بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

   

next page

fehrest page

back page

الصراع بين الاسلام و الوثنيه

تاليف: عبد الله على القصيمى مقيم قاهره.

شايد در خود اين اسم، نمودار واضحى از روحيات مولف باشد و اين نام اهانتهائى را كه او در كتابش آورده، بدست دهد. اولين جنايتش بر عموم مسلمين نامگذارى چند ملت اسلامى، به بت پرستى است كه هر يك از آن ملتها، ميليونها از مسلمانان جهان را تشكيل ميدهند و در بين آنان، امام، رهبر دانشمند، فيلسوف، مفسر، محدث و راهنمايان با اخلاص دين خدا، فراوان ديده مى شوند و مقدم بر آنها همه، گروهى از صحابه و تابعين نيكوكار را بايد نام برد.

آيا اين نامگذارى، ديگر ميتواند: هم بستگى، دوستى، ومهربانى اى بين مسلمين باقى گذارد؟ و آيا اگر اينگونه كلمات شايع شود، ديگر كلمه جامعى كه مسلمين را در زيرسايه بلند پايه آن قرار دهد، ميتوان يافت؟

بلى اين سخنان است كه بذر تفرقه ميان امت مى پاشد، و روح نفرت را در آن پراكنده ميسازد، و در نتيجه، اختلاف آراء بالا مى گيرد و افكار مخالف پديد مى آيد و بسا كه كار به جدال، خونريزى و كشتار كشد وخدا مسلمانان را از شر آن حفظ كند.

اى مسلمانان همه با هم، به پيش به سوى امنيت و برادرى و يگانگى، بدون توجه به جنجال هاى آشوبگرانه و دوستى برانداز، اين شيطانى است كه ميخواهدبين شما دشمنى و خشم بياندازد پيروى از گامهايش نكنيد هر كس از گامهاى شيطان پيروى كند، او را به فحشاء و اعمال ننگين وادار مى سازد. اما ميزان فحش هاى كوبنده اين كتاب وهتاكى ها، نسبتهاى ناروا، ياوه ها، دروغها و مجعولاتش شايد از تعداد صفحات آن كه بالغ بر 1600 صفحه است تجاوز كند و اينك نمونه هائى چند از آن:

1- گويد: از داستانهاى ظريف يكى حكايت پيرمردى ازشيعه به نام " بيان " است كه پندارد خداوند او را با اين سخنش " هذا بيان للناس " تائيد كرده است و ديگرى بنام" كف " كه او و يارانش پندارند مقصوداز كلمه كسف در آيه " و ان يروا كسفامن السماء "، اوست صفحه 4 و 538.

پاسخ- اين حرفها همان افسانه هاى نخستين است كه قلم ابن قتيبه در تاويل مختلف الحديد ص 87 آن را نگاشته و جز نسبتهاى ساختگى از فرقه هائى كه وجود خارجى نداشته و ندارد وتنها خيالات پريشانى آن را پرداخته وزبان افراد متعصب كوردلى همچون ابن قتيبه، جاحظ و خياط آن را بشيعه نسبت داده و صفحات تاليفات خود را به دروغ و افتراى زننده، آلوده كرده اند چيز ديگر نيست. تاريخ اينان را به جعل و تزوير معرفى كرده است. آنگاه بعد از گذشت ده قرن بر اين ياوه ها و دروغ پردازيها، قصيمى آمده تا آنها را تجديد كند و مذهب اماميه را امروز با آنها مردود سازد. و از كسانى پيروى كند كه " از پيش گمراه بودند و گروه بسيارى را گمراه ساختند، و خود از راه بدر رفتند آنان را با افتراهايشان بخود بگذار " ما فرض مى كنيم اين دو مرد "بيان و كسف " وجود خارجى داشتند و به زعم او معتقد به تشيع هم بودند، هر چند اثبات اين امر كار آسانى نيست، ولى آيا در قانون استلالال، و وظيفه انصاف، و ميزان دادگرى، اين امر صحيح است كه امت بزرگى را به گفتار نابخردانى كه در وجودشان، و مذهبشان، و در گفتارشان ترديد است، محكوم داشت؟....

2- گويد: امير بزرگوار شكيب ارسلان در كتاب " حاضر العالم الاسلامى " آورده است كه او با يكى از رجال دانشمند و مبرز شيعه مواجه شد و آن مرد شيعى به سختى دشمن عرب بود و از آنان به شدت عيبجوئى مى كرد و درباره على بن ابيطالب " ع " و فرزندانش بقدرى غلو مى ورزيد و زياده روى ميكرد كه اسلام و عقل زير بار آن نمى رفت. كار او، امير بزرگوار را به شگفت آورد و از او پرسيد چگونه مى توان ميان دشمنى اى به اين شدت نسبت به عرب، با محبت على " ع " و فرزندانش تا اين حد، جمع كرد؟

آيا نه اينست كه على " ع "و فرزندانش شاخص ترين فرزندان عربند؟ مرد شيعى ناگهان ناصبى شد؟ هيجان كرد و دشمن على و فرزندانش گرديد و سخنانى ننگين نسبت به اسلام و عرب ادا كرد. صفحه 14.

پاسخ- اين نقل خرافى، امير سخن را، از اوج عظمت به حضيض جهل و پستى فرو مى اندازد، زيرا او، حكم به دانشمندى و شاخصيت مردى كرده است كه مردمى را دوست داشته و در محبت آنها دير زمانى غلو هم ميكرده در حاليكه معلوم شده آنها را از بن نمى شناسد يا آنها را از ترك و ديلم مى پندارد؟ و آيا شمادر بين مسلمين كسى را پيدا مى كنيد كه نداند محمد و آل محمد " ص " از اشراف و بزرگان عربند؟ و امير بر اومنت نهاده كه به او نگفته است كه افتخار بخش عترت، يعنى خود پيامبر گرامى اسلام " ص "، در قله افتخارات عرب قرار دارد تا مبادا مرددانشمند، به دين مجوس باز گردد. من سرعت بازگشت اين مرد دانشمند و مبرز را چيزى جز معجزه امير در قرن بيستم " نه قرن چهاردهم " نمى بينم.

اين سخن وقتى است كه ما قصيمى صاحب الصراع... را در نقلى كه كرده راستگو بدانيم، ولى كسى كه بكتاب امير " حاضر العالم الاسلامى " مراجعه كند عين عبارت جلد اول ص 164 را چنين مى يابد:

من يكبار با مردى از فضلاى آنها " شيعيان " كه مقام عالى در دولت ايران داشت گفتگو مى كردم، بحث ما به قضيه عرب و عجم كشيده شد. طرف صحبتم به حدى در تشيع غلو مى كرد كه ديدم كتابى چاپ كرده واين جمله را در آغازش نهاده بود " هوالعلى الغائب " با خود گفتم: اين شخص بى ترديد، با غلوى كه در آل البيت دارد و مى داند آنها از عرب بودند، نمى تواند از عرب كه اهل بيت از آنهايند، بدش بيايد، زيرا ممكن نيست بين دشمنى و محبت را در يك جا جمع كرد، خداوند براى يك انسان، دودل نيافريده است، ولى پندارم در اين مورد نيز خطا رفت، زيرا وقتى من بحث را به موضوع عرب و عجم كشاندم ديدم او عجم صرف شد، و آن همه غلو را درباره على و آل على " ع " فراموش كرد و در حاليكه به تركى سخن ميگفت با من چنين گفت:

" ايران در حكومت اسلاميه دكلدر يا لكزدين اسلامى ايتمش بر حكومتدر " يعنى ايران حكومت اسلامى نيست، بلكه حكومتى است كه دين اسلام را به خود گرفته است.

بخوانيد و از جابجا كردن سخن بخنديد، و قصيمى كسى است كه با سخنان هم مسلكانش چنين مى كند تا چه رسد به مطالبى كه به دست مخالفان عقيده اش نگاشته شده باشد. خواننده عزيز بخوبى مى داند كه امير شكيب ارسلان نيز در فهم آنچه از شيعى فاضل در آغاز كتابش ديده غلو كرده زيرا آن جمله ها، " هو العلى الغالب" بوده است نه هو العلى الغائب كه دليل غلو در تشيع باشد و اين جمله، كلمه معروفى است مانند: " هو الواحد الاحد " و اشباهش زياد نوشته و گفته مى شود و مقصود از آن اسماء الحسنى است و مانند بسم الله الرحمن الرحيم در آغاز سخن بدان تبرك مى جويند. شما در بين شيعه كسى كه دشمن عرب باشد نمى يابيد. شيعه بيك دين عربى عقيده دارد كه پيامبر عربى اصيل آنراابلاغ كرده و كتابى به زبان عربى آشكار آورده و در ضمن آن كتاب گويد: ااعجمى و عربى و در كار دين و امت اسلامى، سادات و بزرگان عرب را جانشين خود ساخته است و احكام اسلامى را هيچگاه بدون روايات عربى كه از آن پيشوايان طاهر، صلوات اله عليهم رسيده باشد. آنان كه علومشان به موسس دعوت اسلامى " ص " مى پيوندد، نميتواند استنباط كند. شيعه در اوقات شب و روز دعاهاى وارده را بزبان عربى مى خواند و در رشته هاى مختلف، شيعه هزارها كتاب عربى طبع ونشر مى دهد. شيعه دينش عربى است، عشق و جذبه اش عربى است، مذهبش عربى است، شور و شوقش، ولاء و علاقه اش، خوى و خلقش همه و همه عربى. عربى، عربى است. بلى، شيعه، دشمن آرايشگرانى است كه از حقوق خدا، مايه مى گذارند و اركان نبوت را متزلزل ميسازند و نسبت به ائمه دين ستم روا مى دارند، و عترت طاهر را، منكوب مى كنند، و بدين وسيله بر عربيت خيانت ميكنند. اين آرايش گران، عرب باشند يا عجم، فرق نميكنند و در اين عقيده، شيعه عرب و عجم را باهم اختلافى نيست. ولى هواپرستى و كينه توزى افراد را وا ميدارد به امت تلقين كنند، تشيع يك جنبش ايرانى است. و شيعه ايرانى، دشمن عرب است تا جامعه اسلامى را از هم بپاشند و تفرقه ايجاد كنند، من معتقدم قصيمى و قبل از او امير، در سخنان ديگرشان همين ها را مى خواهند " من جز آنچه مى بينم شما را نشان ندادم، و جز براه راست شما را نمى خوانم ". 3- گويد: شيعيان ايران وقتى در جنگهاى اخير روس و بر دولت عثمانى پيروز شد، طاق نصرتها زدند ودر تمام شهرهاى ايران پرچمهاى سرور وشادى برافراشتند ص 0 18 پاسخ- اين سخن، از آلوسى كه قبلا نام برديم و تهمتش را با پاسخ آن نقل كردم ص 267، گرفته شده، و قصيمى آن را رنگ دروغ داده است و چه بسيار مطالبى كه متاخران از گذشتگان گرفته اند. 4- گويد: شيعيان درباره على" ع " و يازده فرزندانش عينا عقيده مسيحيان را نسبت به عيسى بن مريم دارند از قبيل عقيده به حلول خدا در او، و تقديس او و نسبت معجزات به او، و از قبيل پناه بردن به او، و او را در سختى و رفاه خواندن، و به او پيوستن، و از ديگران از شوق و ترس او بريدن و امثال اين امور. و كسى كه مقام على " و زيارتگاه آنها " و مقام حسين يا ديگر اهل بيت پيغمبر " ص " و امثال آنان را در نجف و كربلا و ساير بلاد شيعه بنگرد و اعمالى را كه در آنجا صورت ميگيرد مشاهده كند، خواهد دانست آنچه ما ذكر كرديم، خيلى از آنچه واقع مى شود كمتر است وهيچ بيانى قادر نيست اعمال اين گروه را در اين مشاهد توصيف كند، به همين سبب اينان هميشه، سرسخت ترين دشمنان توحيد و اهل توحيد بوده و خواهند بودص 0 19 پاسخ- اما غلو به معنى عقيده به الوهيت و حلول، قطعا از عقائد شيعه نيست اين كتب شيعه است در عقائدكه، مشحون به تكفير معتقدان بدان، و حكم به ارتداد آنان است. و در تمام كتب فقهى، در نيم خورده آنان، حكم به نجاست شده است.

اما تقديس و معجزات به هيچوجه غلو نيست، زيرا قداست مربوط به طهارت مولد وپاكى نفس شريف آنان از معاصى و گناهان است و پاكى ذاتى از پليديها وپستى ها از لوازم منصب امامت و شرط ضرورى خلافت است، چنانكه اين شرط درپيامبر " ص " نيز لازم است.

اما معجزات، از امورى است كه دعوا را ثابت و حجت را اتمام مى كند. و هر كس ادعاى رابطه با ماوراء طبيعت دارد، پيامبر باشد يا امام، بايد معجزه داشته باشد. و در حديقت معجزه امام، همان معجزه پيامبر خدا است كه او را بر دين خود جانشين ساخته، و كرامت بخشيده است. و بر خداى سبحان است كه از باب لطفى كه بر خلقش دارد، مدعى حق را با اجراى معجزات بدستش معرفى كند تا دلها نسبت به او آرام گيرد و برهانش بدو استوار گردد و در نتيجه مردم را به طاعت حق نزديك، و از معصيت او دور سازد.

و اين همان كارى است كه مدعى نبوت انجام مى دهد و نيز بر خدا لازم است كه ادعاى باطل مدعيان دروغين را بشكند و آنها را مانند مسيلمه كذاب و ديگر دروغگويان، رسوا سازد.

و از مطالب مسلم علم كلام يكى كرامات اولياء است. فلاسفه براى آن براهين قطعى كه مقام را گنجايش ذكر آن نيست، آورده اند. وقتى اين عمل براى هر ولى از اولياء خدا صحيح باشد، چرا درباره حجتهاى خدا بر خلقش غلو باشد؟ با وجود اينكه كتب اهل سنت و تاليفاتشان از كرامات اولياء آكنده است، و كرامات مولانا امير المومنين " ع " را همه پذيرفته اند؟

اما پناه بردن، و ندا كردن، و به آنان پيوستن، و از ديگران گسستن، و مطالبى از اين قبيل، اينها همه بخاطر وسيله قرار دادن آنها نزد خداى سبحان و طلبيدن حاجات از خداوند بزرگ به واسطه آنهاست كه آنان بخدا نزديك، و نزد او مقرب اند، و بندگان با كرامت اويند، نه اينكه آنان بخويشتن خود، در برآوردن حاجات و مقاصد، مستقيما موثر باشند، بلكه واسطه فيض اند و پيوند اتصال و حلقه ارتباط بين مولى و بندگان او " چنانكه اين مقام براى هر مقربى است كه نزد عظيمى از عظما او را واسطه قرار دهند ". و اين حكم كلى همه اوليا و صالحين است هر چند در مراحل نزديكى به خدا متفاوت باشند، بديهى است همه اين مطالب با اعتقاد ثابت بر اينكه هيچ موثرى در عالم وجود جز خداى سبحان نيست در مشاهد مشرفه با همه زائران فراوان چيزى جز توسل كه بدان اشارت رفت، ديده نمى شود، آنگاه آيا اين مطالب با عقيده به توحيد چه تضادى دارد اينان چه دشمنى اى با توحيد و اهل توحيد دارند؟

" آنان رابا تهمتشان رها كنيد جز اين نيست كسانى مرتكب تهمت و دروغ مى گردند كه به آيات خدا ايمان نداشته باشند و آنان دروغگويايند ".

5- گويد: عقيده شيعه به پيروى از معتزله، انكار رويت خدا در روز قيامت و انكار صفات او و انكار خالقيت او نسبت به افعال بندگان است و اين انكار براى شبهات باطل و واضحى است در حالى كه اهل حديث و سنت و اثر، مانند ائمه اربعه، اتفاق بر ايمان به همه اين مطالب دارند و بين آنها اختلافى نيست در اينكه خداوند: خالق هر چيز حتى بندگان و افعال آنها است، و خلافى در اين نيست كه خداوند روزقيامت، ديده مى شود.

جاى شگفتى است كه شيعه از ترس تشبيه، منكر اينها همه شده و معتقد به حلول، و تشبيه صريح، و خدائى بشر، و توصيف خدا به صفات نقص است. و اهل سنت، شيعه و معتزله را كه منكر اين صفات خدايند اهل بدعت مى دانند در 68.

پاسخ- اين مرد، درباره خدا و صفات او از ابن تيميه و شاگردش ابن القيم تقليد مى كند. و مذهب آنان را در اين مورد چنانكه زرقانى مالكى در شرح المواهب 12/5 آورده اثبات جهت و جسميت براى خداوند است. وى گويد مناوى گفته است: اما اينكه آن دو " ابن تميه و ابن القيم " بدعت گذارند، جاى ترديد نيست. و قصيمى آندو را و آرائشان را تقديس مى كند و جهت داشتن را براى خدا تصريح كرده و آنرا تعيين مينمايد، و در طى كتابش سخنان بسيارى در اينباب دارد. ما او را در اين نظر فاسد انتقاد نمى كنيم، و اطلاع بر فسادش را حواله به كتب كلامى فريقين مى دهيم. چيزى كه در اينجا براى ما مهم است اينكه خواننده را بر دروغ قصيمى در گفتار و نسبتهاى مجعولش واقف سازيم.

شيعه در انكار ديدن خدا در قيامت پيرو معتزله نيست، بلكه از برهان عقلى و نقلى پيروى مى كند و شيعه از عقيده به حلول و تشبيه، مبرا و از اينكه بشرى را سمت خدائى دهد و خدا را به صفات نقص توصيف كند و منكر صفات ثبوتيه او گردد، بدور است، بلكه شيعيان عموما معتقدند اگر يكى از اين مطالب را كسى قائل باشد، كافر است و گواه آن كتب كلامى قديم وجديد آنان است. و اين مرد نخواهد توانست دليلى بر افتراهايش بياورد. بجانم سوگند كه هر گاه يك مورد پيدا كرده بود جنجال و سر و صدا بپا مى كرد.

بلى، شيعه مى گويد: صفات ثبوتيه خداوند چيزهائى زائد بر ذاتش نيست، بلكه اين صفاف عين ذات خداونداست. و قديمان ديگرى را در برابر خدا قائل نيستند و با زبان حال چنانكه در اين شعر آمده است از مخالفان خود مى خواهند تا به راه حق باز گردند:

برادران نزديك ما، قدرى به ما نزديك شويد!

شما بر جايگاه بلندو سختى، تكيه زده ايد!

اگر مسيحيان عقيده به اقانيم ثلاثه دارند

شما خدايتان را هشت قسمت كرده ايد!

بحث كامل اين موضوع، با توجه به همه جوانب آن، در كتب كلام است. اما افعال عباد هر گاه مخلوق خدا به صورت تكوينى و جبرى باشد، وعد و وعيد و پاداش و كيفر مفهومى نخواهد داشت و عذاب كردن معصيت كار بر معصيت با اينكه او را بدان عمل مجبور كرده اند، زشت خواهد بود. و اين مسئله از مسائل بسيار مشكل كلامى است و در مبحث خود به حد كافى متعرض آن شده اند. كسى كه اين

چنين افعال عباد را مخلوق داند، بى توجه، نسبت كار زشت و ستم بخدا داده است. و در مقابل برهان صريح عقلى و منطقى، استدلال قصيمى به اجماع و اقوال مردم، داراى ارزشى نيست.

اما اينكه اهل سنت، شيعه و معتزله را نسبت كفر داده و آنان را از بدعت گزاران خوانده اند، اين امر تازه اى نيست وسابقه اش را از ديگران بايد دانست.

6- در شمار معتقدات شيعه گويد: فرزندان پيغمبر " ص " همه بر آتش حرامند و از هر بدى معصوم. درج 328/2 كتاب " منهاج الشريعه "، كه مولد او پندارد خداوند همه اولاد فاطمه، دخت پيامبر " ص " را بر آتش حرام كرده است و كسى كه اين فضيلت " نجات از آتش " از او در آغاز فوت شود، قبل از وفات موفق بدان خواهد شد گويد: آنگاه پس از اينها همه، شفاعت خواهد بود.

و در اعيان الشيعه65/3 گويد: فرزندان پيامبر " ع " گناه نمى كنند و تا روز قيامت به كارگناه و معصيت نمى پردازند 20/2.

پاسخ- شيعيان لباس عصمت را بر قامت احدى جز بر قامت خلفاى دوازده گانه پيامبر " ص " از عترت و ذريه او، و بر قامت پاره جگرش صديقه طاهره " ع "، نمى پوشانند، زيرا خداوند اين خلعت بلند بالا را، به نص " آيه تطهير " در مورد پنج تن كه يكى از آنها كه خود پيامبر اعظم " ص " بوده بر آنها پوشانيده و در مورد سايرين از روى ملاك قطعى آيه، و براهين عقلى فراوان و نصوص متواتر عصمت را اثبات مى كند و بر اين امر، اجماع علماى اهل سنت، و همه فرق شيعه، در نسلها و ادوار مختلف منعقدشده است. و هر تعبيرى به نظر مى رسدكه به طور مطلق يا عموم در امر عصمت اداء شده، مقصود از آن، تنها همين گروهند، هر چند در شخصيتهاى خاندان پيامبر " ص "، مردانى صديق و پاك كه هيچگونه گناهى مرتكب نشده اند، يافت شود، ولى شيعه عصمت آنان را واجب نمى داند.

اما استنادى كه اين مرد به كلام صاحب " منهاج الشريعه " جسته، در آن كمتر اشاره اى به موضوع عصمت نيست، بلكه گفتار او مخالف صريح آن است، زيرا اثبات مى كند در اهل بيت كسانى هستند كه اين فضيلت از آنها فوت شود، و آنگاه قبل از مرگ به وسيله توبه جبران كند و آنگاه به شفاعت بخشوده شوند. بديهى است كسى كه گناهى مرتكب شود آنگاه موفق به توبه گردد و سپس به وسيله شفاعت از او، درگذرند، او را معصوم نمى نامند، بلكه اين امتياز براى هرمومنى است كه كارش را با توبه جبران كند آنچه ويژه ذريه پيغمبر " ص " است اينكه در هر حال به توبه دست خواهند يافت.

قسطلانى در " المواهب " و زرقانى در شرح آن 203/3 گويد: چنانچه از ابن مسعود روايت شده است "اينكه فاطمه را فاطمه ناميدند " از طريق الهام از خدا به رسولش بوده، اگر تولد او قبل از زمان نبوت باشد واز طريق وحى بوده اگر تولدش بعد از آن صورت گرفته باشد، زيرا خدا او و ذريه او را روز قيامت از آتش باز گرفته است.

" فطمها " از فطم يعنى منع و فطم الصبى از همان معنا گرفته شده " يعنى كودك را از شير باز گرفتن"، اما نسبت به خود فاطمه " ع " و دو فرزندش " ع "، اين بازگيرى از آتش، به طور مطلق است و اما نسبت به ديگر فرزاندان او آنچه از آنان جلوگيرى شده، جاودان بودن در آتش است و اين امر مانع آن نيست كه برخى به خاطر تطهير در آتش داخل شوند. و اين امر بشارتى به اهل بيت پيامبر " ص " است كه آنه همه با مسلمانى، بدرود زندگى گويند و هيچ كلام از آنها سرانجام كارشان به كفر منتهى نشود، شبيه آنچه شريف " سمهودى " درروايت شفاعت نسبت به كسانى كه در مدينه بميرند، گفته است با اينكه عقيده به شفاعت براى هر كس مسلمان بميرد، قطعى است يا بگوئيم خداوند براى احترام فاطمه " ع " گنهكاران راخواهد آمرزيد و آنان را موفق به توبه نصوح " بدون بازگشت بگناه " خواهد كرد. و تا هنگام مرگ هم كه باشد، توبه آنها را مى پذيرد " اين روايت را حافظ دمشقى يعنى ابن عساكر نقل كرده است ". و غسانى و خطيب روايت كرده اند " و گويد: در اسناد آن افراد مجهول هستند " كه: فاطمه را بر اين دليل فاطمه خوانده اند، كه خداوند او را و دوستانش را از آتش قطع كرده است.

و در اين روايت مژده عمومى براى هر مسلمانى است كه او را دوست دارد و تاويلاتى كه در بالا ذكرشد در اين روايت نيز هست و اما روايتى كه ابو نعيم و خطيب نقل كرده اند كه. از على بن موسى الرضا " ع "پرسيدند از حديث:

ان فاطمه احصنت فرجها فحرمها الله و ذريتها على النار.

" فاطمه كه اندامش را حفظ كرد، خداوند او و فرزندانش را بر آتش حرام ساخت ".

پس او فرمود: مقصود از ذريه، حسن و حسين " ع " است. و آنچه اخباريين از آن حضرت نقل كرده اند كه برادرش زيد را توبيخ كرده، كه چرا بر مامون خروج نموده است و فرموده.

تو به رسول خدا چه خواهى گفت؟

آيا تو را مغرور ساخت آنچه فرمود: ان فاطمه احصنت... تا آخر، بدانكه اين حديث مخصوص كسى است كه از شكم فاطمه خارج شده باشد نه براى من و تو. بخدا سوگند به اين مقام نرسيدند مگر به وسيله طاعت خدا و تو اگر بخواهى با معصيت خداوند به همان مقامى برسى كه آنان به وسيله طاعتش بدان مقام رسيده اند، پس بايدتو نزد خدا از آنها گرامى تر بوده باشى، اين سخنان همه از باب تواضع است و ترغيب به اطاعت. و مغرور نشدن به فضائل، هر چند فضائل بسيار هم باشد، چنانكه اصحاب پيغمبر " ص " كه قطعا اهل بهشت بودند به نهايت درجه خوف و مراقبت بسر مى بردند، وگرنه لفظ " ذريه " در زبان عرب مخصوص به كسى نيست كه از بطن او خارج شده باشد. و من ذريته داود و سليمان... تاآخر با اينكه فاصله ميان آدم و داود و سليمان، قرنهاى بسيارى است پس مقصود على الرضا با مقام فصاحت و آشنائى به لغت عرب انحصار ذريه در فرزند بلا واسطه نيست. گذشته از اينكه تقيد به مطيع بودن، خصوصيت ذريه و دوستدارانش را، باطل مى سازد. مگر اينكه گفته شود خدا مى تواند مطيع را عذاب كند، و خصوصيت در اين است كه او را به احترام فاطمه" ع " عذاب نمى كند.

" م "و حافظ دمشقى به اسنادش از على رضى الله عنه روايت كرده، گويد: رسول خدا " ص " به فاطمه- رضى الله عنها- گفت: اى فاطمه آيا مى دانى چرا فاطمه ناميده شدى؟ على رضى الله عنه گويد: چرا فاطمه ناميده شد؟ فرمود: زيرا خداى بزرگ او و ذريه اش را روز قيامت از آتش محفوظ داشته است. و امام على بن موسى الرضا " ع " به اسناد خود آن را از رسول خدا به اين لفظ نقل كرده است كه فرمود: خداى دخترم فاطمه و اولادش و آنها كه ايشان را دوست دارند از آتش باز داشت.

با اين ترتيب آيا قصيمى بازهم معتقد است شيعه به تنهائى چيزى راگفته اند كه بزرگان قوم او نگفته اند؟ يا حديثى نقل كرده اند كه حافظان حديث اهل مذهبش آن را نقل نكرده اند؟ يا چيزى گفته اند كه مخالف مبادى دين حنيف است؟ آيا او مى تواند ابن حجر، زرقانى و امثال آن دو از بزرگان و حافظان مذهب خود را كه همراه شيعه برترى ذريه رسول خدا را بر ديگران گفته اند، متهم سازد؟ و بگويد اين گروه نيز عقيده به عصمت آن ها دارند؟ و همان حمله هائى را كه به شيعه مى كند به آنان نيز بكند؟.

و اين امر از خداى سبحان عجيب نيست كه تفضل بر قومى نموده آنان را قدرت مبارزه با گناه و پشيمانى از عملى كه موجب افراط درباره او شود، عنايت فرمايد و با اين همه شفاعت را شامل حالشان گرداند، اين امر با هيچ كدام از قوانين عدل و اصول مسلم دين مخالف نيست، زيرا او رحمتش بر خشمش پيشى گرفته و رحمتش بر همه چيز گسترده است.

اين سخن كه از طريق نصوص فراوان، تاييد شده عجيب تر از عقيده به عدالت همه اصحاب پيغمبر نيست. با اينكه خداوند در كتابش عده اى از اصحاب را به نفاق و ارتداد معرفى كرده در آيات بسيارى كه بازگشت و مضمون همه يكى است و رواياتى هم كه در كتب صحاح و مسانيد حديث در اين باره رسيده قابل توجه است: از آنجمله در صحيح بخارى است: كه گروهى از اصحاب پيامبر " ص " را در قيامت به سمت چپ مى برند رسول خدا " ص " گويد: اصحابم، اصحابم گفته مى شود: اينها از روى كه مفارقتشان گفتى، به عقب بازگشتند و مرتد شدند.

در صحيح ديگر: عده اى از رجال شما را برداشته و از من جدا مى سازندو مى گويم: پروردگارا اصحاب من اند؟ گفته مى شود: تو نمى دانى كه پس از تو چه چيزها درآوردند.

و در صحيح سومى: مى گويم: اصحاب من اند؟ مى گويند: نمى دانى بعد از تو چه چيزهاپديد آوردند.

و در صحيح چهارم: مى گويم آيا از من اند گفته مى شود: تونمى دانى پس از تو چه چيزها پديد آوردند، مى گويم: واى واى بر كسى كه پس از من تغيير داد " دستورم را ".

و در صحيح پنجم: پس من مى گويم: پروردگارا اصحاب و يارانم خدا مى گويد:تو خبر ندارى آنان چه كردند، آنان مرتد شده و به عقب به سمت قهقهرا باز گشتند.

و در صحيح ششمى است كه: همان وقتى كه من ايستاده ام، ناگاه گروهى به مجرد اين كه آنان را شناختم، مردى از ميان من و آنان بيرون شده گفت: زود باش بيا، گفتم: كجا؟ گفت: بخدا سوگند به سوى آتش، گفتم: چرا آنان بايد بسوى آتش بروند؟ گفت: اينان پس از تو به عقب بازگشته، مرتد شدند. آنگاه همچنانكه ايستاده بودم گروهى ظاهر شدند و چون آنان را شناختم مردى از آن ميان بيرون شده، گفت: زود باش بيا، گفتم: كجا؟ گفت: به خدا سوگند به سوى آتش بايد بروم، گفتم: چرا؟ گفت: اينان بعداز تو، به عقب بازگشته، مرتد شدند من نپندارم از آنان كسى نجات يابد الا مثل همل النعم " مانند شترانى كه شب و روز پراكنده به چرا روند "

قسطلانى در شرح صحيح بخارى 325/9 در اين حديث گويد: همل به فتح ها و ميم اشتران گم شده را گويند و مفردش هامل يعنى شترى كه راعى نداشته باشد و اين لغت را در مورد گوسفند بكار نمى برند، مقصود اين است: نجات يافتگان بسيار كم اند، به كمى اشتران گمشده و اين امر، نشان مى دهد آنان كه منحرف شده اند دو صنف اند: كفار و معصيت كاران... تا آخر.

گذشته از اينها همه شما بخوبى اختلافات موجود بين صحابه كه باعث دشمنى ها، كينه ها، و كتك كارى ها، و جنگ و جدال ها شد، و منجر به خروج يكى از دو طرف از مقام عدالت گرديد، شده ايد تا چه رسد به آنچه در تاريخ درباره افرادى كه از ايشان رسيده از احوال كه مرتكب گناهان و اعمال زشت شدند.

از اين رو هر گاه اين گونه انحرافات در مورد اين اشخاص، مستلزم توبيخى نيست و باعث نابخردى آنان نمى شود، آيا چه ايرادى در بيان اين فضيلت است كه خود يكى از سنن الهى درمود بندگانش از نظر فضل و عنايت او مى باشد؟ " و در سنت الهى هيچ گونه تغييرى نخواهى يافت ".

اماآنچه در استناد به كلام سيد ما " امين عاملى " در اعيان الشيعه 65/3رديف كرده، من نظر خواننده را به عين عبارت او متوجه مى سازم تا ميزان صدق و امانت اين مرد در نقل قول، معلوم گردد و خواننده تحريكات او را بشناسد و بداند چگونه مردى بزرگ از بزرگان امت را، به فاحشه مبينه اى نسبت مى دهد و او را تهمت مى زند كه عقيده به عصمت همه ذريه پيغمبر " ص "دارد، در حالى كه او خود بر خلاف آن صريح مى كند. بعد از ذكر حديث ثقلين به تعبير مسلم و احمد و غير آن ها از حافظان، چنين تصريح مى كند:

اين احاديث دلالت بر عصمت اهل بيت از گناه و خطا دارد، زيرا نشان مى دهد همان طور كه قرآن يكى از دو ثقل و دو چيز گرانقدرى است كه بين مردم بجاى نهاده شده، اهل بيت نيز با قرآن در عصمت برابرند و تمسك بدانها مانند تمسك به قرآن است، و هر گاه خطائى از، آن ها سر ميزد، امر به تمسك به آنها صحيح نبود زيرا لازمه اش حجت قرار دادن گفتار وكردار آنان است.

و در اينكه تمسك بدانها موجب گمراهى نخواهد بود، چنانه تمسك به قرآن گمراهى نيست و هرگاه از آنها گناه و اشتباهى صادر مى شد، لازم مى آمد تمسك به آنها گمراه كننده باشد.

و در اينكه در پيروى ازآنها، هدايت و نورانيت است، چنانكه در پيروى از قرآن اين گونه است. و اگر آنان معصوم نبودند بايد در پيروى آنها گمراهى صورت گيرد. و آنان ريسمان كشيده اى از آسمان به زمين اند چنانكه قرآن اين طور است و اگر معصوم نبودند اين پايگاه را نداشتند. و در اينكه آنان از قرآن جدا نشده اند و قرآن از آنها در تمام مدت عمر دنيا، جدا شدنى نيست اگر خطائى و گناهى مرتكب شوند از قرآن جدا شوند وقرآن از آنها جدا گردد. و در اينكه مفارقت آنها، جائز نيست، چه اينكه كسى كه خود را از آنان جلو انداخته وامام آنها بداند، يا از آنها كوتاهى كرده به ديگرى به عنوان امامت بگرود، چنانكه تقدم بر قرآن و اظهار نظرى غير از آنچه در آن است، يا تقصير نسبت به آن، بر اثر پيروى از سخنان مخالفانش جائز نيست. و در اينكه آموختن چيزى به آنان و رد سخنانشان را مجاز ندانسته و حال آنكه اگر نادان بودند بايد آنان را بياموزند ورد سخنانشان ممنوع نباشد.

و اين احاديث نيز نشانه آن است كه دربين آنها كسانى يافت مى شوند كه در هر زمانى و دورانى چنين صفتى داشته باشند به دليل گفتار پيامبر " ص " كه فرمود انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض " اين هر دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بر من وارد شوند " و نشانه آنست كه اين خبررا خداى لطيف و خبير گفته است. و وارد شدن نزد حوض و كوثر، كنايه از پايان عمر دنيا است.

پس هر گاه زمانى وجود داشته باشد كه از يكى از اين دو خالى باشد اين جمه صادق نبود: " اين هر دو از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند ".

وقتى اين مطلب دانسته شد، بخوبى معلوم مى شود، ممكن نيست مقصود از اهل بيت همه بنى هاشم باشند، بلكه غرض از اين تعبير عام ويژه كسانى است كه به فضيلت و دانش و زهد و پاكدامنى و پاكى امتياز آورده و ائمه اهل البيت طاهر يعنى همان دوازده امام پاك كه مادرشان زهراى بتول است، باشند، زيرا اين امر، اجماعى و اتفاقى مسلمين است كه غير از آنان، كسى معصوم نيست و عصمت ديگران، خلاف مشاهده احوال آنها است، زيرا از غيراز اينان از ساير بنى هاشم گناه صادرشد و بسيارى از احكام را ندانسته اند، و امتيازى با ديگر مردمان نداشته اند از اين رو ممكن نيست آنان را شريك قرآن در امور ياد شده قرار داد بنابراين قطعى است كه بايد مقصود از آن برخى از بنى هاشم باشد، نه همه آنها، و اين بعض كس جز ائمه طاهرين نخواهد بود.

اما آنچه " زيد بن ارقم" گويد: كه مقصود از آن همه بنى هاشم باشد، اگر چنين نقلى از قول زيد بن ارقم صحيح باشد، متابعت زيد بن ارقم با وجود دليل بر بطلانش واجب نيست.

بخوانيد و نظر دهيد، زنده باد امانت و راستى، اين است نمونه عصر نور!

7- گويد: يكى از آفات شيعه عقيده آنان به اينكه على، روز تشنگى محضر مردم را از آب دور ساخته، دوستانش را سيراب مى سازد و او قسمت كننده آتش است و آتش از او اطاعت مى كند و هر كه را بخواهد از آن بيرون مى آورد 21/2.

پاسخ- در جلد دوم صفحه 321سندهاى حديث اول را از امامان و حافظان حديث آورديم و شما را آگاه ساختيم كه بسيارى از طرق اسناد اين حديث را ائمه و حفاظ تصحيح كرده اند و بقيه طرق آن را تائيد و تاكيد آن پنداشته اند، بنابراين چنين حديثى تنها از پندارهاى شيعيان نيست و با آنان در اين حديث، حاملان علوم و احاديث از هم مذهبان آن مرد، شريك اند، ولى قصيمى از آنجا كه آنها را نمى داند و از رواياتشان بى خبر است و يا از روى كينه اى كه بر هر كس حديثى درباره امير المومنين " ع " روايت كند، دارد، آنها را از آفات شيعه پنداشته است.

اما حديث دوم مثل حديث اول از آفات شيعه نيست بلكه از برجسته ترين فضائل آنها نزد همه اهل اسلام است از اينرو حافظ ابو اسحاق ابن ديزيل متوفى 280 يا 281 هجرى از اعمش از موسى بن ظريف از عبايه روايت كرده كه گويد: شنيدم على مى گفت: انا قسيم النار يوم القيامه اقول خذى ذا و ذرى ذا " من قسمت كننده آتشم روز قيامت گويم بگير اين را و رها كن آن را "

ابن ابى الحديد در شرحش 200/1 و حافظ ابن عساكر در تاريخش از طريق حافظ ابى بكر خطيب بغدادى، آن را روايت كرده اند.

و درباره اين حديث چنانچه " محمد بن منصور طوسى " گويد: از امام احمد به اين شرح سوال شد: ما نزد احمد بن حنبل بوديم. مردى به او گفت: يا ابا عبد الله درباره اين حديث كه روايت شده: على گويد، من قسمت كننده آتش ام، چه مى گوئى؟ احمد گفت: مگر چه چيز اين حديث را منكريد؟ آيا نه اينست كه براى ما روايت كرده اند كه پيغمبر " ص " به على فرمود: لا يحبك الا مومن و لا يبغضك الا منافق؟ گفتيم: بلى، گفت: پس مومن در كجا خواهد بود؟ گفتيم: در بهشت، گفت: و منافق در كجا؟ گفتيم: در آتش گفت: پس على قسمت كننده آتش است. و چنين در طبقات اصحاب احمد آمده است. و حافظ كنجى در كفايه/22 از او نقل كرده است. كاش قصيمى سخن امامش را مى دانست.

اين تعبير را امير المومنين " ع " از بيان رسول خدا " ص " گرفته در آنجا كه عنتره از او " ص " روايت كرده كه فرمود: انت قسيم الجنه و النار يوم القيامه تقول للنار هذا لى و هذا لك، و به همين لفظ ابن حجر درصواعق 75 روايت كرده است. و اشتهار اين حديث نبوى را بين اصحاب از احتجاج امير المومنين " ع " روز شورى مى توان يافت كه گفت: انشدكم الله هل فيكم احد قال له رسول الله "ص " " يا على انت قسيم الجنه يوم القيامه " غيرى؟ قالوا: اللهم لا.

بزرگان معتقدند اين جمله حديث احتجاج قطعا صحيح است. و دار قطنى بنا بر آنچه در اصابه/75 آمده آن را روايت كرده است و ابن ابى الحديد معتقد است. هر دو حديث نبوى و احتجاج علوى به نقل مستفيض " فراوان " نقل شده است. وى در شرحش بر نهج البلاغه 448/20 گويد:

" در حق او " يعنى على بن ابيطالب " خبر مشهور و مستفيض آمده است كه او: قسمت كننده بهشت و دوزخ است "

و ابو عبيد هروى در " الجمع بين الغريبين " گويد: گروهى از پيشوايان ادبيات عرب آن را تفسير كرده گفته اند " زيرا وقتى دوستدارش اهل بهشت باشد و دشمن اهل جهنم، او به اين اعتبار قسمت كننده بهشت و دوزخ خواهد بود " ابو عبيد گويد: غير از كسانى كه نام برديم دگران گفته اند: على خود قسمت كننده بهشت و دوزخ است، واقعا گروهى را به بهشت وگروهى را به دوزخ وارد كند. مطلبى كه ابو عبيد اخيرا در اينجا ياد كرده، مطابق روايات وارده است كه در آنها آمده على " ع " مى گويد به آتش: اين، از آن من، پس تو او را رها كن، واين از آن تو بگير او را.

م- و قاضى در الشفاء روايت را " انه قسيم النار " ذكر كرده و خفاجى در شرح خود 163/3 گويد: ظاهر كلامش نشان مى دهد " اين امر چيزى است كه پيغمبر " ص " بدان خبر داده، ولى گويند: كسى از محدثان جزابن اثير آن را نقل نكرده است. وى در نهايه گويد: مگر اينكه على رضى الله عنه گفته است: انا قسيم النار يعنى مقصودش اينكه مردم بر دو دسته اند دسته اى با من اند و آنها براه هدايت من مى روند، و دسته اى عليه من اند كه به گمراهى از راه من مى روند، پس نيمى از مردم با من در بهشت، و نيمى به مخالفت با من در آتش اند پايان " سخن ابن اثير ".

من" خفاجى " مى گويم: ابن اثير، مرد مورد وثوقى است و آنچه على گفته است از پيش خود نمى گويد و حكمى است كه بدست او رسيده، زيرا جاى اجتهاد نيست و معنى اش اينكه: من و هر كس با من باشد قسيم اهل آتش خواهيم بود، يعنى در مقابل اهل دوزخيم، زيرا على " و هر كس با اوست " از اهل بهشت است. و بعضى گويند قسيم به معنى قسمت كننده است مانند جليس و سمير " به معنى جالس و سامر " قصه گو " " و بعض گفته اند مقصود از آنها خوارج، و گشندگان اويند چنانكه در نهايه آمده است.

8- گويد: روايات فراوانى در كتب آن ها " يعنى شيعيان " آمده است كه او " يعنى امام منتظر " همه مساجد را ويران خواهد كرد و شيعه پيوسته دشمن مسجد است. از اين رو كسى كه سراسر بلاد شيعه و طول و عرض آنرا به پيمايد كمتر اتفاق مى افتد مسجد ببيند 23/2.

پاسخ- هر آنچه در قوطى مكر و نيرنگ اين مرد، از نسبت هاى مجعول و باطل بود، اورا قانع نساخت و در نسبت مجعولاتش تنها بيك روايت در پاسخ منكراتش كه دليل بر آن نيافته اند، قناعت نكرده تا اين كه آن را به روايات فراوانى در كتب شيعه نسبت داد. كاش اگر راست مى گفت " و او كى، و كجا مى تواند راست گو درآيد " اسمى از اين كتب مى آورد يا اشاره به يكى از اين روايات مى نمود، ولى هيچ گونه به اين امر توجهى نداشت كه اسمهائى هم مى توان ساخت و اسنادى تراشيد تا در كتاب از آن ها نام برد.

حجت منتظر، پيشوا و آقاى هر مومنى است كه به خداو روز جزا ايمان آورده باشد. همان كسانى كه مساجد خدا را آباد مى سازندتا چه رسد كه آن را ويران كند و آن شيعه اى كه چنين نسبتى به او داده شود هنوز آفريده نشده است.

و اما آنچه از بلاد شيعه ياد كرده من نمى دانم آيا او از بلاد شيعه عبور كرده است و به آن ها سرى زده و سپس اين مطالب را نوشته و اين دروغ ها را بافته، يا از غيب سخن مى گويد يا استنادش مانند صاحب " المنار " به يك جهانگرد سنى مجهول يا يك كشيش مسيحى است كه هنوز به دنيا پا ننهاده.

در هر صورت اين دورغ بدخواهانه اش مكافات دارد. هر كس در بلاد شيعه به فحص و كاوش پردازد و بر طبقات متوسط و شهرنشين فرود آيد، حتى از شهرهاى كوچك و دهات و قصبات عبور كند، مساجد مجلل كوچك و بزرگى را با آنچه در آن ها از انواع فرشها، و اثات و چراغها است، مشاهده خواهد كرد و خواهد ديد چگونه در آنها اقامه جمعه و جماعت مى شود و كسى را نمى رسد، منكر محسوس گردد و مشاهدات خود را تكذيب كند و با سخنان بى پايه ى اين مرد به يارى برخيزد.

9- گويد: يكى از شيعيان در مسئله اى، از يكى از امامانش اظهار نظر و فتوا مى خواهد، نمى دانم آن امام آيا صادق يا ديگرى بوده، او فتواى خود را اظهار مى كند آنگاه سال بعد مى آيد و دوباره درباره همان مسئله از او نظر مى خواهد، اين بار او بخلاف فتواى سال قبل نظر مى دهد در اين دو نوبت شخص سومى هم در كار نبوده است. اين شخص درباره امامش مشكوك مى شود واز مذهب شيعه خارج مى گردد. مى گويد: اگر امام، اين فتوا را از روى تقيه داده است كه كسى در دو نوبت با ما نبوده و من با كمال اخلاص به گفته هاى امام عمل مى كردم، و اگر آنچه گفته، غلط و از روى اشتباه بوده، پس ائمه در اين صورت معصوم نخواهند بود و شيعه ادعاى عصمت مى كند، از اين رو دست از مذهب شيعه برداشت و به مذهب ديگر گرويد. اين روايت در كتب آنان ياد شده است " جلد2 ص 38 ".

پاسخ- من با اين مرد جز آنچه خودش مى گويد، سخنى ندارم:

نسبت مى دهد به امامى از ائمه شيعه، كه نمى داند كدام يك از امامان است.

مسئله اى زننده مجهولى را مطرح مى كند، كه نمى داند چه مسئله اى است. اين سوال را از كسى پرسيده كه او خوديكى از ناشناخته ها است و با هفتاد گونه وسيله تعريف، قابل شناسائى نيست. آنچه را مى گويد استناد به كتابى داده، كه هنوز تاليف نشده است. آنگاه بر اين بنياد محكم شروع مى كند حمله شديد خود را به آن امام، وشيعه اش مى كند ما ايرادى به تصميمى جز ايرادى كه او خود به اين مرد گرفته، نداريم. بجانم سوگند اگر قصيمى امامى كه از او سوال شده يا سوال كننده و يا عين سوال را مى دانست و يا كمترين اطلاعى از آن كتاب ها مى داشت آن را با شور و جنجال ذكرمى كرد، ولى هيچ كدام را نمى داند وبلكه مى دانيم در اين باره همه اش رادروغ بافته، و بر خواننده اشارت و بدگوئى هايش پوشيده نيست.

10- گويد: كسى كه در كتب اين قوم "شيعه " بنگرد، مى داند اينان براى كتاب خدا ارزشى قائل نيستند، زيرا كمتر اتفاق مى افتد به آيه اى از آيات قرآن استشهاد كنند كه صحيح و بى غلط درآيد و تنها كسى از آنها موفق به ايراد آيات به درستى مى شود، كه با اهل سنت معاشرت داشته و بين آنها زندگى كند. و در حقيقت اين هم از درستى اهل سنت است، ولى كسانى كه بااهل سنت فاصله داشته باشند. بعيد است يكى از آن ها بتواند آيه اى بياورد كه از تحريف و غلط، بر حذر باشد، كسانى كه در بلاد گردش كرده اند مى گويند حافظ قرآن بين آن ها پيدا نمى شود و مى گويند قرآن در ميان آن ها خيلى كمياب است.

پاسخ- چه گرفتارى سختى است، دشمن نانجيب و بى دين، كه براستى گرفتارى و بلائى چنين نيست. شخص بى آبرو آبروى نبوديش را بتو مى فروشد و بر آبروى تو مى تازد.

كاش مى دانستم اين قسمت را او چه موقع، و در چه حالى نوشته است؟ آيا در حال مستى يا در حال هشيارى؟ و در چه وضع روحى بوده. آيا با مغزى آشفته و مجنون، يا با دلى بيدار و هشيار، وآيا اين دروغ ساز با كاوش در كتابهاى شيعه آن را نوشته، و در نتيجه كاوشهايش ديده است كه اين كتابها از آيات صحيح و بى غلط قرآن خالى است، يا براى اينكه آنها را ساكت كرده باشد، خبرى، به مضمون فوق جعل كرده است؟ و آيا اين مرد دروغگو مى توانددر راس پيشوايان ادبيات عرب، كسى جزبزرگان شيعه را بيابد كه در تفسير قرآن، كتب گرانبهائى تاليف كرده باشند و در زبان عربى كتب گرانقدرى به عنوان ماخذ زبان عربى بوجود آورده، و در ادبيات آن كتابهاى نهادى اى به عنوان مراجع، براى جوامع علمى و ادبى ساخته، و در دستور زبان عربى " نحو " مجموعه هائى از كتب و زين علمى، نوشته باشند؟.

شما با مراجعه به كتابهاى اماميه، آنها را، از استشهاد به آيات كريمه قرآن آكنده مى يابيد، به طورى كه گويا كتب اماميه افلاكى هستند كه بر گرد اختران آيات قرآنى، بدون پوشش غلط و اشتباه، نور افشانى مى كنند.

ما تا امروز نمى دانستيم مقياس تلاوت صحيح يا غلطقرآن هم، مى تواند، انگيزهاى مذهبى قرار گيرد. انگيزه هاى مذهبى پيوندهاى قلبى است و هيچگونه ارتباطى با زبان و لهجه و ايراد كلمات و ساختمان سخن و حكايت آنچه از قرآن ياغير قرآن ترتيب داده شده و كيفيت عقايد مذهبى، ندارد

و كاش مى دانستيم شيعه چه نيازى براى درست خواندن قرآن، و تلاوت صحيحش به غير شيعه دارد؟ آيا اين نياز مربوط به كمبود از ناحيه زبان عربى است، يا مربوط به نادانى روش هاى قرائت قرآن است؟ نه سوگند بخدا كسى در ميان شيعه كه بتوان اين دروغ را به او نسبت داد، وجود ندارد. اما شيعيان عرب كه تشيع، آنان را از زبان، فطريات و نژادشان، دور نساخته است آيا شما فكر مى كنيد عراق و جبل عامل يا بلاد ديگر شيعه كه پر از بزرگان و علماء و نوابغ و برجسته گان است، بهره آنان از زبان عربى، كمتر از عربهاى بيابانى نجد و حجاز، يعنى عربهاى سوسمار خور و كفتاركش است؟

اما شيعيان غير عرب چه بسيارندپيشوايان عرب و بزرگان و نويسندگان وشعرائى كه از ميان آنها برخاسته اند. كسى كه تاريخ را بررسى كند، بخوبى مى داند ادبيت از شيعه گرفته شده و فن خطابه از شيعه است، نويسندگى را از شيعه بايد فرا گرفت و تجويد و قرائت قرآن كار شيعيان است، از اين رو ابن- خلكان در تاريخش در شرح حال على بن جهم 38/1 گويد: وى باوجود انحرافى كه از على بن ابيطالب عليه الصلاه و السلام داشت. و اظهارتسنن مى كرد طبع سرشارى داشته و بر سرودن اشعار با الفاظ شيرينى توانا بود، گويا معتقد بود كه طبع شعر و قدرت شاعرى با الفاظ شيرين، ويژه شيعيان است و درباره آنان غالبا قطعيت دارد.

و اين قرآنهاى چاپ شده در ايران و عراق و هند است كه در تمام اقطار عالم منتشر گرديده. و اين قرآن هاى خطى آنها است كه تقريبابه تعداد كسانى كه نوشتن مى دانستند قبل از ظهور چاپ نوشته شده و محفوظ مانده است. و هنوز از شيعيان كسانى هستند كه به قصد تبرك قرآن را بدست خود مى نگارد. پس در كدام يك از آنها غلط فاحش يا خللى در نوشتن، ياناموزونى در اسلوب، يا بى توجهى به فنون آن، مى توان يافت؟ مگر اشتباهات ناچيزى كه چشم نويسنده نمى تواند به دقت آن را رعايت كند و اين امر لازمه هر انسان اعم از شيعه يا سنى، عرب يا عجم است. به گمان مى رسد كسى كه به قصيمى خبر گردشش در بلاد شيعه را داده، هنوز از مادر نزاده است و قصيمى در عالم تخيل تصويرى از او ساخته و پنداشته، با او سخن مى گويد. و يا وقتى به بلادشيعه سفر مى كرده جز كوچه هاو راههائى كه از آنها عبور مى كرده، جاى ديگرى را نديده و معلوم است در آنجاها قرآنهائى كه در راه افتاده باشد و در پشت در خانه ها باشد نبوده لذا او هم نديده است، هر گاه به خانه ها وارد مى شد قرآن ها را در صندوقها و جايگاههاى مخصوصش مى يافت و مى ديد روى هر رف و طاقچه اى غالبابه مقدار نفوس اهل خانه، قرآن نهاده شده و گاهى از اين تعداد افزون تر است و در اوقات مختلف شب و روز قرائت مى گردد.

اينها غير از قرآن هاى كوچكى است كه شيعيان براى محافظت و به عنوان حرز براى مردان و زنان استفاده مى كنند، و غير از قرآنهائى است كه مسافران براى خواندن و محفوظ ماندن از حوادث سفر با خود همراه مى برند. و غير از قرآنهائى است كه روى قبور اموات براى خواندن در هر صبح و شام و هديه كردن ثوابش، بروح آنها، مى نهند، و غير از قرآنهائى است كه كودكان براى آموزش از آغاز كودكى به مدرسه مى برند، و غير از قرآنى است كه همراه عروس ها، قبل از هر چيز به خانه شوهر مى فرستند، و بعضى اين قرآن را براى تيمن و تبرك در زندگى جديد، بخشى از مهريه قرار مى دهند. و غير از قرآنى است كه به خانه هاى جديد مسكونى خود قبل از فرستادن اثاث البيت، مى فرستند، و غير از قرآنهائى است كه پهلوى زنها براى جن و شياطين متعدى مى نهند، شياطينى كه به اولياء خود وحى مى فرستند " و يكى از آنها قصيمى دروغ- ساز است " و آنان را به سخنان زشت و غرور آميز مى فريبند.

آيا اينان اند كه براى كتاب خدا ارزشى قائل نيستند؟ اينان اند كه قرآن در بينشان كم ياب است؟ اما آنچه براى اين مرد، شيطان جهان گردش، از بلاد شيعه خبر آورده كه حافظ قرآن بين آنها وجود ندارد، داستان اين دروغ را از كتب شرح حال و فهرست هاى تاريخى بايد پرسيد و مراجعه به كتاب " كشف الاشتباه فى رد موسى جار الله "/532 و 444 بايد كرد در آنجاحافظان و قاريان شيعه يكصد و سى و چهار نفر نام برده شده است.

11- گويد: آيا مى تواند يكنفر " شيعى " يك حرف از قرآن بياورد كه دلالت بر قول شيعه به تناسخ ارواح و حلول خدا در جسم امامانشان داشته باشد و يا دلالت بر عقيده به رجعت امامان و عصمتشان كند، و يا دلالت بر مقدم بودن على بر ابابكر و عمر و عثمان داشته باشد، يا وجود على در ابرها را، ثابت كند و يا آيه بياورد كه بر طبق آن بگويد برق تبسم و لبخند على، و رعد صداى اوست، چنانكه شيعه اماميه بدان ها معتقد است، ص 72/1.

پاسخ- جاى شگفتى است كه اين مرد و همكاران دروغسازش، شيعه اماميه را با وجود روابط بين فرق اسلامى، و پيوند همبستگى، و سادگى رفت و آمد به بلادو شهرهاى آنان، يا وسايل سريع السيرماشينى امروزه در كمترين مدت، به تهمت هائى نسبت داده كه از آنها بيزارند و اگر محال نباشد، بسيار بعيد به نظر مى آيد كه مذاهب امروزه هنوز از آراء و عقايد هم بيخبر مانده باشند.

با اين وضع امروز كسى كه تهمت زند و نسبتى بر خلاف واقع بخواهد بهر فرقه اى از مذاهب بدهد، قبل از تحقيق و بررسى كه به سادگى برايش فراهم است، بى آزرمى و جلفى او را نشان مى دهد و كسى كه در كتابش بنگرد، او را بسيار دروغزن، گناهكار و بى پروا مى يابد مگر اينكه از گفتار خود برگردد و توبه كند.

اگر اين مرد در سخن خداى بزرگ، مى انديشيد آنجا كه گويد: " انسان سخنى بر زبان نراند مگر فرشته رقيب و عتيدنزد او حاضرند " و يا وعيد خدا را درمورد: " هر دروغگوى گنه كار كه عيبجو و تلاشگر در راه سخن چينى و افساد بين مردم " مى پذيرفت، از دروغ و بهتان، خوددارى ميكرد و مصلحت خود را مى شناخت او شيطانش را او خود پاسخ ميداد به اينكه شيعه اماميه چه وقت قائل به تناسخ بوده و چه موقع قائل به حلول خدا درجسم ائمه اش بوده؟ و كدام يك از آنها در قديم و جديد عقيده به وجود على در ميان ابرها داشته اند... تا آخر، تا حرفى از قرآن را بر آن شاهد آورند.

بلى " على در ابرها است " اين جمله اى از شيعه است. اقتدا به پيغمبر اعظم " ص " به همان معنى كه در جلد اول ص 292 گذشت، ولى گوينده كينه توز آنها را از جاى خود تحريف و تاويل كرده تا شهرت و آبروى شيعه اماميه را لكه دار كند.

آيا براى اين مرد و قومش عار و ننگ نيست بر يكى از فرق بزرگ اسلامى، دروغ ببندد و از تهمت زدن آنها باكى نداشته باشد. و آنان را به آراء زننده و بى پايه اى نسبت دهد؟ و از رفتار زشت خود در معامله با آنها تحاشى نكند؟ آيا كتب شيعه اماميه كه در قرون گذشته و امروز تاليف شده و زبان گوياى عقايد آنان است مشتمل بر بيزارى از اينگونه نسبت هاى مختلفى كه از زبان بدخواهانشان گفته مى شود نيست؟ او اگر اين مطالب را نمى داندمصيبتى بزرگ است و اگر مى داند و عمدا چنين مى كند مصيبت اعظم است.

بلى او مى تواند در نسبت هاى دروغينش به سخن اشخاصى از همقطارانش مانند طه حسين، احمد امين و موسى جار الله از رجال تهمت و افترا، استناد جويد.

و اما عقيده اماميه به رجعت را قرآن گفته است، ولى نادانى، ديده اين مرد را مانند بصيرتش، نابينا ساخته، آن را نديده و در قرآن، نيافته است.

از اين رو بعهده اوست كه به كتب اماميه مراجعه كند، و گروهى از علماء تاليفات خود را بدان اختصاص داده اند، چه خوب بود اگر به يكى از اين كتابها مراجعه مى كرد.

چنانكه آيه تطهير، به عصمت گروهى از كسانى كه اماميه عقيده به عصمتشان دارند تصريح مى كند و در مورد بقيه معصومين، از روى قاعده وحدت ملاك و روايات صريح و قاطع، استدلال مى توان كرد.

و در اين آيه شريفه، روايتى كه امام مذهبش، احمد بن حنبل در مسند خود آورده 323 و 304 و 298 و 296/6و 107/4 و 385/3 و 331/1 قانع كننده و بسنده است.

و چگونه قرآن، على را بر ديگران مقدم ندارد و حال آنكه خداوند ولايت خود و ولايت نبى اش را در اين آيه، با ولايت او مقرون فرموده: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون.

و در همين مجلد ص 162- 156 اجماع و اتفاق علماء و محدثين و متكلمين را بر نزول اين آيه درباره على امير المومنين " ع " متعرض شديم.

م- و هر محققى اگر حق انصاف را رعايت كند ده ها آيه، در كتاب خدا خواهد يافت كه درباره على امير المومنين " ع " نازل شده و نشان تقدم او بر ديگران است. و اين امر چيز تازه اى نيست، زيرا به تصريح قرآن، او نفس پيامبر " ص "، معرفى شده و به ولايت او، خداوند دينش را كامل گردانيده، و نعمتش را بر ما، تمام ساخته و اسلام را به عنوان دين براى ما، رضايت داده است.

يا همان سوال را در اينجا بر " قصيمى " تكراركرده مى گوئيم: آيا او و قومش مى تواند يك حرفى از قرآن كه دلالت بر تقدم ابى بكر، عمر و عثمان بر ولى الله طاهر، امير المومنين " ع " داشته باشد، بياورند؟.

12- گويد: و اين قوم " يعنى اماميه" در دين خود به اخبار نبوى صحيح اعتماد ندارند، ولى به نامه هاى مزور و بى بنياد كه به زعم خود منسوب به ائمه معصومين است اعتماد مى كنند ص 83/1.

پاسخ- شما به وضع نامه ها و توقيعات صادره از ناحيه مقدسه، آشنا شديد. و اين مرد را شيطانش وحى جديدى فرود آورده معتقد است نامه هاى ساير امامان را نيز، به دروغ به آنها نسبت داده اند و گمان كرده تنها شيعيان اند كه عقيده به عصمت آنها دارند، زيرا در طومار خيالاتش اين آيه را كه: " هر گاه درامرى بين شما اختلاف روى داد بايد آن را به خدا و پيامبر " ص " باز گردانيد " پيدا نكرده است.

next page

fehrest page

back page

 

 
 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved