ارتـباط اين آيه و آيه بعد با آيات قبل از اين نظر است كه در آيات گذشته اشاره به دو دسته مؤمن خالص و كافر لجوج شده بود، در اينجا نيز با ذكر دو مثال جالب وروشن وضع اين دو طايفه مجسم گرديده است.
نـخست اين كه افرادى را كه در گمراهى بودند، سپس با پذيرش حق و ايمان تغيير مسير داده اند تشبيه به مرده اى مى كند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است (او من كان ميتا فاحييناه).
ايـمان افراد را دگرگون مى سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى گذارد و آثارحيات را در تمام شؤون آنها آشكار مى نمايد.
سـپـس مـى گـويـد: ((مـا بـراى چنين افراد نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند)) (وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس).
مـنـظـور از ايـن ((نور)) تنها قرآن و تعليمات پيامبر(ص) نيست ، بلكه علاوه بر اين ،ايمان به خد، بـينش و درك تازه اى به انسان مى بخشد; افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرومى برد.
در پـرتـو ايـن نـور مى تواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند، و از بسيارى اشتباهات كه ديـگـران بـه خـاطر آز و طمع ، و به علت تفكر محدود مادى ، و يا غلبه خودخواهى و هوى و هوس ، گرفتار آن مى شوند مصون و محفوظ بماند.
و ايـن كـه در روايـات اسـلامـى مى خوانيم : المؤمن ينظر بنوراللّه ; ((انسان باايمان با نور خدا نگاه مى كند)) اشاره به همين حقيقت است.
سپس چنين فرد زنده و فعال و نورانى و مؤثرى را با افراد بى ايمان لجوج مقايسه كرده ، مى گويد: ((آيـا چـنـيـن كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمتها وتاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد)) ؟ ! (كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها).
از هستى و وجود اين گونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح ، يك قالب ،يك مثال و يك مجسمه باقى نمانده است ، هيكلى دارند بى روح و مغز و فكرى ازكار افتاده !.
و در پـايـان آيـه اشـاره بـه علت اين سرنوشت شوم كرده ، مى گويد: ((اين چنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است)) (كذلك زين للكافرين ما كانوايعملون).
(آيـه 123)ـ و از آنـجـا كـه قـهـرمـان اين ماجرا در جهت نفى ((ابوجهل)) بود، و اواز سردمداران مشركان مكه و قريش محسوب مى شد در اين آيه اشاره به وضع اين رهبران گمراه و زعماى كفر و فـسـاد كـرده مـى فرمايد: ((اين چنين قرار داديم در هر شهرو آبادى بزرگانى را كه طريق گناه پـيـش گرفتند و با مكر و فريب و نيرنگ مردم را از راه منحرف ساختند)) (وكذلك جعلنا فى كل قرية اكابر مجرميها ليمكروا فيها).
يـعـنـى ، سرانجام نافرمانى و گناه فراوان اين شد كه رهزن راه حق شدند وبندگان خدا را از راه منحرف ساختند.
و در پايان آيه مى گويد: ((آنها جز به خودشان نيرنگ نمى زنند ولى نمى فهمندو متوجه نيستند)) (وما يمكرون الا بانفسهم وما يشعرون).
از ايـن آيـه بـه خوبى استفاده مى شود كه مفاسد و بدبختيهايى كه دامن اجتماعات را مى گيرد از بـزرگترها و سردمداران اقوام سرچشمه مى گيرد و آنهاهستند كه با انواع حيله و نيرنگ راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مى پوشانند.
آيه 124ـ شان نزول : نقل شده كه : اين آيه در باره وليدبن مغيره (كه از سران معروف بت پرستان بود و بـه اصـطـلاح مغز متفكر آنها محسوب مى شد) نازل گرديده است ، او به پيامبر(ص) مى گفت : اگـر نـبوت راست باشد من به احراز اين مقام از توسزاوارترم ، زيرا هم سنم از تو بيشتر است و هم مالم !.
تفسير:.
انتخاب پيامبر به دست خداست.
در اين آيه اشاره اى كوتاه و پرمعنى به طرز تفكر و ادعاهاى مضحك اين سردمداران باطل و ((اكابر مـجـرمـيها)) كرده مى گويد: ((هنگامى كه آيه اى از طرف خدابراى هدايت آنها فرستاده مى شد مـى گـفـتـنـد: مـا هـرگـز ايـمـان نمى آوريم ، مگر اين كه به ما نيز همان مقامات و آياتى كه به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود)) (واذاجاتهم آية قالوا لن نؤمن حتى نؤتى مثل ما اوتى رسل اللّه).
قـرآن پـاسـخ روشـنـى به آنها مى دهد و مى گويد لازم نيست شما به خدا درس بدهيد كه چگونه پـيـامبران و رسولان خويش را اعزام دارد و از ميان چه افرادى انتخاب كند ! زيرا ((خداوند از همه بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد))(اللّه اعلم حيث يجعل رسالته).
روشـن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعيت قبايل ،بلكه شرط آن قبل از هر چيز آمادگى روحى ، پاكى ضمير، سجاياى اصيل انسانى ،فكر بلند و انديشه قوى ، و بالاخره تقوى و پرهيزكارى فوق العاده اى در مرحله عصمت است ، و وجود اين صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عـصـمـت چـيـزى است كه جز خدا نمى داند، و چقدر فرق است ميان اين شرايط و ميان آنچه آنها فكرمى كردند.
جـانـشين پيامبر(ص) نيز تمام صفات و برنامه هاى او ر، به جز وحى و تشريع ، دارديعنى هم حافظ شرع و شريعت است و هم پاسدار مكتب و قوانين او و هم رهبرمعنوى و مادى مردم ، لذا بايد او هم داراى مـقـام عـصـمـت و مصونيت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خويش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورداعتماد گردد.
و بـه همين دليل انتخاب او نيز به دست خداست نه از طريق انتخاب مردم وشورى و خدا مى داند اين مقام را در چه جايى قرار دهد نه خلق خدا!.
و در آخـر آيـه سـرنـوشـتى را كه در انتظار اين گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بيان كرده ، مى گويد: ((به زودى اين گنهكاران به خاطر مكر و فريبى كه براى گمراه ساختن مردم به كـار زدند، گرفتار كوچكى و حقارت در پيشگاه خدا وعذاب شديد خواهند شد)) (سيصيب الذين اجرموا صغار عنداللّه وعذاب شديدبما كانوا يمكرون).
ايـن خودخواهان مى خواستند با كارهاى خلاف خود موقعيت و بزرگى خويش را حفظ كنند، ولى خدا آنها را آنچنان ((تحقير)) خواهد كرد كه دردناكترين شكنجه هاى روحى را احساس كنند.
(آيه 125).
امدادهاى الهى !.
در تـعـقـيـب آيـات گذشته كه در زمينه مؤمنان راستين و كافران لجوج ، بحث مى كرد در اينجا مواهب بزرگى را كه در انتظار دسته اول ، و بى توفيقيهايى را كه دامنگير دسته دوم مى شود شرح مى دهد.
نـخـسـت مـى گويد: ((هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى پذيرش حق گشاده مى سازد و آن كس را كه بخواهد گمراه سازد سينه اش را آن چنان تنگ و محدود مى كند كه گويا مـى خـواهـد بـه آسـمان بالا رود)) (فمن يرداللّه ان يهديه يشرح صدره للا سلام ومن يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعدفى السمـا).
و بـراى تـاكيد اين موضوع اضافه مى كند: ((خداوند اين چنين ، پليدى و رجس ر، بر افراد بى ايمان قـرار مـى دهد)) و سراپاى آنها را نكبت و سلب توفيق فرا خواهدگرفت (كذلك يجعل اللّه الرجس على الذين لا يؤمنون).
كرارا گفته ايم كه منظور از ((هدايت)) و ((اضلال)) الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال و كردار خويش اثبات كرده اند.
(آيـه 126)ـ در ايـن آيـه به عنوان تاكيد بحث گذشته مى گويد: ((اين مطلب (كه مددهاى الهى شامل حال حق طلبان مى گردد و سلب موفقيت به سراغ دشمنان حق مى رود) يك سنت مستقيم و ثابت و دگرگونى ناپذير الهى است)) (وهذا صراطربك مستقيما).
در پايان آيه باز تاكيد مى كند كه : ((ما نشانه ها و آيات خود را براى آنها كه دلى پذيرا و گوشى شنوا دارند شرح داديم)) (قد فصلنا الا يات لقوم يذكرون).
(آيـه 127)ـ در اين آيه دو قسمت از بزرگترين موهبتهايى را كه به افراد بيدارو حق طلب مى دهد بيان مى كند، نخست اين كه : ((براى آنها خانه امن وامان نزدپروردگارشان است)) (لهم دارالسلام عـند ربهم) و ديگر اين كه : ((ولى و سرپرست وحافظ و ناصر آنها خداست)) (وهو وليهم) ((و تمام اينها به خاطر اعمال نيكى است كه انجام مى دادند)) (بما كانوا يعملون).
چـه افتخارى از اين بالاتر كه سرپرستى و كفالت امور انسان را خداوند برعهده گيرد و او حافظ و يار و ياورش باشد.
و چـه موهبتى از اين عظيمتر كه ((دارالسلام)) يعنى محلى كه در آن نه جنگ است نه خونريزى ، نـه خـشـونـت اسـت و نه رقابتهاى كشنده و طاقت فرس، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و كينه و نه غم و اندوه ، كه از هر نظرقرين آرامش است ، در انتظار انسان باشد.
(آيـه 128)ـ در ايـن آيـه مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه وگمراه كننده باز مى گردد و بحثهاى آيات گذشته را با آن تكميل مى كند.
آنها را به ياد روزى مى اندازد كه رو در روى شياطينى كه از آنها الهام گرفته اندمى ايستند و از اين پيروان و آن پيشوايان سؤال مى شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((آن روز كه خداوند همه را جمع و محشور مى سازد، ابتدامى گويد: اى جـمعيت جن و شياطين اغواگر ! شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد)) (ويوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن قد استكثرتم من الا نس).
مـنظور از كلمه ((جن)) در اينجا همان شياطين است ، زيرا جن در اصل به معنى هرموجود ناپيدا مى باشد و در آيه 50 سوره كهف در باره رئيس شياطين ((ابليس))مى خوانيم : كان من الجن ; يعنى او از جن بود.
اما شياطين اغواگر گويا در برابر اين سخن پاسخى ندارند و سكوت مى كنند،ولى ((پيروان آنها از بشر چنين مى گويند: پروردگارا ! آنها از ما بهره گرفتند و ما هم ازآنه، تا زمانى كه اجل ما پايان گرفت)) (وقال اولياهم من الا نس ربنا استمتع بعضناببعض وبلغنا اجلنا الذى اجلت لنا).
منظور از ((اجل)) در اين آيه پايان زندگى است ، زيرا اجل به اين معنى دربسيارى از آيات قرآن به كار رفته است.
امـا خـداوند همه اين پيشوايان و پيروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مى گويد: ((جايگاه همه شـمـا آتـش است و جاودانه در آن خواهيد ماند مگر آنچه خدابخواهد)) (قال النار مثويكم خالدين فيها الا ماشا اللّه).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((پروردگار تو حكيم و داناست)) (ان ربك حكيم عليم).
هم كيفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش ، و به خوبى از موارد آنهاآگاه مى باشد.
(آيـه 129)ـ در ايـن آيـه اشـاره بـه يـك قـانـون هميشگى الهى در مورد اين گونه اشخاص كرده مى گويد: ستمگران و طاغيان در اين دنيا حامى و پشتيبان يكديگر ورهبر و راهنماى هم بودند و در مـسـيـرهاى غلط همكارى نزديك داشتند ((همان طوركه در جهان ديگر نيز آنها را به يكديگر وامـى گـذاريـم و ايـن به خاطر اعمالى است كه در اين جهان انجام دادند)) (وكذلك نولى بعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون).
تـعـبـير ((بما كانوا يكسبون)) نشان مى دهد كه اين سيه روزى و بدبختى به خاطراعمال خودشان اسـت و ايـن يك سنت الهى و قانون آفرينش است كه رهسپران راههاى تاريك جز سقوط در چاه و دره بدبختى فرجامى نخواهند داشت.
(آيه 130).
اتمام حجت !.
در آيـات گـذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز رستاخيز بيان شده ،براى اين كه تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در اين آيه ودو آيه بعد روشن مى سازد كه به اندازه كافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گرديده است.
لـذا خـداوند در روز قيامت به آنها مى گويد: ((اى جمعيت جن و انس آيارسولانى از شما به سوى شـما نيامدند و آيات مرا بازگو نكردند و در باره ملاقات چنين روزى به شما اخطار ننمودند)) (يا معشر الجن والا نس الم ياتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى وينذرونكم لقا يومكم هذا).
سـپـس مـى گويد: از آنجا كه روز رستاخيز روز كتمان نيست و نشانه هاى همه چيز آشكار است و هـيچ كس نمى تواند چيزى را پنهان دارد، ((همگى در برابر اين پرسش الهى ، اظهار مى دارند: ما بر ضـد خـود گـواهى مى دهيم و اعتراف مى كنيم)) كه چنين رسولانى آمدند و پيامهاى تو را به ما رسانيدند اما مخالفت كرديم (قالوااشهدنا على انفسنا).
آرى ! دلايـل كـافـى از طـرف پروردگار در اختيار آنها بود و آنها راه را از چاه مى شناختند ((ولى زنـدگى فريبنده دنيا و زرق و برق وسوسه انگيز آن ، آنها را فريب داد)) (وغرتهم الحيوة الدنيا) بار ديـگر قرآن تاكيد مى كند كه ((آنها با صراحت به زيان خود گواهى مى دهند كه راه كفر پوييدند و در صف منكران حق قرار گرفتند))(وشهدوا على انفسهم انهم كانوا كافرين).
(آيه 131)ـ در اين آيه همان مضمون آيه گذشته ر، اما به صورت يك قانون كلى و سنت هميشگى الهى ، بازگو مى كند كه ((اين به خاطر آن است كه پروردگار توهيچ گاه مردم شهرها و آباديها را بـه خاطر ستمگريهايشان ، در حالى كه غافلند، هلاك نمى كند)) مگر اين كه رسولانى به سوى آنها بـفـرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنيها را بگويد (ذلك ان لم يكن ربك مهلك القرى بظلم واهلها غافلون).
مـمـكـن اسـت كـلمه ((بظلم)) به اين معنى باشد كه خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم كيفر نـمـى دهد زيرا كيفر دادن آنها در اين حال ، ظلم و ستم است و خداوند برتر از اين است كه در باره كسى ستم كند.
(آيـه 132)ـ و سـرانـجام آنها را در اين آيه خلاصه كرده ، چنين مى گويد: ((هريك از اين دسته ها (نـيـكوكار و بدكار، فرمانبردار و قانون شكن ، حق طلب و ستمگر)درجات و مراتبى بر طبق اعمال خـود در آنـجـا دارند و پروردگارت هيچ گاه از اعمال آنها غافل نيست ، بلكه همه را مى داند و به هركس آنچه لايق است مى دهد)) (ولكل درجات مما عملوا وما ربك بغافل عما يعملون).
ايـن آيـه بـار ديگر بر اين حقيقت تاكيد مى كند كه تمام مقامها و ((درجات)) و((دركات)) زاييده اعمال خود آدمى است و نه چيز ديگر.
(آيـه 132)ـ اين آيه در واقع استدلالى است براى آنچه در آيات پيش درزمينه عدم ظلم پروردگار بـيـان شـد، مـى گـويـد: ((پـروردگار تو، هم بى نياز است ، و هم رحيم و مهربان)) (وربك الغنى ذوالرحمة).
بـنابراين ، دليلى ندارد كه بر كسى كوچكترين ستم روا دارد، زيرا كسى ستم مى كند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل ; به علاوه نه نيازى به اطاعت شما داردو نه بيمى از گناهانتان ، زيرا ((اگر بخواهد همه شما را مى برد و به جاى شما كسان ديگرى را كه بخواهد جانشين مى سازد همان طور كـه شـما را از دودمان انسانهاى ديگرى كه در بسيارى از صفات با شما متفاوت بودند آفريد)) (ان يشا يذهبكم ويستخلف من بعدكم ما يشا كما انشاكم من ذرية قوم آخرين).
بـنـابـرايـن ، او هم بى نياز و هم مهربان و هم قادر بر هر چيز است ; با اين حال تصور ظلم در باره او ممكن نيست.
(آيـه 134)ـ و بـا تـوجـه بـه قدرت بى پايان او روشن است كه : ((آنچه به شما درزمينه رستاخيز و پـاداش و كـيـفر وعده داده خواهد آمد و كمترين تخلفى در آن نيست)) (ان ما توعدون لا ت) ((و شـمـا هرگز نمى توانيد از قلمرو حكومت او خارج شويد و از پنجه عدالت او فرار كنيد)) (وما انتم بمعجزين).
(آيـه 135)ـ سـپـس بـه پيامبر دستور مى دهد كه ((آنها را تهديد كن و بگو: اى قوم من ! هر كار از دسـتـتـان سـاخـته است انجام دهيد من هم آنچه خدا به من دستورداده انجام خواهم داد، اما به زودى خواهيد دانست سرانجام نيك و پيروزى نهايى با كيست ; اما بطور مسلم ظالمان و ستمگران پـيـروز نـخـواهـند شد و روى سعادت رانخواهند ديد)) (قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار انه لا يفلح الظالمون).
(آيه 136)ـ بار ديگر براى ريشه كن ساختن افكار بت پرستى از مغزها به ذكرعقايد و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشركان پرداخته و با بيان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى سازد.
نـخـسـت مى گويد: ((كفار مكه و ساير مشركان سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سـهـمى نيز براى بتها قرار مى دادند، و مى گفتند: اين قسمت مال خداست و اين هم مال شركاى م، يـعـنـى بـتهاست)) (وجعلوا للّه مما ذرا من الحرث والا نعام نصيبا فقالوا هذا للّه بزعمهم وهذا لشركائنا).
سپس اشاره به داورى عجيب آنها در اين باره كرده ، مى گويد: ((سهمى را كه براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى رسيد و اما سهمى را كه براى خدا قرارداده بودند به بتها مى رسيد)) (فما كان لشركائهم فلا يصل الى اللّه وما كان للّه فهويصل الى شركائهم).
هرگاه بر اثر حادثه اى قسمتى از سهمى كه براى خدا از زراعت و چهارپايان قرار داده بودند آسيب مـى ديـد و نـابـود مى شد مى گفتند: مهم نيست خداوند بى نيازاست ، اما اگر از سهم بتها از بين مى رفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى دادند ومى گفتند: بتها نياز بيشترى دارند.
در پـايـان آيـه بـا يك جمله كوتاه اين عقيده خرافى را محكوم مى سازد ومى گويد: ((چه بد حكم مى كنند)) (سا ما يحكمون).
چـه حـكمى از اين زشت تر و ننگين تر كه انسان قطعه سنگ و چوب بى ارزشى را بالاتر از آفريننده جهان هستى فكر كند، آيا انحطاط فكرى از اين بالاتر تصورمى شود ؟!.
(آيـه 137)ـ قـرآن در ايـن آيـه اشـاره بـه يـكـى ديـگـر از زشـتـكـاريـهـاى ـى مـكــحـ ه ـچــــب بـت پـرسـتـان وجـنايتهاى شرم آورآنهاكرده مى گويد: ((همان طور (كه تقسيم آنهادرمورد خداوند وبـتـهـادر نـظـرشـان جـلـوه داشـت وايـن عـمـل زشـت وخـرافـى وحـتـى مـضـحـك راـت ـب كـارى پـسـنـديـده مـى پـنـداشـتـنـد) هـمچنين شركاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بـت پـرسـتـان جلوه داده بود)) (وكذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم) تا آنجا كه كشتن بچه هاى خود را يكنوع افتخار و يا عبادت محسوب مى داشتند.
منظور از ((شركا)) در اينجا بتها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود راقربانى مى نمودند و يـانـذر مـى كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند، همان طور كه در تاريخ بت پرستان قديم گفته شده است.
و بـنـابـرايـن نسبت ((تزيين)) به بتها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به بت آنهارا وادار به اين عمل جنايت بار مى كرد.
سـپـس قرآن مى گويد: نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه ((بتها و خدمه آن ، مشركان را به هـلاكـت بـيـفكنند و دين و آيين حق را مشتبه سازند و آنها را ازرسيدن به يك آيين پاك محروم نمايند)) (ليردوهم وليلبسوا عليهم دينهم).
قرآن مى گويد: ((اما با اين همه اگر خدا مى خواست مى توانست به اجبار جلوآنها را بگيرد)) (ولو شا اللّه ما فعلوه).
ولى اجبار بر خلاف سنت خداست ، خداوند خواسته بندگان ، آزاد باشند تاراه تربيت و تكامل هموار گردد; زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل.
و در پايان مى فرمايد: اكنون كه چنين است و آنها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و ننگينى غـوطه ورند و حتى قبح آن را درك نمى كنند، و از همه بدتراين كه گاهى آن را به خدا نيز نسبت مـى دهـند ((آنها و تهمتهايشان را به حال خودواگذار)) و به تربيت دلهاى آماده و مستعد بپرداز (فذرهم وما يفترون).
(آيـه 138)ـ در اين آيه و آيات بعد به چند قسمت از احكام خرافى بت پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آنها مى كند اشاره شده است.
نخست مى گويد بت پرستان مى گفتند: ((اين قسمت از چهارپايان و زراعت كه مخصوص بتهاست و سـهم آنها مى باشد بطوركلى براى همه ممنوع است ، مگرآنهايى كه ما مى خواهيم و به پندار آنها تـنـهـا ايـن دسـتـه حـلال بود نه بر ديگران))(وقالوا هذه انعام وحرث حجر لا يطعمها الا من نشا بزعمهم).
و مـنـظـورشان همان خدمه و متوليان بت و بتخانه بود، تنها اين دسته بودند كه به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.
سـپس اشاره به دومين چيزى مى كند كه آنها تحريم كرده بودند و مى گويد:آنها معتقد بودند كه ((قسمتى از چهارپايان هستند كه سوار شدن بر آنها حرام است))(وانعام حرمت ظهورها).
بـعـد سـومـيـن قـسـمـت از احكام نارواى آنها را بيان كرده مى گويد: ((نام خدا را برقسمتى از چهارپايان نمى بردند)) (وانعام لا يذكرون اسم اللّه عليها).
ايـن جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را بر آنها مى بردند و يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آنها را براى حج تحريم كرده بودند.
عجيب اين است كه به اين احكام خرافى قناعت نمى كردند، بلكه ((به خداافترا مى بستند و آن را به او نسبت مى دادند)) (افترا عليه).
در پـايان آيه پس از ذكر اين احكام ساختگى مى گويد: ((خداوند به زودى كيفرآنها را در برابر اين افترائات خواهد داد)) (سيجزيهم بما كانوا يفترون).
(آيه 139)ـ در اين آيه نيز به يكى ديگر از احكام خرافى بت پرستان در موردگوشت حيوانات اشاره كـرده مـى فـرمـايد: ((آنها گفتند: جنين هايى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ما اسـت ، و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود، همگى در آن شريكند)) (وقالوا ما فى بطون هذه الا نعام خالصة لذكورناومحرم على ازواجنا وان يكن ميتة فهم فيه شركا).
قـرآن به دنبال اين حكم جاهلى ، با اين جمله مطلب را تمام كرده و مى گويد:((به زودى خداوند كيفر اين گونه توصيفات آنها را مى دهد)) (سيجزيهم وصفهم).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((او حكيم و داناست)) (انه حكيم عليم).
هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان باخبر است و هم روى حساب ، آنها رامجازات مى كند.
(آيـه 140)ـ در تعقيب چند آيه گذشه كه سخن از قسمتى از احكام خرافى وآداب زشت و ننگين عـصر جاهليت عرب به ميان آورد، در اين آيه به شدت همه اين اعمال و احكام را محكوم كرده و با ((هفت تعبير مختلف)) در جمله هايى كوتاه امابسيار رسا و جالب ، وضع آنها را روشن مى سازد.
نخست مى گويد: ((كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل كشتند،زيان كردند)) (قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم).
هـم از نـظر انسانى و اخلاقى ، و هم از نظر عاطفى ، و هم ازنظر اجتماعى گرفتارخسارت و زيان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان ديگر!.
هـر يـك از ايـن تعبيرهاى سه گانه به تنهايى براى معرفى زشتى عمل آنها كافى است كدام علم و دانش اجازه مى دهد كه انسان چنين عملى را به عنوان يك سنت و يا قانون در جامعه خود بپذيرد ؟!.
ايـنـجـاسـت كـه بـه يـاد گـفـتـار ابـن عباس مى افتيم كه مى گفت : اگر كسى بخواهدميزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آيات سوره انعام (يعنى آيات فوق) رابخواند.
سـپـس قـرآن مى گويد: ((اينان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح وحلال ساخته بود، بر خود تحريم كردند و به خدا افترا زدند كه خدا آنها را حرام كرده است)) (وحرموا ما رزقهم اللّه افترا على اللّه).
در ايـن جـمـلـه بـا دو تعبير ديگر اعمال آنها محكوم شده است ، زيرا آنها نعمتى را كه خدا به آنان ((روزى)) داده بـود و حـتى براى ادامه حياتشان لازم و ضرورى بودبر خود تحريم كردند و قانون خدا را زير پا گذاشتند و ديگر اين كه به خدا ((افترا))بستند كه او چنين دستورى داده است ، با آن كه ابدا چنين نبود.
و در پايان آيه با دو تعبير ديگر آنان را محكوم مى سازد، نخست مى گويد:((آنها بطورمسلم گمراه شدند)) (قد ضلوا).
سپس اضافه مى كند ((آنها هيچ گاه در مسير هدايت نبوده اند)) (وما كانوامهتدين).
(آيه 141).
يك درس بزرگ توحيد!.
در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هركدام در حقيقت نتيجه ديگرى است.
نـخـسـت مـى گـويد: ((خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها بادرختان گوناگون آفـريـده اسـت كـه بعضى روى داربستها قرار گرفته (و با منظره بديع ودل انگيز خود چشمها را متوجه خويش مى سازند، و با ميوه هاى لذيذ و پربركت كام انسان را شيرين مى كنند) و بعضى بدون احـتـيـاج به داربست بر سر پا ايستاده و سايه بر سر آدميان گسترده ، و با ميوه هاى گوناگون به تغذيه انسان كمك مى كنند)) (وهوالذى انشا جنات معروشات وغير معروشات).
سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده ، مى گويد: ((و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد)) (والنخل والزرع).
بـعـد اضافه مى كند كه : ((اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند)) (مختلفااكله) يعنى با ايـن كـه از زمين واحدى مى رويند هركدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند، كه در ديگرى ديده نمى شود.
سـپـس اشـاره بـه دو قسمت ديگر از ميوه هايى مى كند كه فوق العاده مفيد وداراى ارزش حياتى هستند، و مى گويد: ((همچنين زيتون و انار)) را آفريد (والزيتون والرمان).
انـتـخـاب ايـن دو، ظـاهـرا به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اين كه ازنظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر ميوه و خاصيت غذايى بسيار با هم متفاوتند.
لذا بلافاصله مى فرمايد ((هم با يكديگر شبيهند و هم غيرشبيه)) (متشابهاوغير متشابه).
پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون پروردگار، مى گويد: ((از ميوه آنهابه هنگامى كه به ثمر نشست ، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن ، حق آن را بايد ادا كنيد)) (كلوا من ثمره اذا اثمر وآتوا حقه يوم حصاده).
و در پـايـان ، فـرمـان مـى دهد كه ((اسراف نكنيد، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمى دارد)) (ولا تسرفوا انه لا يحب المسرفين).
(آيه 142)ـ در اين آيه و دو آيه بعد در باره حيوانات حلال گوشت وخدمات آنها سخن مى گويد.
نـخست مى گويد: خداوند كسى است كه از چهارپايان براى شما حيوانات بزرگ و باربر و حيوانات كوچك آفريد)) (ومن الا نعام حمولة وفرشا).
((فـرش)) بـه هـمـان معنى معروف است ، ولى در اينجا به معنى گوسفند و نظيرآن از حيوانات كوچك تفسير شده است.
سـپـس چنين نتيجه مى گيرد، اكنون كه همه اينها مخلوق خداست و حكم آن به دست اوست ، به شما اجازه مى دهد كه ((از آنچه خدا به شما روزى داده است بخوريد)) (كلوا مما رزقكم اللّه).
و بـراى تـاكيد اين سخن و ابطال احكام خرافى مشركان ، مى فرمايد: ((ازگامهاى شيطان پيروى نـكنيد، كه او دشمن آشكار شماست)) دشمنى كه از آغازخلقت آدم با شما اعلان جنگ داده است (ولا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين).
(آيه 143)ـ در اين آيه به عنوان توضيح ، قسمتى از حيوانات حلال گوشت وقسمتى از حيواناتى را كه هم باربرند و هم براى تغذيه انسان قابل استفاده اند، شرح مى دهد و مى گويد: ((خداوند هشت جـفـت از چهارپايان را براى شما آفريد، ازگوسفند و ميش يك جفت (نر و ماده) و از بز يك جفت (نر و ماده))) (ثمانية ازواج من الضان اثنين ومن المعزاثنين).
پـس از ذكـر ايـن چـهـار زوج بـلافاصله به پيامبرش دستورمى دهد كه ((از آنهاصريحا بپرس : آيا خـداونـد نرهاى آنها را حرام كرده يا ماده ها را)) ؟ (قل الذكرين حرم ام الا نثيين) ((يا حيواناتى كه در شكم ميشها يا بزهاى ماده است)) (اما اشتملت عليه ارحام الا نثيين).
بعد اضافه مى كند: ((اگر راست مى گوييد و بر تحريم هر يك از اين حيوانات از روى علم و دانش دليلى داريد به من خبر دهيد)) (نبئونى بعلم ان كنتم صادقين).
(آيه 144)ـ در اين آيه ، چهار زوج ديگر را بيان مى كند و مى فرمايد: ((ازشتر، دو زوج (نر و ماده) و از گـاو هـم دو زوج (نـر و مـاده) قرار داديم ، بگو: كداميك ازاينها را خدا حرام كرده است ، نرها يا مـاده هـا را و يا حيواناتى كه در شكم شترها ياگاوهاى ماده است)) ؟ (ومن الا بل اثنين ومن البقر اثنين قل الذكرين حرم ام الا نثيين اما اشتملت عليه ارحام الا نثيين).
حـكـم بـه حـلال بودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوندى است كه آفريننده آنها و آفريدگار بشر و تمام جهان هستى است.
در آيـه قبل تصريح شده بود كه هيچ گونه دليل علمى و عقلى براى تحريم اين حيوانات در اختيار مشركان نبود، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نيز نداشتند،بنابراين ، احتمال سوم باقى مى ماند كه ادعا كنند به هنگام صدور اين فرمان ، ازپيامبران الهى ، حاضر و گواه بوده اند.
لـذا مى فرمايد: ((آيا شما شاهد و گواه اين مطلب بوديد، هنگامى كه خداوندشما را به اين موضوع توصيه كرد)) (ام كنتم شهدا اذ وصيكم اللّه بهذا).
و چـون جـواب ايـن سـؤال نـيـز مـنـفـى بوده ، ثابت مى شود كه آنها جز تهمت وافترا در اين باره سرمايه اى نداشتند.
لذا در پايان آيه اضافه مى كند: ((چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدادروغ مى بندند تا مردم را از روى جـهـل گمراه سازند، مسلما خداوند هيچ گاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد)) (فمن اظلم ممن افترى على اللّه كذبا ليضل الناس بغير علم ، ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين).
از آيـه فـوق اسـتفاده مى شود كه دروغ بستن به خدا يكى از بزرگترين ستمهااست ، ستم به مقام مقدس پروردگار، و ستم به بندگان خد، و ستم به خويشتن !.
(آيه 145).
بخشى از حيوانات حرام.
بـراى روشـن ساختن محرمات الهى از بدعتهايى كه مشركان در آيين حق گذاشته بودند، در اين آيـه بـه پـيامبر(ص) دستورمى دهد كه : ((صريحا به آنها بگو: در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حـرامى رابراى هيچ كس (اعم از زن و مرد، كوچك و بزرگ) نمى يابم)) (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه).
مگر چند چيز ((نخست اين كه مردار باشد)) (الا ان يكون ميتة).
((يا خونى كه از بدن حيوان بيرون مى ريزد)) (او دما مسفوحا).
نه خونهايى كه پس از بريدن رگهاى حيوان و خارج شدن مقدار زيادى ازخون در لابلاى رگهاى مويين در وسط گوشتها باقى مى ماند ((يا گوشت خوك)) (اولحم خنزير) زيرا ((همه اينها رجس و پـلـيدى است)) و مايه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگيها و سرچشمه زيانهاى مختلف (فانه رجس).
سـپـس بـه نوع چهارم اشاره كرده مى گويد: ((يا حيواناتى كه هنگام ذبح نام غيرخدا بر آنها برده شده است)) (او فسقا اهل لغير اللّه به) كه از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است.
بـنـابـراين ، شرايط ذبح اسلامى ، بر دوگونه است ، بعضى مانند بريدن رگهاى چهارگانه و بيرون ريـخـتن خون حيوان ، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن ((بسم اللّه)) و ذبح به وسيله مسلمان ، جنبه معنوى.
در پـايـان آيـه كـسـانى را كه از روى ناچارى و اضطرار، و نيافتن هيچ غذاى ديگربراى حفظ جان خـويـش ، از اين گوشتهاى حرام استفاده مى كنند، استثنا كرده ومى گويد: ((كسانى كه اضطرار پيدا كنند، گناهى بر آنها نيست ، مشروط بر اين كه تنهابه خاطر حفظ جان باشد نه به خاطر لذت و يا حلال شمردن حرام الهى و نه زياد ازحد، بخورند، در اين صورت پروردگار آمرزنده مهربان ، آنها را معاف خواهدساخت)) (فمن اضطر غير باغ ولا عاد فان ربك غفور رحيم).
در حـقـيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز به حريم قوانين الهى نسازند.
(آيه 146).
محرمات بر يهود.
در ايـن آيه اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مى كند تا روشن شود، كه احكام مجعول و خرافى بـت پـرسـتـان نـه با آيين اسلام سازگار است و نه با آيين يهود،(و نه با آيين مسيح كه معمولا در احكامش از آيين يهود پيروى مى كند) لذا نخست مى گويد: ((بر يهوديان ، هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم)) (وعلى الذين هادواحرمنا كل ذى ظفر).
بنابراين ، تمام حيواناتى كه ((سم چاك)) نيستند اعم از چهارپايان يا پرندگان ، بريهود تحريم شده بود.
سـپس مى فرمايد: ((پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر آنهاحرام كرده بوديم)) (ومن البقر والغنم حرمنا عليهم شحومهما).
و بـه دنـبـال آن ، سـه مـورد را استثنا مى كند، نخست ((چربيهايى كه در پشت اين دو حيوان قرار دارد)) (الا ما حملت ظهورهما) ((و چربيهايى كه در پهلوها و لابلاى امعا قرار گرفته)) (اوالحوايا) ((و چربيهايى كه با استخوان آميخته شده است)) (او مااختلط بعظم).
ولى در پايان آيه تصريح مى كند كه اينها در حقيقت بر يهود حرام نبود، ((امابه خاطر ظلم و ستمى كـه مى كردند، از اين گونه گوشتها و چربيها كه مورد علاقه آنهابود به حكم خدا محروم شدند)) (ذلك جزيناهم ببغيهم).
و براى تاكيد اضافه مى كند: ((اين يك حقيقت است و ما راست مى گوييم))(وانا لصادقون).
(آيـه 147)ـ از آنـجـا كـه لـجـاجـت يـهود و مشركان روشن بوده و امكان داشته پافشارى كنند و پيامبر(ص) را تكذيب نمايند، در اين آيه خداوند به پيامبرش دستورمى دهد كه ((اگر تو را تكذيب كـنند به آنها بگو: پروردگارتان رحمت وسيع و پهناورى دارد)) (فان كذبوك فقل ربكم ذورحمة واسعة).
و شـمـا را زود مـجازات نمى كند بلكه مهلت مى دهد، شايد از اشتباهات خودبرگرديد و از كرده خود پشيمان شويد و به سوى خدا باز آييد.
ولـى اگـر از مـهـلت الهى باز هم سؤاستفاده كنيد، و به تهمتهاى نارواى خودادامه دهيد، بدانيد كـيـفـر خداوند قطعى است ، و سرانجام دامان شما را خواهدگرفت ، زيرا ((مجازات او از جمعيت مجرمان دفع شدنى نيست)) (ولا يرد باسه عن القوم المجرمين).
ايـن آيـه بـه خوبى عظمت تعليمات قرآن را روشن مى سازد كه بعد از شرح اين همه خلافكاريهاى يـهود و مشركان ، باز آنها را فورا تهديد به عذاب نمى كند بلكه نخست با تعبيرهاى آكنده از محبت راه بـازگـشـت را به سوى آنها گشوده ، تا تشويق شوند وبه سوى حق بازگردند، اما براى اين كه رحـمـت پـهـناور الهى باعث جرات و جسارت و طغيان آنان نگردد، و دست از لجاجت بردارند در آخرين جمله آنها را تهديد به مجازات قطعى خدا مى كند.
(آيه 148).
فرار از مسؤوليت به بهانه ((جبر))!.
بـه دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت ، در اين آيه اشاره به پاره اى از استدلالات واهـى و پاسخ آن شده است ، نخست مى گويد: ((به زودى مشركان (در پاسخ ايرادات تو در زمينه شـرك و تـحـريـم روزيـهـاى حـلال) چنين مى گويند كه اگر خداوند مى خواست نه ما مشرك مـى شديم و نه نياكان ما بت پرست بودند، و نه چيزى را تحريم مى كرديم))، پس آنچه ما كرده ايم و مـى گـويـيـم همه خواست اوست (سيقول الذين اشركوا لوشا اللّه ما اشركنا ولا آباؤنا ولا حرمنامن شئ).
مـشـركـان مـانـنـد بـسـيارى از گناهكاران مى خواستند با استتار تحت عنوان جبر ازمسؤوليت خلافكاريهاى خود فرار كنند در حقيقت آنها مدعى بوده اند سكوت خدادر برابر بت پرستى و تحريم پـاره اى از حيوانات ، دليل بر رضايت اوست زيرا اگرراضى نبود مى بايست به نوعى ما را از اين كار باز دارد.
امـا قـرآن در پـاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده ، نخست مى گويد: تنها اينهانيستند كه چنين دروغـهايى را بر خدا مى بندند ((بلكه جمعى از اقوام گذشته نيزهمين دروغها را مى گفتند ولى سـرانجام گرفتار عواقب سؤاعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند)) (كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا).
آنها در حقيقت با اين گفته هاى خود، هم دروغ مى گفتند و هم انبيا راتكذيب مى كردند، اگر او به اين اعمال راضى بود چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مى فرستاد، اصولا دعوت انبيا خود مهمترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است.
سـپـس مى گويد: ((به آنها بگو: آيا راستى دليل قطعى و مسلمى بر اين ادعاداريد اگر داريد چرا نشان نمى دهيد)) (قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا).
و سـرانـجـام اضافه مى كند كه ((شما بطور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها نداريد،تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مى كنيد)) (ان تتبعون الا الظن وان انتم الا تخرصون).
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved