بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

fehrest page

back page

راى خليفه درباره عجم

مالك امام و رهبر گروه مالكيه روايت كرده از كسيكه نزد او مورد اعتماد بوده كه اوشنيده از سعيد بن مسيب كه ميگفت عمر بن خطاب خوددارى ميكرد از اينكه يكى از عجمها را ميراث دهد مگر آنكه در عرب بدنيا آمده باشد.

مالك گويد: واگر زن آبستنى از زمين دشمن ميايد پس در زمين عرب ميزائيد پس عمر فرزند اورا ارث ميداد اگر مادرش ميمرد و بمادرش ارث ميداد اگر آن بچه از دنياميرفت ميراث او را در كتاب خدا

امينى طاب ثراه گويد: اين حكميست كه آنرا محدود كرده تعصب محض عربى، و بدرستى كه تورات ميان مسلمانها همگانيست عرب باشند يا عجم هر كجا بدنيا آيند و هركجا زندگى كنند و سكونت نمايند از ضروريات دين اسلام است و بر آن صادر شده آيات ضريحه كتاب و سنت ثابته خاندان رسالت.

پس عمومات كتاب تخصيص نخورده و از شروط توارت وارث بردن تولد در زمين عرب بودن از شرايط اسلام نيست و اين عصبيت و تعصب جاهلانه و امثال آن در موارد بيشمارى چنانستكه پاره ميكند ريسمانها و رشته ها اجتماع را و متفرق و پراكنده ميكند جمعيت مسلمين را و جز اين نيست كه مسلمين مانند دندانه هاى شانه هستند هيچ برترى ميان ايشان نيست مگر بتقوا و خداوند سبحان ميفرمايد: " انما المومنون اخوه " جز اين نيست كه مومنين با هم برادرند، و ميگويد: ان اكرمكم عند الله اتقاكم "، بدرستيكه گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.

و ميفرمايد: ولو جعلناه قرانا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته اعجمى و عربى " و اگر ميگردانيديم آنرا قرآنى عجمى هر آينه ميگفتند چرا بيان كرده نشده آيه هايش آيا قرآنى عجمى است و مخاطب عربست و اين اعلان و فرياد پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله است از خطبه آنحضرت در روز حج بزرگ در آن اجتماع وسيع به قولش.

خطبه پيامبر در مكه معظمه

ايها الناس: انما المونون اخوه و لا يحل لامرء مال اخيه الا عن طيب نفسه منه الاهل بلغت، اللهم اشهد فلا ترجعن بعدى كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض فانى قد تركت فيكم ما ان اخذتم به لم تضلوا بعده كتاب الله الاهل بلغت اللهم اشهد.

اى اقشار مردم: جز اين نيست كه مومنون با هم برادرند و حلال نيست براى كسى مال برادرش مگر از پاكى دل او از آن، بدانيد كه آيا نرسانيدم، بار خدايا گواه باش، پس بعد از من برگشت بكفر نكنيد و مرتد نشويد كه ميزند برخى از شما گردن برخى ديگر را پس بدرستيكه من در ميان شما چيزى گذاردم كه ماداميكه شما آنرا گرفتيد بعد از آن گمراه نشويد: و آن كتاب خداست، آگاه باشيد كه رسانيدم بار خدايا گواه باش.

ايها الناس: ان ربكم واحد، و ان اباكم واحد كلكم لادم و آدم من تراب اكرمكم عند الله اتقاكم،و ليس لعربى على عجمى فضل الا بالتقوى الاهل بلغت اللهم اشهد، قالوا: نعم قال: فليبلغ الشاهد الغايب.

اى گروه مردم: بدرستيكه پروردگار شما يكيست و محققا پدر شما يكيست همه شما از آدم هستيد و آدم ازخاكست گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست و نيست براى عرب فضيلت و برترى بر عجم مگر به پرهيزگارى بدانيد كه من رسانيدم، بار خدايا گواه باش. گفتند: آرى رسانيدى فرمود: پس حاضرين مغائبين برساند.

و در لفظ احمد: بدانيد كه فضيلتى نيست براى عرب بر عجم و نه براى عجمى بر عرب و نه برترى براى سياه بر سرخ و نه فزونى براى سرخ بر سياه مگر بتقوا و پرهيزكارى هيثمى گويد: روايات او مردان درست هستند.

و در عبارت طبرانى در كبير: آمده:

يا ايها الناس: انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم فليس لعربى على عجمى فضل و لا لعجمى على عربى فضل و لا لاسود على احمر و لا لاحمر على اسود الا بالتقوى.

اى گروه مردم: بدرستيكه ما شما را از يكمرد و زن آفريديم و شما را قرار داديم شعبه هاو قبيله ها براى اينكه شناسائى شويد: بدرستيكه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست پس نيست براى عرب بر عجم برترى و نه بر عجم بر عرب فضيلتى و نه سياه بر سرخى و نه براى سرخ بر سياهى فزونى مگر به پرهيزگارى

و در لفظ ابن قيم: است فضلى و ترجيحى نيست براى عرب بر عجم و نه براى عجم براى عرب و نه براى سفيد برسياهى و نه براى سياهى بر سفيدى مگر به پرهيزكارى مردم از آدمند و آدم ازخاك است.

و پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث صحيحى كه بيهقى آنرا نقل كرده فرموده: براى هيچكس بر ديگرى فضيلتى نيست مگر بدين يا عمل شايسته، و اگر ما فزونى و برترى فرض نمائيم در عنصريات و جسميات پس اين در غير احكام و قوانين شايعه و متداول است وچه اندازه مسلمين نيازمند هستند از اول روزشان به برادرى و برابرى و اتحاد برابر سيل كفر و زندقه اى كه بسوى اسلام و مسلمين در حركت است ولى بسيارى از ايشان تحت تاثير تبليغات سوء بيگانگان قرار گرفته اند از جائيكه نميدانند پس هواهاى شيطانى پليد آنرا را سوق به پراكنده گى و تفرقه داده و راى هاى فاسده پارگى ايجاد كرده در پشتيبانى جامعه و نزاعهاى گروه گرائى و فريادهاى قوميت و عوامل داخلى و عواطف حزبى ما را غافل از حفظ مرزها نموده است

اضافه كن بر همه اينها كشمكشهاى شعوبى و حزب گرائى و تفاخرات بعربيت را كه كافيست، پس تمام اينها ايجاب ميكند به مخالفت و جدال كردن با اجتماع و پراكنده كردن وحدت كلمه و حال آنكه قرار داده شده در جلوى چشم همه تعليمات و آموزشهاى پيامبر پاك و بزرگداشت او شخصيتهاى شهرها و اماكن را بسبب فضائل از عناصر مختلفه مانند قول آنحضرت: " سلمان منا اهل البيت " و فرمايش او: اگر علم در ثريا و آسمان بود هر آينه آنرا بدست آورد مردمى از پسران فارس" و ايرانيها" تا بسيارى از امثال اين سخنان پاك آنحضرت.

پس بر مسلمانست كه اين آراء نادره و كمياب را خط مشق و روش خود نگيرد و غفلت و صرف نظر نكند از گفته پيامبر امين: كه از ما نيست كسيكه دعوت بعصبيت كندو از ما نيست كسيكه براى عصبيت و قوميت مقاتله و جنگ نمايد: و نيست از ما كسيكه بر عصبيت و تعصب قوميت بميرد.

م- و قول آنحضرت صلى الله عليه و آله، كسيكه جنگ كند زير پرچم گمراهى و ضلالت كه براى عصبيت غضب كند يا بسوى عصبيت بخواند يا يارى عصبيت كند پس كشته شود پس بدين و روش جاهليت كشته شده است.

تجسس خليفه به تهمت

سعيد بن منصور و ابن منذر از حسن نقل كرده اند كه گفت: مردى نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: كه فلانى درست نميشود پس عمر بر او داخل شد و گفت من بوى شراب ميابم اى فلانى تو باين كارى پس مردى گفت: اى پسر خطاب و تو باين كارى آيا خدا تو را نهى نكرد كه تجسس و تفتيش نكنى پس عمر شناخت اشتباهش را پس عمر او را واگذارد و راهى شد.

امينى نور الله مرقده گويد: آيا ميبينى چگونه خليفه ترتيب اثر بر تهمت داده بدون شاهدى و بدون آنكه منع كند خبر چين تهمت زننده را از آنچه كه مرتكب شده از بدگوئى درباره برادر مسلمانش به بهتان و اشاعه دادن كار زشت در بين كسانيكه ايمان آورده اند يا غيبت كردن مرد مسلمانى پس واقع شود از كشيدن همه اينها در محظور ديگرى از تجسس منع شده از آن بصريح قران حكيم لكن او بشتاب ممانعت نكرد بسبب منصرف كردن آن مرد نظر او را بحكم شرعى.

فرا گرفتن و تعليم قرآن

از عمرو بن ميمون نقل شده كه گفت: عمر بن خطاب به پسرش عبد الله گفت برو نزد عايشه ام المومنين و بگو عمربتو سلام ميرساند، و نه گو اميرالمومنين چونكه من امروز براى مومنين امير نيستم، و بگو عمر بن خطاب اجازه ميخواهد كه با دو صاحب و رفيقش دفن شود.

پس عبد الله بن عمر رفت و سلام كرد و اجازه خواست آنگاه داخل بر عايشه شد و ديد كه نشسته و گريه ميكند پس گفت عمر تو را سلام ميرساند و اجازه ميخواهد كه با دو رفيقش دفن شود، گفت: من ميخواستم آنرا براى خودم ولى او را امروز بر خودم اختيار ميكنم، پس چون آمد، گفتند: اين عبد الله بن عمر است كه ميايد، پس عمر گفت: مرا بلند كنيد پس او را مردى بسينه خود تكيه داده ونشانيد، پس گفت: نزد تو چيست: گفت: چيزيكه امير مومنين دوست دارد، عايشه اجازه داد گفت: شكر خدا را درنزد من چيزى مهم تر از اين خوابگاه نبود، پس هر گاه من جان دادم مرا حمل كنيد" براى روضه پيامبر ص" و اگر عايشه مرا طرد كرد پس مرا برگردانيد بگورستان مسلمين. امينى" نور الله تربته" گويد: ايكاش خليفه بما اعلام ميكرد كه جهت اجازه گرفتن از عايشه چيست، پس آيا او مالك حجره رسول خدا صلى الله عليه و آله بارث شده بود، پس قول آنحضرت صلى الله عليه و آله كه پنداشته اند كه فرمود:" نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه" ما گروه پيامبران ارث نميگذاريم آنچه ما آنراگذارديم صدقه است، و بهمين حديث مجعول دروغى فدك را از صديقه طاهره سلام الله عليها منع كردند و گرفتند و بهمين حديث موهوم ابوبكر عايشه و ساير همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را منع كرد وقتيكه دست جمعى آمدند و مطالبه هشت يك ميراث كردند،و اگر خليفه عدول كرده از اين راى و عقيده وقتيكه براى او معلوم شد صحيح نبودن روايت پس بدرستيكه ورثه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله اولى بودند باذن گرفتن چونكه آنها مالك حقيقى بودند، و اما عايشه برايش يك نهم از هشت يك بوده زيرا كه رسول خداصلى الله عليه و آله از دنيا رفت در حاليكه داراى 9 همسر بود، پس آنچه كه بعايشه ميرسيد از حجره شريفه يك نهم از يك هشتم بوده و نميرسيد از اين باو مگر يك وجب يا كمتر از دو وجب و اين گنجايش دفن بدن خليفه را نداشت، و بر فرض كه او منضم ميكرد

بان سهم دخترش فاطمه را پس همه آن كوتاه ميايد از بدن اين در حال خوابيدن، پس تصرف در اين حجره شريفه بدون رخصت و اجازه مالكش از خاندان پاك پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و مادران مومنين مناسب و سازگار با ميزان شرع مقدس نيست.

و چه بسا خواننده ميخواند در اين مقام آنچه راكه ابن بطال:

نشست و گفت: سلونى عما دون العرش الى لويانا: به پرسيد از من از آنچه زير عرش است تا" لويانا"، پس مردى باو گفت وقتيكه آدم حج نمود كى سر اورا تراشيد ابراهيم گويد: پس مقاتل باو گفت، اين سئوال از انديشه خاطر و عمل شما نبود، و ليكن خدا خواست مرا رسوا كند بغرور و اعجابى كه بخودم كردم.

" تاريخ خطيب بغدادى ج 13 ص 163"

3- سفيان بن عيينه گويد: روزى مقاتل بن سليمان گفت به پرسيد از من آنچه كه زير عرش است، پس شخصى باو گفت اى ابو الحسن آيا ذره و مورچه را ديده اى بگو آيا دل و جگر و روده اش در جلوى او يا در عقب اوست، گويد: پس شيخ" بيچاره" ندانست چه بگويد باو سفيان گويد: من گمان كردم كه آن عقوبتيست كه بان گرفتار شد." تاريخ خطيب بغدادى ج 13 ص 166"

4- موسى بن هارون حمال: گويد بمن رسيد كه قتادده وارد كوفه شده و در مجلسى كه براى او بود نشسته و گفته سلونى عن سنن رسول الله صلى الله عليه و آله،تا بشما پاسخ دهم، پس جماعتى به ابو حنيفه گفتند برخيز و از او سئوال كن، پس ابو حنيفه برخاست و گفت: اى ابوالخطاب چه ميگوئى درباره مرديكه از عيالش غايب شد، پس زنش شوهر كرد سپس شوهر اولش آمد و بر آن داخل شد و گفت: اى زناكار شوهر كردى و حال آنكه من زنده ام سپس شوهر دوم آمد و باو گفت اى زناكار شوهر كردى و حال آنكه شوهر داشتى، لعان چگونه است پس قتاده گفت اين قصه واقع شده پس ابو حنيفه گفت:هر چند كه واقع نشده باشد ما بايد براى آن آماده باشيم، پس قتاده باو گفت: من در اين مسئله چيزى بشما نميگويم از قرآن از من به پرسيد؟ پس ابو حنيفه گفت: چه ميگوئى در قول خداى عز و جل: " قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به " گفت آنكسيكه نزد او علمى از كتاب بود من مياورم آنرا. آيا او چه كسى بود، قتاده گفت اين مردى از فرزندان عموى سليمان ابن داود بود كه اسم اعظم را ميدانست.

ابو حنيفه گفت: آيا سليمان اين اسم را ميدانست گفت: نه گفت سبحان الله و بود در حضور پيامبرى از پيامبران كسيكه داناتر ازاو بود. قتاده گفت: من از تفسير پاسخ شما را نميدهم از آنچه مردم در آن اختلاف و تنازع دارند به پرسيد. ابو حنيفه گفت: آيا تو مومنى، گفت: اميدوارم، ابو حنيفه باو گفت پس چرا نگفتى چنانچه ابراهيم گفت در آنچه از او حكايت نموده خدا وقتيكه باو گفت: آيا ايمان ندارى گفت: بلى قتاده گفت: دست مرا بگيريد كه بخدا قسم هرگز داخل اين شهر نميشوم.

" انتفاء ابى عمر صاحب استيعاب ص 156"

5- از قتاده حكايت شده كه او داخل كوفه شد پس مردم دور او جمع شدند، پس گفت: به پرسيد از هر چه ميخواهيد. و ابو حنيفه در ميان مردم و در آنروز جوانى نو رس بود. پس گفت: به پرسيد از او مورچه سليمان آيا نر بوديا ماده پس پرسيدند، پس نتوانست جواب دهد، پس ابو حنيفه گفت: ماده بود پس باو گفتند: چطور دانستى اين را گفت از قول خداى تعالى:" قالت"و اگر نر بود ميفرمود:" قال" و گفت نمله مانند حماسه و شاه است كه بر نر و ماده اطلاق شود.

" حياه الحيوان ج 2 ص 368"

6- عبيد الله بن محمد بن هارون گويد: شنيدم شافعى در مكه ميگفت: به پرسيد از من آنچه ميخواهيد كه خبر ميدهم شما را از كتاب خدا و سنت پيامبرش، پس باو گفتنداى ابا عبد الله، چه ميگوئى در محرميكه زنبورى را بكشد، گفت: " و ما آتيكم الرسول فخذوه "- سوره حشر آيه 8- آنچه كه پيامبر براى شما آورده آنرا بگيريد." طبقات حفاظ ذهبى ج 2 ص 288" 67

خطيب بغداد در راويان مالك و بيهقى در شعب الايمان و قرطبى در تفسيرش باسناد صحيح از عبد الله بن عمرنقل كرده اند: كه گفت عمر سوره بقره را در دوازده سال آموخت و چون آنرا تمام كرد كره شترى قربانى كرد. قرطبى در تفسيرش ج 1 ص 132 گويد: عمر سوره بقره را آموخت با فقه و آنچه در آنست در دوازده سال.

علامه امينى" قدس الله نفسه" گويد: اين مطلب اظهار و فاش ميكند كه يا از عدم توجه و التفات خليفه بر قرآن اهتمام او بان بوده با آنكه آن" يعنى فرا گرفتن و تعليم قرآن" مهمترين اصول اسلامى است و در آن پيچيده شده علوم مهمه تا آنكه تاخير انداخته ياد گرفتن سوره اى از آنرا تا آخر اين مدت طولانى و شايد او را غافل و مشغول از اين كرده دلالى و واسطه گى در بازار چنانچه در بيش از يكى از اين آثار وارد شده و خود او و ديگران از صحابه عذر خواهى بان كرده اند.

و يا از قصور و كوتاهى هوش و درك او و خشگى غريزه و شعور او بوده كه امتناع كرده از انعكاس آنچه القاء بان شده پس محتاج بتكرار و مواظبت بسيار و بازگو گرديده تا منتقش در خاطره او شود آنچه را كه قصد آموختن آنرا نموده است.

و چه بسا تاكيد ميكند احتمال دومى را آنچه كه در صفحه 229 گذشت از گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله باو كه من گمان ميكنم تو بميرى پيش از آنكه اين را بياموزى و آنچه در ص 128 ياد شده از فرمايش آنحضرت درباره او بحفصه، نميبينم كه پدرت آنرا بياموزد و گفت آنجناب: نميبينم كه آنرا اقامه نمايد.

و كمك ميكند اين را آنچه كه در كتابهاى" برادران تسنن" است كه عمر اعلم و افقه از عثمان بود و ليكن حفظ قرآن براى او مشكل بود. و هر چه باشد پس بدرستيكه ياد گرفتن و آموختن اين سوره ممكن نيست كه در زمان پيامبر شده باشد زيرا كه سوره بقره در مدينه نازل شده باتفاق تمام مفسرين جز چند آيه ايكه در حجه الوداع نازل شده و عايشه گويد: سوره بقره و نساء نازل نشد مگر آنكه من نزدآنحضرت صلى الله عليه و آله بودم و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت" بنابر آنچه برادران سنى بان معتقد هستند" از سال يازدهم مهاجرتش، و با اين كيفيت اختيار نكرده آموزش آنرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله پس ناچار پيش يكى ازصحابه يا چند نفرى از ايشان بوده آنرا آموخته است و ايشانند كسانيكه گوينده ميگويد: كه خليفه اعلم على الاطلاق صحابه بوده است و گواهى ميدهد نيز بر خالى و عارى بودن خليفه از بيشتر علوم قرآنى در بقيه سوره هاكه موجود است در بقيه سوره ها كه آموختن آن بر اين قاعده مستدعى بيش از يكصد و سى سال است بحساب اجزاء قرآن كريم.

پس خليفه بر اين حساب محتاج و نيازمند است در آموختن و يادگرفتن تمام قرآن بزمانيكه نزديك صد وپنجاه سال باشد و حال آنكه عمر خليفه وفاء باين نكرد، بنابر اينكه احكاميكه در غير بقره از سوره هاى قرآنست بيش از آنهائيستكه در آنست، پس خليفه بود و دانش آموز و حال آنكه خليفه آموزگار و معلم مردم است نه شاگرد و آموزنده از ايشان و براى همين بود كه راه نميبرد بجمله از احكام موجوده در قرآن و خيال ميكرد بسيط ترين و ساده ترين چيزى از معانى آن تعمق و تكلف و دشوار است و ادعاء ميكرد كه ما از آن نهى شده ايم و ميگفت هر كس ميخواهد از قرآن سئوال كند پس بابى بن كعب مراجعه كند، تا آخر آنچه" در خطبه جابيه گفته".

اين است مقام خليفه پيش از عروض نسيان و فراموشى بر او و اما بعد از آن پس محمد بن سيرين روايت كرده كه عمر در آخر دوران خلافتش مبتلا بنسيان و فراموشى شده بود حتى عدد ركعات نمازش را فراموش ميكرد پس مرديرا پيش روى خود قرار داده كه او را تلقين كند پس هر گاه باو اشاره ميكرد كه قيام كند يا ركوع نمايد او ميكرد.

و اگر تعجب ميكنى پس عجيب و شگفتى اينست كه او با تمام اين مطالب كه ياد شد از قضاوت و داورى خوددارى نكرده و از فتوا دادن رجوع و امتناع نميكرد هر چند كه خطاءو اشتباه او در بسيارى از آنها ظاهر ميشد.

با به اقتدى عدى فى الكرم:و به پدرش در اين خصيصه و ويژه گى اقتداء كرده بود." آقاى عبد الله بن عمر"

مالك در موطاء ج 1 ص 162 نقل كرده كه عبد الله بن عمر براى آموختن سوره بقره هشت سال معطل شد كه تا آنرا فرا گرفت و قرطبى آنرا در تفسيرش ج 1 ص 34 ياد كرده و عينى در عمده القارى ج 2 ص 732 ياد كرده: كه عبد الله بن عمر سوره بقره را در دوازده سال ياد گرفت بود و در طبقات اين سعد است چنانچه در تنوير الحالك شرح موطاء مالك ج 1 ص 162 است كه پسرعمر سوره بقره را در چهار سال آموخت، باجى گويد: براى آنكه او واجبات واحكام آن و آنچه كه متعلق بانست مياموخت.

"تمام شد جلد يازدهم جزء اول جلد ششم الغدير در شنبه پنجم شعبان المعظم 1402 هجرى قمرى برابر هشتم خرداد 1361 ش كه مصادف با سالروز ميلاد مسعود چهارمين اختر فروزان امامت و ولايت حضرت امام على بن الحسين زين العابدين و سيد الساجدين على و على آبائه و ابنائه صلوات المصلين. به نگارش و ترجمه اين بنده گنهكار".

""محمدبن علي الشريف الرازي""

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved