بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شعراء غدير در قرن 03

ابو تمام طايى

اى آهو هر جا كه تلهاى انبوه خاكى و بيابانها بى نشان نمايان شد بايست و نكوهش و سرزنش گمراهت نكند.

از بيم پنهان شو و صداى كوه بدامت نيندازد، چه اين بيهوده سخن آبرويت را مى برد.

ترا نادانى مى بينم كه در ميان امر و نهى سرگردانى، هلاك از تو دور باد، ترا با نهى و امر چكار است؟

آيا حوادث غم انگيز و دشوار بر اهلش، مرا از كارى كه به انجام آن شتاب دارم، باز مى دارد؟

روزگار چنان سر آزار من دارد كه گوئى با اين آزار، نذرهاى خود را ادا مى كند.

او را درختانى است، كه بزرگوارى را در درون آن نهان كرده و بارو برگ سبزى ندارند.

و من با پوشيدن جامه صبر چنان با زمانه روبرو شدم كه ترسيدم صبر به تنگ آيد

چه سخت است كه شهر و ديار بر مردى كه چون من قبيله و وسيله دارد، تنگ آيد.

در روز افتادگى، گويند اى نيست كه به چون منى كه جوانى و نياز انباز اويند، بگويد: برخيز "ايستاده اى دست من افتاده را نميگيرد".

اگر چه روزگار بر گشته است و براى هيچ تشنه اى آبى و براى هيچ پرسنده اى جوابى ندارد آنان مردمى هستند كه بد گوئى و پيكار در ميانشان راه يافته و پرده ستايش و نكو داشتشان را دريده است.

از ميان آنها چون دوستى را برگزينى، كبر در دل دارد و قائد و رائدش گمراهى و خود بينى است.

چون برق آسايش ببيند، به تو نزديك مى شود و آنگاه كه احساس سختى كند، از عيوق دورتر رود.

كجاست جوانمردى كه مردم با او دشمنى نكرده باشند؟ يا كدام راد مرد است كه عزمى درست دارد و گرانبار نيست؟

مى بينى كه توانگران به فزوندارى خود بر نيازمندان و بيچارگان مى نازند براستى كه آنكس كه مرا به پيرى نشاند، چنانكه ديديش، هفده سال نداشت و آن ديگرى چون رازى را به وى سپردم سينه اش از نگرانى راز بجوش آمد و پرده از آن برگرفت.

مردم روى زمين سركشى و خودرائى كردند و سخن بسيارى از آنان جز گروهى اندك كفر بود.

رنج تاريكى روزگار فرماندهى آن دو تن را كشيدند، در حالى كه آنها دليلى بودند كه آفتاب و ماه از ايشان به رهنمونى شايسته تر بود.

بزودى اين آب جوئى از پستان مرگ شما را به پرتگاهى مى كشاند كه آب و شرابى در آن نيست.

شما كه از فرو رفتن درجوئى خرد به ستوه آمده ايد، آنگاه كه دريا بر شما بشورد چه مى كنيد؟

شما خود خونهاى ريخته شده در زير ديگ به تاراج رفته خلافت شديد، زيرا به آنچه كه اين ديگ را به جوش مى آورد، واقف نبوديد.

چرا پرنده جهل پرنده جهل را پيش از آنكه پروازش ارمغانى نامانوس برايتان بياورد از پرواز باز نداشتيد؟ دندان را بر هم فشرديد و ننگ كار را پوشانديد كجا پنهان مى ماند رازى كه بر ملا شد.

با فرزندان پيغمبر و دودمان او كارهائى كرديد كه كمترين آن خيانت و غدر بود.

پيش از آن بر سر جانشين او چنان مصيبت سختى آورديد كه اندازه نداشت با او از در جنگ هاى نو و كهنه اى در آمديد كه پيش از اين، اينگونه نبردها سابقه نداشت

على بگاه سرافرازى برادر و داماد پيغمبر است. برادر و دامادى كه مانند ندارد.

پشت پيغمبر "محمد ص" به او گرم بود همانطور كه پشت گرمى موسى به هارون بود.

او هميشه تاريكى سختيها را با روشنى فتح و پيروزى كه از رويش نمايان بود مى زدود.

وى شمشير بران خدا و رسولش در هر جنگى بود، شمشيرى كه فرسودگى و و كندى نداشت

كدام دست بدى بود كه نبريد؟ و كدام روى گمرهى بود كه بر آن داغ ننگ ننهاد؟

او مرد، در حاليكه دينداران را به سر سختيش ارامش و بى دينان را ترس و بيم بود. باد لاورى، مرزهاى مخوف را از شكستن نگه ميداشت و از سر زمين دشمن مرز مى ساخت.

در احد و بدر آنگاه كه اين نبردگاهها از پياده و سواره موج مى زد، و نيز در روز جنگ حنين و نضير و خيبر و خندق آنگاه كه " عمرو ر به ميدانش تاخت چنان به شمشيرها و نيزه هاى خونين براى مرگ سرخ بپاخاست كه آن را از ميان برداشت.

نبرد گاههائى كه فقط خدا غمسگار و گشايشگر كار آميخته به سختى و دشوارى آن بود

و در روز غدير، به چاشتگاه " در بيابانى " كه در آن پرده و پوششى نبود، حق بر اهلش آشكار شد.

پيغمبر خدا بپا خاست و مردم را به حق فراخواند تا نيكى بحريم آنان نزديك و زشتى از پيرامونشان دور شود.

بازوان على را گرفت و اعلام كرد كه او سرور و سرپرست شما است. آيا مى دانيد؟

پيغمبر روز و شب خود را باين بيان با مردمى كه باو و شامشان به گمرهى و نادانى مى گذشت، گذراند.

تا حق بر آنها نمودار شد و آنها نيز آشكار اين حق را ربودند.

پس از اين جريان آيا بهره على را بروز شهادت از دم شمشيرى بايد داد كه در كف مرد تيره روزى بود كه گناهانش وى را به چراگاه گمرهى و شومى مى فرستاد.

در پيرامون شعر

من براى هيچ انديشمندى راه گريزى از شناخت روز غدير نمى بينم بخصوص اگر كتب حديث و سيره و آثار مدون تاريخى و ادبى را پيش روى داشته باشد، چه هر يك از اين آثار نمايشگر و نشان دهنده غديرند و حقيقت آن روز را در دست خواننده مى نهند و هيچ دل و دماغ و پهلوئى را از آن فارغ و منصرف و تهى نميگذراند و خواننده چنان با خبر غدير روبرو مى شود كه گوئى اين داستان پس از گذشت اينهمه روزگاران از نزديك به وى ديده مى دوزد و حقيقت خويش را به مردم مى نمايد.

پس از اين مقدمه با من بياور از " دكتر ملحم ابراهيم اسود "، شارح ديوان شاعر ما اى تمام شگفتيها كن چه وى در شرح اين سروده شاعر: و يوم الغدير استوضح الحق اهله مى گويد: " روز غدير روز رويداد نبرد معروفى است " و آنگاه در شرح اين بيت: يمد بضبعيه و يعلم انه.. گفتارى داردكه چنين مى نمايد كه: آن نبرد از پيكارهاى پيغمبر بوده است، در صفحه 138 كتابش گفته است:

" يمد بضبعيه " يعنى يارى و ياورى مى كند او را و ضمير " هاء " به امام على بر مى - گردد و معنى جمله اين است كه رسول خدا "ص" على را نصرت مى كرد و مى دانست كه او ولى است تنها بازوگير و ياور پيغمبر در غدير على بود، پيغمبر نيز على را يارى و نصرت مى كرد. چه مى دانست كه وى ولى امتش و خليفه پس از او خواهد بود. اين است حقيقت آيا به آن آگاهى داريد "

راستى آيا مصدر اين فتواى مجرد را از اين مرد نخواهند پرسيد؟ آيا نام چنين نبردى در كتابهاى سيره نبوى هست؟ و آيا از ائمه تاريخ كسى به همچو غزوه اى تصريحى كرده است؟ از اينها گذشته آيا داستان سرائى آنرا به رشته قصه كشيده و شاعرى يافت مى شود كه تصويرى خيالى از آن پرداخته باشد. آيا كسى از اين نويسنده نمى پرسد كه اين غزوه از كجا بر غزوات محدود پيغمبر كه كم و كيف آن معلوم و شوون و انواع آن مدون است و نامى از نبرد غدير در آن نيست، افزوده شده و همچو جنگى كه در آن على و پيغمبر "ص" به يارى و ياورى يكديگر پرداخته و به پندار نويسنده از هم دفاع كرده اند، بر عدد ثابت آن اضافه گرديده است. يقين است كه نويسنده را از پاسخ اين پرسشها نا توان مى بينى، ليكن به جهاتى او را خوش آمده است كه حقيقت غدير را به دامان امانت بپوشاند و بپندارد كه بر اين تعليق جز گروهى نمى يابند و يا جستجو گران به بزرگوارى از آن در مى گذرند. اما نگهبانى يك حقيقت دينى از نگهدارى اعتبار چنين نويسنده اى كه بى پروا مى نويسد و دروغ را حقيقت ثابت مى داند، بالاتر است.

آرى در جاهليت روزى هست كه در آن " دريد بن صمه " " وى پس از فتح مكه در حال كفر كشته شد " بر قوم " غطفان " به نام خوانخواهى شويد و قبائل آنها را يكى يكى گرديد و از بنى عبس " " ساعده بن مر " را كشت و " ذواب بن اسماء جشمى " را اسير كرد " بنو جشم " حاضر شدند فديه دهند " دريد " نپذيرفت ووى را بوسيله برادرش " عبد الله " كشت و گروهى از بنى مره و بنى ثعلبه و قبيله هاى غطفان " را به مصيبت نشاند.

در ص 6 جلد 9 اغانى گفته است " و اين نبرد در روز غدير " بود و شعرى هم در اين باره از " دريد " ياد كرده است. در ص 71 جلد 3 عقد الفريد " يكى از نبرد هاى جاهليت را جنگ روز " غدير قلياد " شمرده و گفته است " ابو عبيده " گفت: قبيله ها با هم سازش كردند ولى بنى ثعلبه بن سعد، صلح را نپذيرفتند و گفتند ما راضى نخواهيم شد مگر آنگاه كه يا ديه كشتگان ما را بپردازند يا خون كشندگانشان را بريزيم سپس از قطن در آمدند و به " غدير قلياد " وارد شدند بنى عبس در رسيدن به اين جايگاه و دست يافتن بر آب، بر آنها پيشى گرفتند و آبرا چنان از روى آنان بستند كه نزديك بود خود و چهار پايانشان از تشنگى بميرند. " عوف " و " معقل " دو فرزند " سبيع " كه از قبيله بنى ثعلبه بودند، آنها را سازش دادند و مقصود " زهير " در آن بيت كه مى گويد:

شما دوتن، قبيله عبس و ذبيان را پس از آنكه به كشتار يكديگر پرداخته بودند و ميان آنها تخم نفاق افكنده شده بود، چاره سازى كرديد، همين نبرد است.

و كلمه " قلياد " كه در گفتار بالا آمده است، آن چنان كه از ص 154 ج 1 " معجم البلدان " و ص 2 " بلوغ الادب " بر مى آيد، مصحف " قلهى " و در كتاب اخير، آن را از ايام مشهور عرب شمرده است. اين است تمام آنچه كه درباره اين روز روايت كرده اند و پيغمبر و هيچكدام از هاشميان را در آن ورود و خروجى و وصى وى امير مومنان "ع" را با آن سر و پايى، نيست و اين داستان هيچ ارتباطى با آن دو ندارد، بنابر اين آيا معقول است كه ابو تمامى كه ستايشگر على جانشين بزرگ پيغمبراست، چنين داستانى را در شعر مى رساند كه مراد ابى تمام چنين جنگ خون ريزى نيست زيرا شاعر پس از آنكه مواقف امير المومنين را در غزوات پيغمبر بر شمرده و از نبرد احد و بدر و حنينى و نضير و خيبر و خندق ياد كرده و سخن را با اين بيت به پايان برده است كه، مشاهد كان الله كاشف كربها. و فارجه و الامر ملتبس امر به ذكر منقبتى ديگر پرداخته كه برخاسته از زبان است نه از شمشير و سنان و چنين سروده است: " يوم الغدير " استوضح الحق اهله..

الخ و به خوبى مشهود است كه در اين بيت اشاره به داستانى است كه در آن بپا خاستن و فرا خواندن و آگاهى دادن و سخن گفتن و از اثبات حق براى اهل حق پرده برگرفتن است.

زندگى شاعر

ابو تمام، حبيب پسر اوس بن حارث بن قيس بن اشجع بن يحيى بن مزينا بن سهم بن ملحان بن مروان بن رفافه بن مر بن سعد بن كاهل بن عمرو بن عدى بن عمرو بن حارث بن طى جلهم بن ادر بن زيد بن يشحب بن عريب بن كهن بن سبان بن يشجب بن يعرب بن قحطان است، تاريخ الخطيب ص 428 ج. 8 به گفته جاحظ وى يكى از روساى طايفه اماميه و از بزرگان بى مانند ادب شيعه در روزگار گذشته و از پيشوايان لغت و فيض بخشان فضليت و كمال است شعر و روشهاى گوناگون آن از او آغاز و به او انجام مى پذيرد و كار شاعرى به او واگذار است و همگان به پيشگاميش در مسابقه شعر و شيفتگيش به ولاى دودمان بزرگوار پيغمبر صلى الله عليه و اله هماهنك اند. وى در هوش و حافظه چنان آيتى بود كه درباره اش گفته اند:

غير از هزار ارجوزه، چهار هزار ديوان شهر را از حفظ داشت و اين غير از قطعات و قصائد بود

و در " معاهد التنصيص " است كه غير از قطعات و قصائد، چهار هزار ارجوزه را از برداشت و در " تكلمه " است كه وى 500 شاعر ماهر روزگار خود را به گمنامى سپرد.

اين شاعر، اصلا شامى و زاده قريه " جاسم " است كه از روستاهاى " جيدور ر و از اعمال دمشق بود به پدرش " ندوس عطار " مى گفتند كه بعدا آن را " اوس " كرده اند و در دائره المعارف اسلامى است كه خود شاعر اسم پدر راتغيير داده است و او نصرانى بود.

شاعر در مصر پرورش يافت و در اغاز جوانى در مسجد جامع سقائى مى كرد. سپس به انجمن ادبا راه يافت و از آنها بهره برد و علم آموخت. وى مردى هوشيار و دانا بود و به شعر مهر مى ورزيد و از آن دست بر نداشت تا گاهى كه به شاعرى پرداخت و به خوبى از عهده آن بر آمد و بنام شد و شعرش دست بدست گرديد و خبر به معتصم رسيد او را به نزد خود در " سر من راى ر خواند و ابو تمام چكامه اى چند درباره اش سرود و معتصم صله اش داد و بر شعراء روزگارش مقدم داشت، ابو تمام به بغداد آمد و در عراق و ايران به گشت و گذار پرداخت " محمد بن قدامه " وى را در قزوين ديده كه در آنجا با ادبيان و عالمان همنشينى و همگروهى داشته است. او به بزم آرائى و خوشخوئى و بزرگ منشى موصوف بود.

" حسين بن اسحاق " گفت به " بحترى " گفتم: مردم من پندارند كه تو از " ابو تمام " شاعر ترى. گفت بخدا كه اين سخن براى من سودى و براى او زيانى ندارد.

بخدا كه من نانى جز به بركت او نخورده ام. البته دوست ميداشتم كه حقيقت همين باشد كه گفته اند ولى بخدا سوگند كه من پيرو و پناهنده و ريزه خوار خوان اويم، نسيم من در هواى او باز ايستد و زمين من در برابر آسمانش، پست نمايد.

"تاريخ خطيب 8 ص 248"

اين " بحترى " در سر آغاز شاعرى و شكوفائى شعرش به نزد " ابى تمام " كه در " حمص " بود، آمد و شعر خود را هنگامى كه ديگر شعراء به قصد عرضه شعر به نزدش آمده و شعر خود را هنگامى كه ديگر شعراء به قصد عرضه شعر به نزدش آمده بودند بر او خواند ابو تمام چون شعرش را شنيد روى به او آورده و ديگران را واگذاشت و چون همه رفتند، گفت

از ميان شاعرانى كه برايم شعر خواندند، تو از همه شاعر ترى اينك حالت چگونه است؟ " بحترى " از نادارى شكايت كرد و " ابو تمام " نامه اى براى مردم " معره نعمان " نوشت و به استادى بحترى گواهى داد پايمردى كرد و به شاعر نيز گفت: آنان را بستاى. وى به نزد مردم معره آمد و آنها به سبب نامه ابى تمام مقدمش را گرامى مى داشتند و چهار هزار درهم برايش مقرر كردند. و اين نخستين ثروتى بود كه به وى مي رسيد.

از آن پس " ابو تمام " " بحترى و شعرش را مى ستود و وى نيز از ملازمان " ابو تمام " شد، به بحترى گفتند. تو شاعر ترى يا ابو تمام گفت ك اشعار خوب او از سروده هاى نيكوى من و گفته هاى بدمن از ابيات ضعيف او بهتر است و گفته اند كه از " ابو العلاء معرى " پرسيدند. از اين سه تن كدام شاعر ترند: " ابو تمام " يا " بحترى " يا " متنبى " گفت " متنبى " و " ابو تمام " دانشمندند و تنها " بحترى " شاعر است و گفته اند:

" بحترى " يكى از اشعار خود را براى ابى تمام خواند وى گفت: تو پس از من امير شعرائى.

" شاعر " گفت: اين سخن را از تمام چيزهائى كه به آن دست يافته ام، بيشتر دوست دارم.

" ابن معتز " گفته است: تمام اشعار ابو تمام نيكو است و نيز آورده است كه شاعر توجهى تمام به شعر " صريع الغوانى مسلم بن وليد " و " ابو نواس " داشته است.

و در گفتارى كه " ابن عساكر " در ص 24 ج 4 تاريخش از " عماره بن عقيل " بازگو كرده، چنين آمده كه چون " عماره " اين سروده شاعر را شنيد.

 

و طول مقام المرء بالحى مخلق

لديبا جتيه فاغترب تتجدد

فانى رايت الشمس زيدت محبه

الى الناس ان ليست عليهم بسرمد

 

گفت:

اگر شعر بخوبى لفظ و نيكوئى معنى و پاكيزگى مضمون و استوارى كلام است، شعر ابى تمام است و وى از همه شاعرتر. و اگر به غير اينهااست پس من نمى دانم.

در زبان اى تمام نوعى گرفتگى و لكنت بود كه " ابن معدل " يا " ابو العميثل " در اين باره شعرى اين چنين سروده اند

 

يا نبى الله فى الشعر و يا عيسى بن مريم

انت من اشعر خلق الله ما لم تتكلم

 

" ابى تمام " خلفا و امراء را ستايش كرده و به خوبى از عهده اين كار بر آمده است و از قول " صهيب بن ابى صحبا " شاعر و " عطاف بن هارون " و " كرامه بن ابان عدوى " و " ابى عبد الرحمن اموى " و " سلامه بن جابر نهدى " و " محمد بن خالد شيبانى " به نقل شعر پرداخته و راويان او عبارتند از " خالد بن شريد شاعر " و " وليد بن عباده بحترى " و " محمد بن ابراهيم بن عتاب " و " عبدوى بغدادى ". "تاريخ ابن عساكر 4 ص 184" آورده اند كه چون ابو تمام " محمد بن عبد الملك زيات را به قصيده اى كه در آن ميگويد:

 

ديمه سمحه القياد سكوب

مستغيث بها الثرى المكروب

لو سعت بقعه لا عظام اخرى

لسعى نحوها المكان الجديب

 

ستود " ابن زيات " وى را گفت ك اى ابا تمام، تو شعرت را چنان با جواهر لفظ و معنى مى آرائى كه از گوهر هاى تابان گردن بند گردن دوشيزگان زيبا تر است.

آنچه به پاداش نيك اين اشعار مى اندوزى، با خود شعر همسنگ نخواهد بود " كندى " فيلسوف در محضر " ابن زيات " بود كه به وى گفت، اين جوان، جوان مرگ مى شود. گفتند: از كجا اين چنين داورى مى كنى؟ گفت در او چنان فرزانگى و هوشيارى و زيركى توام با خوش ذوقى و نيك طبعى ديدم كه دانستم همچون شمشير هندى كه نيامش را مى خورد جان روحانى او جسمش را خواهد خورد.

"تاريخ اين خلكان جلد 1 صفحه 132"

" صولى " آورده است كه ابى تمام، " احمد بن معتصم " يا " پسر مامون " را به قصيده سينيه اى ستود و چون به اين سروده خود رسيد كه:

 

اقدام عمرو فى سماحه حاتم

فى حلم احنف فى ذكاء اياس

 

" كندى " فيلسوف كه حاضر بود گفت: امير بالاتر از ستوده تست. وى لختى درنگ كرد و سپس سر بر آورد و گفت:

 

لا تنكروا ضربى له من دونه

مثلا شرودا فى الندى و الباس

فالله قدضرب الاقل لنوره

مثلا من المشكاه و النبراس

 

همگان از تيز هوشى وى شگفتيها كردند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved