شهید آوینی

 

 امام باقر (ع ) و گسترش فرهنگ اسلامى
در صـفـحـات گـذشـتـه ، وضـعـيـت فرهنگى دوره امام باقر عليه السلام ، عواملى كه گسترش ‍ فـعـاليـتهاى فرهنگى را اقتضا داشت و اسبابى كه باعث تفرقه و تشتّت اعتقادى و عقيدتى مى شد، تشريح گرديد. در چنين شرايطى ، مسؤ وليت امامت امت بر عهده حضرت باقر عليه السلام بـود و ايـشان وظيفه داشت فرهنگ و معارف ناب اسلامى در زمينه هاى قرآن ، تفسير، كلام و فقه را در اخـتـيـار جـامـعـه قـرار دهـد و امام نيز به اين وظيفه و واجب همت گماشت و در مدت دو دهه امامت خويش توانست بسيارى از احكام و معارف اسلامى را نشر دهد.
دستور العمل آسمانى
امامان عليهم السلام برگزيدگان خاص خداوند براى حفظ و بيان دين بودند و دستورالعملهاى مـتـعـدد از جـانـب خـداونـد و پـيـامـبـر تـعيين كننده وظيفه آنان بود. يكى از آنها سفارش و وصيتى مـخـصـوص و مـكـتـوب بـود كـه از جـانـب خـداونـد و بـه وسـيـله جـبـرئيـل عـليـه السـلام بـر پـيـامـبـر نـازل شـد. در ايـن وصـيـّتـنـامـه دوازده دسـتـور العمل سر به مهر وجود داشت كه هر كدام مربوط به يكى از امامان بود و پيامبر از جانب خداوند مـاءمـور بـود كـه آن را بـه جـانـشـيـن خـود عـلى بـن ابـى طـالب عـليـه السـلام تـحـويل دهد تا وى بعد از رحلت پيامبر مهر مخصوص خويش را بردارد و بدانچه در آن نوشته شـده عـمـل كـنـد و سـپـس بـه جـانـشـيـنـش ، امـام حـسـن عـليـه السـلام ، تـحـويـل دهـد و وى نيز بعد از عمل به دستورالعمل مربوط به خود، آن را به جانشينش امام حسين عليه السلام تحويل دهد و همينطور تا به امام زمان عليه السلام برسد.
در آن وصيت آسمانى خطاب به امام باقر عليه السلام آمده بود:
(فَسِّرْ كِتابَ اللّهِ وَ صَدِّقْ اَباكَ وَ وَرِّثِ ابْنَكَ الْعِلْمَ وَ اصْطَنِعِ الاُْمَّةَ وَ قُلِ الْحَقَّ فِى الْخَوْفِ وَ الاَْمْنِ وَ لاتَخْشَ اِلا اللّهَ).(262)
كـتـاب خـدا را تفسير كن و پدرت را تصديق فرما و علم دين را به پسرت ميراث ده و با امت به نيكى رفتار كن و در مواقع خوف و خطر و امنيت ، حق بگو و از غير خدا مترس .
در دسـتـور العـمـل ديـگـرى نـيـز امـام بـاقـر عـليـه السـلام از جـانـب رسـول خـدا مـاءمـوريـت بـسـط و گـسـترش فرهنگ اسلامى را عهده دار مى شود. پيامبر (ص ) به جابر بن عبدالله انصارى مى فرمايد:
(اى جـابـر بـزودى فـرزند اين فرزندم (با اشاره به امام حسين (ع ) را خواهى ديد وقتى او را درك كـردى سـلام مـرا بـه او بـرسـان و بـه او بـگـو: اى شـكـافـنـده عـلوم ، عـلم را بـشـكـاف .).(263)
خـدا و پـيـامـبـر با اين فرامين وظيفه امام باقر (ع ) را تعيين كردند و اوضاع و شرايط نيز چنين وظيفه اى را اقتضا مى كرد و امام باقر عليه السلام با توجه به اين سفارشها و اقتضاى زمان بـه بـيـان معارف ، تفسير قرآن ، حديث و فقه پرداخت و ميراثى غنى و پربار از خود بر جاى نـهـاد. بـه خـواست خدا فعاليتهاى امام باقر عليه السلام را در زمينه هاى تفسير قرآن ، فقه و حديث بررسى مى نماييم .
مهجوريت قرآن
خـداونـد بـراى هـدايـت بـشـر، پـيـامـبـر را رسـالت داد و قـرآن را بـر وى نازل كرد. قرآن شريف كه حاوى معارف ناب توحيدى و دستور العملهاى زندگى ساز اخلاقى ، اجتماعى و عملى بود بر قلب پيامبر نازل شد و پيامبر علاوه بر رساندن وحى ، وظيفه تبيين و تـشـريـح آن را نـيـز بـر عـهـده داشـت ، زيـرا قـرآن آن قـدر عـمـيـق و سـنـگـيـن بـود كـه ذهـن و عقل انسانهاى عادى از درك و فهم همه معانى بلند آن عاجز بود:
(اِنَّما يَعْرِفُ الْقُرْانَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ).(264)
قرآن را (به تمام معنا و همه جانبه ) فقط مخاطبان آن مى شناسند.
آرى قـرآن بـراى هـدايـت بـشر نازل شده پس بايد راهى براى فهم معارف آن باشد و چون جز پـيامبر دست ديگرى به عمق مفاهيم آن نمى رسد، پيامبر وظيفه بيان و تشريح و تفسير قرآن را نيز عهده دار مى شود:
(وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبِيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ).(265)
و ذكر (قرآن ) را بر تو نازل كرديم تا آن را بر مردم بيان كنى .
هـمـچـنـيـن درآيـات ديـگـرى نـيـز، تـعـليـم كـتـاب كـه هـمـان بـيـان و تـفـسـيـر آن اسـت بـر عهده رسول خدا نهاده شده است ..(266)
بـعـد از رسـول خـدا، وظـيـفـه تبيين و تعليم كتاب به حكم (حديث ثقلين ) بر عهده امامان معصوم عـليـهم السلام قرار گرفت ولى در همان ساعات آخر عمر پيامبر، افرادى عَلَم (حَسْبُنا كِتابُ اللّهِ).(267) را برافراشتند و بى نيازى خود را از عترت اعلام كردند.
از آن روزبـه بـعـد، مـسـلمـانان فقط قرآن را امام خويش خواندند ولى چون علم به آن نداشتند و دستشان از فهم معانى بلند و معارف عميق آن كوتاه بود، بناچار براى فهم و تفسير و تبيين آن دست به دامن عقل ناقص خود زدند و به راءى و نظر خويش پناه بردند و باب (تفسير به راءى ) را باز كردند، و كسانى معلم و مفسر قرآن شدند كه خود قرآن را نمى فهميدند.
امام باقر عليه السلام يك وجهه كار فرهنگى خويش را صرف باز گرداندن دوباره قرآن به صحنه جامعه و تفسير و تعليم معارف آن كردند و بيانات فراوانى در تفسير آيات قرآن ايراد كـردنـد و كـتـابـى در تـفـسـيـر قـرآن نـگـاشـتـنـد كـه تـوسـط جـارود بـن مـنذر روايت شده است ..(268)
تشويق به قرائت قرآن با صوت نيكو
امـام در وهـله اول بـر قـرائت قـرآن ، آن هم با صوت نيكو تاكيد بسيار داشتند و احاديثى در اين مورد از جدّشان رسول خدا نقل كردند، از جمله فرمود:
(رسـول خـدا فـرمـوده اسـت : كـسى كه در شبى ده آيه از قرآن بخواند، از غافلان نوشته نمى شـود و كـسـى كه پنجاه آيه بخواند از ذاكران نوشته مى شود و كسى كه صد آيه بخواند از قانتان نوشته مى شود و...)..(269)
ابـو بصير از امام پرسيد: هنگامى كه قرآن را با صوت نيكو مى خوانم شيطان وسوسه ام مى كند كه دارى پيش خانواده ات و مردم ريا مى كنى ؟)
امام فرمود:
(هـنـگـام تـلاوت رعـايـت حـد وسط را بكن و قرآن را نيكو تلاوت كن زيرا خداوند صوت نيكو را دوست دارد)..(270)
تفسير متشابهات
آيات قرآن بر دو نوع هستند: محكمات و متشابهات .
محكمات آياتى هستند كه فقط بر يك معنا قابل حـمـل هـسـتند و متشابهات آياتى هستند كه در ابتداى امر چند معنا از آنان به ذهن مى رسد كه فقط يـكـى از آن مـعـانـى صـحـيـح اسـت و بـا بـرگـردانـدن آن آيـات بـه مـحـكـمـات و اصـول اسـتـفاده شده از آيات ، معناى صحيح مشخص مى گردد. متاءسفانه افراد منحرف و مريض بـا تمسّك به متشابهات و تفسير آنها مطابق راءى و نظر خويش ، گمراه شده و ديگران را نيز بـه گـمـراهـى مى كشند. دستاويز گروههاى فكرى منحرف در زمان امام باقر عليه السلام نيز ظـواهـر هـمـيـن مـتـشـابـهـات بـود كـه بـا تـمـسـّك بـه آنـهـا بـراى خـدا جـسـم قـائل شـدنـد و رؤ يـت خـدا را مـمـكـن شـمـردنـد و... و امـام عـليـه السـلام با بيان تفسير صحيح متشابهات ، راه صحيح را به جامعه نماياند.
رواى از مـعـنـاى ايـن كـلام خـدا كـه مـى فـرمـايـد: (يـا اِبـْليـسُ مـا مـَنـَعـَكَ اَنْ تـَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَىَّ).(271) سؤ ال كرد و امام فرمود:
(يـد) در كـلام عـرب بـه معناى قوت و نعمت است و خداى تعالى مى فرمايد: (وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِاَيدٍ) يعنى به قوت و مى فرمايد: (وَ اَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ) و گفته مى شود: (لِفُلانٍ عِنْدى اَيادى كـَثـيـرَةٌ) و مـنـظـورت بـخـشـشـهـا و نـيـكـيـهـاى اوسـت و (لَهُ عـِنـْدى يـَدٌ بـَيـْضـاءٌ) يـعـنـى نعمت ..(272)
عـمـربـن عـبـيـد مـعـتـزلى از امـام مـعـنـاى آيـه (وَ مـَنْ يـَحـْلِلْ عـَلَيـْهِ غـَضـَبى فَقَدْ هَوى ) را سؤ ال كرد و امام فرمود:
(مـنظور از غضب خدا، عذاب است و اما غضب (حالت خاص روحى ) مربوط به مخلوق است كه گاهى پـيـشـامـدها او را از حالت عادى در مى آورد و مضطرب مى گرداند و هر كس گمان كند كه غضب و رضـا تـغـيـيـرات روحـى خـداونـد اسـت و حـالت عـارض بـر او كـه زايل شدنى مى باشند، خداوند را به صفات مخلوقات توصيف كرده است .).(273)
و در نقلى ديگر مى فرمايد: هر كس گمان كند كه چيزى خدا را تغيير مى دهد (و او را غضبناك يا خشنود به معناى حالات روحى مى گرداند) كافر شده است ..(274)
تفسير باطنى و بيان مصاديق آيات
هـمـان طـور كـه قـبـل از ايـن خـاطـر نـشـان شـد، قـرآن را بـه طـور كـامـل فقط مخاطبان آن يعنى پيامبر و امامان معصوم مى دانند و ديگران جز از طريق معصومان راهى بـدان نـدارنـد. امـام بـاقر عليه السلام در مواضع متعدد معانى باطنى قرآن را مطرح و مصاديق حقيقى آيات رابه جامعه معرفى مى كردند كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم :
1ـ امام در تفسير آيه (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتى بارَكْنا فيها قُرًى ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فـيـهـَا السَّيـْرَ سـيروُا فيها لَيالِىَ وَ اَيّاماً امِنينَ)،.(275) ضمن ردّ نظريه هاى مفسران معاصر خود مى فرمايد:
(ايـن مـثـالهـا در قـرآن دربـاره مـا زده شـده است . ما هستيم قريه هاى مبارك و منظور از قريه هاى آشـكـار و نـزديـك بـه هـم پيامبران و راويان وناقلان حديث ما و فقهاى شيعه ما هستند و منظور از (سـيـر) در (و قـدرنا فيها السير) علم است ، مثال زده شده براى علمى كه در شب و روز از ما به سوى آنان روان است . علم حلال وحرام و فرايض ‍ و احكام ، كه مردم هرگاه اين علم را از ناقلان و فـقـهـا بـگيرند از شك و گمراهى در امانند زيرا آن ناقلان و فقيهان از كسانى علم گرفته اند كـه رجـوع بـه آنـان واجـب بـوده زيـرا آنـان وارثان علم آدم تا خاتمند، ذريه برگزيده اى كه اول و آخرشان يكى است و از يك سنخند.).(276)  (277)
2ـ گـروهـى خدمت امام باقر رسيدند تا درباره آيه (شَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ).(278) سؤ ال كنند. امام فرمود:
(ما هستيم آن درختى كه خداوند فرمود: (اصلها ثابت و فرعها فى السماء).(279)
3ـ امام در تفسير آيه (ثُمَّ اَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ).(280) فرمود:
(السـابـق بـالخـيـرات ) امـام است و (المقتصد) كسى است كه نسبت به امام معرفت و شناخت داشته باشد و (الظالم لنفسه ) كسى است كه امام را نشناسد)..(281)
ايـنـهـا نـمـونـه هـاى از تـفسيرهاى باطنى قرآن و بيان مصاديق واقعى بود كه جز امام و پيامبر ديگرى را دست رسيدن به آن نيست و بيانات تفسيرى امام باقر در اين زمينه فراوان است .
رد تفسير به راءى
امـام بـاقـر عـلاوه بـر ايـنـكـه در بـيـانـات تـفـسـيـرى خود امامان را مصداق (ذريه برگزيده )، (اهـل الذكـر)، (الذيـن اوتـوا العـلم )، (المـتوسمين ) و (من عنده علم الكتاب ) معرفى مى كرد و همه مسلمانان را در گرفتن علم دين و تفسير قرآن به سوى خويش مى خواند، عالمانى كه به راءى خـويـش قـرآن را تـفـسـيـر مـى كـردنـد نـيـز به شدت نهى و نكوهش مى كرد. امام خطاب به حسن بصرى ، مفسر قرآن ، فرمود:
(آيـه اى از كـتاب خدا را بر تو عرضه مى كنم كه بى گمان آن را برغير وجه صحيح تفسير كرده اى و با آن تفسير هلاك شده اى و هلاك كرده اى ، بعد حضرت آيه هجده سوره سباء را قرائت فـرمـود و اضـافـه كرد: به من خبر رسيده كه تو نظر داده اى منظور از (قريه هاى مبارك ) مكه است . بعد امام سؤ ال فرمود:
(آيـا زائران مـكـه مـورد دسـتـبـرد راهـزنـان قـرار گـرفـتـه انـد؟ آيـا اهل مكه خوف و ترس دارند؟ آيا اموالشان از بين رفته است ؟
حسن جواب داد: آرى .
امـام فـرمـود: پـس چـگونه آنان (بنابر بيان اين آيه ) در امانند؟ بعد امام تفسير صحيح آيه را بيان فرمودند و اضافه كردند:
مـاهـسـتـيـم ذريـه بـرگـزيـده اى كـه اول و آخـرشـان يـكـى اسـت نـه تـو و امثال تو اى حسن و برگزيدگان به ما ختم شده اند نه به شما..(282)
قتاده بن دُعامه بصرى از مفسران و محدثّان مشهور عامّه بر امام وارد شد و حضرت از وى پرسيد:
(به من خبر رسيده كه تو تفسير قرآن مى گويى ؟ آيا تفسير را از روى علم و دانش مى گويى يا از جهل (و نظر و راءى خويش )؟
آيا از تو سؤ الى بپرسم ؟
قتاده : بپرس .
امام : منظور از اين كلام خدا چيست : (وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيروُا فيها لَيالِىَ وَ اَيّاماً امِنينَ)؟
قـتـاده : مـنـظـور كـسـى اسـت كـه بـا تـوشـه و كـرايـه حـلال بـه قـصـد زيـارت كـعـبـه از خـانـه خـارج شـده است ، او تامدتى كه به نزد خانواده اش برگردد در امان است .
امـام : تـو را بـه خـدا قـسـم آيـا سـراغ دارى كـسـى كـه بـا تـوشـه و كـرايـه حـلال بـه قـصـد خـانه خدا خارج شده و دزدها او را غارت كرده باشند؟ و با اين وجود آيا او به راهى نمى رود كه در آن هلاكش مى باشد؟
قتاده : آرى . [پس معلوم شد منظور سير به سوى مكه نيست ])
بعد امام فرمود:
(واى بـر تـو اى قـتـاده ، اگـر قـرآن را بـه راءى و نـظـر خود تفسير مى كنى ، هلاك شده اى و [كـسـانـى را كـه از تـو تـبـعـيـت مـى كـنـنـد] هـلاك كـرده اى و اگـر از مـفـسـران قبل از خود هم گرفته اى باز هم هلاك شده اى و هلاك كرده اى . واى بر تو اى قتاده ! منظور آيه كـسـى اسـت كـه بـا زاد و تـوشـه و كرايه حلال از خانه خود به قصد زيارت كعبه خارج شده درحـالى كـه عـارف بـه حـق مـاسـت و دلش هواى ما را دارد، همچنان كه حضرت ابراهيم از خدا چنين خواست : (فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوى اِلَيْهِمْ).(283) حضرت ابراهيم نفرمود (اِلَيْهِ) و خـانـه كعبه را قصد نكرد بلكه ما (خاندان پيامبر مقصود) دعاى حضرت ابراهيم هستيم ؛ هر كس دلش هـواى مـا را داشـتـه بـاشـد حـجـّش قـبـول اسـت و از عـذاب خـدا در قـيـامـت در امـان اسـت ..(284)
در صـفـحـه هاى قبل اجمالى از فعاليتهاى علمىِ امام در بيان و تفسير قرآن شريف مطرح شد. در اينجا به بُعد اعتقادى فعاليتهاى امام مى پردازيم . با توجه به اينكه در زمان آن بزرگوار اعـتـقـادات بـاطـل و انـحـرافى فراوانى وجود داشت ، اهميت فعاليت امام عليه السلام در اين زمينه بـيـشـتـر روشـن مـى شـود. امـام عـليـه السـلام وظيفه داشت اعتقادات ناب ، استدلالى ، محكم و متين اسـلامـى را بـراى جـامـعـه روشـن كـنـد و افراد را با زير بناى فكرى محكم بار بياورد تا در گـردابـهـاى اعـتـقـادى غـرق نـشـونـد و بـتـوانـد خـود را بـه ساحل نجات برساند و امام توانست با استفاده از شرايط و امكانات به خوبى از عهده انجام اين وظـيـفـه بـرآيـد. قـبـل از ورود بـه اصـل بـحـث ، نـمـونـه اى از شـيـوه استدلال يكى از تربيت شدگان مكتب اعتقادى امام را مطرح كنيم تا به استحكام بنيان اعتقادى اين مكتب بهتر واقف شويم . اين مناظره بين ابو حمزه ثمالى و قتاده انجام گرفته است .
