مردن كه گریه ندارد!
بعد از ظهر بود . گردان آماده
می شد كه شب عملیات كند.فرمانده گردان با معاونش شوخی داشت، می گفت:خوب
دیشب نگذاشتی ما بخوابیم، پسر مردن كه دیگر این همه گریه و زاری ندارد. به
خودم گفته بودی تا حالا صد دفعه كارت را درست كرده بودم. چیزی كه اینجا
فراوان است مرگ.
بعد دستش را زد پشتش و گفت:بیا بیا برویم
ببینم چه كار می توانم برایت بكنم.
از کتاب فرهنگ جبهه جلد
سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی