بيانات در ديدار استادان و دانشجويان كردستان
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
اين جلسهاى كه در جمع شما جوانان، دانشجويان، فرزانگان، در اين محيط
دانشگاهى برگزار شد، بسيار جلسهى پرثمر و اميدبخشى است. جمع جوانان - بخصوص
وقتى در محيط دانشگاه، در فضاى دانشگاهى و فراهمآمدهى از جمع دانشجويان و
اساتيد و فرزانگان باشد - براى گوينده و شنونده و فضاى عمومى كشور، نويدبخش
است. اگر چه من بخاطر آشنائىاى كه با مجموعههاى دانشجوئى دارم و ارتباطى كه
بحمداللَّه در طول ساليان همچنان باقى بوده است و انشاءاللَّه باقى خواهد بود،
با روحيهى پيشرفتطلب، نوآور، پرنشاط و با طراوت دانشجويان آشنا هستم؛ ولى
مشاهدهى اين جمع متراكم و بخصوص مطالبى كه عزيزان ما - از دانشجويان، جوانان و
اساتيد - در اين جا بيان كردند، نويدهاى بيشترى را به انسان ميدهد. با اين
روحيه و با اين نشاط، مطمئن هستيم و همه مطمئن باشند كه فرداى نظام جمهورى
اسلامى - كه كشور در دست شما جوانها خواهد بود - به مراتب از امروز اين نظام و
اين كشور پيشرفتهتر و بهتر خواهد بود. همچنانىكه ما از روز اول انقلاب تا
امروز بحمداللَّه هيچ لحظهاى توقف نكرديم و پيش رفتيم، من پيشبينى ميكنم در
سالهاى آينده - به بركت اين بيدارى جوانانهى شما و توجه به علم و توجه به
آرمانها و احساس مسئوليتى كه انسان در نسل جوان مشاهده ميكند - اين شتاب مضاعف
خواهد شد. من هرگز سخنان و حرفهاى منفىاى را كه بعضى از سر تعصبها و بعضى از
سر غفلتها در گوشه و كنار ميزنند و ميخواهند نسل جوان را، نسل جوانِ
روىگرداندهى از آرمانها معرفى كنند، باور نكردهام و باور نخواهم كرد. جوان
ما رو به جلو دارد، هدفدار است، اميدوار است، مبنادار است و انشاءاللَّه با
نيروى جوانى اين بارهاى سنگين را به پيش خواهد برد.
قبل از آن كه به مطلبى كه در ذهن آماده كردهام تا عرض بكنم، بپردازم، نگاهى
بكنيم به آنچه كه دوستان در اين جا فرمودند. عموماً مطالب دلنشينى گفته شد و
راهكارهائى هم كه ارائه شد، راهكارهاى درست و مفيدى است و غالباً ناظر به مسائل
دانش، فناورى، محيط دانشگاه، آزمايشگاه، بالا بردن كيفيت و پيشنهادهاى گوناگون
در تأكيد و پشتيبانى از صنايع دانشبنياد و از اين قبيل مطالب بود كه همهى
اينها مورد تأييد ماست. نكات تازهاى هم در اين بيانات وجود داشت كه من
اميدوارم آقايانى كه در اين جا تشريف دارند - وزير محترم علوم و وزير محترم
بهداشت و درمان و معاون محترم علمى رئيس جمهور - به اين نكات توجه كنند: هم در
زمينهى جذب نخبگان و هم در زمينهى ارتباطات لازم و بقيهى پيشنهادهائى كه
گفته شد. به نظر من پيشنهادهاى بسيار خوبى بود و همهاش بايد مورد توجه قرار
بگيرد. و من انشاءاللَّه بعد از بازگشت از سفر، از برادران مسئول خواهم خواست
كه گزارش اجرائى شدن اين پيشنهادها را - در حدى كه معقول و ممكن هست - به من
بدهند.
اين دختر عزيزمان در مورد «مجلس دانشجوئى» پيشنهاد كردند. اسم قشنگى است؛ ليكن
كارهاى نمايشى، نه گره از كار دانشجو باز ميكند و نه گره از كار كشور. بايد هر
چه ميتوانيم از كارهاى ظاهرى و سطحى و نمايشى و شعارى كم كنيم و توجهمان را به
كارهاى بنيانى، اصلى، حقيقى و پيشبرنده، بيشتر كنيم. حالا فرضاً مجلس دانشجوئى
تشكيل شد؛ شما ببينيد انتخابات اين مجلس چقدر وقت دانشجوهاى كشور را خواهد
گرفت! از كدام دانشگاه، از كدام شهر، با كدام گرايش، با كدام جهتگيرى فكرى يا
سياسى و معارضات و غيره! ما حالا همهى همتمان اين است كه هرچه بيشتر شعلهى
علم را و تحقيق را توى محيط دانشجوئى برافروخته كنيم. وانگهى دختر عزيزمان
گفتند اين مجلس دانشجوئى قدرت اجرائى هم داشته باشد. خب اگر مجلس است، قدرت
اجرائىاش ديگر چرا؟ هم تصميم بگيرد هم خودش اجرا كند! با كشاندن اين ماجرا به
داخل دانشگاهها، ببينيد بر سر دانشگاهها چه خواهد آمد! من با اهتمام به
دانشجو، اعتناى به دانشجو، شنيدن حرف دانشجو، نوازش كردن دانشجو و كمك كردن به
دانشجو صد در صد موافقم؛ اما اينها راهش نيست.
اين دختر عزيزمان، خيلى هم قشنگ و زيبا و با هيجان صحبت كردند؛ خود ما هم كه
پيرمرد هستيم وقتى كه يك جوانى با هيجان حرف ميزند، كأنّه حالت جوانى احساس
ميكنيم. در كنار اين باز گفتند: اين مجلس صدا را به گوش مسئولين برساند. به نظر
من بهتر از مجلس دانشجوئى، همين مجلسى است كه الان شما داريد؛ اين جور مجالس را
زياد كنيد. يكى از عللى كه من توى دانشگاهها ميروم - در هر سفرى مقيدم حتماً يك
برنامهى دانشجوئى داشته باشم، در تهران هم احياناً به دانشگاههاى مختلف سر
ميكشم - همين است كه مايلم پاى مسئولان به دانشگاهها باز بشود و با دانشجويان
رو به رو بگويند و بشنوند. امروز حرفهائى را كه شما در اين جا زديد، در صدا و
سيما منتشر خواهد شد و در سرتاسر كشور منعكس خواهد شد؛ به گوش بنده كه يك مسئول
هستم رسيد، به گوش مسئولان دانشگاهى رسيد، به گوش ديگر مسئولان هم خواهد رسيد؛
چه وسيلهاى بهتر از اين؟ هر چه ميتوانيد جلسات دانشجوئى را با همين شكل صميمى،
باز و بدون رودربايستى برگزار كنيد. و البته با كم كردن تعارفها! من با اينكه
دوستان بيايند و راجع به اين حقير كوچك، تعبيرات مبالغهآميز به كار ببرند،
خيلى هم موافق نيستم. بگذاريم ارتباطات يك قدرى با صفاتر، صميمىتر و طبيعىتر
باشد. دانشجويان حرفهاشان را بزنند، مسئولين بشنوند؛ گاهى مسئولين هم يك حرفى
براى دانشجويان دارند، بگويند. به هر حال، جلسه، جلسهى خيلى خوبى بود. من از
يكايك كسانى كه صحبت كردند تشكر ميكنم.
موضوعى كه من ميخواهم عرض بكنم، موضوعى است كه با طبيعت جوان و طبيعت دانشجو صد
در صد موافق است و نگاه به آينده دارد. چون آينده متعلق به شماست. ما امروز
هرچه راجع به آينده بگوئيم، در حقيقت نگاه كردن و گفتن و اشاره كردن به برههاى
از زمان است كه آن برهه متعلق به شماست؛ وجود واقعى شما در آن برهه تعيين كننده
و كارگشاست. اين موضوعى كه نگاه به آينده دارد، مسئلهى شعار دههى چهارم است -
كه شروع شده - يعنى پيشرفت و عدالت. اعلام كردهايم كه اين دهه، دههى پيشرفت و
عدالت باشد. البته با گفتن و با اعلام كردن، نه پيشرفت حاصل ميشود و نه عدالت؛
اما با تبيين كردن، تكرار كردن و همتها و عزمها را راسخ كردن، هم پيشرفت حاصل
ميشود و هم عدالت. ما ميخواهيم مسئلهى پيشرفت و عدالت، در دههى چهارم به يك
گفتمان ملى تبديل بشود. همه بايد آن را بخواهيم؛ تا نخواهيم، طراحى و
برنامهريزى و عمليات تحقق پيدا نخواهد كرد و به هدف هم نخواهيم رسيد؛ بايد
تبيين بشود. من ميخواهم يك قدرى راجع به اين مسئلهى پيشرفت صحبت كنم. مسئلهى
عدالت هم باز يك باب واسع و طولانى ديگرى است.
ابتدا شكل كلى بحث را ميگويم و سعى ميكنم كه انشاءاللَّه هرچه بتوانم، موجزتر
و كوتاهتر بگويم. شكل كلى بحث امروز اين است: برخى از مختصات پيشرفت را عرض
ميكنيم تا قوارهى كلى و نماى كلىاى كه ما براى پيشرفت در ذهن داريم، روشن
بشود - عمدهى بحث هم همين است - بعد برخى از پيشنيازهاى يا نيازهاى پيشرفت را
ميشماريم؛ بعد هم اگر مجالى بود، به برخى از موانعى كه در اين راه وجود دارد و
آسيبهائى كه ممكن است گريبان ما را در اين راه بگيرد، اشاره ميكنيم.
در مسئلهى اول - يعنى تبيين نماى كلى پيشرفت - من چند نكته را ميگويم كه مجموع
اين نكات، اين نماى كلى را به ما نشان خواهد داد.
نكتهى اول اين است كه ما وقتى ميگوئيم پيشرفت، نبايد توسعهى به مفهوم رائج
غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سياسى و جهانى و بين المللى حرف
رائجى است. ممكن است پيشرفتى كه ما ميگوئيم، با آن چه كه امروز از مفهوم توسعه
در دنيا فهميده ميشود، وجوه مشتركى داشته باشد - كه حتماً دارد - اما در نظام
واژگانى ما، كلمهى پيشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد كه با توسعه در نظام
واژگانى امروز غرب، نبايستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستيم، لزوماً
توسعهى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصها - نيست. غربىها يك تاكتيك
زيركانهى تبليغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا كردند و آن اين است كه
كشورهاى جهان را تقسيم كردند به توسعهيافته، در حال توسعه و توسعهنيافته. خب،
در وهلهى اول انسان خيال ميكند توسعهيافته يعنى آن كشورى كه از فناورى و دانش
پيشرفتهاى برخوردار است، توسعهنيافته و در حال توسعه هم به همين نسبت؛ در
حالى كه قضيه اين نيست. عنوان توسعهيافته - و آن دو عنوان ديگرى كه پشت سرش
مىآيد، يعنى در حال توسعه و توسعهنيافته - يك بارِ ارزشى و يك جنبهى
ارزشگذارى همراه خودش دارد. در حقيقت وقتى ميگويند كشور توسعه يافته، يعنى
كشور غربى! با همهى خصوصياتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهتگيرى سياسىاش؛ اين
توسعهيافته است. در حال توسعه يعنى كشورى كه در حال غربى شدن است؛
توسعهنيافته يعنى كشورى كه غربى نشده و در حال غربى شدن هم نيست. اين جورى
ميخواهند معنا كنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشويق كشورها به توسعه،
تشويق كشورها به غربى شدن است! اين را بايد توجه داشته باشيد. بله، در مجموعهى
رفتار و كارها و شكل و قوارهى كشورهاى توسعهيافتهى غربى، نكات مثبتى وجود
دارد - كه من ممكن است بعضىاش را هم اشاره كنم - كه اگر بناست ما اينها را ياد
هم بگيريم، ياد ميگيريم؛ اگر بناست شاگردى هم كنيم، شاگردى ميكنيم؛ اما از نظر
ما، مجموعهاى از چيزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعهى غربى
شدن، يا توسعهيافتهى به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نميكنيم. پيشرفتى كه ما
ميخواهيم چيز ديگرى است.
مطلب دوم اين است كه پيشرفت براى همهى كشورها و همهى جوامع عالم، يك الگوى
واحد ندارد. پيشرفت يك معناى مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائط تاريخى، شرائط
جغرافيائى، شرائط جغرافياى سياسى، شرائط طبيعى، شرائط انسانى و شرائط زمانى و
مكانى - در ايجاد مدلهاى پيشرفت، اثر ميگذارد. ممكن است يك مدل پيشرفت براى
فلان كشور يك مدل مطلوب باشد؛ عيناً همان مدل براى يك كشور ديگر نامطلوب باشد.
بنابراين يك مدل واحدى براى پيشرفت وجود ندارد كه ما آن را پيدا كنيم، سراغ آن
برويم و همهى اجزاء آن الگو را در خودمان ايجاد كنيم و در كشورمان پياده كنيم؛
چنين چيزى نيست. پيشرفت در كشور ما - با شرائط تاريخى ما، با شرائط جغرافيائى
ما، با اوضاع سرزمينى ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با ميراث
ما - الگوى ويژهى خود را دارد؛ بايد جستجو كنيم و آن الگو را پيدا كنيم. آن
الگو ما را به پيشرفت خواهد رساند؛ نسخههاى ديگر به درد ما نميخورد؛ چه نسخهى
پيشرفت آمريكائى، چه نسخهى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى غربى، چه نسخهى
پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى شمالى - كشورهاى اسكانديناوى، كه آنها يك نوع
ديگرى هستند - هيچ كدام از اينها، براى پيشرفت كشور ما نميتواند مدل مطلوب
باشد. ما بايد دنبال مدل بومى خودمان بگرديم. هنر ما اين خواهد بود كه بتوانيم
مدل بومى پيشرفت را متناسب با شرائط خودمان پيدا كنيم. من اين بحث را در محيط
دانشگاه دارم ميكنم؛ معنايش اين است كه اين تحقيق و اين پيگيرى و اين تفحص را
شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهى، با جديت بايد انجام بدهيد؛ و
انشاءاللَّه خواهيد توانست.
نكتهى بعدى هم نكتهى مهمى است: مبانى معرفتى در نوع پيشرفت مطلوب يا نامطلوب
تأثير دارد. هر جامعه و هر ملتى، مبانى معرفتى، مبانى فلسفى و مبانى اخلاقىاى
دارد كه آن مبانى تعيين كننده است و به ما ميگويد چه نوع پيشرفتى مطلوب است، چه
نوع پيشرفتى نامطلوب است. آن كسى كه ناشيانه و نابخردانه، يك روزى شعار داد و
فرياد كشيد كه بايد برويم سرتاپا فرنگى بشويم و اروپائى بشويم، او توجه نكرد كه
اروپا يك سابقه و فرهنگ و مبانى معرفتىاى دارد كه پيشرفت اروپا، بر اساس آن
مبانى معرفتى است؛ ممكن است آن مبانى بعضاً مورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه
كنيم و غلط بدانيم. ما مبانى معرفتى و اخلاقى خودمان را داريم. اروپا در دوران
قرون وسطى، سابقهى تاريخى مبارزات كليسا با دانش را دارد؛ انگيزههاى
عكسالعملى و واكنشى رنسانس علمىِ اروپا در مقابل آن گذشته را نبايد از نظر دور
داشت. تأثير مبانى معرفتى و مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى بر نوع پيشرفتى كه او
ميخواهد انتخاب كند، يك تأثير فوق العاده است. مبانى معرفتى ما به ما ميگويد
اين پيشرفت مشروع است يا نامشروع؛ مطلوب است يا نامطلوب؛ عادلانه است يا
غيرعادلانه.
فرض بفرمائيد در يك جامعهاى تفكر سودمحور مطرح است؛ يعنى همهى پديدههاى عالم
با پول محك زده ميشوند و اندازهگيرى ميشوند: هر چيزى قيمت پولىاش و سود
مادىاش چقدر است. امروز در يك بخش بزرگى از دنيا مسئله اين است: همه چيز با
پول سنجيده ميشود! در اين جامعه ممكن است برخى از كارها ارزشى باشد - براى خاطر
اينكه آنها را به پول ميرساند - اما در يك جامعهاى كه در آن پول و سود، محور
قضاوت نيست، همان كار ممكن است ضدارزش محسوب بشود. يا در يك جامعهاى اصالت لذت
حاكم است. آقا شما چرا اين عمل را مباح ميدانيد؟ چرا همجنسگرائى و همجنس بازى
را مباح ميدانيد؟ ميگويد: لذت است؛ انسان از او لذت ميبرد! اين شد اصالت لذت؛
وقتى اصالت لذت بر يك جامعه و بر يك ذهنيت عمومى حاكم بود، يك چيزهائى مباح
ميشود. اما وقتى شما در يك فلسفهاى، در يك ايدئولوژىاى و در يك نظام
اخلاقىاى داريد تنفس ميكنيد كه اصالت لذت در او وجود ندارد، يك كارهائى لذت هم
دارد، اما نامشروع است، ممنوع است. لذت مجوز اقدام نيست، مجوز تصميمگيرى نيست،
مجوز مشروعيت نيست. اينجا ديگر شما نميتوانيد مانند همان جامعهاى كه در آن
اصالت لذت حاكم است، تصميمگيرى كنيد؛ مبانى معرفتى فرق ميكند.
يا در يك جامعه و در يك نظام اخلاقىاى، پول احترام مطلق دارد؛ از كجا آمده؟
مهم نيست. ممكن است از راه استثمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه استعمار
بدست آمده باشد، ممكن است از راه غارت بدست آمده باشد؛ فرقى نميكند، پول است.
البته امروز اين چيزها اگر صريحاً گفته بشود - در آن جوامعى كه به آنها
مبتلايند - ممكن است انكار بشود؛ اما تاريخشان را كه نگاه ميكنيد قضيه روشن
ميشود. در آمريكا، ريشهى اين مسئلهى آزادى فردى و اين ليبراليسمى كه به آن
افتخار ميكردند و ميكنند و يكى از ارزشهاى آمريكائى بحساب مىآورند، عبارت است
از حفظ ثروت شخصى. يعنى محيطى كه آمريكا در آن محيط بوجود آمد و با آن مردمى كه
آن روز در آمريكا جمع شده بودند، حفظ فعاليت و تلاش مادى، نياز به اين داشت كه
به ثروت شخصى افراد يك ارزش مطلقى داده بشود. البته اين از نگاه جامعه شناختى و
با نگاه واقعى - متنى به جامعهى آمريكائى، داستان خيلى مفصلى دارد. آن روزى كه
منطقهى آمريكا - نه نظام سياسى آمريكا - به عنوان محلى براى كسب درآمد با آن
زمينهى طبيعى پرسود تبديل شد، آن كسانى كه در آمريكا جمع شده بودند، بيشتر
ماجراجويانى بودند كه از اروپا راه افتاده بودند، توانسته بودند عرض اقيانوس
متلاطم اطلس را بپيمايند و خودشان را به سرزمين اتازونى برسانند؛ هر كسى
نمىآمد. آن كسى كه در اروپا زندگى داشت، كار داشت، خانواده داشت، اصالت داشت،
او كه نمىآمد؛ افرادى مىآمدند كه يا از لحاظ مالى استيصال داشتند، يا تحت
تعقيب جزائى بودند، يا ماجراجو بودند. ميدانيد، اقيانوس اطلس، متلاطمترين
درياهاى دنياست؛ از عرض اين اقيانوس عبور كردن و خود را از اروپا به سرزمين
آمريكا رساندن، خودش يك ماجراجوئى ميخواست. مجموعهاى از اين ماجراجوها، عمدتاً
- نميگويم عموماً - مردم اوليهى آمريكا را تشكيل دادند. اگر بنا بود اينها
بتوانند با هم و در كنار هم زندگى بكنند و ثروت توليد بكنند، بايد به ثروت شخصى
يك ارزش مطلق داده ميشد. و داده شد. توى اين فيلمهاى كابوئى - البته اينها نه
اينكه صددرصد واقعيت داشته باشد، به هر حال فيلم است، داستان است؛ اما
نشانههاى واقعيت كاملاً در آنها وجود دارد - شما مىبينيد براى خاطر يك گاوى
كه كسى از گلهى يك گلهدار دزديده، قاضى مىنشيند قضاوت ميكند، حكم اعدام به
او ميدهد، بعد هم به دارش ميزنند! اين بخاطر اين است كه ثروت شخصى و مالكيت
خصوصى، يك ارزش مطلق پيدا ميكند. خب، در يك چنين جامعهاى ديگر مهم نيست اين
پول از كجا آمده باشد.
در جوامع غربى - تقريباً به طور عموم - از راه استعمار آمده است. ثروتى كه
انگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم بدست آورد و توانست به وسيلهى آن ثروت و پول
نقد و طلاى نقد، سياست خودش را بر كل اروپا و مناطق ديگر سيطره بدهد، بخاطر
پولى بود كه انگليسىها از استعمار كشورهاى شرقى و عمدتاً شبه قارهى هند بدست
آورده بودند؛ شبه قارهى هند و كشور سيام سابق و بقيهى كشورهاى آن منطقه را
غارت كردند! شما به تاريخ مراجعه كنيد، مطالعه كنيد؛ واقعاً در يكى دو كلمه
نميشود گفت كه اينها با هند چه كردند؛ انگليسىها ثروت هند را و ثروت آن منطقه
را - كه منطقهى بسيار پرثروتى بود - مثل يك انار آبلمبوئى فشردند و همه رفت
توى خزانهى دولت انگليس و كشور انگيس تبديل شد به يك ثروتمند! ديگر سؤال
نميشود اين ثروت از كجا آمد. اين ثروت احترام دارد! خب پيشرفت در اين كشور يك
معنا پيدا ميكند؛ اما در كشورى كه استعمار را حرام ميداند، استثمار را گناه
ميداند، غارت را ممنوع ميداند، غصب را حرام ميداند، تجاوز به حقوق ديگران و
گرفتن مال ديگران را ممنوع ميداند، پيشرفت يك معناى ديگرى پيدا خواهد كرد.
بنابراين مبانى معرفتى، مبانى اخلاقى و تفكرات اصولى و فلسفى، در تعريف پيشرفت
در يك كشور تعيين كننده است. اين هم يك مطلب.
مطلب بعدى اين است كه ما اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامى را با توسعهى
غربى ميشماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم؛ يك نقاط اشتراكى هم وجود دارد
كه اينها در توسعهى كشورهاى توسعه يافتهى غربى كاملاً وجود داشته؛ روح
خطرپذيرى - كه انصافاً جزو خلقيات و خصال خوب اروپائىهاست - روح ابتكار، اقدام
و انضباط، چيزهاى بسيار لازمى است؛ در هر جامعهاى كه اينها نباشد، پيشرفت حاصل
نخواهد شد. اينها هم لازم است. ما اگر بايد اينها را ياد بگيريم، ياد هم
ميگيريم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، بايد آنها را فرا بگيريم و عمل كنيم.
نكتهى بعدى مسئلهى پسوند عدالت است. ما گفتيم پيشرفت و عدالت؛ اين خيلى
معنادار است. فرض بفرمائيد يكى از شاخصهاى مهم، افزايش درآمد ناخالص ملى در
كشورهاست. فلان كشور درآمد ناخالص ملىاش، مثلاً چندين هزار ميليارد است، فلان
كشور يك دهم اوست؛ پس آن كشور اولى پيشرفته است! اين منطق، منطق درستى نيست.
افزايش درآمد ناخالص ملى - يعنى درآمد عمومى يك كشور - به تنهائى نميتواند
نشانهى پيشرفت باشد؛ بايد ديد اين درآمد چگونه تقسيم ميشود. اگر درآمد ملى
بسيار بالاست، اما توى همين كشور آدمهائى شب توى خيابان ميخوابند و با گرماى
چهل و دو درجهى هوا عدهى زياديشان ميميرند، اين پيشرفت نيست. شما ببينيد توى
خبرها: در فلان شهر معروف بزرگ غربى - مثلاً در آمريكا يا جاى ديگر - حرارت هوا
به چهل و دو درجه رسيد و فلان تعداد آدم مردند! چرا با چهل و دو درجه حرارت
بميرند؟ اين معنايش اين است كه اينها سرپناه و جا ندارند. اگر در جامعهاى،
انسانهائى وجود دارند كه بى سرپناه زندگى ميكنند يا بايد چهارده ساعت در روز
كار كنند تا نان بخور و نمير پيدا كنند، درآمد ناخالص ملى ده برابر اينى هم كه
امروز هست باشد، اين پيشرفت نيست. در منطق اسلامى اين پيشرفت نيست. بنابراين
پسوند عدالت اينقدر اهميت دارد.
البته دربارهى پسوند عدالت حرفهاى بيشترى هست. اساس نگاه اسلامى به پيشرفت، بر
پايهى اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتى ميداند؛ داراى
دنيا و آخرت؛ اين پايهى همهى مطالبى است كه در باب پيشرفت بايد در نظر گرفته
بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است. اگر يك تمدنى، يك فرهنگى و يك
آئينى، انسان را تك ساحتى دانست و خوشبختى انسان را فقط در زندگى مادىِ دنيائى
به حساب آورد، طبعاً پيشرفت در منطق او، با پيشرفت در منطق اسلام - كه انسان را
دو ساحتى ميداند - بكلى متفاوت خواهد بود. كشور ما و جامعهى اسلامى آن وقتى
پيشرفته است كه نه فقط دنياى مردم را آباد كند، بلكه آخرت مردم را هم آباد كند.
پيغمبران اين را ميخواهند: دنيا و آخرت. نه دنياى انسان بايد مغفول عنه واقع
بشود به توهم دنبالگيرى از آخرت، نه آخرت بايد مغفول عنه واقع بشود بخاطر
دنبالگيرى از دنيا. اين بسيار نكتهى مهمى است. اساس، اين است. آن پيشرفتى كه
در جامعهى اسلامى مورد نظر است، اينچنين پيشرفتى است.
چند جور انحراف ممكن است در اينجا بوجود بيايد:
يكى اين است كه كسانى دنيا را اصل بدانند و از آخرت فراموش كنند؛ يعنى همهى
تلاش جامعه و برنامهريزان و سياستگذاران و حكومت، براى اين باشد كه زندگى
مردم را از لحاظ دنيائى آباد كنند: مردم پول داشته باشند، ثروت داشته باشند،
راحت باشند، مشكل مسكن نداشته باشند، مشكل ازدواج نداشته باشند، مشكل بيكارى
نداشته باشند؛ فقط همين! اما از لحاظ معنوى در چه وضعى باشند، مطلقاً مورد توجه
قرار نگيرد. اين يك انحراف است.
يك انحراف ديگر اين است كه از دنيا غفلت كنند؛ از دنيا غفلت كردن يعنى از مواهب
حيات و مواهب زندگى غفلت كردن و به آن بىاعتنائى كردن؛ اين هم يك انحراف ديگر
است. مثل بسيارى از گرفتارىهائى كه در مجموعهى دينداران در گذشته اتفاق
افتاده: اقبال به مسائل اخروى و دينى، و بىتوجهى به مواهب عالم حيات و
استعدادهائى كه خداى متعال در اين عالم قرار داده است؛ اين هم يكى از
انحرافهاست. «هو الذّى انشأكم من الارض و استعمركم فيها»؛ خدا شما را مأمور
كرده است به آبادى زمين. آبادى يعنى چه؟ يعنى استعدادهاى بىپايانى كه در عالم
ماده وجود دارد را يكى يكى كشف كردن، آنها را در معرض استفادهى انسان قرار
دادن و انسان را به اين وسيله به جلو بردن. اين مسئلهى علم و توليد علم و اين
مسائلى كه ما ميگوئيم، ناظر به اين است.
يك انحراف ديگر هم اين است كه انسان در زندگى شخصى خود، مواهب حيات و نيازهاى
مادى را دست كم بگيرد و مورد بىاعتنائى قرار بدهد؛ اين هم در اسلام گفته نشده،
خواسته نشده؛ بلكه عكسش خواسته شده: «ليس منّا من ترك اخرته لدنياه و لا من ترك
دنياه لاخرته». اگر آخرت را به خاطر دنيا ترك كرديد در اين امتحان مردوديد؛ اگر
دنيا را هم به خاطر آخرت ترك كرديد در اين امتحان مردويد. اين خيلى مهم است.
اميرالمؤمنين به كسى برخورد كرد كه زن و زندگى و خانه و همه چيز را كنار گذاشته
بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: «يا عدّى نفسه»، اى دشمن كوچك خويشتن! با
خودت دارى دشمنى ميكنى؛ خدا اين را از تو نخواسته. «قل من حرّم زينة اللَّه
الّتى أخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق».(1) اين هم اين مطلب است. بنابراين
تعادل دنيا و آخرت و نگاه به دنيا و آخرت - هم در برنامهريزى، هم در عمل شخصى
و هم در ادارهى كشور - لازم است. اين هم يك شاخص عمدهى پيشرفت است.
اينها يك مختصاتى از جملهى مختصات پيشرفت مورد نظر ما بود كه عرض كرديم.
همانطور كه گفتم با اين حرفها تمام نميشود: بايد دقت كرد، بايد تعقيب كرد، بايد
تحقيق كرد. صاحبان فكر در دانشگاهها بنشينند و روى اين مسائل مطالعه كنند؛
تبيين علمى بشود؛ مدلسازى علمى بشود تا بتوانيم اين را به برنامه تبديل كنيم و
بيندازيم در ميدان اجرا تا در پايان ده سال، ملت احساس كنند كه پيشرفت حقيقى
پيدا كردند.
يكى از الزامات ما اين است: هر الگوى پيشرفتى بايستى تضمين كنندهى استقلال
كشور باشد؛ اين بايد بعنوان يك شاخص به حساب بيايد. هر الگوئى از الگوهاى طراحى
شوندهى براى پيشرفت كه كشور را وابسته كند، ذليل كند و دنبالهرو كشورهاى
مقتدر و داراى قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى بكند، مردود است. يعنى استقلال،
يكى از الزامات حتمىِ مدل پيشرفت در دههى پيشرفت و توسعه است. پيشرفت ظاهرى -
با وابسته شدن در سياست و اقتصاد و غيره - پيشرفت محسوب نميشود. امروز هستند
كشورهائى - بخصوص در آسيا - كه از لحاظ فناورى، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات،
پيشرفتهاى ظاهرى دارند؛ خيلى از جاهاى دنيا را هم تصرف كردهاند؛ اما
وابستهاند، وابستهاند. ملت و به تبع آنها دولت، از خودشان هيچ نقشى ندارند:
نه در سياستهاى جهانى، نه در سياستهاى اقتصادى عالم و نه در طراحىهاى مهمى كه
در عرصهى بين المللى مورد توجه است. دنبالهروند؛ غالباً هم دنبالهرو آمريكا.
اين پيشرفت نيست و ارزشى ندارد.
يك نكتهاى را در اين جا من عرض بكنم و آن مسئلهى جهانى شدن است. جهانى شدن،
اسم خيلى قشنگى است و هر كشورى فكر ميكند بازارهاى جهانى به رويش باز ميشود.
اما جهانى شدن به معناى تبديل شدن به يك پيچ و مهرهاى در ماشين سرمايهدارى
غرب، نبايد مورد قبول هيچ ملت مستقلى باشد. اگر قرار است جهانى شدن به معناى
درست كلمه تحقق پيدا بكند، بايد كشورها استقلال خودشان - استقلال اقتصادى و
استقلال سياسى - و قدرت تصميمگيرى خودشان را حفظ كنند؛ والّا جهانى شدنى كه
دهها سال پيش از طريق بانك جهانى و صندوق بين المللى پول و سازمان تجارت جهانى
و امثال اينها - كه همه ابزارهاى آمريكائى و استكبارى بودند - به وجود آمده،
ارزشى ندارد. بنابراين، يك اصل مهم، مسئلهى استقلال است؛ كه اگر اين نباشد
پيشرفت نيست، سرابِ پيشرفت است.
يك مسئلهى ديگر هم كه به شدت به شما ارتباط پيدا ميكند، مسئلهى توليد علم
است. خوشبختانه من مىبينم در دانشگاهها توليد علم و لزوم عبور از مرزهاى دانش
به يك گفتمان عمومى تبديل شده. اين خيلى براى من خرسند كننده و نويدبخش است.
بايد اجرائى كنيد. اين پيشنهادهائى كه اين عزيزان من در زمينههاى دانش و تحقيق
و پژوهش و ايجاد مراكز و نخبهپرورى و ارتباطات و غيره گفتند، همه در جهت همين
مسئلهى توليد علم است. اين بسيار باارزش است. اين راه را بايد دنبال كرد. ما
عقبيم. امروز سرعت پيشرفت ما خوب است؛ اما با توجه به عقبماندگىهاى گذشته كه
كشور ما دارد، هر چه سرعتمان بيشتر باشد باز هم زيادى نيست. ما بايد خيلى پيش
برويم؛ از راههاى ميانبر استفاده كنيم؛ از شتابِ فراوان بهره ببريم؛ ما بايد
در همهى علوم توليد داشته باشيم.
رابطهى بين كشورها در زمينهى علم بايد رابطهى صادرات و واردات باشد؛ يعنى در
آن تعادل و توازن وجود داشته باشد. همچنانىكه در باب مسائل اقتصادى و
بازرگانى، اگر كشورى وارداتش بيشتر از صادراتش شد، ترازش منفى ميشود و احساس
غبن ميكند، در زمينهى علم هم بايد همين جور باشد. علم را وارد كنيد، عيبى
ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه كه وارد ميكنيد - يا بيشتر - صادر كنيد. بايد
جريان دو طرفه باشد. والّا اگر شما دائماً ريزهخوار خوان علم ديگران باشيد،
اين پيشرفت نيست. علم را بگيريد، طلب كنيد، از ديگران فرا بگيريد؛ اما شما هم
توليد كنيد و به ديگران بدهيد. مواظب باشيد تراز بازرگانى شما در اين جا هم
منفى نباشد. متأسفانه در اين يكى دو قرن شكوفائى علم در دنيا، تراز ما تراز
منفى بوده. از اول انقلاب كارهاى خوبى شده؛ اما اين كارها بايستى با سرعت و شدت
هرچه بيشتر ادامه پيدا كند.
البته منظورم فقط هم علوم طبيعى نيست؛ اهميت علوم انسانى كمتر از آن نيست:
جامعهشناسى، روانشناسى، فلسفه. نظريههاى جامعهشناسى غرب، مثل قرآن براى
بعضىها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعهشناس اين جورى گفته؛ اين
ديگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشينيد فكر كنيد؛ نظريهپردازى كنيد؛ از موجودى
اين دانشها در دنيا استفاده كنيم؛ بر آن چيزى بيفزاييم و نقاط غلط آن را برملا
كنيم. اين از جملهى كارهائى است كه جزو الزامات حتمى پيشرفت است.
من ديگر ميخواهم بحث را تمام بكنم. يكى ديگر از الزامات هم مسئلهى مبارزه است؛
مبارزه. اگر ميخواهيد پيشرفت كنيد بايد مبارزه كنيد. عافيتطلبى، يك گوشهاى
نشستن، دستها را به هم ماليدن و به حوادث دنيا نگاه كردن و وارد ميدانهاى بزرگ
دنيا نشدن، براى هيچ كشور و هيچ ملتى پيشرفت به بار نمىآورد. بايد وسط ميدان
برويد. اين ميدان لزوماً هم ميدان جنگ نظامى نيست. امروز مهمتر از جنگ نظامى،
نبردهاى سياسى و نبردهاى اخلاقى است. امروز بسيارى از كشورها، دولتها و جوامعى
كه در دنيا به عنوان پيشرفته مطرحند، اگر حسابكشى اخلاقى و سياسى بشود سر به
زير و سر افكندهاند.
شما امروز نگاه كنيد؛ فرض كنيم در غزه؛ يك جمعيتِ از اطراف محاصرهشدهى در يك
زمين محدود - كه اجازهى ورود و خروج هيچ امكانى از امكانات زندگى به اينها
داده نميشود - با هواپيما اينها را بكوبند، با موشك بكوبند، با توپخانه
بكوبند، نيروى زرهىشان را وارد كنند، در ظرف بيست و دو روز بيش از پنج هزار
نفر را بكشند، آنوقت دنيا هم بنشيند و تماشا كند؛ اواسط كار، يك آخ و اوخى - بى
اثر و بى نتيجه - از اين گوشه و آن گوشهى دنيا بلند بشود؛ آخرش هم سازمان ملل
اعلام كند - كه جناب دبير كل همين چند روز قبل از اين اعلام كرد - كه پروندهى
مسئلهى غزه بسته شد! عجب!
امروز در دنيا ظلم وجود دارد، تبعيض وجود دارد، يك بام و دو هوا وجود دارد. يكى
از مصاديقش همين مسئلهى هستهاى خود ماست. يكى از مصاديقش همين تجاوزهاى نظامى
به كشورهاى مسلمان همسايهى ماست. كشتن غير نظاميان و بمباران غير نظاميان يك
چيز عادى شده. همين هفتهى قبل اعلام كردند صد و پنجاه نفر در افغانستان با
بمباران هوائى نظاميان آمريكائى كشته شدند؛ آب هم از آب تكان نميخورد! بعد هم
ميگويند: بله، ببخشيد اشتباه شد! اين شد حرف!
اگر آن روزى كه صدام حسين حلبچه را بمباران شيميائى كرد، يقهى او را ميگرفتند
و دنيا او را به پاى ميز محاكمه ميكشاند و محاكمه ميكرد؛ اگر آن روزى كه
هواپيماى مسافرى ايران به وسيلهى يك ژنرال آمريكائى در خليج فارس سرنگون شد و
چند صد نفر ايرانى و غير ايرانى كشته شدند، گريبان اين نظامى جنايتكار را
ميگرفتند، به دادگاه ميكشاندند - كه بجايش رئيس جمهور آن روز آمريكا به او نشان
داد، مدال داد؛ انحطاط را ببينيد - و او را محاكمه ميكردند؛ اگر آن روزى كه
اولين بار يك كاروان عروسى در افغانستان به وسيلهى نظاميان آمريكائى بمباران
شد، آن افسر جنايتكار را ميگرفتند و محاكمه ميكردند؛ ديگر اين قضايا در دنيا
اتفاق نمىافتاد يا كم ميشد. اين وضعيت زشت و ناهنجار و ضد بشرىاى است؛ يك ملت
زنده بايد با آن مبارزه كند.
ما افتخار ميكنيم كه ملت ما، دولت ما، مسئولين ما، جوانان ما و فرزانگان ما در
همهى اين سالها نسبت به اين قضايا بىتفاوت نبودند؛ اعلام موضع كردند، ابراز
نفرت كردند. اين روحيه را ملت ايران نبايد از دست بدهد. اين روحيه را از دست
ندهيد؛ بخصوص شما جوانها. يك عدهاى ميخواهند مطلب را واژگونه نشان بدهند؛
اعتراض ميكنند آقا! چقدر ميگوئيد مرگ بر فلان، مرگ بر فلان. اعتراض ميكنند چرا
جنايات آمريكا را يا صهيونيستها را يا همپيمانانشان را در تريبونهاى جهانى
علنى مطرح ميكنيد. بايد مطرح كرد، بايد گفت. ملتها درس ميگيرند. من به شما
بگويم اين را - اگر چه نميتوانيم اين را اثبات بكنيم اما من ميدانم، اين را
بالعيان مشاهده كردم - برخى از كشورهاى استقلال يافته و آزاد شده - از جمله يكى
از كشورهاى معروف آفريقا - از ايران الگوگيرى كردند؛ همان روشى را كه در دوران
انقلاب در ايران اعمال شده بود، آن روش را به كار بردند. اين جا بهشان گفته شد.
سران انقلابيونشان آمده بودند اين جا؛ به آنها گفته شد كه امام از اين روش
استفاده كرد؛ رفتند و همان روش را اعمال كردند و توانستند استقلال بگيرند و توى
كشور خودشان، آپارتايد را نابود كنند.
ملتها الهام ميگيرند، دولتها ياد ميگيرند و رهبران ملى تشجيع ميشوند، وقتى
مىبينند يك ملت اين جور ايستاده است. چرا ما خجالت بكشيم؟ قبل از پيروزى
انقلاب در دوران طاغوت، اگر توى يك جمعى - كه مثلاً داشتند با همديگر توى
خيابان راه ميرفتند، يا توى فرودگاه منتظر پرواز بودند، يا مثلاً يك گوشهاى از
دانشگاه گير افتاده بودند - يكىشان ميخواست نماز بخواند، اين قدر اين كار غير
مأنوس بود كه آن كسانى كه همراهش بودند ميگفتند: نماز ميخوانى؟! آبروى ما رفت!
نماز خواندن مايهى آبرو ريزى بود! اين بود؛ شما جوانها آن روزها را نديدهايد؛
ما ديدهايم. اگر يك جوان نمازخوانى در يك منطقهى جلوى چشم و يك مركز عمومى،
ميايستاد نماز ميخواند، رفقايش خجالت ميكشيدند و ميگفتند آبروى ما را بردى. اگر
در يك اجتماع عمومى - كه بنا بود چند نفر سخنرانى كنند - سخنران، اول سخنرانى
ميگفت بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، رفقايش خجالت ميكشيدند و سرشان را پائين
مىانداختند!
امروز و در دوران عظمت اسلام، سربلندى نظام اسلامى و سربلندى ملت ايران به خاطر
مواضع ضد استكبارىاش، آدم مىبيند اگر كسى در تريبونهاى جهانى در مقابل آمريكا
و اسرائيل و صهيونيسم و همپيمانانشان بايستد و صريح حرف بزند، يك عدهاى اين
جا خجالت ميكشند! دست به دست هم ميمالند وميگويند: آقا! آبرويمان رفت! مثل همان
خجالت كشيدنى كه در دوران طاغوت، از نماز خواندن يكى ميبردند. چرا خجالت
بكشيم؟! مواضع صريح ملت ايران - و بخصوص جوانها - در مقابل ظلمها و ستمهاى بين
المللى هرگز نبايستى متوقف بشود.
عزيزان من! در اين ميدانهاى پيشرفت، همه بايد تلاش كنيد. اين جا دانشگاه
كردستان است. اكثريت شما دانشجوها، كُرديد. من افتخار ميكنم كه در محيط كردستان
و در بين دانشجويان كُرد، آنچنان شعارهاى اسلامى زنده است و آنچنان احساس
دلبستگى به آرمانهاى ملى زنده است كه دشمنان ما به خشم مىآيند. اين مايهى
افتخار ملى ماست. اين همه اينها روى كردستان كار كردند؛ اين همه در بلندگوها و
شبنامهها و روزنامهها و در سرّ و علن، جدائى بين اقوام ايرانى را تلقين
كردند؛ شما نتيجهاش را امروز توى اين جمع مىبينيد، در جمع ميدان آزادى سنندج
ديديد، در مريوان ديديد. ملت يكپارچه است؛ ملت داراى آرمان است. اقوام يكىاند.
اين مطالبى كه عزيزان كُرد ما امروز در اين جا راجع به دلبستگىها و
همبستگىها گفتند، اينها چيزهائى است كه براى من جزو واضحات است، مثل روز روشن
است. ممكن است بعضى درست ندانند، درست نفهمند؛ بايد خودشان را اصلاح كنند.
من اين را عرض بكنم: اقوام ايرانى يك فرصتند. ما اگر اقوام ايرانى را در ميدان
رقابت مسابقهآميزِ به سمت خيرات بيندازيم، بسيار كار خوب و درستى انجام گرفته
است. هر قومى از اقوام ايرانى - چه كُرد، چه فارس، چه ترك، چه بلوچ، چه عرب، چه
تركمن، چه لُر - سعى كند با همان روحيهى قومى، در جهت پيشرفت ملى - نه صرفاً
پيشرفت قومى - گامهاى بلندترى بردارد. اين خيلى چيز عالىاى است. آن روز در جمع
نخبگان سنندج و كردستان - كه در يكى از سالنهاى اين جا تشكيل شد - يكى از
دوستان كُرد، يك حرف خوبى زد؛ گفت همچنانىكه شهيد مطهرى كتاب خدمات متقابل
ايران و اسلام را نوشته، چقدر خوب است كه يك نفرى بيايد خدمات متقابل كُرد و
ايران را بنويسد؛ خدمات كُردها به ايران، خدمات ايران به كُردها. اين خيلى خوب
است. مشخص كنيد كه اين قوم براى آرمانهاى ملى و براى آرمانهاى اسلامى، چه گام
بلندى ميتواند بردارد. آنوقت مسابقه قرار بدهيد: مسابقهى بين فارسها، كُردها،
تركها، عربها، لُرها، تركمنها، بلوچها؛ اين بهترين مسابقهى ملى است. آنوقت
معلوم ميشود كه استعدادها چقدر جوشان و خروشان است. اين ميشود يك فرصت. البته
دشمن ميتواند اين را تبديل به تهديد هم بكند كه خوشبختانه همهتان هوشياريد.
دعواهاى تنگنظرانه و ناسيوناليسمهاى قومىِ محدود، بكلى با ديدگاه اسلام و با
ديدگاه بلند و بازى كه همهى ما به آن احتياج داريم منافات دارد.
اميدوارم خداوند متعال رحمت و بركت و فضل و لطف خودش را بر همهى شما عزيزان
نازل كند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته