از بچه های حزب ملل اسلامی ، محمد
میر محمد صادقی ، ابوالقاسم سرحدی زاده ، کاظم
بجنوردی و از یاران مؤتلفه آیت الله محی الدین
انواری ، حبیب الله عسکر اولادی ، شهید حاج مهدی
عراقی ، ابوالفضل حیدری ، هاشم امانی و احمدشاه
بداغلو در زندان قصر بودند . |
|
35 سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران
میگذرد. نهالی که با پایداری غیور مردان و شیرزنان دیروز
به ثمر نشست و ما امروز ورق می زنیم خاطرات جوانان دیروز
سرزمینمان را که با خون خویش خطی خوش برای همیشه تاریخ به
یادگار گذاشتند.
احمد احمد یکی از مبارزان راه آزادی است،
مبارزی که ازعضویت در انجمن ضد بهاییت، فعالیت در حزب ملل
اسلامی و گروه حزب الله، زندان قزل قلعه و شکنجههای
مرگبار، آشنایی با سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق
و مقاومت در برابر دستورات سازمان به دلایل عمق اعتقادات
دینی و از دست دادن همسرش در این راه، ارتباط با شهید
اندرزگو ودرگیری با ساواک و ملاقات با آیت الله طالقانی در
زندان اوین، همچنین از سالهای شروع جنگ تحمیلی و حضورش در
جبهه و ... تجربه ها دارد.
در
ایام دهه فجر هر روز، بخشی از خاطرات این مبارز انقلابی را
که در کتاب خاطراتش منعکس شده است را منتشر خواهیم کرد:
باورم نمی شد که دوباره تابش آفتاب را
ببینم و گرمای آن را حس کنم ، آن قدر در تاریکی بودم که آن
همه نور با چشمهایم غریبی می کرد، با آن همه درد و رنج و
زخم هایی که بر پیکر داشتم و بی خوابی که بر من مستولی بود
، این هوا و نور برایم در حد معجزه بود .
مرا به داخل سلول شماره 21 در بند 2 زندان انداختند ارتباط
با سایر زندانیان با وجود سلول های انفرادی سخت و گاهی غیر
ممکن بود ، با این حال ما سعی خود را می کردیم ، این امر
گاهی هنگام رفتن به دستشویی و با بازجویی و گذر از کنار
سلول ها محقق می شد.
با این شرایط حدود هشت ماه در سلول شماره
21 به سر بردم ، شرایطی که بسیار یکنواخت و خسته کننده بود،
تا اینکه ماه رمضان از راه رسید ، ماه پاکی و رحمت ، برای
چندمین بار در زندان های ستم شاهی به ضیافت الهی دعوت می
شدیم ، روزه ، دعا و راز و نیاز با خدا در آن سلول انفرادی
حال و هوای دیگر داشت ، من از این که بعد از آن همه اذیت و
آزار و شکنجه و تحمل سختیها و شداید به دریای شفا بخش
رمضان رسیدم سرمست بودم و می توانستم زخم ها و آلامم را
التیام بخشم .
حظی را که من در اوقات سحر و افطار در عزلت و تنهایی بردم
قابل وصف نیست ، تنهایی که همیشه برایم خسته کننده و رنج
آور بود ، اکنون برایم شیرین و گوارا شده بود ، زیرا که در
این تنهایی راحت و صریح و سریع با خدایم نجوا می کردم .
پس از 8 ماه مرا به زندان اوین بردند. در
آنجا با یک گروه مارکسیستی و چپی معروف به گروه " جریان "
هم بند بودم.
حکم اعدام 21 نفر از گروه مارکسیست مشخص شد. در این مدت من
نقشه فراری را در ذهن دنبال می کردم ، پس از کسب اطلاعات
لازم و شناسایی های دقیق، با بچه های گروه مارکسیست شروع
به سست کردن دو تا از میله های فلزی سلول کردیم تا هنگام
فرار از لای نرده های فلزی بگذریم ، زیلویی را در کف سلول
بود شکافتیم و از بندهای به دست آمده طناب محکمی به طول 6
تا 7 متر بافتیم .
برنامه برای فرار تنظیم و کامل شد ، قرار شد که ابتداد دو
نفر روی این دکل مرتفع پریده و با فشاری که بر آن می آورند
موجب سقوط آن شو ند ، البته این احتمال وجود داشت که دو
نفر جان خود را از دست بدهند ، پس از سقوط دکل بالافاصله
باید افراد با استفاده از طناب از دیوار پایین بروند و از
طریق رودحانه از محدوده زندان خارج شوند.
تمام برنامه ها را نهایی کردیم اما بعضی ها
با بهانه های مختلف جا زدند، این حماقت آنها بود، چرا که
بیشتر آنها حکم اعدام داشتند و فرقی نمی کرد که در فرار یا
چوبه دار کشته شوند، حسن کشته شدن هنگام فرار این بود که
یک قهرمان محسوب می شدند، ولی آنها با مخالفت خود این فرصت
را از دست دادند . ونقشه فرار با انصراف آنها دیگر عملی
نبود .
پس از محاکمه مرا به 6 سال حبس تأدیبی
محکوم کردند که در دادگاه تجدید نظر به 2 سال کاهش یافت. و
مرا به زندان قصر بردند.
از بچه های حزب ملل اسلامی ، محمد میر محمد صادقی ،
ابوالقاسم سرحدی زاده ، کاظم بجنوردی و از یاران مؤتلفه
آیت الله محی الدین انواری ، حبیب الله عسکر اولادی ، شهید
حاج مهدی عراقی ، ابوالفضل حیدری ، هاشم امانی و احمدشاه
بداغلو در زندان قصر بودند . با این که آنها را خودی می
دانستم ولی از روی وسواس و احتیاط درباره حزب الله با آنها
هیچ صحبتی نکردم و گفتم علت دستگیری و زندانم ، مسائل
مربوط به سعید محمدی فاتح است .
برنامه های عادی من در زندان از سر گرفته
شد ، کتاب مطالعه می کردم ، پای کلاس های آیت الله انواری
و آقای حبیب الله عسکر اولادی و آقای عزت الله سحابی می
رفتم ، در مجموع برنامه جامع و منظمی برای خود تهیه و اجرا
می کردم .
روزهای قصر با آن یاران قدیمی روزهای خاطره انگیزی بود که
اثری زیر بنایی در ساخت فکری و اندیشه های ما داشت و با
این حال و هوا روزها از پی هم می گذشت .
آخرین روزهای زندان را با برنامه های همیشگی ، توأم با
بیماری سختی که در اثر شکنجه ها به آن دچار شده بودم طی
کردم و سرانجام در خرداد ماه 1352 آزاد شدم .
|