بيانات رهبر معظم
انقلاب اسلامى در ديدار رئيس جمهور و هيأت وزيران
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
از بيانات مفيد و پُرمغز جناب آقاى احمدىنژاد خيلى متشكريم. مناسبت خوبى
است براى تجديد ياد اين دو شهيد عزيز و عالىقدر؛ شهيد رجايى و شهيد باهنر.
اين حرف درستى است كه اين دو نفر حقاً نماد دولتمردان متعهد و پايبند و
مردان جمهورى اسلامى بودند. اميدواريم انشاءاللَّه خداوند متعال با رحمت و
مغفرت و فضل بىپايانش با آنها رفتار كند و ما را هم موفق بدارد تا بتوانيم
انشاءاللَّه در همان راه و مسير حركت كنيم.
شروع دولت جديد مصادف است با ايام متبرك رجب و شعبان و روزها و شبهاى ياد و
ذكر و خشوع. مناسبت بسيار مهمى است؛ اينها را دستكم نگيريد و به نام خدا و
با ياد خدا شروع كنيد. بنا بگذاريد كه در همهى آنات و احوال و در فرصتى كه
خداى متعال در اختيار شما گذاشته، خودتان را، دلتان را، عملتان را از خداى
متعال منقطع نكنيد. ارتباط با خدا تضمينكنندهى صحت عمل و استقامت در راه
است. اگر بخواهيم در اين جاده درست حركت كنيم، با ظواهر دلفريب زودگذر از
راه پرت نيفتيم و به سمت هدف، مستقيم حركت كنيم، حتماً در اين كار، ياد خدا
و اتكاء به خدا و اتصال دائمى به خدا مورد نياز است؛ اين را بايد دستور
هميشگى خودمان قرار دهيم. اينكه شاعر مىگويد «خوشا آنان كه دائم در
نمازند»، منظورش اين نيست كه دائم رو به قبله نشستهاند يا ايستادهاند و
يا ركوع و سجود مىكنند؛ منظور، روح نماز و ذكر و ياد خداست. بايد دائم در
ياد خدا بود. در هر تصميمى، در هر اقدامى، در هر حرفى كه مىزنيم - كه حرف
من و شما، حرف يك آدم عادى نيست؛ تأثيراتش خيلى وسيع است - در هر گزينشى كه
مىكنيم، در هر جذبى، در هر دفعى، معيار خدايى را در نظر داشته باشيم. ملاك
هم اين است كه هواى نفس و اغراض شخصى در كار نباشد. در هر چيزى اغراض شخصى
و هواى نفس وارد شود، غير خدايى است. اگر اينها دخالتى نداشت، عامل اصلى و
عمده عبارت خواهد بود از اداى وظيفه و انجام تكليف؛ اين خدايى است. هميشه
به اين ياد باشيد.
كار جديدى كه شروع كردهايد، ماهيتاً با خدمات قبلى شما متفاوت است. همهى
شما - غير از تعداد معدودى كه در دولت قبل مشغول انجام خدمت بودند - قبلاً
مشغول خدماتى بوديد؛ آن خدمات هم باارزش است؛ ليكن اين كار جديد ماهيت
ديگرى دارد؛ اين كار، دستهجمعى است؛ آن هم در يك گسترهى عظيم ملى.
بنابراين، اين مجموعه دارد يك كار انجام مىدهد. بايد همواره متوجه اين
حقيقت بود كه كارهاى شما اگرچه انواع مختلفى دارد، اما همهى آنها در حقيقت
يك كار است؛ مظهرش هم هيأت وزيران است كه دور هم جمع مىشويد. هدايت كننده
و به تعبيرى كه بنده تكرار مىكنم، پليس راهنماى اين بيست و چند راه،
رئيسجمهور محترم است كه هماهنگى ايجاد مىكند تا بشود اين كار واحد بزرگ
را انجام داد؛ و آن كارِ واحدِ بزرگ عبارت است از پيشرفت و ارتقاء كشور به
سمت و سوى اهدافى كه براى خودمان ترسيم كردهايم، كه همان اهداف انقلاب
اسلامى است و ريزتر شده، آنچه در سند چشمانداز بيستساله تبيين شده است.
براى اين كار بزرگ، همهى اين مدت را قدر بدانيد. شما چهار سال، يعنى حدود
1450 روز وقت داريد. هر روزى كه مىگذرد، يكى از اين عددها برداشته مىشود
و مجموعه به صفر نزديك مىشود. هر يك روزتان غنيمت است. اين 1450 روز،
چشمانداز و گسترهى وسيعى است. براى اين مدتِ نسبتاً طولانى خيلى كارها
مىشود كرد. اميركبير كه يك چهرهى ماندگار در تاريخ ماست و واقعاً كارهاى
بزرگى هم كرده، همهى حكومت او سه سال بود؛ يعنى يك سال از مدتى كه بناست
علىالعجاله شما در اين مسؤوليت مشغول باشيد، كمتر است؛ اما آنقدر اين كار،
مهم و بزرگ و جدى بود كه تاريخ اميركبير را فراموش نمىكند؛ والّا قبل از
اينكه بيايد در رأس صدارت قرار بگيرد، و بعد كه به كاشان تبعيد شد، ديگر
چيزى در پروندهى او وجود ندارد؛ همين سه سال است. بنابراين، اين چهار سال
وقت كمى نيست؛ يك گسترهى طولانى است. از الان كه شما شروع كنيد و به آفاق
بلندى كه جلوى چشم داريد، نگاه كنيد، همه كار مىتوانيد انجام دهيد. روزى
خواهد رسيد كه شما وقتى به جلوى رويتان نگاه مىكنيد، مىبينيد ديگر فرصتى
باقى نمانده؛ مثلاً سه ماه يا شش ماه مانده. در آن سه ماه و شش ماه، ديگر
نمىشود كار جدى انجام داد؛ مگر استمرار و به نتيجه رساندن اين كارها. از
الان به فكر باشيد و يك روز را هم غنيمت بشماريد؛ يعنى يك روز هم نبايد هدر
برود. اينطور نباشد كه بگوييم چهار سال وقت هست؛ انشاءاللَّه سرِ فرصت
بهكار مىرسيم؛ نه، از همين روز اول و ساعت اول بايد كار را بهطور جدى
شروع كنيد. چون مىدانم نيتهايتان خوب و خدايى است و براى خدمت وارد اين
مقوله شدهايد، مطمئنم كه اگر انشاءاللَّه همين نيت را براى خودتان حفظ
كنيد، خداى متعال كمك خواهد كرد. البته بدانيد حفظ نعمت بمراتب مشكلتر از
كسب نعمت است. در قرآن مىگويد: «انّ الّذين قالوا ربّنا اللَّه ثمّ
استقاموا». فقط «ربّنا اللَّه» گفتن كافى نيست؛ «ثمّ استقاموا» هم لازم
است؛ آن وقت «تتنزّل عليهم الملائكه».
