بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

محدث در اسلام

تمام مسلمين اتفاق دارند كه: در امت اسلام همانند امم سابقه افرادى هستند كه به آنها " محدث " مى گويند. پيامبر بزرگوار اسلام، چنانكه در صحاح و مسانيد از طرق عامه و خاصه آمده از اين واقعيت خبر داده است.

محدث، كسى است كه فرشته با او سخن مى گويد بدون آنكه پيامبر باشد و يا آنكه فرشته را ببيند، و يا آنكه در او دانشى بطريق الهام و مكاشفه از مبدا اعلى ايجاد شود، و يا آنكه در قلبش از حقائقى كه بر ديگران مخفى است پديد آيد، و يا معانى ديگرى كه ممكن است از آن اراده نمود.

على هذا بودن چنين كسى در ميان امت اسلام، مورد اتفاق تمام فرق مسلمين است نهايت آنكه اختلاف در تسخيص و شناخت اوست: شيعه، على و فرزندان گرامش را كه امامان بعد از او هستند " محدث " مى دانند و اهل سنت عمر ابن خطاب را.

و اينك به نمونه هائى از نصوص دو طائفه ذيلا توجه فرمائيد.

نصوص اهل سنت

بخارى در صحيحش در باب مناقب عمر بن خطاب جلد 2 صفحه 194 از ابى هريره و او از رسول خدا آورده است كه آن حضرت فرمود: " قطعا در ميان بنى اسرائيل كه پيش از شما زندگى مى كردند، مردانى بودند كه با آنها سخن گفته مى شد بدون آنكه پيامبر باشند، پس اگر در ميان امتم كسى از آنان وجود داشته باشد، او عمر بن خطاب است " ابن عباس گفته است: " من نبى و لا محدث ".

قسطلانى مى گويد: " اينكه رسول خدا فرموده است: اگر در ميان امتم كسى از آنان باشد " اين كلام و شرط را از روى ترديد نگفته است، بلكه به عنوان تاكيد فرموده است چنانكه مى گوئى: اگر دوستى برايم باشد او فلانى است.

منظور اين نيست كه او هيچ دوستى ندارد، بلكه اختصاص دادن كمال صداقت به اوست.

و هنگامى كه ثابت شد كه چنين حقيقتى در ميان غير امت اسلام وجود داشته پس بودنش در اين امت برتر، سزاوار تر خواهد بود.

قسطلانى در شرح گفته ابن عباس "من نبى و لا محدث" مى گويد: اين گفته تنها براى ابو ذر ثابت شده و پيش ديگران جمله " و لا محدث " ثابت نشده است و اين كلمه را سفيان بن عيينه در اواخر جامعش آورده و عبد بن حميد گفته است: ابن عباس چنين قرائت مى كرده " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث ".

بخارى در صحيحش بعد از حديث " غار " جلد 2 صفحه 171 از ابى هريره همين حديث را بدون اتصال سند چنين آورده است:" پيش از شما در امم سابقه، افراد محدثى بوده اند كه اگر در ميان امتم از آنها كسى باشد او عمر بن خطاب است ".

قسطلانى در شرحش جلد 5 صفحه 431 مى گويد: بخارى گفته است: محدث كسى است كه بدون داشتن منصب نبوت، حقائق بر زبانش جارى مى شود. و خطابى گفته است: چيزى در نفسش واقع مى شود گويا كه به او خبرى داده شده در اين حال گمان مى برد و بحق مى رسد، مى پندار و درست در مى آيد و اين مقام ارجمند، از منازل اولياء است.

و در شرح جمله " اگر در ميان امتم... " مى گويد: اين گفته رسول خدا بر سبيل توقع است گويا او آگاهى نداشته كه چنين چيزى واقع خواهد شد، ولى واقع گرديد و داستان " يا ساريه الجبل " و نظيرش مشهور است.

مسلم در صحيحش در باب فضائل عمر از عايشه و او از پيامبر اكرم آورده است " در امتهاى پيش از شما افراد " محدث " بوده اند و اگر در ميان امتم كسى از آنان باشد قطعا او عمر بن خطاب است ".

ابن وهب مى گويد: منظور از " محدث " كسى است كه به او الهام شده باشد.

ابن جوزى در " صفه الصفوه " جلد 1 صفحه 104 بعد از نفل اين روايت مى گويد: " اين روايت مورد اتفاق همه است " و ابو جعفر طحاوى در " مشكل الاثار " جلد 2 صفحه 257 بطرق مختلف از عايشه و ابو هريره آن را آورده است. و قرائت ابن عباس را در آيه مباركه 51 از سوره حج چنين نقل كرده است: " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " و گفته است " محدث " يعنى الهام شده.

آنگاه اضافه مى كند: عمر رضى الله عنه آنچه را كه مى گفته روى الهام بوده است و مى افزايد: از اين قبيل است آنچه را كه از انس بن مالك نقل شده كه عمر بن خطاب گفته است: در سه مورد خدا با من و يا من با خدا موافقت كرده ام:

1- گفتم، اى رسول خدا اى كاش مقام ابراهيم را براى خود مصلى قرار مى داديم؟ فورا اين آيه نازل شد: " و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى "

2- گفتم اى پيامبر خدا، افراد خوب و بد بر زنان شما وارد مى شوند خوب است كه به آنها دستور دهى كه خود را بپوشانند پس از چندى آيه حجاب نازل گرديد.

3- زنان آن حضرت نسبت به از اظهار غيرت كردند گفتم: اميد است خدايم چنانچه طلاقتان بدهد، زن هائى بهتر از شما نصيبش فرمائيد، آنگاه همين آيه نازل گرديد

امينى مى گويد:

اگر اين گونه مطالب از قبيل الهام باشد، پس فاتحه اسلام را بايد خواند،

آنان چقدر از شناخت حقيقت مناقب جاهلند كه حوادث لرزاننده اى چون حادثه فوق را جز فضائل مى شمارند در صورتى كه اگر خوب تعقل مى كردند مى بايد اين گونه گفتار را از عمر نپذيرند و آن را نادرست بدانند، زيرا اين گفته مقام نبوت را پائين مى آورد و منقصتى براى پيامبر بشمار مى رود.

نووى در شرح صحيح مسلم مى گويد: علما، درباره معنى " محدثون " اختلاف كرده اند:

ابن وهب گفته است: محدثون كسانى هستند كه به آنها الهام شده باشد.

و گفته شد: آنان كسانى هستند هنگامى كه درباره چيزى فكر مى كنند نظرشان صائب است گويا كه آنها ابتدا، خبردار مى شوند آنگاه فكرى كنند،

و نيز گفته شده: فرشتگان با انها سخن مى گويند. و نيز در روايتى آمده است: با آنها سخن گفته شده است.

بخارى گفته است: آنان كسانى كه حقيقت بر زبانشان جارى مى شود و قسمتى از كرمات اولياء از همين جا سرچشمه مى گيرد.

و حافظ محب الدين طبرى، در " الرياض " جلد 1 صفحه 199 گفته است: معنى " محدثون " با آنكه خدا داناتر است، كسانى هستند كه حقيقت به آنها الهام شده باشد، و ممكن است كه اين كلمه به معنى ظاهريش گرفته شود كه عبارتست از كسانى كه فرشتگان به آنها حديث مى گويند اما نه از راه وحى، بلكه بطريقى كه با آن اسم حديث اطلاق مى شود و اين خود فضيلت بزرگى است.

و قرطبى در تفسيرش جلد 12 صفحه 79 آورده است كه ابن عطيه گفته است: ابن عباس آيه 51 از سوره حج را چنين قرائت مى كرده است: " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " و اين مطلب را مسلمه بن قاسم بن عبد الله ذكر كرده و سفيان از عمر و بن دينار و او از ابن عباس روايت كرده است.

مسلمه گفته است: محدثين همپاى نبوتند "طبق قرائت ابن عباس"، زيرا آنان از امور غيبى عالى خبر مى دهد و به حكمت باطنى سخن مى گويند و گفتارشان با واقع مطابقت دارد و در گفتارشان معصوم از خطا و دروغ مى باشند، همانند عمر بن خطاب در داستان " ساريه " و براهين عاليه اى كه بدان تكلم كرده است.

حافظ ابو زرعه، حديث ابى هريره را در " طرح التثريب فى شرح التقريب " جلد 1 صفحه 88 چنين آورده است:

" بطور مسلم پيش از شما در ميان بنى اسرائيل مردانى بودند كه حقائق به آنها گفته مى شد بدون آنكه مقام نبوت داشته باشند و اگر در امتم كسى از آنها باشد او عمر بن خطاب است ". بغوى در " المصابيح " جلد 2 صفحه 270 و سيوطى در " الجامع الصغير " نيز آن را همينطور نقل كرده اند.

" مناوى " در شرح الجامع الصغير جلد 4 صفحه 507 از قول قرطبى چنين آورده است: " محدثون " بفتح دال اسم مفعول و جمع محدث به معنى الهام شده و يا داراى گمان درست. محدث كسى است كه در او بطريق الهام و مكاشفه از مبدا اعلى واقعتى القاء گردد و يا آنكه حقيقت بدون توجه، بر زبانش جارى شود و يا فرشتگان با او سخن بگويند بدون آنكه پيامبر باشد، و يا هنگامى كه نظرى مى دهد و گمانى مى برد چنان با واقع تطبيق كند كه گويا در آن مورد از عالم غيب به او خبر داده شده است و اين كرامتى است كه خداوند هر كدام از بندگانش را كه بخواهد بدان گرامى مى دارد و اين مقام ارجمندى است كه از مقامات اولياء خدا بشمار مى رود.

و اينكه فرموده: و اگر در امتم كسى از آنها باشد او عمر است، گويا كه او را در اين امر بى نظير دانسته و گويا كه او پيامبر است، از اين روست كه با لفظ اگر و با صورت ترديد آورده است.

قاضى گفته است: " و نظير اين تعليق در دلالت كردن بر تاكيد و اختصاص اين گفته است: اگر برايم دوستى باشد او زيد است " گويند نمى خواهد در صداقت او ابراز ترديد كند، بلكه مى خواهد بطور مبالغه آميز بگويد كه صداقت مختص به اوست و از او تجاوز نمى كند ".

قرطبى مى گويد: اينكه در روايت آمده " اگر در امتم كسى باشد... " دليل بر اين است كه چنين فردى بسيار كم است و اينكه هر كسى گمانش صائب باشد جزء " محدثين " نيست، زيرا چه بسيارى از علماء و مردم عوام هستند كه داراى حدس صائبى مى باشند و در آن صورت خصوصتى در خبر عمر نخواهد بود.

گرچه پيامبر اكرم بطور قاطع از محدث بودن " عمر خبر نداده است، اما قرائن قطعى زيادى تحقق آن را تثبيت مى كند از قبيل: داستان " يا ساريه كوه، كوه " و گفتار رسول خدا درباره عمر بدين مضمون " خدا حق را بر زبان و قلب عمر قرار داده است.و اين حجر گفته است: بعد از صدر اسلام، افراد " محدث " زياد بودند و فلسفه آن هم برترى اسلام بر ديگر امم است و چون در بنى اسرائيل پيامبران برانگيخته شدند و پيامبر ما خاتم انبياء است و نمى شود پيامبرى بعد از او برانگيخته شود از اين رو در عوض آن محدثون در اين امت زياد پيدا شدند.

نكته قابل توجه:

غزالى مى گويد: بعضى از عرفاء گفته اند: از برخى از " ابدال " درباره بعضى از " مقامات نفس " پرسيدم، او به طرف راست و چپش نگريست و گفت: خدا شما را رحمت كند چى مى گوئيد؟ آنگاه به سينه اش توجه كرد و گفت: شما چه مى گوئيد؟ آنگاه چواب سوال را داد، از او پرسيدم به چه جهت به طرف راست و چپ توجه نموديد؟ پاسخ داد: جواب سوالت را نمى دانستم از دو فرشته كه در دو طرفم قرار داشته اند پرسيدم آنان نيز بلد نبودند آنگاه از دلم پرسيدم آنطور كه پاسخ دادم به من خبر داد، بنا بر اين او از فرشته داناتر بوده است. غزالى اضافه مى كند: گويا همين معنى اين حديث است ".

انسان جستجوگر در كتب تراجم افرادى را مى يابد كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند از قبيل: عمران بن حصين خزاعى، متوفى در سال 52 هجرى كه درباره اش نوشته اند: فرشتگان حفاظت كننده را مى ديده و با آنها سخن مى گفته تا اينكه سوخت و داغ شد و. ابن كثير در تاريخش جلد 8 صفحه 60 آورده است كه: فرشتگان بر او سلام مى كردند تا آنگه داغ شد در ابن وقت سلامشان قطع گرديد، آنگاه پيش از چند لحظه قبل از مرگ دوباره پيشش آمدند و به او سلام مى گفتند.

و در شذرات الذهب جلد 1 صفحه 58 آمده است: " سلامى كه فرشتگان به او مى گفتند مى شنيد تا آنكه با آتش سوخت ديگر به مدت يكسال سلامشان را نشنيد پس خداوند به او لطف فرمود: دوباره اين نعمت را بر او ارزانى داشت ". حافظ عراقى در " طرح التثريب " جلد 1 صفحه 90 و ابو الحجاج المزى در " تهذيب الكمال " چنانكه در تلخيص التهذيب آمده: جريان سلام گفتن فرشتگان را به او نقل كرده اند.

ابن سعد و ابن جوزى در " صفه الصفوه " جلد 1 صفحه 283 و ابن حجر در تهذيب التهذيب جلد 8 صفحه 128 گفته اند كه: " فرشتگان با او مصافحه مى كردند ".

از جمله كسانى كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند، ابو المعانى صالح متوفى در سال 427 ه است.

ابن جوزى و ابن كثير نقل كرده اند كه: ابو المعالى در ماه رمضانى گرفتار بيچارگى شديدى شد، تصميم گرفت برود پيش يكى از بستگانش تا مقدارى قرض بگيرد، او مى گويد: همينكه داشتم مى رفتم پرنده اى روى شانه ام نشست و گفت: اى ابو المعالى، من فلان فرشته ام، به آنجا مرو، او را پيش تو خواهيم آورد، او مى گويد: فردا همان مرد پيشم آمد.

ابو سليمان خطابى مى گويد: رسول خدا فرموده است: " در امتهاى پيشين مردمى بودند " محدث " و اگر در امتم كسى باشد او عمر است " و من مى گويم: اگر در اين عصر كسى باشد او ابو عثمان مغربى است.

و از اين قبيل است سخن گفتن " حورا " با " ابى يحيى ناقد " خطيب بغدادى و ابن جوزى از " ابى يحيى زكريا ابن يحيى ناقد " متوفى در سال 285 ه نقل كرده اند كه او گفته است: از خدا با چهار هزار ختم قرآن حوريه اى خريدم هنگامى كه در ختم آخر بودم خطابى از حوريه اى شنيدم كه مى گفت: " تو به عهدت وفا كردى و اينك من همانم كه مرا خريدى ".

نصوص شيعه درباره محدث

ثقه الاسلام كلينى در كتاب " اصول كافى " صفحه 84 تحت عنوان " فرق ميان رسول و نبى و محدث " چهار حديث درباره آن آورده است:

يكى از آنها را از " بريد " و او از امام باقر و صادق عليهما السلام ذيل آيه " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " چنين آورده است: " بريد مى گويد: به امام عرض كردم: فدايت شوم اين كلمه "محدث در قرائت ما نيست و بر فرض، رسول و نبى و محدث كى ها هستند؟ فرمود: رسول كسى است كه فرشته بر او ضاهر مى شود و با او سخن مى گويد، و نبى كسى است كه در خواب مى بيند. و چه بسا نبوت و رسالت در يك فرد جمع مى شود، و محدث كسى است كه صدا را مى شنود، ولى فرشته را نمى بيند، بريد مى گويد، گفتم، خدا شايسته ات بگرداند چگونه مى تواند بفهمد آنچه را كه در خواب ديده درست است و از ناحيه فرشته است؟ فرمود: خداوند به او چنان توفيق مى دهد كه آن را مى فهمد، خداوند با قرآنتان كتاب هاى آسمانى و با پيامبرى را ختم كرده است ".

و حديث ديگر نيز همينطور ميان رسول و نبى و محدث فرق گذاشته است.

و دو حديث ديگر نيز به تفصيل ياد شده است، يكى از آنها از " زراره " است كه مى گويد:

از امام باقر عليه السلام از قول خدا " و كان رسولا نبيا " پرسيدم كه منظور از رسول و نبى كيست؟ فرمود: نبى كسى است كه در خواب مى بيند و فرشته را مشاهده مى كند. گفتم: منزلت امام چيست؟ فرمود: صدا را مى شنود و در خواب نمى بيند و فرشته را مشاهده نمى كند آنگاه اين آيه را " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " قرائت فرمود. و ديگر از " اسماعيل بن مرار " است كه مى گويد: حسن بن عباس معروف نامه اى به امام رضا عليه السلام نوشت كه: قربانت گردم به من خبر بده كه چه فرقى ميان رسول و نبى و امام است؟ امام در جوابش نوشت يا گفت: رسول، كسى است كه جبرئيل بر او نازل مى شود، و او را مى بيند و كلامش را مى شنود و بر او وحى نازل مى شود و چه بسا در خواب مى بيند همانند روياى حضرت ابراهيم عليه السلام نبى كسى است كه گاهى كلام را مى شنود و گاهى هم شخص را مى بيند و كلام را نمى شنود، و امام كسى است كه كلام را مى شنود و شخص را نمى بيند.

تمام آنچه كه در اين باب كافى بوده همين است و صفحه 135 همان كتاب تحت عنوان " امامان عليهم السلام محدثون و تفهيم شدگانند " پنج حديث آورده است:

يكى از آنها از " حمران بن اعين " است كه مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: على "ع" محدث بوده است. وقتى كه برگشتم پيش اصحابم به آن ها گفتم كه چيز عجيبى برايتان آوردم، گفتند: چيست؟ گفتم: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: على عليه السلام محدث است. آنها گفتند: چه كارى كردى چرا نپرسيدى كى به او حديث مى كند؟

برگشتم خدمت امام و به او عرض كردم: آنچه كه به من فرموده بودى به اصحابم گفتم آنان پرسيدند: كى به او حديث مى كند؟ امام فرمود: فرشته به او حديث مى كند، گفتم: يعنى مى فرمائيد كه او پيامبر است؟ حضرت دستش را به علامت نفى تكان داد و فرمود: او همانند همراه سليمان و موسى است و يا مانند ذى القرنين است مگر به شما نرسيده كه رسول خدا فرموده است: در ميان شما مانند آنها است؟

و حديث ديگر ملخصش اين است: امير المومنين على عليه السلام كه قاتلش را مى شناخت و امور مهمى را كه براى مردم بازگو مى كرد، وسيله اين آيه مباركه " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " بود. و دو حديث ديگر، يكى اين است كه: اوصياء محمد "ص" " محدثون " اند و ديگرى: امامان، علماء راستگوى تفهيم شده محدث هستند.

حديث پنجم در معنى اين است كه: صدا را مى شنود و شخص را نمى بيند.

شيخ الطائفه در امالى خود صفحه 260از ابى عبد الله آورده است كه: على عليه السلام محدث بوده و سلمان نيز محدث بوده است. راوى مى گويد، گفتم: نشانه محدث چيست؟ فرمود: فرشته پيش او مى آيد و در دلش چنين و چنان ايجاد مى كند.

و نيز از ابى عبد الله عليه السلام آورده است: از ما كسى است كه در دلش وارد مى شود و بعضى ديگر دلش انداخته مى شود و برخى ديگر مورد خطاب قرار مى گيرد.

و از " حرث نصرى " آورده است كه او مى گويد: به امام ششم گفتم: چيزى كه از امام سوال مى شود و در آن باره چيزى پيشش نيست از كجا آن را مى داند؟ فرمود: در دلش وارد مى شود، يا در گوشش مى زند. و به حضرت گفته شد: هنگامى كه سوال شود چگونه جواب مى دهد؟ فرمود: از روى الهام و شنيدن و چه بسا با هر دو و " صفار " در " بصائر الدرجات " از حمران ابن اعين آورده است كه به امام پنجم عرض كردم: آيا به من نفرمودى كه: على عليه السلام " محدث " است؟ فرمود: چرا، گفتم: كى به او حديث مى كرد؟ فرمود: فرشته، گفتم: او پيامبر است يا رسول؟ فرمود: مثل او همانند همراه سليمان و همراه موسى و ذى القرنين است، آيا به شما نرسيده كه از على در مورد ذى القرنين پرسش كردند كه او پيامبر است؟ فرمود: خبر او بنده اى است كه خدا را دوست داشته خدا نيز او را دوست مى داشته، خير خواه مردم در راه خدا بوده و خدا نيز خير خواهش بوده است ".

و نيز از حمران نقل كرده كه او گفته است: به امام پنجم عرض كردم: موقعيت علماء "امامان" تا چه اندازه است؟ فرمود: همانند: مقام ذى القرنين و همراه سليمان و داود ".

و از " بريد " نيز نقل مى كند كه گفته است: به امام پنجم و ششم عرض كردم: مقام و مرتبه شما تا چه اندازه است و به چه كسانى از گذشتگان شباهت داريد؟ فرمودند: همانند همراه موسى و ذى القرنين "

و از عمار نيز نقل كرده كه گفته است: به امام پنجم عرض كردم: آنان "= امامان" داراى چه مرتبه و مقامى هستند؟ آيا پيامبرند؟ فرمود: خير، آنان دانايانند و منزلت آنان همانند ذى القرنين است در دانش و همراه موسى و همراه سليمان ".

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved