چه دلیلی برای حُسن و قبح ذاتی افعال
وجود دارد؟ به بیانی دیگر، چه اثباتی داریم که عقل انسان ملاک
تشخیص حق از باطل است؟
حسن و قبح بحث فلسفی و کلامی
مبسوطی است که شرح آن در یک کتاب نیز نمیگنجد، لذا در این
مجال کوتاه، اشارهای به صورت مختصر و
جمال ایفاد میگردد:
الف - اگر «عقل» وسیله شناخت مفاهیم و معقولات و ملاک
تمیز درست از غلط، حق از باطل و خوبی از بدی نباشد، چه وسیله و
ملاک دیگری برای نوع انسان باقی میماند و کاربرد عقل چیست؟!
آیا شرایط زمان و رأی اکثریت؟! مثلاً اگر در برههای اکثریت
گفتند که دروغ، خیانت، ظلم، تجاوز، قتل نفس، نسلکشی، هتک
حرمت، بچهکُشی و ... خوب است، باید در نگاه و شناخت مردمان
خوب آید؟ و اگر در برههای گفتند که بد است، بد شمرده شود؟
بدیهی است که با حذف نقش عقل در شناختی که با استناد به
بدیهیات اولیه انجام میدهد، تعریف و تعیین «حُسن و قبح» بر
عهدهی زورگویان دیکتاتور زمان قرار میگیرد و سخن آنها همان
وحی منزل و حکم عقل شمرده میشود. هر چه آنان خواستند، گفتند و
امر کردند خوب است و هر چه مخالفت کردند بد است.
مروزه فرضیهها و نظریههای جدید غرب که به نام فلسفه دیکته و
القا میشوند و غالباً مبتنی بر اهداف و توجیه عملکرد نظام
سُلطه هستند، بطلان عقل و عقلانیت را شعار قرار دادهاند.
میگویند: «مفاهیم کلّی نداریم – تعاریف متقن نداریم – همه چیز
نسبی است و بالتبع حُسن و قبح عقلی هم نداریم و اساساً بد و
خوبی در کار نیست». و البته بعداً توجیه میشود که هر چه
«قدرت» انجام داد، همان خوب است.
حال اگر سؤال کنید: با توجه به کشیدن خط بطلان بر روی عقل و
عقلانیت، این ادعاها و داریم و نداریمها را چگونه اثبات
میکنید؟ چه خواهند گفت و چه استدلالی دارند و اگر به فرض محال
دلیلی اقامه کردند، با چه وسیله، محک، ملاک و معیاری باید
بپذیریم؟! بدیهی است که چون پاسخی ندارند، کار به تحمیل
ارادهی سلطه میکشد.
گر بخواهند عقلانیت را قبول کنند، باید استدلال عقلی بیاورند و
اگر نخواهند قبول کنند نیز باید استدلال عقلی بیاورند تا مورد
پذیرش واقع شود و این خود دلیل بر قدرت شناخت و تمیز عقل است،
وگرنه باید بگویند: «چون ما میگوییم و ما در قدرت هستیم، پس
چنین است»، چنان چه میگویند.
ب - افعال انسان از دو حال خارج نیست، یا خوب و ممدوح
است و یا بد و مذموم. یعنی به حکم همان عقل (و در اصطلاحات
دینی)، عمل انسان یا مستوجب پاداش است و یا کیفر. و البته این
قاعده منحصر به دین نیست. هر انسانی میداند که عملش یا منتهی
به نتیجهی خوب میشود و یا بد. اما تعریف خوب و بد چیست و از
کجا بفهمد که کدام کار خوب است و کدام کار بد؟! ملاک تشخیص
چیست و اگر عقل وسیله شناخت و ملاک تشخیص نباشد، به جز نفس
مقهود و مغلوب قدرتهای داخلی (حیوانیت بدن) و قدرتهای خارجی
(طواغیت) چه باقی میماند؟!
حُسن و قبح عملی، به هماهنگی و نا هماهنگی با هدف بر میگردد.
اگر عملی منطبق و هماهنگ با هدف بود، خوب شمرده میشود و اگر
عملی مخالف یا مغایر بود، بد و غلط شمرده میشود. این همان حکم
عقل است که کسی نمیتواند خلاف آن را مدعی شود، چه رسد به آن
که به اثبات رساند.
اما این که کدام هدف درست و خوب است و کدام غلط و بد نیز به
«حسن و قبح» نظری درباره «وجود» بر میگردد.
عقل «وجود» را میشناسد و اثبات میکند – وجود همان هستی محض
است و هستی کمال است – به هستی و کمال محض نیز نیستی، نقص،
دوتایی، حدّ، کثرت، شباهت و ... راه ندارد – انسان نیز عاشق
هستی و کمال است. یعنی «او = هو» یک حقیقت وجود هست و آدمی
عاشق اوست.
این هدف (نیل به کمال) عُقلایی است و هر عملی که در راستای
تقرب به آن انجام پذیرد «حُسن عملی» شمرده میشود و هر عملی که
مغایر با آن باشد «قبح عملی» میباشد. لذا در آموزههای عقلانی
و حکیمانه اسلام بیان شده است که هستی و کمالی به جز الله جلّ
جلاله وجود ندارد و نباید جز او را هدف قرار داد (لا إله الا
الله)، چرا که همه ناقص هستن و ناقص نیز ذاتاً گواه بر مخلوق
بودن دارد.
پس به حکم عقل، حکیم بایدها و نبایدها را خودش تبیین و وضع
مینماید و تبیین و وضع قوانین او نیز گفتاری نیست، بلکه
تکوینی (نظام خلقت) است. از این رو «حُسن و قبح» حقیقی را که
منطبق با نظام خلقت است، در عقل بشر نهادینه کرد و حُسن و قبح
اعتباری نیز به تناسب آن تعریف میگردد. لذا با یازده قسم به
نظام خلقت فرمود:
«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا
وَتَقْوَاهَ» (الشمس، 7و8)
ترجمه: سوگند به نفس و آن كس كه آن را (با چنین نظام کاملی)
بیافرید * سپس پليدكارى و پرهيزگارىاش را به آن الهام كرد.
امام صادق(علیه السلام) در این باره و طی سخنان مبسوطی
میفرمایند:
«و بالعقل عرف العباد خالقهم و عرفوا به الحسن من القبیح»
(اصول کافى 1/ 28 ، روایت 35)
ترجمه بخشی از این حدیث:
آغاز و نخست هر چيز و نيرو و آبادانى آن كه هر سودى تنها به آن
مربوط است «عقل» است كه آن را خدا زينت و نورى براى خلقش قرار
داده. با عقل بندگان خالق خود بشناسند و دانند كه آنها
مخلوقاند و او مدبر و ايشان تحت تدبير اويند و اين كه خالق
شان پايدار و آنها فانى مىباشند و به وسيله عقول به خويش از
ديدن آسمان و زمين و خورشيد و ماه و شب و روز استدلال كردند كه
او و اينها خالق سرپرستى دارند تا آغاز و بىانتها و با عقل
تشخيص زشت و زيبا دادند و دانستند در نادانى تاريكى و در علم
نور است. اين است آنچه عقل به آنها راهنما گشته.
عرض شد: آيا بندگان مىتوانند به عقل تنها اكتفا كنند (و در پى
تحصيل علم و ادب بر نيايند) فرمود: عاقل به رهبرى همان عقلي كه
خداوند نگهدار او و زينت و سبب هدايتش قرار داده مىداند كه
خدا حق است و پروردگار اوست و مىداند كه خالقش را پسند و
ناپسنديست و اطاعت و معصيتى، و عقلش را به تنهائى راهنماى به
اينها نمىبيند و مىفهمد كه رسيدن به اين مطالب جز با طلب علم
ممكن نيست و اگر به وسيله علمش به اينها نرسد عقلش او را سودى
نداده پس (به حکم عقل) واجب است بر عالِم طلب علم و ادب نمايد
كه بىآن استوار نماند.
منبع : X-shobhe |