیز العلیم* والقمر قـدرنـاه منازل حتى
عاد كالعرجون القدیم* لا الشمس ینبغى لها ان تـدرك الـقـمـر و لا الـلیل سابق
النهار و كل فى فلك یسبحون5; و خـورشیـد پیـوسـته به سوى قرارگاهش در حركت است. و
این تقدیر خـداونـد قـادر و دانا است. و براى ماه نیز منزل گاه هایى قرار دادیـم
كـه سرانجام به صورت شاخه خشك خرما درمى آید. نه خورشید را سـزد كـه به ماه برسد و
نه شب بر روز پیشى مى گیرد, بلكه هر كدام در مدار خود شناور و در حركت اند.)
همى مـــى كرد درویشى نگــاهى بر این دریاى پر در الهى كواكب دید چــون شمع شب
افروز كه شب از روى ایشان گشته چون روز
ویژگى هاى حركت
1. نظم و انتظام:
حـركـت هایى كه در سراسر طبیعت از الكترون ها تا كهكشان ها, در پـدیده ها و اعراض
وجود دارد, براساس نظم و حساب دقیق انجام مى گیرد و كم ترین احتمال تصادف و خود به
خود حادث شدن را نفى مى كـنـد, چـرا كه از نظر حساب احتمالات سر از بى نهایت درمى
آورد.
ایـن حـركت هاى منظم جهان آفرینش معلول محرك اصلى آن یعنى حكیم قادر و متعال است.
2. تداوم:
استمرار و تداوم حركت ها یكى از عجایب عالم خلقت مى باشد كه به تـنـهـایـى مـى
تـواند وجود محرك حكیم را در ماوراى حركت ها به اثـبات برساند, زیرا هر متحركى در
هر لحظه احتیاج به محرك دارد وگـرنـه از حركت باز مى ماند; یعنى همان گونه كه در
حدوث, نیاز بـه مـحـرك است در بقا و تداوم حركت در متحرك نیز نیاز به محرك دارد.
روشـنـایـى لامپ برق, به جریان برق مركزى و تداوم آن براى ادامه روشنایى احتیاج
دارد.
3. هم آهنگى:
ایـن حـركات علاوه بر نظم و تداوم, هم آهنگى و توازن عجیبى دارد كـه به آن ها جلوه
خاصى بخشیده است. این همراهى نشانه هم بستگى و نیـازمندى حركت ها به یك دیگر است به
گونه اى كه هر كدام از آن هـا مكمل وجود یك دیگر هستند و با هم یك نظام احسن را
ایجاد كـرده اند. توضیح آن كه حركت نباتات و حیوانات با حركات كرات و مـنـظـومه ها,
نور و حرارتى كه خورشید متحرك در فضا پراكنده مى سـازد, تـقـسیم مسئولیت هاى طبیعى,
رسالت گرفتن و تجزیه آب به وسیـلـه گیاهان, نقشى كه حیوانات در گیاهان دارند, هر
كدام از آن هـا مـوجـب حیات و تداوم دیگرى مى باشد. براى اداره هستى و سـامـان
یـافـتن پدیده ها ارتباط تنگاتنگى در حركات آن ها وجود دارد.
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست كه هر چیزى به جاى خویش
نیكوست
4. هدف مندى:
هـمـه حركت ها به اعتبار مظاهر حركت و متحرك ها با خصوصیاتى كه دارنـد, مـقـصـدى را
دنـبال مى كنند و به سوى هدف معینى پیش مى رونـد. هرجا كه مظاهر هستى را مى بینیم,
حركت را نیز مشاهده مى نـمـاییـم. بـه هر حركتى كه در كاروان هستى برمى خوریم, هدف
و غـرضى را لمس مى كنیم. احتمال بى هدفى و لغو و عبث در هیچ كدام از حـركـت هـا بـه
چـشم نمى خورد, و نفهمیدن هدف ها در برخى از حركت ها دلیل بر نبود هدف در آن ها نمى
باشد.
5. هدایت:
تـمـام حركت ها با نظم و حكمت خاصى هدایت و رهبرى مى شوند; مثلا الـكترون براساس
هدایتى كه شده گویى مى داند كه چگونه حركت كند و بـه كـدامین جهت گردش نماید. ریشه
ها, دانه ها و جوانه ها هر كـدام سـمت و سوى حركت خویش را عملا مى شناسند. قرآن مى
فرماید: (و مـا مـن دابـه الا هو آخذ بناصیتها ان ربى على صراط مستقیم6; زمـام هـمه
جنبندگان در قبضه قدرت الهى است و آن ها را به صراط مـستقیم حركت مى دهد) و نمى
گذارد به بیراهه بروند. علوم طبیعى نیز این حقیقت را روشن ساخته است.
6. تكامل تدریجى:
حـركـت هـا همواره پیام آور كمال و رشد و تكامل اند; گرچه ممكن اسـت حركت, باعث
خشكى درختان و تبدیل آن ها به خاك شود; ولى در سـایه تبدلات شیمیایى, در نهایت به
سیر تكاملى خود ادامه خواهند داد و از حـركـت بـاز نـخواهند ایستاد. اگر كمالى را
از متحركى بگیریم, به دنبال كمال دیگر حركت خواهد كرد.
7. حركت هاى ضرورى و جنبى:
بـرخى از حركت ها به حكم ضرورت و در شرایط خاصى ظهور مى كنند و سـپـس پایان مى
پذیرند; مانند حركت هاى ترمیمى. این گونه حركات اگـر در یـك حـالـت و شـرایـطـ
ویـژه پیدا نشود, زندگى انسان و حیوانات به خطر مى افتد; فى المثل اگر در بدن انسان
بریدگى به وجـود آیـد ناگهان سلول ها یك نوع حركت موقت و منظمى را از خود بـروز مـى
دهند و در طى این حركات, ماده زردرنگى ترشح نموده تا خـون بـند بیاید. این نوع حركت
تا ترمیم محل بریدگى ادامه دارد و سپس متوقف مى شود.
كـرسـى مـوریـسن در كتاب خود مى نویسد: (بسیارى از حیوانات مثل خـرچـنـگ اند كه هر
وقت پنجه یا عضوى از آن ها بریده شود, سلول هـاى مـربـوط فورا فقدان آن عضو را خبر
مى دهند و در صدد جبران آن بـرمى آیند. ضمنا به مجرد این كه عمل تجدید عضو مفقود
خاتمه یـافـت, سلول هاى مولد از كار مى افتند و مثل آن است كه خود به خـود مـى
فهمند كه چه وقت موقع خاتمه كار آن ها رسیده است. اگر یـكى از حیوانات اسفنجى را كه
در آب شیرین زیست مى كند از میان دو نیـم كنید, هر نیمه آن به تنهایى خود را تكمیل
مى كند و به صورت فرد كامل در مى آید[ .اگر] سر یك كرم قرمز خاكى را ببرید, سر
دیگرى را براى خود درست مى كند.7)
نویسنده كتاب در قسمتى دیگر مى گوید: (اگر جوجه پرنده اى را از آشیـانـه خارج كنید
و در محیطى دیگر آن را بپرورانید, همین كه بـه مـرحـله رشد و تكامل رسید, خود شروع
به ساختن لانه به سبك و طـریـقـه پدرانش خواهد كرد8). قرآن مى فرماید: (ربنا الذى
اعطى كـل شىء خلقه ثم هدى9; پروردگار ما آن قدرتى است كه هر چیزى را خلق كرده و
ابزارهاى لازم نیز به آن ها اعطا كرده, سپس آن ها را هـدایـت نموده است). این آیه
به صراحت از حركات منظم و هدف دار مـوجـودات پرده برمى دارد و از ناظم و قادر
باشعور و آگاه آنان خبر مى دهد.
نمونه هاى این حركات منظم و هم آهنگ در موجودات بسیار زیاد است و كتاب هاى علمى
مملو از این نمونه ها است.
مكانیزم حركت
پـس از بیـان خصوصیات حركت ها و با توجه و دقت در اركان آن ها یـعـنـى مـبـدا,
منتها, متحرك, موضوعى كه حركت در آن واقع شده, زمـانـى كـه حركت در آن رخ مى دهد و
مقصدى كه در نظر گرفته شده اسـت تـا مـتحرك به آن دست یابد, پرسشى براى هر انسان
پوینده و كنجكاو پیش مى آید و آن این است كه مكانیزم حركت چیست؟
ارزش پاسخ به این سوال به قدرى است كه زیربناى تمام مكاتب مادى بـر آن اسـتـوار است
و پاسخ آن, جهت دهنده فكر و فرهنگ آن مكتب ها را تعیین مى كند.
مـاتـریالیست ها با توسل به چهار اصل دیالكتیك به گمان خود این مـعـمـا را حـل كرده
اند و مكانیزم آن را بهتر از دیگران تبیین نـمـوده انـد; آنـان با طرح اجتماع اضداد
در نهاد ماده (كه خود خیالى است باطل) معتقدند كه ماده خود به خود حركتى ندارد, چون
در مـحیط درون ماده, اضدادى وجود دارد كه همواره با هم در جنگ و سـتیزند و در طى
این مبارزه, حركت ایجاد مى شود. از نظر این گـروه عـامل حركت, برخاسته از اصل تضاد
است; به عبارت دیگر طرف داران مـادیـت تـحولى مى گویند: هر پدیده, از دو ضد (تز و
آنتى تـز) تركیب یافته است و به تعبیر روشن تر هر پدیده در درون خود ضـد خـود را
پـرورش مى دهد. این دو عامل در داخل ماده به جنگ و سـتیـز مـى پردازند. عوامل مخرب
مى خواهند وضع موجود را به هم بـریـزنـد, ولى عوامل سازنده مى خواهند وضع موجود را
حفظ كنند, نـتیـجه این نبرد, به وجود آمدن پدیده (سنتز تازه) است; مانند تبدیل تخم
مرغ به جوجه.
الـكتریسته مثبت و منفى در ذرات اتمى, نمونه اى از قانون تضادى اسـت كـه از نظر
فیزیكى بر پدیده ها حكومت مى كند. جمع و تفریق در ریـاضیات ابتدایى یك نوع تضاد به
شمار مى رود, همان گونه كه مشتق و انتگرال در ریاضیات عالى از نوع تضادند.
جـریـان تضاد بر پدیده هاى اجتماعى و تاریخى نیز جارى است; مثلا جـامـعـه سرمایه
دارى یك پدیده است; طبقه كارگر, آنتى و ضد آن, جـامـعه سرمایه دارى است كه به تدریج
در درون آن رشد كرده و بر آن غـالـب مـى گـردد. و سنتز آن, جامعه سوسیالیستى است كه
وجود پیدا مى كند.
بـر مـنـطـق دیالكتیك اشكال هاى اصولى مطرح است كه این مقال را مـجال بازگویى تمامى
آن ها نیست; اولا: این موضوع كلیت ندارد, و در ثـانـى: وجـود ایـن نـوع تـضاد به
تناقض و تضادى كه در منطق كـلاسیـك اسـت, مـربوط نمى شود, زیرا آن چه غیرممكن است
اجتماع ضـدین و نقیضین در موضوع واحد و از جهت و زمان و مكان واحد است نـه بـه
گـونـه مـطـلق. مضافا این تئورى را علوم مادى كاملا نفى كـرده, زیـرا مـولـكـول
هـاى هر پدیده مادى با هم متحد و همراه هـسـتـند و تضاد ندارند, بنابراین چگونه
ممكن است شىء واحدى در یـك مـكـان, زمـان, نسبت, جهت و موضوع واحد با ضدش جمع شود.
دو هـسـتى متضاد اگر جمع شوند, در دو موضوع و یا دو محمول و یا از دو جهت و یا به
صورت قوه و فعل مى توانند جمع شوند.
ثالثا: علوم تجربى ثابت كرده كه جهان و اجزاى آن براساس وحدت و هـم آهـنـگـى حـركت
مى كنند. تمام مواد تشكیل دهنده تخم مرغ به اضـافـه حـرارت لازم, بـه سـوى جـوجه
شدن حركت مى كند. این تضاد درونـى نیـست كه جوجه را مى سازد, بلكه هم بستگى داخلى
است كه باعث به وجود آمدن جوجه مى شود.
رابـعـا: ماده از اتم تركیب یافته و در داخل اتم, الكترون ها و پـروتـون هـا داراى
حـركـت دائـمى و هم آهنگ مى باشند. هیچ نوع اضدادى در اندرون اتم وجود ندارد تا
منشا حركت شود.
خامسا: حركت هاى مكانیكى در اثر نیروى خارجى به وجود مى آیند و احـدى در ایـن امر
تردیدى ندارد و این قسم حركات خارج از قانون تضاد است.
نتیجه گیرى از برهان
حركت
بـا تـوجـه به انواع حركت ها (كمى, كیفى, وضعى, انتقالى, جبرى, ارادى, تـكاملى,
تنزلى) و با عنایت به ویژگى هاى حركت ها (نظم, تـداوم, هـم آهـنگى, هدف دارى,
هدایت, تكامل) باید محرك اصلى و طـراح ایـن گونه حركت ها از آگاهى و عقل و تدبیر
عمیق برخوردار باشد تا چنین حركت هاى معقول, هم آهنگ و هدف مند به وجود آورد, زیـرا
مـاده چـنیـن صـفات و خصوصیاتى را ندارد تا بتواند چنین بـسـاطى به وجود آورد.
معقول نیست كه تصادف, یا طبیعت, یا ماده بى شعور و یا اصل تضاد را محرك اصلى حركت
هاى جهان بدانیم, چرا كـه امـكان ندارد ماده فاقد شعور و حكمت, یا تصادف بى خرد و
یا صرف جمع اضداد, به گونه زیرین عمل كند:
1. شـرایـطـ لیاقت و كارایى براى پیدایش حركت ها را ندانسته به وجود آورند;
2. نمى توانند انواع حركت ها را طبق محاسبه با تمام ویژگى هایى كه دارند به وجود
آورند;
3. نـمى توانند نظارت و مدیریت بر حركت ها داشته باشند و به آن ها تداوم و استمرار
بخشند;
4. نـمى توانند به حركت هاى مختلف هدف و جهت بخشیده و آن ها را به سوى اهداف مشخص و
هم آهنگى هدایت نمایند.
بـنـابـرایـن مـحـرك اصلى و افاضه كننده انواع حركت ها با تمام خصوصیاتش بى گمان
ذات اقدس متعال است.
بلى در طبع هر داننده اى هست كه با گردنده گرداننده اى هست از آن چرخى كه گرداند زن
پیر قیاس چرخ گردنده از آن همى گیر
بـه بیـان دیـگر سراسر جهان یك پارچه حركت است و موجودات جهان پیوسته در حال حدوث و
تجدداند. این حدوث مستمر, وابستگى مستمر جـهـان را بـه یـك مبدا قدیم و ازلى یعنى
واجب الوجود اثبات مى كـنـد; بـه تـعـبیـر روشن تر, عالم دائما در حال (شدن) است نه
(بودن). حركت ها براى شدن ها است.
دائما نو مى شود عالم و ما بى خبر از نو شدن اندر بقا شد مبدل آب این جو چند بار
عكس ماه و عكس اختر برقرار
از ایـن مـوضـوع نـتیجه جالبى مى توان گرفت و آن این كه آفرینش جـهـان تـنـها در
آغاز نبوده, بلكه هر لحظه جهان در حال آفرینش تـازه است: (كل یوم هو فى شان).10 پس
نیاز جهان به یك علت ازلى و ابـدى تـنها در ابتداى خلقت نیست, چرا كه هر لحظه اش
آغازى و خلقتى پیوسته دارد و در عمق حركت, این معنا نهفته است و هم چون لامـپ هـاى
بـرق است كه هر لحظه و آنى روشن و خاموش مى شود; ولى تـداوم ایـن حـالـت مربوط به
ارتباط با منبع تولید است. پس نور لامـپ در حـدوث و بـقـا احـتیاج به نیروى مولد
دارد. این است كه فلاسفه مى گویند: معلول در حدوث و بقا نیازمند علت است.
بن بست هاى مادى ها
بـا تـفـسیرى كه ماتریالیست ها به گونه اخص از حركت دارند, به نـقـطـه اى مـى رسـند
كه راه توجیه و فرار ندارند و آن توجیه و تـفسیر, اولین حركت است در زمانى كه حتى
تضادى كه معتقدند وجود نـداشته است; بدین معنا كه نخستین حركت ـ كه باعث نزدیك شدن
دو عـامـل تـز و آنـتـى تز گردیده است و با نزدیك شدن آن دو, تضاد تـولیـد شـده و
در نتیجه حركت به وجود آمده ـ چگونه تولید شده اسـت؟ اكـنون پرسش هایى وجود دارد كه
ماتریالیست ها جواب درستى بـراى آن نـدارنـد و گرفتار بن بست مى شوند. ما این سوال
ها را بـراى اذهـان خـلاق و پـویا مطرح مى كنیم و صحت و نادرستى را به آنان واگذار
مى نماییم.
سـوال یك: در آغاز آفرینش كه جهان به صورت گاز بود و تركیبى در كـار نبود تا تضادى
متصور گردد, چه عاملى باعث تضاد و سپس حركت گردید؟
سـوال دو: در آغـاز آفرینش, قانون گریز از مركز چگونه پیدا شد؟ آیـا عامل خارجى در
پیدایى آن دخیل بود یا عامل درونى و یا هیچ كدام؟
سـوال سـه: نـخـسـتین حركت در ماده اولیه چگونه به وجود آمد و كدامین تضاد, عامل
حركت اولیه گردید؟
سوال چهار: این كه مى گویید هر پدیده اى در داخل خود ضد خود را مـى پـرورد, بدون شك
پرورش اضداد متفرع بر وجود آن دو مى باشد; پـس خـود اضـداد اولیـن بار چگونه به
وجود آمدند و چطور به هم نـزدیـك شـدند؟ آیا قبل از تركیب هریك از آن ها متحرك
بودند یا سـاكـن؟ اگـر مـتـحـرك بودند عامل حركت در هر كدام چه بود؟ اگر بـگـویـنـد
حـركـت نداشتند پس اصل تحول از كلیت ساقط مى شود, و استثنا در قانون عقلى مساوى است
با مرگ آن قانون.
سوال پنج: آیا درون هر ضدى اضدادى هست یا خیر؟ اگر اضدادى وجود دارد, هـر ضـدى
بـاید حامل اضدادى باشد و این سلسله باید تا بى نـهـایـت ادامه داشته باشد, در
صورتى كه تسلسل محال است. و اگر ضدى هست كه اضدادى ندارد, آن ضد چگونه حركت مى كند؟
عامل اولین حركت
پیدایش نخستین حركت از سه حال خارج نیست;
الف: خود به خود پیدا شده;
ب: به وسیله جنگ اضداد به وجود آمده;
ج: نیروى خارجى اولین حركت را ایجاد كرده است.
فـرض اول باطل است, زیرا در مقوله حركت با ویژگى هایى كه دارد, تـصادف و اتفاق راه
ندارد, چرا كه اولا, در تصادف تكرار نیست; و در ثـانـى, نـظـم و محاسبه و هدف وجود
ندارد; و ثالثا: با حساب احتمالات سر از محال بیرون مى آورد.
فـرض دوم نیاز به توضیح دارد; اگر حركت توسط جنگ اضداد به وجود آمـده باشد, پس حركت
خود اضداد از كجا نشات گرفته است؟ یا باید از خـود اضـداد باشد و یا نیروى خارجى,
اضداد را در قدم اول به حـركـت وادار كـرده بـاشد. عامل نخست باطل است, زیرا اضدادى
كه فـاقد شعورند, نمى توانند حركت منظم و هم آهنگ و هدف مند ایجاد كنند. پـس باید
سراغ عامل دوم برویم و معتقد شویم كه عامل خارجى منشا حـركت است. آن نیروى خارجى
نیز یا داراى عقل و شعور و حكمت است و یـا فاقد عقل و تدبیر مى باشد. این كه بدون
عقل و تدبیر باشد بـاطـل اسـت, زیرا عامل خارجى فاقد عقل و تدبیر چگونه مى تواند
حـركات مدبرانه تولید نماید. پس قسم اول اثبات مى شود كه حركت, مولود نیروى عاقل و
حكیمى است كه خارج از حوزه ماده است.
نتیجه نهایى
1. تصادف, ماده و طبیعت بى شعور علت پیدایش حركت نیستند.
2. علل و عوامل دقیق علمى در حركت ها مشهود است.
3. علل حركت ها مولود اضداد درونى نمى باشد.
4. در فـلـسـفه اسلامى خروج شئ از قوه به فعلیت, حركت نامیده مى شود.
5. در عـوامل حركت و پیدایش انرژى به آفریدگار نیازمندیم; یعنى مـكـانیـزم تـبدیل
قوه به فعل, به حكمت و اراده آفریدگار جهان بستگى دارد.
شیوه متكلمان اسلامى در حركت
مـتـكلمان اسلامى نیز به دلیل حركت و تغییر براى اثبات آفریدگار جـهان تمسك جسته
اند. آنان تغییرات ظاهرى و دائمى موجودات جهان را واسـطـه اى براى اثبات خدا دانسته
اند. ما براى این كه دلیل حـركـت را از تـمام دیدگاه ها مطرح كرده باشیم, نظر آنان
را به صورت اجمال با استمداد از علوم روز طرح مى نماییم.
مـتـكـلـمین مى گویند: در جهان طبیعت هیچ چیزى ثابت و یك نواخت نیـست و هیچ موجودى
به یك حالت باقى نمى ماند, بلكه تمام اشیا بـدون اسـتـثـنا در حال تجدد و تحول اند.
از سوى دیگر, تغییر و حـركت یك امر حادث, نوظهور و مستحدث است و چون ماده على
الدوام در مـعـرض حـركـت و تحول مى باشد, پس باید خود ماده كه موضوع و قـلـمرو حركت
است, نیز حادث باشد, چرا كه ممكن نیست ماده, قدیم و ازلـى باشد در عین حال از ازل
هم در معرض حوادث گوناگون قرار گیـرد, زیرا لازمه این سخن جمع میان حدوث و ازلیت
است و این دو با هم متضاد هستند و قابل جمع نمى باشند.
مـطـابق نظریه فیزیك جدید هر ماده اى از اتم ها تشكیل شده و هر اتـمى مجموعه اى از
حركات ذرات مى باشد و بدون شك هر حركتى امر حـادث و جـدیـدى اسـت, بـنـابـرایـن
ماده كه مجموعه اى از حركت الـكـترون ها و پرتون ها است نمى تواند ازلى باشد. اگر
اصل دوم قـانـون تـرمودینامیك را بر این دلیل بیفزاییم. براى قشر تحصیل كـرده نیـز
قـابـل قـبـول خواهد شد, زیرا طبق این قانون, ماده پیـوسـتـه در حـال (شدن) است نه
(بودن). همین (شدن ها) است كه ماده را به سوى (كهولت) و پیرى مى كشاند.
مـطـابق اصل آنتروپى (همواره حرارت از اجسام سرد جارى مى شود و ایـن جـریـان نمى
تواند خود به خود و به طور معكوس انجام گیرد.
در حـقیـقـت (آنـتروپى) نسبت نیروى غیر قابل استفاده به نیروى قـابـل اسـتـفـاده
است. و از طرفى ما مى دانیم كه این انتقال و آنـتـروپـى در مجموعه جهان رو به تزاید
است; حال اگر جهان ازلى بـود, از مـدت هـا پیـش حرارت تمام اجسام با هم مساوى مى شد
و نیـروى قابل استفاده اى باقى نمى ماند و حیات در روى زمین غیر مـمـكـن مـى
گـردید; ولى ما مى بینیم كه فعل و انفعالات شیمیایى ادامـه دارد و حیات در روى زمین
نه تنها ممكن است, بلكه واقعیت دارد[ .بـنـابـرایـن فلسفه و معقول از كشفیات نتیجه
مى گیرد كه جـهـان ابتدایى داشته و احتیاج به خالق حكیم و قادر دارد] و به ایـن
تـرتیب ضرورت وجود خدا را ثابت مى كند, چون هیچ شىء حادثى نـمى تواند خود به خود
حادث شود بلكه براى حدوث آن محرك نخستین لازم است.11)
شیوه ابراهیمى
در قـرآن كـریـم از شیوه ابراهیمى سخن به میان آمده كه از نظر مـفـسـران هـمـان
برهان حركت محسوب مى شود. آیات 75 تا 79 سوره انـعـام در مـقـام بیان این سلوك عقلى
است. حضرت ابراهیم در شب هـنـگام وقتى خیمه سیاه شب همه جا را فرا مى گیرد, ستاره
اى را مشاهده مى كند كه چشمك زنان از افق آسمان نمایان شد. آن گاه هم گـام بـا
سـتاره پرستان مى گوید: این ستاره درخشان پروردگار من اسـت; امـا آن لـحظه كه غروب
مى كند, مى گوید: من غروب كنندگان را دوسـت ندارم. باز هنگامى كه ماه تابان را
مشاهده مى كند, مى گـویـد: ایـن خـداى من است; لكن وقتى كه غروب مى كند, مى گوید:
اگـر پـروردگارم مرا راهنمایى نكند از گم راهان خواهم بود. سپس خورشید را مى بیند
كه طلوع كرده مى گوید: این از همه بزرگ تر و درخـشـان تـر اسـت, شـایـسـته است
معبود من باشد, اما باز وقتى خـورشیـد افـول مـى كـنـد, فـریاد مى كشد: اى مردم! من
از این مـعبودها بیزارم. من با تمام وجود رویم را به سوى كسى متوجه مى سـازم كـه
آسـمـان ها و زمین را آفریده و معبودهاى باطل را رها ساخته و به سوى حق متوجه مى
شوم و از مشركان نخواهم بود.
غـالب مفسران بر این باورند كه حضرت ابراهیم از افول و غروب آن ها مى فهمید كه همه
این ها مخلوقاتى هستند كه اسیر قوانین خلقت و در مـعـرض دگـرگـونى مى باشند و در
وراى این تحولات و حركت ها قـدرت ثـابت و طراح حكیمى پنهان است كه هرگز افول و غروب
ندارد و دست خوش تغییر و تحول واقع نمى شود.
ایـن آیـات نشان مى دهد كه قهرمان توحید با رویت ملكوت اشیا با تـمـام وجـود ایـمان
دارد ولى شیوه هدایت و رهبرى را در این مى دانـد كه نخست با ستاره پرستان همراهى
كند سپس با افول ستارگان آنـان را مـتـنبه سازد كه معبود باید ثابت و پایدار و غیر
قابل افـول باشد وگرنه شایسته پرستش نخواهد بود. و بدین گونه نیز با مـاه پـرستان و
خورشیدپرستان رفتار مى كند تا آنان را به پرستش خداى یكتا رهنمون سازد.
لطایف و نكات تفسیرى
1. (افـول) نشانه تغییر است, زیرا افول یك نوع حركت و تغییر مى بـاشـد و حركت و
انتقال, دلیل بر نقص آن موجود است و بدیهى است كـه یـك مـوجـود كـامـل و تـمـام,
دسـت خوش كمبود و حركت نیست, بـنـابـراین پدیده هاى متغیر و متحرك مسلما ناقص هستند
و موجود ناقص نمى تواند واجب الوجود باشد.
2. مـوجودى كه (افول) دارد, بى گمان در معرض حوادث قرار دارد و آن چـه گرفتار تغییر
و تبدل باشد قدیم و ازلى نیست و نمى تواند واجب الوجود باشد.
3. هـر حركتى به محرك مستقل و بیرون از ذات خود محتاج است. اگر مـحـرك خـارجـى به
نوبه خود متحرك باشد باید در جست وجوى شناخت مـحـرك او بـاشیم تا در سلسله مراتب به
جایى برسیم كه محرك خود متحرك نباشد.
4. حـركـتـى كه به جانب افول مى رود از فناى بعد از حدوث حكایت دارد. افـول خـورشید
و ماه در واقع از باب مشت نمونه خروار است و هـدف, نشان دادن این حقیقت است كه ماده
به طور كلى رو به فنا و زوال اسـت و چیزى با این خصوصیت نمى تواند ازلى و ابدى
باشد.
فخر رازى كلام جالبى دارد, مى نویسد: (استدلال ابراهیمى یك برهان جـامع و كاملى است
كه عالم و عامى, باسواد و بى سواد مى توانند از آن بـهـره گیـرنـد, اما دانشمندان
از افول به (امكان ذاتى) مـنتقل مى شوند; بدین توضیح كه هر موجود ممكنى داراى
(ماهیت) و (وجـود) است و ماهیت به حسب ذات نه وجود بر آن ضرورت دارد و نه عـدم,
زیـرا اگـر وجود براى ماهیتى الزامى بود همه ماهیات باید وجـود پیدا مى كردند;
مانند عنقا, سیمرغ, دیو هفت سر و شانس و اقـبال. پس هر ماهیتى نیازمند به علت وجودى
است و سلسله ممكنات باید به واجب الوجود منتهى شود: (و ان الى ربك المنتهى).12
قـشـرهاى متوسط از (افول), مطلق حركت را مى فهمند كه هر متحركى مـتـغیـر است و هر
متغیرى حادث مى باشد و هر حادثى نیازمند به وجـود قـدیم و ازلى است, اما عوام و بى
سوادها افول را غروب مى فهمند و مشاهده مى كنند كه خورشید و ماه و ستاره به هنگام
غروب مـحـو مـى گـردند و قدرت آن ها زایل مى شوند; مضافا این كه اگر اسـتـقـلال و
اراده داشتند هرگز بدین حركت مكرر و غروب تن درنمى دادنـد. پـس در پـشـت صحنه, محرك
دیگرى در كار است كه آن ها را اداره مـى كند و خود, مخلوق و مجبور قدرت دیگرى نیست
و شایستگى بـراى الـوهیت دارد. و همگان با زبان حال مى گویند: (انى لا احب
الآفـلیـن13). و این جمله سخنى است كه هم (مقربان) از آن بهره مندند و هم اصحاب
الیمین و اصحاب الشمال نصیبى دارند.14
تمام حركات, اسم الله هستند
این بحث را با سخنان امام خمینى(ره) به پایان مى بریم و مفاهیم كـلام آن حـكیـم
فـرزانه را به شكل روشن ترى و در قالب هاى روز بیان مى كنیم تا همگان استفاده
ببرند:
امـام(ره) مـى گـویـد: (تـمام حركات, اسم الله است. حمدى كه مى كـنید, الهى است.
نمى توانید اسم خدا را از خودتان جدا سازید, زیـرا خـود انـسـان نیز اسم الله مى
باشد, حركات قلب و نبض هر انـسـانـى اسـم پـروردگـار اسـت. این بادهایى كه مى وزد,
سیل و طـوفـانـى كـه بـه راه مـى افـتد, نسیمى كه مى وزد, حركات كرات آسـمـانى و
زمین هم اسم الله اند. تمام موجودات, اسماى الهى مى باشند.
اسم فانى در مسمى است. ما گمان مى كنیم در هستى استقلال داریم و چیـزى هـسـتیم, در
صورتى كه آن شعاع وجودى كه موجودات در پرتو آن, هـسـتـى یافته اند. اگر آنى تجلى
برداشته شود, همه موجودات مـعدوم و فانى مى شوند. اگر نازى كند از هم فرو ریزند
قالب ها.
تـداوم هـسـتـى و موجودیت موجودات به تجلى خدا است. با تجلى حق تـعـالـى همه عالم
وجود پیدا كرده است و آن تجلى و نور در واقع اصـل حـقیـقـت وجود است; یعنى اسم الله
است. الله نور السموات والارض; یـعـنـى آسمان ها و زمین جلوه حق تعالى است. هر چیزى
كه یـك نـوع تحقق و ظهورى داشته باشد, بى گمان نور است, چون ظهورى دارد. انـسـان
هـم از آن جهت كه ظاهر است, نور است. حیوانات هم چـون نـمـود دارند, نورند, همه
موجودات هم نورند و هم نور الله انـد. الـلـه نور السموات والارض; یعنى وجود آسمان
ها و زمین كه نـور اسـت, از خـدا اسـت و به قدرى فانى در او است كه هیچ گونه
اسـتـقـلال و تـعینى ندارد. پس تمام حركت ها را هم بهتر است با عبارت بسم الله آغاز
كرد تا گفتار با حقایق توام گردد.15
توضیح پیرامون پرسشهاى
پایه یك
براى مشتركین پایه یك (دیپلم و بالاتر) بیست پرسش تستى انتخاب شده كه پس از مطالعه
متن و با توجه به نكات ذیل,آن راپاسخ خواهند داد
1. تمامى پرسش هاى این بخش برگرفته از متن پایه یك است
2. پاسخ صحیح هر پرسش را در جدولى كه آخر مجله آمده است ,علامت بزنید .( كپى جدول
نیز پذیرفته مى شود)
3. پاسخ نامه رابه همراه مشخصات كامل خود به آدرس مجله ارسال كنید
یاد آورى
مجمـــوع پرسش ها 98 امتیاز دارد و براى كسانى كه علاوه بر جوابیه, مطالب جذاب و
آموزنده در حیطه معارف اسلامى و در قالب شعر, داستان لطیـفه و یا جدول ارسال كنند,
حداكثر دو نمره منظور گردیده كه به امتیاز جوابیه آنان افزوده مى شود.
پرسش هاى پایه یك
1. نظریه پرداز حركت جوهرى كیست؟
الف) ارسطو.
ب) ملاصدرا و ابن سینا.
ج) ابن سینا.
د) ملاصدرا.
2. وجودى كه بى قرارى جزء ذات او محسوب مى شود:
الف) تغییرناپذیر است.
ب) بى حركت است.
ج) سیال است.
د) وجود واحد فرض نمى شود.
3. كدام گزینه نادرست است؟
الف) از طریق برهان حركت مى توان خدا را شناخت.
ب) قانون تكامل, زاده حركت و تحول است.
ج) ركود با حركت برابر است.
د) تكامل یعنى خروج تدریجى ماده از مرحله قوه به مرحله فعل.
4. جمله (وهى تمر مر السحاب) در آیه قرآن:
الف) بر وجود ثابت دلالت دارد.
ب) به سكون كوه ها اشاره دارد.
ج) دلیل بر تحول كوه ها در شرایط موجود است.
د) بیان گر حادثه اى است كه در قیامت رخ مى دهد.
5. حركت در مجموع پدیده ها و اعراض:
الف) براساس نظم و حساب دقیق است.
ب) ممكن است در برخى موارد تصادفى باشد.
ج) معلول محرك اصلى است.
د) الف و ج درست است.
6. كدام گزینه صحیح است؟
الف) اثبات وجود حركت در جهان تاثیرى در خداشناسى ندارد.
ب) بنیان گذار حكمت متعالى, ارسطو است.
ج) فیـلسوفان جدید مى گویند: حركت فقط در چهار مقوله انجام مى شود.
د) ارسطو حركت را در ذات اشیا غیرممكن مى دانست.
7. هم آهنگى حركت ها با یك دیگر در عالم طبیعت بیان گر چیست؟
الف) نظم.
ب) توازن حركت ها.
ج) جلوه اى خاص.
د) مشاركت آنان در ایجاد نظام احسن.
8. كدام گزینه صحیح است؟
الـف) ایـن طـور نیست كه هرجا مظاهر هستى را مشاهده كردیم حركت وجود داشته باشد.
ب) برخى حركت ها هدایت شده هستند.
ج) احتمال بى هدفى در هیچ حركتى به چشم نمى خورد.
د) هرسه مورد صحیح است.
9. استمرار حركت ها در عالم خلقت نشان دهنده چیست؟
الف) وجود محرك در حدوث اشیا.
ب) متوقف نبودن حركت اشیا.
ج) وجود محرك مستمر.
د) وجود حركت در اعراض.
10. كدام دسته از اركان حركت به شمار مى رود؟
الف) مبدا, متحرك, زمانى كه حركت در آن رخ مى دهد و تكامل.
ب) متحرك, منتها, هادى و مقصد.
ج) مقصد در نظر گرفته شده براى متحرك, مبدا و زمانى كه حركت در آن رخ مى دهد.
د) توازن, متحرك, مبدا و منتها.
11. از نـظر ماتریالیست ها جریان تضاد بر كدام یك از پدیده هاى اجتماعى و تاریخى
جارى است؟
الف) هردو.
ب) هیچ كدام.
ج) فقط پدیده هاى اجتماعى.
د) فقط پدیده هاى تاریخى.
12. معقول و هم آهنگ و هدف مند بودن حركت ها:
الف) به اصل تضاد بسته است.
ب) با تصادف نیز سازگار است.
ج) ناشى از توازن و نظم طبیعى آن ها است.
د) نشان دهنده عاقل بودن محرك اصلى است.
13. حركت هاى مكانیكى:
الف) ناشى از تضاد درونى اشیا است.
ب) در اثر نیروى خارجى به وجود مى آید.
ج) از قانون تضاد خارج نیست.
د) محرك نمى خواهند.
14. متكلمان اسلامى:
الف) در عامل مولد حركت نخستین با ماتریالیست ها هم عقیده اند.
ب) براى اثبات آفریدگار جهان به دلیل حركت تمسك نكرده اند.
ج) تغییرات ظاهرى و دائمى موجودات جهان را واسطه اى براى اثبات خدا دانسته اند.
د) معتقدند برخى اشیا در جهان طبیعت به یك حالت باقى مى مانند.
15. كدام مورد دیدگاه نگارنده مقاله است؟
الف) نخستین حركت خود به خود به وجود آمده است.
ب) نخستین حركت به وسیله جنگ اضداد به وجود آمده است.
ج) نیـروى خارجى اولین حركت را ایجاد كرده و تضاد درونى به آن استمرار بخشیده است.
د) نیرویى خارج از ماده و عاقل و حكیم, پدیدآورنده نخستین حركت است.
16. كـدام گزینه مناسب نقطه چین است: (فلسفه و معقول از كشفیات نتیجه مى گیرد كه
جهان... است).
الف) فاقد حركت.
ب) ابتدایى داشته.
ج) ازلى.
د) در حال بودن.
17. كدام گزینه صحیح نیست؟
الـف) متكلمان مى گویند در جهeن طبیعت هیچ چیز ثابت و یك نواخت نیست.
ب) بـراساس اصل دوم قانون ترمودینامیك, ماده پیوسته در حال شدن است و همین شدن او
را به سوى پیرى مى كشاند.
ج) ممكن است اضداد فاقد شعور, حركت منظم و هم آهنگ ایجاد كنند.
د) فلاسفه مى گویند: معلول در حدوث و بقا نیازمند علت است.
18. چـه كـسـانى بر این باورند كه حضرت ابراهیم از افول و غروب ماه و خورشید فهمید
كه همه این ها در معرض دگرگونى هستند؟
الف) ماتریالیست ها.
ب) طرف داران اصل انتروپى.
ج) متكلمین.
د) بیش تر مفسران.
19.چیزى كه در معرض حوادث قرار دارد:
الف) حركت ندارد.
ب) ازلى است.
ج) نمى تواند واجب الوجود باشد.
د) ممكن است ناقص نباشد.
20. از دیدگاه امام خمینى(ره):
الـف) آسـمـان و زمین چون با نور خورشید نورانى هستند, نور خدا هستند.
ب) حیوانات چون نمود دارند نور هستند, اما نور الله نیستند.
ج) هر چیزى كه نوعى تحقق و ظهور داشته باشد, نور است.
د) ما چون موجودیم, در وجود استقلال داریم.
پاورقیها:
1ـ نمل(27) آیه 88.
2ـ صحیفه نور, ج2, ص102.
3ـ (وتكون الجبال كالعهن المنفوش);قارعه (101) آیه 5.
4ـ مومنون(23) آیات 12 تا 16.
5 ـ یس(36) آیات 38 تا 40.
6 ـ هود(11) آیه56.
7ـ راز آفرینش, ص106.
8ـ همان, ص105.
9ـ طه(20) آیه50.
10ـ رحمن(55) آیه29.
11ـ اثبات وجود خدا, ص55.
12ـ نجم(53) آیه42.
13ـ انعام(6) آیه76.
14ـ تفسیر فخر رازى, ج13, ص52.
15ـ اقتباس از: آیین انقلاب اسلامى, ص21 و22.
منابع:
1.صحیفه نور,jeld=2,safhe=102
2.راز آفرینش,safhe=106
3.راز آفرینش,safhe=105
4.اثبات وجود خدا,safhe=55
5.تفسیر فخر رازى,jeld=13,safhe=52
6.آیین انقلاب اسلامى,safhe=21، 22
منبع:نشریه با معارف
اسلامی آشنا شویم ، شماره 44