استقامت كردن اساس كار است؛ والّا يك وزنهى سنگين را آدم ضعيفى مثل بنده
هم ممكن است بردارد و يك لحظه سرِ دست بلند كند؛ ليكن نمىتواند نگه دارد؛
آن را مىاندازد. قوى و كنندهى كار، كسى است كه بتواند اين وزنهى سنگين
را ظرف مدت لازم سرِ دستش نگه دارد. خيلى از ماها نيتهايمان خوب است و با
نيتِ خوب وارد مىشويم؛ اما نمىتوانيم اين نيت را نگه داريم؛ اين نيت در
اثناى راه به موانعى برخورد مىكند؛ سايش پيدا مىكند؛ كمرنگ و ضعيف مىشود
و احياناً يك جاذبهى قوىِ معارضى دل را - كه جايگاه نيت، دل است - به سوى
خودش جذب مىكند؛ يك وقت نگاه مىكنيد، مىبينيد اصلاً نيت رفت؛ نيت يك چيز
ديگر شده؛ آن وقت راه انسان عوض مىشود.
اگر مىبينيد بعضىها «ربّنا اللَّه» را گفتند، اما امروز به جاى كعبه رو
به بتكده دارند؛ شعارِ خوب را دادند، اما امروز 180 درجه در جهت عكس آن
شعار حركت مىكنند، عاملش اين است؛ نتوانستند نگه دارند. چرا نتوانستند؟
چون در اثناى راه، جاذبهها پيدا مىشود.
لابد شنيدهايد كه كسى نيت كرد چهل روز رياضت بكشد؛ اما روز دوم، روز پنجم،
روز بيستم ناگهان عوامل شيطانى شروع به دخالت كردند؛ زنى با اين چهره وارد
شد، غذايى با آن شكل جلويش گذاشته شد؛ پولى به آن صورت به او عرضه شد؛ لذا
نتوانست خودش را نگه دارد؛ بنابراين تسليم شد و زحمات آن بيست روز و سى
روزى هم كه قبلاً كشيده بود، باطل شد. اينها ممكن است واقعيت داشته باشد؛
اما اگر واقعيت هم نداشته باشد، مفهوم نمادين آن براى ما درسآموز است.
يك نكته در باب دولت اسلامى عرض كنيم. يكى از شعارهاى خوبى كه آقاى
رئيسجمهور، هم در دورهى انتخابات، هم بعد از آن تكرار كردند، مسألهى
دولت اسلامى است. من به اين موضوع در نماز جمعه اشارهيى كردم. بايد قدرى
بيشتر اين مفهوم را بشكافيم. نظام اسلامى پس از انقلاب اسلامى تشكيل شد.
شورش انقلابى و نهضت انقلابى مىتوانست انجام بگيرد، اما نظام غيراسلامى
تشكيل شود. خيلى جاها اينطور شده؛ در الجزاير همينطور بود. در الجزاير،
نهضت، اسلامى بود. اصلاً پايگاه نهضت و رهبران نهضت، مسلمانها بودند؛ اما
بعد از آنكه نهضت به نتيجه رسيد، كسانى كه اعتقادى به مبانى تفكر اسلامى
نداشتند، آمدند قدرت را در دست گرفتند. اينجا هم همين كارها داشت مىشد.
در همان روز 21 بهمن و 22 بهمن و 23 بهمن از اين كارها داشت مىشد. بنده از
نزديك در جريان برخى از كارها بودم؛ داشتند حركت مىكردند كه به اصطلاحِ
خودشان يك جنبش كارگرى و يك حركت كارگرى را بر اين حركت عمومى تغليب كنند و
همان فرمولى كه در روى كار آمدن نظامهاى سوسياليستى در دنيا معمول است -
يعنى انقلاب طبقهى كارگر - تحقق بدهند و بعد هم يك چند نفر سر كار بيايند؛
منتها امام را محاسبه نكرده بودند؛ يعنى اين گوهر خدشهناپذيرِ شكستناپذير
را در محاسباتشان نديده بودند؛ لذا سخت ضربه خوردند. حتّى روز سومِ بعد از
پيروزى انقلاب راه افتادند آمدند جلوى بيت امام در مدرسهى علوى و تظاهرات
كردند و مطالباتِ بهاصطلاح سوسياليستى و كارگرى را مطرح كردند. ولى نظام
اسلامى تشكيل شد.
نظام اسلامى يعنى چه؟ يعنى منبع تقنين و معيار و ملاك اجرا و اركان
تصميمگيرى در كشور معلوم شد چيست؛ اركان حكومت - قوهى مجريه، قوهى
مقننه، رهبرى، قوهى قضاييه و ديگر اركان - چيده شد و قانون اساسى آمد
همهى اينها را تثبيت كرد؛ لذا پايهگذارىهاى اصولى انجام گرفت. اين نظام
اسلامى فقط شكل نيست؛ محتوايى دارد؛ يعنى كارهايى بايد در واقعيت زندگى
مردم انجام بگيرد. تحقق اين واقعيتها در زندگى مردم، مردان و عناصر مؤمن و
معتقد به خودش را - كه داراى صفات و خصوصيات لازم هم باشند - مىطلبد؛ اين
مىشود دولت اسلامى. دولت اسلامى شامل همهى كارگزاران نظام اسلامى است؛ نه
فقط قوهى مجريه؛ يعنى حكومتگران و خدمتگزاران عمومى. اينها بايد
جهتگيرىها و رفتار اجتماعى و رفتار فردىِ خود و رابطهشان با مردم را با
معيارهاى اسلامى تطبيق دهند تا بتوانند به آن اهداف برسند. بعد هم بايد آن
جهتگيرىها را در مدّ نگاه خودشان قرار دهند و بسرعت به سمت آن جهتگيرىها
حركت كنند؛ اين مىشود دولت اسلامى.
از همان اوان كار، تلاش براى تشكيل دولت اسلامى شروع شد. بعضىها مىگويند
شما بعد از 27 سال مىخواهيد دولت اسلامى تشكيل دهيد؟ نه، تلاش و اقدام
براى تشكيل دولت اسلامى از روز اول شروع شد؛ منتها افت و خيز داشته؛ پيشرفت
و عقبگرد داشته؛ در جاهايى موفق بوديم، در برههيى موفق نبوديم. بعضى از
ماها وسط راه پايمان لغزيد؛ بعضى از ماها در اصل هدف مردد شديم؛ بعضى از
ماها نتوانستيم خود را نگه داريم؛ دلبستهى به رفتارهاى طاغوتى شديم.
اسم ما كه دولت اسلامى باشد، كافى نيست؛ والّا قبل از ما چند دولت جمهورى
اسلامىِ ديگر در منطقهى ما و آفريقا و جاهاى ديگر وجود داشته و الان هم
هست. قبل از انقلاب، در جايى دولتى تشكيل شد كه ما شوخى مىكرديم و
مىگفتيم جمهورى اسلامى امريكايىِ فلان جا! آن دولت با نام جمهورى اسلامى
هم بود. بنابراين اسم ما دولت اسلامى باشد، كافى نيست؛ بايد عمل و جهتگيرى
ما اسلامى باشد. اگر در اينها اختلال پيدا شد، حركت مستمر و مداوم و
پويندهيى كه لازم است تا دولت اسلامى به صورت كامل شكل بگيرد، دچار نُكث
مىشود و طبعاً كار عقب مىافتد. البته دولت اسلامىِ كامل به معناى واقعى
كلمه، در زمان انسان كامل تشكيل خواهد شد؛ انشاءاللَّه. خوشا به حال كسانى
كه آن روز را درك مىكنند. همهى ما انسانهاى ناقصى هستيم. ما به قدر توان
و تلاشِ خود مىخواهيم مجموعهى كارگزاران حكومت را - كه خودمان هم جزو
آنها هستيم - به نقطهيى برسانيم كه با نصاب جمهورى اسلامى تطبيق كند. ما
مىخواهيم خود را به حد نصاب نزديك كنيم. اگر دولتى مىآيد و مىگويد هدفم
اين است كه اين را تحقق ببخشم، خيلى چيز مبارك و خوبى است.
من چهار پنج سال پيش همينجا در حسينيه اين مطلب را با مجموعهى كارگزاران
مطرح كردم؛ گفتم انقلاب اسلامى، نظام اسلامى، دولت اسلامى و بعد كشور
اسلامى. اگر دولت ما اسلامى شد، آن وقت كشورمان اسلامى خواهد شد. اگر من و
شما در معاشرتمان، در رفتارمان، در طلب مالمان، در مجاهدتمان، نتوانستيم
خود را به حد نصاب برسانيم، از آن دانشجو، از آن جوان بازارى، از آن عنصر
در ردههاى پايين دولتى، از آن كارگر، از آن روستايى، از آن شهرى چه توقعى
مىتوانيم داشته باشيم كه اسلامى عمل كنند؟ چرا مردم را بيخود ملامت
مىكنيم؟ نبايد ملامت كنيم. اگر كمبودى هست، خودمان را بايد ملامت كنيم؛
«لوموا انفسكم».
اول، ما اسلامى مىشويم؛ وقتى اسلامى شديم، «كونوا دعاة النّاس بغير
السنتكم»؛آن وقت عملِ ما مردم را مسلمان واقعى خواهد كرد و كشور، اسلامى
خواهد شد؛ هم احكام و مقررات اسلامى است، هم اجرا اسلامى است، هم دولتمردان
اسلامىاند، هم مردم به تبع حال و به تبع دولتمردان از لحاظ اخلاقى اسلامى
خواهند شد. البته شيطان نمىميرد؛ شيطان زنده است. هميشه عدهيى، جريانى،
مجموعههايى هستند كه تسليم شيطان بشوند؛ اما شكل كلى، اسلامى خواهد شد.
معناى شعار دولت اسلامى اين است كه ما مىخواهيم اعمال فردى، رفتار با
مردم، رفتار بين خودمان، و رفتار با نظامهاى بينالمللى و نظام سلطهى
امروز جهانى را به معيارها و ضوابط اسلامى نزديكتر كنيم. اين شعار، بسيار
باارزش است؛ انشاءاللَّه به اين شعار پايبند بمانيد و اين تلاش را جدىتر،
بىآسيبتر و واقعىتر كنيد؛ چون گامى بلند خواهد بود در راه رسيدن به آن
هدفها؛ و همانطور كه عرض كردم، رسيدن به آن هدفها مردان خودش را مىخواهد.
البته «مردان» كه مىگوييم، به معناى «رجال» در قانون اساسى نيست؛ شامل
خانمها هم مىشود؛ يعنى كسان و عناصر و كارگزارانِ خودش را مىخواهد. به
قول شاعر، آن دو صد من استخوان را داشته باشند تا بتوانند اين صد من بار را
بردارند.
نكتهى دوم: يكى از شعارهاى اين دولت، عدالت است. عدالت يقيناً محور انقلاب
بود؛ در اين شكى نيست. هيچ دولتى هم از اول نيامده صريحاً بگويد من
نمىخواهم طبق عدالت رفتار كنم؛ ليكن من بايد از آقاى احمدىنژاد تشكر كنم
كه ايشان كار جديدى كردند؛ عدالت محورى را به عنوان يك شعار گذاشتند وسط؛
اين كار خيلى بزرگى بود. وقتى كه ايشان تبليغات انتخاباتى مىكردند، به
افراد خانوادهى خودم مىگفتم اگر آقاى احمدىنژاد رأى هم نياورد، اين خدمت
بزرگ را به انقلاب كرد كه شعار عدالت محورى را مطرح كرد؛ نگذاشت به فراموشى
سپردنِ اين شعار بشود يك سنت. اين شعار مطرح شد و ذهنها را به خودش متوجه
كرد. خوشبختانه مردم هم فهميدند، خواستند، دوست داشتند و رأى دادند. اين
كار، كار مهمى است. بنابراين عدالتمحور بودنِ اين دولت حرف بزرگى است؛ طرح
اين شعار به عنوان محور حركت دولت، يك كار جديد است؛ خودش يك تحول است؛ به
اين پايبند باشيد.
براى تحقق عدالت، خيلى كار شده است. از اول انقلاب همهى فعاليتهايى كه به
نفع طبقات محروم انجام گرفته؛ يعنى بردن امكانات رفاهى، امكانات آموزشى و
امكانات بهداشتى به اقصى نقاط كشور - كه واقعاً از بس زياد است، قابل
شمارش نيست - در جهت عدالت بوده است. حقاً و انصافاً اين خدمترسانى، اوضاع
را زير و رو كرده. كسانى كه در دورهى قبل اوضاع طبقات محروم را ديدند،
مىتوانند بفهمند. من خودم در نقاط محروم بودم و جاهاى محروم را در آن دوره
ديدم؛ حالا هم كه خيلى اوقات رفتم و از نزديك ديدم؛ واقعاً زير و رو شده.
همين زيرساختهاى عظيمى كه براى استفادهى عموم است، همهى اينها كمك به
عدالت است؛ در اين ترديدى نيست؛ منتها نبايد ارزش عدالت به عنوان يك ارزش
درجهى دو كمكم در مقابل ارزشهاى ديگر به فراموشى سپرده شود؛ در نظام ما
اين خطر وجود داشته است. ارزشهاى ديگر هم خيلى مهم است؛ مثلاً ارزش پيشرفت
و توسعه، ارزش سازندگى، ارزش آزادى و مردمسالارى. مطرح كردن ارزش عدالت
مطلقاً به معناى نفى اينها نيست؛ اما وقتى ما اين ارزشها را عمده مىكنيم
و مسألهى عدالت و نفى تبعيض و توجه به نيازهاى طبقات محروم در جامعه كمرنگ
مىشود، خطر بزرگى است؛ اما با عدالتمحور بودن يك دولت، اين خطر از بين
مىرود يا ضعيف مىشود.
اصلاً عدالت چيست؟ عدالت، بهحسب ظاهر، مفهوم سادهيى است و همه مىگويند و
آن را تكرار مىكنند؛ منتها در مصداق و در عمل، رسيدن به عدالت خيلى دشوار
است؛ همان نكتهيى كه اميرالمؤمنين دربارهى حق فرموده است: «الحق اوسع
الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف». در مورد عدل هم عيناً همينطور
است؛ چون عدل هم حق است و اصلاً از هم جدا نيستند. به يك معنا، حق همان عدل
است؛ عدل همان حق است؛ تواصفش آسان است، اما در عمل، رسيدن به عدالت مشكل
است؛ حتّى شناختن موارد عدالت و مصاديق عدالت هم گاهى خيلى مشكل است؛ كجا
عدالت است، كجا بىعدالتى است. من نمىخواهم الان عدالت را تعريف كنم كه
چيست. تعريفهاى كلى و عمدهيى از عدالت شده؛ تقسيم عادلانهى امكانات و از
اين قبيل حرفها، كه درست هم هست و محتاج تدقيق و ريزبينى هم هست؛ يعنى شما
در هر يك از بخشهايتان واقعاً بايد ببينيد عدالت چيست و با چه چيزى حاصل
مىشود.
من مىخواهم اين نكته را هم عرض كنم كه اگر بخواهيم عدالت به معناى حقيقىِ
خودش در جامعه تحقق پيدا كند، با دو مفهوم ديگر بشدت در هم تنيده است؛ يكى
مفهوم عقلانيت است؛ ديگر معنويت. اگر عدالت از عقلانيت و معنويت جدا شد،
ديگر عدالتى كه شما دنبالش هستيد، نخواهد بود؛ اصلاً عدالت نخواهد بود.
عقلانيت بهخاطر اين است كه اگر عقل و خرد در تشخيص مصاديق عدالت بهكار
گرفته نشود، انسان به گمراهى و اشتباه دچار مىشود؛ خيال مىكند چيزهايى
عدالت است، در حالىكه نيست؛ و چيزهايى را هم كه عدالت است، گاهى نمىبيند.
بنابراين عقلانيت و محاسبه، يكى از شرايط لازمِ رسيدن به عدالت است.
عقلانيت و محاسبه كه مىگوييم، فوراً به ذهن نيايد كه عقلانيت و محاسبه به
معناى محافظهكارى، عقلگرايى و تابع عقل بودن است. عاقل بودن و خرد را به
كار گرفتن با محافظهكارى فرق دارد. محافظه كار، طرفدار وضع موجود است؛ از
هر تحولى بيمناك است؛ هرگونه تغيير و تحولى را برنمىتابد و از تحول و
دگرگونى مىترسد؛ اما عقلانيت اينطور نيست؛ محاسبهى عقلانى گاهى اوقات
خودش منشأ تحولات عظيمى مىشود. انقلاب عظيم اسلامى ما ناشى از يك عقلانيت
بود. اينطور نبود كه مردم همينطور بىحساب و كتاب به خيابان بيايند و
بتوانند يك رژيمِ آنچنانى را ساقط كنند؛ محاسبات عقلانى و كار عقلانى و
كار فكرى شده بود. در طول سالهاى متمادى - به تعبير رايج امروز - يك گفتمان
حقطلبى، عدالتخواهى و آزادىخواهى در بين مردم به وجود آمده بود و منتهى
شد به اينكه نيروهاى مردم را استخدام كند و به ميدان جهاد عظيم بياورد و
در مقابل آن دشمن صفآرايى كند و بر آن دشمن پيروز كند. بنابراين عقلانيت
گاهى منشأ چنين تحولات عظيمى است. الان هم همينطور است. الان در نظام ما
برخى از تحولات هست كه مُنتجهى يك نگاه عقلانى و دقيق و موشكافانهى به
وضع موجود و وضع دنياست. من در زمينهى مسائل گوناگون اين را دارم مشاهده
مىكنم. حالت خوابرفتگى و تن دادن به آنچه در جريان عمومىِ سياسى و
اقتصادى دنيا دارد مىگذرد و تسليم شدن به آن، خطر بزرگ جامعهى ماست و اگر
كسى درست بفهمد و بينديشد، مىفهمد كه بايد با يك تحرك و تحول، اين وضع را
دگرگون كرد؛ هم در زمينهى مسائل اقتصادى، هم در زمينهى مسائل سياسى.
بنابراين عقلانيت با محافظهكارى فرق دارد. محاسبهى عقلانى را با محاسبهى
محافظهكارانه به هيچوجه مخلوط نكنيد؛ اينها دو چيز است.
تا مىگوييم محاسبه و عقلانيت، عدهيى مىگويند مواظب باشيد، دست از پا خطا
نكنيد، عقل را رعايت كنيد؛ نبادا يك حرفِ آنچنانى بزنيد كه در دنيا
آنطورى بشود؛ نبادا يك كارِ آنچنانى بكنيد كه دنيا صفآرايى كند. اينها
عقلانيتِ محافظهكارانه است؛ من به اين اصلاً اعتقاد ندارم. بنابراين اگر
بخواهيد عدالت را بدرستى اجرا كنيد، احتياج داريد به محاسبهى عقلانى و
بهكار گرفتن خرد و علم در بخشهاى مختلف، تا بفهميد چه چيزى مىتواند
عدالت را برقرار كند و اعتدالى را كه ما بناى زمين و زمان را بر اساس آن
اعتدالِ خدادادى مىدانيم و مظهرش در زندگى ما عدالت اجتماعى است، تأمين
كند.
اگر عدالت را از معنويت جدا كنيم - يعنى عدالتى كه با معنويت همراه نباشد -
اين هم عدالت نخواهد بود. عدالتى كه همراه با معنويت و توجه به آفاق معنوىِ
عالم وجود و كائنات نباشد، به رياكارى و دروغ و انحراف و ظاهرسازى و تصنع
تبديل خواهد شد؛ مثل نظامهاى كمونيستى كه شعارشان عدالت بود. ما مىگفتيم
عدالت و آزادى؛ اما آزادى اصلاً جزو شعارهاى آنها نبود. در همهى كشورهايى
كه حركت كمونيستى در آنجا به شكلى از اشكال - انقلاب يا كودتا - تحقق پيدا
كرده بود، «عدالت» محور شعارهاى آنها بود؛ اما واقعيت زندگى آنها مطلقاً
نشاندهندهى عدالت نبود؛ درست ضد عدالت بود. عدهيى به اسم كارگر سر كار
آمدند، كه همان طبقهى اشرافىِ رژيمهاى طاغوتى بودند و هيچ تفاوتى با آنها
نداشتند. زندگى سران كشورهاى ماركسيستى اينطور بود. بنده زمان مسؤوليت
رياستجمهورى وضعيت اقشار پايين بعضى از كشورهاى سوسياليستى را ديده بودم؛
آن چيزى كه اسمش عدالت است و آن مفهومى كه عدالت دارد، مطلقاً در آنجاها
وجود نداشت. طبقهى اشراف جديدى در آنجا وجود داشت كه با معيارهاى حزبى و
سياسىِ خاص خودشان روى كار آمده بود و از همهى امكانات برخوردار بود؛ مردم
هم در فقر و تهيدستى و بدبختى زندگى مىكردند. اين وضعيت حتّى در بعضى از
كشورهاى درجهى يكشان هم ديده مىشد. بنابراين، اينگونه عدالتطلبى
بىدوام خواهد بود و از طريق درستِ خودش منحرف و رياكارانه و دروغين خواهد
بود.
عدالت بايد با معنويت همراه باشد؛ يعنى بايد شما براى خدا و اجر الهى دنبال
عدالت باشيد؛ در اين صورت مىتوانيد با دشمنان عدالت مواجهه و مقابله كنيد.
البته معنويت هم بدون گرايش به عدالت، يك بُعدى است. بعضىها اهل معنايند،
اما هيچ نگاهى به عدالت ندارند؛ اين نمىشود. اسلام، معنويتِ بدون نگاه به
مسائل اجتماعى و سرنوشت انسانها ندارد؛ «من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين
فليس بمسلم». آدم معنوىيى كه با ظلم مىسازد، با طاغوت مىسازد، با نظام
ظالمانه و سلطه مىسازد، اين چطور معنويتى است؟ اينگونه معنويت را ما
نمىتوانيم بفهميم. بنابراين معنويت و عدالت در هم تنيده است.
اين نكته را هم در باب عدالت عرض كنيم كه بعضىها مىگويند عدالت يعنى
توزيع فقر. نخير، كسانىكه بحث عدالت را مىكنند، بههيچوجه منظورشان
توزيع فقر نيست؛ بلكه توزيع عادلانهى امكانات موجود است. آنهايى كه
مىگويند عدالت توزيع فقر است، مغزا و روح حرفشان اين است كه دنبال عدالت
نرويد؛ دنبال توليد ثروت برويد تا آنچه تقسيم مىشود، ثروت باشد. دنبال
توليد ثروت رفتن بدون نگاه به عدالت، همان چيزى مىشود كه امروز در كشورهاى
سرمايهدارى مشاهده مىكنيم. در غنىترين كشور عالم - يعنى امريكا - كسانى
هستند كه از گرسنگى و از سرما و گرما مىميرند؛ اينها كه شعار نيست؛
واقعيتهايى است كه مشاهده مىكنيم. كسانى هستند كه در آرزوى يك آپارتمانِ
سه چهار اتاقه سالهاى سال تلاش مىكنند و چون به جايى نمىرسند، مىروند
خيانت مىكنند تا به اين امكانات برسند.
دو سه سال قبل يك عضو عالىرتبهى سى.آى.اى را به جرم جاسوسى براى شوروى
سابق و دنبالهاش روسيه، دستگير كردند. در مصاحبهيى از او پرسيدند - كه ما
اين مصاحبه را در مطبوعهيى خوانديم - چرا اين كار را كردى؟ گفته بود من
دلم مىخواست يك ويلاى سه اتاقه داشته باشم، اما ديدم با اين حقوق و درآمد
نمىشود؛ مجبور شدم بروم نوكرى شوروى را بكنم؛ با آن دشمنى و نقاضتى كه آن
روز بين آن دو كشور وجود داشت. وقتى دنبال توليد ثروت رفتن از نگاه عدالت
محور جدا باشد، به اين جاها مىرسد كه در جامعهيى، كسانىكه زرنگتر و
باهوشترند، يكشبه به ثروتهاى كلان و انبوه مىرسند؛ كسانى هم كه خودشان
خانوادهى ثروتند؛ اكثريتى هم هستند كه در زندگىهاى معمولى همراه با حسرت،
و تعدادى هم در زندگىهاى بسيار سخت و دشوار بهسر مىبرند. بنابراين،
اينكه ما بگوييم عدالت را مطرح نكنيد، توليد ثروت را مطرح كنيد؛ بهانه را
هم اين بياوريم كه بعد از توليد ثروت سراغ عدالت مىرويم، اين نمىشود.
عدالت يعنى امكاناتى كه در كشور هست، عادلانه و عاقلانه تقسيم كنيم - نه
عادلانهى بىحساب و كتاب - و سعى كنيم همين امكانات را بيشتر كنيم تا به
همه بيشتر برسد؛ نه اينكه به قشر خاص و به دستهى خاصى بيشتر برسد. اين
وظيفه از وظايف دولت اسلامى بود كه شما شعارش را داديد؛ خيلى هم خوب كرديد؛
دنبالش هم باشيد؛ متعهد به اين هم باشيد؛ و اين اساس كار شماست.
عدالت را واقعاً محور همهى برنامهريزىهاى خودتان قرار دهيد و ببينيد در
بخشهاى مختلف چگونه مىشود آن را تأمين كرد. در اين زمينه، بخصوص سازمان
مديريت و برنامهريزى نقش خيلى زيادى دارد و بعد هم بخشهاى مالى و اقتصادى
دولت و بخش خدماتى و ديگر بخشها.
وظيفهى حتمىِ ديگرِ دولت اسلامى، گسترش علم و دانايى است؛ چون دولت اسلامى
بدون گسترش علم و دانايى به جايى نخواهد رسيد. گسترش آزادانديشى هم مهم
است. واقعاً انسانها بايد بتوانند در يك فضاى آزاد فكر كنند. آزادى بيان
تابعى از آزادى فكر است. وقتى آزادى فكر بود، بهطور طبيعى آزادى بيان هم
هست. عمده، آزادى فكر است كه انسانها بتوانند آزاد بينديشند. در غير فضاى
آزاد فكرى، امكان رشد وجود ندارد. براى فكر، براى علم، براى ميدانهاى عظيم
پيشرفت بشرى اصلاً جايى وجود نخواهد داشت. ما در مباحث كلامى و مباحث فلسفى
هرچه پيشرفت داشتيم، در سايهى مباحثه و جدل و بحث و وجود معارض داشتيم.
اشكالى كه ما همواره به بخشهاى فرهنگى داشتهايم، اين بوده كه به نقشِ
خودشان به عنوان يك دولت اسلامى در صحنهى كارزار فكرى درست عمل نمىكنند.
كارزار فكرى بايد باشد؛ منتها كارزار فكرى عملاً به اين شكل درنيايد كه ما
به قول سعدى، سگ را بگشاييم و سنگ را ببنديم؛ حربه را از دست اهل حق و اهل
آن فكرى كه حق مىدانيم، بگيريم؛ اما دست اهل باطل را باز بگذاريم كه هر
بلايى مىخواهند، سر جوانهاى ما بياورند؛ نه، او حرف بزند، شما هم حرف
بزنيد و در جامعه فكر تزريق كنيد. ما به تجربه دريافتهايم كه آنجايىكه
سخن حق با منطق و آرايش لازمِ خودش به ميدان مىآيد، هيچ سخنى در مقابل آن
تاب پهلو زدن و مقاومت كردن نخواهد داشت.
مبارزهى با فساد، يكى ديگر از وظايف بسيار مهم است. من دربارهى مبارزهى
با فساد اينقدر در صحبتهاى عمومى و خصوصى حرف زدهام كه فكر مىكنم
تكرارى است. البته بحمداللَّه اركانى در اين دولت هم خودشان به اين مسأله
كاملاً توجه دارند.
نكتهى بعد، تأمين عزت ملى است. يك ملت اگر احساس عزت كرد، پيشرفت خواهد
كرد و خواهد باليد؛ اما اگر توسرى خورد، استعدادها در او خفه خواهد شد. عزت
ملى و آنچه را كه امروز به آن غرور ملى گفته مىشود - البته تعبير «غرور»
با توجه به معناى لغوىاش خيلى رسا نيست، اما رايج است - بايد در ملت تقويت
كرد تا احساس عزت و توانايى كند. آنچه مايهى عزت يك ملت است، مثل تُراث
عظيم فكرى و فرهنگى و علمى در مقابل چشم آنها قرار مىگيرد؛ شخصيتهاى
برجستهشان، گذشتهى روشنشان، استعداد والايشان.
مبارزهى با سلطه هم يكى از وظايف دولت اسلامى است. نظام سلطه، نظامى است
كه مثل بختك سنگينى روى پيكر جامعهى بشرى مىافتد - و افتاده است - و او
را نابود مىكند و از بين مىبرد. اين نظام سلطه دو طرف دارد؛ سلطهگر و
سلطهپذير. با اين نظام بايد مبارزه كرد. مبارزهاش هم با شمشير نيست؛
مبارزهاش با عقل، با كار حرفهيىِ سياسى، و با شجاعت در ميدانهاى لازم و
متناسبِ خودش است.
دولت اسلامى دشمنانى هم دارد. دولت اسلامى دو دسته دشمن دارد؛ يك دسته
دشمنان شناخته شده هستند. همهى سلطهگران و ديكتاتورهاى دنيا به دلايل
واضح دشمن دولت اسلامىاند؛ چون دولت اسلامى با اصل سلطه و ديكتاتورى مخالف
است. كسانى هستند كه به دين يا به ورود دين در عرصهى زندگى معتقد نيستند -
به اصطلاح سكولارها - اينها هم با دولت اسلامى مخالفند؛ مىگويند اقتصاد
بايد از دين جدا باشد، سياست از دين جدا باشد، زندگى اجتماعى از دين جدا
باشد، تحركات و نشاطهاى مردمىِ عمومى از دين جدا باشد. مخالفتها هم در طيف
وسيعى انجام مىگيرد؛ از مخالف بودن، تا مخالفت كردن، تا معارضههاى جدى
كردن. مترفين بينالمللى - يعنى ثروتمندان عظيم جهانى كه نفت و منابع
عمدهى جهانى را در اختيار خودشان مىخواهند و براى اين كار دارند حداكثر
تلاش علمى و عملى را مىكنند - اينها هم جزو دشمنان بيرونى دولت
اسلامىاند. عرض كرديم دشمنها لزوماً دشمنى نمىكنند؛ بعضى از آنها
دشمناند، بعضى دشمنى كردنشان به صورت مخالفت و اعتراض است، بعضى وارد
ميدان مىشوند و گلاويز مىشوند. بنابراين انواع و اقسام دشمنى وجود دارد و
بايد با هر كدام به نحوى برخورد كرد.
دستهى دوم دشمنان درونىاند؛ يعنى آفتها، بيمارىها و ميكروبها. مرگ ما
بيش از آنچه ناشى از اين باشد كه ديگرى بيايد ما را بكُشد، ناشى از اين است
كه در درون خودمان اختلافى بهوجود مىآيد. غالباً مرگهاى ما ناشى از
ويروسى، ميكروبى، بيمارىيى و سلول عاصىيى است كه سرطان درست مىكند؛ كمتر
ناشى از اين است كه كسى بيايد آدم را بكُشد. دولت اسلامى هم همينطور است؛
بايد مواظب دشمنهاى درونىاش باشد؛ اينها آفتهايش است.
يكى دو مورد از اين آفتها را بگويم. اولِ صحبت به بخشى از اين آفتها اشاره
كردم. غفلت كردن و از راه منحرف شدن، يكى از آفتهايش اين است كه ما ادبيات
دينى را غليظ كنيم؛ بدون اينكه مابازايى در عمل داشته باشد. اين ما را، هم
به رياكارى مىكشاند و هم رياكارى را در بين مردم تشويق مىكند. اينكه
ادبيات دينى تقويت شود، من با آن هيچ مخالفتى ندارم؛ ولى بايد مابازا داشته
باشد. بيش از آنچه در رفتارمان اسلامى عمل مىكنيم، در زبان و اظهار و
تظاهراتمان نخواهيم خود را جلوه دهيم. بيشتر اهميت دادن به فرم تا به
محتوا، از آن آفتهاست.
محتوا را بايد اسلامى كرد. اگر مىخواهيم حقيقتاً اسلامى شويم، بايد در
نحوهى مديريتمان تحول ايجاد كنيم. يكى از حرفهاى خوب آقاى رئيسجمهورمان
در تبليغات انتخاباتى - كه به نظر من اين حرف، عدهى زيادى را جذب كرد -
تحول در مديريت بود. اين تحول در مديريت را چه كسى بايد انجام دهد؟ خود ما
بايد انجام دهيم. اولين گام در تحول اين است كه رفتار خودمان، كيفيت
كارمان، عزل و نصب خودمان، اِعمال مديريت خودمان، جذبهيى كه به خرج
مىدهيم، انعطافى كه به خرج مىدهيم، برخوردى كه با طبقات مخاطب و مراجع به
خودمان انجام مىدهيم، اسلامى باشد.
البته اينكه گفتم ادبيات دينى را غليظ كردن بدون مابازا، يكى از آفتهاست،
اشتباه نشود با كارى كه بعضىها گوشه و كنار دنبالش هستند كه پرچمهاى
اسلامى و نشانههاى اسلامى را از بين مردم بردارند؛ نخير، بنده اين را
نمىگويم. مطلقاً نبايد نشانههاى اسلامى را تضعيف كرد. «و من يعظّم شعائر
اللَّه فانّها من تقوى القلوب»؛ اصلاً بناى شعائر بر تظاهر و بر نشان دادن
و بر مطرح كردن و جلو چشم نگهداشتن است. شعائر را مطلقاً نبايد تضعيف كرد.
بعضىها به اسم اينكه ما اهل ريا نيستيم و نمىخواهيم تظاهر كنيم، شعائر
اسلامى و علامتهاى اسلامى و سيماى اسلامى و وجههى اسلامى و رفتار اسلامى و
پرچمهاى اسلامى را از زندگىِ خودشان و زندگى مردم جمع مىكنند؛ نخير، بنده
مطلقاً اين را توصيه نمىكنم؛ بلكه بعكس، توصيه مىكنم مقيد باشيد اينها را
نگه داريد. منتها اگر بناست جانماز آب بكشيم، واقعاً روى آن جانماز نماز هم
بخوانيم؛ والاّ انسان جانماز را آب بكشد و رويش نماز نخواند و كنار
بيندازد، فايدهيى ندارد.
ضمناً اين هم كه بگويند شما متحجريد و طالبانى عمل مىكنيد، به اين حرفها
خيلى گوشتان بدهكار نباشد؛ از اين حرفها هميشه هست و گفتهاند و مىگويند.
ما با هر حركت و گرايشى از نوع طالبان، در اصل و بنياد مخالفيم. آنها اصلاً
مخالف عقلند؛ آنها متحجر بودند. اتفاقاً كسانى كه در مقابل جناح متعبد و
پايبند ايستادند، به يك معنا بيشتر به تحجر و به طالبانيسم نزديكترند؛ چون
آنها هم نسبت به آموختهها و درسهاى غربى تحجر دارند. هرچه غربىها گفتند،
همان را صددرصد بايد اجرا كرد؛ اين تحجر نيست؟ تحجر همين است. تازه حرفهاى
جديد غربىها را به گوش ما نمىرسانند؛ حرفهاى قرن نوزدهمى، حرفهاى كهنه
شده و حرفهاى منسوخ را مىآورند در جامعه مطرح مىكنند؛ چه در سياست، چه در
اخلاق، چه در گرايش دينى، چه در شكل حكومت و چه در اقتصاد، متحجرانه و
متعصبانه مىايستند؛ اينكه بيشتر طالبانيسم است. اصلاً مظهر طالبانيسم
تحجر است. تحجر و دورى از عقلانيت، مظهرش همين است. ما به تعقل توصيه
مىكنيم. قرآن اساساً از اولش بر اساس تعقل پيدا شده.
مطلب ديگرى كه عرض مىكنم، اين است كه كارى كنيد خدمترسانى شما محسوس شود.
واقعاً گاهى اوقات دولتها سرمايهگذارىهايى كردند كه خيلى هم كلان نبوده؛
اما اثرش را مردم در مقابل چشمشان ديدند. گاهى هم چند برابرِ آن
سرمايهگذارى مىكنيم و اينجا و آنجا هم گفته مىشود فلانجا
سرمايهگذارى شد يا از صندوق ذخيرهى ارزى فلان مبلغ برداشت شد؛ اما هيچ
اثرى در زندگى مردم مشاهده نمىشود. سعى كنيد خدمترسانى شما مابازا داشته
باشد؛ يعنى واقعاً در همهى بخشها و در همهى وزارتخانهها تحول در
خدمترسانى بهوجود بيايد.
در كنار اين، نظام پاسخگويى را براى خودتان متحتّم بدانيد. واقعاً وزير در
حوزهى كار خودش، مديران وزارتى در حوزهى كار خودشان، معاونان هر كدام در
حوزهى كارِ خودشان پاسخگو باشند. يعنى هم در برابر خطايى كه انجام
مىگيرد، واقعاً پاسخگو باشند؛ هم در برابر كار لازمى كه بايد انجام
مىگرفته و انجام نمىگيرد، پاسخگو باشند. در خيلى از موارد خلافى انجام
نگرفته؛ اما خلاف اين بوده كه كارهاى زيادى بايد انجام مىگرفته، ولى انجام
نگرفته. كار نكردن به مقدار لازم هم يك نوع تخلف است.
توصيهى ديگر، كار جمعى و متوازن است. از جمله چيزهايى كه ما هميشه در طول
اين چند سال توصيه كردهايم و صورت هم نگرفته است و تا همين آخر هم مسؤولان
دولتى به ما شكايت كردند، عدم همكارى در بخشهاى مختلف و در جاهاى حساس
است؛ مثلاً بخشهاى اقتصادى ما با وزارت خارجهى ما. وزراى خارجه - چه زمان
آقاى دكتر ولايتى، چه زمان آقاى دكتر خرازى - هميشه به من شكايت مىكردند
كه ما با فلان كشور در زمينهى سياسى مشكلى داريم، كه اين مشكل را مىتوان
با يك كار اقتصادى و با محاسبه حل كرد؛ ولى دستمان خالى است. يك وقت
مىبينيم بخش اقتصادى ما آمده يك كار اقتصادى كرده كه ما اصلاً از آن باخبر
نشديم؛ كه اگر باخبر مىشديم، مشكل سياسىمان را بهوسيلهى او حل
مىكرديم. وزراى محترم خارجهيى كه اسم آوردم، مكرر گفتهاند كه گاهى اوقات
مسؤولان بخشهاى اقتصادى در خارج معاملهيى مىكنند كه سفير و وزارت
خارجهى ما اصلاً از آن خبر ندارد. اينگونه كارها ناهماهنگى است. همانطور
كه اول عرض كردم، كار شما يك كار است؛ همه داريد بخشهاى يك عمارت را
مىسازيد؛ يكى ديوار مىچيند، يكى تير سقف مىگذارد، يكى گِل درست مىكند،
يكى آب مىآورد. هر كدام شما يك كار داريد مىكنيد تا اينجا ساخته شود.
اگر كارهاى شما نامتوازن باشد، آنچه از آب درمىآيد، چيز خوبى نخواهد بود.
نكتهى بعد، توجه به سادهزيستى است. يكى از شعارهاى خوب آقاى احمدىنژاد
مسألهى سادهزيستى است. اين شعار، شعار بسيار مهمى است؛ اين را نبايد
دستكم گرفت. يك وقت هست كه ما در زندگى شخصى خود مثلاً حركت اشرافگونهيى
داريم بين خودمان و خدا؛ كه اگر حرام باشد، حرام است؛ اگر مكروه باشد،
مكروه است؛ اگر مباح باشد، مباح است؛ اما يك وقت هست كه ما جلوى چشم مردم
يك مانور اشرافىگرى مىدهيم؛ اين ديگر مباح و مكروه ندارد؛ همهاش حرام
است؛ بهخاطر اينكه تعليمدهندهى اشرافىگرى است به: اولاً زيردستهاى
خودمان، ثانياً آحاد مردم به اين كار تشويق مىشوند. ما نبايد مردم را به
اين كار تشويق كنيم. ممكن است در داخل جامعه كسانى پولدار باشند و ريخت و
پاش كنند - البته اين كار بدى است، ولى به خودشان مربوط است - اما ريخت و
پاش ما اولاً از جيبمان نيست، از بيتالمال است؛ ثانياً ريخت و پاش ما مشوق
ريخت و پاش ديگران است. واقعاً «النّاس على دين ملوكهم». ملوك در اينجا به
معنى پادشاهان نيست كه بگوييم ما پادشاه نداريم؛ نه، ملوك شماها هستيد؛
النّاس على دين ماها.
در يكى از تاريخها خواندم زمانى كه وليدبنعبدالملك خليفه شده بود، چون
خيلى اهل جمعكردن ثروت و جواهرات و اشياء قيمتى بود، مردم كوچه و بازار
وقتى به همديگر مىرسيدند، مكالماتشان از اين قبيل بود: آقا! فلان لباس را
آوردند، شما خريديد؟ آقا! فلان نگين را فلان كس آورده، شما خريديد؟ يعنى
مردم همهاش راجع به خريد و فروش وسايل و اشياء زينتى و امثال اينها حرف
مىزدند. بعد از وليد، سليمانبنعبدالملك خليفه شد. او اهل ساختمانسازى
بود و به كاخسازى و ساختمانسازى خيلى عشق مىورزيد. اين مورخ مىگويد
مردم حتّى وقتى براى نماز به مسجد مىآمدند، يكى مىگفت: آقا! شما كار
ساختمانىِ منزلتان را تمام كرديد؟ ديگرى مىگفت: آقا! شما فلان خانه يا
زمين را خريديد؟ ديگرى مىگفت: آقا! شما آن دو اتاق را اضافه كرديد؟
حرفهايشان همه از اين قبيل بود. بعد از اين دو نفر، عمربنعبدالعزيز آمد.
او اهل عبادت بود. مورخ مىگويد مردمِ كوچه و بازار وقتى به هم مىرسيدند،
يكى مىگفت: آقا! راستى شما ديروز دعاى ماه رجب را خوانديد؟ ديگرى مىگفت:
آن دو ركعت نماز را خوانديد؟ بنابراين رفتار ماها يك تأثير قهرى در رفتار
مردم دارد. سادهزيستى بسيار چيز خوبى است.
برادران عزيز و خواهران عزيز! بارتان سنگين و كارتان دشوار است. اگر خوب
عمل كنيد، اجرتان دو برابر است؛ اما اگر خداى نكرده بد عمل كنيد،
مؤاخذهتان هم دو برابر است. براى اينكه بتوانيد اين راه را سالم طى كنيد
و 1450 روزى را كه در پيش داريد، بخوبى سپرى كنيد، بايد خود را به خدا وصل
كنيد. قرآن خواندنِ هر روز را فراموش نكنيد. هر روز حتماً قرآن بخوانيد؛ هر
مقدارى مىتوانيد. آنهايى كه ترجمهى قرآن را مىفهمند، با تدبر به ترجمه
نگاه كنند. آنهايى كه ترجمهى قرآن را نمىفهمند، يك قرآن مترجَم خوب - كه
الحمدللَّه زياد هم داريم - كنار دستشان بگذارند و به ترجمهى آن نگاه
كنند. ممكن است ده دقيقه صرف وقت كنيد و يك صفحه يا دو صفحه بخوانيد؛ اما
هر روز بخوانيد؛ اين را يك سيرهى قطعى براى خودتان قرار دهيد. علامت
بگذاريد، فردا از دنبالهاش بخوانيد. تا آنجايى كه مىتوانيد، به نماز و
توجه و ذكر در نماز و به نوافل اهميت دهيد. خداى متعال به پيغمبر اكرم
مىفرمايد: «قم اللّيل الّا قليلاً. نصفه او انقص منه قليلا. او زد عليه و
رتّل القرآن ترتيلا. انّا سنلقى عليك قولا ثقيلا»؛ يعنى نصف شب را بيدار
بمان، يا دو ثلث شب را بيدار بمان و عبادت كن - كه اين براى پيغمبر است؛ من
و شما خيلى دهنمان مىچايد كه از اين حرفها براى خودمان بزنيم - چرا؟ «انّا
سنلقى عليك قولا ثقيلا»؛ ما مىخواهيم سخن سنگينى را به تو القاء كنيم؛
مىخواهيم حرف بزرگى را به تو بزنيم؛ بنابراين بايد خودت را آماده كنى.
بار سنگين احتياج به آمادگى روحى دارد؛ اين آمادگى روحى هم همينطورى به
دست نمىآيد. اينكه ما بگوييم آقا برو دلت را صاف كن، بله، اساس همان صاف
كردن دل است؛ اما صاف كردن دل فقط از راه نماز، از راه توسل، از راه توجه و
از راه ذكر به دست مىآيد.
اگر كسى خيال كند كه مىتوان دل و روح را بدون اينها صاف كرد، سخت در
اشتباه است. از راه گريهى نيمهشب، از راه خواندن قرآن با تدبر و با دقت،
از راه خواندن ادعيهى صحيفهى سجاديه، دل انسان صاف مىشود؛ والّا
اينطورى نيست كه بگوييم آقا برو دلت را صاف كن؛ هر كارى هم كردى، كردى.
خداوند انشاءاللَّه اين حرفها را اول در دل بنده مؤثر كند تا بلكه يك خرده
آدم شويم؛ بعد هم در دل شما دوستان و برادران و خواهران انشاءاللَّه مؤثر
قرار دهد. خداوند انشاءاللَّه از شما راضى باشد و بتوانيد در طول اين مدت
طبق وظيفهى الهىتان عمل كنيد و در پايان اين مدت هم خرسند و خوشحال
باشيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه