سیره معظم له در تبعید
یكی از فرهنگیان شهرستان جیرفت با اشاره به دوران تبعید ولی امر
مسلمین در شرایط سخت و طاقت فرسای جیرفت درتابستان سوزان سال
۵۷ بهگوشههایی از نحوه شرایط و مبارزات مقام عظمای ولایت پرداخته
است.
نصرت زیدآبادی اینچنین نقل ميكند: تابستان سال ۵۷ آقا تشریف
آوردند ، آقا را نميگذاشتند با كسی رفت و آمد داشته باشد ،حتی بعضيها
ميترسیدند سلام و علیك با آقا داشته باشند.
ساواك رعب و وحشت زیادی در شهر ایجاد كرده بود چون محیط شهر خیلی
محدود و كوچك بود ، همه همدیگر را ميشناختند فقط یك مدرسه و یك مسجد
كه همان مسجد جامع كنونی است در شهر جیرفت فعال بود.
شنیده بودیم كه هر تبعیدی باید هر روز به پاسگاه نیروی انتظامی "شهربانی" برود و با امضاء حاضری خود را اعلام كند.
آقا از نظر ظاهری خوش سیما و خوش برخورد و شجاع بودند، ایشان هر شب
در مسجد جامع سخنرانی ميكردند هر كس یك بار پای سخنرانی آقا مينشست
حتی اگر طاغوتی و شاهنشاهی بود شیفته سخنان آقا ميشد و ناخودآگاه
منقلب ميشد .
آقا اتحاد و دگرگونی بزرگی درقشرهای مختلف جامعه و طوایف ایجاد كرده
بود ،مثل خوانین كه بیشترشان شاهنشاهی بودند و خیلی مغرور بودند، اینها
شیفته آقا شده بودند و افتخار به آقا ميكردند، حتی یكی از پسرهای خان
آن زمان كه من در كهنوج تدریس ميكردم همسایه آنها بودیم و با آنها در
ارتباط بودیم اسمش را تحت تاثیر بیانات روشنگرانه رهبر انقلاب از چنگیز
به هادی عوض كرد.
وقتی علتش را پرسیدم گفت من علاقه زیادی به آقا پیدا كردم از آقا
پرسیدم اسم برادرتان چیست، فرمودند:هادی ،منم اسمم را گذاشتم هادی حتی
ساواكی ها هم از ابهمت آقا سخن ميگفتند.
آقا هرگزاجازه نميدادند كارهای شخصيشان مثل ظرف شستن و جاروب كردن
و غیره را فرد دیگری انجام دهد .
رفتن به خانه آقا راحت نبود، كوچه، خیابان و منزلشان تحت كنترل
نیروهای ساواك و شهربانی بود ، ماموران با لباسهای ساده كنترل ميكردند
و شناسایی آنها برای ما سخت بود، ما ميبایست زمانی برویم كه كوچه خلوت
باشد.
رژیم به وسیله نیروهای ساواك سعی ميكردند كه بین مردم و همسایههاو
افراد خانواده اختلاف ایجاد كند و حتی الامكان از هر كوچه و خیابانی و
طایفهای چند نیرو مستقیم و غیرمستقیم برای خود نیروسازی ميكرد بالاخص
از طوایف و همسایهها افراد فعال مذهبی نیروی نفوذی پیدا ميكردند كه
آن فردبروی افراد خانواده كار كند و نسبت به سردمداران نهضت و انقلاب
بدبینی ایجاد كند ، سعی ميكردند اگر فردی فعال و مذهبی است تحت فشار
خانوادهاش قرار بدهند و فعالیت هایش را بد جلوه ميدادند.
شایعه پراكنی زیادی بود، مثلا رعب و وحشت به این گونه بود اگر یك
دختر یا پسری رژیم احساس ميكرد فعال است یا در این جهت ممكن است رشد
كند سعی ميكرد به وسیله شایعه پراكنی جلوی این كار را بگیرد ، مثلا
دختر فلانی را گرفتند و به كجا ميبردند و تعصب مردم به خصوص دختردارها
را این گونه جریحه دار ميكردند.
با وجود آقا اتحاد و دوستی و صداقت بيریا بین افراد مذهبی بسیار
عمیق شده بود.
من یك روز با خواهرم خدمت آقا رسیدیم آقاخودشان درب را باز كردند و
خوش آمد گفتند و راهنمایی كردند، در اتاقشان خودشان پذیرایی كردند ،
پذیرایی ایشان نصف هندوانه در یك سینی معمولی بود ، سپس از من سئوال
كردند شما چه كاره هستید من آن زمان در دهات نزدیك كهنوج معلم بودم و
برای آقا توضیح دادم .
آقا از نحوه كار و فعالیت مان پرسید ، فعالیتهای آن زمان پخش
كتابهای مذهبی و اعلامیه آقا خمینی و سخنرانيهای روحانیون مبارز و
مجاهد و پخش وصیت نامههای شهدای آن زمان بود و ایجاد كلاسهای قرآنی
برای جوانان بود.
آقا رهنمودهای لازم را در این جهت بیان نمودند ، من هم از آقا
سئوالاتی داشتم، از قبیل آیا همكاری با سازمان زنان كه در آنجا فعالیت
قرآنی و مذهبی داشت از نظر معظم له مجاز است ، ایشان فرمودند سازمان
زنان وابسته به شاه و خواهرش اشرف پهلوی است و باعث تقویت آنها ميشود،
لذا همكاری شما به صلاح نیست.
آنگاه رهبرعظمای ولایت سئوال كردند پدر شما چه كاره است ، گفتم پدر
من بازنشسته شهربانی است. آقا فرمودند شما مواظب باشید ساواكيها با
بچههای مذهبی فعال نظامیان ازدواج ميكنند،از این راه آنها را منحرف و
از انقلاب دور ميكنند.
قبل از پیروزی انقلاب شكوهمنداسلامی در روستاهای كهنوج مدرسه
راهنمایی و دبیرستانی وجود نداشت ، فقط یك دبستان مختلط داشتند.
كهنوج با اینكه مركز بخش بود یك دبستان دخترانه و یك دبستان پسرانه
و یك مدرسه راهنمایی مختلط داشت و دوران دبیرستان ميبایست به جیرفت
بیایند و جیرفت فقط یك دبیرستان دخترانه و یك پسرانه و چند تا دبستان
پسرانه و دخترانه داشت.
در مركز استان كرمان دانشگاهی به ان معنا وجود نداشت.
دانشگاه در چند شهربزرگایران مثل تهران ، اهواز، تبریز ، مشهد و
اصفهان و شیراز وجود داشت.
اگر ميخواستیم امتحان كنكور بدهیم باید به این شهرها ميرفتیم،
یادم هست برای امتحان كنكور به اصفهان رفته بودم چون به جیرفت نزدیك
بود ، از حوزه امتحانی ما خواهر شاه دیدن ميكرد، مسئول حوزه التماس
ميكرد چادرهایتان را برای چند دقیقه دربیاورید و حداقل با روسری باشید
كه خواهر شاه ما را زیر سئوال نبرد،بعضی از خواهران كه از اطراف آمده
بودند مقاومت كردند كه آنها را به بازداشتگاه و سپس به زندان ميبردند
و مسوول حوزه اصرار داشت كه چادرتان دورتان باشدو روی شانههایتان
بیندازید این قدر از چادر و چادريها ميترسیدند.