احكام غصب
غصب آن است كه انسان از روى ظلم، بر مال يا حقّ كسى مسلط شود، و اين چيزى است كه به حكم عقل و قرآن و روايات حرام است، و از حضرت پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم روايت شده است، كه هر كس يك وجب زمين از ديگرى غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مىاندازند.
مسأله 2511 ـ اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه، و پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم ساخته شده است استفاده كنند، حقّ آنان را غصب نموده است، و اگر كسى در مسجد جائى را براى خود بگيرد چنانچه ديگرى او را از آنجا بيرون كند و نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد، گناه كرده است.
مسأله 2512 ـ اگر گرو دهنده، و گرو گيرنده، قرار بگذارند كه چيزى را كه گرو گذاشته شده بدست گرو گيرنده، يا بدست شخص سومى باشد، گرو دهنده نمىتواند آن چيز را پيش از آنكه طلب او را بدهد پس بگيرد، و چنانچه بگيرد بايد فوراً برگرداند.
مسأله 2513 ـ مالى را كه نزد كسى گرو گذاشتهاند، اگر ديگرى غصب كند، هر يك از صاحب مال و گرو گيرنده مىتوانند چيزى را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند، و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است.
مسأله 2514 ـ اگر انسان چيزى را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند، و اگر آن چيز از بين برود و قيمت داشته باشد، بايد عوض آن را به شرحى كه در مسأله (2533) و (2534) خواهد آمد به او بدهد.
مسأله 2515 ـ اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى بدست آيد، مثلاً از گوسفندى كه غصب كرده برّهاى پيدا شود، مال صاحب مال است، و نيز كسى كه مثلاً خانهاى را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.
مسأله 2516 ـ اگر از بچه يا ديوانه چيزى را كه مال اوست غصب كند، بايد آن را به وليّ او بدهد، و اگر از بين رفته بايد عوض آن را بدهد.
مسأله 2517 ـ هرگاه دو نفر با هم چيزى را غصب كنند، چنانچه هر دو بر تمام آن چيز تسلط داشته باشند، هر كدام از آنان ضامن آن چيز است، اگر چه هر يك به تنهائى نمىتوانسته آن را غصب نمايد.
مسأله 2518 ـ اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند، مثلاً گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.
مسأله 2519 ـ اگر شخصى قطعه طلاى ساخته شدهاى را مانند گوشواره غصب كند و آن را آب نمايد، بايد آن را با تفاوت قيمتش پيش از آب كردن و پس از آن به صاحبش بدهد، و چنانچه براى اينكه تفاوت قيمت را ندهد بگويد آن را مثل اولش مىسازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد، و نيز مالك نمىتواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.
مسأله 2520 ـ اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، مثلاً طلائى را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمىتواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد، و همچنين بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد، ولى اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش يا به شكلى ديگر كند، معلوم نيست ضامن تفاوت قيمت ميان دو حالت باشد.
مسأله 2521 ـ اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول در آورى، اگر براى او هدفى در اين درخواست باشد واجب است غاصب آن را به صورت اولش در آورد، و چنانچه قيمت آن بواسطه تغيير دادن از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلائى را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد به صورت اولش در آورى، در صورتى كه بعد از آب كردن، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.
مسأله 2522 ـ اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست، و چنانچه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسى كه غصب كرده بايد فوراً زراعت، يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند، و نيز بايد اجاره زمين را در مدتى كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد، و خرابيهائى را كه در زمين پيدا شده، درست كند، مثلاً جاى درختها را پر نمايد، و اگر بواسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد، و نمى تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره بدهد، و نيز صاحب زمين نمىتواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.
مسأله 2523 ـ اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسى كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولى بايد اجاره آن زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد.
مسأله 2524 ـ اگر چيزى كه غصب كرده از بين برود، در صورتى كه قيمى باشد مثل گاو و گوسفند بايد قيمت آن را بدهد ـ و قيمى به چيزى مىگويند: كه مثل آن از جهت خصوصياتى كه در جلب تقاضا دخالت دارد فراوان نيست، ـ و چنانچه قيمت بازار آن بواسطه اختلاف عرضه و تقاضا فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتى را كه تلف شده بدهد.
مسأله 2525 ـ اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته مثلى باشد، مانند گندم و جو بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده بدهد ـ ومثلى به چيزى مىگويند: كه مثل و مانند آن از جهت خصوصياتى كه در جلب تقاضا تأثير دارد فراوان است ـ، ولى چيزى را كه مىدهد بايد خصوصيات نوعى آن كه در جلب تقاضا تأثير دارد، مانند چيزى باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است، مثلاً اگر از قسم اعلاى برنج غصب كرده، نمىتواند از قسم پستتر بدهد.
مسأله 2526 ـ اگر چيزى را كه قيمى است غصب نمايد و از بين برود، اگر در مدتى كه پيش او بوده صفتى پيدا كرده كه قيمتش بالا رفته است مثلاً چاق شده، سپس تلف شده است، اگر اين چاقى در اثر رسيدگى بهتر غاصب نباشد، بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد، ولى اگر در اثر رسيدگى او باشد، لازم نيست اين افزايش قيمت را بپردازد.
مسأله 2527 ـ اگر چيزى را كه غصب كرده، ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مىتواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد، يا از هر كدام آنان مقدارى از عوض آن را مطالبه نمايد، و چنانچه عوض را از اولى بگيرد، اولى مىتواند آنچه را داده است از دومى بگيرد، ولى اگر از دومى بگيرد، او نمىتواند آنچه را كه داده است از اولى مطالبه نمايد.
مسأله 2528 ـ اگر چيزى را كه مىفروشند، يكى از شرطهاى معامله در آن نباشد، ـ مثلاً چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايند ـ معامله باطل است. و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد، و گرنه چيزى را كه از يكديگر گرفتهاند مثل مال غصبى است، و بايد آن را به ديگرى برگردانند ؛ و در صورتى كه مال هر يك در دست ديگرى تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.
مسأله 2529 ـ هرگاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتى كه آن مال تلف شود، بنابر مشهور بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.
احكام مالى كه انسان آن را پيدا مىكند
مسأله 2530 ـ مال گم شده اگر حيوان نباشد، و انسان آن را پيدا كند و نشانهاى نداشته باشد كه بواسطه آن صاحبش معلوم شود، چه قيمت آن كمتر از يك درهم (6/12 نخود نقره سكهدار) باشد چه نباشد، مىتواند آن را براى خود بردارد، ولى احتياط مستحب آن است كه آن را از طرف صاحبش به فقراء صدقه بدهد، و از اين قبيل است پول كه علامت ندارد، ولى اگر مقدار و خصوصيت زمان و مكان علامتى براى پول باشد بايد آن را اعلان كند چنانكه در مسأله بعدى ـ 2536 ـ گفته مىشود.
مسأله 2531 ـ هرگاه چيزى را كه پيدا كرده نشانهاى دارد كه بواسطه آن مىتواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن كافرى است كه اموالش محترم است، در صورتى كه قيمت آن چيز به مقدار يك درهم برسد، بايد از روزى كه آن را پيدا كرده تا يك سال در محل اجتماع مردم اعلان كند، و اگر قيمت آن از يك درهم كمتر باشد احتياط واجب آنست كه آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد، و هر وقت صاحبش پيدا شد، چنانچه به صدقه دادن راضى نشود، عوض آنرا به او بدهد.
مسأله 2532 ـ اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مىتواند به كسى كه اطمينان دارد بگويد، كه از طرف او اعلان نمايد.
مسأله 2533 ـ اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود، در صورتى كه آن مال را در غير حرم مكه پيدا كرده باشد مىتواند آن را براى صاحبش نگهدارى كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، و در اين مدت استفاده از آن با حفظ عين آن اشكال ندارد، و مىتواند آن را از طرف صاحبش به فقراء صدقه بدهد، و احتياط واجب آن است كه آن را براى خود بر ندارد، و اگر آن مال را در حرم پيدا كرده باشد احتياط واجب آن است كه آن را به فقراء صدقه بدهد.
مسأله 2534 ـ اگر بعد از آنكه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، مال را براى صاحبش نگهدارى كرد و از بين رفت، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و تعدّى يعنى زياده روى هم ننموده، ضامن نيست، ولى اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، صاحبش مخيّر است بين آنكه به صدقه راضى شود، يا عوض مالش را مطالبه كند، و ثواب صدقه براى تصدّق كننده باشد.
مسأله 2535 ـ كسى كه مالى را پيدا كرده، اگر عمداً به دستورى كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اينكه معصيت كرده است، چنانچه احتمال دهد كه اعلان مفيد باشد باز هم واجب است اعلان كند.
مسأله 2536 ـ اگر ديوانه، يا بچه نابالغ چيزى را پيدا كند كه نشانهدار باشد و قيمت آن به مقدار يك درهم برسد، ولىّ او مىتواند اعلان نمايد ـ بلكه واجب است كه اعلان نمايد اگر آن چيز را از بچه يا ديوانه گرفته باشد ـ و اگر يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد بايد به آنچه در مسأله (2538) گفته شد عمل نمايد.
مسأله 2537 ـ اگر انسان در بين سالى كه اعلان مىكند، از پيدا شدن صاحب مال نا اميد شود بايد ـ با اذن حاكم شرع بنابر احتياط واجب ـ آن را صدقه بدهد.
مسأله 2538 ـ اگر در بين سالى كه اعلان مىكند، مال از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، يا در آن تصرف كرده است، عوض آن را براى صاحبش ضامن است و بايد اعلان را ادامه دهد، و اگر كوتاهى نكرده و تصرف هم ننموده است، چيزى بر او واجب نيست.
مسأله 2539 ـ اگر مالى را كه نشانه دارد و قيمت آن به يك درهم مىرسد در جائى پيدا كند كه معلوم است بواسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمىشود، بايد از روز اول آن را از طرف صاحبش به فقراء ـ با اذن حاكم شرع بنابر احتياط واجب ـ صدقه بدهد، و نبايد صبر نمايد تا سال تمام شود.
مسأله 2540 ـ اگر چيزى را پيدا كند و به خيال اينكه مال خود اوست بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، احكامى كه در مسائل گذشته گفته شد بر آن جارى است.
مسأله 2541 ـ چيزى را كه پيدا كرده بايد بطورى اعلان كند كه اگر صاحب آن بشنود احتمال دهد كه آن چيز مال اوست، و اين امر بحسب اختلاف موارد فرق مىكند، مثلاً گاهى همين قدر كافى است كه بگويد: چيزى پيدا كردهام، ولى در بعضى موارد بايد جنس آن را نيز تعيين كند مثلاً بگويد: قطعهاى طلا پيدا كردهام، و در بعضى موارد بايد بعضى از خصوصيات را اضافه كند مثلاً بگويد: گوشوارهاى طلا پيدا كردهام، ولى در هر صورت بايد تمام خصوصيات را نگويد تا متعين نشود، و بايد در جائى اعلان كند كه احتمال بدهد خبر به صاحبش مىرسد.
مسأله 2542 ـ اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است و نشانههاى آن را بگويد، در صورتى بايد به او بدهد كه اطمينان داشته باشد مال اوست، و لازم نيست نشانههائى را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.
مسأله 2543 ـ اگر قيمت چيزى كه پيدا كرده است به يك درهم برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاى ديگرى كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگرى آن را بردارد، كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است.
مسأله 2544 ـ هرگاه چيزى را پيدا كند كه تا يك سال نمىماند، بايد تا آخرين زمانى كه باقى مىماند ـ البته با حفظ تمام خصوصياتى كه در قيمتش دخالت دارند ـ آن را حفظ كند، و احتياط واجب آن است كه در طى اين مدت او را اعلان كند، و چنانچه صاحبش پيدا نشد مىتواند قيمت آن را معيّن كند و براى خود بردارد، و مىتواند بفروشد و پولش را نگهدارد، و در هر دو صورت بايد اعلان را ادامه دهد، و اگر صاحبش پيدا شد قيمت آن را به او بدهد، و اگر تا يك سال صاحبش پيدا نشد بايد به آنچه در مسأله (2538) گفته شد عمل نمايد.
مسأله 2545 ـ اگر چيزى را كه پيدا كرده، موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، و ضو و نمازش باطل نمىشود، حتى اگر نخواهد آن را به صاحبش تحويل دهد.
مسأله 2546 ـ اگر كفش او را ببرند و كفش ديگرى بجاى آن بگذارند، چنانچه بداند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را برده و راضى است كه كفشش را عوض كفشى كه برده است بردارد، مىتواند بجاى كفش خودش بردارد، و همچنين است اگر بداند كه كفش او را به طور ناحق و ظلم برده است، ولى در اين فرض بايد قيمت آن از كفش خودش بيشتر نباشد، و الاّ حكم مجهول المالك نسبت به زيادىِ قيمت جارى است، ودر غير اين دو صورت حكم مجهول المالك بر آن كفش جارى خواهد بود.
مسأله 2547 ـ اگر مالى كه در دست انسان است مجهول المالك باشد ـ يعنى صاحب آن معلوم نباشد ـ و گمشده بر آن مال صدق نكند، در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه مالك آن راضى به تصرف او در آن مىباشد، جايزاست به هر طورى كه مىداند او راضى است در آن تصرف كند، و گرنه لازم است از صاحب آن تا زمانى كه احتمال يافتنش را مىدهد، جستجو نمايد، و پس از يأس از پيدا شدن صاحبش بايد آن مال را به فقير صدقه بدهد، و احتياط واجب آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد، و همچنين مىتواند با اجازه او قيمتش را صدقه بدهد، و اگر بعداً صاحبش پيدا شود، چنانچه راضى به صدقه دادن نشود، ـ بنابر احتياط واجب ـ بايد عوض آن را به او بدهد.
احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات
مسأله 2548 ـ حيوان حلال گوشت چه وحشى باشد چه اهلى اگر آن را به دستورى كه بعداً گفته مىشود سر ببرند، پس از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، و براى حلال شدن شتر و ماهى و ملخ راه ديگرى است كه در مسائل آينده خواهد آمد.
مسأله 2549 ـ حيوان حلال گوشت وحشى مانند آهو و كبك و بزكوهى، و حيوان حلال گوشتى كه اهلى بوده و بعداً وحشى شده، مثل گاو و شتر اهلى كه فرار كرده و وحشى يا سركش شده است كه نمى توان آن را گرفت، اگر به دستورى كه بعداً گفته مىشود آنها را شكار كنند، پاك و حلال است، ولى حيوان حلال گوشت اهلى مانند گوسفند و مرغ خانگى، و حيوان حلال گوشت وحشى كه بواسطه تربيت كردن اهلى شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمىشود.
مسأله 2550 ـ حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شكار كردن پاك و حلال مىشود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابراين بچه آهو كه نمىتواند فرار كند و بچه كبك كه نمىتواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمىشود، و اگر آهو وبچهاش را كه نمىتواند فرار كند، با يك تير شكار نمايد، آهو حلال و بچهاش حرام است.
مسأله 2551 ـ حيوان حلال گوشتى كه خون جهنده ندارد مانند ماهى، اگر بخودى خود بميرد پاك است ولى گوشت آن را نمىشود خورد.
مسأله 2552 ـ حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد مانند مار و سوسمار، مرده آن پاك است، پس شكار يا سر بريدن آن اثرى ندارد.
مسأله 2553 ـ سربريدن و شكار كردن سگ و خوك اثرى ندارد زيرا پاك نمىشوند، وخوردن گوشت آنها هم حرام است. و همچنين حيوانات كوچكى كه در داخل زمين لانه داشته و خون جهنده دارند، مانند موش و موش خرما كه با شكار يا سربريدن، گوشت وپوست آنها پاك نمىشود.
مسأله 2554 ـ حيوانات حرام گوشت ـ بجز آنچه در مسأله پيش گفته شد ـ با سربريدن، يا شكار كردن با اسلحه، گوشت و پوست آنها پاك مىشود، چه درنده باشند و چه غير درنده، حتى فيل و خرس و بوزينه (كه از نظر فقهى محل اختلافاند). ولى اگر حيوانات حرام گوشت را با سگ شكار كنند، پاك بودنش محل اشكال است.
مسأله 2555 ـ اگر از شكم حيوان زنده، بچه مردهاى بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.
دستور سربريدن حيوانات
مسأله 2556 ـ دستور سربريدن حيوان آن است كه چهار مجرى را بطور كامل ببرند: 1 ـ مجراى نفس (حلقوم). 2 ـ مجراى خوردن (مرى). 3 و 4 ـ دو رگ كلفتى كه در دو طرف مرى و حلقوم مىباشد. ـ و بنابر احتياط واجب ـ شكافتن آنها، يا بريدن حلقوم به تنهائى كافى نيست. و بريدن اين چهار چيز واقع نمىشود مگر اينكه از زير مهرهاى كه حلقوم و مرى از آنها جدا مىشوند، ببرند.
مسأله 2557 ـ اگر بعضى از اين چهار مجرى را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند، كفايت نميكند، امّا در صورتى كه آنها را پيش از جان دادن حيوان ببرند، بطور معمول پشت سر هم نباشد، آن حيوان پاك و حلال است.
مسأله 2558 ـ اگر گرگ گلوى گوسفند را به طورى بكَند كه از اين چهار مجرى چيزى نماند، آن گوسفند حرام مىشود، و همچنين است اگر از حلقوم چيزى نماند، بلكه اگر مقدارى از گردن را بكَند، و اين چهار مجرى آويزان به سر، يا متصل به بدن باقى بمانند، آن گوسفند ـ بنابر احتياط واجب ـ حرام مىشود، ولى اگر جاى ديگر بدن را بكَند، در صورتى كه گوسفند زنده باشد و به دستورى كه گفته مىشود سر آن را ببرند، حلال و پاك مىباشد، و اين حكم اختصاص به گرگ و گوسفند ندارد.
شرايط سربريدن
مسأله 2559 ـ سربريدن حيوان چند شرط دارد:
اول: كسى كه سر حيوان را مىبرد چه مرد باشد چه زن بايد مسلمان باشد، و بچه مسلمان هم اگر مميّز باشد ـ يعنى: خوب و بد را بفهمد ـ مىتواند سر حيوان را ببرد. و امّا كسى كه از كفّار غير كتابى، يا از فرقههائى است كه در حكم كفّارند، مانند نواصب، اگر سر حيوان را ببرد آن حيوان حلال نمىشود، بلكه كافر كتابى نيز اگر سر حيوان را ببرد هر چند «بسم اللّه» هم بگويد، ـ بنابر احتياط واجب ـ آن حيوان حلال نمىشود.
دوم: سر حيوان را در صورت امكان با چيزى ببرند كه از آهن باشد، و بريدن با چاقوى استيل ـ بنابر احتياط واجب ـ كافى نيست. ولى چنانچه آهن پيدا نشود با چيز تيزى كه چهار مجراى آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ نيز مىشود سر آن را بريد، هر چند ضرورتى مقتضى سربريدنش نباشد.
سوم: در موقع سربريدن، حيوان رو به قبله باشد، پس اگر نشسته يا ايستاده باشد رو به قبله بودن آن همانند رو به قبله بودن انسان در نماز است، و اگر حيوان بر طرف راست يا چپ خوابيده باشد بايد محل بريدن و شكم حيوان رو به قبله باشد و لازم نيست پاها و دستها و صورت آن رو به قبله باشد. و كسى كه مىداند بايد رو به قبله سر ببرد اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مىشود، ولى اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، اشكال ندارد، و اگر نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند هر چند با كمك ديگرى حيوان را رو به قبله كند، در صورتى كه حيوان چموش باشد، يا در چاه، يا چالهاى افتاده باشد و ناچار باشد آن را ذبح كند، به هر طرف ذبح كند اشكال ندارد. و همچنين اگر بترسد معطّلى براى رو به قبله كردن آن موجب مرگش شود. و ذبح مسلمانى كه معتقد نيست بايد رو به قبله ذبح شود، صحيح است هر چند رو به قبله نكشد. و احتياط مستحب آن است كه كسى كه حيوان را سر مىبرد نيز رو به قبله باشد.
چهارم: هنگام سربريدن يا پيش از آن در زمان متصل به آن به نيّت سربريدن، خود ذابح نام خدا را ببرد، و نام بردن غير ذابح كافى نيست، و همينقدر كه بگويد: «بسم اللّه» يا «اللّه أكبر» كافى است، بلكه اگر تنها بگويد: «اللّه» نيز كافى است گر چه خلاف احتياط است. و اگر بدون قصد سربريدن نام خدا را ببرد، يا از روى جهل به مسأله نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نمىشود، ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد اشكال ندارد.
پنجم: حيوان بعد از سربريدن حركتى بكند، اگر چه مثلاً چشم، يا دم خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين زند، و اين در صورتى لازم است كه زنده بودن آن حيوان در حال ذبح مشكوك باشد و گرنه لازم نيست.
ششم: از بدن حيوان به اندازه معمول خون بيرون آيد، پس اگر خون در رگهايش بسته شود و بيرون نيايد و يا آنكه خون بيرون آمده نسبت به نوع آن حيوان كم باشد، آن حيوان حلال نمىشود، ولى اگر كم بودن خون از اين جهت باشد كه حيوان پيش از سربريدن خونريزى كرده است اشكال ندارد.
هفتم: آنكه بريده شدن گلو به قصد ذبح باشد، پس اگر چاقو از دست كسى بيفتد و گلوى حيوان را ناخواسته ببرد، يا ذابح خواب يا مست يا بيهوش يا كودك يا ديوانه غير مميز باشد، يا براى مقصود ديگرى چاقو را بر گلوى حيوان بكشد و اتفاقاً بريده شود، حلال نمىشود.
مسأله 2560 ـ بنابر احتياط واجب نبايد سر حيوان را پيش از بيرون آمدن روح از بدنش جدا كنند ـ هر چند اين كار موجب حرام شدن حيوان نمىشود ـ ولى اگر از روى غفلت، يا بجهت تيزى چاقو سر جدا شود، اشكال ندارد ؛ و همچنين است ـ بنابر احتياط ـ واجب شكستن گردن حيوان و قطع نخاعش پيش از بيرون آمدن روح از بدنش. و نخاع همان مغز حرام است كه مانند ريسمانى سفيد رنگ در ميان مهرههاى كمر از گردن تا دم حيوان ادامه دارد.
دستور كشتن شتر
مسأله 2561 ـ شتر را براى حلال و پاك بودن بجاى سربريدن بايد نحر كنند، و دستور آن چنين است كه با رعايت شرايط سربريدن كه گفته شد، كارد يا چيز ديگرى را كه از آهن و برنده باشد، در گودى بين گردن و سينهاش فرو كنند. و بهتر آن است كه شتر هنگام نحر ايستاده باشد.
مسأله 2562 ـ اگر بجاى نحر، سر شتر را ببرند، يا گوسفند و گاو، و مانند اينها را مثل شتر نحر كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولى اگر شتر را ذبح كنند و پيش از مردن آن را نحر نمايند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، و نيز اگر گاو، يا گوسفند ومانند اينها را نحر كنند و پيش از مردن سر آنها را ببرند، حلال و پاك مىباشند.
مسأله 2563 ـ اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آن را به دستورى كه در شرع معيّن شده بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور گذشته ممكن نباشد، هر جاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد، حلال مىشود، و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولى بايد شرطهاى ديگرى را كه براى سربريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.
چيزهائى كه موقع سربريدن حيوانات مستحب است
مسأله 2564 ـ فقهاء رضوان اللّه عليهم چند چيز را در سربريدن حيوانات مستحب شمردهاند.
اول: موقع سربريدن گوسفند، دو دست و يك پاى آن را ببندند و پاى ديگرش را رها كنند. و موقع سربريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را رها كنند. و موقع كشتن شتر اگر نشسته باشد دو دست آن را از پائين تا زانو، يا زير بغل به يكديگر ببندند وپاهايش را باز بگذارند، و اگر ايستاده باشد پاى چپش را ببندند. و مستحب است مرغ را بعد از سربريدن رها كنند تا پر و بال بزند.
دوم: پيش از كشتن حيوان، آب جلوى آن بگذارند.
سوم: كارى كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند، و با عجله سر حيوان را ببرند.
چيزهائى كه در كشتن حيوانات مكروه است
مسأله 2565 ـ در بعضى روايات چند چيز در كشتن حيوانات مكروه شمرده شده است:
1 ـ پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند.
2 ـ در جائى حيوان را بكشند كه حيوان ديگر كه از جنس اوست آن را ببيند.
3 ـ در شب ذبح كنند يا پيش از ظهر روز جمعه، ولى در صورت احتياج كراهت ندارد.
4 ـ خود انسان چهارپائى را كه پرورش داده است بكشد.