ابو حمزه ثمالى .(285) گويد: در مسجد پيامبر نشسته بودم كه مردى آمد و سلام كرد و پرسيد: اى بنده خدا كيستى ؟
گفتم : مردى از اهل كوفه ، حاجتت چيست ؟
گـفـت : آيـا ابـوجـعـفـر مـحـمـد بـى عـلى (ع ) را مـى شـنـاسـى ؟ چـهـل مـسـاءله آمـاده كـرده ام كـه از وى بـپـرسـم و آنـچـه از جـوابـهـايـش حـق بـود، بـدان عمل كنم و آنچه باطل بود، رها كنم .
پرسيدم : آيا مى توانى حق را از باطل تشخيص دهى ؟
گفت : آرى .
گفتم : اگر خودت مى توانى خق را از باطل تشخيص دهى (و خودت معيار حقى ) پس چه نياز به جوابهاى محمد بن على (ع ) دارى ؟
گفت : اى اهل كوفه شما قومى هستيد كه هيچ كس طاقت مناظره با شما را ندارد..(286)
ايـن يك نمونه فكر تربيت شده در مكتب امام باقر است . فكرى محكم ، متين ، استدلالى و كوبنده كـه طـرف مـقـابـل را بـه طـور كـامـل خـلع سـلاح مـى كـنـد و وظـيـفـه امـام بـيـان چـنـيـن اصول فكرى و تربيت چنين افرادى است .
بـيـشـتـر فـعـاليـتـهـا و بـيـانـات اعـتـقـادى امـام عـليـه السـلام حـول تـبـيين دو محور مهم اعتقادى يعنى توحيد و امامت است ؛ زيرا اين دو مساءله بيشتر معركه آراء بود كه به بحث و تفصيل آن مى پردازيم .
بيانات امام در باب توحيد
الف ـ نـهـى از تـفـكـّر در ذات حـق : از آنـجا كه حق تعالى برتر از آن است كه در وهم آيد و با عـقـول بـشـر درك شود و از آنجا كه فكر بشر بامكان و زمان انس گرفته و هر چيزى را محكوم مـكـان و زمـان مـى دانـد، بـدين جهت تفكر در ذات حق و جارى ساختن احكام ماديّات بر حق تعالى از لغزشگاههاى عمده است و امامان به همين علت عامّه مردم را از تفكر در ذات حق نهى مى كردند.
امام باقر فرمود:
(دربـاره مخلوقات خدا سخن گوييد ولى درباره خدا(و ذات حق ) سخن مگوييد زيرا سخن گفتن در اين باب جز بر تحيّر گوينده نمى افزايد)..(287)
در بيان ديگرى فرمودند:
(خـداونـد نـه قـابـل تـعقل است ونه محدود. آنچه در وهم تو آيد، خداوند خلاف آن است و با چيزى شـبـيـه نـيـسـت و وهـمـهـا او را درك نـتـوانـنـد كـرد، چـگـونـه او را درك كـنـنـد و حـال آن كـه او بـرخـلاف آن است كه تعقل شود و خلاف متصورات ذهنهاست . درباره خدا فقط همين اندازه مى توان توهم و تصور كرد كه او نه قابل تعقل است و نه حدى دارد)..(288)
ب ـ ردّ مشبهه ، مجسّمه و معطّله : گروهى در تصور خود، خدا را با مخلوقاتش تشبيه مى كردند و صـفـات مـخـلوقـات را بـا هـمـان كـيـفـيـت بـراى خـدا نـيـز تـصـور مـى كـردنـد و بـراى خدا جسم قـائل بـودند و رؤ يت حق را با چشم سر ممكن مى شمردند و گروهى نيز توصيف حق و تصور او را بـه عـنـوان شـى ء نـيـز نـهـى مـى كـردنـد و ايـن بـاب را تعطيل مى دانستند. امام همه اين اعتقادات را باطل شمرد و اعتقاد حق را تشريح كرد.
راوى در مورد اوصاف خدا از امام سؤ ال كرد و امام در جواب فرمود:
(والاسـت خـداى جـبـّار، والاسـت خـداى جـبـار، هـر كـه بـه آنـچـه آنـجـاسـت دسـت درازى كـنـد، هـلاك گردد)..(289)
مـحـمـد بـن مـسـلم از امـام پـرسـيـد: فـدايـت شـوم قـومـى از اهـل عـراق گـمان مى كنند سميع و شنونده بودن خدا غير از بصير و بينا بودن اوست همچنان كه بصير بودن او غير از سميع بودن اوست .
امام فرمود:
(دروغ گـفـتـند و ملحد گشتند و خدا را به خلق تشبيه كردند. خداى تعالى سميع و بصير است و مـى شـنود به آنچه مى بينيد و مى بينيد به آنچه مى شنود(يعنى صفات خدا عين ذات اوست و دو گانگى بين صفات با ذات و صفات با همديگر نيست ).
راوى گـويـد: آنـهـا گـمـان مـى كـنـنـد كـه خـداونـد بـصـيـر اسـت بـه آنـچـه تعقل مى كند.
امـام فـرمـود: خـداونـد مـتـعـالى اسـت ( از ايـن گـمـانـهـا)، چـيزى كه صفت مخلوقات داشته باشد تعقّل مى كند و خداوند چنين نيست ..(290)
در باب از ليت خداوند و متعالى بودن او از هر نقص ، نياز و احتياج ، بيانات متعددى دارند.
نافع بن ازرق از امام پرسيد: از خداى تعالى مرا خبر ده كه چه زمان وجود پيدا كرده است ؟
امام فرمود:
(كـى نـبـوده اسـت تـا بـه تـو خـبـر دهـم كـه كـى بـه وجـود آمـده اسـت ؟ مـنـزه اسـت كـسى كه از ازل بـوده و پـيـوسـتـه خـواهـد بـود، يـگـانـه بـى نـيـازى كـه نـه يـاورى دارد و نه فرزندى )..(291)
از امام سؤ ال شد: آيا جايز است به خدا(چيز) گفته شود؟
امام فرمود: آرى چيزى كه او را از حدّ تعطيل و حد تشبيه خارج كند..(292)
راوى گويد: به امام باقر نوشتم (يا عرض كردم ) فدايت شوم ما رحمنِ رحيمِ يكتاى يگانه بى نياز را مى پرستيم ، صحيح است ؟
امام فرمود:
(اگـر كـسـى ايـن اسمها را جداى از مسمّى به اين اسمها عبادت كند، شرك ورزيده است و كافر و مـنـكـر شـده اسـت (چـون بـه مـغـايـرت ايـن اسـمـهـا و تـعـدد مـعـبـود قـائل شـده اسـت ) و خـداى را نـپـرسـتـيـده ، بلكه بايد خداى يگانه يكتاى بى نياز كه به اين اسـمـهـا نـامـيده مى شود پرستيد نه اين اسمها را، زيرا اين اسمها صفاتى هستند كه خود را به آنها توصيف كرده است )..(293)
درايـن مـيـان امـام ، هـم صـفـات رابـراى خـدا ثـابـت مـى كـنـد و او را از حـد تعطيل بيرون مى آورد و هم صفات را عين هم و عين ذات مى داند نه چيزهايى جداى از هم و جداى از ذات .
در باب رؤ يت حق تعالى فرمود:
خـداوند به رؤ يت ديدگان مشاهده نشده است بلكه قلبها او را با حقيقت ايمان ديده اند. با قياس شـنـاخـتـه نـمى شود و با حواس درك نمى شود. با نشانه هايش وصف مى شود و با دلالتهايش شـنـاخـتـه شـده اسـت و در حـكـمـش ظـلم نـمـى كـنـد. ايـن اسـت خـدايـى كـه جـز او خـدايـى نـيـسـت ..(294)
ج ـ ردّ جـبـر و تـفويض : قبل از اين در مبحث موضعگيريهاى امام ، بعضى بيانات امام در ردّ جبر و تفويض بيان شد.
امام به حسن بصرى فرمود:
(تو را نهى مى كنم از اين كه به تفويض قائل شوى ، زيرا خداى تعالى از سرسستى و ضعف امـر را بـه خـلق وا نـگـذارده و از سـر ظـلم هـم آنـان را بـر گـنـاهـان مـجـبـور نـكـرده اسـت )..(295)
امام باقر عليه السلام فرمود:
(خداوند مهربانتر از آن است كه مخلوقاتش را بر انجام گناهان مجبور كند، آن گاه آنها را بر آن گناهان عذاب كند و خداوند گرانقدرتر از آن است كه اراده اى بكند ولى واقع نشود).
از حضرت پرسيدند: آيا بين جبر و تفويض منزل سومى هم هست ؟
امام فرمود: آرى ، وسيعتر از آنچه بين زمين و آسمان است ..(296)
تفسير ايمان
تـعـريـف و حـد ايـمان در زمان امام مورد اختلاف شديد بود. گروهى هر كسى را كه به شهادتين اقـرارمى كرد، مؤ من مى شمردند و حتى گاهى اقرار زبانى را نيز لازم نمى دانستند و اقرار در قـلب را كـافـى مـى دانـستند. امام عليه السلام اين اعتقاد را رد كردند و ايمان را تعريف و مشخص كردند. امام فرمود:
(اَلاْ يمانُ اِقْرارٌ وَ عَمَلٌ وَاْلاسْلامُ اِقْرارٌ بِلاعَمَلٍ).(297)
ايـمـان اقـرار اسـت بـا عـمـل و اسـلام اقـرار تـنـهـا سـت بـدون در نـظـر گـرفـتـن عمل .
راوى بـه امـام بـاقـر عـرض كـرد: نـزد مـا قـومـى هستند كه مى گويند: هر گاه كسى به (لااله الاالله ) و (محمدرسول الله ) شهادت دهد، مؤ من است . امام فرمود:
(پـس چرا براى اجراى حدود تازيانه مى خورند؟ چرا دستشان بريده مى شود! در حالى كه خدا گـرامـى تـر از مـؤ مـن نيافريده است زيرا ملائكه خادمان مؤ منين اند و بهشت براى آنان است ، و حـور العـيـن بـراى آنـهـاسـت ، سـپـس ‍ فـرمـود: پـس چـرا كسى كه واجبات را انكار كند كافر مى شود؟!).
و در كـلامـى ديـگـر از امـام عـلى (ع ) نـقـل كـرد كه اگر اقرار كننده به شهادتين مؤ من است پس ‍ واجبات كجا مى رود؟.(298)
تبيين امامت
از ديـگـر مـبـاحـث اعتقادى كه امام باقر به شرح و تبيين آن پرداخت مساءله امامت بود. در بيانات فـراوانـى بـا شـمـردن فـضـايـل امـام و افـضـليـت امـام بـر ديـگـران ، ادعـاى امـامـت آنـان را بـاطـل شـمـرد و جـواز تـقـدم مـفـضـول بـر فـاضـل و افـضـل را باطل ساخت . امام با يادآورى امامت حضرت ابراهيم ، علّو مقام امامت را آشكار كرد و فرمود:
(خـداونـد ابـراهـيـم را قـبـل از نـبـوت بـه عـنـوان عـبـد بـرگـزيـد و قـبـل از رسـالت او را بـه عـنـوان نـبـى بـرگـزيـد و قـبـل از خـُلَّت و دوسـتـى او را بـه عـنـوان رسـول بـرگـزيـد و قـبـل از امامت او را به عنوان خليل برگزيد، پس آن گاه كه همه اين چيزها را براى او جمع نمود بـه او فـرمـود: اى ابـراهـيـم تو را امام مردم قرار دادم و چون اين مقام در چشم ابرهيم بزرگ آمد، فـرمـود: پـروردگـارا آيـا ايـن مـقـام شـامـل ذريـه مـن نـيـز مـى شـود؟ و خـداونـد فـرمـود: عـهد من شامل ظالمان نمى شود)..(299)
در فلسفه وجود امام فرمود: تا عالم بر صلاح خود باقى بماند زيرا خداوند تا زمانى كه امام يا پيامبر در بين مردم باشد، عذاب را از آنان دفع مى كند..(300)
و بـيـانـات فـراوان ديـگـرى در لزوم مـعـرفت امام ، وجوب اطاعت از امام ، حق امام بر مردم ، تعداد امامان از آن بزرگوار بدست ما رسيده است ..(301)
مناظرات اعتقادى و كلامى
امـام هـم مـنـاظـراتـى بـا صـاحـبـان عـقـايـد مـخـتـلف داشـت كـه در آنـهـا ضـمـن ردّ اعـتـقـادات بـاطـل آنـهـا، اعـتـقـادات حـق را بـر آنـان ثـابـت مـى كـرد و هـم در مـواقـعـى طـريـق استدلال و مناظره را به ياران خويش ياد مى داد كه به نمونه هايى اشاره مى كنيم :
1ـ در مـنـاظـره بـا حـسـن بـصـرى امـام پـرسـيـد: گـويـا تـو قائل به تفويض هستى ؟ آيا اگر خداوند در كتاب خويش به كسى وعده امنيت داده باشد، بعد از اين وعده خدا خوفى بر او هست ؟
حسن بصرى جواب داد: خير.(302)
او با اين جواب ، اعتقاد او به تفويض را باطل شمرد چون اگر امر به دست خلق است نمى توان به وعده خدا دل بست زيرا چه بسا آن بنده كارى انجام دهد كه مستحق عذاب گردد و خداوند هم كه امور او را به خودش واگذارده و علم به افعال او ندارد.
2ـ سـالم بـر امام وارد شد تا در مورد مرتدّ شدن امام على (ع ) (نعوذبالله ) با امام مناظره كند. امام از او پرسيد:
(آيـا اين خبر به تو رسيده كه پيامبر سعد بن عباده را به فرماندهى انصار به خيبر فرستاد و او فـرار كـرد، سـپـس ‍ عـمر بن خطاب را به فرماندهى مهاجر و انصار فرستاد و او هم فرار كـرد. سـعـد مـجـروح شـده بـود و عـمـر و يـارانـش ‍ نـيـز هـمـديـگـر را مـى تـرسـانـدنـد. رسـول خـدا سـه بـار فـرمود: (اين است عمل انصار و مهاجران ) بعد فرمود: (فردا پرچم را به دسـت كـسـى خـواهـم داد كـه بـسـيـار حـمـله كـنـنـده اسـت و هـيـچـگـاه فـرار نـمـى كـنـد. خـدا و رسول او را دوست دارند واو هم خدا و رسول را دوست دارد.)
سالم خبر را تصديق كرد. امام فرمود:
اى سـالم اگـر بـگـويـى خـداونـد او را دوست داشت در حالى كه نمى دانست او در آينده چه خواهد كـرد، كـافر شده اى و اگر بگويى : با اينكه مى دانست در آينده چه خواهد كرد اورا دوست داشت پس چگونه او را مرتد مى دانى ؟
سـالم آن چـنـان تـحـت تاءثير استدلال متين امام قرار گرفت كه تقاضاى تكرار آن را كرد و در آخر گفت : هفتاد سال گمراهانه عبادت خدا كردم ..(303)
3ـ هـشـام بـن عـبدالملك اموى در مراسم حج امام را ديد و يكى از عالمان دربارى را فرستاد تا از امام بپرسد كه مردم در قيامت تا حساب و كتابشان تمام شود چه مى خورند و مى نوشند؟
امام جواب داد: آنان در محشر بر مثل قرص نانى اجتماع مى كنند كه در آن نهرهايى جارى است و از آن مى خورند و مى نوشند تا حساب تمام گردد.
هـشـام بـه دربـارى گـفـت : بـپـرس آيـا آن روز(بـا هـمـه هول و خوفش ) آنان را از خوردن و نوشيدن باز نمى دارد؟
امـام فـرمـود: آنـان در آتـش دوزخ كـه مشغول تر و گرفتارترند از خوردن ونوشيدن باز نمى مـانـنـد و ايـن كـلام خـداست (كه جهنميان به بهشتيان مى گويند:) از آب و روزيهايى كه خدا به شما داده به ما هم ببخشيد..(304)
نقل حديث
از جمله علومى كه امام باقر (ع ) سعى و كوشش فراوان در بسط و گسترش آن داشت علم حديث و فـقـه بـود. قـبل از اين گفتيم كه نقل و نوشتن حديث تا زمان عمر بن عبدالعزيز ممنوع بود و در زمان اين خليفه آزاد شد. گر چه امامان شيعه و پيروانشان هيچگاه تسليم اين منع نشدند و تا حد تـوان در نـقـل و انـتـشـار احـاديـث پـيـامـبـر و امـامـان ديـگـر كـوشـيـدنـد ولى بـعـد از آزاد شـدن نقل و تدوين حديث ، زمينه كاملا مناسبى براى بيان احاديث نبوى ايجاد شد.
مـطـلب ديـگـرى كـه بيان احاديث نبوى را لازم مى نمود، احاديث فراوانى بود كه به نام احاديث پـيـامـبـر جـعـل و پـخـش شـده بـود. احـاديـث جـعـلى آن قـدر فـراوان بـود كـه بـخـارى قـبـل از تـدويـن صـحـيح خود در سفرهاى متعدد به شهرهاى مختلف براى شنيدن احاديث ، ششصد هزار حديث مى شنود كه به گمان خود فقط تعداد كمتر از چهار هزار تا را ـ آن هم با تكرارها ـ صـحـيح مى داند و در كتاب خود ثبت مى كند و ابو داود از بين پانصد هزار حديث كه شنيده فقط 4800 حـديـث را بـه تـصـور خـود بـه عـنـوان صـحـيـح ثـبـت مـى كـنـد و احـمـد بـن حـنـبـل در مـسـنـد خود سى هزار حديث نوشته كه آنها را از بين بيشتر از هفتصد هزار حديث انتخاب كرده است ..(305)
در چنين جوى آكنده از احاديث جعلى ، امام عليه السلام به بيان احاديث ، به خصوص ‍ احاديث جدش پيامبر و در مرحله بعد احاديث پدرانش امام على ، امام حسين ، امام سجاد عليهم السلام و بعضى از صـحـابـه گـرانـقـدر رسـول خدا همچون جابر، ابن عباس ، زيد بن ارقم و ابوذر مى پردازد و احاديث صحيح و ناب را درجامعه تشنه سخنان پيامبر نشر و گسترش مى دهد.
وجه ديگر اهميت بيان حديث از اين جهت بود كه حديث بعد از قرآن دومين منبع مهم فقه و اعتقادات و اخلاق بود و كوشش امام عليه السلام در اين زمينه به حدى بود كه فقط جابر بن يزيد جُعفى بيش از هفتاد هزار حديث از امام مى شنود..(306)
احـاديـث مـرسـل و مـسـنـد امـام : امـام گـاهـى احـاديـث را بـا سـلسـله سـنـد و گـاهـى بـه طـور مـرسـل و بـدون ذكـر وسـائط از پـيـامـبـر نـقـل مـى نـمـود. هـرگـاه سـلسـله سـنـد را نـقـل مـى كـرد، مـعـلوم بـود افـرادى در حـد اعـلاى عـدالت و تـقـوا وسـايـط نـقل امام هستند و هرگاه به طور مرسل حديث را نقل مى كرد پدران معصومش واسطه هاى او بودند. خودش فرمود:
(هرگاه حديثى گفتم و سندش را ذكر نكردم ، سندم عبارت است از: پدرم زين العابدين از پدرش حـسـيـن شـهـيـد از پـدرش عـلى بـن ابـى طـالب از رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله از جبرئيل از خداوند تبارك و تعالى ).(307)
امام عليه السلام با چنين سلسله سند درخشانى به بيان احاديث نبوى پرداخت .
تشويق به فهم روايت وبيان احاديث جعلى : امام عليه السلام عنايت داشت كه افراد حديث شناس باشندو درايت حديث داشته باشندنه اين كه فقط راوى حديث باشند. او مى فرمود:
(مـنـزلت شـيـعـيان رابه مقدار رواياتشان و معرفتشان بشناس ، معرفت عبارت است از درك وفهم حـديـث ، بـادرايـت وشـنـاخـت احـاديـث اسـت كـه مـؤ مـن بـه بـالاتـريـن درجـات ايـمـان مـى رسد.).(308)
عـلاوه بـرتشويق به فهم وشناخت احاديث ،خودنيز به معرفى بعضى از احاديث جعلى پرداخت . آن بـزرگـوار در گـفـتـگـو بـا گـروهـى از يـارانـش اشـاره كـرد بـيـشـتـراحـاديـثـى كـه در فـضل بعضى ازصحابه وارد شده جعلى است و وقتى از امام خواستند بعضى از آن احاديث جعلى راذكر كند فرمود:
(روايت كرده اند كه ابوبكر و عمر دو آقاى پيرمردان بهشتند.
و عمر محدَّث بوده است ـ يعنى ملائكه بااو صحبت مى كرده اند ـ
ومَلَكى مطالب حق را به عمرتلقين مى كرده است ؛
وسكينه برزبان عمرنطق مى كند،
وملائكه از عثمان حيا مى كنند؛
و...)
امـام در اين كلام بيش ازصد يا به قولى بيش از دويست روايت جعلى رابرشمرد كه مردم آنها را احاديث صحيح مى پنداشتند درحالى كه دروغ و جعلى بودند..(309)
رد روايـات اسـرائيـلىِ نـقـل شـده تـوسـط عـالمـان مـسـلمـان نـمـاى اهل كتاب نيز از ديگر فعاليتهاى امام در زمينه حديث بود.
مـردى خـدمـت امـام رسـيـد و گـفـت : كـعـب الاحـبـار مـى گـفـت : كـعـبـه هـر روز اول صـبـح براى بيت المقدّس سجده مى كند. امام پرسيد كه نظر تو در مورد سخن كعب چيست ؟ و آن فرد سخن كعب را تصديق كرد. امام غضبناك شد و با تندى فرمود:
دروغ گـفـتـى و كـعـب هم دروغ گفت ـ زراره گويد نديده بودم امام كسى جز اين فرد را رو در رو دروغگو بخواند..(310)
امـام بـا دروغـگو خواندن كعب ـ و همپالكى هاى وى ـ خط قرمز بر همه نقلهاى او كشيد و آنها را از اعتبار ساقط كرد.
فقه
گـر چـه در زمـان امام هنوز مذاهب فقهى ظهور نكرده و مشخص نشده بودند ولى افرادى به عنوان فـقـيـه عـراق ، فـقـيـه بـصـره ، فـقـيـه مـديـنـه يـا فـقـيـه شـام مـعـروف بودند و نظراتى در مسائل فقهى ابراز مى داشتند. مستندات آنان در آراى فقهى ، راءى و نظر خود از كتاب و روايات و يـا راءى و نظر صحابه پيامبر بود. در مقابل آنان ، امام فقه اماميه را كه همان فقه پيامبر و عـلى عـليـهـمـا السـلام بـود گـسـتـرش داد و ايـن بـنـيـان تـوسـط فـرزنـدش امـام صـادق كامل شد و فقه غنى جعفرى شكل گرفت .
مـهـمترين خصوصيت فقه امام باقر عليه السلام غير اجتهادى بودن آن بود. بر عكس همه فقهاى آن روز عامّه ، امام احكام الهى را از جانب شارع دين بيان مى كرد.
آن بزرگوار در اين مورد مى فرمايد:
(اى جابر (جُعفى )، به خدا قسم اگر ما به راءى خود سخن مى گفتيم (و فتوا مى داديم ) از هلاك شـدگـان بـوديـم و لكـن مـا بـر طـبـق آثـار و مـيـراث رسـول خـدا سـخـن مـى گـويـيـم كـه نـسـل از نسل آن را ارث برده ايم و در گنجينه ها حفظ مى كنيم همچنان كه اينان طلا و نقره خود را در صندوقچه ها مخفى مى كنند)..(311)
در كلام ديگرى فرمود:
(اگـر مـا بـه راءى خـود سـخـن مـى گـفـتـيـم ، هـلاك مـى شـديـم هـمـچـنـان كـه قـبل از ما ـ آنان كه به راءى سخن گفتند ـ هلاك شدند و لكن ما بر طبق بيّنه پروردگارمان كه بر پيامبرش نشان داد و آن حضرت نيز براى ما بيان كرد، سخن مى گوييم )..(312)
از هـمـيـن جـا دومـيـن ويـژگـى فـقـه اهـل بـيـت نـيـز روشـن مـى شـود و آن اتـصـال تـمـام و كـمـالش بـه پـيـامـبـر مـى بـاشـد. فـقـه اهـل بـيـت تـنـهـا فقهى است كه همه مسائلش از رسول خدا گرفته شده است همچنانكه همه احاديث امامان از پيامبر گرفته شده است .
قـبـل از ايـن ، سـخـنِ امـام بـا عـبـدالله بـن مـعـمـر ليـثـى از فـقـهـاى عـامـه نـقـل شـد. عـبـدالله از امـام سـؤ ال كرد كه چگونه فتوا به جواز مُتعه مى دهد و امام به كتاب و سنّت پيامبر احتجاج كرد. عبدالله نهى عمر را پيش كشيد و امام فرمود:
(تو بر قول صاحبت باش و من بر قول پيامبر)..(313)
اين چنين بود كه قول امام باقر بر ساير قولها پيشى گرفت و بسيارى از عالمان عامّه براى آن حـضـرت احترام خاصى قائل شدند. ابا اسحق سبيعى از فقهاى معروف عامه در زمان امام بود. راوى گـويـد از وى دربـاره مـسـح بـر پـاپـوش سـؤ ال كردم . او گفت :
(مردم را يافتم كه بر پاپوش مسح مى كردند تا اين كه فردى از بنى هاشم به نام محمد بن عـلى بـن الحـسـيـن را ديـدم كـه مـثـل او را نـديـده بـودم و ايـن سـؤ ال را از وى پرسيدم . ايشان مرا از مسح بر پاپوش منع كرد و فرمود:
امـيـر المـؤ مـنـيـن چـنـيـن مـسـح نـمـى كـرد و كـتـاب نـيـز از مـسـح بـر پاپوش سبقت گرفته است )..(314)
در مـوردى ديـگـر فـردى هـزار درهـم بـراى كـعـبـه وصـيـت كـرد. وصـىّ وى مـال را بـه مـكـه آورد و بـنـى شـيـبـه ـ مـتـوليـان كـعـبـه ـ گـفـتـنـد: آن مـال را بـه مـا بده تا برئ الذمه شوى . مردم به وصىّ گفتند از ابو جعفر مساءله را بپرس و امام در جواب سؤ ال وى فرمود:
(كـعبه از اين مال بى نياز است ، اين مال را به زوار كعبه كه مورد دستبرد قرار گرفته اند يا مـالشـان از بـيـن رفته يا مركب و توشه شان گم شده يا توان مالى براى بازگشت ندارند، بده )..(315)
امـام علاوه بر بيان مسائل فقهى ، فقهاى بزرگى نيز تربيت كردند و بر مسند فتوا نشاندند كه از آن جمله (ابان بن تغلب ) فقيه نامور شيعى است . امام خطاب به ابان فرمود:
(اِجـْلِسْ فـى مـَسـْجـِدِ الْمـَديـنـَةِ وَ اَفـْتِ النـّاسَ فـَاءِنـّى اُحـِبُّ اَنْ يـُرى فـى شـيـعـَتـى مِثْلُكَ).(316)
در مـسـجـد پـيـامـبـر بـنـشـيـن و فـتـوا بـده كـه دوسـت دارم در بـيـن شـيـعـيـان امثال تو ديده شوند.
اصول فقه
بيان مسائل اصولى به عنوان مقدمه براى استنباط احكام از ديگر فعاليتهاى فكرى و فرهنگى امام است . مرحوم سيد حسن صدر مى گويد:
(اول كـسـى كـه باب علم اصول را باز كرد و مسائل آن را شكافت ، باقر العلوم ابو جعفر محمد بـن عـلى البـاقـر و بـعـد از او فـرزنـدش ابـو عـبـدالله جـعـفـر بـن محمد الصادق بود. اين دو بزرگوار بر جماعتى از شاگردانشان قواعد و مسائل اصول فقه را املا كردند)..(317)
از قـواعـد فـقـهـى كـه از بـيانات امام به طور ضمنى يا صريح استفاده مى شود مى توان به قواعد زير اشاره كرد:
قاعده استصحاب ، كه از احاديث آن حضرت در ابواب شك در نماز استفاده مى شود.
قـاعـده تـجـاوز، يـعـنـى حـكـم بـه بـعـد از دخـول در كـار بـعـدى كـه مـتـرتـب بـرآن اسـت مثل حكم به انجام قرائت زمانى كه به ركوع رفته و در قرائت شك كرده است .
قـاعـده فـراغ ، كـه حـكـم بـه صـحـت فـعل انجام شده پس از پايان آن مى كند و از اين بيان امام استفاده مى شود:
(هـرگاه بعد از تمام شدن نماز در چيزى از آن شك كردى ، به آن شك توجه نكن و نماز را اعاده منما)..(318)
قـاعـده نـفـى ضـرر، كـه از حـديـث سـمـرة بـن جـُنـدب اسـتـفـاده مـى شـود و امـام ايـن حـديـث را نقل مى كند..(319)
امام در ضمن رواياتى روش برخورد با احاديث متعارض ـ كه يك حكم اصولى است ـ را نيز بيان كـردنـد و شـهـرت روايـت ، مـوافـقت با كتاب و سنت و عادلتر بودن راوى را به عنوان مرجّحات برشمردند..(320)
اينها نمونه هايى از فعاليتهاى امام در گسترش فرهنگ اسلامى بود.

 

 
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo