كتاب آذرخش مهاجر( صفحه6)
از همان هفتههاى نخست آزادسازى مریوان، هر شب، در بعضى مناطق شهر، صداى
شلیك رگبار گلوله مسلسلهاى سبك و انفجار نارنجك به گوش مىرسید؛ اما هیچ كس
قادر نبود دریابد تیراندازى از كدام نقطه شهر صورت گرفته و عاملان آن به كجا
مىگریزند. این شبیخونهاى غافلگیرانه، براى نیروهاى سپاه مریوان به كلافى
سردرگم مبدل شده بود. مسأله آنگاه غامضتر به نظر مىرسید كه بچههاى سپاه
مىدیدند به رغم كنترل دقیق تمامى مبادى ورودى و خروجى شهر، اشرار به راحتى در
سطح شهر حاضر شده، اهداف تروریستى خود را اجرا مىكنند. سوال اصلى این بود:
عناصر ضدانقلاب از چه طریقى وارد شهر مىشوند و چگونه بعد از هر درگیرى از
مریوان خارج مىشوند؟ معمایى به ظاهر دشوار كه حل آن را احمد برعهده گرفت:
«... یك روز برادر احمد سراغم آمد و گفت: این مطلبى را كه مىگویم، به هیچ كس
نباید بروز بدهى. برو داخل كانال فاضلاب شهر را مینگذارى كن! گفتم: برادر احمد
آخر چرا آنجا؟ گفت: ضدانقلاب از این طریق، از مسیر كانال وارد شهر مىشود.
گفتم: آنجا پر از كثافت و هرز آب است. آخر توى كانال فاضلاب كه نمىشود تردد
كرد. گفت: من سه شب رفتم و چك كردم. دیدهام از این مسیر مىآیند و مىروند.
حالا هم با من جَرّ و بحث نكن. دستور را كه مىدانى؟ چیزى هم به كسى نگو تا
موشهاى فاضلاب، نتیجه قایم باشك بازىهاى خودشان را ببینند!
ما هم حسب الامر رفتیم و آنجا را تلهگذارى كردیم. از قضا یكى - دو شب بعد،
انفجار مهیبى در كانال فاضلاب به وقوع پیوست. صبح روز بعد كه براى وارسى محل
رفتیم، دیدیم حدس برادر احمد درست بوده. دیواره كانال از خون سرخ شده بود.
منتها مشخص بود كه اجساد را با خودشان كشیده و برده بودند. پرونده موشهاى
فاضلاب در مریوان، این جورى مختومه شد!».
به دنبال تثبیت وضعیت امنیت داخلى شهر مریوان، احمد بلافاصله به اتفاق شهداى
بزرگوار عباس كریمى (مسؤول واحد اطلاعات سپاه مریوان)، محمد توسلى (مسؤول واحد
عملیات)، رضا چراغى و حسین قُجهاى (مسؤولان محورهاى عملیاتى سپاه)، احمد
چراغى، حسن زمانى، سیدرضا دستواره و دیگر رزمندگان سپاه مریوان، دست به كار
گسترش سازمان رزم قواى انقلاب در منطقه شمال اورامانات و آغاز یك رشته عملیات
پاكسازى مواضع تجزیهطلبان گردید. در همین مقطع بود كه به امر حساس و خطیر
تسلیح و تجهیز نیروهاى بومى وفادار به انقلاب همت گماشت. به گفته یكى از
سرداران سپاه غرب كشور:
«... یكى از علل اصلى موفقیت احمد در كردستان، این بود كه صف مردم فقیر و
مسلمان این منطقه را در همه جا، چه در مناطق تحت كنترل ضدانقلاب و چه در مناطق
آزادشده، از صف ضدانقلاب جدا كرده بود. احمد هیچ وقت این مرزبندى را نادیده
نگرفت. مثلاً در جریان تشكیل سازمان پیشمرگان مسلمان كرد در مریوان، احمد، از
علمداران و بانیان اصلى این جریان محسوب مىشود. نفس مشاركت او در تشكیل این
سازمان، خودش از این شناخت منطبق بر واقعیات احمد از مسائل كردستان سرچشمه
مىگیرد. او در انتخاب نیروهاى مسلمان كرد براى ردههاى مختلف این سازمان در
مریوان به قدرى حساب شده و ظریف برنامهریزى كرده بود كه این نیروها جزو
كیفىترین عناصر انقلابى بومى در سطح كل استان كردستان به شمار مىآمدند؛ تا
جایى كه نیروهاى سپاه و ارتش در سطح استان، به خاطر اعتماد و اطمینانى كه به
روحیه انقلابى نیروهاى كرد تحت امر احمد داشتند، اكثر اوقات براى عملیات در
دیگر جبهههاى كردستان به مریوان مىآمدند و از احمد مىخواستند تعدادى از
بچههاى پیشمرگ مسلمان مریوان را در اختیار آنها بگذارد.»
تأسیس سازمان پیشمرگان مسلمان كرد در مریوان، جزو درخشانترین سرفصلهاى
كارنامه فعالیت انقلابى احمد در كردستان محسوب مىشود؛ امرى كه موجب گشت تا
رابطه عاطفى و عُلقه ایمانى گرمى میان او و مدافعان مسلمان كرد انقلاب برقرار
شود:
«... دلبستگى خیلى عجیبى به نیروهاى كرد مسلمان داشت. از كوچكترین فرصتها
براى رسیدگى به حوایج و رفع كم و كاستىهاى آنها استفاده مىكرد. هر دو - سه
روز یك بار، با برادر مجتبى سالكى - مسؤول سازمان پیشمرگان مسلمان كرد مریوان -
مىآمد به «سروآباد»، جایى كه سابقاً باغ شیخ عثمان نقشبندى بود و بعد از
آزادسازى منطقه، به محل استقرار این نیروها مبدل شده بود. همه او را محرم
خودشان مىدانستند و در این بازدیدها، مىآمدند و گاه تا ساعتها برایش درد دل
مىكردند. با یك حوصله و احترام فوقالعادهاى به صحبتهایشان گوش مىداد و تا
آخرین حدى كه در توانش بود، سعى مىكرد مسائل و مشكلات آنها را حل كند. در آن
دوران، با آن كه از لحاظ مالى وضع خود بچههاى سپاه مریوان در شرایط اسفناكى
قرار داشت، احمد روى مسأله تأمین ارزاق و رفع نیازهاى مالى نیروهاى كرد كه
عموماً جزو مستضعفترین اهالى روستاهاى منطقه بودند، حساسیت زیادى به خرج
مىداد. بارها خودم دیدم كه حلب روغن و پتوى جیره سپاه را از تداركات برمىداشت
و مىبرد بین آنها تقسیم مىكرد. روى حفظ بیتالمال از همه سختگیرتر بود. از
اموال سپاه حداقل استفاده را مىكرد، اما براى تأمین پیشمرگان مسلمان از جان
مایه مىگذاشت... اگر احمد براى ما بچههاى سپاه مریوان كه حتى عاشق چشم
غرههایش بودیم، در یك كلام، «برادر احمد» بود؛ براى پیشمرگان مسلمان كرد، او
خیلى عزیزتر از یك دوست و رفیق بود. او براى آنها «كاك احمد» بود!».
انس و الفت احمد با مردم مسلمان و رنجكشیده كرد، تنها به نیروهاى انقلابى و
رزمنده این خطه محدود نمىشد. دامنه رأفت انقلابى و مكتبى احمد چنان گسترده بود
كه توفیق تسخیر قلوب اهالى مناطق تحت سلطه ضدانقلاب را نیز براى او به ارمغان
آورد:
«... اصل اولى را كه احمد همواره در عملیات پاكسازى مناطق زیر سلطه ضدانقلاب
رعایت مىكرد، بیدار كردن فطرت پاك و دست نخورده مردم این مناطق بود. بدون
كمترین خوف یا واهمهاى، به روستاهایى كه محل تردد یا نفوذ ضدانقلاب بودند،
مىرفت. مردم را جمع مىكرد و با یك بیان خیلى ساده و بىتكلف، براى آنها از
شخصیت امام(ره)، حقانیت نظام و رأفت انقلاب صحبت مىكرد. جنایات و خیانتهایى
را كه ضدانقلاب به نام مردم كرد مرتكب مىشد، براى آنها شرح مىداد. با همه
صلابت و اقتدارى كه داشت، لحن صحبت و كلماتى كه در حرفهایش براى مردم این جور
مناطق به كار مىبرد، ذرهاى بوى بیگانگى، خشونت یا برخورد از موضع بالا را
نداشت.
مىگفت: جمهورى اسلامى و این انقلاب، مال شما و از خود شماست. ما مىخواهیم شما
زندگى عادى خودتان را در سایه عدالت و امنیت انقلاب از سر بگیرید. تا به حال،
شما زیر فشار و سلطه ضدانقلاب چنین فرصتى نداشتید. انقلاب یعنى قرآن، یعنى مرام
حضرت رسولr، یعنى آبادى و نعمت و امنیت براى شما و بچههاى معصومتان. از
ضدانقلاب نترسید. ضدانقلاب كیست؟ كسى كه حتى آرد نان و فشنگ تفنگش را لب مرز
نوسود و دزلى از قاتلان بعثى مسلمانهاى كرد عراق مىگیرد، چطور مىتواند ادعاى
مبارزه براى مردم مسلمان كردستان را داشته باشد؟ شما مسلمانید، مسلمان جز خدا
از كسى ترسى ندارد. شما كرد هستید، كردها شجاعترین مردم این مملكتند. چرا به
خفت سلطه ضدانقلاب تن مىدهید؟ عزت و كرامت یك مسلمان كرد چطور اجازه مىدهد به
ذلت تسلط یك مشت ملحد دست نشانده اجنبى تن بدهد؟ ما و شما همگى پیرو مكتبى
هستیم كه مىفرماید: عزت فقط براى خدا، رسول خداr و اهل ایمان است. خودتان همت
كنید. ضدانقلاب را معرفى كنید. بیایید تفنگها را تحویل بدهید. ما برادران
مسلمان شما هستیم كه آمدهایم كردستان مسلمان را از دست ایادى اجنبى آزاد
كنیم... حالا دیگر خودتان مىتوانید راه را از بیراهه تشخیص بدهید و به یارى
خدا، راه حق را انتخاب كنید!...
احمد با همین برخورد اسلامى و انسانى خودش طورى مردم را مجاب مىكرد كه اكثر
مواقع خود آنها براى پاكسازى روستاهایشان از تسلط ضدانقلاب پیشقدم مىشدند.»
احمد در جهت سرعت بخشیدن به روند پاكسازى مناطق استحفاظى سپاه مریوان، با
معضلات بغرنجى دست و پنجه نرم مىكرد. از جمله مهمترین این معضلات، محدودیت
اعزام نیروهاى كارآمد و كیفى به منطقه مریوان بود. به گفته یكى از نیروهاى
اطلاعات - عملیات سپاه مریوان:
«... آن روزها وضعیت احمد در جبهه مریوان به این صورت نبود كه مثلاً گروهان و
گردان داشته باشد. از لحاظ سازمانى، تقسیم كار بچههاى ما در مریوان به صورت
پایگاهى بود. هر بار كه تعداد معدودى نیرو به مریوان اعزام مىشد، احمد از بین
آنها مسؤولى را براى فرماندهى پایگاه انتخاب مىكرد و بقیه نیروها، تحت امر آن
مسؤول در پایگاه مربوطه مستقر مىشدند. توجیه منطقه براى فرمانده هر پایگاه و
سركشى و نظارت مستمر بر وضعیت آنها را شخص احمد به عهده داشت.»
در كنار مجاهدت شبانهروزى جهت گسترش دایره پاكسازى و سركوبى ضدانقلاب، احمد
توجه خاصى به مردم مناطق محروم مریوان مبذول مىداشت؛ با غمهاى آنان همدرد و
شریك شادىهایشان بود. مردم مریوان كه از ابتداى غائله كردستان، به واسطه
آشوبها و تسلط ضدانقلاب در منطقه با كابوس مهیب جنگ، ناامنى و هراسِ دایمى
نسبت به آتیه نامعلوم خود و نوامیسشان دست به گریبان بودند، با ورود قواى
انقلاب به مریوان و مشاهده رفتار اسلامى - انسانى آنان با اهالى شهر، به زودى
به ماهیت پوچ تبلیغات سوء ضدانقلاب علیه رزمندگان سپاه واقف شدند. از سوى دیگر،
مردم منطقه مریوان، از شهرى و روستایى و كوچك و بزرگ، در كار شگفت فرمانده سیه
چرده و پرمشغله سپاه شهر؛ كه براى آنان هم فرماندار بود، هم شهردار و بخشدار،
هم به فكر تهیه سوخت و خوار و بار كمیاب مورد نیاز مردم بود و هم در صدد تهیه
كتاب و دفتر و گچ و تخته سیاه و تأمین معلم براى مدارس كودكانشان؛ سخت حیران
مانده بودند. دیرى نپایید كه بذر محبت نسبت به این تازهوارد ناشناس در گلخانه
قلوب با صفاى مردم مریوان ریشه دوانید، جوانه زد، سبز شد و به شكوفه نشست و
براى احمد گلهاى خوشبوى محبت پاك و بىغل و غش مردم مریوان را به ارمغان آورد.
سردار شهید سیدمحمدرضا دستواره، درباره این ارتباط انسانى پرشور مابین احمد و
اهالى مستضعف و محروم مریوان گفته است:
«... خدا گواه است این مطلب را فقط من ندیدهام، خیلى از بچهها شاهد بودند؛
تازه حقوقش را گرفته بود. از در سپاه بیرون آمد، دید یك زن بچهبغل، آن دست
خیابان، كنار پیادهرو نشسته و دارد گریه مىكند. رفت جلو و از او پرسید: خواهر
من، شما چرا ناراحتى؟ چه شده؟ چه كسى به شما اذیت كرده؟
زن برگشت به او گفت: شوهر بىغیرتم من و این بچه صغیر را توى این شهر گذاشته،
رفته تفنگچى كومله شده. به خدا خیلى وقت است یك شكم سیر غذا از گلوى من و این
بچه پایین نرفته آقا!
احمد تا این حرفها را شنید، بُغضش گرفت. اشك توى چشمهایش جمع شده بود.
بلافاصله دست كرد توى جیب اُوركتش، عین مبلغى را كه چند دقیقه پیش بابت حقوقش
گرفته بود، دو دستى گرفت طرف آن زن و گفت: به خدا من شرمندهام، نمىدانستم شما
چنین مشكلى دارید. این پول ناقابل را بگیرید، هدیه مختصرى است. فعلاً امور
خودتان را با آن بگذرانید. نشانىتان را هم بدهید به برادر دستواره. او مسؤول
تأمین ارزاق شهر است. بعد از این مواد خوراكى شما را خودش مىآورد دم در
خانهتان به شما تحویل مىدهد.
آن زن، خشكش زده بود. احمد با التماس پول را به او داد، نشانىاش را هم نوشت و
داد به من... به خدا قسم كم نبودند خانوادههایى در مریوان كه احمد خرج آنها را
مىداد. مىدید حقوق خودش كفاف این كار را نمىدهد، مىرفت از پدرش دستى
مىگرفت، مىآورد خرج محرومین مریوان مىكرد. همین طورها بود كه همین
خانوادههایى كه او خرجشان را مىداد شوهرهاىشان را سَرِ غیرت مىآوردند كه؛
شما خجالت نمىكشید؟ اسم خودتان را مىگذارید كُرد؟ دارید با مردى مىجنگید كه
خرج خورد و خوراك زن و بچههاى شما را مىدهد. به همین خاطر مىدیدیم كه راه به
راه، ضدانقلاب فریبخورده، گروه گروه مىآمدند و خودشان را به سپاه تسلیم
مىكردند.»
یكى از سرداران سپاه غرب كشور ضمن اشاره به این رابطه عاطفى مىگوید:
«... شما اگر مىخواهید واقعاً احمد را آنطور كه بود بشناسید، لازم نیست سراغ
ما بچههاى سپاه بیایید. شما بروید سراغ مردم كردستان. بروید پاى صحبت مردم
مسلمان مهاباد، سقز، بانه، پاوه و مریوان بنشینید. آنها بیشتر و بهتر از همه ما
دوستان احمد صلاحیت دارند درباره شخصیت او صحبت كنند. طرز تفكر احمد درباره
مردم كردستان و ریشه عملكرد اصولى و دقیق او در رابطه با این مردم به سه عامل
اساسى برمىگردد. اولاً اعتقاد عمیق او به كریمه قرآنى «محمد رسولاللَّه و
الذین معه اشداء علىالكفار رحماء بینهم». مهمترین مسأله براى احمد هویت اسلامى
این مردم بود. با وجود قضاوت عجولانه بعضىها كه تحت تأثیر تبلیغات گروهكهاى
الحادى در كردستان از مردم این منطقه ناامید بودند، احمد فریب این پوسته پوك و
فریبنده جو مسموم تبلیغاتى موجود در منطقه را نخورد. به فطرت دینى و اصالت
اسلامى مردم كردستان عمیقاً ایمان داشت و یقین داشت كه كافى است با برخوردى از
سر مدارا و رأفت، فرصتى براى از قوه به فعل در آمدن فطرت دینى مردم منطقه فراهم
شود، آن وقت است كه همین مردم، قبر ضدانقلاب را در كردستان خواهند كند.
اگر مسأله دانش سیاسى و تجارب مبارزاتى احمد را هم در كنار این قضیه در نظر
بگیریم، مىبینیم كه او در ردیف فرزانهترین شخصیتهاى سیاسى - نظامى انقلاب در
كردستان بوده است. عامل سوم، شاگردى احمد در محضر حاج محمد بروجردى است. آقاى
بروجردى به عنوانِ مربى و مرشد تمامى فرماندهان سپاه غرب، شخصاً عاشق مردم
مسلمان كردستان بود و به هیچ وجه مسأله تشكیك در اصالت هویت اسلامى مردم این
منطقه، توسط بعضى عناصر ظاهربین خودى را تحمل نمىكرد. بروجردى به بركت جاذبه
معنوى فراوان خود، راه و رسم این عشقورزى و احترام به مردم نجیب كردستان را به
شاگردان مخلص خود از قبیل احمد، همت و... هم یاد داده بود. به همین دلیل
مىبینیم احمد در مقابل مردم كردستان موم است و در برابر ضدانقلاب آهن!».
مهابت و رعبى كه از وجود پرصلابت احمد بر قلوب سیاه و سنگى ضدانقلابیون نشسته
بود، تا بدان پایه، مایه هراس و وحشت عناصر مسلح ضدانقلاب را فراهم آورد كه به
قول یكى از رزمندگان سپاه مریوان:
«... كافى بود در جایى به ضدانقلاب خبر برسد كه احمد قصد حمله به مواضع آنها را
دارد. قواى ضدانقلاب، مثل دستهاى شغال كه بوى شیر شنیده باشند، فرار را بر
قرار ترجیح مىدادند و از معركه مىگریختند.»
شگفتا! آخر این مجاهد فى سبیل اللَّه با آن دل دریایىاش كه معدن نابترین
عواطف انسانى بود، چگونه مىتوانست چنین رعب و هراسى را در قلوب قواى خصم ایجاد
كند كه حتى صرف شنیدن نامش، آرام و قرار را از دشمن سلب نماید؟ اگر در عرصه
جهاد؛ ایمان، زره مجاهد راه خداست، پس نه عجب اگر سلاح او در این میدان پرخوف و
خطر دعا و نیایش باشد؛ نیایشى آتشناك، برخاسته از سینهاى سوزناك:
«... در ابتداى شهر مریوان، قلهاى مشرف به این شهر بود كه اسم آن را گذاشته
بودیم قله روحاللَّه.
در ایامى كه ستون نیروهاى سپاه مریوان راهى مأموریتى مىشد كه به هر دلیل احمد
نمىتوانست همراه آنها برود، مىدیدیم از احمد خبرى نیست... سرانجام به راز این
غیبت واقف شدیم. این سردار رشید اسلام، مثل مولا و سرورش حضرت رسول اكرمr كه
براى مناجات به غار حرا مىرفتند، در چنین مواقعى به قله روحاللَّه مىرفت. در
آنجا نماز مىخواند، با یك سوزى با خدا راز و نیاز مىكرد و براى سلامت و
موفقیت نیروهایش به درگاه خدا استغاثه مىكرد.
حالا با توجه به اینكه عمده این نیروها جزء عناصر رزمى كیفى سپاه بودند و تجربه
عملیاتى زیادى هم داشتند، شاید این طور به نظر مىرسید كه این همه حساسیت به
خرج دادن نسبت به وضع آنها، چندان ضرورتى ندارد؛ ولى احمد مثل همه جوانمردان
مؤمن بِاللّه و شیران روز و زاهدان شب، اینطور عمل مىكرد. به خدا توكل داشت،
به ائمه اطهارu متوسل مىشد و توفیق و عزت بچهها را از خداوند مسألت مىكرد.»
آرى، مؤمن در دو جبهه مىجنگد؛ جبهه درون و جبهه بیرون. و جهاد اكبر، در حقیقت
همان جنگى است كه در آوردگاه روح آدمى برپاست. مظاهر استكبارى قدرت كه ریشه در
كبر شیطانى دارند، در نظر اهل بصیرت، توهم و فریبى بیش نیستند. نیل به قدرت
حقیقى، در گرو درك فقر و عجز كامل آدمى در مقابل ذات غنى قادر مطلق است و نماز
و نیایش خاكسارانه، نشانه حصول آدمى به چنین ادراك نابى است. این چنین است كه
اراده انسانى بدل به ارادت محض مىشود و دست قادر متعال از آستین ارادت و بندگى
مجاهد راه خدا ظاهر مىگردد و سنگرهاى كفر زده اردوى ظلمت را برقآسا تسخیر
مىكند. عابد دریادل قله روحاللَّه و سردار صفشكن سپاه مریوان، در جهاد اكبر
نیز بر محاصره قواى نفس اماره خویش غلبه یافت و پیروز از میدان به در آمد؛ ضمن
آنكه جبهه جهاد اصغر را حتى براى یك روز رها نكرد و این است فتحالفتوح. آوازه
صلابت و قدرت الهى احمد، به زودى كران تا كران جبهههاى كردستان را درنوردید،
از حصار مرزهاى غرب كشور بیرون رفت و موجب گشت تا رزمندگان و مردم رنجكشیده
كردستان عراق به او لقب «احمد اَسد» - احمدِ شیروَش - را بدهند.
همین سردار شیر صولتِ اُحُدِ كردستان، در برابر كمترین كم توجهىاى به بسیجیان،
چون رعد مىخروشید و با كوچكترین مسألهاى كه خاطر یك بسیجى را آزرده مىساخت،
همچون پدرى دلسوز، بىوقفه باران اشك از چشمان پرفروغش مىبارید. مسؤول
بیمارستان مریوان، همان رزمنده باصفایى كه پیشتر از او داستان آزادسازى مریوان
را نقل كردیم، مىگوید:
«... چند روزى به مرخصى رفته بودم. نیم ساعت از بازگشت من سپرى نشده بود و
داشتم توى غذاخورى بیمارستان ناهار مىخوردم كه شهید محمدحسین ممقانى (مسؤول
بهدارى سپاه مریوان)، سراغم آمد و دستپاچه گفت: بلند شو! برو توى بخش، احمد
آمده با تو كار دارد!... به سرعت رفتم داخل بخش بیمارستان. دیدم با چهرهاى
غضبناك، جلو بخش منتظر ایستاده. تا مرا دید، پرسید: برادر مجتبى كجا بودید؟
گفتم: داشتم غذا مىخوردم. دست انداخت زیر یقهام را گرفت و كشان كشان، مرا با
خودش برد. خدایىاش را بخواهى، بدجورى عصبانى بود، داشت خفهام مىكرد.
رسیدیم بالاى تخت یكى از بسیجىهاى مجروح كه بچه شمال بود و حدوداً هفده سال
داشت. احمد به دستهاى او اشاره كرد و از من پرسید: روى این دست چیه؟! دیدم
باندهایش حسابى سرخ است. گفتم: خون! بعد، از همان مجروح پرسید: چند وقته اینجا
خوابیدى؟ گفت: یك هفته. پرسید: وقتى اینجا آمدى، با تو چطورى برخورد كردند؟
گفت: هیچى، مرا روى همین تخت به حال خودم گذاشتند. پرسید: ظرف این مدت چطور غذا
خوردى؟ گفت: با همین دستهایم. پرسید: گفتى دستهایم را بشویید؟ گفت: بله، گفتم.
پرسید: پس چرا نشستند؟ گفت: چند بار گفتم؛ ولى كسى به حرفم گوش نداد.
بعد احمد رو كرد به من گفت: مگر من روز اول كه تو را اینجا فرستادم، نگفتم چه
مسؤولیتى دارى؟ مگر...
یقهام را به هزار زحمت از گیره قرص انگشتان او خلاص كردم و عقب رفتم. داد زد:
بیا اینجا! و الا این بیمارستان را روى سرت خراب مىكنم! پرسیدم: چرا؟ گفت:
اینجا دیگر با یك كارشكنى ضدانقلابى طرف نیستم. اینجا یك خودى دارد ضربه
مىزند! سعى كردم با مطرح كردن سلسله مراتب و به اصطلاح، برخورد تشكیلاتى، از
برابر غضب آتشناك احمد جا خالى بدهم. گفتم: برادر احمد، اینجا مدیریت تشكیلاتى
دارد؛ یعنى شما از من نباید بازخواست كنید. بیمارستان، مدیر داخلى دارد، باید
ایشان توضیح بدهد... آقا تا این حرف را شنید، گفت: این تشكیلات توى سرت بخورد!
دیدم دارد دنبال چیزى مىگردد، مثل تیر از چله كمان، در رفتم. بعد حس كردم
انگار یك چیزى مثل برق از بیخ گوشم رد شد. نگو چنگالِ روى میز را برایم حواله
كرده!...
بعد از چند ساعتى دیدم مىگویند برادر احمد تو را احضار كرده. با یك دنیا ترس و
لرز رفتم پیش او. تا مرا دید، دوباره شروع كرد به داد و فریاد. گفتم: بابا، من
تازه دو ساعت نمىشد كه از مرخصى آمده بودم. چه مىدانستم توى بخش چه خبر است؟
گفت: تو یك ساعت و نیم است از مرخصىآمدهاى. به جاى اینكه اول بیایى به مجروح
سر بزنى، به بیمارستان و امور مجروحین آن برسى، رفتى نشستى پاى بشقاب غذا، به
كِیفِ خودت مىرسى؟!... خلاصه! شروع كرد به گله كردن و گفت: برادر مجتبى! شما
خائنید! توى قضایاى رسیدگى به این بچههاى مجروح خیانت كردهاى. تو به عنوان
فردى كه امین من توى تشكیلات این بیمارستان بودى، امانتى را كه به تو داده
بودم، رعایت نكردى. من دیگر چه بگویم؟ تو مىدانى آن بسیجى مجروح را مادرش با
چه امیدى، با یك دنیا آرزو بزرگ كرده و مثل امانتى به دست من و تو سپرده؟...
شروع كرد مثل ابر بهار، هاى هاى گریه كردن. ما هم به تبع ایشان زار زار گریه
كردیم. گفت: نه، برادر جان! این جورى فایده ندارد. اگر بخواهى این جورى ادامه
بدهى، كلاهت پس معركه است. ببین! بیا فكرى بكن. اگر نمىتوانى، خیلى رك بگو!
عرضه ندارى این كار را انجام بدهى؟ به دَرَك! ول كن بگذار كس دیگرى آن را انجام
بدهد... خلاصه! با وجود اینكه با من برخورد تندى كرد، هر چه به وجدانم رجوع
كردم، دیدم جاى گلایه نیست. چون مسؤول بودم و باید به كار آن بچه بسیجى مجروح
رسیدگى مىكردم؛ و الا خودم هم مىدانستم كه احمد قلبى داشت به صافى و صفاى
شبنمى كه روى گلبرگ آلالههاى بهارى مریوان مىنشیند. فقط زمانى با كسى تندى
مىكرد كه از او خطایى، خصوصاً نسبت به بچه بسیجىها سر زده بود.»
مقارن همین ایام بود كه احمد یار و همرزم دیرینهاش محمّد توسّلى را از دست
داد. رادمردى كه از ابتداى حضور احمد در جبهههاى غرب كشور، همه جا دوش به دوش
او به جنگ رجّالههاى ضدانقلاب رفته بود. احمد با كفایت رزمى فراوانى كه در
محمد سراغ داشت، پس از فتح مریوان، علاوه بر تعیین وى به جانشینى خود، مسؤولیت
فرماندهى واحد عملیات سپاه مریوان را نیز به او محول كرده بود. ضدانقلابیون
بُزدل، محمد توسلى را حین تردد در منطقه و طى یك كمین غافلگیرانه در تنگه گاوان
به شهادت رساندند. عجیب آن كه صبح روز واقعه، محمد غسل شهادت كرده و با حالتى
متفاوت با همیشه، جهت اعزام به مأموریت با احمد وداع كرده بود. یكى از بسیجیان
سپاه مریوان، از این واقعه تلخ چنین حكایت مىكند:
«... شهادت محمد توسلى توسط ضدانقلاب، آنقدر براى احمد سنگین بود كه همان روز
رفت توى اتاق خودش، در را به روى خودش قفل كرد و سه شبانهروز به سوگ نشست و
اشك ریخت. طى این سه روز، بچهها هر كارى كردند، از اتاق بیرون نیامد. صداى هق
هق گریهاش، ساختمان سپاه را به لرزه درآورده بود. حتى موقع غذا هم كه مىشد،
هر چه مىكردیم در را به روى ما باز نمىكرد... بچهها روزى سه بار از زیر شكاف
در، بیسكویت «پتىبور» را دانه دانه به داخل مىسُراندند تا بلكه برادر احمد،
از زور گرسنگى هم كه شده، چند تایى از آنها را بخورد... روز سوم، وقتى برادر
احمد از اتاق خارج شد، دیدیم بیسكویتها دست نخورده و مورچهها دارند آنها را
تكه تكه مىكنند. هیچ وقت باورم نمىشد مردى كه صلابت او كوههاى كردستان را به
لرزه درمىآورد، مىتواند چنین روح حساس و قلب لطیفى هم داشته باشد!».
داغ شهادت محمد توسلى، هر چند پشت احمد را شكست - اما هیهات! - هرگز نتوانست
خللى در عزم استوار این سرباز سلحشور حسین زمان وارد آورد. بلافاصله دست به كار
یك رشته عملیات تهاجمى با هدف پاكسازى نوار مرزى مریوان گردید. آماج نخستین
ضربت كوبنده احمد، «دزلى» بود. تصرف دزلى كه حكم سرپل اصلى نفوذ عناصر ضدانقلاب
به داخل خاك كردستان ایران را داشت، از مهمترین دستاوردهاى مهارت رزمى درخشان
احمد و فئه قلیل رادمردان همرزم او در جبهه مریوان به شمار مىرود. براى پى
بردن به عظمت كارى كه احمد با فتح ارتفاعات دزلى انجام داد، باید ابتدا با دزلى
و نقشى كه این منطقه در معادلات سیاسى - نظامى نبرد براى ضدانقلاب و حامیان
بعثى و شرقى و غربى آن ایفا مىكرد، آشنا شویم.
دزلى منطقهاى كوهستانى و مرتفع در محدوده اورامان و در مجاورت نوار مرزى
كردستان ایران با خاك عراق است. در آن مقطع - اواخر تابستان 59 - روستاى دزلى،
در اشغال عناصر مسلح حزب منحله دمكرات و به مثابه مستحكمترین دژ براى ضدانقلاب
بود. موقعیت سوقالجیشى دزلى، حساسیت خاصى به این منطقه كوهستانى بخشیده بود.
از حیث وضعیت جغرافیایى، این روستا، در یك فرورفتگى كاسه مانند قرار داشت.
اطراف آن را ارتفاعات صعبالعبورى احاطه كرده بود و یك راه مواصلاتى به سمت
پاوه به آن منتهى مىشد كه در ضمن، مسیر تردد مردم بومى منطقه نیز بود. در دو
سوى این معبر، حدود یك تا دو كیلومتر، صخرههاى بزرگى قرار داشت كه ضدانقلاب در
پناه آنها به راحتى قادر بود با استقرار قواى معدودى یك ستون عظیم نظامى را در
سطح معبر به تله انداخته، نابود كند؛ همچنان كه در دوران رژیم طاغوت، چنین
واقعهاى اتفاق افتاد. احمد در این باره مىگوید:
«... منطقه دزلى در زمان رژیم شاه كلاً دو بار از دست این گروهها گرفته شده
بود و این دو بار را در آن دوران بهعنوان وقایع تاریخى در كتیبه مسجد جامع
سنندج ثبت كردند... پشت روستاى دزلى را ضدانقلابیون براى خودشان دژى محسوب
مىكردند. آنها تمام صخرههاى مشرف بر مسیر راه مزبور را با خرجگذارى دینامیت
و تى.ان.تى بمبگذارى، و عرض كنم كه تلهگذارى كرده بودند.»
همین مسأله باعث پررویى و گزافهگویى فراوان ضدانقلاب در تبلیغات مسموم آنان
شده بود. بهعنوان مثال، در یكى از اعلامیههاى گروهك دمكرات، چندى پس از
آزادسازى مریوان توسط احمد و همرزمانش، آنان وقیحانه شكست خود در نبرد مریوان
را «عقبنشینى تاكتیكى» وانمود ساخته و نیروهاى انقلاب را به زورآزمایى در تله
دزلى دعوت كرده بودند:
«... مضمون اعلامیه دموكرات این بود: احمد متوسلیان و قواى حكومت اگر راست
مىگویند و قدرت دارند، بیایند و دزلى را از پیشمرگان ما بگیرند!».
دیگر اینكه موقعیت سیاسى خاص دزلى را نباید نادیده گرفت. در حقیقت، دزلى، حكم
قرارگاه فرماندهى كل و ستاد مشترك سران ائتلاف باندهاى ضدانقلاب در غرب كشور را
داشت؛ ائتلافى شیطانى، شامل طیف متنوعى از آخوندهاى جیرهخوار دربار پهلوى نظیر
شیخ عثمان نقشبندى و شیخ عزالدین حسینى تا قاسملوى دموكرات، ژنرالهاى فرارى
سلطنتطلب از قماش عزیزاللَّه پالیزبان و غلامعلى اویسى، دار و دسته شاپور
بختیار و سرانجام گروهكهاى افراطى ماركسیستى نظیر كومله و متحدان چپ آمریكایى
آن؛ فدایى و پیكار. جلسات ادوارى سران این ائتلاف هفت جوش ضدانقلاب، بهطور
منظم در دزلى و با حضور افسران عالىرتبه سرویس اطلاعات سپاه یكم ارتش بعث عراق
برگزار مىشد. سردار رشید سپاه اسلام شهید محمّدابراهیم همت در مورد دستور كار
یكى از این جلسات مىگوید:
«... قبل از فتح دزلى توسط سپاه مریوان، یكى از جلسات كه خیلى هم مهم بود، در
دزلى برگزار شد. در جلسه مزبور، پالیزبان به اتفاق قاسملو و تنى چند از افسران
طاغوتى، به شیخ عثمان نقشبندى پیشنهاد مىدهند كه تو باید سپاه رزگارى(13) را
در اورامان تشكیل بدهى و مردم آنجا را مسلح كنى. این جلسه، با كنفرانس سران عرب
در طائف عربستان همزمان بود...به اصطلاح خودشان فتوا هم داده بودند كه جنگ علیه
شیعه و پاسدار حلال است و شما مردم، باید علیه این دو بجنگید!».
احمد در بخشى از خاطرات خود از نبردهاى غرب، اشارهاى هم به توطئه استكبارى
تشكیل سپاه رزگارى داشته است:
«... شیخ عثمان را وامىدارند كه گروهك رزگارى را تشكیل بدهد. او هم نام
نیروهاى مسلح خود را «سپاه عمر بن خطاب» گذاشته بود. علت انتخاب نام خلیفه دوم
براى شاخه نظامى این گروهك این بود كه مىخواستند از اعتقادات مذهبى مردم اهل
سنت منطقه غرب كشور سوء استفاده كنند. چنان كه خود شیخ عثمان هم به چنین
سفسطهاى متوسل شده و گفته بود: همانطور كه سپاه اسلام در زمان خلیفه دوم به
ایران حمله كرد و ایرانیان مجوس را مسلمان كرد، حالا هم این سپاه، كارش مشابه
همان سپاه دوران عمر است كه مىخواهد ایرانِ - به زعم او - كافر را مسلمان
بكند!».
این به اصطلاح سپاه رستگارى! براساس رهنمودهاى سران مرتجع كشورهاى عربى منطقه -
بهویژه وهابیت حاكم بر حجاز - در كنفرانس سران عرب(14) كمتر از یك ماه پیش از
حمله سرتاسرى ارتش بعث عراق به خاك جمهورى اسلامى ایران تشكیل گردید. استكبار
جهانى به سركردگى آمریكا و ارتجاع عرب حاكم بر كشورهاى حاشیه جنوبى خلیج فارس،
در استمرار روند ثباتزدایى از حاكمیت انقلابى نظام مقدس جمهورى اسلامى، یك
رشته تدابیر عاجل و ضربتى را در دستور كار خویش قرار دادند. رئوس تدابیر متخذه
در اجلاس طائف از این قرار بود:
1- تشدید حركتهاى تجزیهطلبانه در مناطق مختلف ایران اسلامى، بهویژه دو استان
حساس مجاور مرز عراق، (خوزستان و كردستان)، از طریق یك دست كردن فعالیت عناصر
متشتت ضدانقلاب.
2- برنامهریزى جهت اجراى موفق یك كودتاى نظامى برقآسا، با بهرهگیرى از عناصر
سلطنتطلب و پاكسازى نشده در ارتش ایران.
3- و سرانجام، در صورت به بنبست رسیدن تدابیر فوق، دادن چراغ سبز به ماشین
جنگى رژیم توسعهطلب بعث عراق كه به ویژه پس از سرنگونى رژیم شاه معدوم، رهبرى
آن در آتش اشتیاق ایفاى نقش ژاندارمى استكبار در خلیج فارس مىسوخت.
بر همین اساس، جهت تحقق بند یك تدابیر متخذه در اجلاس طائف، در قدم نخست سپاه
رزگارى در كردستان تشكیل گردید. دشمنان جهانى و منطقهاى جمهورى اسلامى ایران
كه از بىرنگى حناى شعر و شعارهاى خلقى و دمكرات مآبانه گروهكها در نزد افكار
عمومى مردم مسلمان كردستان، در گذر نزدیك به سه سال جنگ در این استان به خوبى
آگاه شده بودند، ضمن تشكیل سپاه رزگارى و سپردن فرماندهى اسمى آن به شیوخ
خودفروخته نقشبندى، در صدد برآمدند با دامن زدن به تعصبات مذهبى اهالى مناطق
كردنشین غرب كشور و طرح ضدیت میان شیعه و سنى، بنبست جنگافروزى گروهكها در
كردستان را بشكنند. فتواى معروف شیخ عثمان مزدور كه گفته بود: «هر كس ده پاسدار
[امام] خمینى را سر بِبُرَد، بهشت بر او واجب مىشود»! تبلور عینى عزم استكبار
براى تبدیل بحران كردستان به یك جنگ خونین مذهبى بود. سردار رشید اسلام حاج همت
درباره تأثیر این فتواى رذیلانه گفته بود:
«... این جریان كثیف و خائنانه بلافاصله در منطقه دامنگیر شد و حتى دامنه این
جریان به پاوه هم رسید. به عنوان مثال، بعد از صدور این به اصطلاح فتوا، چندین
حمله از طرف گروهك رزگارى به پاسداران ما صورت گرفت. موقعى كه برادران سپاه
مریوان و ارتش حمله كردند تا منطقه اورامان را آزاد كنند، طى حمله، چند تن از
برادران ما كه زخمى شده بودند، به دست عوامل رزگارى اسیر شدند. این از خدا
بىخبرها، روى زخمهاى این مجروحین، آب نمك ریخته بودند، آب جوش ریخته بودند؛
چرا كه آن روحانىنماهاى مزدور آمریكا، در جلساتشان، جنگ علیه شیعه و به
اصطلاح خودشان، علیه پاسدار را حلال كرده بودند. ریختن آبجوش بر سر اینها را
هم حلال كرده بودند و حتى بعضى زنها هم روى سر این بچهها آب جوش مىریختند و
اینها همه، گوشهاى كوچك از عذابى بود كه ما از دست این جنایتكارها كشیدیم.»
بارى! با چنین اوصافى، در حقیقت، دزلى، به دُمَلى چركین بر قامت جبهههاى
كردستان و كانون اصلى پرورش میكرُب تجزیهطلبى ضدانقلاب مبدل گشته بود. حال،
دست طبیبى حاذق و مسلح به نیشترى برنده لازم بود تا این غده سرطانى چركین را با
مهارت جراحى كند. چه كسى حاذقتر از احمد؟ همو كه بارها پوزه عفن ضدانقلاب را
در عرصه جنگهاى كردستان به خاك مذلت مالیده بود. احمد براى تصرف دزلى، از
تاكتیك بسیار جالبى استفاده كرد؛ مكتوم نگاه داشتن هدف عملیات، تا آغاز لحظه
تهاجم و حركت دادن ستون نیروها برخلاف مسیر منتهى به هدف اصلى، جهت به انحراف
كشاندن اذهان عوامل ستون پنجم دشمن از نیت واقعى سپاه اسلام. همان روشى كه رسول
مكرم اسلامr در جریان لشكركشى سپاه توحید از مدینه براى فتح مكه به كار بسته
بود. یكى از همرزمان احمد، ماجراى فتح دزلى را اینگونه روایت مىكند:
«... پیغام رسید كه برادر احمد از كلیه نیروها خواسته تا غروب آفتاب خودشان را
به پشت ایستگاه رله صدا و سیماى مریوان برسانند. كل نیروها كه جمع شدند، دیدم
مىشویم 200 نفر بچههاى سپاه و پیشمرگان مسلمان كُرد. بعد در قالب یك ستون
نظامى، همراه برادر احمد حركت كردیم. بین راه هر چه پرسیدیم مقصد كجاست، او از
جواب طفره رفت. خلاصه، بعد از دو - سه ساعتى دیدیم داریم به طرف خاك عراق
مىرویم. برادر احمد دستور توقف ستون را صادر كرد و بعد گفت: برادران! لازم است
مطلبى را به شما توضیح بدهم. ما به حول و قوه الهى قرار است دزلى را بگیریم.
آقا، ما خیلى تعجب كردیم؛ آخر، مسیرى كه آمده بودیم، درست 180 درجه مخالف جهت
دزلى بود. یكى از بچهها گفت: برادر احمد! آخر این راهى كه ما آمدهایم، كجا به
دزلى مىرسد؟ تازه، شما امكانات ما را در نظر نگرفتهاید. احمد با یك
طمأنینهاى گفت: به خدا توكل كنید. هیچ مشكلى پیش نخواهد آمد.
خلاصه، از نو دستور حركت داد و راهى شدیم. ساعت 30/7 دقیقه شب بود كه رسیدیم
روى ارتفاعات اورامان. نگو با تدابیر احمد، ما این ارتفاعات را دور زدهایم و
بدون كوچكترین خطرى رسیدهایم بالاى قله مشرف به دزلى؛ بدون آن كه حتى رنگ آن
معبر مرگبار را هم دیده باشیم. احمد طورى برنامهریزى كرده بود كه هر كس ستون
نیروهاى ما را در راه مىدید، فكر مىكرد هدف ستونكشى احمد از مریوان، حمله به
عراق بوده.
بعد احمد گفت: خب برادران، نگاه كنید! پایین این ارتفاع، زیر پاى شما دزلى قرار
گرفته. بعد هم بلافاصله ضمن تماس بىسیم با توپخانه بچههاى ارتش، درخواست
اجراى آتش كرد. با اصابت سومین گلوله توپ، ریختیم داخل دزلى و آنجا را به صورتى
برقآسا بدون درگیرى تصرف كردیم. جالب اینجا بود كه در همین لحظات دیدیم صداى
بوق ماشین مىآید. به دستور برادر احمد، من و یكى از بچهها كنار جاده مستقر
شده بودیم. دیدیم از دور، یك كامیون كمپرسى، تخت گاز دارد مىآید و لاینقطع بوق
مىزند. نگو ضدانقلاب وقتى فهمید در دزلى درگیرى شروع شده، این كامیون را براى
رساندن ادوات خمپاره و تقویت نیروهایش راهى دزلى كرده بود. با رسیدن كامیون به
نزدیكى ما، دیدیم ترمز كرد. آن برادر ما از ركاب ماشین بالا رفت و گفت: چه
خبرته بابا! چرا این قدر بوق مىزنى؟! راننده كه از دموكراتها بود و به هواى
اینكه ما هم از خودشان هستیم، توقف كرده بود، تا لباس فرم آن بنده خدا را دید،
پشت فرمان كمپرسى از ترس غش كرد! بار این كامیون، چند قبضه خمپارهانداز 80
میلیمترى، یك قبضه كالیبر 50 و مهمات معتنابهى بود كه به دست ما افتاد. بدون
تعصب مىگویم كارى كه احمد با فتح دزلى انجام داد، بیشتر به یك معجزه شبیه
بود.»
از دیگر تبعات آزادسازى دزلى، برملا شدن ماهیت همدستى عناصر به ظاهر موجه جریان
لیبرالیزم خزیده در دستگاه اجرایى حاكمیت انقلاب با تجزیهطلبان وطن فروش بود.
به محض تسخیر دزلى و به اسارت درآمدن تنى چند از كادرهاى بالاى ضدانقلابیون
توسط احمد و همرزمان او، لیبرالهاى فریبكار ناچار شدند دست از بازى یك بام و
دو هواى خود در بحران كردستان برداشته، در دفاع از سركردگان جنایتكار ضدانقلاب
مستقیماً وارد عمل بشوند. به گفته یكى از رزمندگان سپاه مریوان:
«... در دزلى تعدادى از سران گروهك دموكرات را به اسارت گرفتیم. یادم هست برادر
ممقانى داشت دست یكى از آنها را كه مجروح شده بود، بخیه مىزد كه من و یكى از
بچههاى پیشمرگ كرد مسلمان به آنها رسیدیم. تا پیشمرگ مزبور، آن اسیر ناشناس را
دید، مرا كنارى كشید و گفت: این را مىشناسید؟ گفتم: نه، چطور مگر؟ گفت: این
كال كال است. خندهام گرفت و گفتم: كال كال دیگر چه صیغهاى است؟ گفت: این اسم
مستعار اوست. این آقا معاون سیاسى - نظامى عبدالرحمن قاسملو، رییس حزب دموكرات
است. مگر تو اعلامیه دموكرات را ندیده بودى كه از قول كال كال نوشته بود: من 9
پاسدار خمینى را اعدام كردهام؟ خب، این همان كال كال است دیگر!
تا خبر به برادر احمد رسید، سریع آمد و پرسید: ببینم! قضیه چیست؟ ماجرا را براى
او تعریف كردیم. احمد گفت: این امكان ندارد! اگر اینطور باشد، طرف ردهاش خیلى
بالاست. بعد سروقت او رفت و پرسید: تو كال كال هستى؟ او هم با یك تفرعنى بادى
به غبغب انداخت و گفت: بله، خودم هستم! ببینید، من هیچ مشكلى ندارم. بهتر است
بدانید من با آقاى رییسجمهور - بنىصدر - از قدیم رفاقت دارم. ما از فرانسه با
هم همكلاس بودیم. ایشان مرا خوب مىشناسد. شما اگر مرا به مریوان برسانید، آزاد
مىشوم.
احمد بلافاصله از آن اتاق بیرون آمد. دیدیم خیلى آشفته است. پرسیدم: برادر
احمد، آخر چه شده؟ گفت: كارمان درآمد، مىخواستى چه بشود؟! گفتم: آخر براى چه؟
گفت: فقط یادتان باشد چه مىگویم! همین فرداست كه بنىصدر به دست و پا بیفتد و
این را به تهران احضار كند. آن وقت، همه زحمات ما بر باد مىرود.
ما كه فكر مىكردیم حرفهاى كال كال مشتى لاف و گزاف بوده، این نگرانى برادر
احمد خیلى باعث تعجب ما شده بود... درست فرداى همان روز، دیدیم پیامى از سنندج
مخابره شد، با این مضمون: از مركز دستور اكید رسیده، تمام كسانى را كه در دزلى
اسیر گرفتهاید، سریع به سنندج منتقل كنید!... ما از تعجب شوكه شدیم. در تهران
از كجا فهمیده بودند كه شب قبل ما در دزلى عملیات كرده و كادرهاى دموكرات را
اسیر گرفتهایم؟ آن هم در شرایطى كه تا لحظه شروع عملیات، حتى خود بچههاى سپاه
مریوان هم نمىدانستند هدف حمله، تصرف دزلى است!...
همان جا برادر احمد به بچهها گفت: به شما نگفته بودم؟! صدور این دستور علتى
ندارد، مگر خلاص كردن همین آقاى كال كال و رفقاى او از مهلكه. پس متوجه شدهاند
كه ما این را اسیر گرفتهایم! در تمام ایام جنگهاى كردستان، هیچ وقت احمد را
مثل آن روز گرفته و مكدر ندیده بودیم.»
احمد درباره عاقبت این ماجرا مىگوید:
«... كال كال معاون سیاسى - نظامى قاسملو و یكى از اركان اصلى ضدانقلاب در
كردستان بود. وقتى در دزلى دستگیرش كردیم، خودش مىگفت: اگر مرا به مریوان
برسانید آزاد مىشوم. من خواهشم از شما این است كه مرا به مریوان ببرید.
وقتى دیدیم لیبرالها مىخواهند آزادش كنند، برادرهاى ما او را بردند همان جایى
كه دموكراتها دو تن از برادران ما را شهید كرده بودند و آنجا پس از صحبتهایى،
بچهها كال كال و یكى دیگر از كادرهاى مؤثر دموكرات را اعدام كردند. بعدها
وزارت كشور و همه ارگانهاى دولتى كه كارگزار بنىصدر و دفتر هماهنگى
رییسجمهور بودند، شروع كردند به اعتراض و ما را هم - حقیقتش را بخواهید -
دادگاهى كردند... به هر جهت نهایتاً مسأله حل شد و عوامل بنىصدر نتوانستند
كارى از پیش ببرند.»
در جریان دومین كنگره سراسرى فرماندهان سپاه در پادگان غدیر اصفهان، احمد طى یك
سخنرانى پرشور، اشارهاى نیز به نبرد دزلى داشت:
«... در منطقه مریوان، دزلى پایگاهى براى كل ضدانقلاب بود كه خوشبختانه توسط
برادران ما به طرز معجزهآسایى تصرف شد. ما از یك مسیرى كه ضدانقلابیون حتى
فكرش را هم نمىكردند، شبانه حمله كردیم. چندین ساعت راهپیمایى شبانه بدون
استراحت داشتیم تا رسیدیم به نقطهاى كه قلههاى پشت روستاى دزلى قرار دارد.
هنگامى كه ما به بالاى قله مشرف به دزلى رسیدیم، عوامل ضدانقلاب در
ساختمانهایشان داشتند خوابهاى خوش مىدیدند. هنوز صبح نشده بود كه ما به خوبى
در منطقه مستقر شدیم، سلاحهایمان را كار گذاشتیم و درگیرى شروع شد...».
به گفته سردار رشید اسلام حاج همت، بلافاصله پس از فتح دزلى توسط احمد و
رزمندگان سپاه مریوان:
«... جریان دیگرى به وجود آمد كه در راستاى آن، ابتدا شیخ عثمان نقشبندى را به
شهر بیاره عراق منتقل كردند و از آنجا هم او را به بغداد بردند. در بیاره، رژیم
صدام یك كاخ هم در اختیار شیخ عثمان گذاشته بود. او را به آنجا بردند؛ چرا كه
مىخواهند توى مشتشان باشد. بعد اسلحه مىفرستند و با این توجیه كه شیخ دستور
داده مسلح شوید، نزدیك به دو هزار نفر از مردم ناآگاه را فریب داده، مسلح
مىكنند. این بیچارهها را فریب دادند و مسلح كردند و بهعنوان سپاه رستگارى!
آنها را وادار به جنگ در مقابل دولت و پاسداران انقلاب كردند.»
انتقال شیخ عثمان به بغداد در اواخر تابستان سال 59، جهت مشاركت در اجلاسى بود
كه آمریكا، اعراب مرتجع و رژیم بعث عراق، در جهت همگونسازى كوششهاى
تجزیهطلبانه و زمینهچینى براى شروع تجاوز مسلحانه 31شهریور 59 ارتش عراق به
ایران اسلامى برگزار كرده بودند. خصوصاً تذكر این نكته، واجد اهمیت است كه به
دنبال شكست طرح ننگین كودتاى نوژه و دستگیرى عوامل آن، این اجلاس براى دشمنان
جهانى و منطقهاى انقلاب اسلامى، از حساسیت مضاعفى برخوردار بود. بنا به اخبار
مندرج در روزنامه لوموند(15) چاپ فرانسه:
«... مخالفان سلطنتطلب ایرانى اخیراً در بغداد كنفرانسى تشكیل دادند. براساس
مصوبات این كنفرانس، كلیه امكانات، از سوى دولت عراق در اختیار وفاداران به شاه
سابق كه هدفى جز سرنگونى رژیم اسلامى در ایران نداشتند، قرار گرفت. شخصیت مهم و
قدرتمند این دسته از مخالفان، ژنرال غلامعلى اویسى بود كه گفته مىشد قادر است
از حمایت 15000 چریك كرد، بهویژه از میان نیروهاى قبایلى كه هنوز به شاه سابق
وفادار مانده بودند [بخوان فرقه نقشبندى، دار و دسته رزگارى و مؤتلفین دموكرات
و چپ آنان]، بهرهمند گردد.
این واقعه، با مجموعهاى از سوء قصدها و عملیات خرابكارانه [عوامل بعث عراق
موسوم به خلق عرب] در خوزستان ایران، همزمان گردید».
رقم مكارانه و اغراقآمیز 15000 چریك كرد، خصوصاً با توجه به آمارسازىهاى
ساخته و پرداخته گروهكهاى ضدانقلاب، از آن ادعاهاى گزافى بود كه تنها
مىتوانست سر مستكبران خردمند! غربى و عروسك جنگ افروز بعثى آنها را بیشتر از
پیش، در خمره «مكراللَّه» فرو كند! چرا كه به گفته حاج همت:
«... [ضدانقلابیون] آمارهاى عجیب و غریبى از منطقه و شمار طرفدارانشان به
رژیم بعث عراق مىدادند تا ارزاق و تجهیزات زیادترى بگیرند و ذخیره كنند. با
همین روش، از ارتش عراق سلاحهایى خیلى بیشتر از آن حدى كه مورد لزومشان بود و
باید مىگرفتند، دریافت كردند و با این حساب مىبینیم كه اینها حتى به خود رژیم
بعث هم خیانت كردهاند!».