بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مذهب صاحب

در اينكه صاحب از طبقه ممتاز و بزرگان مذهب است، هيچيك از دانشوران شيعه ترديد نكرده است، شعر فراوانى كه در سوك و يا ثناى اهل بيت سروده ونثراديبانه اش كه آثار دوستى و انقطاع و تفضيل اهل بيت از آن آشكار است، همه و همه گواه اين معنى است و اوست كه با سروده خود فرياد مى زند:

- چه بسيار مرا به خاطر دوستى و محبت شما، رافضى خواندند، ولى زوزه هايشان مرا از ساحت شما بر نتافت.

سيد رضى الدين ابن طاوس در كتاب " اليقين " به مذهب صاحب و تشيع خالص او تصريح كرده و از سخن مجلسى اول گذشت كه " صاحب، از فقها ممتاز شيعه است " و هم سخن فرزندش مجلسى دوم كه درمقدمه بحار او را از بزرگان اماميه بشمار آورده و همچنين شيخ حر عاملى در " امل الامل ".

و نيز ابن شهر آشوب، در" معالم العلماء " او را از شعراء بى پرواى اماميه شمرده و شهيد دوم او را از " اصحاب ما " دانسته، در كتاب " معاهد التنصيص " آمده است كه صاحب شيعه تندى است مانند آل بويه و طرفدار اعتزال ".

بالاتر از اين، گواهى دو شيخ بزرگ كافى است: اول رئيس المحدثين صدوق طائفه در " عيون الاخبار ". دوم شيخ مفيد، آن طور كه ابن حجر در " لسان الميزان " ج 1 ص413 حكايت مى كند و از جمله شواهد رساله اى است كه خود صاحب در شرح حال عبدالعظيم حسنى نگاشته و درخاتمه مستدرك ج 3 ص 614 ثبت آمده است.

در " لسان الميزان " ج 1 ص 413 مى نويسد: صاحب به مذهب اماميه مى رفته و كسيكه تصور كرده معتزلى است به خطا رفته، قاضى عبد الجبار، آنگاه كه براى نماز بر جنازه صاحب پيش افتاد، گفت: نميدانم بر جنازه اين رافضى چگونه نماز گزارم. و از ابن ابى طى آورده كه شيخ مفيد گواهى داده است كه آن كتابى كه در تاييد مذهب اعتزال، به صاحب ابن عباد منسوب است، ساختگى و مجعول است.

در اين ميان سخنان درهم ريخته اى وجود دارد كه برخى گواه بطلان برخى ديگر است، از جمله مى گويند: صاحب پابند مذهب اعتزال بوده، و شافعى مذهب گاه مى گويند حنفى مذهب بوده و شيعه زيدى است.

در ميان نكوهشگران او، برخى سينه پر كينه اى دارد كه از گفتن آنچه حقد و حسد بدو الهام كند، باكى ندارد، مانند ابو حيان توحيدى، و برخى نظرشان ضد و نقيض نقل شده چون شيخ مفيد كه ابن حجر، هم مجعول بودن رساله اعتزال را از او نقل كرده هم اعتقاد صاحب رابه مذهب اعتزال.

اين تهافت و درهم ريزى سخن، اعتماد بر اين حكايات و وارسيها را سست مى كند اما تصريح به تشيع او، با گواهى دانشمندان متقدم و متاخر تاييد شده و سيد ابن طاوس كه در كتاب " اليقين " به امامى بودن اوتنصيص مى كند، بعد، از شيخ مفيد و علم الهدى نسبت او را به مذهب اعتزال، حكايت مى نمايد، البته اين صرف حكايت است و اعتقادش درباره صاحب، همان سخن اول اوست كه صريحا اظهار نظر كرده است.

نظر شيخ مفيد كه قبلا معلوم شد، اما نظر سيد مرتضى علم الهدى، ظاهرا نسبت از اينجا ناشى شده كه صاحب در باره جاحظ كه از بزرگان معتزله است تعصب داشته و از او جانبدارى مى كرده و چون سيد مرتضى براو رد و اعتراض نموده، گمان برده اندكه صاحب برمذهب اعتزال بوده و سيد مرتضى بدين جهت بر او ايراد كرده است.

ولى ما احتمال مى دهيم كه تعصب و جانبدارى صاحب، به خاطر بزرگداشت ادب و هنر، جاحظ باشد، نه به خاطر مذهب اعتزال، چنانكه مى بينيم، سيدرضى نسبت به صابى زنديق تعصب دارد.

اما آنچه از رساله " ابانه " حكايت شده و اشعار دارد كه صاحب، نص بر ولايت امير المومنين عليه السلام را منكر بوده، صرف حكايت است. چون عبارت اين رساله به تنهائى مى تواند،امامى بودن او رابه ثبوت رساند.

اينك متن كلام صاحب را آن گونه كه از ابانه نقل شده همراه آنچه در " تذكره" آمده ملاحظه بفرمائيد.

در " ابانه "گويد:

عثمانيه "طرفداران عثمان" و طوائف ناصبيان، تصور كرده اند كه سايرين، از امير المومنين والاتر و مهتراند، و گواه آورده اند كه ابوبكرو عمر بر او رياست كردند. شيعه عدليه گويند: پيامبر خدا، عمرو عاص را در غزوه " ذات السلاسل " بر آن دو اميرساخت، اگر آن گواهى درست باشد، بايد كه عمرو عاص از آن دو خليفه برتر باشد.

بعد از آن طائفه شيعه گفتند: على بعد از رسول افضل و برتر از همگان باشد و از اين رو بود كه رسول خدا - در آن هنگام كه بين ابوبكرو عمر عقد برادرى استوار كرد - على را برادر خود خواند، البته رسول، بهترين را براى خود انتخاب فرموده است.

حتى به اين معنى تصريح فرموده وگفته: انت منى بمنزله هارون من موسى،و از اين نسبت كه تو بمنزله هارون هستى، جز نبوت را استثنا نفرموده است. و نيز در باره على فرموده است ": اللهم آتنى باحب خلقك اليك ياكل معى هذا الطير" خدايا محبوب ترين بندگانت را بفرست، تا اين مرغ را با من تناول كند. و خدا على را فرستاد.

و نيز رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه: هر كه مرا سرپرست خود مى داند، على سرپرست او خواهد بود، پروردگارا ياورش را ياور باش و دشمنش را دشمن.تا آخر دعا.

بعد از همه اينها، فضيلت و برترى، با سبقت به اسلام ثابت شود، واسلام على از همه پيشتر بود، و خدا هم فرموده است: پيشروان پيشروان، آنها مقرب درگاه اند.

و هم با جهاد و پيكار در راه دين، و على شمشير در نيام نكرد، و از پيشروى باز ننشست: او است كه غبار حزن، از چهره رسول مى زدود، اوست كه مشكلات را از پيش برمى داشت اوست كه آتش افروز پيكار بود:

او قاتل مرحب است و بر كننده در خيبر و به خاك افكننده عمرو بن عبدود.

او همان كسى است كه رسول خدا در باره اش فرمود: " فردا پرچم به كسى سپارم كه خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله مى كند و فرار نمى كند " و قرآن هم فرموده است: خداوند پيكارگران را بر بازنشينان از جنگ برترى داده است با اجر بسيار.

و هم با علم، و رسول فرمود: انا مدينه العلم و على بابها:من شهر علمم، و دروازه اين شهر على است. اثر اين حديث روشن است، چه على از صحابه پرسش نكرد. و همگان ازو پرسش كرده اند، او از كسى فتوى نخواست، و همه از او فتوى خواسته اندتا آنجا كه عمر مى گفت: لو لا على لهلك عمر: اگر على نبود، عمر نابود شده بود، و مى گفت: خدايم براى مشكلى زنده نگذارد كه ابو الحسن آنجا نباشد. و خدا هم فرموده است: بگو آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند برابرند؟

و هم با زهد و تقوى ونيكى و احسان، در صورتيكه على اعلم آنان باشد، با تقوى تر آنان خواهد بود، چه خداوند فرمايد: از ميان بندگان، تنها دانشمندان اندكه از خدا مى ترسند.

ضمنا همو است كه مسكين و يتيم و اسير را بر خود ايثار كرد و هر سه شب، تنها خوراك موجود خود را كه براى افطار ذخيره داشت، بدانها بخشيد، و خداى عز و جل چنين نازل فرمود: " و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا " و به پيامبرش خبر داد كه پاداش اين عمل بهشت است. داستان مفصل است و فضيلت آن بسيار. و نيز همو است كه انگشترى خود را در حال ركوع، تصدق كرد، و خدا نازل كرد: " انما وليكم الله و رسوله ".

و يك طائفه از شيعه، غافل از حقيقت استدلال، تصور كرده اند كه على در حال تقيه بود، و از اين رو از دعوت مردم به امامت خود دست كشيد. و نيز تصور كرده اند كه بر امامت او نص آشكارى است كه قابل تاويل نيست.

طائفه عدليه گويند: اين سخن فاسد است. چگونه وظيفه او تقيه بوده، آنهم در اقامه حق، با آنكه سرور بنى هاشم بوده است؟ اين سعد بن عباده نبود كه با مهاجر و انصار در افتاد و از همه بريد. بدون اينكه از مانع و دافعى بهراسد؟ و بالاخره به "حوران " رفت و حاضر به بيعت نگشت؟

و نيز اگر روا باشد نص آشكارى بر امامت باشد و از همه امت مخفى بماند. رواست كه بگوئيم: نماز ششمى هم در فرائض يوميه وجود داشته و هم ماه ديگرى جز ماه رمضان كه بايد روزه دار بود، و همه را مخفى كرده اند، با اينكه امت اسلامى بر آنچه در امر امامت اتفاق افتاده، و هم خلافت آن خلفا كه قيام به حق كردند و بر عدل و داد فرمان راندند، اجماع دارند و اجماع گواه حقانيت است.

البته آنان كه با على درافتادند و به پيكار برخاسته شمشير بروى او كشيدند، از ولايت الهى خارج اند، مگر آنان كه بازگشت نموده و راه صلاح گرفته باشند. و خداوند، توبه كنندگان و پاكى طلبان را دوست دارد.

سخن صاحب تمام شد.

بنابر آنچه از جواب طائفه عدليه بدست مى آيد، مراد اين است كه، ادعاى شيعه: دائر به تقيه على "ع" و ترك فرمودن آن سرور دعوت مردم را به امامت خود، با ادعاى ديگرشان راجع به وجود نص جلى مجتمعا، تصور باطلى است كه با هم سازگار نمى نمايد، چه اگر نص بود، على خود آنرا آشكار مى فرمود و از دعوت بامامت خود صرف نظر نمى كرد.

و در واقع مى گويد: مدعى اين دو مطلب، از ظاهر ساختن حقيقت به صورت برهان، غافل مانده و نتوانسته است به آنچه در كتاب و سنت آمده استدلال كند، چه ما مى دانيم كه آن سرور به امامت خوددعوت كرده و با براهين و نصوصى كه بدان اشاره شد، احتجاج فرموده است.

وخلاصه از اين عبارت، انكار نص جلى، مفهوم نمى شود. و نميتوان صاحب را منكر آن شمرد. آنچنان كه ديگران نسبت داده اند.

و در ذيل كتابش " تذكره " مى نويسد:

" صاحب كه خدايش رحمت كناد، در آخر كتاب " نهج السبيل "" چنين مرقوم داشته است كه امير المومنين على، بطور قطع، فاضل ترين صحابه رسول است و بر اين اعتقاد خود گواه آورده كه برترى با مسابقه و پيش قدمى در خدمات دينى است و هم در اثرعلم و جهاد و زهد كه بالاترين درجات است:

بدون ترديد على بر همه صحابه مقدم بوده و از هيچكس دنبال نمانده است، چه مى بينيم كه در پيكار با دلاوران و كشتن سران كفار و پرچمداران ضلالت بر همه پيشى گرفته، و همو است كه رسول خدا بين خود و او، عقد برادرى بست، آن هنگام كه بتناسب بين ابوبكر و عمر رشته برادرى استواركرد.

و نيز رسول خدا او را كفو و همتاى فاطمه زهرا شناخت كه سالار زنان جهان بود.

و هم دعا فرمود كه " خداوند دوست او دوست بدارد، و دشمن او را دشمن " و همگانرا مطلع فرمود كه " على نسبت باو منزلت هارون دارد، نسبت به موسى " به خاطر آن فضائلى كه در او مى شناخته.

و نيز فرمود: " پروردگارا محبوبترين بندگانت را بفرست تا در تناول اين مرغ بريان با من شريك گردد " و على آمد. و البته محبوبترين صحابه فاضل ترين آنهاخواهد بود.

و فرمود: " من شهرعلمم و على در آن شهر "

و فرمود: " از خدايم درخواستى نكردم جزآنكه مانند آنرا براى على درخواست كردم حتى مقام نبوت را و پاسخ رسيد: نبوتى پس از تو سزاوار نيست " و البته مقام نبوت را به خاطر فضل و برترى او مسئلت فرمود,واز اين رو بود كه در حديث " انت منى بمنزله هارون من موسى "، نبوت را استثنا فرموده گفت " الا انه لا نبوه بعدى ".

على بر محنت روزگار و سختيها و شدائد آن شكيبا ماند، و در دوران خلافتش هم در استحكام مبانى دين و آئين، سرسخت بود و خود جز با خوراك درشت و لباس خشن سر نكرد، همگان از سرجشمه علمش سيراب شدند، و اين خود معلوم كه مردم جز به دانشمندتر از خود مراجعه نكنند.

او بهترين گذشتگان امت و بهترين آيندگانشان خواهد بود، رسول خدا سفارش كرد كه با ناكثين جمل و قاسطين صفين و مارقين نهروان پيكاركند، و عمار بن ياسر كه رسول خدا در اثر بصيرت و بينش در دين، مژده بهشتش داده بود، در ركاب او شهيد گشت.

رسول خدا او را به عيسى بن مريم مانند كرد،آن چنانكه به هارونش مانند كرده بود،و حاضر نشد براى او مثلى، جز از ميان انبيا انتخاب فرمايد. و على بود كه در ركوع نماز، انگشترى به سائل بخشيدو آيه نازل گشت " انما وليكم الله و رسوله " تا آخر آيه.

و همو بود كه سه روز، قوت روزانه خود را بر مسكين و يتيم و اسير ايثار فرمود و آيه نازل گشت: " و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا ".

و هم در قرآن نازل گشت " انما انت منذرو لكل قوم هاد " و از اين رو، رسول فرمود: من رسول و منذرم و تو يا على،سرور و رهبر آنان.

و آيه نازل گشت " و تعيها اذن واعيه " يعنى قرآن را گوش شنوا فرا خواهد گرفت و رسول فرمود: آن گوش شنوا گوش على است.

و خدايش مرزدار ايمان ساخت كه دوستيش آيت ايمان و دشمنيش نشانه نفاق بود، تا آنجا كه گفتند: ما در دوران رسول، منافقين امت را فقط و فقط از راه دشمنى با على مى شناختيم.

و رسولش خبر داد كه روز رستاخيز على تقسيم كننده سهام بهشت و دوزخ است:

سهم دوزخ را از مردم محشر بدو مى سپارد و بهشتيان را با خود به بهشت خواهد برد.

و ابن عباس گفت: خدا در قرآنش خطاب " يا ايها الذين آمنوا " نازل نفرمود جز آنكه على سرور آن مومنان و شريف آنان بود.

و از اين والاتر، سخن رسول است كه فرمود: على يعسوب مومنان است. و يعسوب، نام ملكه زنبوران است كه در گرد او انبوه شوند و هر كجا رود، از او جدا نگردند.

در شب هجرت، كه قريش،گرد خانه رسول، بانتظار سپيده دم مراقب بودند، تا هجوم آورده او را مقتول سازند، على با استقامت و شيردلى، بر جايگاه رسول خوابيد و در هر آن منتظر هجوم آنان بود، در آن شب درست موقعيت و منزلت اسحاق ذبيح را داشت كه با آرامش دل بانتظار قربان گشتن در راه حق بود.

و همو است كه عمر بن الخطاب در حق او گفت: لو لا على لهلك عمر: اگر على نبود نابودى عمر قطعى بود، و يا گفت: خدايم براى مشكلاتى چنين زنده نگذارد كه ابوالحسن در كنارم نباشد.

على، زندگيش تماما اسلام و عمرش سراسر ايمان بود: لحظه اى به خدا كافر نگشت،زحماتش در يارى اسلام، پسنديده و مشكور و بالاخره در راه آئين و احياى دين، شربت شهادت نوشيد.

خداوند ما رادر زمره آن كسانى قرار دهد كه دوستى و مودت خاندان پيامبر را بر همه چيز دنيا برگزيدند، و هم ما را بر آن سيره و روشى بدارد كه نيكوتر و

شايسته تر است، و خدا ما را بس است: همان فرستنده باران و شكافنده دانه، خالق جان ".

از اينها گذشته، صاحب در اشعار خود، به مذهب حق كه همان مذهب اماميه است تصريح كرده، و نص غدير راسند اعتقاد خود مى شمارد، مى گويد:

 

بالنص فاعقد ان عقدت يمينا

کل اعتقاد الاختيار رضينا

 

- اگر سوگند ياد كنى، بر نص خلافت ياد كن، ما به قانون " اختيار " گردن نهاديم.

- در برابر سخن خداوند تسلم شو كه فرمود: موسى از ميان امت هفتاد نفر اختيار كرد.

و نيز در قصيده كه با قافيه " با " گذشت، گفته بود:

- ندانستيد وصى رسول همان است كه در محراب عبادت انگشترى به رسم زكاه بخشيد؟

- ندانستيد وصى رسول همان باشدكه روز " غدير " حقانيت او را اعلام و صحابه را محكوم ساخت؟

و يا اين شعرش:

- دوستى جانشين پيامبر امير مومنان فريضه قرآن است.

- كه خداوند بر عهده تمام جهانيان نهاده وبه سالارى مومنانش برگزيده.

و آنچه در " لسان الميزان " آمده كه: صاحب از مذهب اعتزال جانبدارى مى كرده و بدان شهرت داشته، از چند جهت مردود است، چه ابن حجر، خود اين نسبت را تخطئه كرده و هم از قاضى عبد الجبار حكايت كرده كه هنگام نماز بر جنازه صاحب گفته: " نمى دانم چگونه بر اين رافضى نماز بخوانم " و از همه بالاتراشعار او است كه مى گويد: از شماتت دشمن كه مرا رافضى مى خوانند، باكى ندارم. ممكن است منظور ابن حجر، تنها شهرت باشد، گرچه با واقعيت همراه نباشد و در آن صورت است كه سخن او از تناقض و تهافت خارج مى شود.

با توجه به قرائن، بنظر مى رسد كه صاحب، مانند ساير بزرگان مذهب، موقعى كه موضوع " عدل الهى " مطرح بحث بوده، علنا به حمايت و جانبدارى از معتزليان برمى خاسته است.

البته علت حمايت اين است كه شيعه و معتزله،در برخى مسائل، كاملا اتفاق نظر داشته مجتمعا در برابر اشاعره ايستادگى داشته اند، خصوصا در مسئله جبر كه مستزلم انكار الهى است، گرچه در فرع ديگر آن كه موضوع تفويض و اختيار است، اختلاف نظر دارند.

و از آنجا كه فرق نهادن بين اين دو مسئله،خصوصا در هنگام مشاجره و جدال براى همگان سهل و ميسور نيست، فراوان بين پيروان اين دو مذهب خلط و اشتباه شده، شيعه را معتزلى، و معتزلى را شيعه قلمداد كرده اند،چنانكه غير ازصاحب بزرگان ديگرى همچون علم الهدى سيد مرتضى و برادرش شريف رضى به اعتزال منسوب گشته اند.

و اماشافعى بودن صاحب، درست مانند حنفى بودن اوست، و تناقض شگفت تر سخن ابى حيان در امتاع ج 1 ص 55 ميباشد كه گفته: " صاحب شيعه اى است كه بين مذهب ابى حنيفه و سخن زيديه، جمع كرده "، با اينكه صاحب در اشعار فراوانى نام ائمه اطهار را صريحا يادكرده و در واقع اعتقاد زيديه را از خود نفى مى كند، به اين شعر او توجه فرمائيد:

- سرور من محمد است و هم على وصيش و دو پسر پاكشان و سالار عابدان.

- و محمد باقر و فرزند او جعفر صادق و آنكه با موسى بن عمران همنام است.

- و على كه در خاك طوس خفته بعد محمد و آنگاه على كه مسموم شد و بعد رهبرمان -

- حسن و بعد از او به امامت " قائم آل محمد " معتقدم كه در كمين ستمكاران است. و يا اين شعر ديگرش:

- به بركت محمد و على و دو پسرشان و زين العابدين و دو باقر و يك كاظم.

- بعدرضا، بعد محمد، سپس فرزندش، و عسكرى پرهيزكار، و قائم آل محمد.

- اميدوارم كه روز رستاخيز، رستگار شده به نعيم بهشت واصل گردم.

و يا اين دوبيت:

- پيامبر حق و وصى او، با دو سرور آزادگان بهشت، بعد زين العابدين و دو باقر.

- و موسى و رضا و دو فاضل كه با بركت آنان چشم طمع به بهشت جاويد دوخته ام.

و در اين رجزخود گفته است:

- اى زائرى كه مشاهد مشرفه را عازم گشتى و كوه و صحرا در نوشتى.

- درود مرا بر رسول خدا نثار كن درودى كه با گذشت روزگاران كهنه نگردد.

- و چون به كوفه بازگشتى،همان تربت پاك معروف.

- در بهترين جايگاه " نجف " به مهتر عالميان ابو الحسن درود فرست.

- و مجددا باز گرد به مدينه و در بقيع. بر امام مجبتى سلام گوى.

- و در كربلاء، صحراى طف عنان بازگير و سلام مرا با بهترين تحيات هديه كن.

- به خدمت آن خفته در خاك، حسين كه سالار شهيدان است.

- و باز در پهنه بقيع پهلوگير كه تربتى شريف و والاست.

- در آنجا زين العابدين چراغ تابان و باقر شكافنده علم و جعفر صادق بخاك اندراند.

- سلام مرا به آنان برسان، سلامى پيوسته كه طنين آن دشت و دمن را پر سازد.

-و بعد در بغداد پهلو بگير و برپاكيزه نهاد: موسى، سلام مرا نثار كن.

- و با عجله به طوس رو ولى آرام دل، و سلام و تحيت مرا به ابى الحسن تقديم كن.

- سپس بر بال هماى نشين و به بغداد باز شو و درود مرا بر معدن تقوى محمد نثار كن.

- و بعد در سامرا سرزمين عسكر، بر على هادى سلام گوى كه از شك و ريب، پاك است و هم بر حسن فرزندش كه رفتارش پسنديده و گفتارش از معدن علم الهى سرچشمه گرفته.

- اينان اند، نه ساير مردمان،كه پناه من اند و هر روز با جان و دل رو به سوى آنان دارم.

و نيز ارجوزه ديگرى دارد كه به نام يكايك پيشوايان رهبر زينت داده است.

اضافات چاپ دوم:

|و نيز قصيده در ثناى امام ابى الحسن على بن موسى الرضا هشتمين حجت خدا دارد، كه در مقدمه " عيون اخبار الرضا " تاليف شيخ صدوق درج شده و هم قصيده ديگرى در ستايش آن امام كه مى گويد:

- اى زائر كه پا در ركاب كرده به تاخت مى روى.

- چنان از ما گذشت كه گويا برقى بود: جهيد و ناپديد شد.

 

ابلغ سلامى زاكيا

بطوس مولاى الرضا

 

- درود خالصانه ام را درطوس به سرورم رضا نثار كن.

- فرزند زاده پيامبر مصطفى، فرزند خليفه اش مرتضى.

- آنكه به عزتى پايدار، دست يافته و با عظمتى رخشان زيور بسته.

- از اين مخلص كه دوستى و ولايت آنان را فرض مى شمارد پيغام برده بگو:

- در سينه سوز آتشى است كه دلم را پردرد گفتم.

-از اين ناصبيان که دام نهاده در کمين نشسته اند ,قلب دوستانتان جريحه دار است

-با صراحت لهجه بر آنان گذشتم و سخن را بي پرده گفتم.

- علنا پرچم خلاف برافراشتم و از اينكه بگويند: رافضى گشته، هراس نداشتم.

- چه خوش است ترك گفتن آنها كه رسما به دشمنى و خلاف شما برخاسته اند.

- اگر امكان مى يافتم، خود به زيارت او مشرف مى گشتم، گر چه بر آتش تفته پاى نهم.

- ولى من پاى بست اين ديارم، با قيد و بندى خطير. - اين ثنا و تحيت را نثار مرقدش مى سازم تا به ثواب زيارت نائل گردم.

- اين امانتى است كه به خدمتش گسيل داشته ام، باشد كه خوشنود گردد.

- پسر عباد، با سرودن اين تحيت، به شفاعتى اميد بسته كه هرگز مردود نخواهد گشت.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved