بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

غديريه سيد شريف مرتضى

355 - 436

 

لو لم يعاجله النوى لتحيرا

و قصاره - و قد انتاوا - ان يقصرا

افكلما راع الخليط تصوبت

عبرات عين لم تقل فتكثرا

قد اوقدت حرى الفراق صبابه

لم تستعر و مرين دمعا ما جرى

شغف يكتمه الحياء و لوعه

خفيت و حق لمثلها ان تظهرا

اين الركائب. لم يكن ما علنه

صبرا و لكن كان ذاك تصبرا

لبين داعيه النوى فاريننا

بين القباب البيض موتا احمرا

و بعدن بالبين المشتت ساعه

فكانهن بعدن عنا اشهرا

عاجوا على ثمد البطاح و حبهم

اجرى العيون غداه بانوا ابحرا

و تنكبوا و عر الطريق و خلفوا

ما فى الجوانح من هواهم اوعرا

 

- اگر كاروان شتاب نمى كرد، عاشق شيدا در آغوش، وداع جان مى سپرد، اينك بهت زده آرام است.

- رواست كه صورت نگاربنگرد. قطرات اشك از ديده اش روان باشد و سيلاب كشد؟

- داغ فراق شررى بدل زده شعله اش ناپيدا، اشكى از ديده فشانده كه بر ديدگان خشكيده.

- شورى كه در پرده شرم نهان است با اشتياق پنهان، آن به كه بر ملا باشد.

- ياران با خونسردى و صبورى تن بجدائى نداند، با خون دل صبر و تحمل پيشه كردند.

- با فرياد " الرحيل " روان گشتند، سراپرده سفيدمان از سوز هجران رنگ خوف گرفت.

- هجران و فراق چه دردناك است؟ ساعتى بيش نگذشته، گمانم سالى است.

- درخشكزار وادى باميد كفى آب منزل گرفتند، سيلاب ديده ما از سوز هجران بدريا پيوست.

- راه خوف و خطر وانهاده از وادى وحشت بسلامت رستند، اما آشيانه دل از غم جدائى وحشتبار و ويران ماند.

- ديگر قلبم آرام و قرار نبايد، از آنكه خاطره نگارم درتار و پود تن جاويد و پايدار است.

- بجستجوى تسلا و آرامش دل بر شدم، نصيبم نگشت، معذور آنكه در جستجو باشد و توفيق نيابد.

 

اهلا بطيف خيال مانعه لنا

يقظى و مفضله علينا فى الكرى

 

- مرحبا بر روياى دوشين كه خوب از چشم زدوده. وه كه از خواب ناز هم شيرين ترم بود.

- چه لطفى گواراتر از اين ديدار لطيف. اگر دمى بيش، بر سرم مى پائيد.

 

جزعت لوخطات المشيب و انما

بلغ الشباب مدى الكمال فنورا

 

- طره سپيدم نگريست، در جزع شده ناليد، ندانست كه شاخ جوانى بعد از كمال به گل نشيند.

- گرم از ورود پيرى نگرانى، هر جوانى كه زندگى يابد، ناچار بدين آبشخورش گذر بايد.

- زلف سياهش سپيد گردد، اگر پيرى به استقبال نيايد، خاك گورش باغوش نهان سازد.

- درود بر تو - اى روزگار جوانى، هماره از سيلاب بهارى سيراب بهارى سيراب باش.

- چه روزها كه در سايه گسترده ات جامه كبر و ناز بر زمين كشيدم و شاخسار تنم سبز و بارور بود.

 

 

ايام ير مقنى الغزال اذ ارنا

شغفا و يطرقنى الخيال اذا سرى

 

- آهووشان از شيفتگى ديده بديدارم مى دوختند و چون بخواب مى شدم خيال و رويا حلقه بدرمى كوفت.

 

و مرنح فى الكور تحسب انه

اصطبح العفار و انما اغتبق السرى

بطل صفاه للخداع مزله

فاذا مشى فيه الزماع تقشمرا

اما سالت به فلا تسال به

نايا يناغى فى البطاله مزمزا

و اسل به الجرد العتاق مغيره

يخبطن هاما او يطان سنورا

يحملن كل مدجج يقرى الظبا

علقا و انفاس السوافى عثيرا

 

افتاده در ميان انبوه، پندارى مست شراب صبحگاهى است و او خسته از تاخت شبانه.

- ديرى كه جلادتش چون صخره صما نيرنگ و فريب را بلغزاند، و چون دشمن، روباه صفت به سويش شتابد، ناگهان بر جهد و كارش بسازد.

- هر چه خواهى بخواه، اما مخواه كه نى لبكى چون بوق و كرنا بتو بخشد.

- بخواه تكاور نجيبى كه غارت بر دو سرهاى دليران بزير پى در سپارد.

- بر پشت آن قهرمانى سلحشور كه لب شمشير از خون دشمن سيراب كند و كام طوفان از گرد و غبار.

 

قومى الذين و قد دجت سبل الهدى

تركوا طريق الدين فينا مقمرا

غلبوا على الشرف التليد وجاوزوا

ذاك التليد تطرفا و تخيرا

كم فيهم من قسور متخمط

يردى اذا شاء الهزبر القسورا

متنمر و الحرب ان هتف به

ادته بسام المحيا مسفرا

و ملوم فى بذله و لطالما

اضحى جديرا فى العلا ان يشكرا

و مرفع فوق الرجال تخاله

يوم الخطابه قد تسنم منبرا

جمعوا الجميل الى الجمال و انما

ضموا الى المرئى الممدح مخبرا

 

- پدران من اند كه چون راه دين و آئين تيرگى و سياهى گرفت، با پرتو خود تابناك و روشن ساختند.

- بر افتخارات كهن بر شدند و شرافت و معالى را بنيانى تازه و نو نهادند. - جمعى شير مرد ژيان كه ببر بيان را بخاك هلاك افكندند.

- چون پلنگ دمان با كبريا، و اگر ميدان نبردشان بسوى خود خود خواند، با روى خوش و خندان به استقبال شدند.

- جمعى دگر چنان دست عطا كشادند كه حاسدان بنكوهش برخاستند، شايسته آن بود كه ثنائى بايسته گزارند.

- جمعى دگر پاى بر دوش مردان نهاده اند، پندارى روز خطابه است كه به عرشه منبر بر آمده اند.

- آنان جمال و جلال را بهم آميختند، سرشتى پاك و طلعتى تابناك.

- از " بدر " و " احد" پرس و آن پيكار دگر كه جبين گمرهان بر خاك سياه كشيد.

- زهى بر ترك تازان خيبر كه شومى آن را از ساحت اسلام بر تابيدند.

- چون صرصر بلا بر سلطان يهوديان تاختند و سوز و حسرت در جگرهايشان انباشتند.

- دلاوران را تار و مار كردند، خلع سلاح كرده هستى آنان بغارت بردند.

 

وبمرحب الوى فتى ذو جمره

لا تصطلى و بساله لا تقترى

ان حزحز مطبقا او قال قال مصدقا او رام رام مظهرا

"ان حزحز مطبقا او قد منصفا او رام رام مظهرا"

فثناه مصفر البنان كانما

لطخ الحمام عليه صبغا اصفرا

شهق العقاب بشوله و لقد هفت

زمنا به شم الذوائب و الذرى

 

جوانمردى چون اخگر سوزان با صولت شير ژيان تكاور به سوى مرحب راند.

- كه اگر بر كمر زند دو نيم كند، اگر بر تارك زند دو شقه سازد، هر چه خواهد كند.

- سرد و بى رنگ از صدر زينش نگون كرد، هيولاى مرگ غبار زرد گون بر جسدش افشاند.

- كركس پاره هاى تنش باسمان برد، پيش از آن قله هاى افراشته بر قامت بلندش حسد مى برد.

 

اما الرسول فقد ابان ولاءه

لو كان ينفع حايرا ان ينذرا

 

- رسول خدا اعلام كردكه او سالار امت است، اگر مردم سر گشته را اعلام خطر مفيد افتد.

- سخن را بى پرده گفت، نه با كنايه. نامش با صداى رسا برد، با وجد و علاقه.

- برابر ديدگانشان بپاداشت، بر جاده رستگارى رهنما و رهبر ساخت.

 

و لقد شفى يوم الغدير معاشرا

ثلجت نفوسهم و اودى معشرا

 

- بروز " غدير " قلب مومنان شفا بخشيد: آبى خنك بر دلها پاشيد. جمعى دگر در گرداب بلا نگون ساخت.

 

قلعت به احقادهم فمرجع

نسا و مانع انه ان تجهرا

 

- از اين رو كينه ها بجوش آمد: آن يك ناله را درسينه فرو خورد، رسوا نشود، آن دگر از نا اميدى مى گفت: انا لله. -

 

ياراكبا رقصت به مهريه

اشبت لساحته الهموم فاصحرا

عج بالغرى فان فيه ثاويا

جبلا تطاطا فاطمان به الثرى

 

- اى سوار تيز تك كه سمندت بزير پا رقصان است، غمها در ويرانه دلش لانه ساخته، آرامش دل را به صحرا تاخته..

- در تپه هاى نجف مقر گير، كوهى كه چون جودى فروتن شد، از اينرو لنگر زمين گشت.

- با شور واشتياق درودى نثار كن كه تاريكى افق بزدايد و روشنى صبح رخ نمايد.

- اگر توانستى. گورستان تابناك آنرا خانه خود ساختمى، باشد كه در آنجا بخاك روم.

اين قصيده 48 بيت است و اولين قصيده ديوان شريف مرتضى است كه در 6 جزء بترتيب سال مرتب شده، يك نسخه از اين ديوان كه بر خود ناظم شريف علم الهدى خوانده شده موجود است ابن شهر آشوب از شريف مرتضى ابيات ديگرى در جزء سوم از مناقب خود ص 32 ثبت كرده كه درباره عيد " غدير " سروده شده، علاقمندان مراجعه كنند.

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved