شهید آوینی


گروهبان «گروهبان خیالی»

کارگردان: مسعود کیمیایی

« گروهبان » یك فیلم چهل دقیقه ای است كه یكصد و ده دقیقه كش آمده است: سه بار در طول فیلم خوابم برد و بیدار شدم و دیدم چیزی را از كف نداده ام. من هم نسبتاً از جوانان قدیم هستم، از كسانی كه « قیصر » را دیده اند و آن را دوست داشته اند و لذا هرگز دلم نمی خواهد كه درباره كیمیایی این طور بنویسم. یا او می بایست كه « شناخت زمان » را از دست ندهد و یا جامعه می بایست كه جاودانه نیازمند به قیصر باشد؛ اما هیچ یك از این دو رخ نداده است. زمانه تغییر كرده است و دوران قیصر نیز سپری شده است. انقلاب شده و بچه های نازی آباد و شوش و خزانه بخارایی... جنگی هشت ساله را با تمام وجود خویش لمس كرده اند. قیصرهایی بسیار از زهدان جامعه برآمده اند و قد كشیده اند و جنگیده اند... و حالا حتی دوران آنها نیز سپری شده است، چه برسد به قیصر كیمیایی!

كیمیایی خوب فهمیده است كه باید به سراغ جنگ برود و باز هم خوب فهمیده كه حالا گروهبان باید به خانه بازگردد، اما نه جنگ را می شناسد، نه گروهبان را و نه مردمان این روزگار را. كیمیایی باید درباره همان مردمی فیلم بسازد كه آنها را می شناسد. او اهل روشنفكربازی نیست و از همان زمان هم فیلم هایش مورد حمله جوجه روشنفكرهای علیا حضرت بود.

مسئله كیمیایی همواره مسئله احقاق حق است، در دنیایی كه هیچ پلیسی نمی تواند به كمك آدم بیاید، در دنیایی كه هیچ چیز سر جای خودش نیست و زنان ناچار هستند در تعویض روغنی كار كنند و یا با وانت بار هندوانه بفروشند... و بچه ها ناگزیر هستند كه به مدرسه نروند. در یكی از از مرزهای كشور جنگی درگیر می شود و در جایی دیگر مرز گشوده می شود و مردم یكدیگر را بغل می كنند و... اما كیمیایی هرگز به قضاوت نمی نشیند. كاری ندارد كه چرا دنیا اینچنین است و فقط می گوید كه در چنین دنیایی باید قوی بود و مردانه زیست و خود برای گرفتن حق خود قیام كرد. و خوب، در هیچ زمانی این حرف، حرف بدی نیست.

« قیصر » در زمانی اكران شد كه غیرت جامعه جوششی پنهان داشت و با فوران آتشفشان انقلاب فاصله ای نبود. « سفر سنگ » نیز درست در جریان انقلاب اكران شد و مردم همراه با قهرمان فیلم تكبیر گفتند و قمه شكیدند... اما امروز دیگر كسی به تماشای « قیصر » نمی آید. آقای كیمیایی لابد خوب می دانند كه یك سر رشته فیلم در دست مردم است و سر دیگرش در دست كارگردان. مردم باید « خود » را در سینما بیابند. و تازه اطلاعات آقای كیمیایی از جنگ و زمانه خویش بسیار محدود است، آن همه كه این گروهبان و دیگر پرسوناژهای فیلم شباهتی به مردم واقعی ندارند. این گروهبان كیست؟ چرا به جبهه رفته است و چرا هشت سال در آنجا بوده و كسی از او خبری نداشته است؟

در آغاز فیلم، در یك نمای طولانی و خسته كننده نامه ای تایپ می شود كه حاوی همه اطلاعاتی است كه ما باید از گذشته آقای گروهبان بدانیم: دو سال در بیمارستان، به دلیل شوك وارده؛ و اما پیش از آن چه؟ حتی در میان كسانی كه داوطلبانه وجود خود را وقف جنگ كرده بودند كسی را نمی توان یافت كه شش سال در جبهه باشد و كسی را هم از حال خویش خبردار نكند... و بعد هم وقتی برمی گردد، آدمی است گنگ و گول و ساكت و صامت و بدبخت كه فقط زمینش را می خواهد، نه چیز دیگر.

تماشاگر از همان اول باید با كسی هم ذات پنداری كند كه دارای این مشخصات است: گنگ و گول و بی هویت، با گذشته ای نامشخص و روانی بیمار. وقتی آدم چیزی از كسی نمی داند، چگونه می تواند او را دوست داشته باشد و برای رنج هایش غصه بخورد و برای خوشی هایش بخندد؟

فضای فیلم نیز آن همه تنگ و محدود است كه گویی غیر از گروهبان و خانواده اش ( همسر و فرزند و برادرش )، یك نظامی بازنشسته دیگر، یك مادر روس و ناصرخان و دو نفر مزدورانش هیچ كس دیگر در این دنیا نیست. آقای كیمیایی گفته است:

مسئله ارتش، مسئله سرزمین و عشق آدمیزاد به آب و خاك است.

و به همین دلیل، گروهبان كیمیایی نیز وقتی بعد از هشت سال از سفر باز می گردد، هیچ چیز جز « زمین » نمی بیند؛ نه بچه، نه دوستان، نه مردم. و « خاك كوچك تر » باز هم وارد در جنگ با ناصرخان می شود، یعنی « جنگیدن برای خاك » ذاتی گروهبان است. آقای كیمیایی عادت به قضاوت ندارد، نه عجولانه و نه غیر عجولانه، و فیلم « گروهبان » نیز همین روحیه را دارد. فقط در جایی از فیلم یكی از مزدوران خان به او می گوید (نقل به مضمون): « دست بر دار، مردم اینها را دوست دارند. » ـ یعنی نظامی ها را ـ اما در طول فیلم اثری از این دوست داشتن به چشم نمی خورد. گروهبان غریبانه باز می گردد، تنهای تنهام بعدها هم نه كسی به دیدارش می آید و نه اصلاً كسی را می شناسد. وقتی هم با خان درگیر می شود كسی جز فرزندش و یك نظامی دیگر به كمك او نمی آید.

... وطرح به این سادگی، یك صد و ده دقیقه طول می كشد. فیلم به آهستگی و لاك پشت وار پیش می رود و یك ملودی مكرر می خواهد تو را نگاه دارد، اما بالعكس عذابت می دهد. و بعداز اتمام فیلم، كسی كه در كنارت نشسته است می گوید: « آخِی! بالاخره تمام شد. »

آقای كیمیایی در نشریه « فیلم » می گوید:جوانان امروز با من سر سازگاری ندارند.

و راست می گوید، زیرا دوران او سپری شده است و هیچ تلاشی هم برای سازگاری با این دوران جدید نمی كند، حال آنكه او با دیگر فیلمسازان بازمانده از دیروز، این تفاوت را دارد كه روشنفكربازی در نمی آورد. صداقت دارد و دلبسته مردم است و به راستی می خواهد با مظالمی كه بر آنها می رود ستیزه كند.كافی است مردم این دوران را بشناسد با دیگر از تكثیر « قیصر » دست بر دارد و كاری كند كارستان.

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo