آنچه در کربلا گذشت - جلسه 2

بحثي که امسال مطرح مي شود بيان تاريخي وقايعي است که در کربلا نسبت به وجود حضرت سيدالشهداء (ع) اتفاق افتاد. پيشتر از نظر تاريخي سفر حضرت از مدينه تا کربلا مطرح شده است. سير تاريخي از کربلا در شام غريبان تا کوفه و از کوفه تا شام نيز به صورت جداگانه مورد بررسي واقع شده است. حلقه وسط، بيان آن حوادث و وقايعي است که نسبت به ساحت مقدس حضرت سيد الشهداء (ع) در رابطه با مسئلا کربلا در ورود به کربلا اتفاق افتاده است.

 


در جلسه گذشته عرض شد که امام قبل از اينکه به کربلا برسند، منازلي را طي کردند. در مسيرشان به منزلگاه ذو حسم رسيدند. اين جا اولين مواجهه حضرت با حر به عنوان فرمانده لشگر سواره نظام عبيدالله بن زياد بود. در اين منزلگاه در پي نماز، وجود نازنينش دو سخنراني کردند. جمع مخاطب هم ياران خودشان وهم لشگريان کوفه بودند. حضرت برنامه آمدنشان را به اين شکل بيان کردند که من آمده ام براي رفتن به کوفه و اين آمدنم نبود مگر به دعوت کوفيان که به صورت نامه و فرستاده به سوي من اتفاق افتاد. اگر الان هم بر عهد خودتان نيستيد برنامه دوم من بازگشتن به سوي آن جايي است که از آن جا آمده ام که منظور مکه و يا مدينه مي باشد. بعد به دلايلي که مطرح خواهد شد که حضرت قصد بازگشت به مکه را داشته اند. حر در مقابل حضرت ايستادگي کرد و گفت که آقا من مامور ورود جنگ با شما نيستم اما در عين حال هم نمي توانم بگذارم که هر کجا مي خواهيد برويد. من بايد شما را به عبيدالله بن زياد در کوفه تحويل بدهم. حضرت به او فرمودند که تو به اين مرادت نخواهي رسيد و مرگ به تو از اين کار نزديک تر است. سپس حضرت دستور دادند که اصحابشان، زنان را بر مرکب سوار کنند و به طرفي که خودشان قصد کرده اند بروند. اما حر جلوگيري کرد و حضرت او را نفرين کردند. ثکلتک امّک! ماذا تريد؟ چه مي خواهي از من؟ گفت بايد به کوفه برويم. حضرت فرمودند من کوفه نمي آيم. پس اجازه بدهيد يکي از اين دو کار را انجام دهيم؛ يا من به عبيدالله نامه بنويسم و تکليف را روشن کند، يا خود شما به عبيدالله يا يزيد نامه بنويسيد. حضرت فرمودند من هيچکدام را انجام نمي دهم و به طرفي که مي خواهم مي روم. سپس دستور دادند که لشگريان خودشان، اصحابشان و خانواده محترمشان سوار بر مرکب ها شوند تا از منزلگاه خارج شوند. به پيش قراولان فرمودند که به طرف "عزيب الهجانات" برويد. همه که آماده شدند بروند، حضرت يک خطبه ديگر خواندند. اين در واقع اولين حرکت به سوي کربلاست. دقت داشته باشيد اين مطالب که در حال حاضر گفته مي شود با آن چيزي که سال هاي پيش راجع به سفر سيدالشهداء(ع) مطرح کردم منافاتي ندارد. اين سير تاريخي امام به کربلا است و آنچه که گذشته بيان کردم حرکت امام به طرف کربلا بر مبناي امامت، ولايت و عرفان امام (ع) است. به همين دليل هم عرض کردم که تا اين منزلگاه (ذوحسم) امام بر حسب ظاهر هيچ برنامه اي براي رفتن به کربلا ندارند و بر حسب ظاهر يعني بر مبناي استنادات تاريخي والا اينکه علم امام چه چيزي را اقتضا مي کند، پيامبر چه چيزي به ايشان گفته اند، وجود نازنين اميرالمومنين(ع) چه مطالبي راجع به کربلا و سيدالشهدا گفته اند، بحثي در حيطه امامت است و نه در حيطه تاريخ! وقتي امام عهد شکني اهل کوفه را ديدند اين جمله را قبل از خروج از ذوحسم بيان کردند که خيلي جانسوز است. حضرت مي فرمايند:
"انه قد نزل من الأمر ما قد ترون وان الدنيا قد تغيرت وتنكرت وأدبر معروفها واستمرت جذاء فلم يبق منها الا صبابة كصبابة الإناء وخسيس عيش كالمرعى الوبيل الا ترون ان الحق لا يعمل به وان الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا فاني لا أرى الموت الا سعادت ولا الحياة مع الظالمين الا برما."
حضرت به اصحابشان مي فرمايند :که شرايط ما ديگر به اين صورت درآمده و وضعيت تغيير پيدا کرده است. دنيا تغيير کرده است و به ماپشت کرده است. بدي ها نمايان شده و خوبيها از او رخت بربسته. از ارزش هاي معنوي انساني و نيکي ها و خوبي ها جز قطراتي آن هم ته کاسه چيزي نمانده است و جز يک زندگي پست و همراه با زبوني، مانند چراگاهي بي آب و علف ديگر چيزي نمانده است. [حالا مي فرمايند چرا اين اتفاق افتاد] آيا نمي بينيد که مردم به حق عمل نمي کنند و از عمل به زشتي ها و بدي ها نهي نمي شوند. در اين هنگام که به حق عمل نمي شود و زشتي ها نهي نمي شوند؛ اهل ايمان بايد در پي لقاء حضرت حق باشند و به همين جهت من مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگي با ظالمان را جز خفت و خواري.
الناسُ عبيدُ الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرَّت معايشُهم فاذا مُحَّصوا بالبلاء قَلَّ الدَيّانون
"مردم بندگان دنيا اند و دين لقلقه زبان آنهاست. مادامي که زندگي دنياشان را اداره بکنند از دين دم مي زنند. اما زماني که نوبت امتحان و آزمايش مي شود تعداد دين داران کم خواهد شد."
از مکه به کوفه امام 2000 نفر همراه دارند ولي بعد از اين سخنراني عده اي رفتند. امام مي فرمايد وقتي بحث امتحان و آزمايش مي شود همه مي برند. "قلّ ديّانون" دين داران کم مي شوند! اما مادامي که بشود دين را پلي براي رسيدن به منويات قرارداد اهل دين زياد مي شوند. نقل است که وقتي امام عصر مي خواهند ظهور کنند 313 يار دارند. از بين اين جمعيت کثير 313 نفر در نمي آيد؟ تعداد دين داران وقتي بحث آزمايش مطرح مي شود بسيار کم است. در زندگينامه زهير نوشته اند که طرفدار عثمان بوده است؛ اصلا علوي نبوده است! در مسير هم طوري رفتار مي کرده است که با امام هم مسير نشود. اما معلوم نيست که در زندگي چي کار کرده است که پيک امام سراغش مي آيد. بگونه اي سراغش آمد که خشکش زد! مي خواست فرار کند که ديد نمي شود. زنش گفت آقا برو ببين امام چه مي گويد؟ اگه حرف حساب زد گوش کن، اگر نزد خب برگرد! به خيمه امام حسين(ع) رفت ولي وقتي برگشت "کان حسينيّا". به زنش گفت: برو! زنش گفت: بي انصاف من خودم تو را فرستادم خيمه حسين بن علي (ع) آنوقت مي گويي بروم؟ زندگي زهير اميدوار کننده است. "سفينه الحسين اوسع و اسرع کلنا سفن النجاه" ولي...! همه ما سفينه نجات هستيم ولي کشتي امام حسين (ع) بزرگ تر و سريع تر است. اما کشتي در آب حرکت مي کند! آب اين کشتي، اشک چشم بايد باشد. اشک چشم براي مظلوميت امام حسين (ع) کشتي را حرکت مي دهد. تو بايد خودت را به اين کشتي برساني! حسين به زهير جلوه گري کرد. آن وقت گفت: آقا جان، پسر رسول خدا، هميشه در حمايت خدا باشيد، هميشه! اما يک جمله به شما بگويم. ما سخن تو را شنيديم که از دگرگوني دنيا گفتيد. گفتيد که دنيابراي مابه آخر رسيده است. زهير به امام يک جمله که نشانه بروز شعور ومعرفت در اوست مي گويد: اگر زندگي در دنيا جاودانه باشد و قرار باشد که ما در دنيا براي هميشه بمانيم و جدايي از دنيا يک راه بيشتر نداشته باشد، آن اين است که ما بياييم خودمان را فداي تو کنيم، شک نکن که اين کار را مي کنيم. با تو بودن را به جاودانه بودن در دنيا ترجيح مي دهيم! امام در حق وي دعا کرد. از اين خانه بيرون آمدند و به طرف عزيب الهجانات رفتند و لشگر حر هم کنار اهل بيت حسين (ع) و يارانش آن ها را تعقيب مي کرد. جواب نامه هم هنوز نيامده است. در مسير به منزلگاهي به نام بيضه رسيدند. امام در اين جا دوبار سخنراني کردند و علت اصلي پيماني را که بسته اند بيان کردند. فرمودند:
"ايها الناس، ان رسول الله (ص) قال : من رأي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله (ص)، يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان، فلم يعير (يغير) عليه بفعل و لا قول كان حقاً علي الله ان يدخله مدخله.... ألا و انّ هؤلاء قد لزوموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلو الحدود و استاثروا بالفيء و أحلو حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غير.
قد أتتني كتبكم ، وقدمت علي رسلكم ببيعتكم أنكم لا تسلموني ولا تخذلوني ، فإن تممتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم ، فأنا الحسين بن علي ، وابن فاطمة بنت رسول الله ، نفسي مع أنفسكم ، وأهلي مع أهليكم...
پيامبر فرمودند هرکس که امير ظالمي ببيند که حرام الهي را حلال کرده، پيمان هاي الهي را شکسته، به طور علني با روش و سيره رسول خدا مخالفت مي کند، با مردم با روش گناه و دشمني عمل مي کند و کسي نباشد که با تذکر زباني و يا با رفتار در مقابل اين حرکت بايستد و اين حرکت ظالمانه را تغيير دهد، خداوند کسي را که اين ظلم را پذيرفته و در مقابلش نايستاده با ظالمش باهم محشور مي کند. در واقع در اينجا حضرت از دستگاه بني اميه افشاگري مي کند و پرونده يزيدي را که آن ها معتقدند اميرالمومنين و خليفه الرسول است را تا ابد مي بندد. اين هايي که اين بازي را درآوردند ملازم فرامين شيطان شده اند و از اطاعت حضرت حق خارج شده اند و فساد را ظاهر کرده اند، حدود الهي را تعطيل کرده اند، بيت المال را به خودشان اختصاص داده اند و هر جا خودشان صلاح مي دانند خرج کرده اند. حلال الهي را حرام کرده اند و حرام الهي را حلال. من بهترين و شايسته ترين فردي هستم که ميتواند اين اوضاع را تغيير دهد. زير اين گنبد خضرا هيچ کس مثل من نمي تواند اين کار را انجام دهد. به تحقيق نامه هاي شما به من رسيد و فرستادگان شما پيش من آمدند. بيعت کردند. را تسليم دشمن نکنيد. همان گونه که در نامه هايتان نوشتيد که مرا تسليم دشمن نمي کنيد و مرا خوار و خفيف نمي کنيد. يعني ما تا پاي جان ايستاده ايم. اگر سر پيمانتان با من هستيد، بدانيد که در مسير سعادت پاي گذاشته ايد. حالا که شما تا آخر جان با من هستيد من حسين پسر علي بن ابيطالب و پسر فاطمه بنت رسول الله هستم. "نفسي مع انفسکم" جان من با جان شما همراه خواهد بود. من از آن هايي نيستم که بيرون گود بنشينم و بگويم شما کارها را بکنيد تا من بيايم و رياست کنم. من هم تا سر جانم با شما هستم. "اهلي مع اهلکم" خانواده ام هم را مي آورم تا با خانواده هايتان در اين زمينه شريک باشند. چه بيعت شکنان بدي هستيد من را تنها گذاشيتد خانواده ام را خوار و خفيف کرديد، خرماي صدقه به آنها داديد! سپس مي فرمايند:
فلكم في أسوة، وإن لم تفعلوا ونقضتم عهدكم ، وخلعتم بيعتي من أعناقكم فلعمري ما هي لكم بنكر ، لقد فعلتموها بأبي وأخي وابن عمي مسلم ! والمغرور من اغتر بكم ، فحظكم أخطأتم ، ونصيبكم ضيعتم ( فمن نكث فإنما ينكث على نفسه ) وسيغني الله عنكم ، والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته .
براي شما در من الگواست و اگر نمي خواهيد اين کارها را بکنيد و پيمانتان را شکسته ايد من بيعتم را از گردن شما بر مي دارم سپس امام به کوفيان مي فرمايند: کوفيان پيمان شکني در شما امر جديدي نيست قبلا با پدر و برادرم حسن بن علي پيمان شکني کرده ايد و شما با فرستاده ويژه ام پسر عمويم مسلم همين کار را کرديد. [به من خبر رسيد در يک نماز 18000نفر پشت سر وي نماز گزارند و در نماز عشاي آن شب هيچ مردي نبود که پذيراي مسلم باشد و زني از زنان طايفه مردانه عمل کرد] فريب خورده آن است که فريب حرف شما را بخورد. در بهره اي که شما از دنيا مي بريد خطا کرديد. دست برداشتن از من بهره دنيايي براي شما مي آورد اما اين بهره خطا و اشتباه است. آنچه که پيروي از من براي شما داشت را ضايع کرديد. هرکس پيمان شکني با من بکند به ضرر خودش عمل کرده است و خداوند بزودي مرا از شما بي نياز خواهد کرد.
امام در واقع بيان مي کنند که من مي دانم که شما پيمان شکن هستيد اما در نامه هايتان نوشته ايد (اين نامه ها موجود است) که ما بيعت مي کنيم که تو را تنها نگذاريم و خوار و خفيف نکنيم. حال اگر امام براي چنين پيماني نمي رفتند امروز متهم بودند که تو مي آمدي، شايد اين ها اين دفعه پيمان شکني نمي کردند! سفر حضرت اتمام حجت است! ايشان در منزلگاه قبل فرمودند که اين حرف ها معذره الي الله و الي الناس. عذري است به پيشگاه حضرت حق و اتمام حجت است براي شما! اين جا به وضوح نمايان است که امام مي داند که در کوفه چه اتفاقي افتاده و به مردم کوفه نمي توان اعتماد کرد. بعد از اين حضرت حرکت کردند. حر به نزد امام رفت و گفت که به خدا سوگندت مي دهم که با اين مردم وارد جنگ نشويد. به فکر خودت باش و راهي براي خودت پيدا کن! اگر با اين ها وارد جنگ شوي، با تمام قوا با تو مقابله خواهند نمود و تو را خواهند کشت. امام پاسخ دادند:
"أبالموت تخوفني؟. وهل يعدو بكم الخطب أن تقتلوني؟. ما أدري ما أقول لك؟. ولكن أقول كما قال أخو الأوس لابن عمه حين لقيه وهو يريد نصرة رسول الله صلى الله عليه وآله فقال له: أين تذهب فإنك مقتول؟ فقال:
سأمضي وما بالموت عار على الفتى‏ إذا ما نوى حقاً وجاهد مسلما
واسى الرجال الصالحين بنفسه‏ وفارق مثبوراً يغشّ ويرغما
من را از مرگ مي ترساني؟!؟ ديگر کارتان به جايي رسيده است که مي گوييد مي خواهيد من را بکشيد؟ [در جنگ دو پسر عمو بودند از قبيله اوس يکي به ديگري گفت: تو اگر بخواهي وارد اين جنگ بشوي کشته مي شوي. مگر نمي بيني لشکر پيغمبر 300 نفرهستند ولي لشکر آن ها 1000نفر؟ تو اينجا دوام نمي آوري! آن مجاهد سه بيت شعر خوانده است که امام اين ابيات را مورد استشهاد قرار دادند.] آن مرد اوسي به پسر عمويش گفت: ميروم تا کشته شوم ومرگ براي جوانمرد ننگ نيست، زماني که نيت جنگنده حق باشد وآن مجاهد تسليم امر خدا باشد! من با جان خودم مردان نيکوکار را حمايت مي کنم و با گمراهان مخالفم اگر کشته شدم، پشيمان نيستم و اگر باقي ماندم باکي نيست... تو هم برو با اين زندگي ننگ آميزت زندگي کن که همراه با خفت وخواري است چون تو در زندگي ات هدف الهي نداري.
حضرت با خواندن اين سه بيت اعلام نمودند که از نظر تاريخي هم راهي جز شهادت باقي نمانده است. بعد از ورود به عزيب الهجانات خبر شهادت قيس بن مسهر صيداوي را دادند و در همان جا مردي بنام مجمع بن عبدالله عائذي همراه چهار نفر ديگر از کوفه آمدند. [ سردسته اينها از دوستداران ولايت علوي بود. زماني که امام فرمودند به جنگ مي روند گفت : اين شترها بار مردم است اينها را به مردم مي رسانم و برمي گردم، اما تا بازگشت واقعه کربلا رخ داده بود و دير رسيد.] امام از اينها پرسيدند از کوفه چه خبر؟! گفتند: اشراف تطميع شدند. پول هاي زياد به آنها داده شده همه باشما مخالفند و بقيه ي مردم دلهاشان امروز با شما است ولي فردا شمشيرهاشان بزودي عليه تو خواهد شد! يعني اينها اين مردم عادي را تهديد و يا تطميع خواهند کرد اينها بزودي عليه شما شمشير خواهند کشيد ولي دلشان شما را مي خواهد به همين دليل است که همين مردم کوفه وقتي حضرت زينب(س) برايشان خطبه مي خواند زود شروع مي کنند به گريه کردن و از کارشان پشيمان مي شوند ولي ديگر سودي ندارد. بعداز خروج از عزيب الهجانات به رهيمه مي رسند...


 

منبع : سایت فارس