شهید آوینی

 

 

وضعيت فرهنگى دوران امام باقر(ع )
بـعـد از رحـلت پيامبراسلام صلى الله عليه وآله ،كشوراسلامى هنوز گسترش زيادى نيافته و بـا مـسـائل فكرى و فرهنگى حادى مواجه نبود. بيشتر مسلمانان پيامبر(ص ) را ديده و سخنان آن حضرت را شنيده بودند. آنچه كه به عنوان مساله مهم جهان اسلام ، بيشتر فكر آنان را به خود مـشـغـول مـى كرد، مسائل فرهنگى و فكرى نبود، بلكه حفظ موجوديت كشور اسلامى و سركوبى دشمنان خارجى بود.
تـقريبا نيمه اول قرن اول هجرى به همين منوال به سر آمد و كشور اسلامى همچنان گسترش مى يـافـت . ازنـيـمـه دوم قـرن اول ، كـم كـم گـروهـهـاى فـكـرى خـود را مـى نـمـودنـد و در پـى آن مـسـائل و مـشـكـلات فـكـرى و فرهنگى نيز پديدار گشت ، به همين جهت بودكه امام سجادنيز كه امامتش معاصر اين زمان بود، بيشتر فعاليت خود را بر جنبه فكرى و فرهنگى نهاد، البته به روش دعـا و مـنـاجـات ، زيـرا بـراى آن بـزرگـوار تـشـكـيـل حـلقـه درس و بـيـان مـسـتـقـيـم مـسـائل امـكـان نـداشـت . دوران امـامـت امـام بـاقـر تـقـريـبـاً مـصـادف بـا اوج گـيـرى مـسـائل فـكـرى و فـرهـنـگـى در جـامـعـه اسـلامـى بـود. در ايـنـجـا بـه خـواسـت خـدا عـلل رشـد جـريانهاى فكرى ، ريشه هاى اختلافات فكرى و عقيدتى و شناخت اجمالى گروههاى فكرى را وجهه نظر خويش قرار مى دهيم .
علل رشد و ظهور جريانهاى فكرى
عـوامـل مـتـعـددى در ايـن زمـان دسـت به دست هم داده وزمينه رشد و ظهورگروههاى فكرى مختلف را ايجاد كرده بوداز جمله :
الف ـ ارتـقـاء سـطح فكرى و علمى جامعه : بعداز گذشت حدود يك قرن از هجرت پيامبر، سطح فـكـرى عـامـه مـردم بـه حـدى از رشـد رسـيـده بـود كـه آمـادگـى پـذيـرش وزمـيـنـه طـرح مـسـائل فـكـرى و عـقـيـدتـى تـا حـدى فـراهـم شـده بـود.اگـر بـه قـبـل از سـال چـهـل هـجـرى بـرگـرديـم ، امـام عـلى عـليـه السلام را مى بينيم كه بر فراز منبر دركـوفـه مـى فـرمـايـد: (سـَلُونـى قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـى )، (قـبـل از آن كـه مـرا نـيـابـيـد، از مـن بـپرسيد)، ولى آنان كه بر گرد منبر اويند، هيچ كدام نمى تـوانـنـد مـطـلبـى بـپـرسـنـد و تـازه آن يـكـى هـم كـه جـسـارت سئوال به خود مى دهد، از تعداد موهاى سرش مى پرسد!.(235)
ولى در ايـن زمـان مـدرسـه مـديـنـه ، مـدرسـه بـصـره ، مـدرسـه كـوفـه و... تشكيل شده و نظريه هاى مختلف ارائه گرديده است .
ب ـ گسترش پهنه كشور اسلامى و مسلمانان جديد: در دوره اموى ، دامنه فتوحات بسيار گسترده شـده اسـت بـه طـورى كـه در زمـان امـام بـاقـر از شـرق ، سـرزمـيـن اسـلامـى بـه هـنـد و چـيـن وصل شده و از غرب از افريقا گذشته و با فتح اندلس وارد اروپا شده است . مردم بسيارى از ايران ، روم ، مصر و بلاد ديگر كه داراى تمدن و فرهنگ بوده اند، ايمان آورده و با سؤ الهاى فـراوان وارد حـوزه اسـلام شده اند. به طورى طبيعى ، تلاقى فرهنگها سبب رشد و شكوفايى آنها مى شود.
عـلاوه بـر آن تـعداد زيادى از افراد اين كشورها اسير شده و افكار و آراى فلسفى و عقيدتى را با خود به حوزه اسلامى وارد كردند.
ج ـ نـقـش مـتـفـكـران اسـلامـى : در كـشـور اسـلامـى و بـيـن مـسـلمـانـان كـسـانـى بـودنـد كـه اهـل فـكـر، مـطـالعه ، تعمّق و نظر بودند، و همت بلندشان آنان را به تعليم و تعلّم پيرامون فـرهـنـگ و عـقـايـد مـلل ديـگـر وا مـى داشـت و از هـمـيـن جـا بـود كـه (نـهـضـت تـرجـمـه ) شكل گرفت .
مـورخـان اسـلامـى سـيـر علوم و فلسفه و انتقال آن از آتن را بدين نحو ياد كرده اند كه فلسفه مـدنـيّه به وسيله سقراط، افلاطون و ارسطو در آتن آغاز شد و بعد از مدتى مجلس تعليم آن از آتـن بـه اسـكـنـدريـه مصر منتقل گشت و در زمان عمر بن عبدالعزيز از اسكندريه به انطاكيه و سپس به حرّان انتقال يافت ..(236)
مـشـهـور چـنان است كه نخستين كسى كه كتابهاى يونانى رابه زبان عربى برگردانيد، خالد بـن يـزيـد بـن مـعـاويـه بـود كـه عـلاقـه فـراوانـى بـه كـيـمـيـا داشـت . او كـه بـه حـكـيـم آل مـروان مـوسـوم بـود، مـردى عـالم و فـاضـل بـود و بـه علوم عنايت و همت و محبت مى ورزيد. او فـرمـان داد تـا گـروهـى از فـيـلسـوفـان يـونـان كـه در مـصر ساكن بودند، احضار شوند تا كـتـابـهـاى كـيـمـيـا را از يونانى و قبطى به عربى ترجمه كنند و اين نخستين بار بود كه در اسلام ترجمه كتاب از زبانى به زبان ديگر صورت مى گرفت ..(237)
ايـنـها از عواملى بود كه زمينه رشد و ظهور نهضت فكرى و فرهنگى در زمان امام باقر را ايجاد كرد.
عوامل تفرقه و تشتت فكرى
عـلاوه بـر ايـنـكه در دوره امام باقر عليه السلام جريان فكرى و فرهنگى جامعه از رشد نسبتاً وسـيـعـى بـرخـوردار بـود، بـوجـود آمـدن و ظـهـور گـروهـهـاى مـخـتـلف و تـشتّت فكرى نيز از ويژگيهاى اين دوره است كه علل عمده اين اختلافات به قرار زير است :
الف ـ نـتـيـجـه سـيـاسـت جـاهـل نـگـه داشـتـن مـردم : مـتـاءسـفـانـه بـعـد از رسـول خـدا، سـردمـداران امـت بـر كنار زدن اهل بيت كه همسنگ و همراه با قرآن و مفسران واقعى آن بـودنـد، اجـتـمـاع كـردنـد و ايـن سـيـاسـت تـوسـط حـكـومـت بـنـى امـيـه بـه طـور كـامـل اجـرا شـد. عـلاوه بـر آن صـحـابـه پـيـامـبـر از شـرح و بـيـان روايـات رسـول خـدا مـنـع شـدنـد و در نـتيجه اجراى اين سياست ، مردم در بى خبرى گسترده اى نسبت به اسـلام واقـع شـدنـد بـه نـحـوى كـه اگـر كـسـى مـثـلا چـهـل حـديـث از پـيامبر صلى الله عليه و آله حفظ بود و بعضى احكام را مى دانست . عالم و فقيه شمرده مى شد به خصوص زمانى كه دست تحريف و كم و زياد كردن هم داشت و هرچه مى خواست اضـافـه يـا كـم مى كرد و رقيبى هم نبود كه در مقابل وى بايستد. درچنين جوى بود كه بعضى كسانِ جاهل به عنوان (فقيه بصره )، (فقيه عراق ).(238) و... مشهور مى شدند.
جـهـل و بـى خـبـرى آن قـدر وسـيـع و دامـنـه دار بـود كـه حـتـى بـنـى هـاشـم را هـم شـامـل مـى شـد. نـقل شده كه در زمان امام سجاد عليه السلام ، مردم و بنى هاشم نمى دانستند كه چگونه نماز بخوانند و حج خانه خدا كنند..(239)
حـتـى بنى هاشم نسبت به (حضرت مهدى عليه السلام ) شناخت كافى نداشتند و مى خواستند با مـحـمـد بن عبدالله بن حسن مثنى (نواده امام حسن ) معروف به (نفس ‍ زكيّه ) به عنوان (مهدى ) بيعت كـنـنـد. در مـجـلسـى كـه بـزرگـان بـنى هاشم حاضر بودند، عبدالله محض از امام صادق عليه السلام خواست كه با فرزندش محمد نفس زكيه به عنوان (مهدى ) بيعت كند و امام صادق فرمود:
(بـا او بـه اين عنوان بيعت نكنيد زيرا امرظهور مهدى هنوز نرسيده است و (اى عبدالله ) اگر تو فكرمى كنى كه پسرت مهدى است ، (اشتباه مى كنى ) نه او مهدى است و نه حالا زمان ظهور مهدى است و...)..(240)
هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم ، در چـنـيـن زمـانـى بـه طـور طـبـيـعـى افـرادى كـه تـعـدادى حـديـث از رسـول خـدا درحـافـظـه داشـتـنـد و آشـنـابـه بـعـضـى احـكـام بـوده و تـوان بـافـتـن مـسـائل بـه هـمديگر را دارا بودند، عالم و فقيه شمرده و معرفى مى شدند. سياست حكومت هم در كنار بى خبر نگه داشتن وبريدن مردم از اهل بيت ، رجوع دادن آنان به سوى عالم نمايانى بود كـه در مـقـابـل اهـل بيت تراشيده شده اند. كسانى كه علمشان در خدمت حكومت است و جز آنچه حكومت بـخواهد نمى گويند. اينها از جانب حكومت تاييد و پشتيبانى و تبليغ مى شوند تا خلاء رهبرى عـلمـى در جـامـعـه را پـر كـنـند و مردم نبود اهل بيت را متوجه نشوند. نتيجه طبيعى چنين جوّى و چنين رهـبـران فـكـريـى ، بـه وجـود آمـدن اخـتـلاف و چندگانگى است . روى آوردن به راءى ، قياس و استحسان در احكام و تفسيرهاى غلط آيات كتاب خدا و بدفهميدن و بدفهماندن و... .
ب ـ پـى آمـد سـيـاسـت مـنع نقل وتدوين حديث : باتوجه به مصلحتى كه حاكمان در نظر داشتند، نـقـل وتـدويـن سـنـت پـيامبر ممنوع شد. مدتها نقل سخنان پيامبر ممنوع بود مگر احاديثى كه جنبه سـيـاسـى نـداشـتـه بـاشـد و حـكـومـت اجـازه دهـد. از طـرف ديگرجعل حديث به نام پيامبر رواج شديدى يافت . در زمان امام باقر عليه السلام و به وسيله عـمـربـن عـبـدالعـزيـز ايـن سـيـاسـت لغـو شـد و دستور جمع آورى و تدوين احاديث پيامبر صادر گـرديد. پس از جمع آورى احاديث ، عالمان حديث با انبوهى از روايات روبرو گشتند كه بيشتر آنان به چهار دسته زير قابل تقسيم بود:
1ـ روايتهايى كه در نتيجه نقل راويان ودر گذراين يك قرن دستخوش تغيير شده به طورى كه گاهى تشخيص حقيقت گفتار پيامبر به سختى امكان پذيربود.
2ـ روايـتـهـاى اسرائيلىِ نقل شده از طرف علماى اهل كتاب كه بااحاديث پيامبر درآميخته وتشخيص روايت پيامبراز نقل اسرائيلى نيز به سختى ممكن بود.
3ـ روايتهاى پيامبر كه به عمدبه سود دستگاه حاكمه دستكارى شده بود.
4ـ روايـتـهـايـى كـه بـه سـود دسـتـگـاه حكومت جعل شده و به پيامبرنسبت داده شده است ؛ كه اين روايـات جـعـلى يـا در مـدح آنـان اسـت يـا در مـذمـت مـخـالفـيـنـشـان يـا در تـاءيـيد سياستهايشان ..(241)
حال با توجه به آزادشدن تدوين حديث ، عالمان به بلاد مختلف سفر مى كردند و اين احاديث را مـى شـنـيـدنـد و مـى نـوشـتـنـد و پـخـش مـى كـردنـد و نـتـيـجـه طـبـيـعـى نقل اين احاديث به وجود آمدن اختلاف بود. اختلاف در عقايد واختلاف در احكام .
مـطـلب ديـگرى كه در همين زمينه اهميت داشت ، سخنان و اجتهادات صحابه پيامبر بود كه در كنار سـنـت پـيـامـبـر قـرار داده شده و حجت گشته بود و توسط محدثان در زمره سخنان و سنت پيامبر نـوشـاه و مـنـتـشـر مـى گـرديـد و سـبـب اخـتـلاف مـى شـد. بـراى روشـن تـر شـدن اين جنبه به نقل زير توجه فرماييد:
(عبدالله بن معمر ليثى از علماى عامه خدمت امام باقر رسيد و پرسيد:
ـ من شنيده ام كه شما به متعه (ازدواج موقت ) فتوا مى دهى ؟
امـام ـ خداوند در كتاب خود آن را حلال كرده است ، سنت پيامبر نيز ميباشد واصحاب پيامبر هم به آن عمل كرده اند.
عبدالله ـ ولى عمر آن را نهى كرده است .
امام ـ تو بر قول رهبرت باش و من نيز بر قول پيامبر خدا)..(242)
آرى ، مـتـاءسـفـانـه مـنـع نـقـل و تـدويـن حـديـث و در كـنـار آن جعل حديث چنان اوضاع را آشفته و سخنان پيامبر را در انبوهى از سخنان جعلى گم كرده بود كه تـشخيص سخنان پيامبر جزبه وسيله عالمان تاءييد شده از جانب خدا ممكن نبود. در چنين اوضاعى محدثان به جمع آورى احاديث پرداختند و هركدام به اجتهاد خويش تعدادى از اين احاديث را انتخاب كـرده ودر كـتـابـهـاى خـود ثـبت نمودند و انتشار دادند و با انتشار آنها مذهب هاى مختلف در احكام و عـقـايد به وجود آمد؛ به عنوان مثال ، بخارى صحيح خود را كه احاديثش با احتساب تكرارها به چـهـار هـزار نـمـى رسـد از بـيـن شـشصد هزار حديث انتخاب كرد و ابو داود سنن خود را كه حاوى 4800 حـديث است از بين پانصد هزار حديث برگزيد. يعنى به اعتقاد آنان بقيه احاديث صحيح و قابل استناد به پيامبر نبود..(243)
ج ـ نـقش عالمان به ظاهر مسلمانِ يهود و نصارا: بعضى از عالمان يهود و نصارا به ظاهر اسلام آورده و خـود را در جـامـعـه اسـلامـى وارد كـردنـد. آنـان بـه نـقـل اعتقادات خود با استفاده از كتب آسمانىِ تحريف شده پيشين پرداختند و از آنجا كه با توجه بـه كـنـار زدن اهل بيت در جامعه خلاء علمى وجود داشت ، از جانب مسلمانان پذيرفته شدند و چون بـراى رسـيـدن بـه مـقـاصـد خود حاضر بودند با حاكمان كنار بيايند، مورد پشتيبانى حكومتها واقـع شـدنـد و بـازارشـان رواج گـرفـت و توانستند بسيارى از عقايد انحرافى خويش را به مسلمانان القا كنند. ريشه بسيارى از عقايد باطل مانند اعتقاد به جسم داشتن خدا، اعتقاد به جبر و ... را در همين نقلها بايد جست .
ابن خلدون مى نويسد: (عربها اهل كتاب و علم نبودند. آنان بيابان گردانى امّى بودند كه اسلام آورده بودند، بدين جهت هرگاه مى خواستند پيرامون اسباب خلقت ، چگونگى خلقت جهان ، اسرار وجود و ... مطلبى بدانند، دست نياز به عالمان اهل كتاب همچون كعب الاحبار، وهب بن منبّه ، عبدالله بـن سـلاّم و غير آن دراز مى كردند و آنان هم كه يا يهودى بودند و يا نصرانى ، با استفاده از كـتـب تـحـريـف شـده تـورات و انـجـيـل جـواب مـى دادنـد و بـه هـمـيـن منوال كتب تفسير و حديث پر از اسرائيليات شد.).(244)
تعدادى از اين روايات كه منشاء عقايد انحرافى همچون عقيده به جسمانيت خدا، گرديد به عنوان نمونه ذكر مى گردد:
كعب الاحبار يهودى مى گويد:
(خـداى تـعـالى بـه زمـيـن نـگاه كرد و فرمود: من مى خواهم بر تو قدم بگذارم . در پى كلام حق كـوهـهـا بـه سـوى خـدا بـلنـد شـدنـد ولى صخره (بيت المقدس ) براى حق تعالى خضوع كرده خداوند از او قدردانى كرد و بر آن قدم گذارد و...)..(245)
وهب بن منبه از ديگر علماى اهل كتاب كه به ظاهر اسلام آورده بود، گويد:
(مـن قائل به قَدَر بودم (براى بشر اختيار قائل بودم ) تا اينكه بيش از هفتاد كتاب از كتابهاى پـيـامـبـران پـيـشين را خواندم كه در همه آنها آمده بود: (هر كس براى خودش مشيّت و اراده فرض كند، كافر شده است .) پس اعتقاد به قدر را رها كردم .).(246)
اين نقل وهب دعوت كننده به اعتقاد به جبر است كه از طرف بسيارى پذيرفته شد.
د ـ مـصـلحـت حـكومت و حاكمان : انتشار و رواج بسيارى از اين گروهها به مصلحت حكومت بود. رواج مـسـائلى مـانـنـد جـبـر و ارجـاء، جـواز تـقـدم مـفـضـول بـر فـاضـل و امثال آن به مصلحت حكومت و توجيه گر آنان بود به همين جهت متفكرانى كه منادى آنان بـودنـد، از طـرف حـكـومـت تـايـيـد و پـشـتـيـبـانـى مـى شـدنـد و مـيـدان مـى يـافـتـنـد. ايـنـهـا از عـوامـل مهم تفرقه و به وجود آمدن گروههاى مختلف فكرى ، عقيدتى و مذهبى در دوران امام باقر بـودنـد. بـه هـمين جهت در دوران امام باقر با گروههاى مختلفى روبرو هستيم كه يا مدتى است تـشـكـيـل شـده انـد و يـا در مـرحـله تـكـوّن و شـكـل گـيرى هستند و يا مدت كمى بعد از امام باقر شكل مى گيرند.
بـعـد از آشـنـا شـدن بـا زمـيـنـه هـاى رشـدِ فـعـاليـتـهـاى فـرهـنـگـى و فـكـرى و عـلل بـه وجـود آمـدن گـروهـهـاى مـخـتـلف ، در ايـنجا به بررسى اجمالى پيرامون مشخصه ها و ويژگيهاى گروههاى فكرى در دوره امام باقر عليه السلام مى پردازيم .
خوارج
در جـنـگ صـفـيـن ، وقتى اصحاب معاويه قرآنها را بر نيزه ها كردند، گروهى از ياران امام على عـليـه السـلام فريب خوردند و امام را به پذيرفتن حكميّت و پس از آن تعيين حَكَم مجبور كردند ولى كـمـى بـعـد مـتـوجه شدند كه فريب خورده اند و از امام خواستند كه قرارداد حكميت را نديده بـگيرد، و بعد هم حكميّت و تعيين حَكَم را گناه شمردند و خود از آن توبه كردند و از امام عليه السـلام هـم خـواسـتـنـد كـه توبه كند و وقتى امام عقيده آنان را نپذيرفتند، آن حضرت را كافر شمردند و گروهى عليه امام تشكيل دادند كه به خوارج معروف گشت ..(247)
بـديـن تـرتـيـب خـوارج شـكـل گـرفتند. آنان ابتدا فقط يك گروه صرفاً سياسى عليه حكومت بودند كه همه همّ و توان خود را صرف مبارزه با معاويه و حكام اموى و مروانى مى كردند و به عـنـوان يـك فـرقـه كلامى و داراى عقايد خاص مطرح نبودند. محور و مشخصه آنان كافر شمردن قـائلان بـه تـحـكيم و اظهار تبرى از امام على (ع ) و عثمان بود ولى به مرور زمان عقايد آنان شـكـل مـشـخـص تـرى بـه خـود گـرفت و كم كم به صورت يك فرقه كلامى و فقهى هم مطرح شدند..(248)
اســـامـــى خـــوارج : خـــوارج در تـــاريـخ بـه چـنـد نام مشهور شدند. از آن جهت كه بر امام على عـليـهالسـلام خـروج كـردنـد، (خـوارج ) نام گرفتند و از آن جهت كه شعارشان (لا حكم الاّ لِلّه ) بـود،(مــُحـكِّمـه ) لقب گرفتند و از آن رو كه بعد از بازگشت از صفين در (حروراء) اجـتـمـاع كـردنـد بـه(حـروريـّه ) مـشـهـور شـدنـد و چـون مـدعـى بـودنـد كـه خـود را در راه طـاعـت خـدا درقبال بهشت فروخته اند به (شراة فروشندگان ) خوانده شدند.
فـرقـه هـاى خـوارج : خـوارج در گـذر زمـان به گروههاى مختلفى منشعب شدند كه (ازارقه ) و (نجديه ) از فرق اوليه و (اباضيه ) از فرقه هاى موجود آنهاست .
ازارقـه پـيـروان نـافـع بـن ازرق (مـقـتـول بـه سال 65 هجرى ) از فرقه هاى افراطى خوارج بـودنـد كـه تـا سالها مشكل عمده حكومت ها به حساب مى آمدند. مناظره امام باقر عليه السلام با يكى از رهبران اين گروه قبل از اين ذكر شد. عقايد خاص اين گروه عبارتند از:
1ـ مخالفان آنان همگى مشركند.
2ـ آن عده از همفكرانشان كه براى جنگ همراه آنان هجرت نكرده اند، مشركند.
3ـ كشتن اولاد و زنان مخالفان جايز است .
4ـ تقيه جايز نيست نه در كلام و نه در عمل .
5ـ مرتكب كبيره مرتد ملّى است .
6ـ مملكت مخالفان دار كفر است و هجرت از آن واجب و... ..(249)
نـجـديـّه : بعد از آن كه نافع آراى فوق را اظهار كرد، گروهى از خوارج از وى جدا شدند و در يمامه به نجدة بن عامر ملحق شدند و به (نجديه ) معروف گشتند. البته آنان خود نيز متفرق و مـنـشـعـب شـدنـد. در هـر حال نجديه آراى معتدل ترى نسبت به ازارقه داشتند. آنان تقيه را جايز شمرده ، قتل كودكان مخالفان را حرام شمرده و كسانى كه از همراهى آنان به عذر يا ضعف باز ايستاده بودند را معذور مى شمردند.
ابـاضـيـه گـروهـى ديـگـر از خـوارج مـى بـاشـنـد كـه پـيـرو عـبـدالله بـن ابـاض (مـتـوفـاى سـال 86) هستند و الان نيز در عمان و شمال آفريقا وجود دارند. اباضيه بنابر ادعاى مؤ لفان فـعـلى خـودشـان بـسـيـارى از عـقـايـد خـوارج را انـكـار مـى كنند و حتى خود را از خوارج هم نمى شمرند..(250)
مرجئه
ظـهـور خـوارج و اعـتقادات تند آنان سبب شكل گيرى گروههاى ديگر گرديد. پايه اصلى اعتقاد خـوارج بـر كـافـر شـمـردن مـرتـكـب كـبـيـره بـود. آنـان بـر هـمـيـن اصل خليفه سوم و امام على عليه السلام ، و خلفاى بنى اميه را مرتكب كبيره و كافر مى دانستند و از آنـهـا اظـهـار بـيـزارى مـى كـردنـد. در قـبـال اين طرز تفكر، مرجئه نخستين به (ارجاء) پناه بـردنـد و گـفـتـن : مـا امـر مرتكب كبيره را به خدا و قيامت وا مى گذاريم و از كافر شمردن آنها خوددارى مى كنيم ..(251)
ايـن نـظـريـه ، مـوضـعـگـيـرى دفـاعـى طـرفـداران حـكـومـت در مقابل خوارج بود زيرا بنى اميه از طرفى با شيعيان مواجه بودند كه آنان را غاصب خلافت مى دانـسـتـند و از طرف ديگر خوارج را در مقابل خود مى ديدند كه آنان را كافر مى شمردند و چون ايـن دو دسـتـه يـك سـرى دلايـل داشـتـنـد كـه بـنـى امـيـه و طـرفـدارانـشـان قـادر بـه باطل كردن آنها نبودند، لذا فرقه مرجئه را به وجود آوردند تا در برابر آن دو گروه دلايلى ارائه دهند و ايستادگى نمايند.
اصـول فـكـرى مـرجـئه : مرجئه آراى خاصى در ابواب معارف و عقايد نداشتند و حرف آنها فقط حول محور مؤ من شمردن مرتكبان كبيره و خوددارى از كافر شمردن مسلمانان گناهكار بود.
آنـان ايـمـان را بـه تـصـديـق قـلبـى يـا اقـرار زبـانـى تـفـسـيـر مـى كـردنـد و عمل را در آن دخيل نمى دانستند. مطابق اين عقيده هر كس اسلام را تصديق مى كرد و يا به شهادتين اقـرار مـى كـرد، مـؤ مـن شـمـرده مى شد و ارتكاب گناهان سبب خارج شدن او از دايره ايمان نمى گرديد.
امـام صـادق عليه السلام در كلامى قدريه و حروريّه را يك بار و مرجئه را دوبار لعن كرد و در جواب سؤ ال از علت دو بار لعن كردن مرجئه فرمود:
(اِنَّ هـؤُلاءِ زَعـَمـُوا اَنَّ الِّذيـنَ قـَتـَلُونـا مـُؤْمـِنـيـنَ فـَثـِيـابـُهـُمْ مـُلْطـَخَّةٌ بـِدِمـائِنـا اِلى يـِوْمـِ الْقِيامَةِ).(252)

ايـنـان گـمان مى كنند كسانى كه ما را كشتند، مؤ منند و به همين جهت لباسهاى آنان تا قيامت به خون ما آميخته است .
معتزله
از ديـگـر گـروهـهـاى فـكـرى زمـان امام باقر عليه السلام ، معتزله را مى توان نام برد. منشاء پـيـدايـش ايـن گـروه را نـيـز بـايـد همان اعتقاد خوارج دانست . گفتيم كه مرتكب كبيره از ديدگاه خـوارج كـافـر واز ديـدگـاه مـرجـئه مـؤ مـن شـمـرده مـى شـد و (واصـل بـن عـطـا) (مـتـوفـاى 131 هـجـرى ) كـه بـنـيـانـگـذار مـعـتـزله بـود، قـائل شـد كـه مـرتكب كبيره مؤ من نيست بلكه در مرتبه بين ايمان و كفر است . از آنجا كه اولين بار واصل اين راءى را درجواب پرسشگرى در جلسه درس استادش حسن بصرى ، ابراز داشت و بـعـد از مـجـلس درس كـنـار گرفت و به تقريرِ بحث مورد نظرش پرداخت و حسن بصرى گفت : واصـل از مـا كـنـاره گـرفـت ، (اعـتـزل عـنـّا واصـل ) از آن پـس بـه مـعـتـزله مـعـروف شدند..(253)
قواعد چهارگانه : مكتب اعتزال در زمان مؤ سس آن بر چهار پايه استوار گرديد كه عبارتند از:
1ـ نـفـى صـفـات از حـق تـعـالى بـديـن بـيـان كـه صـفـات قـديـم بـراى حـق تـعـالى محال است .
2ـ قـول بـه قـَدَر يـعـنـى فـاعـل خـيـر و شـر بـنـدگـان هـسـتـنـد و خـداونـد آنـان را بـر فعل خير و شرّ قدرت داده است .
3ـ مـنـزلة بـيـن المـنزلتين يعنى مرتكب كبيره نه كافر است و نه مؤ من بلكه فاسق است و اگر بدون توبه بميرد در آتش جاودان است .
4ـ يـكى از دو گروه متخاصم در جمل و صفين خطا كار بود ولى براى ما معيّن نيست ، همچنين يكى از دو نفرى كه همديگر را لعن مى كنند فاسق است ولى براى ما معين نيست ..(254)
معتزله بر مبناى اصول چهارگانه واصل تشكيل شد و بسط و گسترش يافت .
نامهاى معتزله : معتزله به نامهاى ديگرى نيز مشهورند از جمله :
1ـ عدليه چون قائل به عدل و حكمت خدا بودند.
2ـ مُوحّده چون هيچ قديمى غير از خدا را قبول نداشتند. (نفى صفات قديم از خدا مى كردند).
3ـ قدريّه : در كتب كلامى ، معتزله را (قدريّه ) مى خوانند ولى از آنجا كه به پيامبر منسوب است كه فرمود: (قدريه مجوس اين امت هستند.)، معتزله مخالفان خود را قدرى مى خوانند و مخالفان ، معتزله را.
اسامى ديگرى نيز براى معتزله ذكر كرده اند..(255)
جبريه
ايـنها كه گروه عمده عامه درآن زمان بودند و از طرف حكومت نيز به شدت حمايت مى شدند، همه چـيـز را بـه تـقـديـرات خـداونـد مـنـسـوب كـرده و بشر را مجبور و بى اختيار دانستند. اعتقاد به تفويض از طرف معتزله در مقابل و ردّ اعتقاد به جبر از جانب اينان بود.
اينها گروههاى عمده فكرى عامه در زمان امام باقر عليه السلام بودند.
گروههاى شيعى
از آنـجـا كـه عـامـّه بـعـد از پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله ، اهـل بـيت عليهم السلام را كنار زدند، به طور طبيعى مى بايست دنباله رو رهبرانى مى شدند كه هـر كـدام راءى و نـظـرى داشـتـنـد و پـيـروان هـر كـدام گـروه و فـرقـه و مـذهـبـى را تشكيل مى دادند، ولى شيعيان از همان اول خود را تابع امام على عليه السلام و فرزندان معصوم ايشان ساختند و چون آنان نيز از يك منبع سيراب مى شدند، به طور طبيعى در گذر زمان متحد و يـكـپـارچـه باقى ماندند. و اين يكپارچگى تا غيبت صغرى ادامه يافت . يكى از اهداف و مقصدهاى امـامان عليهم السلام هم حفظ وحدت و يكپارچگى شيعيان بود. البته عواملى شيعيان را به سوى تـفـرقه و گروه گروه شدن سوق مى داد و دستهايى نيز سعى داشت آنان را متفرق جلوه دهد كه به شرح آن مى پردازيم :
1ـ تـوريه و تقيه انقلابيون : بعضى از انقلابيون شيعى ، آشكار كردن رابطه خود با امامان عـليـهـم السـلام را بـه صـلاح نمى ديدند و يا چون هدف آنان مبارزه با ظلم و امر به معروف و نـهـى از مـنـكـر بود و گروهى از عامه نيز به همين انگيزه با آنان همراه شده بودند، درآن مقطع به صلاح نمى ديدند كه عقايد خود را به صراحت اعلام كنند، بلكه گاهى توريه مى كردند و تـقـيه مى نمودند. گاهى اين تقيه ها با اشاره و راهنمايى خود امام عليه السلام بود. مثلا وقتى مختار عليه حكومت اموى و به خونخواهى امام حسين قيام كرد، با هدايت و دستور امام سجاد، محمد بن حنفيّه رهبرى و هدايت قيام را به عهده گرفت و مختار بيشتر ارتباطش با ابن حنفيّه بود و از اينجا گـروهـى مـخـتـار را بـنـيـانـگـذار كـيـسـانيه و يا از كيسانيه و معتقدان به امامت ابن حنفيه شمرده اند..(256)
2ـ گـروهـهـاى سـاخـتـگـى نـويـسـنـدگـان مـلل و نـحـل : مـتـاءسـفـانـه نـويـسـنـدگـان مـلل و نـحـل سـنـّى مـذهـب ، وقـتـى اخـتـلاف وسـيـع در عـقـايـد و احـكـام را بـيـن اهـل سنّت مشاهده كردند، درصدد بر آمدند كه براى شيعيان نيز گروههايى بتراشند و به آنها نسبت دهند. از جمله اين گروههاى ساختگى مى توان به (سبائيه ) و (غرابيه ) اشاره كرد. علامه سـيد مرتضى عسكرى در كتاب (عبدالله بن سبا) ثابت كرده است كه اصولا در تاريخ شخصى بـه نـام (عـبـدالله بـن سـبـا) و گـروهـى طـرفـدار وى بـه نـام (سـبائيه ) وجود نداشته است ؛ همچنانكه (غرابيه ) نيز گروهى ساخته ذهن آن نويسندگان است . در شرح فرقه غرابيه گفته انـد: (غـُرابـيـه گـروهـى هـسـتـنـد كـه گـمـان دارنـد خـداونـد جبرئيل (ع ) را به سوى على فرستاد ولى جبرئيل به خطا به سوى محمد (ص ) رفت و وحى را بـه او داد، بـراى ايـنـكـه مـحـمـد و عـلى شـبـيـه تـر بـه هـم بـودنـد از دو كـلاغ يـا دو مـگـس و...)..(257)
ايـن اسـت تنها معرفى نويسندگان براى غُرابيه بدون اين كه معين كنند كه مؤ سس آنها كيست ؟ در چه شهر و عصرى بوده اند؟ چه كسى آنان را ديده وعقايدشان را شنيده و...؟
3ـ نـفـوذيـهـاى دشـمـنان : از آنجا كه شيعيان عقايد متين ، مستحكم و مستدلّى داشتند و دشمنان نمى تـوانـسـتـند هيچ نقطه ضعفى در آنان بجويند و عليه آنان به كار گيرند، بدين فكر افتادند كه كسانى را در آنان نفوذ دهند و وجيه سازند و يا افرادى از آنان را به انحراف بكشانند بعد بـه زبـان آنان اعتقادات سخيفى را اظهار كنند تا بهانه و چماق مخالفان عليه شيعيان باشند. غـلات كه در زمان امامان عليهم السلام و از جمله در زمان امام باقر عليه السلام ظهور كردند، از ايـن قـمـاش افـراد بـودنـد. امـامـان شـيـعـه و از جـمـله امـام بـاقـر عـليـهـم السـلام در مـقـابـل ايـن توطئه نيز هشيارانه مقاومت كردند و با لعن غُلات در ملاء عام و ماءمور ساختن شيعيان بـه اظـهـار انـزجـار و بـيـزارى و طـرد آنـان از صـفـوف خـود، ايـن نـقـشـه خائنانه را نيز خنثى كردند..(258)
از جـمـله غـلات ، مـغـيـره بـن سـعـيـد از اصحاب امام باقر عليه السلام بود كه غلو كرد و عقايد ناپسندى ارائه داد. امام باقر عليه السلام در مورد وى فرمود:
(مـى دانـى مـَثـَل مـغـيـرة بن سعيد چيست ؟ مَثَل او مَثَل بَلعم است كه به او اسم اعظم داده شد و خـداونـد در مـوردش ‍ فـرمـود: آيات خود را به او داديم و او از آنان به درآمد و شيطان او را پى گرفت واز گمراه گران شد.).(259)
4ـ گـروهـهـاى كـوتاه عمر: از آنجا كه امامان عليهم السلام در بيشتر دورانها تحت مراقبت شديد بـودنـد و حـكومتها در صدد شناسايى امام بعد و از بين بردن وى بودند، بدين جهت معرفى امام بـعـد گـاهى به طور مخفى و غير صريح بود و بعضى از شيعيان براى مدتى محدود به امامت كـسـانـى ديـگـر مـعـتـقـد مـى شـدند و يا بعضى از ديگر فرزندان امامان ادعاى امامت مى كردند و بعضى افراد نيز مدتى پيرو آنان مى شدند، ولى با گذشت مدّتى كم امام حق را مى شناختند و بـه سـوى وى بـاز مـى گـشـتـنـد. نـويـسـنـدگـان مـلل و نـحل اين گروههاى كوتاه عمر را از گروههاى شيعيان ثبت مى كردند مثلا فطحيه را مى توان از اين زمره نام برد كه مدتى به امامت عبدالله افطح معتقد شدند ولى بعد از مدتى به سوى امام كاظم باز گشتند.
البته دو انشعاب از شيعه ماندگار گشت : زيديّه و اسماعيليه .
امـا زيـديـه ، آنـان گـروهـى از پـيروان زيد بن على عليه السلام بودند كه به امامت وى معتقد گـشـتـنـد. البـتـه زيـد بن على بنا داشت از همه نيروهاى مخالف در حركت انقلابى خويش ‍ عليه حكومت جور بنى اميه استفاده كند و به همين جهت از اظهار صريح عقايد خويش ‍ خوددارى مى ورزيد و بـا هـمـيـن توريه و تقيه توانست بسيارى از عامه را دور خود جمع كند. تعدادى از اين پيروان بـعـد از وى بـا تـلفـيـق بـعـضـى از عـقـايـد شـيـعـه بـا بـعـضـى از عـقـايـد اهل سنت درحقيقت مذهب سومى را به وجود آوردند.
آنـان هـمـچون شيعيان امامان را تعيين شده از جانب خدا و پيامبر نمى دانستند و معتقد بودند بعد از امـام عـلى عـليـه السـلام هـر كـدام از فـرزنـدان حضرت فاطمه كه عالم ، زاهد، شجاع ، و سخى بـاشـد و عـليـه ظـلم خروج كند، امام واجب الاطاعه است ..(260) البته آنان امامت حضرت على ، امام حسن و امام حسين عليهما السلام را قبول داشتند و به همين جهت آنان را شيعه شمرده اند. آنـان در احـكـام مـقـلّد ابـو حـنـيـفـه هـسـتـنـد. البـتـه عـقـايـد و عـمـل زيـديه با عقايد و عمل زيد و ساير پيروان اهل بيت اختلافهاى اساسى دارد و آنان به مكتب عامّه نزديكترند..(261)
و امـا اسـمـاعـيـليـه ، آنـان عـده اى از پـيـروان امـام صـادق بـودنـد كـه مـرگ فـرزنـدش اسـماعيل عليه السلام را انكار كردند و وى را امام بعد از پدرش شمردند. اين فرقه از شيعيان جدا شدند و به مرور زمان فاصله شان از شيعه و امامان زياد گشت .
شيعه به يمن و بركت وجود امامان عليهم السلام كمترين انشعاب را داشت و توانست تا حد زيادى وحدت مذهبى خود را حفظ كند.

 

 
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo