بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

fehrest page

back page

توضيح واضح درباره مفاد حديث

داعى ما باين امر "توضيح واضح" چشم پوشى عده ايست از لازمه حق كه اعتراف بحق در مفاد حديث نموده اند هنگاميكه آنرا چون آفتاب تابان روشن و درخشان يافته يا با ما در پذيرش آن اظهار هم آهنگى كرده اند و آنچه لازمه اين حقيقت است اينست كه پس از آنكه خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مولاى ما امير المومنين عليه السلام ثابت و مبرهن گشت لازمه لا ينفك آن بلا فصل بودن است همانطور كه سيره بدين جاريست اگر پادشاهى يكى از نزديكان مورد علاقه خود را بولايت عهد خود منصوب نمايد و يا كسيكه هنگام مردنش كسى را وصى خود قرار دهد و هر دو گواهانى بر اين امر بگيرند در اين صورت آيا آن گواهان يا غير آنها ممكن است احتمال بدهند كه: ولايت عهد كسى كه از طرف پادشاه تعيين شده، يا وصايت وصى كه از طرف شخص وصيت كننده تعيين شده، بعد از گذشتن مدتى طولانى پس از مردن آن پادشاه يا آنشخص وصيت كننده تحقق خوهد يافت؟ يا بعد از قيام كسان ديگر بتصدى آنمقام يا آن وصايت كه در حين برقرارى امر ولايت عهد و يا بيان وصيت نامى از آنها برده نشده؟ و آيا معقول است كه با تصريح و تعيين جانشين از طرف پادشاه يا وصى از طرف موصى، مع الوصف مردم بيايند و ديگرى را براى تصديق مقام سلطنت بعد از آن پاشاه و يا براى اجراء مقاصد وصيت كننده انتخاب كنند و كسانى براى بدست گرفتن اين امور قيام نمايند، بمانند موردى كه شخص بودن وصيت مرده و يا پادشاهى بدون تعيين جانشين از دنيا رفته؟ نه چنين نيست كسى چنين اعتقادى و چنين كارى نميكند مگر آنكه از حق آشكار و صريح منحرف شود و از راى خردمندان سرباز زند. آيا در آنجا كسى پيدا نميشود كه با اين انتخاب كنندگان روبرو شده به آنها بگويد: اگر پادشاه بغير آنكس كه بولايت عهد خود منصوب نموده و يا آن شخص وصيت كننده بغير آنكس كه وصى خود قرار داده نظرى و تمايلى ميداشت، چرا خود اين كار را نكرده؟ در حاليكه اين مردم را ميديد و ميشناخت؟.

در مورد امر خلافت نيز ميگوئيم آنانكه ميگويند: ولايت ثابته براى مولاى ما بنص و تصريح روز غدير مربوط بزمان خلافت صورى او بعد از عثمان است كسى نيست بگويد: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را كه بر پسر عمش "على عليه السلام" سبقت گرفتند نمى شناخت و مقام و حدود صلاحيت آنها را نميدانست؟ پس چرا هنگامى كه مرگ خود را نزديك ديد عهده دارى اين امر را بعلى عليه السلام اختصاص داد و گروه حاضرين را امر فرمود كه باو بيعت كنند و بحاضرين امر فرمود كه بغايبين ابلاغ نمايند؟ و اگر براى آن اشخاص نصيبى از امر خلافت ميديد چرا از بيان آن در موقع حاجت خوددارى كرد؟ و حال آنكه اين موضوع مهم ترين فرايض دين و اصل اساسى از اصول آئين بود و ميدانست كه بر حسب اوضاع و احوال راى و نظر مردم در چنين امر مهمى با يكديگر برخورد خواهد كرد "چنانكه برخورد كرد" و پيش بينى ميفرمود كه گاه جدال "و اختلافات لفظى" بزد و خورد منتهى مى شود و مشاجرات به نبرد و كشتار مى انجامد با اين كيفيات پيغمبر رحمت صلى الله عليه و آله با چه مجوز و بهانه امت خود را در مورد بزرگترين معالم دين بلا تكليف رها فرمود؟

پيغمبر رحمت صلى الله عليه و آله اين كار را نكرد، "و براى خلافت و وصايت بعد از خود جز نام على عليه السلام از كسى نام نبرد" ولى خوشبينى اين گروه بگذشتگانشان كه در امر خلافت دست بكار شدند و عليه صاحب خلافت بپا خاستند و بعنوان جوان بودن و كمى سن او و علاقه و محبت او نسبت باولاد عبد المطلب چنانكه در ص 370 گذشت مدلول صريح و نص مسلم را بظرف "زمان" خلافت صورى چسباندند.

ولى حسن يقين برسول خدا صلى الله عليه و آله ما را ملزم دارد باعتقاد باينكه: تكليف واجب خود را داير ببيان رسا و كافى تا آنجا كه مورد احتياج امت است ايفا فرموده خداوند ما را براه راست هدايت فرمايد.

قربات "عبادات و اعمال وارده" در روز غدير

از آنجا كه غدير روزيست كه خداوند متعال به آن دين را كامل و نعمت را بر بندگانش تمام فرمود از اين جهت كه خشنودى خود را بامامت مولاى ما اميرالمومنين اعلام فرمود و او را رايت هدايت قرار داد تا امت را بسنن سعادت و راه مستقيم حق وا دارد و از پرتگاه هلاكت و لغزش گاه ضلالت باز دارد، بدين سبب بعد از روز مبعث نبوى صلى الله عليه و آله روزى بعظمت اين روز نخواهيد يافت كه نعمتهاى ظاهرى و باطنى در آن اين چنين فراوان شده و رحمت واسعه او همگى را فرا گرفته باشد، بزرگتر از اين روز "فرخنده اى" كه فرع اين اساس مقدس "بعثت نبوى" و استوار سازنده اين دعوت قدسى است، بنابراين بر هر فرد از افراد گروه ديندار واجب است كه در قبال اين نعمتهاى عظمى قيام بسپاسگذارى نمايد و تمام مظاهر شكرگذارى پروردگار و تقرب بساحت قدس او را از خود ظاهر سازد و از انواع عبادات، از قبيل نماز و روزه و نيكى و صلحه رحم و اطعام و شركت در مجامع متشكله مناسب اين روز بهره مند شود، و در احاديث ماثوره از اين امور مراسمى و آدابى رسيده از جمله آنها روزه است.

حديث روزه روز غدير

حافظ، ابوبكر خطيب بغدادى، متوفاى 463 در جلد 8 تاريخش ص 290 آورده، از عبد الله بن على بن محمد بن بشران، از حافظ على بن عمر دار قطنى، از ابى نصر حبشون خلال، از على بن سعيد رملى، از ضمره بن ربيعه، از عبد الله بن شوذب

از مطر وراق، از شهر بن حوشب، از ابى هريره كه گفت: هر كس روز هجدهم ذى حجه روزه بدارد براى او "ثواب" روزه شصت ماه نوشته ميشود، و آن روز غدير خم است هنگامى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: " الست ولى المومنين " يعنى آيا من ولى مومنين نيستم؟ گفتند بلى يا رسول الله، هستى، فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه " پس از آن عمر بن خطاب گفت: به به براى تو اى پسر ابى طالب گرديدى مولاى من و مولاى هر مسلم، پس از آن خداوند "اين آيه را" نازل فرمود: " اليوم اكملت لكم دينكم... " و كسى كه روز بيست و هفتم رجب را روزه بدارد براى او "ثواب" روزه شصت ماه نوشته ميشود، و آن اولين روزى است كه جبرئيل عليه السلام بر محمد صلى الله عليه و آله برسالت نازل شد.

و اين روايت را بطريق ديگر از على بن سعيد رملى روايت نموده، و عاصمى در " زين الفتى " آورده كه: خبر داد ما را محمد بن ابى زكريا، باخبار ابو اسمعيل ابن محمد فقيه، از ابو محمد يحيى بن محمد علوى حسينى، از ابراهيم بن محمد عامى، از حبشون بن موسى بغدادى، و او بحديث على بن سعيد شامى و او بحديث ضمره، از شوذب، تا آخر سند و متن مذكور بدون ذكر روزه رجب.

و روايت مزبور را، ابن مغازلى شافعى در مناقبش از ابى بكر، احمد بن طاوان آورده كه گفت: خبر داد ما را، ابوالحسين احمد بن حسين بن سماك، بحديث ابو محمد جعفر بن محمد بن نصير خلدى. بحديث على بن سعيد رملى. تا آخر سند و متن مذكور.

و سبط ابن جوزى در تذكره اش ص 18 و خطيب خوارزمى در مناقبش ص 94 از طريق حافظ بيهقى از حافظ حاكم نيشابورى ابن البيع صاحب " المستدرك " از ابى يعلى زبيرى، از ابى جعفر احمد بن عبد الله بزاز، از على بن سعيد رمى. تا آخر، و شيخ الاسلام حموينى در " فرايد السمطين " در باب سيزدهم از طريق بيهقى روايت مزبور را ذكر نموده اند.

رجال سند حديث

1- ابوهريره. جمهور "علماء سنت" بر عدالت و ثقه بودن او اجماع دارند بنابراين احتياجى به بسط مقال درباره او نداريم.

2- شهر بن حوشب اشعرى، حافظ ابو نعيم او را از اولياء شمرده و شرح حال كامل و جداگانه اى براى او درج 6 " حليه " ص 67- 59 ذكر نموده، و ذهبى ستايش بخارى را نسبت باو در ميزانش حكايت نموده، و از احمد بن عبد الله عجلى و يحيى و ابن شبيه و احمد و نسوى ثقه بودن او را ذكر نموده، و حافظ ابن عساكر شرح حال او را در جلد 6 تاريخش ص 343 ثبت نموده و گويد: درباره او از امام احمد سوال شد، نامبرده گفت: چه نيكو است حديث او، و او را توثيق نمود و ستايش كرد، و يكبار "درباره او" گفت كه: باكى بر او نيست و عجلى گويد: او شامى است، از تابعين است. ثقه است، و يحيى بن معين او را توثيق نموده، و يعقوب بن شيبه گويد: او ثقه است، ولى بعض از آنان "علماء" او را مورد طعن قرار داده اند.

و ابن حجر شرح حال او را در جلد 4 " التهذيب " ص 370 ذكر و از احمد ثقه بودن و نيكوئى حديث و ستايش او را نقل كرده. و از بخارى حسين حديث و اعتبار و قوت او را در امر حديث، و از معين ثقه بودن و دقت نظر او را، و از عجلى و يعقوب و نسوى ثقه بودن او را حكايت كرده، و از ابى جعفر طبرى نقل كرده كه نامبرده فقيه و تواناى در قراءت و عالم بوده و در مورد او كسى هم هست كه او را ضعيف شمرده و بطوريكه ابوالحسن قطان گفته برهانى براى او شنيده نشده، در حاليكه بخارى و مسلم و چهار پيشواى ديگر "صاحبان صحاح" ترمذى، ابو داود. نسائى ابن ماجه، از او نقل حديث نموده اند.

3- مطر بن طهمان وراق ابو رجاء خراسانى، مولى على، در بصره سكونت گرفته و انس را درك نموده، حافظ ابو نعيم او را از اولياء شمرده و در ج 3 " حليه " صفحه 75 شرح حال جداگانه براى او ثبت نموده، و از ابى عيسى روايت كرده او گفته: من بمانند مطر در فقاهت و زهد نديدم، و ابن حجر شرح حال او را در جلد 10 تهذيب ص 167 درج و گفتار ابى نعيم مذكور را نقل نموده و ابن حبان در افراد ثقه از او ياد كرده و از عجلى راستى گفتار او را و اينكه باكى بروايت او نيست نقل و از بزاز حكايت نموده كه: باكى بر او نيست و انس را ديده و سراغ نداريم كسى را كه حديث او را ترك نموده باشد، نامبرده در سال 125 و گفته شده 129 در گذشته، و گفته شده كه در حدود 140 منصور او را كشته، بخارى و مسلم و بقيه پيشوايان ديگر شش گانه يعنى صاحبان صحاح از او حديث نقل و روايت نموده اند.

4- ابو عبد الرحمن بن شوذب، حافظ ابو نعيم در ج 6 " حليه " ص 135- 129 او را در شمار اولياء آورده و از كثير بن وليد روايت نموده كه او گفته: هر وقت ابن شوذب را ميديدم ملائكه را ياد مينمودم.

و جزرى در " خلاصه " ص 170 از احمد و ابن معين ثقه بودن او را حكايت نموده و ابن حجر در جلد 5 " تهذيب " ص 255 از او ذكرى بميان آورده كه خلاصه اش اينست كه: او استماع حديث نموده و در فقه دست يافته و از ثقات بوده سفيان ثورى گفته: نامبرده از استادان مورد وثوق ما بوده و ابن خلفون از ابن نمير و غيره توثيق او را نقلن كرده و از ابى طالب و عجلى و ابن عمار و ابن معين و نسائى حكايت كرده كه نامبرده ثقه است، در سال 86 متولد و در يكى از سالهاى 156/156/144 وفات يافته، حديث او را پيشوايان ششگانه جز مسلم روايت كرده اند، و حاكم در " مستدرك " و ذهبى در " تلخيص " صحيح بودن حديث او را تصديق نموده اند.

5- ضمره بن ربيعه قرشى، ابو عبد الله دمشقى، متوفاى 202/200/182 حافظ ابن عساكر در جلد 7 تاريخش ص 36 شرح حال او را نگاشته و از احمد حكايت كرده كه گفت بمن رسيد كه: نامبرده استادى صالح بوده، و در جواب پرسشى كه از او شد، گفت: اين مرد ثقه مورد اعتماد، مردى است ذيصلاحيت و خوش روايت، و از ابن معين ثقه بودن او را نقل نموده، و از ابن سعد حكايت كرده كه: نامبرده ثقه و مورد اطمينان و داراى عمل خير بوده و در اين "مزايا و محسنات" كسى از او افضل و برتر نبوده، و از ابن يونس نقل كرده كه: او در زمان خود مردى فقيه بوده، و جزرى در خلاصه خود ص 150 ثقه بودن او را از احمد و نسائى و ابن معين و ابن سعد ذكر كرده. و خلاصه مندرجه در تهذيب ابن حجر چنين است: از قول احمد است كه او، مردى است كه حديث او صالح و از افراد ثقه و مورد اطمينان است، در شام همانند او نبوده، و از قول ابن معين و نسائى و ابن حبان و عجلى است كه او ثقه بوده و از قول ابى حاتم است كه او صالح بوده، و از قول ابن سعد و ابن يونس است كه او هر دو وصف مذكور را داشته صاحبان صحاح جز مسلم- از طريق او حديث روايت نموده اند و حاكم در " مستدرك " و ذهبى در " تلخيص " صحيح بودن حديث او را اشعار نموده اند.

6- ابو نصر على بن سعيد، ابى حمله رملى، متوفاى 216، تاريخ فوت او را بخارى چنين ثبت كرده، ذهبى در " ميزان الاعتدال " جلد 2 ص 224 او را توثيق نموده و گفته: من باكى بر او نيافتم و تاكنون نديده ام كه احدى در مورد او سخنى بگويد، و او در امر "حديث" داراى صلاحيت است، و احدى از صاحبان كتب "صحاح" سته با وجود ثقه بودنش از طريق او حديثى روايت نكرده اند، و نامبرده "ذهبى" بعنوان على بن سعيد نيز شرح حال او را آورده و گفته: در خصوص او چنين ثابت است كه گوئى صدوق است، و ابن حجر در جلد 4 "لسان" ص 227 ثقه بودن او را اختيار نموده و بر ذهبى ايراد گرفته و گفته با وصف اينكه او ثقه است و كسى درباره او نكوهش نكرده چگونه او را در عداد ضعفاء ذكر نموده اى؟!

7- ابو نصر حبشون بن موسى بن ايوب خلال، متوفاى 331، شرح حال او را خطيب بغدادى در جلد 8 ص 291- 289 ثبت نموده و گفته: نامبرده ثقه است و در بغداد- باب البصره سكونت داشته و از حافظ دار قطنى حكايت نموده كه او صدوق است. 8- حافظ، على بن عمر ابوالحسن بغدادى، مشهور به دار قطنى، صاحب سنن، متوفاى 385 خطيب بغدادى شرح حال او را در جلد 12 تاريخش ص 40- 34 ثبت نموده و گفته: نامبرده- يگانه عصر و نخبه روزگار و پيشواى زمان خود و بى همتا بوده، علم اثر و معرفت بعلل حديث و اسماء رجال و احوال راويان باو منتهى گشته، مضافا بر مراتب صدق و امانت و فقه و عدالت و قبول شهادت و صحت اعتقاد و سلامت مذهب و احاطه بعلوم، سواى علم حديث، و از ابى الطيب، طاهر بن عبد الله طبرى حكايت نموده كه: دار قطنى اميرالمومنين حديث بود، و حافظى نديدم وارد بغداد شده مگر آنكه بسوى او شتافت و باو تسليم شد، يعنى در برابر تقدم او در حفظ و برترى منزلت در علم گردن نهاد، و سپس در شرح حال و ستودن او بسط كلام داده.

و ابن خلكان در جلد 1 تاريخش ص 359 شرح حال او را ذكر و او را ستوده و همچنين ذهبى در جلد 3 تذكره ص 203- 199 و از قول حاكم نقل كرده كه: دار قطنى در حفظ و فهم و ورع يگانه عصر خود گرديد و پيشواى قراء و نحويين بود و من در سال 67 چهار ماه در بغداد مقيم شدم و اجتماع ما زياد شد و در تصادف با او، او را بالاتر از آنچه براى من توصيف شده بود يافتم، و از او از علل و استادان "حديث" سوال نمودم و نامبرده را مصنفاتى است كه ذكر آنها بطول مى انجامد و من گواهى ميدهم كه در بسيط زمين همانند او بجايش نه نشست... تا آخر.

و در اين باره در بسيارى از كتب رجال ضمن شرح حال كامل او انواع ستايش ها موجود است كه ما بذكر آنها اطاله كلام نميدهيم، ما در اسناد اين حديث بررسى طولانى نموديم تا تو "خواننده عزيز" را آگاه نموده باشيم باينكه اين حديث تا چه پايه صحيح است و رجال طريق اين حديث تا چه اندازه ثقات هستند و آنچنان ثقه بودن آن ها واضح و مبرهن است و در اين خصوص كافيست كه ثقه بودن آنها بجائى از وضوح رسيده كه براى هيچ ماجراجوئى كه در انواع جدل ريزه كار و در هر سخن و گفتار تصرفات نابجائى بكار مى بندد مجالى باقى نيست كه نسبت بان زبان بنكوهش دراز كند، چه اينهمه كتب شرح حال رجال همه پر از توصيف آنها است بهر ثنا خوانى و ستايشگرى.

مضافا بر مزيتى كه اين حديث داراست يعنى اشعار آن به نزول آيه كريمه " اليوم اكملت لكم دينكم.. " در روز غديرخم كه مويد و پشتى بان احاديث گذشته است كه تصريح باين امر دارند، و در ميان راويان آن افرادى مانند طبرى و ابن مردويه و ابى نعيم و خطيب و سجستانى و ابن عساكر و حسكانى و نظاير آنان از پيشوايان و حفاظ وجود دارند، بصفحات 126- 115 مراجعه نمائيد.

انتقاد از ابن کثير درباره مطالب او در غدير

اكنون كه اين امر بر تو "خواننده ارجمند" آشكار و مدلل شد، با من بيا تا مطالب ابن كثير را مورد بررسى قرار دهيم كه در پيرامون اين حديث گفته: و چنين پنداشته كه اين حديث ناشناس و بلكه دروغ است باستناد روايتى كه بدست آورده حاكى از اينكه اين آيه در روز عرفه موسم حجه الوداع نازل گرديده و راستى جاى شگفتى است كه كسى قطع حاصل نمايد به ناشناس بودن يكى از دو گروه و دو دسته "از راويان" در روايات متعارضه در حاليكه هر دو در صحت همانند و برابر با يكديگرند كاش ميدانستم كه در كفه مقابل حديث "مورد نظر" ما كدام مرجح وجود دارد كه صحت آنرا ترجيح دهد و چه امرى كفه جانب اين حديث را سبك نموده و موجب عدم اعتدال در ميزان گرديده؟ با امكان معارضه ابن كثير بمانند گفتارش درباره جانب ديگر براى مخالفتى كه با آنچه ما درباره نزول آيه كريمه ثابت نموديم دارد؟ و آيا براى اين پندار ابن كثير مجوزى پسنديده وجود دارد؟ غير از اينكه او ميخواهد قرآن كريم را از اين نباء عظيم "امر ولايت و امامت" منحرف و جدا سازد؟ اگر نه چنين است؟ براى ابن كثير هم امكان داشت كه مانند سبط ابن جوزى در تذكره اش ص 18 او هم نزول آيه را دو مرتبه احتمال دهد كما اينكه "تكرار نزول" در مورد بسمله و آيات ديگرى كه در پيش "صفحه 157 "ذكر نموديم واقع شده، ابن كثير را شبهه ديگرى است كه در جلد 5 تاريخش در ص 214 ذكر نموده، داير بتاييد در انكار حديث شبهه مزبور عبارت است از پندار او در اينكه پاداش روز غدير "مذكور در روايت مزبور" اگر معادل باشد با روزه شصت ماه مستلزم اينست كه مستحب بر واجب برترى و فضيلت داشته باشد زيرا آنچه درباره روزه تمام ماه رمضان رسيده اينست كه ثواب آن معادل با ده ماهست، و اين "تفاوت" بى سابقه و ناروا و باطل است.

رد و ابطاهل اين شبهه و پندار بدو طريق نقض و حل صورت ميگيرد، اما رد نقضى بوسيله يكعده روايات بسيار زياد است كه براى ما مجال ذكر همه آنها "و حتى ذكر اكثر آنها" نيست، و اكتفا ميكنيم از آنها بچند حديث:

1- حديث: كسى كه ماه رمضان را روزه بدارد و شش روز از شوال را هم در دنبال آن قرار دهد يعنى روزه بگيرد مثل اينست كه تمام روزگار "عمر خود" را روزه داشته، اين حديث را مسلم بچند طريق در صحيح خود جلد 1 ص 323 و ابو داود در سنن خود جلد 1 ص 381 و ابن ماجه در سنن خود جلد 1 ص 524 و دارمى در سنن خود جلد 2 ص 21 و احمد در مسند خود جلد 5 ص 417 و 419 و ابن ربيع در " تيسير الوصول " جلد 2 ص 329- نقل از ترمذى و مسلم- با بررسى طريق روايت نموده اند و هر كس كه قايل باستحباب روزه اين شش روز است اتكاء و اسنادش بر اين روايت است.

2- حديث: كسى كه روزه بدارد شش روز بعد از فطر را، چنانست كه تمام سال را روزه داشته، حديث مزبور را، ابن ماجه در سنن خود جلد 1 ص 524 و دارمى در سنن خود جلد 2 ص 21 و احمد در مسندش جلد 3 ص 308 و 324 و 344 و در جلد 5 ص 280 و نسائى و ابن حبان هر دو در سنن خود با بررسى طريق روايت نموده اند و سيوطى صحت اين حديث را در جلد 2 " جامع الصغير " ص 79 تاييد نموده است.

3- رسول خدا صلى الله عليه و آله امر ميفرمود بروزه داشتن ايام البيض- يعنى- سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم "هر ماه" و ميفرمود مانند روزه داشتن تمام عمر يا مانند حال عمر است، اين حديث را، ابن ماجه در سنن خود جلد 1 ص 522 و دارمى در سنن خود جلد 2 ص 19 با بررسى طريق روايت نموده اند.

4- هيچ روزهائى از روزهاى دنيا براى عبادت محبوب تر نيست در نزد خدا از عبادت دهه "ذى حجه" و همانا روزه داشتن يك روز از آن معادل است با روزه داشتن يكسال و يكشب آن "در فضيلت"- معادل شب قدر است، اين حديث را، ابن ماجه در سنن خود جلد 1 ص 527 و غزالى در احياء العلوم جلد 1 ص 227 با بررسى طريق روايت نموده اند. و در كتاب اخير الذكر، "اين حديث نيز مذكور است": كسى كه سه روز از ماه حرامى را كه عبارتست از پنجشنبه و جمعه و شنبه روزه بدارد خدا بپاداش هر روز براى او عبادت نهصد سال ثبت ميفرمايد.

5- "زيادتى چاپ دوم" از انس بن مالك نقل شده كه گفت: گفته ميشد در ايام دهگانه "ذيحجه" بهر روز هزار روز، و درباره روز عرفه ده هزار روز، يعنى در فضيلت- اين موضوع را، منذرى در " الترغيب و الترهيب " جلد 6 ص 66 نقل از بيهقى و اصفهانى ذكر نموده.

6- روزه داشتن سه روز از هر ماه "معادل" روزه عمر است با افطار آن، حديث مزبور را احمد در مسندش جلد 5 ص 34، و ابن حبان در سحيح خود با بررسى طريق روايت نموده اند، و سيوطى در جلد 2 " الجامع الصغير " ص 78 صحت آنرا تاييد نموده، و نسائى و ابويعلى در مسند خود و بيهقى از جرير بطوريكه در جلد 2 جامع الصغير ص 78 مذكور است، روايت مزبور را بلفظ: روزه سه روز از هر ماه روزه عمر است، آورده اند.

و ترمذى و نسائى "بطوريكه در جلد 2 " تيسير الوصول " ص 330 مذكور است" با بررسى در طريق روايت نموده اند كه: هر كس، سه روز از هر ماه را روزه بدارد، اين "از حديث ثواب" معادل روزه عمر است، و خداى متعال در تصديق اين در كتاب خود اين آيه را نازل فرمود كه: " من جاء بالحسنه فله عشر امثالها " يكروز به ده روز، و اين حديث را بلفظى قريب باين، مسلم در صحيح خود جلد 1 ص 319 و 321 آورده، و نسائى از حديث جرير آورده كه: روزه داشتن سه روز از هر ماه "در ثواب" معادل روزه داشتن تمام عمر است، سه روز ايام البيض "زيادتى چاپ دوم" و اين روايت را حافظ منذرى نيز در " الترغيب و الترهيب " جلد 2 ص 33 ذكر نموده و ابن حجر در جلد 2 " سبل السلام " ص 234 آنرا ذكر و صحت آنرا اشعار نموده.

7- روزه داشتن روز عرفه مانند روزه داشتن هزار روز است، حديث مزبور را ابن حبان "بطوريكه در جلد 2 " الجامع الصغير " ص 78 مذكور است" از عايشه روايت نموده "زيادتى چاپ دوم" و طبرانى در " الاوسط " و بيهقى "بطوريكه در جلد 2 " الترغيب و الترهيب " ص 27 و 66 مذكور است" با بررسى در طريق آنرا روايت كرده اند.

8- "زيادتى چاپ دوم" از عبد الله بن عمر رسيده كه گفت: هنگاميكه ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم روزه داشتن روز عرفه را معادل دو سال ميدانستيم، اين حديث را طبرانى در " الاوسط " روايت نموده و در نزد نسائى "بطوريكه در جلد 2 " الترغيب و الترهيب " ص 27 مذكور است" بلفظ- يكسال- است.

9- هر كس روز بيست و هفتم ماه رجب را روزه بگيرد خداى تعالى براى او ثواب شصت ماه ثبت ميفرمايد، اين حديث را، حافظ دمياطى در سيره خود "چنانكه در جلد 1 " السيره الحلبيه " ص 254 مذكور است"، با بررسى در طريق- روايت كرده، و صفورى در جلد 1 " نزهه المجالس " ص 154 آنرا روايت نموده است.

10- از ابى هريره و سلمان روايت شده، از رسول خدا صلى الله عليه و آله، باينكه: در رجب روز و شبى هست كه هر كس آنروز را روزه بدارد و آنشب را قيام بعبادت نمايد براى او است پاداش كسيكه صد سال روزها روزه بدارد و شبها قيام بعبادت كند. و آن "شب و روز" سه روز باقى مانده از ماه رجب است، اين حديث را شيخ عبد القادر گيلانى "بطوريكه در " نزهه المجالس " صفورى جلد 1 ص 154 مذكور است"، در " غنيه الطالبين " روايت كرده.

11- ماه رجب، ماه بزرگى است، هر كس يكروز از آنرا روزه بدارد خداوند "ثواب" سه هزار سال براى او ثبت- خواهد فرمود، "بطوريكه در " نزهه المجالس " صفورى ص 153 مذكور است" گيلانى اين حديث را در " غنيه الطالبين " روايت نموده.

12- كسى كه روز عاشورا روزه بدارد، گوئى تمام عمر را روزه گرفته، در تورات نوشته شده، اين روايت را صفورى در جلد 1 " نزهه المجالس " ص 174 ذكر نموده.

13- "زيادتى چاپ دوم" هر كس يكروز از محرم را روزه بدارد، براى او است بهر روزه "ثواب" سى روز روزه داشتن، "بطوريكه حافظ منذرى در " الترغيب " و الترهيب " جلد 2 ص 27 ذكر نموده" طبرانى اين حديث را در " الصغير " آورده.

و اما رد حلى:

ما اصل مسلمى در دست نداريم كه باتكاء آن زيادتى پاداش عبادت واجبه را بر ثواب مستحبات لازم بشماريم، بلكه امثال احاديثى كه در رد نقضى ذكر شد ما را بامكان عكس و حتى وقوع آن راهنمائى مينمايد، و احاديث وارده در مورد ساير اعمال "مستحبه" جز روزه كه در شرع مورد ترغيب قرار گرفته و اين معنى را تاييد و تاكيد مينمايد، مضافا بر اين، اصولا پاداش و ثواب در مقابل حقايق اعمال و مقتضيات طبيعى آن قرار دارد، نه در برابر عنوانهاى عارض بر آن از قبيل وجوب و استحباب كه بر حسب مصالح مقرون بدان اعمال مقرر ميشود.

بنابراين امتناعى نيست كه در طبيعت يك عمل مستحب، در ماهيت هاى گوناگون يا در ماهيتهاى متحد بر حسب مناسبات همزمان بان عمل چيزى باشد كه موجب افزايش ثواب و پاداش گردد.

و در اين مقام اين نكته قابل تذكر است كه: مترتب شدن ثواب و پاداش بر يك عمل منحصرا به نسبت و مقدار كشف آن عمل از حقيقت ايمان و جايگزين بودن آن است در نفس، و آنچه كه شكى در آن نيست اينست كه بجا آوردن اعمال "مستحبه" اضافه بر آنچه از واجبات بر عهده بنده است و يا دورى و اجتناب از مكروهات علاوه بر ترك امور محرم و ناروا بيشتر از ثبات و استقامت انسان در بجا آوردن امر "مولى" كشف كننده و دال بر امتثال او و خضوع و فروتنى در برابر او و ابراز علاقه و محبت نسبت باوست و بهمين امر ايمان كامل "و استوار" ميشود، و پيوسته بنده تقرب ميجويد بمولاى خود "بوسيله اعمال مستحبه" تا بدان حد كه او را دوست بدارد، چنانكه در حديثى كه بخارى در جلد 9 صحيح خود ص 214 از ابى هريره روايت نموده مذكور است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا خداى عز و جل فرمايد: ما يزال عبدى يتقرب الى بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و يده التى يبطش بها و رجله التى يمشى بها.. الحديث يعنى: پيوسته بنده من بسبب نافله ها بمن نزديكى ميجويد تا او را دوست بدارم، پس وقتيكه او را دوست داشتم، خواهم بود گوش او كه با آن بشنود و چشم او كه را او ببيند و دست او كه با او قبضه كند و پاى او كه با او راه رود.

بلكه ممكن است گفته شود: بر حسب نواميس عدالت "الهى" لزومى ندارد كه اجر و پاداش اضافه بر اتيان بوظيفه واجب و ترك عمل حرام مترتب شود، جز همان عطايا و مواهبى كه بنده از آن برخوردار و بهره مند است، از قبيل نعمت زندگى و خرد و عافيت و استفاده از نيروى حيات و آمادگى براى عمل و نجات يافتن از آتش در آخرت، حتى اينكه تمام اعمال صالحه بنده در مقابل اينهمه مواهب و عطايا الهيه و نعمت هاى بى منتهاى او بسى كوچك و ناچيز است و اين همه عنايات عاليه پروردگار نيست مگر تفضل او به بنده خود.

و همين حقيقت است كه از آيات متعدده كتاب عزيز "قرآن" استفاده ميشود، نظير اين كلام خداى متعال: " ان المتقين فى مقام امين، فى جنات و عيون يلبسون من سندس و استبرق متقابلين كذلك و زوجناهم بحور عين، يدعون فيها بكل فاكهه آمنين، لا يذوقون فيها الموت الا الموته الاولى و وقاهم عذاب الجحيم فضلا من ربك، ذلك هو الفوز العظيم ".

پس تمام آنچه در آنجا از پاداشها و ثواب هست جز اين نيست كه همه بفضل و احسان خداى سبحانه و تعالى است.

فخر رازى در جلد 7 تفسيرش در ص 459 گويد: اصحاب ما باين آيه استدلال نمودند بر اينكه بهره مندى از ثواب و پاداش از طرف ذات اقدس الهى بر سبيل تفضل است نه از راه استحقاق، زيرا خداى تعالى چون اقسام ثواب "و پاداش" اهل تقوى را تعداد فرمود، بيان كرد كه تمام آنها بر سبيل فضل و احسان از جانب او براى آنان حاصل ميشود و سپس فرمود: " ذلك هو الفوز العظيم " يعنى: اين رستگارى بزرگى است، و "نيز" اصحاب ما باين آيه استدلال نموده اند بر اينكه تفضل "و احسان" از حيث درجه بالاتر است از ثواب و پاداش استحقاقى، چه خداوند متعال آنرا توصيف فرموده باينكه فضلى است از جانب خداوند، و سپس فضل را توصيف فرموده باينكه رستگارى بزرگى است، و باز دليل بر اين مطلب اينست كه: پادشاه بزرگ وقتيكه پاداش و اجرت اجير را عطا نمود و سپس شخص ديگرى را خلعتى بخشيد، اين خلعت "بطبيعت حال" بالاتر از آن اجرت و پاداش است.

و ابن كثير خودش هم در جلد 4 تفسيرش در ص 147 گفته: در روايت صحيح از رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده كه فرمود: عمل كنيد و عمل خود را استوار سازيد و از راه خلوص و صدق آنرا انجام دهيد و بدانيد كه عمل هيچكس هرگز او را داخل بهشت نميكند، عرض كردند: درباره خود شما هم چنين است، يا رسول الله؟ فرمود آرى مگر اينكه رحمت و فضل خدا مرا فرا گيرد. تمام شد.

و در اختيار و وسع تو "خواننده عزيز" است كه اين معنى را از روايت صحيح كه بخارى در " صحيح " خود جلد 4 ص 264 از رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده درك كنيد كه فرمود: حق خداوند بر بندگان اينست كه او را پرستش كنند و چيزى را در پرستش او شريك و انباز نياورند و حق بندگان بر خدا اينست كه موحدين را شكنجه و عذاب نفرمايد.

و تو "خواننده گرامى" بخوبى آگاه هستى باينكه: اين مقدار از حق ثابت بر خداوند براى بندگان همانا بنا بتقرير عمل سليم است، و اما زايد بر آن از نعمتهاى "الهى" كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از بيان آن سكوت فرموده نيست مگر فضل و احسان از جانب مولى "پروردگار" سبحان.

و در روش و كار دولت ها با افراد كارمندان مشاهده ميكنيد كه در مقابل انجام تكاليف و خيانت نكردن در آن پاداش و اجر آنها جز همان حقوق مقرر و رتبه هاى قانونى نيست، و چنانچه يكى از آنها بترفيع مقامى يا رتبه زيادى اضافه بر استحقاق نايل گردد، بسبب خدمت اضافى، زياد بر وظايف مقرره بر او است و كسى در ميان مردم نيست كه اين روش را بر حكومت ها خورده گيرى نمايد و بدبين شود، و اين حالت عينا بين بردگان و موالى آنها برقرار و معمول است و اين روش از امور ثابت و پايدارى است كه در نفوس تمام افراد بشر موجود است، جز اينكه ذات اقدس خداوند سبحان بفضل دايم و پيوسته خود جهانيان را در برابر تكاليف واجبه وظايفشان پاداشها و اجرهاى فراوان عطا ميفرمايد و در اينجا كلمه قدسيه ايست از سرور و مولاى ما زين العابدين، امام منزه على بن الحسين صلوات الله عليهما و آلهما كه از ذكر آن در اينجا نبايد خوددارى كرد و آن فرمايش آنجناب است در ضمن دعائى كه در مقام اعتراف بتقصير و نارسائى از اداى شكر در صحيفه شريفه آن جناب وارد شده:

سخن امام زين العابدين

" اللهم ان احدا لا يبلغ من شكرك غايه الا حصل عليه من احسانك ما يلزمه شكرا و لا يبلغ مبلغا من طاعتك و ان اجتهد الا كان مقصرا دون استحقاقك بفضلك فاشكر عبادك عاجز عن شكرك و اعبدهم مقصر عن طاعتك، لا يجب لاحد ان تغفر له باستحقاقه، و لا ان ترضى عنه باستيجابه، فمن غفرت له فبطولك و من رضيت عنه بفضلك، تشكر يسير ما شكرت به، و تثيب على قليل ما تطاع فيه، حتى كان شكر عبادك الذى اوجبت عليه ثوابهم و اعظمت عنه جزائهم امر ملكوا استطاعه الامتناع منه دونك فكافيتهم، او لم يكن سببه بيدك فجازيتهم، بل ملكت يا الهى امرهم، قبل ان يملكوا عبادتك، و اعددت ثوابهم قبل ان يفيضوا فى طاعتك، و ذلك ان سنتك الافضال، و عادتك احسان، و سبيك العفو، فكل البريه معترفه بانك غير ظالم لمن عاقبت، و شاهده بانك متفصل على من عافيت، و كل مقر على نفسه بالتقصير عما استوجبت، فلو لا ان الشيطان يختدعهم عن طاعتك، ما عصاك عاص، و لو لا انه صور لهم الباطل فى مثال الحق، ما ضل عن طريقك ضال، فسبحانك ما ابين كرمك فى معامله من اطاعك او عصاك، تشكر للمطيع ما انت توليته له، و تملى للعاصى فيما تملك معاجلته فيه اعطيت كلا منهما ما لم يجب له، و تفضلت على كل منهما بما يقصر عمله عنه، و لو كافات المطيع على ما انت توليته لا و شك ان يفقد ثوابك. و ان تزول عنه نعمتك، و لكنك بكرمك جازيته على المده القصيره الفانيه بالمده الطويله الخالده، و على الغايه الزائله بالغايه المديده الباقيه، ثم لم تسمه القصاص فيما اكل من رزقك، الذى يقوى به على طاعتك، و لم تحمله على المناقشات فى الالات التى تسبب باستعمالها الى مغفرتك و لو فعلت ذلك به لذهب بجميع ما كدح له، و جمله ما سعى فيه، جزاء للصغرى من اياديك و مننك، و لبقى رهينا بين يديك بسائر نعمك. فمتى كان يستحق شيئا من ثوابك لامتى الخ.

ترجمه: بار خدايا، كسى شكر و سپاس تو را "در قبال موهبتى" بانجام نمى رساند مگر شكر و سپاس ديگرى در قبال احسان بر او واجب آيد، و كسى در راه طاعت و بندگى تو هر قدر كوشش كند بجائى نميرسد جز آنكه قصور و نارسائى او از اداء حق فضل تو آشكار گردد، بنابراين، شاكرترين بندگان تو از اداى حق شكرت عاجز و كوشاترين آنها از اداى حق بندگيت قاصر است.

كسى از روى استحقاق نه در خور آمرزش تو است و نه شايسته رضاى تو، پس هر كس را آمرزيدى بمقتضاى كرم تو است و از هر كس راضى شدى بموجب فضل و عنايت تو است.

كمترين شكر و سپاس بنده ات را مى ستائى و ناچيزترين طاعت را پاداش دهى گوئى شكر بندگانت را كه مستوجب پاداش داشته اى و در برابرش اجرى بزرگ قرار داده اى از امورى بوده كه در خوددارى از آن در برابرت مختار و توانا بوده اند كه بپاداش آنرا تلافى فرموده اى يا تو خود سبب آن نبوده اى كه در قبالش اجرى فراوان آماده داشته اى نه چنين است، بلكه اى معبود من. تو خود قيام بامر آنان نموده اى قبل از آنكه بطاعت تو قيام كنند و پاداش آنها را آماده فرموده پيش از آنكه بر بندگيت گردن نهند، زيرا شيوه تو فضل و كرم و عادت تو اعانت و احسان و رويه تو عفو بر بندگان است، آرى تمامى خلق معترفند كه: هر كرا عقاب كنى بر او ستمى نرفته و همه گواهند كه هر كه از او دفع بلا كنى باو تفضل فرموده و جمله اقرار دارند كه در انجام آنچه تو مستوجبى مقصرند، اگر شيطان آنها را فريب نميدهد و از اطاعت تو باز نميداشت كسى مرتكب گناه و تمرد نميشد و اگر باطل را بصورت حق در نظرشان جلوه گر نميساخت، كسى از راه بندگى تو گمراه نميگشت!

تو منزهى، چقدر كرم و احسان تو در حق مطيع و عاصى نمايان است؟ مطيع را مورد نوازش قرار ميدهى در امرى كه خود او را بانجام آن توانا ساختى و عاصى را مهلت ميدهى در حاليكه قادرى در عقاب او شتاب كنى؟ بهر دو گروه "مطيع و عاصى" عنايتى فرموده اى كه استحقاق آنرا نداشته اند، و تفضلى نموده اى كه عمل آنها در برابرش نارسا و كوتاهست. اگر مطيع را بر حسب قدرتى كه خودت باو داده اى پاداش ميدادى جاى اين بود كه از پاداش تو محروم ماند و نعمت تو از او روى بزوال نهد، ولى تو در برابر طاعت ناچيز او در زمان كوتاه كمى، پاداش بسيار و پايان ناپذير باو عطا فرمودى و در قبال مدت نزديك ناپايدار با مدت دراز پايدار ماجور ساختى.

سپس در خوردن از آن روزى كه ميتوانست بوسيله آن بر طاعت تو نيرو گيرد قصاص روا نداشتى و در بكار بردن از آن آلات كه ميتوانست بواسطه آن بعفو و مغفرت تو راه يابد خورده گيرى در حساب بجا نياوردى وگرنه همه مجاهدات او در مقابل بجا آورده تو كوچكترين مواهب و عطاياى تو ارزش نميداشت و همچنان در گرو سائر عنايات و الطاف تو مى ماند در اين صورت كى استحقاق كمترين پاداش تو را داشت نه، كى؟. الخ.

و در روز غدير، نمازى وارد است كه ابو النضر عياشى، و صابونى مصرى درباره آن كتابى جداگانه تاليف نموده اند درباره آن نماز و دعاهائى كه در آن روز وارد است بتاليفاتى كه بدين منظور تهيه و جمع آوري شده مراجعه فرمائيد.

هذا کتاب انزلناه مبارک فاتبعوه و اتقوا لعلکم ترحمون.

سوره انعام، آيه 155

fehrest page

back page

 

 
 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved