شهید آوینی

 

 

(اى اهل اختلاف و دوگانگى ، واى فرزندان نفاق و دورويى ، پس مانده هاى آتش و هيزمهاى جهنّم ! از تـعـرّض ‍ بـه مـاه درخشنده ، درياى متلاطم . شهاب تيزرو، چراغ روشنگر مؤ منان و راه مستقيم دسـت بـرداريـد قـبـل از آنـكـه چـهـره هـايـتـان زشـت و سـيـاه شـود و يـا مـانـنـد (اصـحـاب شـنـبه ).(178) مورد لعن و نفرين قرار گيريد و امر خدا انجام شدنى است . بعد حضرت ادامه داد: آيـا برادر و عموزاده رسول خدا را مسخره مى كنيد؟! آيا بر شيردين عيب مى گيريد؟! بعد از او چه راهى را مى رويد؟! چگونه بعد ازوى غم اندوه را دفن مى كنيد؟! هيهات هيهات !به خدا قسم گـوى سـبـقـت را ربـود و بـه هدف رسيد و بر آن دست يافت و برنده شد و به مقامى رسيد كه چشمها درحسرت ديدن او يند و گردنها در پيشگاهش خاضع ... !
چگونه وكجا پرشود جاى خالى برادر رسول خدا، همزاد او، همسان او، صاحب خزاين علم او؟ كسى كـه بـه دو قـبـله نماز گزارد آن گاه كه مردم از نماز و قبله روى گردان بودند وايمان او مورد گـواهـى حـق قـرار گـرفت زمانى كه ديگران كفر مى ورزيدند و براى مقابله با پيمان شكنان فرا خوانده مى شد زمانى كه ديگران خود دارى مى كردند،كسى كه در شب محاصره كه همه به جـزع و هـراس بـودنـد در بـسـتـر پـيـامـبـر خـوابـيـد و در سـاعـت وداع حامل اسرار رسول خدا شد؟ و...)..(179)
امـام ضـمن خواندن اين خطبه در جمع شاميان ، فضايلى ازامام على عليه السلام را بر شمرد كه شـايـد تاآن زمان به گوش شاميان نخورده بود و از آن آگاهى نداشتند و تبليغات بنى اميه و خطباى جمعه ، على (ع ) را در نظر آنان كافرى جلوه داده بود كه مستحق سبّ و دشنام است .
ب ـ ارشـاد اهـل مـديـن : وقـتـى هـشـام بـن عبدالملك وجود امام را در شام به صلاح ندانست ، به آن حـضـرت اجـازه بـازگـشت داد. امام از قصر خليفه خارج شد و به جمع مسيحيان كه براى ملاقات كـشـيـش بـزرگ خـود، گـردآمـده بـودنـد، بـرخـورد. بـيـن امام و كشيش مسيحى سخنان طولانى ردّ وبـدل شـد و امـام جـواب هـمـه سـؤ الات عـالم مـسيحى را داد و درآن جمع بزرگ همه را به حيرت واداشت . خبر اين واقعه را به هشام رساندند وآتش خشم وى را شعله ورتر كردند. خبر پيروزى عـلمـى امـام در شـام دهن به دهن مى گشت و اين براى هشام سنگين بود. او در ظاهر جايزه اى براى امـام فـرسـتـاد واز آن حـضرت خواست كه درهمان ساعت شام را ترك كند. از طرف ديگر هشام به منزلگاههاى بين راه واز آن جمله به اهل مدين خبر داده بود كه محمدبن على و فرزندش در شام با مسيحيان ديدار كرده و به آنها گرويده و از اسلام خارج شده اند و من به خاطر خويشاوندى آنان بـا پـيـامبر از مجازاتشان صرف نظر كردم ولى شما حق نداريد به آنان كمك كرده و به شهر راه دهيد و... .
امام وهمراهانش به كنار دروازه هاى مدين كه رسيدند، غلامان را براى تهيه آذوقه به سوى شهر روانه كردند ولى اهل شهر دربها را بستند و آنان را راه ندادند. آنان ضمن سبّ و دشنام به امام و جـدش امـام عـلى آنان را مرتد، كافر و مشرك خوانده و هر چه امام بانرمى و پند ونصيحت آنان را بـه هـدايـت خـوانـد، از پـذيـرفـتـن امام خوددارى ورزيدند وامام را از يهود نصارا ومجوس بدتر شـمـردنـد. امـام حـاضـر شـدنـد بـا پـرداخـت جـزيـه هـمـچـون اهـل كـتاب به شهر آنان وارد شوند ولى آنان نپذيرفتند. دراينجا امام عليه السلام درحالى كه اهـل شـهـر آنـان را تـحـت نـظر داشتند، بر كوه مشرف به شهر بالا رفت و رو به شهر دست در گـوشـهـا نـهـاد و با صداى بلند آيات 84 ـ 86 سوره هود كه متضمن دعوت حضرت شعيب عليه السلام و كلام او به اهل مدين است ، را خواند و فرمود:
(به خدا قسم (بقية الله ) در زمين ما هستيم ).
بـادى سـيـاه و ظـلمانى وزيد و صداى امام را به گوش همه مردم شهر رساند و همه وحشت زده از خانه ها بيرون ريختند. پيرمردى از آن ميان مردم شهر را به ياد حضرت شعيب ومشابهت دعوت آن بزرگوار با دعوت امام انداخت و مردم را از مخالفت با امام و وقوع عذاب ترساند. مردم كه به آن پـيـر مـرد اطـمـيـنـان داشتند، دروازه ها را باز  ... (متاسفانه در دست رس نیست)
او نـه تـنـها در زهد، عبادت ، شجاعت ، سخاوت و جوانمردى بلكه در علم و دانش نيز از چهره هاى درخشان اهل بيت بود. امام رضا عليه السلام درباره زيد مى فرمايد:
(او از علماى آل محمد (صلى الله عليه وآله ) بود.).(213)
از آنـجـا كـه وى بـا قـرآن مـاءنـوس بـود و هـمـواره بـه قـرائت و تـدبـّر در قـرآن اشتغال داشت ، وى را (حليف القران ) مى ناميدند. خودش مى فرمايد:
(سـيـزده سـال بـا قـرآن خـلوت داشـتـم كـه آيـات آن را مـى خـوانـدم و دربـاره آن مـى انـديـشيدم .).(214)
زيد با توجه به اين مقام علم و فضيلت ، مورد توجه خاص امام باقر عليه السلام و بزرگان بنى هاشم بود.
امام باقر عليه السلام در تجليل از مقام زيد فرمود:
(اين بزرگ خاندان خويش و خونخواه آنان است .).(215)
امـام صـادق عـليـه السـلام نـيـز نـسـبـت بـه عـمـويـش زيـد احـتـرام فـوق العـاده قايل بود. راوى گويد:
(امـام صـادق عـليه السلام را ديدم كه لجام مركب عمويش را گرفت تا سوار شد بعد لباسهاى عمويش را آراسته كرد.).(216)
بـيـن عـبـدالله مـحـض فرزند امام حسن كه بزرگ سادات حسنى بود، و زيد در مساءله اى اختلاف افـتـاد و كـار بـه مـحـكـمـه كشانده شد. بعد از پايان يافتن محكمه ، زيد برخاست و به سوى مـركـبـش ‍ روانـه شـد كـه عـبدالله به سرعت جلو رفت و افسار مركب زيد را گرفت تا او سوار شود..(217)
وضع اسفبار جامعه اسلامى و حاكميت افراد ظالم و ستمگر بر زيد خيلى گران بود. عبدالله بن مسلم بن بابك از ياران زيد گويد:
(بـا زيد بن على به سوى مكّه خارج شديم . در نيمه هاى شب ، هنگامى كه ستاره ثريا بر اوج آسـمـان بـود، زيـد بـه من گفت : اى بابكى ، آيا گمان مى كنى كسى به ستاره ثريا برسد؟ گفتم : نه . گفت : به خدا قسم دوست داشتم دستم بدان مى رسيد و از آنجا بر زمين مى افتادم و قـطـعـه قـطـعـه مـى شـدم ولى خـداونـد بـيـن امـت مـحـمـد صـلى الله عـليـه و آله را اصـلاح مـى كرد.).(218)
و بـالاخره او كه منشاء فساد را در خلافت بنى اميه مى ديد، براى امر به معروف ، نهى از منكر و اصلاح امت اسلامى قيام كرد. او از برادرش امام باقر براى قيام نظر خواست و امام باقر در آن زمـان قـيام وى را به مصلحت ندانست تا اينكه بعد از وفات برادرش ، با نظر امام صادق عليه السـلام قيام كرد. سخن امام رضا عليه السلام بهترين معرف زيد بن على (ع ) است . وقتى زيد النـار بـرادر امام رضا كه خانه هاى عباسيان را به آتش كشيده بود، را دستگير كردند، ماءمون ضمن بخشيدن او، خطاب به امام رضا گفت :
(اگـر ايـن بـرادرت خـروج كـرده و ايـن كـارهـا را انـجـام داده اسـت ، (بـى سـابـقـه نـيست زيرا) قـبـل از ايـن هـم زيـد بـن عـلى خروج كرد و كشته شد و اگر منزلت تو در نزد ما نبود، او را مى كشتم چون گناه كوچكى مرتكب نشده است ).
امام رضا عليه السلام فرمود:
(بـرادرم زيـد را بـا زيـد بـن عـلى (عـليـه السـلام ) قـيـاس مـكـن زيـرا او از عـلمـاى آل مـحـمـد (ص ) بود، براى خدا غضب كرد و با دشمنان خدا جنگيد تا كشته شد. پدرم موسى بن جـعـفـر از پـدرش امـام صـادق روايـت كـرد كـه فـرمـود: خدا عمويم زيد را رحمت كند، زيرا او به (الرضـا مـن آل مـحـمـد (ص ) دعـوت مـى كـرد و اگـر پـيـروز مـى شـد بـه وعـده اش ‍ عـمـل مى كرد و براى خروج با من مشورت كرد و من گفتم : عموجان اگر راضى هستى كه به دار كـشـيـده شـده در كـنـاسـه كوفه باشى ، راه همين است ، و وقتى هم از مجلس خارج شد امام صادق فرمود: واى برآن كس كه ندايش ‍ را بشنود و اجابت نكند.
مـاءمـون گـفـت : مگر نه اين است كه در مورد كسانى كه به ناحق مدعى امامت شوند وعده هاى سخت به عذاب الهى وارد شده است ؟
امـام فرمود: زيد بن على (ع ) مدعى چيزى نبود كه حق وى نباشد و او با تقواتر از اين بود كه ادعاى نا حق كند. او به (الرضا من آل محمد) دعوت مى كرد و آن وعيدها در مورد كسى است كه ادعاى امامت كند و مدعى شود كه خدا و پيامبر در مورد امامت او تصريح كرده اند و به غير دين خدا دعوت كـنـد و مـردم را جـاهـلانـه از راه خـدا مـنـحـرف گـردانـد و حال آن كه به خدا قسم زيد از مخاطبان اين آيه بود:
(وَجاهِدُوا فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُم ).(219)
در راه خدا جهاد كنيد، و حق جهاد را ادا كنيد كه خداوند شما را برگزيد)..(220)
و امـا در بـيـن فـرزنـدان امـام بـاقـر عـليـه السـلام ،.(221) عـبـدالله بـه فضل و صلاح شهرت داشت . بر فردى از بنى اميه وارد شد و اموى قصد كشتن وى كرد. او به امـوى گـفـت : مـرا نـكش كه ياور خدا عليه تو باشم بلكه مرا رها كن تا ياور تو در درگاه خدا گردم . ولى مرد اموى قبول نكرد و وى را مسموم نمود..(222)
سادات حسنى
فـرزنـدان و نـوادگـان امـام حـسـن مـجـتبى (ع ) به سادات حسنى شهرت دارند. بزرگان سادات حسنى كه معاصر امام باقر (ع ) بودند عبارتند از:
1ـ (زيد بن امام حسن (ع ) متولى صدقات پيامبر (ص )، با جلالت ، صاحب طبعى كريم ، نفسى ظـريـف ، و اهـل بـرّ و نيكى بود. او گر چه با عمويش در كربلا نبود و مدتى نيز با زبيريان بود،.(223) ولى عارف به افضليت امام باقر عليه السلام بود. عمر بن عبدالعزيز به حاكم مدينه نوشت تا صورت صدقات امام على و افراد ديگرى را براى وى بفرستد. حاكم صـورت صـدقـات را از زيـد بـن حـسـن كه بزرگ علويان بود، تقاضا كرد و وى جواب داد كه والى صـدقـات امـام عـلى بـعداز خودش حسن و بعداز او حسين بود. بعد از حسين ، على بن الحسين مـتـولى گـرديـد و الان مـحـمـد بـن عـلى مـتـولى و مـسـؤ ول اصلى صدقات است ، نزد ايشان بفرست و صورت صدقات را طلب كن ..(224)
وى نه ادعاى امامت كرد و نه كسى درباره او چنين ادعايى داشت .
2ـ (حـسن بن امام حسن (ع ) معروف به حسن مثنى ، ايشان در كربلا حضور داشت و بعد از شهادت امـام و يـارانـش ، وى را مجروح يافتند و با شفاعت بعضى از لشكريان از كشتن وى صرف نظر كـردنـد. او هـمـسـر فـاطـمـه دخـتـر امـام حـسـيـن عـليـه السـلام بـود. سـيـدى بـا جـلالت ، فـاضل و پرهيزكار بود. فرزندان او پرچمدار قيام و انقلاب در دوران بنى عباس و سپر امامان عـليـهـم السـلام بـودنـد. او در سـال 96 بـه دسـيـسـه سـليـمـان بـن عـبـدالمـلك مـسـموم و شهيد شد..(225)
3ـ (عـبـدالله مـحـض ) و فـرزنـدانـش ، عـبدالله محض ، حسن مثلث و ابراهيم غَمر،.(226) فـرزنـدان حسن مثنى و فاطمه دختر امام حسين عليه السلام بودند و به همين جهت عبدالله را محض مى ناميدند چون نسب او فاطمى خالص بود. او در زمان خودش شيخ و بزرگ بنى هاشم و فردى شـجاع و قوى النفس بود. ابو سلمه خلال وقتى حركت خود عليه بنى اميه را شروع كرد، ابتدا تـصـمـيـم گـرفـت امـام صـادق يـا عـبـدالله مـحض يا عمر فرزند امام سجاد عليه السلام را جلو بياندازد. به همين جهت براى هر سه نفر نامه اى با يك مضمون نوشت و آنان را براى به عهده گـرفتن رهبرى مخالفان اموى دعوت كرد. عبدالله وقتى نامه ابو سلمه را دريافت كرد، با امام صـادق بـه مـشـورت نـشـسـت و امام او را از واقعيت قضيه با خبر ساخت و از همراهى با ابو سلمه برحذر داشت ..(227)
محمّد ملقّب به نفس زكيه و ابراهيم از فرزندان صاحب نام عبدالله بودند. آن دو در زمان منصور پرچم قيام عليه بنى عباس را برافراشتند و به شهادت رسيدند.
مـنـصـور بـراى بـه دام انـداختن محمد و ابراهيم ، عبدالله و برادران و فرزندان و نوادگانش را دسـتـگـيـر و زنـدانـى نـمـود و بـسـيـارى از آنـان از جـمـله عـبـدالله در حـبـس مـنـصـور شـهـيـد شدند..(228)
گـروهـى از زيديه پس از زيد و يحيى به امامت محمد بن عبدالله ـ نفس زكيه ـ معتقد شدند و وى را مـهـدى پـنـداشـتـند و گمان كردند كه او نمرده و همان مهدى موعود است كه دوباره ظهور خواهد كرد..(229)
سادات حسنى و مساءله امامت
بـنـابـر آنـچـه در تواريخ ثبت شده و نقلهايى كه در دست است ، سادات حسنى همچون عبدالله و فـرزنـدش مـحمد نفس زكيه ، مردم را به خويش دعوت مى كرده و ادعاى امامت داشته اند همچنان كه در مـورد زيـد بـن عـلى (ع ) نـيـز چـنـيـن نقلهايى وجود دارد ولى در مورد اين نقلها بايد با دقت و تاءمل بيشترى اظهار نظر كرد.
از خلال بعضى روايات و نقلها بدست مى آيد كه اين سادات بزرگوار ـ گرچه ممكن است مرتكب لغـزشـهـايى شده باشند ولى ـ معتقد به امامت امامان راستين بوده و براى امر به معروف و نهى ازمـنـكـر و بـازگـردانـدن خـلافـت بـه شـايـسـتـگـان از آل على عليه السلام قيام كرده اند و سپر اهل بيت و امامان شده اند و سعيشان مشكور است . از جمله ايـن روايـات نـامـه اى اسـت كـه امـام صادق عليه السلام به عبدالله محض و ديگر سادات حسنى نـوشـتـه و مـصـيـبت مرگ فرزندان و برادران را بر وى تسليت گفته است . اين نامه را سيد بن طاووس با سند معتبر نقل كرده است . امام در اين نامه عبدالله را چنين خطاب مى كند:
(به خلف صالح و خاندان پاك طينت ).
و در ضـمن نامه به طور مفصل با يادآورى آيات و احاديث فراوان آنان را تسليت گفته و در آخر مى فرمايد:
(پـس بـر شـما باد اى عمو و پسر عمويم واى عمو زادگان و برادرانم كه صبر پيشه سازيد، راضـى و تـسليم امر خداى عز و جل باشيد، امور خود را به او واگذاريد و در برابر تقديرش سـر طـاعت و شكيب فرود آوريد و فرمانش ‍ را به جان خريدارى نماييد. خداوند صبر را بر ما و شـمـا فـرو بـارد و همگى مان رابه سعادت رسانده و از هر هلاكتى بازدارد، به قدرت وامداد او كه سميع و قريب است )..(230)
سـيـد بـن طـاووس حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق عـليـه السـلام نقل مى كند از قول خلادّ بن عمير كندى كه گويد:
(بـر امـام صـادق وارد شـدم . امـام بـه مـن فـرمـودنـد: آيـا شـمـا شـنـاخـتـى از آل حـسـن كـه پـيـش از مـا خـروج كـردنـد، داريـد؟ گـزارش كارهاى آنان به ما مى رسيد. ما دوست نـداشـتـيـم در ايـن باره سخنى بگوييم و گفتيم خدا آنان را در عافيت قرار دهد. آن گاه امام ادامه دادنـد: آن را بـا عـافـيـت چـه كار؟! سپس با صداى بلند گريستند و فرمودند: پدرم از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت كرد كه او مى گفت : از پدرم شنيدم كه مى فرمود: اى فاطمه از نـسـل تـو كـسـانـى مـى آيـنـد كـه در كـنـار فـرات بـه قـتـل مـى رسـنـد يـا زخـمـى مـى شـونـد، نـه گـذشـتـگـان بـه مـقـام آنـان نـايـل تـوانـنـد شـد و نـه آيندگان ! و از نسل فاطمه نيز جز اين افراد كسى باقى نمانده است )..(231)
هـمـچـنانكه قبل از اين گفتيم ، وقتى عمر بن عبدالعزيز از زيد بن امام حسن صورت صدقات امام على (ع ) را طلب كرد، وى امام باقر عليه السلام را پس از امام حسن ، امام حسين و امام سجاد عليهم السـلام بـه عـنوان متولى صدقات معرفى كرد. يكى از شيعيان كه اين جريان را از امام صادق شنيد به تعجب پرسيد:
(آيا فرزندان امام حسن اين مطلب (سلسله امامان عليهم السّلام ) را مى شناسند؟
امـام صـادق فـرمـود: آرى هـمـچـنـان كـه مـى دانـند حالا شب است و لكن حسد آنان را بر (بعضى ) مـخـالفـتـها كشاند. و اگر آنان حق را به وسيله حق طلب مى كردند براى آنان بهتر بود و لكن آنان طالب دنيا بودند)..(232)
بنابراين حديث آنان عارف به امامت بودند گرچه از روى دنياطلبى مخالفتهايى داشتند.
بـنـابـر حـديـثـى ديـگـر، راوى از امـام صـادق (ع ) در مـورد مـصـداق ايـن آيـه سـؤ ال مى كند: (وَ اِنْ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ الاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ).(233)
امام عليه السلام فرمود:
(ايـن آيـه فـقـط در مـورد مـا (فـرزنـدان فـاطـمـه عـليـهـا السـلام ) نازل شده است زيرا هيچكدام از فرزندان فاطمه نمى ميرد واز دنيا خارج نمى شود تا اينكه به امـامـت امـام زمانش اعتراف كند همچنان كه فرزندان يعقوب به يوسف گفتند: (به خدا قسم كه خدا شما را بر ما برگزيد)..(234)

 

 
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo