بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

برگزيده اى از ديوان شريف مرتضى

از سروده هاى شريف، قصيده اى است كه افتخارات خود را برشمرده وبه دشمنان بد خواه خود تعريض آورده،و ما از ديوان او انتخاب كرده ايم:

 

اما الشباب فقد مضت ايامه

و استل من كفى الغداه زمامه

و تنكرت آياته وتغيرت

 جاراته و تقوضت آطامه

و لقد درى من فى الشباب حياته

ان المشيب اذا علاه حمامه

عوجا نحيى الربع يدللنا الهوى

فلربما نفع المحب سلامه

و استعبرا عنى به ان خاننى

جفنى فلم يمطر عليه غمامه

فمن الجفون جوامد و ذوارف

و من السحاب ركامه وجهامه

 

- عهد شباب سپرى شد، يادش بخير، با قهر و عتاب زمام از كفم ربود.

- يادگارش نفرت بار، يارانش نا آشنا، كاخ استوارش در هم ريخت.

- آنكه زندگى در عهد شباب گذراند، داند كه عهد پيرى دوران مرگ و تباهى است. - در خم اين چمنزار قدرى درنگ آريد، باشد كه بوى معشوق بيابيد، بسيار افتد كه سلامى گره ازكارها بگشايد.

- اگر ديدگان من راه خيانت گرفت و سيلاب غم نباريد، چه توان كرد.

- چشمها برخى افسرده و بى نم، برخى از ژاله پرنم. چونان ابر آسمان برخى شاداب و ريزان و آن دگر سياه و دژم.

 

دمن رضعت بهن اخلاف الصبى

لو لم يكن بعد الرضا فطامه

ولقد مررت على العقيق فشفنى

ان لم تغن على الغصون حمامه

و كانه دنف تجلد مونسا

عواده حتى استبان سقامه

من بعد ما فارقته فكانه

نشوان تمسح تربه آكامه

مرح يهز قناته لا ياتلى

اشر الصبا و غرامه و عرامه

تندى على حر الهجير ظلاله

و يضيى ء فى وقت العشى ظلامه

و كانما اطياره و مياهه

للنازليه قيانه و مدامه

و كان آرام النساء بارضه

للقانصى طرد الهوى آرامه

و كانما برد الصبا خوذانه

و كانما ورق الشباب بشامه

 

- در آن چمن كه از طراوتش پستان جوانيم پر شير شد، اگرم بعد از نوش نوبت نيش نباشد.

- بر تل عقيق گذشتم و ازينم بار اندوه بر دل نشست كه قمريان بر شاخسارش خاموش بودند.

- چونان بيمارى كه از شوق عيادت ياران بپاخاسته و ناگهان از پا در افتاده است.

- آن روز كه از كنارش بار سفر بستم مست و خرابش وانهادم، كه سيلاب كوهسارش بر هامون روان بود.

- سر خوش و خرم نيزارش در رقص و نوسان است بادصبا را با آن صفا و شكوه بچيزى نشمارد.

- سايه اش آبى خنك بر گرماى نيمروز فشاند، مرغزارش بهنگام عصر پرتو تابان دارد. - زمزمه مرغانش بر كنار چشمه آب، چون بزم مطربان است بر لب جوى شراب.

- لوليان بالا بلند در اين تپه و هامون رهنماى صيادى است كه صيدش از دام گربخته، چونان پرچم افراشته بر قله كوهستان رهنماى گمشدگان.

- باد صبايش خدمتگزارى جانفزا عهد شبابش خرم و طرب زا.

- اين عطر دلاويز، تهمت انگيز است، از اين رو به عتاب و ملامت برخاسته عذر ناپذير.

- با كبر و ناز رخ برتابد، اما از نهاد جان نداى دوستى و صفا بر كشد.

- گويا بادى وزيد و ريگ بيابان بر روى اعتراض پاشيد، نامه شكوه آميزش هبا ساخت.

- و آن تهمت و افترا كه بهم مى بافت، تار و پودش ياوه بود، در هم گسيخت.

 

و اذا الفتى قعدت به اخواله

فى المجلد لم تنهض به اعمامه

و اذا خصال السوء با عدن امرءا

عن قومه لم يدنه ارحامه

 

- جوانمردى كه در مقام اعتلا بر آيد، اگر خالوهايش از پا بنشينند، عموها زير بال او نگيرند.

- و اگر خصال نكوهيده، كسى را از خاندانش مطرود سازد، نسبت خويشاوندى مقربش نسازند.

- پيش از اين تهمت و افترا كه تو آوردى حاسدان دگر هم آوردند و تيرشان به سنگ آمد.

- سخنى بميان آورد، كارى از پيش نبرد، برگشت، خون وريم از جراحتش روان بود.

 

هيهات ان الفى و سيل مسافه

ينجو به يوم السباب لطامه

او ان ارى فى معرك و سلاحه

بدل السيوف قذافه و عذامه

 

- هيهات، اين سيلى كه از لعاب دماغش روان است، كى تواند روز مخاصمه و دشنام، كشتى او را بساحل نجات رسان.

- بينم در معركه نبرد بجاى آنكه شمشير و تيغ براند. پيشاب و گميز براند. - از ناهنجارى روزگار، گمنامى بعداوت برخيزد كه نه در پيشينيان و نه در آيندگانش مجد و عظمت نباشد.

- اخلاق نكوهيده اش فراوان، بجاى مدح و ثنا بهر مرز و بوم روان.

- حماقتى افزون تر از اين كه امرز دست بكارى يازد و فردا بدست خودش تباه سازد.

 

جدب الجناب فجاره فى ازمه

و الضيف موكول اليه طعامه

و اذا علقت بحبله مستعصما

فكفقع قرقره يكون زمامه

 

كار و بارش بى رونق، يارانش در تب و تاب،ميهمانش خود بجستجوى طعام و شراب.

- اگر بدو پناه برده به حبل ولايش چنگ يازى، چنان ماند كه در بيابانى پست، قارچ بى بهائي پشت و پناه خود سازى.

- اگر پيمان دگران بمثل شاخه تر باشد، عهد و پيمان او چون نى و بوريا بى ثمر باشد.

- آنها كه چون كوه پاى در قعر زمين و سر باسمان كشيده دارند، عظمت مرا در نيابند.

- آنها كه محاسن اخلاق را همه در برداشتند، بارگاه عظمت بر سر راهها بر افراشتند.

- دشمنان از صولت و سطوتش در خوف و خطر، چون شيرژيان از نعره جانشكافش در بيم و حذر.

- در عين حال، اگر در چهره او بنگرى، بدرى تابان و درخشان در لمعان بينى.

- باخر رخش سركش او چموشى از ياد برد، آرام تن، زمام اختيار، در كف من سپرد.

- در غياب، درود و ثنايش ارمغان آيد، در حضور، بال و پر محبت بر گشايد.

- از اين رو، از گزندم در امان ماند، اينك چون توئى سمند مبارزه بميدان راند.

- آنكه در پاسخ بد گويان بخواب خرگوشى اندر است، مرا بر انگيزد كه بهجو و دشنامش در سپارم و همينش درخواست است.

- آرى. بمن پرداخته، و اگر من بدو پردازم، دركامش شرنك ريزم و در حلقش سنگ.

- خلوتى گزيده، خيالات خامى در دماغ پروريده، به سرابى فريبنده اميد بسته.

 

اما الطريف من الفخار فعندنا

تهدى اليه من منى انعامه

و لنا من المجد التليد سنامه

طافت به فى موسم اقدامه

و لنامن البيت المحرم كلما

نعم التراث عن الخليل مقامه

و لنا الحطيم و زمزم و تراثها

و لنا المشاعر و المواقف و الذى

 

و بجدنا و بصنوه دحيت عن البيت الحرام و زعزعت اصنامه

- افتخارات نوين ويژه ماست، عظمت كهن، برترين جايگاهش پايگاه ما:

- از حرم امن الهى، خانه او كه مطاف جهانيان است. - با حطيم و زمزم يادگار جدمان ابراهيم خليل است و " مقام " او كه قبله طائفان است.

- و هم مشعر الحرام، با موقف عرفات، و صحراى منى كه قربانگاه حاجيان است.

- جدام رسول بهمراه دامادش، بت هاى كعبه راشكست، خانه خدا را از آلودگى بتها بپرداخت.

- خورشيد هدايت را باسمان بشريت بر كشيدند، حلال و حرام خدا را مبين آوردند.

- پدرم على، بكورى چشم دشمنان با پرتوى درخشان و تاريخى درخشان.

- چون بدر تابان جامه سپيد بر چهره شب كشيد و بسان سپيده دم شعله خورشيد بر دل تاريكى زد.

- در جولانگاه نبرد، بگرد او نرسد و از برابر خصم عقب ننشيند.

- كام مرگ رستگارى شناسد، در پشت سر هراسان باشند چونان كه در برابرش ترسان و لرزان.

- جان خود برخى رسول كرده برفراش او خفت، آن شب كه قريش قصد جان او كرد.

در كارها جفت و همتاى او بوده، در حوادث و بلايا پشت و پناه.

- خدا رابر اين شير مردى و جلادت كه غبار ميدان بر سر و دوش پهلوانان ببخت.

 

و كانما اجم العوالى غيله

و كانما هوبينها ضرغامه

و ترى الصريع دماوه اكفانه

و حنوطه احجاره و رغامه

و الموت من ماء الترائب ورده

و من النفوس مزاده و مسامه

طلبوا مداه ففاتهم سبقا الى

امد يشق على الرجال مرامه

فمتى اجالوا للفخار قداحهم

فالفائزات قداحه و سهامه

 

- بيشه نيزار مامن اوست، و از شير شيران.

- آنكه را بخاك افكند، از خون كفن باشد و از گل ولاى " حنوط ".

- غول مرگ سينه او را آبشخور كند،كاسه سر را جام شراب.

- تلاش كردند كه پايگاهش دريابند، خسته و كوفته در نيمه راه در ماندند.

- و چون بمفاخرت برخيزند، برگهاى زرين زندگيش، برنده جام افتخار باشد.

- آنجا كه حق و باطل بهم درآميزد و مشتبه ماند، انديشه پاكش سياهى باطل از چهره حق بزدايد.

- مجلس داوران كه براى فصل خصومت كمر بندد، مغزها بكار افتدو درماند.

- رمز حقيقت را با بيان شيرين بر دل نادان كوتاه بين الهام كند.

- در جامى خوشگوار كه ساقيانش تاكنون بچرخ نياوردند و درى شاهوار كه هنوزش نسفته اند.

- و چون از تقوى و پارسائى سخن بميان آرى، نصيب او را از همه كسى فراوان تر بينى.

- شبها در محراب عبادت تلاوت قرآن كند و روز را بروزه بسر برد.

- سه روز تمام گرسنه ماند و دم بر نياورد، قوت افطار به سائل داد.

- زبانش از دشنام و ناسزا عريان بود، كارى بانجام نبرد كه مايه ملامت گردد.

- آنجا كه خداى خوشنود است حمله برد، و آنجا كه ناخشنود، از پا بنشيند.

- پاك و پاك دامن از جهان رخت بربست، لكه عارى بر دامنش ننشست.

- با افتخاراتى كه اگر بشمارآرى، چون سيلى خروشان از دامن كهسارفرو ريزد.

- و هر كه خواهد چون او بر قله افتخار بر شود، پى سپر خود سازد و در گرداب فنا در اندازد.

شريف مرتضى، قصائد چندى در سوك سيد الشهدا سروده است از جمله در عاشوراى سال 427 قصيده اى دارد كه درجلد چهارم ديوانش ثبت است:

 

اما ترى الربع الذى اقفرا

عراه من ريب البلى ما عرا

لو لم اكن صبا لسكانه

لم يجر من دمعى له ما جرى

 

- نه بينى صحنه راغ دستخوش فنا گشته چسان خشك وبى گياه است؟

- اگر شيفته اهل اين ديار نبودم، چنين اشكم بدامن نمى رفت.

- معمور و آبادش ديدم، اينك سامانش زير و زبربينم.

- بر ديوار شكسته و طاق فرو ريخته اش اسرار بر گذشته را مى خوانم.

- ناقه هاى لاغر ميان را بر عرصه آن متوقف ساختم، رنج شبروى ازاندام آنها برتافتم.

- من از عشق و شيدائى دل بپرداختم، اينك از سرنوشت خاندان و خويشانم نالان و گريانم.

- به سرزمين " طف " لختى فرو بنگر كه چه راد مردانى از خاك و خون جامه بر تن دارند؟

- دست ستم، گروهى گرگ صفت خونخوار بر سر آنان گسيل داشت.

- اينك از درخش اجسادشان شب تار بيابان روشن و تابان است.

- به خاك در غلتيدند، اما از آن پس كه دليران و يلان را از زين بخاك هلاك كشيدند. - خفتان آهنين لايق خود نشناختند، از آن رو خفتان گلگون بر تن آراستند.

- اندرون از طعام تهى،لاغر ميان بر گرده سمند عربى تازان.

- زادگان " حرب " را بر گو: و سخن هاى گفتنى بس فراوان است.

- از راه حق ياوه گشتيد، گويا رسول خداى بر شما مبعوث نگشت.

- و شما را بر خوان رهبرى و هدايت خود فرا نخواند.

- و شما از دين و آئين نصيبى نبرديد، همانسان از حق و حقيقت عارى و عريان مانديد.

- و نه جبه خلافت او بر تن آراستيد، و نه اهل دروغ و فريب بوده ايد.

 

و قلتم عنصرنا واحد

هيهات لاقربى و لا عنصرا

 

گفتيد: اصل و ريشه ما با رسول يكى است، هيهات، شما را نه قرابتى است و نه اصل و تبار.

 

ما قدم الاصل امرءا فى الورى

اخره فى الفرع ما اخرا

طرحتم الامر الذى يجتنى

و بعتم الشى ء الذى يشترى

 

- آنكه را آلودگى و لئامت عقب راند، اصل و تبار به پيش نراند.

- ميوه اين شاخسار نچيده بر زمين ريختيد، آنچه را همگان خريداراند، شما رايگان بفروختند.

- مهلت چند روزه شما را بفريفت، آرى فريبكاران بجهالت مفتون دنيا شوند.

- در بيابان " طف " شهيدان را از شربت آبى محروم كرديد، از اين رو آب كوثر بر شما حرام گشت.

- اگر آنان از دست دشما جام شهادت نوشيدند، بفرداى قيامت از دستشان جام شرنگ نوشيد.

- آن روز كه جدشان سالار و فرمانروا باشد، چونانكه بدنيا سرور مومنان بود.

- فروختيد دين خود را با دنياى دون، دنيائى بدين حد پست و زبون.

- اگر نه فرمان مقدر مقدار حق بود، لياقت و كاردانيتان بدين حد نبود.

- فتنه روزگارتان بسر در آورد، هر كه تند تازد، روزى بسر درآيد. - شما را چه ياراى افتخار، كه ازخود نام نيكى بجا ننهاديد.

 

و نلتموها بيعه فلته

حتى ترى العين الذى قذرا

كاننى بالخيل مثل الدبى

هبت له نكائه صرصرا

و فوقها كل شديد القوى

تخاله من حنق قسورا

لا يمطر السمر غداه الوغا

الا برش الدم ان امطرا

فيرجع الحق الى اهله

و يقبل الامر الذى ادبرا

 

- با دوز وكلك به مسند خلافت بر شديد، باشد كه بچشم، فرمان مقدر حق را ببينيد.

- گويا اين خيل ستور است كه چون سيل سيل ملخ روان است و از صولت آن باد صرصر وزان.

- بر فراز زين يلان زورمند، كه از كينه چون شير ژيان پرخروشند.

- از نوك سنان جز خون بر دشت و هامون نبارند. - تا زمام حق به دست اهلش سپرده آيد، و آب رفته باز بجوى آرد.

 

يا حجج الله على خلقه

ومن بهم ابصر من ابصرا

انتم على الله نزول و ان

خال اناس انكم فى الثرى

 

اى نشانه هاى حقيقت كه بر خلق خدا حجتيد، و هم مشعل هدايت و بصيرت.

- زنده و جاويد بر عرش خدا مهمانيد، جمعى پندارند كه شما در خاك نهانيد.

- خداوند، سالارى حشر و نشر بشما وانهاد، و شما بهتر دانيد.

- گرم گناهى در نامه عمل بينيد، درخواست مغفرت نمائيد كه شفاعت شما پذيرا است.

- چون صادقانه در راه ولايتان گام زده باشم، با كردار ناپسند، مورد مرحمت باشم.

- با زبان بيارى شما برخاستم، آرزومندم كه روزى با شمشير در ركابتان

بتازم.

- سرى در سويداى دل نهان ساخته ام، از فاش كردن آن هراس و حاشا دارم.

- باميد آن روز كه گويند: پرده از راز نهان بردار، آرى حقيقت در پس پرده نماند.

- سالها خون دل خوردم، صبر و تحمل پيشه كردم، ديگر آرام و توانم نماند.

- آرى كدام دل با غم و اندوه شما در سينه طپيد، كه باخر تار و پودش در هم نپاشيد.

- بعد از شما لذت زندگى حرام باد، و كسى را عمر دراز مياد.

- گام هيچكس بر قرار زمين آرام نگيرد، چه در حضر باشد و يا راه باديه گيرد.

- تشنه كامى از آب گوارا سيراب مباد، از آن پس كه ميان شما و آب فرات حائل افتاد.

- و نه ديگران بر فراز منبر جاى گيرند، با آنكه گام شما را از فراز آن بريدند.

قصيده ديگرى هم در افتخارات و امتيازات خود سروده كه در جزء چهارم ديوانش ثبت آمده است، اينك برخى از آن ابيات:

 

مالك فى - ربه الغلائل

و الشيب ضيف لمتى - من طائل

اما ترين فى شواتى نازلا

لا متعه لى بعده بنازل

محا غرامى بالغوانى صبغه

و اجتث من اضالعى بلابلى

و لاح فى راسى منه قنص

يدل ايامى على مقاتلى

كان شبابى فى الدمى وسيله

ثم انقضت لما انقضت وسائلى

ياعائبى بباطل الفته

خذ بيديك من تمن باطل

لا تعذلنى بعدها على الهوى

فقدكفانى شيب راسى عاذلى

و قل لقوم فاخرونا ضله

اين الحصيات من الجراول

و اين قامات لكم دميمه

من الرجال الشمخ الاطاول

 

- ايكه در جامه حرير خرامانى، با اين خضاب سپيدى كه بر گيسوى من مهمان است، دگر با منت كارى نيست.

- نه بينى كه فرقم از مو تهى است؟ دگرم اميد لذت و كاميابى نيست.

- هواى مه جبينان با خضاب گيسوان از سر برفت. سوز و گذاز عشق هم از سينه رخت بر بست.

- تارك سپيدم نمايان گشت، تا صياد روزگار را نشانه تير بلا باشد.

- بارونق جوانى دل زيبا چهرگان صيد كردمى، اينك عهد شباب گذشت، عشق و جوانى هم نماند.

- ايكه با ياوه سرائى خود گرفته اى، از اينرو بملامت من برخاسته اى، از تمناى باطل دست بردار.

- دگرم بر عشق و شيدائى نكوهش مكن، سپيدى گيسوان، خود ناصح مشفقى است.

- بانان كه جامه مفاخرت بر تن كرده اند بر گو: سنگ ريزه كجا؟ صخره خار را كجا؟

- شما با آن قد و قامت ناموزن، ما چون قله كوهساران مشرف بر هامون.

"اين قصيده 69 بيت است كه تغزل آن ترجمه شد، ساير ابيات در مفاخرت و ثنا گسترى و شرح افتخارات و كمالات شاعر است كه نمونه آن قبلا ترجمه شد، از اين رو تكرار آن معانى ديگر مناسب نيست. علاقمندان به اصل كتاب مراجعه كنند".

باز هم قصيده ديگرى در شرح مكارم و معارف محاسن خود دارد كه در جزء چهارم ديوانش ثبت آمده، اينك قسمتى از آن ابيات:

 

ماذا جنته ليله التعريف

شغفت فوادا ليس بالمشغوف

و لو اننى ادرى بما حملته

عند الوقوف، حذرت يوم وقوفى

ما زال حتى حن حب قلوبنا

بجماله سرب الظباء الهيف

و ارتك مكتتم المحاسن بعد ما

القى تقى الاحرام كل نصيف

و قنعت منها بالسلام لو انه

اروى صدى او بل لهف لهيف

و الحب يرضى بالطفيف معاشرا

لم يرتضوا من قبله بطفيف

و يخفف من كان البطيى ء عن الهوى

فكانه ما كان غير خفيف

يا حبها رفقا بقلب طالما

عرفته ما ليس بالمعروف

 

- آن شب كه به صحراى عرفات منزل گزيدم، دل فارغ ازسوداى عشق در گرو جانان نهادم.

- اگر مى دانستم چه بلائى در كمين است، درباديه عرفات چنين غافل و بى پروا نبودم.

- وقوف عرفاتم پايان نگرفت، كه آن آهوى باريك ميان دل زارم بيغما گرفت.

- اندام زيبايش را بر ملا ساخت، چون جامه احرام از تن بپرداخت.

- من شيد او سر خوشم كه سلامم را پاسخ آورد، ولى كاش از شراب وصلم سيراب مى كرد.

- عشاق شوريده اش با گوشه چشمى دلخوش كنند،و از آن پيش، چنين قانع نبودند.

- آنكه را در عشق و اشتياق، صبر و قرارى بود. اينك سپند آسا در تب و تاب است.

- اى يار جانى. لختى با دل شيدايم مدارا كن كه سالها با مهر و عطوفتت خو گرفته است.

 

قد كان يرضى ان تكون محكما

فى لبه لو كنت غير عنيف

 

- اگر سنگدل و نامهربان نباشى،ترا بر جان و دل خود امير و فرمانرواسازم.

 

اطرحت يا ظمياء ثقلك كله

يوم الوداع على فقار ضعيف

يقتاده للحب كل محبب

و يروعه بالبين كل اليف

و كاننى لما رجعت عن النوى

ابكى، رجعت بناظر مطروف

و بزفره شهدالعذول بانها

من حامل ثقل الهدى ملهوف

و متى جحدتم الغرام تصنعا

ظهروا عليه بدمعى المذروف

و على منى غرر رمين نفوسنا

قبل الجمار من الهوى بحتوف

يسحبن اذيال الشفوف غوانيا

بالحسن عن حسن بكل شفوف

و عدلن عن لبس الشنوف و انما

هن الشنوف محاسنا لشنوف

 

- اى نگار رعنا كه روز وداع، سنگينى بار فراقت پشت ناتوانم خست.

- بارى كه عاشق صادق بياد دوست بر دوش كشد و دگران از سوز هجران بناله و افغان در آيند.

- آنروز كه گريان و نالان از سفر باز گشتم، ديده ام غرق در خون بود.

- چنان آه جگر سوزى از دل بركشيدم كه رقيب را هم دل بر من بسوخت.

- خواستم اسرار عشق و شوريدگى پنهان كنم، سيلاب اشكم راو دل بر ملا كرد.

- در " منا " كه حرام امن الهى است، پيش از آنكه شيطان پليد را " رجم " كنند، يا تيز نگاهمان رجم كردند.

- دامن كشان در جامه حرير ناز گذشتند، كى حسن عالم آرايشان را نيازى به حرير بود.

- گوشواره زرين بر گوش نكردند، از آنرو كه خود نگين هر گوشواراند.

 

و تعجبت للشيب و هى جنايه

لدلال غانيه و صد صدوف

و اناطت الحسناء بى تبعاته

فكانما تفويفه تفويفى

هو منزل بدلته من غيره

و هو الفتى فى المنزل المالوف

لا تنكريه فهو ابعد لبسه

عن قذف قاذفه و قرف قروف

و بعيده الاقطار طامسه الطوى

من طول تطواف الرياح الهوف

لا صوت فيها للانيس و انما

لعصائب الجنان جرس عزيف

و كانما خرق النعام بدوها

ذودشردن لزاجر هنيف

 

- طره سپيدم ديد و نگران در من نگريست، آرى گرد پيرى مايه ناز و عتاب است يا انگيزه جفا و اعراض.

- آيات ضعف و ناتوانى در چهره ام خواند، تا رهاى سپيدم را نشانى از رگهاى ناتوان شمرده.

- اين سر منزل پيرى است كه بتازگى پيراستم، وه كه جوانمردان را چه منزل دلپسند و مالوفى است.

نگران مباش. اين جامه اى كه بر تن آراستم، دامنش از هر گونه تهمت و ناروا برى است.

- باديه اى دور و دراز، قله هايش پست و هموار، بسكه طوفان بلايش بر سر چميد.

- در اين وادى، صداى آشنا بگوش نيايد، جز آواى جنيان كه گروهان گروه صفير و زوزه بر آرند.

- گويا رمه اشتران از باديه سر رسيدند. پيشتازان رمه از هيبت ساربان مهار خود بر گسيختند.

 

قطعت ركابى و هى غير طلائح

مع طول ايضاعى و فرط و جيفى

ابغى الذى كل الورى عن بغيه

من بين مصدود و من مصدوف

و العز فى كلف الرجال و لم ينل

عز بلا نصب و لا تكليف

و الجدب مغنى للاعزه داره

و الذل بيت فى مكان رديف

و لقد تعرفت النوائب صعدتى

و اجار صرف الدهر من تثقيفى

و حللت من ذل الانام بنجوه

لا لومتى فيها و لا تعنيفى

فبدار انديه الفخار اقامتى

و على الفضائل مربعى و مصيفى

و سرى سرى النجم الملحق فى العلى

نظمى و ما الفت من تصنيفى

و رايت من غدر الزمان باهله

من بعد ان امنوه كل طريف

و عجبت من حيد القوى عن الغنى

طول الزمان و حظوه المضعوف

 

- پاى افزارم با آنكه فرسوده نبود در هم گسيخت، بسكه تندراندم و شتاب آوردم.

- در طلب آنم كه جهانيان از طلبش واماندند: برخى محروم و برخى دگر خسته و رنجور.

- عزت در سايه تلاش و كوشش آرميده، گنجى بدون رنج نصيب نيفتد.

- عزتمندان با كبريا بر بساط خشك منزل و ماوى گيرند، فرومايگان خيمه به مرغزار كشند. - حوادث زندگى براه استقامتم كشيد، گردش روزگارم حق ادب آموخت.

- بر قله مناعت بر شدم،بار ذلت كس بر دوش نبردم، ديگر چه جاى نكوهش و عتاب است.

- اينك فخر وشرافتم پايگاه است، سرا پرده فضل و كرم ييلاق و قشلاق.

- سرود و نشيدم چون ستاره پروين به كهكشان جا كرده، خامه تصنيفم صفحه آسمان را در سپرده.

- از فريب روزگار كه بر سر اهلس برچميد، ديدگانم چه شگفت ها كه نديد؟

- قدرتمندان، دامن از مال دنيا بپرداختند، فرومايگان بى مايه بنگر سمند كاميابى به كجا تاختند؟

"اين قصيده 59 بيت است كه 34 بيت آن ترجمه شد، ما بقى در افتخارات شخصى و ملامت بد خواهان است كه بمانند قصيده قبلى ترجمه آن خالى از تكرار نخواهد بود، علاقمندان به اصل كتاب مراجعه نمايند".

قصيده ديگرى در جزء پنجم ديوانش ثبت است كه در سوگ سيد الشهدا سروده است:

 

يا دار دار الصوم القوم

بكيتها واقعه من دم

عهدى بها يرتع سكانها

كيف خلا افقك من انجم

لم يصبحوا فيها و لم يغبقوا

بكيتها مع ادمع لوابت

 

- اى خانه پارسايان، اى ديار شب زنده داران و روزه داران از چه آسمانت بى ستاره گشت؟

- نه ديرى است كه ساكنان اين سامان در سايه عيش و نشاط، خرم و شادان بودند.

- بهنگام چاشت و شام از شراب بهشتى سر خوش و شيرين كام.

- سيلاب اشك از رخسار ببارم، وگرنه جوى خون از ديده روان سازم.

 

و عجت فيها رائيا اهلها

سواهم الاوصال و الملطم

نحلن حتى خالهن السرى

بعض بقايا شطن مبرم

لم يدع الاساد هاماتها

الا سقيطات على المنسم

 

- اينك نگرانم ساكنان اين ديار پوستشان بر استخوان خشكيده.

- چنان زار و نزار كه پندارى اعضائى چون ريسمان پوسيده بهم آويخته.

- دادن و جانوران گوشت و استخوانشان بردند، جمجمه ها را دركنار سم وانهاند.

 

يا صاحبى يوم ازال الجوى

لحمى بخدى عن الاعظم

واريت ما انت به عالم

و دائى المعضل لم تعلم

و لست فيما انا صب به

من قرن السالى بالمغرم؟

و جدى بغير الظعن سياره

من محزم ناء الى محزم

و لا بلفاء هضيم الحشا

و لا بذات الجعد و المعصم

 

- اى يار جانى. آنروز كه از سوز فراقم گوشتى بر استخوان نماند.

- حال زارم ديدى و دانستى برو نياوردى اما به درد بى درمانم راه نبردى.

- از سوز درونم بى خبرى، عاشق شيدا كجا بى خبران وادى عشق كجا؟

- سوز و گدازم بر آن هودج زرين نيست كه منزل به منزل روان است.

- و نه آن فربى لاغر ميان با ساق سيمين، گردن بلورين، ساعد مرمرين.

- ناله جانگدازم بياد عزيزانى است در بيابان " طف " در پنجه كركسان و ددان.

- بخاك در غلتيدند،با سينه درهم كوفته از سنان، سر جدا در خاك و خون طپان.

- اعضاي پيكرشان به اطراف هامون پراكنده، گويا عقد ثريا است كه درهم گسيخته.

- و يا صفحه زمين از سوى گنبد خضرا با اختران تابان تير باران گشته.

 

دعوا فجاوا كرما منهم

كم غر قوما قسم المقسم

حتى راوها اخريات الدجى

طوالعا من رهج اقتم

كانهم بالصم مطروره

لمنجد الارض على متهم

و فوقها كل مغيظ الحشا

مكتحل الطرف بلون الدم

كانه من حنق اجدل

ارشده الحرص الى مطعم

 

- از كرم دعوت كوفيان پذيرفتند، چه سوگندها خوردند كه وفا نكردند.

- آنگاه كه طليعه كاروان، پايان شب درميان گرد و غبار افق طالع گشت.

- گويا سواران بر پشت زين با نيزه آهنين ميخكوبند، چونان پرچمى كه بر قله كوهساران بر فرازند.

- با دلى آكنده از كين، چشمانى سرخ از خون خشمگين.

- گويا باز شكارى است، صيد خود را در كمين.

 

فاستقبلوا الطعن الى فتيه

خواض بحر الحذر المفعم

من كل نهاض بثقل الاذى

موكل الكاهل بالمعصم

 

ماض لما ام فلو جاد فى الهيجا بالهوجا لم يندم

 

و كالف بالحرب لو انه

اطعم يوم السلم لم يطعم

مثلم السيف و من دونه

عرض صحيح الحد لم يثلم

 

- كوفيان با طعن سنان به استقبال جوانمردى شتافتند، كه يك تنه بر درياى لشكر مى تاختند.

- از جراحت تير و شمشير پروا نكنند،شانه از زير بار نتابند.

- اراده اش خلل نپذيرد، در پهنه پيكار، از طعن و ضرب آرام نگيرد.

- چنان تشنه نبرداست كه روز صلح و آشتى كامش شيرين نگردد.

- دم شمشيرش از ضرب پيكار شكسته، شمشير ديگران سالم و بى خلل.

 

فلم يزالوا يكرعون الظبا

بين تراقى الفارس المعلم

فمثخن يحمل شهاقه

يحكى لراء فغره الاعلم

كانماالورس بها سائل

او انبتت من قضيب العندم

و مستزل بالقنا عن قرى

عبل الشوى او عن مطا ادهم

 

- هماره تيغ تيز را در شانه يلان فرو بردند و از خونشان آب دادند.

- آن يك بر خاك فتاده، خون از چاك سرش درفوران است.

- گويا، سرخ توت، بر سرش افتاده يا برگ ارغوان بر تنش روئيده.

- آن دگر با طعن سنان از پشت زين نگون گشته، سمند ابلقش بى صاحب مانده.

- اگر كوفيان راه مكر و دغل نمى پيمودند، ننگ عارو فرار بر جان خود مى خريدند.

- باخر، غبار كين بر آسمان برشد، روان آن پاك مردان بجانان پيوست.

- مصيبتى فرود آمد، احمد و خاندانش در ملا اعلى بماتم نشست.

- غمى كه از آن جانكاه تر نباشد، دردى كه مغز جان را بسوزاند.

- تيرى كه خطا نكرد، دست تير اندازش شكسته باد.

- زادگان " حرب " را بر گو، و آن كوران و گمراهان كه بر گرد خود جمع كردند.

- آنها كه خودخواهى و خود كامى بر سرشان لجام افكند، به خوب خرگوشى فرو رفتند:

- مپنداريد كه ازجام پيروزى كامروا گشتيد، فرجام كار، تلخ ترا از " صبر " است.

- اينان به استقبال مرگ شتافتند، پيشتازان هميشه جان بكف باشند.

- در ميان شماجز مردم بد كار نبينم، مردمى سرا پاننگ و عار.

- آنها كه از خوف فقر، دست عطا نگشايند، از صولت مرگ پيش نتازند.

- اى آل ياسين. ولايتان رهبر آئين استوار است.

- فرشتگان در خانه شما فرود آيند، آيات قرآن در دل و جانتان نزول گيرد.

- خداى گيتى را جحت و برهانيد، ازعرب تا عجم، سپيد و سياه.

- جز با مهر و ولايتان، كجا قرب و منزلتى به سوى پروردگار جهان حاصل آيد؟

- بخداسوگند نظم و نثرم از ياد شما خالى نماند، و نه دل يا زبانم.

- هرگز.و نه دشمنانتان از زخم زبانم در امان مانند، و يا از تير جان ستانم.

- ونه در روز ماتمتان، لب به خنده و شادى برگشايم.

- اگر بروزگار پيشين نبودم كه با تيغ تيز نصرت و يارى كنم، اينك با زبان بمقابله برخيزم. - درود خداوند نثارتان باد، مزارتان از ژاله بهارى سيراب كناد.

- ابرى پر باران، بارى عدى خروشان،كه زهره شير ژيان بر شكافد.

- خدا را. چگونه بر شما رحمت آرم، كه شما خود رحمت همگانيد.

رثاى ديگرى درباره سيد الشهدا سروده كه در جلد اول ديوانش ثبت است:

 

ء اسقى نمير الماء ثم يلذلى

و دوركم آل الرسول خلاء

 

- چسان از شهد زلال كامياب گردم، با اينكه سرا پرده رسول خالى و ويران است.

- روزگار ازجدائى و آوارگى شما كامياب شد و شما از عيش و زندگى كامياب نگشتيد.

- از آب فرات شما را راندند، با آنكه گاوو گوسفند بر كنار آن سيراب است.

- بروز عاشورا چشمها خون گريست، دردى بر دلها نشست كه دوا نپذيرد.

- مصيبت بدنيا فراوان است اما اين مصيبت فراموشى نگيرد.

- سياهى و تاريكى فضا را گرفت، صبح روشن كو؟ درد بالاى درد فزود، شفا كو؟

- دلهاى بريان در سينه مى طپد، گويا عزم پرواز دارد.

- اى كه زبان ملامتا باز كرده اى و بر اشك سوزانم نكوهش آورى.

- از من پاسخى نيابى، جز حسرت و آه، ناله هاى جانكاه.

- چسان داغ دل را فراموش كنم با آنكه خاندان محمد آواره گشت و بى - پناه ماند.

- مركوبشان از رفتار ماند، حقوق آنان پايمال شد.

- گويا نژاد از رسول خدا ندارند، از خاندان او بيگانه اند.

- اى ستارگان رخشان كه پرتو انوارتان آسمانها را در نور ديده، مردم گول و احمق بى خبراند.

- اگر جمعى رهبر دوزخ اند، شما خود رهبران بهشت عدن باشيد.

- بگذاريد كه اين قلب فكارم بر خروشد، بام و شام بر شما ناله زند

- اين سيلاب اشك نيست كه از ديدگانم روان است، خونابه دل از رخسارم چكان است.

- بى وجود شما، زندگى برايم مرگ است، خيرى در عيش وبقا نيست.

- اگر شهد زندگى در كام شما شرنگ بود، عيش و نعمت در كام من جز تلخى نفزود.

- خدا آن قوم را تباه كند كه حرمت شما را پاس نداشتند، نيكى را با بدى مكافات كردند.

- به هنگام سختى و افتادگى، دستگيرى نيابند، روز پاداش بهره ياب نگردند.

- مزارتان از باران رحمت سيراب، همواره سر سبز و خرم باد.

- ابر بهارى سوى بارگاهتان پويد، رعد و برقى باران زا در پى آن خيزد.

- گويا شتران آبستن بار خود فرو نهاده اند كه فرياد و غوغا بر هواست.

و در قصيده ديگرى بروز عاشورا، سال 413، جدش سيد الشهدا را، مرثيه گويد، كه در جزء سوم ديوانش ثبت است:

 

لك الليل بعد الذاهبين طويلا

و وفد هموم لم يردن رحيلا

و دمع اذا حبسته عن سبيله

يعود هتوفافى الجفون هطولا

فيا ليت اسراب الدموع التى جرت

اسون كليما اوشفين غليلا

اخال صحيحا كل يوم و ليله

و يابى الجوى، الا اكون عليلا

كانى و ما احببت اهوى ممنعا

و ارجو ضنينا بالوصال بخيلا

فقال للذى يبكى نويا ودمنه

و يندب رسما بالعراء محيلا

عدانى دم لى طل بالطف ان ارى

شجيا ابكى اربعا و طلولا

مصاب اذا قابلت بالصبر غربه

وجدت كثيرى فى العزاء قليلا

ورزء حملت الثقل منه كاننى

مدى الدهر لم احمل سواه ثقيلا

 

- كاروان رفت، اين تو و اين شبهاى دراز با رنجى كه فرو نخواهد كشيد.

- با قطرات اشكى كه اگر در ديده حبس كنى، چون سيل از گوشه چشم روان گردد.

- كاش اين سيلاب اشكى كه بر رخسار مى دود، جراحت دل را مداوا مى كرد و يا آتش آن را فرو مى نشاند.

- هر بام و شام كه آيد، گويم: اينك از رنج درون رستم، اما سوز دل نگذارد كه راه سلامت گيرم.

- دستم بدامن معشوق نمى رسد، آرزوى وصل دارم، اما چه بخيل و پر جفاست.

- با رقيب بر گو كه بر كاشانه معشوق مى گريد و مى نالد.

- من از ناله و زارى بر اين لانه و كاشانه معذورم، زيرا كه خون عزيزانم در كربلا پامال ستم گشت.

- داغى بر اين دل نشست كه هر چند در برابر آن صبر وتحمل ورزم، قرار و آرام نيابم.

- بار گران اين مصيبت پشتم شكست، تا كنون بارى چنين گران بر دوش نكشيده ام.

- و شما اى دشمنان حقيقت، بعد از رسول حق فرصتى يافتيد و كين خود را از خاندان او باز گرفتيد.

- نه اين بود كه در سايه آئين محمد بن دولت رسيديد، پيش از آن خوار و مهين بوديد.

- خاندان اميه، فرزندان حرب را بر گو، اگر توانى زبان از كام بركشى:

- با شمشير محمد چندان بر سر خاندانش نواختيد، تا دست و شمشير كندى گرفت.

- با كسى راه مكر و فسوس گرفتيد كه جدش رهبر نجات بخش شما بود.

- پردگيان رسول در ميان كوچه و بازارتان گرفتار ماندند، و جز شيون و افغان پناهى نداشتند.

- طوفان كربلا فرو نشست، جام مرگ نصيب عزيزان اين خاندان بود.

- چونان گلستان ارم كه طوفان بلا از چپ و راست بر آن بتازد، و گلهاى آنرا پرپر كند.

- و يا چون اختران تابان كه طلوه نكرده راه افول گيرند.

- چه بدرهاى تابان كه تاريك نشد؟ و چه سروهاى آزاده كه فرو نيفتاد؟ - از آن پس كه با شتاب عهد و پيمان خود استوار كرديد.

- به پشت برگشتيدو از راه حق كنار گرفتيد.

- چندان نامه نوشتيد پاسخ شنيديد، و چندان اصرار كرديد تا دعوت شما را پذيرفت.

- و چون راهى بلاد شما گشت با انبوه دشمن به قتال او بر خاستيد.

- برخى پيمان شكستيد، جمعى از يارى او دريغ كرديد، هيچيك پاس حرمت او روا نداشتيد.

- كينه هاى ديرين بجوش آمد، دلهاى پر خروش در تلاطم انتقام.

- تيغهاى آبدار از نيام بر آمد، با نيزه هاى تابدار.

- شما، نه دشمن را از سر راهش بدور كرديد، و نه براى ورود، منزل و ماوائى مهيا نموديد.

- بر خفته مدينه سخت ناگواراست كه پاره هاى تنش در صحراى كربلا بخاك و خون در غلتيد.

- از آب فراتشان را ندند و از شربت شهادت سيرابشان كردند.

- از آنجا كه در گمان نبود، جام بلا بر سرشان ريخت، دوستان فريبكار و غدار.

- اى روز عاشور. چه فاجعه ها كه بر " آل الله " فرود نياوردى.

- جام مرگ بدست گرفتى و در خانه و كاشانه آل عبا مهمان گشتى، اى ناخجسته مهمان

- سرور شهيدان را از ميان ما بردى، دستها بريدى، سرها از تن جدا كردى.

- شهيدى كه با فرو افتادن قامتش دين احمد فرو افتاد، عزت مسلمين پامال شد.

- اى خاندان رسول. شما را دوستارم، ملامت مردم را بچيزى نخرم.

- بآنها كه در شما سركوفت زنند، وچه بسيارنكوهشگران كه خير - خواه نباشند.

- گفتم: آرام گيريد، و ازسرگشتگى خود مرا معاف داريد، اين دل من رام شدنى نيست

- درود خدابر شما خاندان باد. در مرگ و زندگى، در حضر و سفر.

و قصيده هم در پند و اندرز و عبرت آموزى سروده كه در جزء ششم ديوانش ديده مى شود:

 

لا تقربن عضيهه

ان العضايه مخزيات

و اجعل صلاحك سرمدا

فالصالحات الباقيات

 

- پيراموان افتراو دوزغ مگرد، افترا و دروغ مايه رسوائى است.

- هماره باهنگ رشد و صلاح باش، آنچه پايدار است، نيكى وصلاح است.

- زندگى سراسر عبرت است،از مردم گيتى پند بياموز.

- امروز خوشى و كاميابى، فردا نكبت و ادبار.

- روزگار از اين دست مى دهد و از آن دست باز مى گيرد.

- براى مردم آزاده خوارى در حكم مرگ است، زندگى، تنها در سايه عزت و اقتدار.

- ذخيره دنيا و آخرت، طاعت و عبادت است، يا كسب افتخارات.

- واى از آن فتنه كه آدمى را بدست هلاكت و دمار بسپارد.

- جلوه مى كند و مى فريبد تاآنجا كه نيكبختى را به بدبختى مى كشاند.

- عبرتها مى گذرد وچشم بصيرت ما باز نمى شود.

- كجا رفتند آنان كه در كنار ما بودند و اينك جايشان خالى است.

- آنها كه منافع دجله و فرات را يكسر بخزانه خودمى ريختند.

- آوازه قدرت و دولتشان بر نخاسته، صلاى مرگشان برخاست.

- غول مرگ كه چنگال و دندان خود را تيزكرد.

- نه بحق سوگند، هيچ قدرتى مانع آن نبود، نه شمشير آبدار و نه نيزه تابدار.

- صباحى چند فرياد و خروش بر كشيدند، سپس بوادى خاموشان غنودند.

- گويا در خواب نازند، اماخوابى جاودانه پايدار. - ازپس آنكه بر سرير دولت تكيه زدند، باخاك مغاك در آميختند.

- جمعى سر با دم شمشير و سينه با نيزه بران آشنا كرده، جام مرگ بر سر كشيدند.

- از غم زندگى رستند، از آن پس كه گفتند: راه رستگارى پيدا نيست.

- در آن پهنه پيكار كه حكومت با شمشير و نيزه و ساز و برگ يلان است.

- از مرگ نهراسيدند، با آغوش باز به استقبالش شتافتند.

- سر به تيره خاك بردند، چونان كه سر بجامه خواب در پيچند.

- از خاك و سنگ بالش كردند،ديگر كبر و نازى بسر نيست.

- بانها كه فرياد و خروششان بر شماست. گويا آواى مرگ در گوش آنها طنين نيفكنده.

- قصرهاى ويران و خراب پند و عرتى بآنها نياموختند.

- پردگيان قصر كه ديروز هلهله شادى مى زدند، اينك شيون و افغان دارند. بآنها بر گو:

- تا كى و تا چند در خواب غفلت غنوده ايد. - پند و عبرت فراوان است، اگر دلها پند پذير باشند.

- دلها وارونه است، چشمها كور و نابيناست.

- بر درگاه دولتمندان صلا درده: كو آن يلان كوه پيكر؟

- كجايند حاميان مكرمت و فضائل، كجايند فدا كاران عزتمند.

- از يكسو، از چنگالشان مرگ مى باريد، از سوى ديگر بذل و نوال.

- روز پيكار كه بايلان درگير شدند، دشمن را بخاك و خون كشيدند.

- چرخ روزگاردر دستشان چون موم، سرور و سالار جهانيان بودند.

- دولت و قدرت در اختيارشان نهاد، روز ديگر باز پس گرفت.

- اسباب عيش و نوش فراهم بود، جدائى و پراكندگى حاكم گشت.

- دستها اينك از هر گونه دولت و نعمت خالى است.

- شمشير آبدار و نيزه تابدار بيكسو، اسبهاى لاغر ميان بى صاحب.

- باميد صبحدم در خواب ناز شدند، از گردش نيم شب بى خبر ماندند. - خدنگى از شست روزگار رها شد، اين درد را دوائى نيست.

- تير مرگ از كمان جست، هدف را بر هم دريد.

- با گذشت آنان بساط فضائل و نيكيها برچيده شد، و هم اساس مكرمت درهم ريخت.

قصيده ديگرى در سوگوارى بر استاد بزرگمان شيخ مفيد: محمد بن محمد بن نعمان، در گذشته سال 413 سروده اتس كه در جزء سوم ديوانش ثبت آمده، با اين مطلع:

 

من على هذه الديار اقاما؟

او ضفا ملبس عليه و داما؟

عج بنا نندب الذى تولوا

باقتياد المنون عاما فعاما

فارقونا كهلا و شيخا و هما

و وليداو ناشئا و غلاما

و شحيحا جعد اليدين بخيلا

و جوادا مخولا مطعاما

 

- آن كيست كه در گيتى جاويد زيست؟ كدام جامه فاخر جاودانه ماند؟

- لختى مهلت تا بر دوستانم و در گذشتگان بگرييم.

- برخى پير و زمين گير، جمعى جوان نورس، و ان دگر نوسال.

- آن يك بخيل و ممسك، و ان دگر بخشنده، مهماندار و مهمان نواز.

- بر قله كوهساران نشيمن داشتند، اينك در دل خاك جاى كردند.

- مرگ باد بر آن مردمهمل كه پندارد ديده روزگار بر او ننگرد، از اين رو در خواب غفلت است.

- گويا مردم روزگار از خواب خرگوشى هرگز برنخيزند.

- اى غول مرگ چند بزرگمردان عاليرتبه را بر خاك كشى، تارك يلان درهم شكافى.

- هر گاه از پشت سر در آئى، پندارند كه رستند، ناگهان از پيش رو در آئى.

- ابلهان را در كنار زيركان جاى دهى، پست فرومايه را در كنار ارجمند.

- از آن پيش كه چنگ و دندان بسوى فرزندان باز كنى، پدران و مادران رادر ربودى.

- اينك حادثه نو پديد گشت كه خواب از چشمم ربود، زمام عقل از كف گرفت.

- از ديدارش رخ برتافتم، فرار مايه چيرگى او گشت.

- از آنگاه كه بار اين مصيبت بر دوش كشيدم، گويا كوه " يذيل " بر دوش دارم.

- اينك هر چند خواهى از چشمان خونبارم اشك ريزانم، ديروزم چنين نبود.

- پير اسلام و دين، پرچمدار دانش در گذشت، اسلام بزانو در آمد.

- آنكه در تاريكى روزگار، خورشيد رخشان بود، درگذشت. زندگى وحشتبار شد.

- بسا زنگار شبهه و ترديد از نص خلافت زدودى، امير مومنان را نصرت كردى.

- منكران بد كنشت را خوار و زبون ساختى، ديگرشان ياراى سخن نماند.

- تير افكنى چيره دست كه گلوگاه باطل بشكافد و بر خاك كشد.

- يلى مرد افكن كه سينه باطل بر درد، و هر يلى مردافكن نباشد.

- هر گاه اساس دين كاستى و كجى گرفت، با دو دست خود راست برافراشت.

- هر كه را از جاده حق منحرف ديد، براه حق هدايت و رهبرى كرد.

- كيست كه حقائق پنهان را آشكار كند، مهر سكوت را بشكند؟

- كيست كه نيكى را از پليدى بزدايد حلال از حرام جدا سازد؟

- كيست كه بافكار بشر نيرو بخشد، زنجير اوهام بگسلد.

- كيست كه ياران خود را با سلاح علم مجهز كند تا چون شمشير تيز در بحث و جدل نفوذ يابند.

- پاك و منزه بملاقات حق بشتاب نه چون ديگران با آلودگى و نقص.

- مرغزار علم و دانش كه سر سبزو خرم ساختى پژمرده شد، صبح روشن تاريكى گرفت.

- زلال يقين و معرفت آلوده شد، درد و آلام بجانها بازگشت.

لن ترانى و انت من عدد الاموات الا محملا بساما

- با آنكه غم مرگت بدل دارم، جز با بشاشت و آراستگى نباشم. - بعد از آنكه ترا از دست دادم، مرگ ديگران بر من سهل و هموار است.

- اگرت بار گناهى بر دوش باشد - و نباشد - باكى نيست،دوستدار قومى باشى كه بارت را از دوش فرو نهند.

- برستاخيز چنان صاحب جاه اند كه اگر خواهند، همگان را از آتش برهانند.

- از مكافات محشر باك مدار- گرچه ديگران باك دارند - برات آزادى در كفت تو است.

- هماره تربتت از انعام و اكرام الهى سيراب باد..

- و هم آكنده از رحمت الهى و امن و امان.

- گورستانها از باران رحمت سيراب باد، و مزار تو از مژده سلام و سلامت.

خداوند، در گذشتگانرا بيامرزاد. و السلام على من اتبع الهدى

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved