بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار
دانشجويان دانشگاه فردوسى مشهد
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
خيلى شيرين و جذاب است براى من
كه در جمع دانشجويان اين شهر و در دانشگاه فردوسى حضور پيدا كنم؛ و ياد و
خاطرهى ساليان دورى را كه در همين شهر با جمعى از دانشجويان همين دانشگاه در
جلساتى گرم، پُر هيجان و در عين حال پُر خطر اجتماع ميكرديم، در ذهن بنده
دوباره زنده بشود. البته دانشجويان امروز اين دانشگاه با دانشجويان سالهاى اول
دههى پنجاه - كه من به آن اشاره مىكنم - سى و پنج سال فاصله دارند؛ لكن جريان
دانشجوئى مثل يك شط زلال است؛ مثل يك رودخانه است. اگرچه اجزاء و قطعات آبى كه
از يك رودخانه عبور ميكند، هر لحظه متفاوت است، اما جريان يك جريان است. شما
وقتى كه جلو كارون يا زايندهرود مىايستيد، اين را همان رودخانهاى مىبينيد
كه در سال قبل مشاهده كرديد. من به شما كه نگاه ميكنم - عزيزان جوان دانشجو -
مسجد كرامت و مسجد امام حسن مجتبى را به ياد مىآورم؛ كه آنجا هم همين شماها -
شماهاى سى و پنج سال قبل - مىنشستيد و درس تفسير قرآن و تفسير نهجالبلاغه و
مبانى نهضت اسلامى مذاكره و بحث ميشد؛ نوشته ميشد و گفته ميشد. چوبش را هم
ميخوريم؛ هم شما ميخورديد، هم ما ميخورديم. دستگاه جبارِ طاغوت، آن روز تحمل
نميكرد كه يك طلبه با جمعى دانشجو بنشينند و از دين حرف بزنند؛ بخصوص كه محفل
دانشجوئى ما آن روز، محفل گرمى هم بود؛ محفل پُر جمعيت و متراكمى بود. البته
اين جمعيتهائى كه امروز شما بعد از انقلاب مىبينيد، قبل از انقلاب در هيچ جا و
به هيچ مناسبتى شكل پيدا نميكرد؛ اما نسبت به جلسات و اجتماعات آن روز، هيچ
اجتماعى شايد در كشور - اجتماع دانشجوئى - به يكپارچگى، يكدستى و تراكم اجتماع
مسجد امام حسن يا مسجد كرامت كه بنده آنجا درس تفسير براى دانشجوها ميگفتم،
وجود نداشت. شما حالا يادآور آن خاطرهها براى من هستيد.
اول يك جمله در باب مطالبى كه اين عزيزان دانشجو بيان كردند، عرض بكنم. من
تقريباً همهى آنچه را كه اين عزيزان گفتند، قبول دارم. اين پيشنهادها، اين
فكرهاى نو، اين برقهائى كه در ذهن جوانِ دانشجوى ما ميزند، براى ما خيلى
ارزشمند است. حرفها ضبط شد، انشاءاللَّه اينها مورد توجه قرار ميگيرد. آن
مقدارى كه با كاركرد متعارف و لازم برنامههاى ما تماس دارد، مستقيماً از سوى
ما دنبال خواهد شد، آن مقدار هم كه مربوط به دستگاههاست، به آن توصيه خواهد شد.
البته عزيزان دانشجو - نه فقط اينجا، همه جا - وقتى حرف ميزنند، ايدهپردازى
ميكنند، فكر نو و شيرين خودشان را با ما در ميان ميگذارند، يك چاشنى گله و شكوه
و آه و نالهاى هم با آن همراه ميكنند؛ عيبى هم ندارد؛ دل نازك جوانها در مقابل
نابسامانىها هنوز مثل دل ما سخت و محكم نشده؛ زود دلهاشان تحت تأثير قرار
ميگيرد. گفت:
دلم از هيچ ميلرزد، دل يار است پندارى به مويى بسته صبرم، نغمهى
تار است پندارى
بحثى كه امروز من مطرح ميكنم،
بحث لزوم بازشناسى الگوى توسعه و پيشرفت است. ما ميخواهيم پيشرفت كنيم. مدل اين
پيشرفت چيست؟ اين مدل را بايد بازشناسى كنيم. در آخرين ديدارى كه من با
دانشجوها داشتم - چند ماه قبل در سمنان - بحث تحول را مطرح كردم. گفتم تحول،
سنت الهى است در زندگى بشر. با او سينه به سينه نبايد شد؛ از او استقبال بايد
كرد. بايد تحول را مديريت كرد، تا به پيشرفت بينجامد؛ جامعه را پيش ببرد. اين
را آنجا مطرح كردم. البته همانجا هم گفتم - الان هم تكرار ميكنم - دانشگاهيان؛
چه دانشجو، چه استاد و حوزويان؛ چه طلبه، چه استاد، همه بايد اين خط و رشتهى
فكرى را تعقيب و دنبال كنند. حالا توضيحات بيشترى عرض خواهم كرد تا بتوانيم به
نتيجه برسيم.
كارهاى بزرگ از ايدهپردازى آغاز ميشود. اين ايدهپردازى كارى نيست كه در
اتاقهاى دربسته و در خلأ انجام بگيرد. بايد فكرهاى گوناگون، انديشههاى گوناگون
با آن سر و كار پيدا كنند، تماس پيدا كنند تا آنچه كه محصول كار هست، يك چيز
عملى و منطقى از آب در بيايد. پس جان كلام، در اين بحثى كه امروز من ميخواهم
بكنم، اين است كه ما بايد توسعه و پيشرفت را بازشناسى كنيم، ببينيم براى كشور
ما، براى جامعهى ما، مدل پيشرفت چيست.
دو گرايش غلط هميشه دربارهى پيشرفت و تحولِ منتهى به پيشرفت وجود داشته است.
يك گرايش عبارت است از خيانتهائى كه به نام پيشرفت و تحول انجام گرفته؛
ضربههائى كه به نام خدمت و زير پرچم اصلاحگرى بر پيكر ملت ما وارد شده است. از
دوران قاجار خيلى از درباريان قاجار و شاهزادگان قاجارى - كه هم بيسواد بودند،
هم دنياپرست بودند، هم در عين حال با محافل غربى ارتباط داشتند - عامل و
وسيلهى وابستگىِ نادانستهى كشور و فرهنگ ما به غرب شدند و ادعايشان اين بود
كه اين، پيشرفت و تحول است!
در قضيهى مشروطه، آن خطِ انگليسىِ ماجراى مشروطه حرفش ترقىخواهى بود؛ شعارش
توسعه و پيشرفت بود. همان كسانى كه رهبران مشروطه را نابود كردند؛ شيخ
فضلاللَّه را به دار كشيدند، مرحوم آيةاللَّه بهبهانى را ترور كردند، ستارخان
و باقرخان را غير مستقيم به قتل رساندند و خلع سلاح كردند، رهبران صادق مشروطه
را زير فشار قرار دادند و يك عده افرادى را كه وابستهى به غرب و سياستهاى
استعمارى بودند، به نام مشروطهخواه بر مردم مسلط كردند، شعار آنها هم همين
ترقىخواهى بود! آنها هم ميگفتند: پيشرفت، تحول! زير اين نام، آنچنان خيانت
بزرگى انجام گرفت.
رضاخان با شعار ترقى و اصلاح آمد سر كار. كودتا كرد؛ حكومت كودتا، بعد هم آن
ديكتاتورىِ سياه و بىنظير، كه همه تحت عنوان و زير پرچم پيشرفت و توسعه و ترقى
انجام گرفت. محمد رضا پسر او - حكومت موروثى و بعد هم كودتا در مرداد 32 - هم
ادعاى حركت اصلاحى داشت و اين همه فاجعه براى اين كشور به وجود آوردند. ضربهاى
كه به اين كشور و به اين ملت زدند، اين طورى بود.
در سطح جهانى هم همين طور است. استعمار ملتها - كه لكهى ننگ تاريخ بشر در يكى
دو قرن اخير هست - به نام پيشرفت ملتها انجام گرفت. استعمار يعنى نوسازى.
انگليسها، هلندىها، پرتغالىها، فرانسوىها در نقاط مختلف آسيا و آفريقا و
امريكاى لاتين رفتند بومىها را قتل عام كردند، سرزمينها را تصرف كردند، دزدى
كردند، خيانت كردند، هزار فاجعه به وجود آوردند؛ زيرِ نام نوسازى، پيشرفت،
استعمار.
در دورهى بعد هم كه نواستعمار پديد آمد، باز هم همين بود. اين همه تجاوز، اين
همه جنگافروزى، اين همه كودتا كه به وسيلهى سرويسهاى امنيتى كشورهاى غربى -
چه امريكا، چه انگليس و چه غير اينها - انجام گرفته، همه زير پرچم تجددخواهى و
پيشرفت و تحول و توسعه انجام گرفته. همين الان شما افغانستان و عراق جلوى
چشمتان است. امريكايىها آمدند وارد عراق شدند براى اينكه دنياى نوئى را؛ دنياى
آزادى، دمكراسى و توسعه را براى مردم عراق به وجود بياورند. شما ببينيد الان در
عراق چه خبر است! شايد در طول دوران حكومتهاى كودتائىِ عراق - كه آخرينش صدام
بود - محنتى را كه امروز مردم عراق دارند از دست امريكايىها ميكشند، تا حالا
تحمل نكرده باشند. زن و مرد عراقى تحقير ميشوند. جوان امريكايى چكمهاش را
ميگذارد پشت گردنِ يك جوان عراقى؛ چرا؟ چون از خيابان عبور ميكرده و به او
مشكوك شده؛ او را ميخواباند و جلوى چشم زن و بچهاش، صورتش را به خاك فشار
ميدهد. يا مرد را جلوى چشم مرد خانه كتك ميزنند؛ مردها زن خانه را به اسم توسعه
و پيشرفت و به اسم نجات ملت عراق بازرسى بدنى ميكنند. در افغانستان هم همين طور
است.
پس نام توسعه از يك طرف مورد چنين سوء استفادههائى در طول تاريخ و در زمان خود
ما در سرتاسر دنيا و در كشور خود ما انجام گرفته است. از يك طرف هم در نقطهى
مقابل، كسانى بودهاند و هستند كه با هر نوع نوآورى و تحولى مخالفت كردهاند؛
به اسم اينكه اين سابقه ندارد، اين را نمىشناسيم، اين را نميدانيم، به اين
مشكوكيم. حديثِ « شرّ الأمور محدثاتها» را بد معنا كردهاند. با اينكه نوآورى
سنت تاريخ است؛ سنت طبيعت است و بدون نوآورى زندگى بشر معنا پيدا نميكند؛ اما
اينها مخالفت كردند. اين دو گرايش متضاد وجود داشته است.
پس ما بايد پيشرفت و آن چيزى را كه از تحول اراده ميكنيم و ميخواهيم، درست براى
خودمان معنا كنيم و بفهميم دنبال چه هستيم، تا نه آن سوء استفاده انجام بگيرد،
نه اين مخالفت و ضديت. البته اين به معناى اين نيست كه ما تازه مىخواهيم
پيشرفت را شروع كنيم، لذا الگو براى پيشرفت ميخواهيم؛ نه، پيشرفت در كشور ما با
انقلاب و با نهضت انقلابى شروع شد. يك جامعهى ايستاى راكد، زير فشار،
استعدادهاى خفته، بدون اجازهى هيچ تحركى در درياى عميق استعدادهاى ملى ما، با
حركت انقلابى دگرگون شد.
امروز علاوه بر اين كه خودِ تشكيل نظام جمهورى اسلامى يك تحول بزرگ، يك پيشرفت
شگفتآور و عظيم بود كه يك حكومت موروثىِ كودتائىِ فاسدِ وابسته را يك ملتى
بتواند تبديل كند به يك حكومت مردمى، كه هيچ تحولى از اين بالاتر نيست و خودِ
اين، بزرگترين تحول و بزرگترين پيشرفت بود، اين را هم من به شما عرض بكنم كه در
هيچ نقطهى دنيا، در هيچ كشورى از كشورهاى دنيا اين منظرهاى را كه شما امروز
ملاحظه ميكنيد، نميتوانيد ببينيد. اينكه مسؤولان كشور با دانشجوها صميمانه، رو
به رو، ساعتها بنشينند؛ يا رئيسجمهور كشور به تمام شهرهاى دور و نزديك كشور
برود و در همه جا با استقبال و مواجههى مردم رو به رو شود؛ با مردم رو به رو
حرف بزند. در مبارزات انتخاباتى سفر ميكنند و با طرفدارهاى خودشان مواجه
ميشوند؛ اما هم آنها ميدانند، هم مخاطبانشان، كه اينها كار تبليغاتى است؛ كار
انتخاباتى است؛ بعد از انتخابات تمام ميشود؛ چه ناكام بشوند، چه پيروز بشوند.
اما معناى مردمى در كشور ما اين است كه نه فقط انتخابِ مردمى است، ارتباطِ
مردمى هم است. با مسئولان حكومت، با اجزاء حكومت، تعاطى و تبادل فكر و ارتباط
وسيع و عميق عاطفى است؛ عشقورزىِ بين مسئولان و مردم است. مسئولانِ صادق به
معناى واقعى كلمه به مردم عشق ميورزند؛ مردم هم به آنها متقابلا همينطور.
بعد از انقلاب هم تا كنون، ما هم در زمينهى علمى، هم در زمينهى اجتماعى، هم
در زمينهى سياسى، هم در زمينهى بينالمللى، هم در زمينههاى اقتصادى و عمرانى
پيشرفتهايى كه كردهايم، بهتآور است. جوان امروز ما، دانشجوى امروز ما كه شما
هستيد، نسخهى گذشته را جلوى چشم نداريد تا مقايسه كنيد كه امروز چه است و آن
روز چه بود. شما امروز كشورتان را با يك كشور پيشرفتهاى كه مثلاً دويست سال
سابقهى تحرك علمى و پيشرفت علمى و تحقيق دارد نگاه ميكنيد، مىبينيد كمبود
دارد، ميگوئيد كمبود است. درست هم هست، بله؛ اما اين مقايسه، مقايسهى علمىاى
نيست. كشور را بايد با آنچه كه بود، مقايسه كرد؛ كشور را بايد با كشورهاى مشابه
و همجوار مقايسه كرد. امروز در آمارهاى جهانى، رشد علمى ايران در درجهى اول يا
در درجات اول در همهى دنياست. البته با همين سرعت، هنوز خيلى عقبيم؛ اما
كارهايى كه شده، در همهى زمينهها پيشرفت بوده است. حالا نمونههايش را شما در
محيط دانشجوئى خودتان نگاه كنيد. جمعيت كشور ايران از بعد از انقلاب دو برابر
شده؛ جمعيت دانشجو ده برابر شده و تعداد دانشگاهها و رشتهها و پيشرفتها هم
شايد بيش از ده برابر شده. يك روزى سادهترين وسيله را ما بايستى از ديگران
گدائى ميكرديم؛ اما امروز پيچيدهترين فناورىها را كشور ما ميتواند خودش درست
كند. اين پيشرفتها محيرالعقول است؛ شگفتآور است؛ اين را ديگران هم تصديق
دارند، كه حالا اگر فرصت بشود، انشاءاللَّه عرض ميكنم.
به هر حال بحثى كه براى الگوى پيشرفت ميكنيم، براى اين نيست كه مىخواهيم
پيشرفت را شروع كنيم؛ پيشرفت از انقلاب شروع شده، بلكه به اين معناست كه با بحث
نظرى و تعريف شفاف و ضابطهمند از پيشرفت، قصد داريم يك باور همگانى در درجهى
اول در بينِ نخبگان، بعد در همهى مردم به وجود بيايد كه بدانند دنبال چه هستيم
و به كجا ميخواهيم برسيم و بخشهاى گوناگون نظام بدانند چه كار بايد بكنند. اين
را بايد پيدا كنيم. البته من امروز نميخواهم مدل و الگوى پيشرفت را اينجا مطرح
كنم؛ نه، ميخواهم لزوم اين كار را بگويم.
مدلسازى و الگوسازى، كار خود شماست؛ يعنى كار نخبگان ماست. در تحقيقات
دانشگاهى بايد دنبالش بروند، بحث كنند و در نهايت مدل پيشرفت را براى ايران
اسلامى، براى اين جغرافيا، با اين تاريخ، با اين ملت، با اين امكانات، با اين
آرمانها ترسيم و تعيين كنند و بر اساس او، حركت عمومى كشور به سوى پيشرفت در
بخشهاى مختلف شكل بگيرد.
چرا لزوم اين كار را بايد بيان كرد؟ خيلى ساده است؛ به خاطر اينكه امروز در چشم
بسيارى از نخبگان ما، بسيارى از كارگزاران ما، مدل پيشرفت صرفاً مدلهاى غربى
است؛ توسعه و پيشرفت را بايد از روى مدلهايى كه غربىها براى ما درست كردهاند،
دنبال و تعقيب كنيم. امروز در چشم كارگزارانِ ما اين است و اين چيز خطرناكى
است؛ چيز غلطى است؛ هم غلط است، خطاست، هم خطرناك است. غربىها در تبليغات خيلى
ماهرند؛ يعنى ماهر شدهاند؛ در طول اين دويست سيصد سالى كه كار تبليغاتى
پىدرپى ميكنند، با تبليغات موفقِ خودشان توانستهاند اين باور را در بسيارى از
ذهنها به وجود بياورند كه توسعهيافتگى مساوى است با غرب و غربى شدن! هر كشورى
بخواهد كشور توسعهيافتهاى محسوب بشود، بايستى غربى بشود! اين تبليغات آنهاست.
هر كشورى كه از الگوهاى موجود غرب فاصله داشته باشد، توسعهيافته نيست! و هر چه
فاصلهاش بيشتر، فاصلهاش از توسعهيافتگى بيشتر! اينطورى ميخواهند جا
بيندازند و متأسفانه در ذهنها جا انداختهاند.
البته غربىها اين تبليغات را كردهاند و ملاك و معيار توسعهيافتگى را الگوهاى
خودشان قرار دادهاند؛ اما حقيقتاً در مقام عمل، به آن كشورهائى كه ميخواستند
غربى بشوند، كمك درستى هم نكردهاند؛ يعنى همينجا هم صداقت بخرج ندادند. من به
شما عرض بكنم: غربىها هيچ مايل نبودند و نيستند كه غير غربى وارد باشگاه علمى
غرب شود. اين كشورهاى آسيائى كه الان پيشرفت كردهاند - مثل ژاپن، مثل چين، مثل
تا حدودى هند - غرب به هيچ كدام از اينها كمكى نكرد. چين در كشمكشهاى شديد شرق
و غرب - كمونيسم و دنياى سرمايهدارى - از طرف شوروىِ آن روز سخاوتمندانه مورد
حمايت قرار گرفت؛ حتّى انرژى هستهاىاش را روسها دادند. چين هيچ چيز نداشت؛
شوروىها چون مىخواستند يك جبههى آسيائى بزرگى در مقابل امريكا و اروپا تشكيل
بدهند، چين را تجهيز كردند؛ چون چين كمونيستى بود، تجهيزش كردند. هند هم در
درجهى بعد همينطور؛ يعنى در جبههبندىهاى شرق و غرب، هند گرايش به چپ داشت،
شوروىها - چپها - كمكش كردند. امريكايىها متقابلاً پاكستان را تقويت
ميكردند. البته پاكستان هم انرژى هستهاى را خودش به وجود نياورد، آنها از چين
گرفتند؛ اما امريكا چشمش را بست و در موازنههاى سياسى منطقهاى به رو نياورد.
ژاپن، پيشرفت علمى خودش را به كمك امريكا و غرب به دست نياورد؛ ژاپنىها
توانستند نفوذ علمى كنند - شايد تعبير سرقت، تعبير خوبى نباشد - و توانستند علم
را به شكلى كه طرف راضى نيست، از او بقاپند؛ منتها ملت سختكوشى بودند و خودشان
را پيش بردند؛ غرب به آنها كمكى نكرد.
ما حالا بايد براى شكستن اين طلسم فكر كنيم؛ كدام طلسم؟ اين طلسم كه كسى تصور
كند كه پيشرفت كشور بايد لزوماً با الگوهاى غربى انجام بگيرد. اين وضعيت كاملاً
خطرناكى براى كشور است. الگوهاى غربى با شرائط خودشان، با مبانى ذهنى خودشان،
با اصول خودشان شكل پيدا كرده؛ بعلاوه ناموفق بوده. بنده به طور قاطع اين را
ميگويم: الگوى پيشرفت غربى، يك الگوى ناموفق است. درست است كه به قدرت
رسيدهاند، به ثروت رسيدهاند؛ اما بشريت را دچار فاجعه كردهاند. پيشرفتهاى
غربى، پيشرفتهايى است كه امروز همهى دنيا و همهى بشريت دارند از آن رنج
ميبرند؛ كشورهاى عقبمانده يكجور، كشورهاى پيشرفته يكجور. اين همان پيشرفت و
توسعهاى است كه توانسته است گروههاى معدود و انگشتشمارى از خانوادههاى ثروت
را به ثروت برساند؛ اما ملتهاى ديگر را دچار اسارت و تحقير و استعمار كرده؛ جنگ
به وجود آورده و حكومت تحميل كرده است و در داخل خود آن كشورها هم اخلاق فاسد،
دورى از معنويت، فحشا، فساد، سكس، ويرانى خانواده و اين چيزها را رواج داده.
بنابراين، موفق نيست. شما الان اگر آثار ادبى كشورهاى غربى - مثلاً فرانسه - را
كه مربوط به سه قرن يا دو قرن پيش هست، بخوانيد، وضع امروزِ آنجا را هم مطالعه
كنيد، خواهيد ديد مردمِ آنجا از لحاظ اخلاقى بميزان بسيار زيادى عقب رفتهاند.
اين وضعيتى كه امروز بر آنجا حاكم است، آن روزها حاكم نبود. پيشرفت تمدن غربى
در طول قرنهاى متمادى، اين كشورها را از لحاظ اخلاقى دچار مشكل كرده؛ آنها را
از لحاظ اخلاقى به انحطاط كشانده؛ از لحاظ وضع زندگى هم به آنها خدمتى نكرده؛
يعنى فقر در آنجاها برنيفتاده است. در آنجا كار و تلاش زياد است؛ اما دستاورد و
محصول براى فرد و براى خانواده كم. بنابراين، پيشرفت غربى، پيشرفت ناموفقى است.
ما بايد پيشرفت را با الگوى اسلامى - ايرانى پيدا كنيم. اين براى ما حياتى است.
چرا ميگوئيم اسلامى و چرا ميگوئيم ايرانى؟ اسلامى به خاطر اينكه بر مبانى نظرى
و فلسفى اسلام و مبانى انسانشناختى اسلام استوار است. چرا ميگوئيم ايرانى؟ چون
فكر و ابتكار ايرانى، اين را به دست آورده؛ اسلام در اختيار ملتهاى ديگر هم
بود. اين ملت ما بوده است كه توانسته است يا ميتواند اين الگو را تهيه و فراهم
كند. پس الگوى اسلامى ايرانى است. البته كشورهاى ديگر هم از آن، بدون ترديد
استفاده خواهند كرد؛ همچنانى كه تا امروز هم ملت ما و كشور ما براى بسيارى از
كشورها در بسيارى از چيزها الگو قرار گرفته، اينجا هم يقيناً اين الگو مورد
تقليد و متابعت بسيارى از ملتها واقع خواهد شد.
آنچه كه موجب ميشود ما الگوى غربى را براى پيشرفت جامعهى خودمان ناكافى
بدانيم، در درجهى اول اين است كه نگاه جامعهى غربى و فلسفههاى غربى به انسان
- البته فلسفههاى غربى مختلفند؛ اما برآيند همهى آنها اين است - با نگاه
اسلام به انسان، بكلى متفاوت است؛ يك تفاوت بنيانى و ريشهاى دارد. لذا پيشرفت
كه براى انسان و به وسيلهى انسان است، در منطق فلسفهى غرب معناى ديگرى پيدا
ميكند، تا در منطق اسلام. پيشرفت از نظر غرب، پيشرفت مادى است؛ محور، سود مادى
است؛ هرچه سود مادى بيشتر شد، پيشرفت بيشتر شده است؛ افزايش ثروت و قدرت. اين،
معناى پيشرفتى است كه غرب به دنبال اوست؛ منطق غربى و مدل غربى به دنبال اوست و
همين را به همه توصيه ميكنند. پيشرفت وقتى مادى شد، معنايش اين است كه اخلاق و
معنويت را ميشود در راه چنين پيشرفتى قربانى كرد. يك ملت به پيشرفت دست پيدا
كند؛ ولى اخلاق و معنويت در او وجود نداشته باشد. اما از نظر اسلام، پيشرفت اين
نيست. البته پيشرفت مادى مطلوب است، اما به عنوان وسيله. هدف، رشد و تعالى
انسان است.
پيشرفت كشور و تحولى كه به پيشرفت منتهى ميشود، بايد طورى برنامهريزى و ترتيب
داده شود كه انسان بتواند در آن به رشد و تعالى برسد؛ انسان در آن تحقير نشود.
هدف، انتفاع انسانيت است، نه طبقهاى از انسان، حتّى نه انسانِ ايرانى. پيشرفتى
كه ما ميخواهيم بر اساس اسلام و با تفكر اسلامى معنا كنيم، فقط براى انسان
ايرانى سودمند نيست، چه برسد بگوئيم براى طبقهاى خاص. اين پيشرفت، براى كل
بشريت و براى انسانيت است. نقطهى تفارق اساسى، نگاه به انسان است. اينجا يك
درنگى بكنيم و من يك مطلب معرفتى اسلامى را در اينجا عرض بكنم:
در اسلام نگاه به انسان از دو زاويه است كه اين دو زاويه هر دو مكمل همديگر
هستند. اين ميتواند پايه و مبنائى براى همهى مسائل كلان كشور و نسخههائى كه
براى آيندهى خودمان خواهيم نوشت، باشد. اين دو زاويهاى كه اسلام از آن به
انسان نگاه ميكند، يكى نگاه به فرد انسان است؛ به انسان به عنوان يك فرد؛ به
من، شما، زيد، عمرو به عنوان يك موجود داراى عقل و اختيار نگاه ميكند و او را
مخاطب قرار ميدهد؛ از او مسئوليتى ميخواهد و به او شأنى ميدهد، كه حالا خواهيم
گفت. يك نگاه ديگر به انسان، به عنوان يك كل و يك مجموعهى انسانهاست. اين دو
نگاه با هم منسجمند؛ مكمل يكديگرند. هر كدام، آن ديگرى را تكميل ميكند.
در نگاه اول كه نگاه اسلام به فردِ انسانى است، يك فرد مورد خطاب اسلام قرار
ميگيرد. در اينجا انسان يك رهروى است كه در راهى حركت ميكند، كه اگر درست حركت
كند، اين راه، او را به ساحت جمال و جلال الهى وارد خواهد كرد؛ او را به خدا
خواهد رساند؛ «يا ايّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه». اگر
بخواهيم اين راه را تعريف كنيم، در يك جملهى كوتاه ميشود گفت اين راه، عبارت
است از مسير خودپرستى تا خداپرستى. انسان از خودپرستى به سمت خداپرستى حركت
كند. مسير صحيح و صراط مستقيم اين است. مسئوليت فرد انسان در اين نگاه، اين است
كه اين مسير را طى كند. يكايك ما مخاطب به اين خطاب هستيم؛ ديگران بروند،
نروند؛ حركت كنند، نكنند؛ دنيا را ظلمات كفر بگيرد يا نور ايمان بگيرد، از اين
جهت تفاوت نميكند. وظيفهى هر فردى به عنوان يك فرد اين است كه در اين راه حركت
كند؛ «عليكم انفسكم لا يضرّكم من ظلّ اذا اهتديتم». بايد اين حركت را انجام
بدهد؛ حركت از ظلمت به نور، از ظلمت خودخواهى به نور توحيد. جادهى اين راه
چيست؟ بالاخره مسيرى را ميخواهيم حركت كنيم و به جادهاى نياز داريم؛ اين جاده،
همان واجبات و ترك محرمات است. ايمان قلبى موتور حركت در اين راه است؛ ملكات
اخلاقى و فضائل اخلاقى، آذوقه و توشهى اين راه است، كه راه و حركت را براى
انسان آسان و تسهيل ميكند؛ سرعت ميبخشد. تقوا هم عبارت است از خويشتنپايى؛
مواظب خود باشد كه از اين راه تخطى و تجاوز نكند. وظيفهى فرد در نگاه اسلام به
فرد، اين است. در همهى زمانها، در حكومت پيغمبران، در حكومت طواغيت، يك فرد
وظيفهاش اين است كه اين كار را انجام دهد و تلاش خودش را بكند.
اسلام در اين نگاه به انسان به عنوان يك فرد، توصيه ميكنند زهد بورزد. زهد يعنى
دلباخته و دلبستهى دنيا نشود؛ اما در عين اينكه توصيه به زهد ميكنند، قطع
رابطهى با دنيا و كنار گذاشتن دنيا را ممنوع ميشمارند. دنيا چيست؟ دنيا همين
طبيعت، همين بدن ما، زندگى ما، جامعهى ما، سياست ما، اقتصاد ما، روابط اجتماعى
ما، فرزند ما، ثروت ما، خانهى ماست. دلبستگى به اين دنيا، دلباخته شدن به اين
نمونهها، در اين خطاب فردى، كار مذمومى است. دلباخته نبايد شد. اين دلباخته
نشدن، دلبسته نشدن، اسمش زهد است؛ اما اينها را رها هم نبايد كرد. كسى از متاع
دنيا، زينت دنيا، از نعمتهاى الهى در دنيا رو برگرداند، اين هم ممنوع است. « قل
من حرّم زينة اللَّه الّتى اخرج لعباده و الطّيبات من الرّزق قل هى للّذين
امنوا»؛ يعنى كسى حق ندارد كه از دنيا اعراض كند. اينها جزو مسلّمات و معارف
روشن دين است كه من نميخواهم توضيح بدهم. اين، نگاه فردى است. در اين نگاه به
فردِ انسان، اسلام استفادهى از لذائذ زندگى و لذائذ حيات را براى او مباح
ميكنند؛ اما در كنار او يك لذت بالاتر را كه لذت اُنس با خدا و لذت ذكر خداست،
آن را هم به او ياد مىدهند. انسان در يك چنين راهى به عنوان انسانِ انديشمند و
داراى اختيار، بايد انتخاب كند و در اين صراط حركت كند و برود. در اين نگاه،
مخاطب البته فردِ انسان است. هدف اين حركت و اين تلاش هم رستگارى انسان است.
اگر انسان به اين دستورالعمل و نسخهاى كه به او داده شده است. عمل بكند،
رستگار مىشود. اين، يك نگاه است.
در زاويهاى ديگر در نگاه كلان، همين انسانى كه مخاطب به خطابِ فردى است،
خليفهى خدا در زمين معرفى شده؛ يك وظيفهى ديگرى به او واگذار شده و آن عبارت
است از وظيفهى مديريت دنيا. دنيا را بايد آباد كند؛ «و استعمركم فيها». همين
انسان مأمور است كه دنيا را آباد كند. آباد كردنِ دنيا يعنى چه؟ يعنى از
استعدادهاى فراوان و غيرقابل شمارشى كه خداى متعال در اين طبيعت قرار داده، اين
استعدادها را استخراج كند و از آنها براى پيشرفت زندگى بشر استفاده كند. در اين
زمين و پيرامون زمين، استعدادهايى هست كه خداى متعال اينها را گذاشته است و بشر
بايد اينها را پيدا كند. يك روزى بشر آتش را هم نمىشناخت، اما آتش بود؛
الكتريسيته را نمىشناخت، اما در طبيعت بود؛ قوهى جاذبه را نمىشناخت، قوهى
بخار را نمىشناخت، اما اينها در طبيعت بود. امروز هم استعدادها و قواى بيشمار
فراوانى از اين قبيل در اين طبيعت هست؛ بشر بايستى سعى كند اينها را بشناسد.
اين مسئوليت بشر است؛ چون خليفه است و يكى از لوازم خليفه بودنِ انسان، اين
است.
عين همين مطلب در مورد انسانهاست؛ يعنى انسان در اين نگاه دوم، وظيفه دارد
استعدادهاى درونى انسان را استخراج كند؛ خرد انسانى، حكمت انسانى، دانش انسانى
و توانائىهاى عجيبى كه در وجود روان انسان گذاشته شده، كه انسان را به يك
موجود مقتدر تبديل ميكند. اين هم نگاه كلان است. در اين نگاه كلان، مخاطب كيست؟
مخاطب، همهى افرادند. استقرار عدالت و روابط صحيح، خواسته شده است. از چه
كسانى؟ از همهى افراد. يكايك افراد جامعهى بشرى در همين نگاه كلان، مخاطبند؛
يعنى وظيفه و مسئوليت دارند. ايجاد عدالت، ايجاد حكومت حق، ايجاد روابط انسانى،
ايجاد دنياى آباد، دنياى آزاد، بر عهدهى افراد انسان است. در اين نگاه
مىبينيد انسان همهكارهى اين عالم است؛ هم مسئول خود و تربيت خود و تعالى خود
و تزكيه و تطهير خود، هم مسئول ساختن دنيا. اين نگاه اسلام است به انسان.
اومانيزم غربى هم انسانمحور است. اومانيزم - كه محور فلسفههاى قرن نوزدهمى و
بعد و قبل از آن است - انسان را محور قرار مىدهد. اما چهجور انسانى؟ انسان در
منطق غرب و اومانيزم غربى، بكلى با اين انسانى كه در منطق اسلام هست، تفاوت
دارد. انسان در الگو و نگاه اسلامى موجودى است هم طبيعى و هم الهى؛ دوبُعدى
است؛ اما در نگاه غربى، انسان يك موجود مادى محض است و هدف او لذتجويى،
كامجويى، بهرهمندى از لذائذ زندگى دنياست، كه محور پيشرفت و توسعه در غرب است؛
انسان سودمحور. اما در جهانبينى اسلام، ثروت و قدرت و علم، وسيلهاند براى
تعالى انسان. در آن جهانبينى غربى، ثروت و قدرت و علم، هدفند. انسانها تحقير
بشوند، ملتها تحقير بشوند، ميليونها انسان در جنگها لگدمال بشوند و كشته بشوند،
براى اينكه كشورى به قدرت يا به ثروت برسد يا كمپانىهايى سلاحهاى خودشان را
بفروشند؛ ايرادى ندارد! تفاوت منطقى، اين است.
بنابراين، آن چيزى كه ما به آن نياز داريم، اين است كه نقشهى پيشرفت كشورمان
را بر اساس جهانبينى اسلام براى اين انسان، انسانِ در منطق اسلام، فراهم و
تهيه كنيم. در اين نقشهى پيشرفت و تحول، ديگر معنا ندارد كه پيشرفت با فحشا،
با غوطه خوردن درمنجلاب فساد همراه باشد. معنويت، پايهى اساسى اين پيشرفت
خواهد بود. پيشرفتى كه محورش انسان است و انسانى كه داراى بُعد معنوى قوى است و
انسانى كه علم و دنيا و ثروت و فعاليت زندگى را وسيلهاى قرار مىدهد براى
تعالى روحى و رفتن به سوى خداى متعال، اين پيشرفت با آن پيشرفت خيلى متفاوت
است. (صداى اذان به گوش من ميرسد. من معمولاً وقتى اذان بشود، برنامه را ادامه
نميدهم. ناچارم حرف را تمام كنم، لكن جمعبندى ميكنم.)
من ميخواهم بگويم مجموعهى دانشگاهى كشور ما، مجموعهى نخبگان كشور ما - هم
حوزه و دانشگاه - يكى از بزرگترين كارهاشان بايد اين باشد كه نقشهى جامع
پيشرفت كشور را بر اساس مبانى اسلام تنظيم كنند؛ دل به الگوى غربى و
مدلسازىهاى غربى نسپرند. او نميتواند كشور را نجات بدهد؛ او نميتواند پيشرفت
كشور ما را تنظيم كند. كسانى كه در مراكز برنامهريزى يا در مراكز علمى و
تحقيقى هستند و راجع به اقتصاد، راجع به سياست، راجع به سياست بينالمللى و
راجع به مسائل حياتى ديگر كشور كار و فكر ميكنند، دنبال اين نباشند كه فرمولهاى
غربى را؛ فرمولهاى اقتصادى غرب، فرمولهاى بانك جهانى يا صندوق بينالمللى پول
را با مسائل كشور تطبيق كنند؛ نه، آن نظريهها، نظريههاى مفيد براى ما نيست.
البته از عِلمشان استفاده ميكنيم؛ ما تعصب نداريم. هرجا پيشرفت علمى، تجربهى
علمى باشد، استفاده ميكنيم. از مصالح استفاده ميكنيم؛ اما نقشه را بر طبق فكر
خودمان، بر طبق نياز خودمان بايستى بريزيم.
امروز استقلال ملت ما يك نمونهى مثل زدنى در همهى دنيا شده است. ما بايستى
اين استقلال را در همه چيز از خودمان نشان بدهيم. استقلال يعنى در مقابل حركت
قدرتمندان عالم، حالت انفعال به خود نگيريم. آنچه كه منفعت ماست، آنچه كه مصلحت
ماست، آنچه كه با هدفهاى ما و آرمانهاى ما منطبق است، آن را دنبال كنيم؛ زير
فشار تبليغات دشمن و كار سياسى دشمن قرار نگيريم. و ملت ما نشان داده كه اين
قدرت را دارد كه در مقابل فشارها مقاومت كند. يك دورهاى شرق و غرب عالم، دست
به دست هم دادند و اين ملت را زير فشار يك جنگ سنگين و سخت هشتساله قرار
دادند، ولى ملت با كمال قدرت تحمل كرد. بعد از آن تا امروز، زير فشارهاى
تبليغاتى، زير فشار تحريم اقتصادى قرار داشتيم. حالا تازه ما را به تحريم
اقتصادى تهديد ميكنند! كِى بوده است كه ما تحريم اقتصادى نداشته باشيم؟ ما همين
پيشرفتهاى علمى در زمينهى هستهاى و غير اينها را در حال و هواى تحريم اقتصادى
به دست آورديم. اين را غربىها هم ميدانند؛ ميفهمند. البته در داخل متأسفانه،
عدهاى هستند كه به قدرى مجذوب و فريفتهى حرف غرب و تفكر غرب و مبانى غربند كه
حاضر نيستند بشنوند و قبول كنند؛ حتّى آنچه را هم كه پيشرفت علمى در كشور به
وجود آورده است، تا ديگران تصديق نكنند، اينها قبول نمىكنند!
من به ياد دارم، شايد حدود دو سال، دو سال و نيم قبل، آن وقتى كه اين
سانتريفيوژهاى ما مشغول كار شده بود و جوانان و دانشمندان ما توانسته بودند
اينها را راه بيندازند و مسئولان وقت؛ رئيسجمهور و ديگران خبرش را گفتند،
تعدادى از فيزيكدانهاى دانشگاهى كه مردمان خوب و بسيار سالم و صادقى هم هستند،
بعضىشان هم من را مىشناسند، به من نامه نوشتند، كه آقا! نبادا اينها را باور
كنيد! چنين چيزى اتفاق نيفتاده و ممكن نيست! حاضر نبودند باور كنند؛ قبول كنند.
اين، همان تلقين است. تا غربىها؛ آژانس و ديگران، خودشان آمدند نگاه كردند،
تصديق كردند، اعتراف كردند كه چنين چيزى را باور نمىكردند در ايران به وجود
بيايد، آن وقت ديگران؛ ديرباورها، در داخل كشور باور كردند. عين همين قضيه در
مورد سلولهاى بنيادى به وجود آمد. بنده چندبار پيشرفتهاى سلولهاى بنيادى را در
چند سخنرانى بر زبان آورده بودم. از دانشمندان كشور و از بعضى از دانشگاهها به
من نامه نوشتند: آقا! اين قضيه را شما اينقدر نگوئيد، اين واقعيت ندارد؛ اين
جور نيست! اينى كه ميگوئيد در سلولهاى بنيادى پيشرفت كردهاند و در شبيهسازى
(كلونينگ)(1)
دارند تمرين و كار مىكنند، باور نكنيد؛ چنين چيزى اتفاق نيفتاده و نخواهد
افتاد! بعد كه گوسفند شبيهسازى شده را جلو چشم همه قرار دادند، بعد كه در
سمينارى كه تشكيل دادند، دانشمندان معروف دنيا، زيستشناسهاى درجهى يك دنيا
آمدند مصاحبه كردند و تصديق كردند كه پيشرفتها، پيشرفتهاى محيرالعقولى است، آن
وقت يك عده از ديرباورها باور كردند! اين هم آفتى است كه ما استعداد خودمان،
پيشرفت خودمان، توانائىهاى خودمان را باور نكنيم؛ وقتى هم اتفاق ميافتد، باور
نكنيم.
آنچه كه انقلاب به ما داده و توقع ما از خودمان است، اين است كه اين را روز به
روز در خودمان تقويت كنيم؛ آن، اعتماد به نفس است. اعتماد به نفس ملى؛ ملت به
خود اعتماد به نفس داشته باشد، بداند كه ميتواند مقاصد خودش را با همت بلند و
با مجاهدت و با همدستىِ همهى كشور با يكديگر، پيش ببرد؛ اين را بايد بدانيم.
جامعهى دانشگاهى ما در زمينهى كار خود، در زمينهى علمپژوهى خود بايد اين را
از بُن دندان باور كند و دانشجوى ما، استاد ما، محقق ما، مديران دانشگاهى ما
بدانند كه هر كارى بخواهند، مىتوانند بكنند؛ در سايهى همت، در سايهى مجاهدت
و در سايهى تلاش. اين،آن چيزى است كه ما لازم داريم. من البته بحثم از اين
طولانىتر بود، بحث را قطع كردم.
در پايان فقط چند توصيه به دانشجويان عزيز بكنم: در محيط دانشگاه، محيط
دانشجوئى، نقد منصفانه و متقابلاً نقدپذيرىمتواضعانه هر دو لازم است. جوان، آن
هم دانشجو، در محيط علمى بايد ذهنش و زبانش باز باشد؛ نقد كند؛ البته منصفانه
باشد. نقد را با عيبجوئى و با عصبانيت و با بهانهگيرى نبايد اشتباه كرد؛ اما
نقادى بايد كرد. در عين حال نقدپذير هم بايد بود. ديگران هم اگر از ما به عنوان
دانشجو، به عنوان تشكل دانشجوئى نقد كردند، بپذيريم؛ يعنى تحمل كنيم؛ بپذيريم
به معناى تحمل كردن است.
يك توصيهى ديگر: در محيط دانشگاه، تحمل و مداراى سياسى لازم است. تشكلهاى
دانشجوئى نسبت به هم مداراى سياسى داشته باشند؛ تحمل سياسى داشته باشند. درگير
كردن مجموعههاى دانشجوئى با هم، نقشهى خطرناكى است كه كشيده شده است؛ اين
نقشه را كشيدهاند. بايد مراقب باشيد. ميخواهند تشكلهاى دانشجوئى را به جان هم
بيندازند. ما همين اواخر شاهد بوديم كه در چندتا دانشگاه داشتند اين كار را
ميكردند. البته دانشجويان عاقل و با شعور و بلوغِ سياسى نگذاشتند اين اتفاق
بيفتد. اما نقشه اين است. راه مواجههاش هم همين است كه مجموعههاى دانشجوئى،
افراد دانشجوئى و تشكلهاى دانشجوئى، حالت مدارا و تحمل داشته باشند.
يك توصيهى ديگر، مسألهى حفظ اصول و روحيهى آرمانگرايى است. شما محافظهكار
نشويد. ممكن است گذشت سن، بعضىها را محافظهكار كند؛ اما موتور حركت، جوانى
است. جوان ما نبايد محافظهكار شود. جوان بايد آرمانگرا باشد. از آرمانها كوتاه
نيائيد. آرمانها را بخواهيد، قلهها را بطلبيد، تا يقين بكنيم كه به نيمه راه
لااقل خواهيم رسيد. البته اگر قله را بطلبيد، بنده يقين ميكنم به خود قله هم
خواهيد رسيد. روحيهى آرمانگرايى را كه از جملهى مصاديق روحيهى آرمانگرايى،
تمسك به اصول و مبانى فكرى است، از دست ندهيد.
توصيهى بعدى، مسألهى خودسازى اعتقادى و علمى؛ و اعتقادى و عملى است، كه بعضى
از دانشجويان عزيز هم اينجا تذكر دادند. «عليكم انفسكم»؛ آن نگاه اسلام به
انسان در خطاب فردى را هميشه در نظر داشته باشيد. خودتان را حفظ كنيد؛ «عليكم
انفسكم». جادهاى كه انسان را به خدا و نورانيت ميرساند، جادهى ترك محرمات و
بجا آوردن واجبات است. واجبات را اهميت بدهيد، گناهان را پرهيز كنيد؛ تهذيب
يعنى اين. چون دلهاى شما جوان است، نورانى است، آلودگى بحمداللَّه در دلها و
روحهاى شما نيست، خداى متعال كمك خواهد كرد؛ تفضل خواهد كرد.
توصيهى بعدى، مسألهى درس خواندن و پرداختن علمى است. حقيقتاً درس بخوانيد.
حقيقتاً بايد در محيطهاى دانشجوئى، جستجوى دانش باشد. آدم مىبيند در بعضى از
ميحطهاى دانشجوئى، دانشجو به معناى واقعى دانش، جو نيست؛ يعنى در جست و جوى
دانش نيست؛ يك چيز حفظى و سر هم بندى است؛ نگذاريد اين جورى شود. حقيقتاً
جويندهى دانش باشيد و دانش را فقط خواندنِ متن و فراگرفتن متون ندانيد. الان
در جمع اساتيد، قبل از اينجا، مطرح مىكردم؛ دانشجو بايستى پرسشگر، متعمق،
اِشكال كنندهى به استاد، جستجوكنندهى از زوايا و گوشه كنارهاى بحث علمى بار
بيايد.
و در نهايت، اين دختر عزيزمان گفتند ورزش. من به ورزش معتقدم. البته اينها يك
مقدارى مربوط به مديريتهاست كه امكانات را براى دانشجويان فراهم كنند، يك مقدار
هم مربوط به خود دانشجويان است؛ همه را هم تقصير مديريتها نبايد انداخت.
بالاخره اين ارتفاعات اطراف مشهد - كه بنده، تهران هم هميشه اين اشكال را دارم
به جوانها - ارتفاعات به آن خوبى، جلوى چشم مردم است؛ نه بليط ورودى دارد، نه
مشكلى دارد؛ نمىروند؛ صبح خواب را ترجيح مىدهند؛ تنبلى مىكنند. ورزش مهم است
و براى نشاط و سلامت و شادابى شما جوانها خيلى مهم است. اميدواريم انشاءاللَّه
خداوند به شماها توفيق بدهد و آينده را با همت شما جوانهاى عزيزان انشاءاللَّه
براى مردم خودمان و ملتهاى منطقه، آيندهى شيرين و روشنى قرار بدهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته