ديدار روسای سه قوه و مسئولان و مديران بخشهای مختلف نظام
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللَّه رب العالمين والصّلاة والسّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم
المصطفى محمّد و على اله الاطيبين الاطهرين المنتجبين سيّما بقيةاللَّه فى
الارضين
خداوند متعال را سپاسگزاريم كه توفيق عنايت كرد يك بار ديگر اين جلسهى معنوى و
برادرانه و صميمى در اين حسينيه تشكيل بشود و ما بار ديگر برادران و خواهران
دلسوز كشور و علاقهمند به انقلاب و خدمتگزارانى كه امروز يا ديروز مشغول خدمت
بودهاند يا هستند، همه را در اين جمع مهربان و صميمى ملاحظه كنيم و زيارت
كنيم.
اين جلسه در واقع يك نمادى است از وحدت مجموعهى دستاندركاران و كارگزاران و
خدمتگزاران نظام اسلامى و كشور عزيز ما. و اميدواريم كه محصول اين جلسه، هم روح
خدمتگزارى بيشتر، هم شوق اخوت و برادرى و همدلى بيشتر در بين مجموعههاى
علاقهمند به كشور و انقلاب باشد.
اين آيهى شريفه يا به تعبير بهتر اين جملهى مبارك «استعينوا بالصّبر و
الصّلوة» در قرآن - در سورهى بقره - در دو جا تكرار شده است: يكى خطاب به اهل
كتاب است كه ميفرمايد: «واستعينوا بالصّبر و الصّلوة و انّها لكبيرة الّا على
الخاشعين»؛ يك جا هم خطاب به مؤمنين است كه ميفرمايد: «يا ايّها الّذين امنوا
استعينوا بالصّبر و الصّلوة انّ اللَّه مع الصّابرين». اولاً پيداست كه اهميت
اين دو عنصر؛ عنصر صبر و عنصر صلوة مورد توجه است و تأثير اينها در آن چيزى كه
تشكيل جامعهى اسلامى به خاطر رسيدن به آن است؛ اهداف والاى جامعه اسلامى.
ثانياً ارتباط اين دو - صبر و صلوة - با يكديگر و ايستادگى و استقامت و ارتباط
و اتصال قلبى و روحى با مبدأ آفرينش. اين دو تا با هم از مجموعهى اين آيه -
بخصوص اين بخش مربوط به «يا ايّها الّذين امنوا» - به دست مىآيد. قبل از اين
آيهى شريفه، آيهى شريفهى «فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون» بحث ذكر
و شكر است. بعد از اين آيهى شريفه، مسئلهى جهاد است؛ «و لا تقولوا لمن يقتل
فى سبيل اللَّه اموات بل احياء و لكن لا تشعرون». بعد از اين آيه، اين آيات
معروف «و لنبلونّكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات
و بشّر الصابرين»، «الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا للَّه و انّا اليه
راجعون» بعد «اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة» آمده كه ارتباط كامل بين اين
دو عنصر، كاملاً از اين آيات مفهوم ميشود؛ به دست مىآيد. هم خودِ اين دو عنصر
اهميت دارد، هم رابطهى اينها. حالا من بعداً برميگردم به توضيحى دربارهى صبر
و قدرى بيشتر بحث ميكنم.
اما ارتباط بين صبر و صلوة. البته صلوة را به مفهوم عام صلوة بگيريد؛ يعنى
توجه، ذكر، خشوع؛ والّا صورت نماز در حالى كه خالى از ذكر باشد، مورد نظر نيست.
لذا در آن آيهى شريفه هم كه راجع به صلوة فرموده، بعد ميفرمايد: «و لذكر
اللَّه اكبر». «انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر». اين، يك خاصيت صلوة
است؛ اما بزرگتر از نهى از فحشا و منكر، نفس ذكر خداست كه در صلوة وجود دارد.
اين صلوة يعنى آن ذكر، توجه، خشوع، ارتباط قلبى با خدا، در استحكام صبر تأثير
دارد. حالا كه اهميت صبر - كه البته براى شما دوستان معلوم است - بر حسب آيه و
روايت و مفاهيم اسلامى فهميده شد، آن وقت معلوم ميشود كه صلوة چقدر مهم است؛
ذكر خدا چقدر اهميت دارد و ميتواند اين عامل استقرار و ثبات را - كه همين صبر
است - در دل ما، در روح ما، در زندگى ما، در افق انديشهى ما هر چه مستحكمتر و
جادارتر و جاگيرتر كند. لذا در قرآن هم ملاحظه كنيد «واصبر و ما صبرك الّا
باللَّه» است. البته «واصبر» در قرآن زياد است كه اگر انسان بخواهد آيات را
بخواند، هركدام يك دريائى از معرفت است. حالا اين آيهى شريفهى «واصبر و ما
صبرك الّا باللَّه»؛ به كمك خداست كه تو ميتوانى صبر كنى، يعنى استقامت آن وقتى
پايانناپذير ميشود كه متصل باشد به منبع پايانناپذير ذكر الهى. اگر صبر را -
كه صبر به همان معناى پايدارى و ايستادگى و استقامت و عقبگرد نكردن است - وصل
كنيم به آن پايگاه ذكر الهى، به آن منبع لايزال، اين صبر ديگر تمام نميشود. صبر
كه تمام نشد، معنايش اين است كه اين سير انسان به سوى همهى قلهها هيچ وقفهاى
پيدا نخواهد كرد. اين قلهها كه ميگوئيم، قلههاى دنيا و آخرت، هر دو است:
قلهى علم، قلهى ثروت، قلهى اقتدار سياسى، قلهى معنويت، قلهى تهذيب اخلاق،
قلهى عروج به سمت عرش عالى انسانيت. هيچ كدام از اينها ديگر توقف پيدا نخواهد
كرد؛ چون وقفهها در حركت ما ناشى از بىصبرى است. دو لشكر مادى وقتى در مقابل
هم صفآرائى ميكنند، آن كسى كه زودتر صبرش تمام بشود، شكست ميخورد؛ آن كسى كه
ديرتر صبر و مقاومتش تمام بشود، پيروز خواهد شد؛ چون با لحظهاى مواجه خواهد شد
كه طرف مقابل صبر خودش را از دست داده. اين مثال خيلى ظاهر و بارز عينىاش است؛
در همهى ميدانها همينجور است.
در مواجههى با مشكلات، با موانع طبيعى، با همهى موانعى كه سد راه انسان در
همهى حركتهاى كمال ميشوند، اگر صبر تمام نشود، آن مانع، تمام خواهد شد. اينى
كه گفته ميشود اسلام پيروز است، يعنى اين. اينى كه ميفرمايد «و انّ جندنا لهم
الغالبون» يعنى اين. جنداللَّه، حزب اللَّه، بندهى خدا، عباداللَّه، اينها با
ارتباط و اتصالشان با آن منبع لايزال، در مقابل همهى مشكلاتى كه انسان ممكن
است مغلوب آن مشكلات بشود، ايستادگى ميكنند. وقتى ايستادگى اين طرف وجود داشت،
به طور طبيعى در آن طرف زوال وجود خواهد داشت؛ پس اين بر او غلبه پيدا خواهد
كرد. البته اگر اسممان حزب اللَّه و جنداللَّه باشد، اما آن ارتباط و اتصال را
نداشته باشيم، چنين تضمينى وجود ندارد. بنابراين ارتباط را بايد برقرار كرد.
اين صلوة، اهميتش اينجاست؛ ذكر خدا اهميتش اينجاست؛ فرصت ماه رمضان اهميتش
اينجاست. فرصت خودسازى، فرصت تقوا، فرصت سرشاركردن ذخيرهى يقين در دل كه در
اين دعاهاى ماه رمضان هم - دعاى روزها، دعاهاى شبها - اين ازدياد يقين را
مىبينيد كه تكرار ميشود. پس، اين فرصت را بايستى براى اين مقاصد مغتنم شمرد.
وقتى اينها شد، آن وقت صبر جامعهى اسلامى و امت اسلامى و بندهى مسلمان همان
چيزى خواهد شد كه ميتواند بر همهى مشكلات غلبه پيدا كند. آن وقت هم در ميدان
سياست، هم در ميدان اقتصاد، هم در ميدان اخلاق، هم در ميدان معنويت، اين جامعه
پيش ميرود. اين واقعيتى كه هست، اين است. ما بايد به اين واقعيت خودمان را
نزديك كنيم.
در باب صبر شنيدهايد، معروف است، روايات متعددى هم دارد كه صبر در سه عرصه
است: صبر بر طاعت، صبر از معصيت، صبر در مصيبت. اين، روايات فراوانى دارد و
شنيدهايد.
صبر بر طاعت يعنى وقتى كه يك كار لازم را، يك كار واجب را، يك امر عبادى را،
اطاعت خدا را ميخواهيد انجام بدهيد، از طولانى شدن آن ملول و خسته نشويد؛ ميان
راه رها نكنيد. حالا مثلاً در امور عبادى ظاهرى، شخصى، فرض كنيد كه فلان نماز
مستحبى كه طولانى است، يا از فلان دعاى طولانى انسان خسته نشود؛ اين صبر بر
اطاعت يعنى اين. از ادامهى روزهى ماه رمضان، از ادامهى توجه به خدا در
نمازهاى واجب و فرائض، از توجه به قرآن، انسان ملول نشود؛ خسته نشود. اين صبر
بر طاعت است.
صبر از معصيت يعنى در مقابل معصيت، كف نفس كردن، باز همان استقامت، باز همان
استحكام. در مقابل اطاعت، استحكام آنجور است؛ در مقابل معصيت استحكام به اين
است كه انسان جذب نشود، اغوا نشود، تحت تأثير شهوات قرار نگيرد. يك جا شهوت
جنسى است، يك جا پول است، يك جا مقام است، يك جا محبوبيت و شهرت است؛ اينها همه
شهوات انسانى است. هر كسى يك جور شهوتى دارد. اينها انسان را به خودش جذب نكند
در وقتى كه در راه رسيدن به آن، يك عمل حرامى وجود دارد. مثل بچهاى كه براى
رسيدن به آن ظرف شيرينى مثلاً، حركت ميكند، ديگر وسط راهش پارچ آب هست، ليوان
هست، ظرف چينى هست، متوجه نيست؛ ميزند، ميشكند. انسانى كه مجذوب گناه شد،
اينجورى است. نگاه نميكند كه بر سر راهش چه هست. اين خطرناك است؛ چون انسان
غافل هم هست. انسان در آن حال متنبه نيست، ملتفت نيست، غفلت دارد؛ از اين
بىتوجهىِ خودش غافل است. بچه ملتفت نيست كه «ملتفت نيست»؛ توجه ندارد كه به
اين پارچ آب يا به اين ظرف چينى يا به اين گلدان قيمتى دارد بىتوجهى ميكند. به
نفس اين بىتوجهى، بىتوجه است. لذاست كه خيلى بايد چشممان را باز كنيم؛ احتياط
كنيم كه دچار اين غفلت مضاعف نشويم. اين صبر از معصيت است.
صبر در مصيبت هم كه معنايش اين است كه حوادث تلخى براى انسان پيش مىآيد؛
فقدانها، فراغها، مرگ و ميرها، دستتنگىها، بيمارىها، دردها، رنجها و از اين
قبيل حوادث تلخ. اين حوادث انسان را در هم نشكند، خيال نكند كه دنيا به آخر
رسيده است. اين سه عرصه براى صبر است كه هر سه عرصه هم داراى اهميت است. اينكه
فرمود: «اولئك عليهم صلوات من ربّهم»، در واقع خداى متعال براى همهى اينها
صابر را مورد صلوات و رحمت خود قرار داده است.
يك نكتهاى كه در اينجا وجود دارد، اين است كه اين سه عرصه گاهى در مسائلِ
صرفاً شخصى است، مثل همين مثالهائى كه به ذهن مىآيد و همه ميدانيم و عرض شد؛
گاهى در مسائل غير شخصى است؛ مسائل اجتماعى، مسائل عمومى، يا به تعبير ديگر،
مسائلى كه سر و كار دارد با سرنوشت يك مجموعه؛ يك امت، يك ملت، يك كشور. فرض
بفرمائيد آن اطاعتى كه انسان بايد بر آن پا بفشارد، اطاعتى است كه اگر آن را
انجام بدهيم يا ندهيم، به سرنوشت يك كشور ارتباط پيدا ميكند. فرض بفرمائيد
اطاعت جهاد فى سبيلاللَّه مثلاً، در دوران دفاع مقدس. رفتن به جبهه يك اطاعت
بود ديگر. ايستادگى در امر دفاع از كشور و دفاع از نظام يك امر لازم و يك اطاعت
بود. ايستادگى بر دفاع چيزى نبود كه فقط مربوط به شخص خود انسان باشد. هر
رزمندهاى كه ميرفت، در واقع داشت سرنوشت كشور را با رفتن خود و ايستادگى خود
رقم ميزد. يك وقت اطاعت اين جور است. يا فلان كار بزرگ را كه شما نمايندهى
مجلسيد يا وزيريد يا مديريد يا نظامى هستيد يا در يك مؤسسهى فرهنگى مشغول
كاريد - هر كدامى در هرجا كه مشغول كار هستيد - و اقدام لازمى را بايد انجام
بدهيد، اين اقدام، اطاعت است؛ اطاعت خداست؛ خدمت به بندگان است. اين يك جهتِ
اطاعت به خدا، وظيفهى در نظام اسلامى است. اين هم يك جهت ديگر اطاعت از خدا.
مأمورين اين دستگاه، اين نظام الهى، كارهائى كه انجام ميدهند، وظائف الهى است
كه دارند انجام ميدهند؛ از صدر تا ذيل. اگر چنانچه از اين كار شما خسته شديد -
مأمور انتظامى هستيد، خسته شديد؛ مأمور اقتصادى هستيد، خسته شديد؛ مأمور امنيتى
هستيد، خسته شديد؛ مأمور سياسى هستيد، خسته شديد - اين بىصبرى است. اين خلاف
توصيهى «واستعينوا بالصّبر و الصّلاة» است. به صبر استعانت كنيد و از صبر كمك
بگيريد.
يا يك چيزى كه معصيت است. معصيتى كه تبعهى آن، دنبالهى زشت و ناخوشايند آن
فقط دامنگير شخص شما نميشود. «و اتّقوا فتنة لا تصيبنّ الّذين ظلموا منكم
خاصّة». گاهى يك چيزهائى است كه انسان يك حركت خلافى را انجام ميدهد، يك حرف
نابجائى را ميزند، يك اقدام نابجائى را ميكند، يك امضاى نابجائى را ميكند - ما
مسئولين وضعمان اينجور است - كه تبعاتش دامنگير يك كشور يا يك جماعتى از كشور
يا يك قشر ميشود. اين شد گناه. اينجا صبرِ از معصيت، معناى عظيمترى پيدا ميكند.
اين صبر با آن صبرى كه شما مثلاً در مقابل يك رشوه قرار گرفتهايد، صبر ميكنيد
و رشوه را نميگيريد، فرق ميكند. اين بسيار كار ممدوحى است، بسيار كار بزرگى
است؛ اما يك صبر در مقابل يك گناه شخصى است. از اين بالاتر، صبر در مقابل گناهى
است كه اين گناه فقط دامن شخص را نميگيرد، دامن مجموعه را ميگيرد. پس صبرِ از
معصيت، چنين ميدانى دارد.
صبرِ بر مصيبت هم همينجور است. مصائب گاهى مصائب شخصى انسان است، گاهى مصائب
عمومى است. الان فرض بفرمائيد مسئولين كشور با توطئههاى گوناگون، با تهمتها،
با بدگوئىها، با اهانتها و افتراهاى صريح مواجهند؛ مىبينيد ديگر توى اين
مجموعهى عظيمِ ارتباطات بينالمللى و اين خبرها و رسانهها و نوشتارها و
گفتارها، چقدر حرف زده ميشود. عليه اسلام جداگانه؛ يعنى عليه جمهورى اسلامى به
خاطر اسلام، عليه جمهورى اسلامى به خاطر انقلاب؛ عليه جمهورى اسلامى به خاطر تك
تك آرمانهاى نامطلوبِ از نظر استكبار؛ و عليه جمهورى اسلامى به خاطر بعضى از
اشخاصى كه در جمهورى اسلامى هستند كه آنها نمىپسندندشان. يعنى عليه جمهورى
اسلامى از طرق مختلف، به جهات مختلف اين تهاجمات هست. خوب، اينها مصيبت است،
صبر كردنش هم آسان نيست. بعضى از سران و مسئولان دنيا كه ما آنها را از نزديك
ديدهايم و از حالات بعضىشان شنيدهايم، هستند كه اينها گاهى يك زوايهى بسيار
بازى پيدا ميكنند از اهداف و خط مستقيمى كه به خيال خودشان ترسيم كردند؛ فقط به
خاطر همين مسائل و ملاحظات بينالمللى و اهانتهاى بينالمللى. تحمل اينها
برايشان سخت است. پس اين هم صبر در مصيبت.
بنابراين صبر را با همهى اهميتى كه دارد در اين سه عرصه، يك بار در مسائل شخصى
بايد ملاحظه كرد - كه مهم است و من و شما بيشتر از ديگران بايد به آن اهميت
بدهيم - يك بار در عرصهى مسائل اجتماعى و سياسى و عمومى و ملى و همگانى كه آن
مخصوص من و شماست؛ يعنى مبتلا به آحاد مردم نيست؛ آنها اينجور چيزهائى ندارند؛
مال ماهاست؛ مال من است، مال شماى دولتى است، مال شماى قضائى است، مال شماى
نمايندهى مجلس است، مال مسئولين است. در هر دو مرحله، در هر دو سطح بايستى اين
سه عرصه را مورد نظر قرار داد و از صبر كمك گرفت؛ از صبر استعانت كرد. اين اصل
مطلب.
آنچه در كنار اين مطلب عرض ميكنيم، اين است كه يكى از بىصبرىهائى كه ما گاهى
اوقات از خودمان نشان ميدهيم يا شاهد هستيم كه بعضى نشان ميدهند، بى صبرى در
مقابل حفظ آرمانها و اهداف انقلاب است. به نظر من اين از همه مهمتر است.
جهتگيرى نظام اسلامى؛ بايستى بر آن پاى فشرد و بر سر آن پايدارى كرد. صبر،
اينجا بيش از جاهاى ديگر معنا ميدهد.
ببينيد برادران و خواهران عزيز! شماها مسئولين و كارگزاران اين نظاميد. نخبگان
سياسى و فرهنگى و اجتماعى اين نظام، يا جمعى از نخبگان، اينجا جمع هستيد؛
عمدهى مسئولين كشور الان اينجا جمع هستند. من و شما چرا در اين نظام مشغول كار
شديم؟ آيا ما از اول به دنبال اين بوديم كه حكومتى تشكيل شود، دولتى به وجود
بيايد، ما بشويم رئيس دولت، مسئول دولت، وزير دولت، وكيل دولت؟ مگر مقصود اين
بوده؟ نه. اگر مقصود اين باشد، بايد عرض كنم زحماتى كه هر كدام از ما ميكشيم -
اگر با اين نيت باشد - همهاش «هبائاً منثورا»ست؛ بىارزش است؛ پيش خداى متعال
اجرى ندارد؛ با زوال عمر زائل ميشود، بلكه با زوال مدت مسئوليت زائل ميشود. ما
فرقمان با بقيهى گروههائى كه در كشورهاى مختلف مىآيند يك رژيمى را تغيير
ميدهند، بر سر كار مىآيند و قدرت را به دست ميگيرند، اين است كه ما آمديم براى
اينكه يك جامعهى اسلامى به وجود بياوريم؛ ما آمديم تا حيات طيبهى اسلامى را
براى كشورمان و براى مردممان بازْتوليد كنيم؛ آن را تأمين كنيم. و اگر بخواهيم
با يك نگاه وسيعتر نگاه كنيم، چون بازتوليدِ حيات طيبهى اسلامى در كشور ما
ميتواند و ميتوانست و ميتواند همچنان الگوئى براى دنياى اسلام شود، در واقع
آمديم براى اينكه دنياى اسلام را متوجه به اين حقيقت و اين شجرهى طيبه بكنيم؛
ما براى اين آمديم. هدف، جز اين چيز ديگرى نبود، الان هم هدف جز اين چيز ديگرى
نيست.
نظام اسلامى، نظامى است بر پايهى مبانى اسلام. هر جا كه توانستهايم وضع موجود
و ساختار كنونى نظام خودمان را بر پايهى اسلام قرار بدهيم، اين خوب است، مطلوب
است؛ هر جا نتوانستيم، سعى ما بايد اين باشد كه آن را بر همان پايه و مبناى
اسلامى قرار بدهيم؛ از او نبايد تخطى كنيم. اين هدف ماست.
راز دشمنىهاى استكبار هم همين است؛ براى خاطر اينكه اسلام، نظام اسلامى و
حكومت اسلامى و جامعهى اسلامى، با ظلم مخالف است؛ با استكبار مخالف است؛ با
دستاندازى به زندگى مردم مخالف است؛ با تجاوز به ملتها مخالف است؛ با فرعونيت
قدرتها مخالف است؛ با استبداد بينالمللى - مثل استبداد داخلى كشورها - مخالف
است. اين مخالفت هم فقط مخالفت قلبى نيست؛ نه، مخالفتى است كه در مقام عمل و هر
جائى كه اقتضاء پيدا كند، بروز خواهد كرد؛ ظهور پيدا خواهد كرد. اين را
ميدانند؛ اين از جمهورى اسلامى شناخته شده است. لذا آن كسانى كه اهل تجاوزند،
آن كسانى كه اهل دستاندازى به منابع ثروت ديگرانند، اهل استكبارند، اهل
فرعونيت در برخوردهاى سياسى خودشان هستند، با نظام جمهورى اسلامى قهراً
مخالفند.
آن روز من در جمع آقايان محترمى گفتم، اينى كه گفته ميشود ما با قدرتهاى بزرگ
يا با آمريكا تفاهم نداريم، اشتباه است. عدم تفاهمى در كار نيست؛ آنها كاملاً
ما را ميشناسند، كما اينكه ما آنها را كاملاً ميشناسيم. ما طبيعت و خوى استكبار
را ميشناسيم؛ ميدانيم كه آنها زير ظاهر مخملينى كه بر روى پنجههاى خشن خود، بر
روى چنگالهاى خونين خود كشيدهاند، چيست؛ اين را ما ميدانيم، مىبينيم. ما به
ادكلن و كراوات و ظاهر شيك آقايان هرگز فريب نخوردهايم؛ باطنشان را ديدهايم.
خودشان هم باطنشان را نشان دادهاند؛ در گوانتانامو، در ابوغريب، در عراق، در
افغانستان، در اين بمبارانها، در اين زورگوئىها، در اين دخالت كردنِ در همه
چيز، در اين دستهبندىها براى غارت ثروت حتّى از ملتهاى خودشان و نه از ملتهاى
ديگر - ملتهاى ديگر كه هستند. آنها از ملت خودشان هم غارت ميكنند. كمپانىها
اينجورىاند ديگر - اينها را ما شناختهايم، آنها هم ما را شناختهاند؛ آنها هم
ميدانند آن جمهورى اسلامىاى كه با انقلاب آمد و امام آورد و سندهاى جمهورى
اسلامى بر آن پافشارى ميكنند، يعنى جمهورى ضد ظلم، ضد استكبار، ضد زيادهخواهى،
ضد تجاوز، ضد كنز ثروت و همين چيزهائى كه در قرآن هست. آنها اين را ميدانند، به
همين جهت مخالفند.
اين نظام ماست. حالا من و شما كه مسئول در اين نظام هستيم، مظهر واقعى و حقيقى
صبر ما، صبر بر اين اصول و اين مبانى و اين پايههاست. بايد از ميدان در نرويد.
اينجور نباشد كه اگر چنانچه دربارهى قصاص اسلامى، دربارهى اقتصاد اسلامى،
دربارهى شكل حكومت اسلامى، دربارهى قانون اساسى شما، هو و جنجال و هياهو در
دنيا راه انداختند - كه امكانِ اين كار را هم دارند كه هياهو راه بيندازند -
شما جا بزنيد؛ نه، بر مبانى خودتان پافشارى كنيد. مبانى شما، عبوديت خداست،
خدمت به بندگان خداست، دشمنى با دشمنان خداست، دشمنى با دشمنان بندگان خداست؛
اينهاست شعارهاى ما. نظام جمهورى اسلامى نظامى است بر اين پايهها؛ نظامى است
عقلانى، نظامى است دانشى. عقلانيت بايد بر تمام اركان اين نظام از بالا تا
پائين حاكم باشد؛ اما عقلانيت به معناى تسليم نيست؛ عقلانيت به معناى هزيمت
نيست؛ عقلانيت براى پيش رفتن و در جهت يافتن راههائى براى هر چه موفقتر شدن در
رسيدن به اين آرمانهاست.
بعضيها با نام عقلانيت، با نام اعتدال، با نام پرهيز از جنجال و دردسر
بينالمللى، ميخواهند از مبانى انقلاب و اصول انقلاب كم بگذارند! اين نميشود؛
اين نميشود. اين نشانهى بىصبرى و نشانهى خسته شدن است. گاهى اين خسته شدن را
- كه خودشان خسته شدهاند - به مردم نسبت ميدهند: مردم خسته شدهاند! نه، نخير.
مردم آن وقتى كه احساس كنند مسئولين كشور با سربلندى مسلمانى و عبوديت خودشان
را اعلام ميكنند، خوشوقت ميشوند؛ خوشحال ميشوند. اين مردم، مسلمانند. حركت مردم
هم به خاطر همين بود. اين مردم مگر همان مردمى نيستند كه انقلاب كردند؟ شعارهاى
انقلاب چه بود؟ اين مردم مگر همان مردمى نيستند كه هشت سال اين جنگ مظلومانه را
اداره كردند؟ همين مردم اداره كردند. مگر مردم ديگرى هستند؟ غير از آن مردمى كه
توى اين كشور اين كارهاى بزرگ را انجام دادند، كدام مردم اين كارها را كردند؟
پريشب تلويزيون فرمايش امام را راجع به مرحوم آيةاللَّه طالقانى نقل ميكرد، كه
ديدم واقعاً سر تا پاى بيانات امام، اول تا آخر، كلمه كلمهاش، نكته و حكمت است
- رحمت و رضوان خدا بر او باد - ايشان در سخنرانى به مردم مطلبى به اين مضمون
ميفرمود كه نگاه كنيد ببينيد مردم در تشييع جنازهى آقاى طالقانى چه گفتند؟
گفتند اى نائب پيغمبر ما، جاى تو خالى. عزادارى آنها براى نائب پيغمبر است.
مسئلهى نيابت پيغمبر مطرح است؛ عالم دين. اين نكته را امام از حرف مردم
استفاده ميكند و به ما تحويل ميدهد. اين درست است. مردم، پايبند اسلامند. در
كنار مردمدارى، در كنار مردمى بودن، براى مردم دل سوزاندن، براى مردم كار كردن،
به آراء مردم اهميت گذاشتن، به احساسات و عواطف مردم اهميت دادن؛ اين است مردمى
بودن. وقتى مردم ببينند شما كه مسئول جمهورى اسلامى هستيد، افتخار ميكنيد،
اعتزاز ميكنيد به مسلمانى خودتان، به ضد استكبارى بودن خودتان، به ضد استبدادى
بودن خودتان و از طرفى افتخار و اعتزاز ميكنيد به خدمتگزارى مردم؛ با مردم
هستيد، با مردم انس پيدا ميكنيد، به مردم محبت ميكنيد، از مردم كمك ميخواهيد در
مسائل گوناگون، خوب، مردم خرسند ميشوند؛ مردم اين مسئول را دوست ميدارند؛
خوششان مىآيد. ما وظيفهمان اين است. ما حق نداريم از شعارهاى انقلاب و
شعارهاى اسلام عقبنشينى كنيم؛ اين، يك بىصبرى است. اين بىصبرىاى است كه
نبايد اين را قبول كرد. پايبندى به اين شعارها برخلاف خواست دشمن، بر خلاف نظر
دشمن، با حركت كشور به سوى پيشرفت به معناى حقيقى كلمه، هيچ منافاتى هم ندارد
كه هميشه سعى ميكردند اينجور القاء كنند كه اگر اسلامى هستيد، پس ديگر پيشرفت و
دست يافتن به مراحل بالاى رفاه مادى و پيشرفت علمى ممكن نيست؛ نخير، درست بعكس
است؛ درست بعكس است. ما پيشرفتهايمان زياد بوده.
من گاهى متأسفانه مىبينم در بعضى از نوشتجات و نشريات و اظهارات، موفقيتهاى
آشكار اين ملت زير سؤال ميرود. اينها نبايد اين كار را بكنند؛ اين بد است. اين،
لگدزدن به مردم است؛ اين، خالى كردن تو دل مردم و مأيوس كردن مردم است به طور
غلط و دروغ. كِى ميتواند منكر پيشرفتهاى شگفتآورِ علمى امروز ما بشود؟ و دليل
اهميت اين پيشرفتها همين است كه اين پيشرفتها در بسيارى از موارد، كشورِ ما را
جزوِ معدود كشورهاى دارندهى اين پيشرفتها قرار داده. اين چيز كمى است؟ حدود يك
ماه قبل در همين حسينيه نمايشگاهى تشكيل دادند و از بين صدها تازهى علمى،
پنجاه و يكى دوتا از تازههاى علمى را آوردند اينجا. صاحبان علمى بعضى از طرحها
- كه بعضى دولتى بودند، بعضى بخش خصوصى - گزارش دادند كه بعضى از اينها در كشور
بىسابقه است و بعضى در دنيا بىسابقه است؛ شايد حدود دو تا يا سه تا از اينها
در دنيا بىسابقه است. اين را بايد آدم انكار كند؟! سال گذشته بود يا اندكى قبل
از يك سال - حالا درست من تاريخ يادم نيست - مجمعِ علمىِ بزرگى اينجا تشكيل شد
دربارهى موضوع خاصى - من حالا ديگر نميخواهم جزئيات و خصوصيات آن را تكرار
بكنم؛ يعنى آن مورد خاص خصوصيتى ندارد - كه از چندين كشور پيشرفتهى دنيا آمده
بودند اينجا، پيشرفتهاى علمى و فناورى و تحقيقاتى ما را ديدند. وقتى مصاحبههاى
اينها را پخش كردند، اينها ميگفتند اگر ما نديده بوديم، باور نميكرديم كه ايران
به يك چنين جائى دست پيدا كرده باشد؛ به اين نقطه دست پيدا كرده باشد. اين مال
يك مورد و دو مورد نيست؛ اين مسئلهى فناورىِ هستهاى، يك نمونه است؛ من بارها
گفتهام. اين، يك نمونه است. ما از اين قبيل نمونه، موارد متعددى داريم، كه
اينها پيشرفتهاى علمى ماست. از لحاظ پيشرفتهاى آبادانى و عمرانى، پيشرفتهاى
توسعهى زندگى مردم، بالا رفتن سطح زندگى، چه چيزى مورد انكار ميتواند قرار
بگيرد كه انسان مىبيند متأسفانه در بعضى از نوشتجات، بيخود و به بهانهى
ناچيزى، اين چيزها را زير سؤال ميبرند. اين حركتِ عظيم ملت ايران، حركت با
ارزشى است. و ما بعد از حدود سى سال كه از شروع اين انقلاب ميگذرد و نزديك به
بيست سال از رحلتِ امام بزرگوار ما - كه معلم اين انقلاب و بانى اين انقلاب بود
- ميگذرد، مىبينيم مردم آن شعارها را همچنان سر دست خودشان بلند كردند و نگه
داشتند و آن شعارها را تكرار ميكنند. و جوانهاى ما كه نه دوران امام را ديدند،
نه امام را ديدند، نه دورهى جنگ را درك كردند، در بيانشان، در هنرشان، در
شعرشان، ستايشگر آن قلههاى عظيم هستند كه ملت ايران آنها را گذرانده است.
اينها چيز كمى است؟ اينها را بايد انكار كرد؟
خوب، ميفرمايند شش دقيقه مانده است به وقت نماز. حالا كه وقت كم است، بحثها را
كوتاه كنيم. من چند تا تذكر را كه بيشتر متوجه به مسئولين اجرائى است و البته
به مسئولين قوهى مقننه و قوهى قضائيه هم هست - منتها مسئولين اجرائى بيشتر با
مردم مواجه هستند - ميدهم.
يك مسئله اين است كه در اقدامهاى خودمان، تصميمهاى خودمان، رضايت مردم را كه در
نظر ميگيريم، چيز خوبى هست؛ اما اينجور نباشد كه يك جائى رضايت مردم، خوشايند
مردم را در نظر بگيريم، اما رضايت خدا را در نظر نگيريم. اگر يك جائى عملى را
بايد انجام بدهيد كه اگر انجام داديد، خوشايند مردم نيست، ولى شرعاً واجب است،
انجام بدهيد. يا يك كارى را بايد نكنيد؛ به حسب موازين شرعى و عقلائى و
كارشناسى درست، اما مردم خوشايندشان اين است كه شما اين كار را بكنيد. اينجا
بايد كدام را انتخاب كنيد؟ اينجا بايستى آن چيزى را كه تكليف هست، انتخاب كرد.
رضايت مردم، قناعت مردم، خدمت به مردم، چيزِ بسيار باارزشى است؛ اما تا آن وقتى
كه خوشايند مردم، معارضِ با تكليف نشود.
دوم، در تصميمهاى كلان - حالا آقاى رئيسجمهور محترم اشاره كردند به طرح تحول
اقتصادى كه جزو تصميمهاى بزرگ و مورد قبول و اتفاق همهى اهل نظر هست كليات اين
كار، اگر اختلافى، نظرى هم هست، در كيفيت اجرا و در زمان اجرا و اين چيزهاست؛
والّا نسبت به كلياتش، همهى اهل نظر، كسانى كه با ما تماس دارند و تماس داشتند
و گزارشِ شفاهى و كتبى و غيره به ما دادند، متفوقند كه اين كار لازم است - بايد
از افراط و تفريط صرفنظر كرد؛ دچار افراط و تفريط نبايد شد. نبايد از آن طرف
انسان اقدام نكند، از ترس اينكه نشود، يا بد بشود؛ اين درست نيست. نبايد هم در
اقدام بىمحابا عمل كند، به صرف اينكه اين اقدام، اقدام درستى است. هر دو طرف
را بايستى مورد ملاحظه قرار داد، كه من خرسند شدم از اينكه ايشان گفتند كه ما
اين كار را طبق قانون انجام ميدهيم و با مجلس هماهنگيم. اينها خوب است. با
تأنّى، با تروّى، با ملاحظهى جوانب انجام بگيرد. همكارى سه قوه در عمل و
گفتار؛ هر دو، هم در عمل با هم همكارى كنند، هم در زبان با هم همكارى كنند؛
بويژه در مسائل مهم. راجع به اصل 44 و اين چيزها هم ميخواستيم عرض بكنيم كه
ديگر صداى اذان بلند شد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته