اند و حق را پـايـمـال كـرده انـد، دو نفر ديگر ازكسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كرده اند (يعنى ورثه ميت) به جاى آنها قرارگرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى مى دهند)) (فان عثر على انهمااستحقا اثما فـاخران يقومان مقامهما من الذين استحق عليهم الا وليان).
و در ذيل آيه وظيفه دو شاهد دوم را چنين بيان مى كند كه ((آنها بايد به خداسوگند ياد كنند كه گـواهـى مـا از گـواهـى دونفر اول شايسته تر و به حق نزديكتر است وما مرتكب تجاوز و ستمى نـشده ايم و اگر چنين كرده باشيم از ظالمان و ستمگران خواهيم بود)) (فيقسمان باللّه لشهادتنا احق من شها دتهما وما اعتدينا انا اذا لمن الظالمين).
(آيـه 108)ـ ايـامى به مبارزه برخيزد ممكن نبود، و لذا از روش تحريم تدريجى و آماده ساختن افكار و اذهان براى ريشه كن كردن ميگسارى كه به صورت يك عادت ثانوى در رگ و پوست آنها نفوذ كرده بود، استفاده كرد، به اين ترتيب كه نخست در بعضى از سوره هاى مكى اشاراتى به زشتى اين كار نمود، ولى عادت زشت شرابخوارى از آن ريشه دارتر بود، كه با اين اشاره ها ريشه كن شود، لذا هنگامى كه مـسلمانان به مدينه منتقل شدند و نخستين حكومت اسلامى تشكيل شد، دومين دستور ـيه219 ، سوره بقره ـ در زمينه منع شرابخوارى به صورت قاطع ترى نازل گشت ، آشنايى مسلمانان به احكام اسـلام سـبـب شـد كه دستور نهايى ـهمين آيه موردبحث ـ با صراحت كامل و بيان قاطع كه حتى بهانه جويان نيز نتوانند به آن ايرادگيرند نازل گردد.
در ايـن آيـه بـا تـعـبـيـرات گـونـاگـون ممنوعيت اين كار مورد تاكيد قرار گرفته ، تاجايى كه شـرابـخـوارى در رديـف بـت پـرستى و قمار و از لام و از اعمال شيطانى و پليدقلمداد شده است مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد شراب و قمار و بتها واز لام (يكنوع بخت آزمايى) پليدند و از عمل شيطانند از آنها دورى كنيد تا رستگارشويد)) (يا ايها الذين آمنوا انما الخمر والميسر والا نصاب والا زلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون).
((انـصاب)) بتهايى كه شكل مخصوصى نداشتند و تنها قطعه سنگى بودند وقرار گرفتن شراب و قـمـار هـم رديـف آن نـشـانـگـر خـطر بسيار زياد شراب و قمار است به همين دليل در روايتى از پيامبر(ص) مى خوانيم : شارب الخمر كعابد الوثن : ((شرابخورهمانند بت پرست است)).
(آيه 91)ـ در اين آيه به پاره اى از زيانهاى آشكار شراب و قمار پرداخته نخست مى گويد: ((شيطان مى خواهد از طريق شراب و قمار در ميان شما تخم عداوت و دشمنى بپاشد و از نماز و ذكر خدا باز دارد)) (انـما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة والبغض فى الخمر والميسر ويصدكم عن ذكراللّه وعن الصلوة).
در پـايـان ايـن آيـه به عنوان يك استفهام تقريرى ، مى گويد: ((آيا شما خوددارى خواهيد كرد؟)) (فهل انتم منتهون).
يـعـنى پس از اين همه تاكيد باز جاى بهانه جويى يا شك و ترديد در مورد ترك اين دو گناه بزرگ باقى مانده است ؟! و لذا مى بينيم كه حتى ((عمر)) كه تعبيرات آيات گذشته را به خاطر علاقه اى كـه (طبق تصريح مفسران عامه) به شراب داشت وافى نمى دانست پس از نزول اين آيه ، گفت كه اين تعبير كافى و قانع كننده است.
(آيـه 92)ـ و در ايـن آيـه به عنوان تاكيد اين حكم نخست به مسلمانان دستورمى دهد كه ((خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و از مخالفت او بپرهيزيد)) (واطيعواللّه واطيعوا الرسول واحذروا).
و سـپـس مـخالفان را تهديد مى كند كه : ((اگر از اطاعت فرمان پروردگار سر باززنيد، مستحق كـيـفر و مجازات خواهيد بود و پيامبر(ص) وظيفه اى جز ابلاغ آشكارندارد)) (فان توليتم فاعلموا انما على رسولنا البلاغ المبين).
آيـه 93ـ شان نزول : در تفاسير چنين آمده است كه ، پس از نزول آيه تحريم شراب و قمار، بعضى از يـاران پيامبر(ص) گفتند: اگر اين دو كار اين همه گناه دارد پس تكليف برادران مسلمان ما كه پـيـش از نزول اين آيه از دنيا رفته اند و هنوز اين دو كار راترك نكرده بودند چه مى شود؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير: در اين آيه در پاسخ كسانى كه نسبت به وضع گذشتگان قبل از نزول تحريم شراب و قمار و يـا نـسـبت به وضع كسانى كه اين حكم هنوز به گوش آنهانرسيده ، و در نقاط دوردست زندگى داشـتـند، سؤال مى كردند، مى گويد: ((آنهايى كه ايمان و عمل صالح داشته اند و اين حكم به آنها نـرسـيده بوده ، اگر شرابى نوشيده اندو يا از درآمد قمار خورده اند گناهى بر آنها نيست)) (ليس على الذين آمنوا وعملواالصالحات جناح فيما طعموا).
سپس اين حكم را مشروط به اين مى كند كه ((آنها تقوا را پيشه كنند و ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند)) (اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات).
بـار ديـگـر همين موضوع را تكرار كرده ، مى گويد: ((سپس تقوا پيشه كنند وايمان بياورند)) (ثم اتقوا وآمنوا).
و براى سومين بار با كمى تفاوت همين موضوع را تكرار نموده ، مى گويد:((سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند)) (ثم اتقوا واحسنوا).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد)) (واللّه يحب المحسنين).
هريك از اين سه تقو، اشاره به مرحله اى از احساس مسؤوليت و پرهيزكارى است.
آيه 94ـ شان نزول : نقل شده : هنگامى كه پيامبراسلام (ص) و مسلمانان درسال حديبيه براى عمره بـا حـال احـرام حـركـت كـردند، در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى روبرو شدند، بطورى كه مى توانستند آنها را با دست و نيزه ها صيدكنند ! اين شكارها بقدرى زياد بودند كه بعضى نوشته اند دوش به دوش مركبها و ازنزديك خيمه ها رفت و آمد مى كردند.
ايـن آيه و دو آيه بعد نازل شد و مسلمانان را از صيد آنها برحذر داشت ، و به آنها اخطار كرد كه اين يك نوع امتحان براى آنها محسوب مى شود.
تفسير:.
احكام صيد در حال احرام.
ايـن آيـه و دو آيـه بـعـد نـاظر به يكى از احكام عمره و حج ، يعنى مساله شكارحيوانات صحرايى و دريـايـى در حـال احـرام مى باشد نخست اشاره به جريانى كه مسلمانان در سال ((حديبيه)) با آن روبـرو بـودنـد كرده ، مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! خداوند شما را با چيزى از شكار مـى آزمـايد، شكارهايى كه بقدرى به شما نزديك مى شوند كه حتى با نيزه و دست مى توانيد آنها را شكار كنيد)) (ي ايهاالذين آمنوا ليبلونكم اللّه بشى من الصيد تناله ايديكم ورماحكم).
سـپس به عنوان تاكيد مى فرمايد: ((اين جريان براى آن بوده است كه افرادى كه از خدا با ايمان به غيب مى ترسند، از ديگران شناخته شوند)) (ليعلم اللّه من يخافه بالغيب).
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((پس هر كس بعد از آن تجاوز كند مجازات دردناكى خواهد داشت)) (فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم).
(آيه 95)ـ در اين آيه با صراحت و قاطعيت بيشتر و بطور عموم فرمان تحريم صيد را در حال احرام صـادر كرده ، مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد !در حال احرام شكار نكنيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد وانتم حرم).
سـپـس بـه كـفـاره صيد در حال احرام اشاره كرده ، مى گويد: ((كسى كه عمدا صيدى رابه قتل بـرساند، بايد كفاره اى همانند آن از چهارپايان بدهد)) يعنى ، آن را قربانى كرده و گوشت آن را به مستمندان بدهد (ومن قتله منكم متعمدا فجزآ مثل ما قتل من النعم).
در اينجا منظور از ((مثل)) همانندى در شكل و اندازه حيوان است به اين معنى كه مثلا اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شترمرغ صيد كند، بايد كفاره آن راشتر انتخاب كند و يا اگر آهو صيد كند بايد گوسفند كه تقريبا به اندازه آن است قربانى نمايد.
و از آنـجـا كـه ممكن است مساله همانندى براى بعضى مورد شك و ترديدواقع شود، قرآن در اين زمـينه دستور داده است كه ((بايد اين موضوع زيرنظر دو نفر ازافراد مطلع و عادل انجام پذيرد)) (يحكم به ذوا عدل منكم).
و در بـاره ايـن كـه ايـن كـفـاره در كـجـا بايد ذبح شود، دستور مى دهد كه به صورت ((قربانى و ((هدى)) اهدا به كعبه شود و به سرزمين كعبه برسد)) (هديا بالغ الكعبة).
سـپس اضافه مى كند كه ، لازم نيست حتما كفاره به صورت قربانى باشد، بلكه دو چيز ديگر نيز هر يـك مى توانند جانشين آن شوند، نخست اين كه ((معادل پول آن را در راه اطعام مساكين مصرف كند)) (او كفارة طعام مساكين).
((و يا معادل آن روزه بگيرد)) (او عدل ذلك صياما).
((اين كفارات به خاطر آن است كه كيفر كار خلاف خود را ببيند)) (ليذوق وبال امره).
اما از آنجايى كه هيچ حكمى معمولا شامل گذشته نمى شود، تصريح مى كندكه ((خدا از تخلفاتى كـه در ايـن زمـينه در گذشته انجام داده ايد، عفو فرموده است))(عفااللّه عما سلف) ((و هرگاه كـسـى به اين اخطارهاى مكرر و حكم كفاره اعتنا نكند وباز هم مرتكب صيد در حال احرام شود، خداوند از چنين كسى انتقام خواهد گرفت و خداوند تواناست ، و به موقع انتقام مى گيرد)) (ومن عاد فينتقم اللّه منه واللّه عزيزذوانتقام).
(آيه 96)ـ در اين آيه پيرامون صيدهاى دريا سخن به ميان آورده ، مى گويد:((صيد دريا و طعام آن براى شما (در حال احرام) حلال است)) (احل لكم صيد البحروطعامه).
مـنـظـور از ((طـعـام)) همان خوراكى است كه از ماهيان صيد شده ترتيب داده مى شود، زيرا آيه مى خواهد دو چيز را مجاز كند نخست صيد كردن و ديگر خوردن غذاى صيد شده.
سپس به فلسفه اين حكم اشاره كرده مى گويد: ((اين به خاطر اين است كه شما و مسافران بتوانيد بهره ببريد)) (متاعا لكم وللسيارة).
يعنى به خاطر اين كه در حال احرام براى تغذيه به زحمت نيفتيد وبتوانيد ازيك نوع صيد بهره مند شويد، اين اجازه در مورد صيد دريا به شما داده شده است.
بـار ديـگـر بـه عـنوان تاكيد به حكم سابق بازگشته ، مى گويد: ((مادام كه در حال احرام هستيد صيدهاى صحرايى بر شما حرام است)) (وحرم عليكم صيد البر مادمتم حرما).
و در پـايـان آيـه بـراى تـاكيد تمام احكامى كه ذكر شد مى فرمايد: ((از خداوندى كه در قيامت در پـيـشـگـاه او مـحـشور خواهيد شد بپرهيزيد)) و با فرمان او مخالفت ننماييد (واتقوااللّه الذى اليه تحشرون).
فلسفه تحريم صيد در حال احرام.
مـى دانـيم ، حج و عمره از عباداتى است كه انسان را از جهان ماده جدا كرده ودر محيطى مملو از مـعـنـويـت فـرو مى برد تعينات زندگى مادى ، جنگ وجداله،خصومته، هوسهاى جنسى ، لذات مـادى ، در مـراسـم حـج و عـمـره بكلى كنارمى روند وانسان به يك نوع رياضت مشروع الهى دست مى زند، و به نظر مى رسد كه تحريم صيد در حال احرام نيز به همين منظور است.
از ايـن گـذشته اگر صيد كردن براى زوار خانه خدا كار مشروعى بود، با توجه به اين همه رفت و آمـدى كه هر سال در اين سرزمينهاى مقدس مى شود، نسل بسيارى ازحيوانات در آن منطقه كه بـه حـكم خشكى و كم آبى ، حيواناتش نيز كم است ، برچيده مى شد، مخصوصا باتوجه به اين كه در غير حال احرام نيز صيد حرم ، و همچنين كندن درختان و گياهان آن ممنوع است ، روشن مى شود كـه ايـن دسـتـور ارتـباطنزديكى با مساله حفظ محيط زيست و نگهدارى گياهان و حيوانات آن منطقه از فنا ونابودى دارد.
(آيـه 97)ـ در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه تحريم صيد در حال احرام ،بحث مى كرد، در اين آيـه بـه اهـمـيـت ((مـكـه)) و اثر آن در سازمان زندگى اجتماعى مسلمانها اشاره كرده ، نخست مى فرمايد: ((خداوند كعبه ، بيت الحرام را وسيله اى براى اقامه امر مردم قرار داده است)) (جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياما للناس).
و از آنجا كه اين مراسم بايد در محيطى امن و امان از جنگ و كشمكش و نزاع صورت گيرد اشاره به اثر ماههاى حرام (ماههايى كه جنگ مطلقا در آن ممنوع است) در اين موضوع كرده ، مى فرمايد: ((و همچنين ماه حرام)) (والشهر الحرام).
و نيز نظر به اين كه وجود ((قربانيهاى بى نشان (هدى) و قربانيهاى نشاندارـقلائدـ كه تغذيه مردم را در ايـامـى كـه اشتغال به مراسم حج و عمره دارند تامين كرده و فكر آنها را از اين جهت آسوده مى كند، تاثيرى در تكميل اين برنامه دارد به آنها نيز اشاره كرده مى گويد: (والهدى والقلائد).
در پايان آيه چنين مى گويد: ((خداوند اين برنامه هاى منظم را به خاطر اين قرارداد تا بدانيد علم او بـه انـدازه اى وسـيـع اسـت كـه آنچه در آسمانها و زمين است مى داند و از همه چيز ـمخصوصا نـيازمنديهاى روحى و جسمى بندگانش ـ باخبراست)) (ذلك لتعلموا ان اللّه يعلم ما فى السموات وما فى الا رض وان اللّه بكل شى عليم).
(آيه 98)ـ در اين آيه براى تاكيد دستورات گذشته و تشويق مردم به انجام آنها و تهديد مخالفان و معصيت كاران مى فرمايد: ((بدانيد خدا شديدالعقاب و نيزغفور و رحيم است)) (اعلموا ان اللّه شديد العقاب وان اللّه غفور رحيم).
(آيـه 99)ـ و بـاز بـراى تاكيد بيشتر مى گويد: مسؤول اعمال شما خودتان هستيد و ((پيامبر(ص) مـسـؤولـيتى جز ابلاغ رسالت و رساندن دستورات خدا ندارد)) (ماعلى الرسول الا البلاغ) ((و در عين حال خداوند از نيات شم، و از كارهاى آشكار وپنهانى همگى آگاه و باخبر است)) (واللّه يعلم ما تبدون وما تكتمون).
(آيه 100).
اكثريت دليل ((پاكى)) نيست !.
در آيـات گـذشـتـه سخن از تحريم مشروبات الكلى و قمار و انصاب و ازلام وصيد كردن در حال احرام بود، از آنجا كه بعضى از افراد ممكن است براى ارتكاب اين گونه گناهان عمل اكثريت را در پاره اى از محيطها دستاويز قرار دهند.
خـداونـد يك قاعده كلى و اساسى را در يك عبارت كوتاه بيان كرده ،مى فرمايد: ((بگو اى پيامبر ! هيچ گاه ناپاك و پاك يكسان نخواهد بود، اگرچه فزونى ناپاك و كثرت آلوده ها تو را به شگفتى فرو برد)) ! (قل لا يستوى الخبيث والطيب ولواعجبك كثرة الخبيث).
بنابراين ، خبيث و طيب در آيه به معنى هرگونه موجود پاك و ناپاك اعم ازغذاها و افكار است.
و در پـايـان آيـه ، انـديـشـمندان را مخاطب ساخته و مى گويد: ((از (مخالفت)خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد، تا رستگار شويد)) (فاتقوا اللّه ي اولى الا لباب لعلكم تفلحون).
آيـه 101ـ شـان نـزول : در مـورد نزول اين آيه و آيه بعد، از على بن ابيطالب (ع)نقل شده است كه : ((روزى پـيامبر(ص) خطبه اى خواند و دستور خدا را در باره حج بيان كرد، شخصى به نام عكاشه ـو به روايتى سراقه ـ گفت : آيا اين دستور براى هرسال است ، و همه سال بايد حج به جا بياوريم ؟.
پـيـامـبر(ص) به سؤال او پاسخ نگفت ، ولى او لجاجت كرد، و دو بار، و يا سه بار،سؤال خود را تكرار نـمـود، پيامبر(ص) فرمود: واى بر تو، چرا اين همه اصرار مى كنى اگر در جواب تو بگويم بلى ، حج در هـمـه سـال بـر هـمـه شـما واجب مى شود و اگر درهمه سال واجب باشد توانايى انجام آن را نـخواهيد داشت و اگر با آن مخالفت كنيدگناهكار خواهيد بود، بنابراين ، مادام كه چيزى به شما نگفته ام روى آن اصرارنورزيد.
آيه نازل شد و آنها را از اين كار بازداشت.
تفسير:.
سؤالات بيجا!.
شـك نـيست كه سؤال كردن ، كليد فهم حقايق است ، و در آيات و روايات اسلامى نيز به مسلمانان دسـتـور اكـيـد داده شـده اسـت كه هرچه را نمى دانند بپرسند،ولى از آنجا كه هر قانونى معمولا اسـتـثـنـايى دارد، اين اصل اساسى تعليم و تربيت نيزاستثنايى دارد و آن اين كه گاهى پاره اى از مـسائل پنهان بودنش براى حفظ نظام اجتماع و تامين مصالح افراد بهتر است در اين گونه موارد جـستجوها و پرسشهاى پى درپى ، براى پرده برداشتن ، از روى واقعيت ، نه تنها فضيلتى نيست بلكه مذموم وناپسند نيز مى باشد.
قـرآن در ايـن آيـه به اين موضوع اشاره كرده ، صريحا مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از امـورى كـه افـشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما مى شودپرسش نكنيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشي ان تبدلكم تسؤكم).
ولـى از آنـجـا كـه سؤالات پى درپى از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن است موجب شك و ترديد براى ديگران گردد و مفاسد بيشترى ببار آورد اضافه مى كند)) اگر در اين گونه موارد زياد اصـرار كنيد به وسيله آيات قرآن بر شما افشامى شود)) و به زحمت خواهيد افتاد (وان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم).
سـپـس اضـافه مى كند: تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پاره اى از مسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته ، بلكه مى خواسته است شما را در توسعه قراردهد و ((آنها را بخشوده است ، و خداوند بخشنده حليم است)) (عفااللّه عنها واللّه غفور حليم).
در حـديـثـى از عـلى (ع) مى خوانيم : ((خداوند واجباتى براى شما قرار داده آنهارا ضايع مكنيد، و حـدود و مـرزهايى تعيين كرده از آنها تجاوز ننماييد و از امورى نهى كرده ، در برابر آنها پرده درى نـكـنـيد، و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچ گاه اين كتمان از روى نسيان نبوده ، در برابر اين گونه امور، اصرارى درافشا نداشته باشيد)).
(آيـه 102)ـ در اين آيه براى تاكيد مطلب مى گويد: ((بعضى از اقوام پيشين ،اين گونه سؤالات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصيان برخاستند))(قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين).
و در پايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه آيه هاى فوق به هيچ وجه راه سؤالات منطقى و آمـوزنـده و سازنده را به روى مردم نمى بندد، بلكه منحصرا مربوط به سؤالات نابجا و جستجو از امورى است كه نه تنها مورد نيازنيست بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهى لازم است.
(آيـه 103)ـ در ايـن آيه ، اشاره به چهار ((بدعت)) نابجا شده كه در ميان عرب جاهلى معمول بود، آنـهـا بـر پـاره اى از حـيـوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و خوردن گوشت آن را مـمـنـوع مـى سـاخـتـنـد و يـا حتى خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمى شمردند، يعنى عملا حيوان رابلااستفاده و بيهوده رها مى ساختند.
قـرآن مجيد مى گويد: ((خداوند هيچ يك از اين احكام را به رسميت نمى شناسد، نه بحيرة اى قرار داده و نه سائبة و نه وصيلة و نه حام (ما جعل اللّه من بحيرة ولا سئبة ولا وصيلة ولا حام).
و اما توضيح اين چهار نوع حيوان :.
1ـ بـحـيـره بـه حـيوانى مى گفتند كه پنج بار زاييده بود و پنجمين آنها ماده و به روايتى نر بود، گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى مى دادند و آن را به حال خودآزاد مى گذاشتند و از كشتن آن صرف نظر مى كردند.
2ـ سائبه شترى بوده كه دوازده ـو به روايتى ده ـ بچه مى آورد، آن را آزادمى ساختند و حتى كسى سوار بر آن نمى شد، تنها گاهى از شير آن مى دوشيدند و به ميهمان مى دادند.
3ـ وصـيـلـه بـه گـوسـفندى مى گفتند كه هفت بار فرزند مى آورد و به روايتى به گوسفندى مى گفتند: كه دوقلو مى زاييد، كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام مى دانستند.
4ـ حام به حيوان نرى مى گفتند كه ده بار از آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مى كردند و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مى آمد.
كـوتاه سخن اين كه منظور حيواناتى بوده كه در واقع خدمات فراوان و مكررى به صاحبان خود از طـريـق ((انـتـاج)) مـى كـردنـد، و آنها هم در مقابل يك نوع احترام وآزادى بر اين حيوانات قائل مى شدند.
سپس مى فرمايد: ((افراد كافر و بت پرست اينها را به خدا نسبت مى دادند ومى گفتند: قانون الهى است)) (ولكن الذين كفروا يفترون على اللّه الكذب).
((و اكـثر آنها در اين باره كمترين فكر و انديشه اى نمى كردند و عقل خود را به كار نمى گرفتند)) بلكه كوركورانه از ديگران تقليد مى نمودند (واكثرهم لايعقلون).
(آيـه 104)ـ در ايـن آيـه اشـاره بـه دلـيـل و مـنطق آنها در اين تحريمهاى نابجا وبى مورد كرده ، مـى گـويـد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر(ص) بياييد، آنها از اين كار سر باز زده ، مى گويند همان رسوم و آداب نياكان م، ما را بس است)) ! (واذا قيل لهم تعالوا الى م انزل اللّه والى الرسول قالواحسبنا ما وجدنا عليه آبنا).
در حـقـيـقـت خلافكاريها و بت پرستيهاى آنها از يك نوع بت پرستى ديگر يعنى تسليم بدون قيد و شـرط در بـرابـر آداب و رسـوم خـرافـى نـيـاكـان سرچشمه مى گرفت قرآن صريحا به آنها پاسخ مـى گويد: كه ((مگر نه اين است كه پدران آنها دانشى نداشتند و هدايت نيافته بودند)) (او لو كان آباؤهم لايعلمون شيئا ولا يهتدون).
بنابراين ، كار شما مصداق روشن تقليد ((جاهل)) از ((جاهل)) است كه در ميزان عقل و خرد بسيار ناپسند مى باشد؟.
(آيه 105).
هركس مسؤول كار خويش است !.
در آيـه قبل سخن از تقليد كوركورانه مردم عصر جاهليت ازنياكان گمراه ، به ميان آمد و قرآن به آنـهـا صـريحا اخطار كرد كه چنين تقليدى ،با عقل و منطق سازگارنيست ، به دنبال اين موضوع طـبـعـا ايـن سؤال در ذهن آنها مى آمد كه اگر ما حسابمان را از نياكانمان در اينگونه مسائل جدا كنيم ، پس سرنوشت آنها چه خواهد شد، به علاوه اگر ما دست از چنان تقليدى برداريم سرنوشت بـسـيـارى مـردم كه تحت تاثيرچنين تقاليدى هستند، چه مى شود، آيه شريفه در پاسخ اين گونه سـؤالات مـى گـويـد:((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد شما مسؤول خويشتنيد، اگر شما هدايت يـافـتـيـدگـمـراهـى ديـگـران (اعم از نياكان و يا دوستان و بستگان هم عصر شما) لطمه اى به شمانخواهد زد)) (ي ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم).
سـپـس اشـاره بـه مـوضـوع رسـتـاخيز و حساب و رسيدگى به اعمال هر كس كرده ، مى گويد ((بـازگشت همه شما به سوى خداست ، و به حساب هر يك از شماجداگانه رسيدگى مى كند، و شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد)) (الى اللّه مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون).
آيـه 106ـ شـان نـزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده كه : يك نفر از مسلمانان به نام ((ابن ابى ماريه)) به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام ((تميم)) و ((عدى)) كه دو برادر بودند بـه قـصـد تـجـارت از مـديـنـه خارج شدند در اثناى راه ((ابن ماريه)) كه مسلمان بود بيمار شد، وصـيت نامه اى نوشت و آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد، و اموال خويش را به دست دو همسفر نـصـرانـى سـپرد، وصيت كردكه آنها را به خانواده او برسانند، و از دنيا رفت ، همسفران متاع او را گشودند وچيزهاى گرانقيمت و جالب آن را برداشتند و بقيه را به ورثه بازگرداندند.
ورثـه هـنـگـامـى كـه متاع را گشودند، قسمتى از اموالى كه ابن ابى ماريه با خودبرده بود در آن نـيـافـتـند، ناگاه چشمان آنها به وصيت نامه افتاد، ديدند، صورت تمام اموال مسروقه در آن ثبت است ، مطلب را با آن دو نفر مسيحى همسفر درميان گذاشتند آنها انكار كرده و گفتند: هرچه به مـا داده بـود به شما تحويل داده ايم ! ناچاربه پيامبر(ص) شكايت كردند، آيه نازل شد و حكم آن را بيان كرد.
تـفـسـير: از مهمترين مسائلى كه اسلام روى آن تكيه مى كند، مساله حفظحقوق و اموال مردم و بطوركلى اجراى عدالت اجتماعى است.
نـخـسـت بـراى ايـن كه حقوق ورثه در اموال ميت از ميان نرود و حق بازماندگان و ايتام و صغار پايمال نشود، به افراد با ايمان دستور مى دهد و مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كـه مـرگ يـكـى از شـمـا فرا رسد بايد به هنگام وصيت كردن دو نفر از افراد عادل مسلمان را به گـواهى بطلبيد و اموال خود را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد)) (ي ايها الذين آمنوا شهادة بينكم اذاحضر احدكم الموت حين الوصية اثنان ذوا عدل منكم).
البته شهادت در اينجا توام با وصايت است ، يعنى اين دو نفر هم ((وصيند)) وهم ((گواه))، سپس اضافه مى كند: ((اگر در مسافرتى باشيد و مصيبت مرگ براى شمافرا رسد (و از مسلمانان وصى و شـاهـدى پـيـدا نـكنيد) دو نفر از غيرمسلمانها را براى اين منظور انتخاب نماييد)) (او آخران من غيركم ان انتم ضربتم فى الا رض فاصابتكم مصية الموت).
مـنـظـور از غـيرمسلمانان تنها اهل كتاب يعنى ، يهود و نصارى مى باشد زيرااسلام براى مشركان وبت پرستان در هيچ مورد اهميتى قائل نشده است.
سـپـس دسـتور مى دهد كه : ((اگر به هنگام اداى شهادت در صدق آنها شك كرديد آنها را بعد از نماز نگاه مى داريد و وادار كنيد تا سوگند يادكنند (و شهادت دهند) كه ما حاضر نيستيم حق را به چيزى (منافع مادى) بفروشيم (و به ناحق گواهى دهيم) اگر چه در مورد خويشاوندان ما باشد)) (تحبسونهما من بعد الصلوة فيقسمان باللّه ان ارتبتم لا نشترى به ثمنا ولو كان ذا قربى).
((و مـا هيچ گاه شهادت الهى را كتمان نمى كنيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود)) (ولا نكتم شهادة اللّه ان اذا لمن الا ثمين).
(آيـه 107)ـ در ايـن آيـه سـخـن از مواردى به ميان آمده كه ثابت شود، دوشاهد مرتكب خيانت و گـواهـى بـر ضـد حق شده اند ـهمانطور كه در شان نزول آيه آمده بودـ در چنين موردى دستور مى دهد كه : ((اگر اطلاعاتى حاصل شود كه آن دونفر مرتكب گناه و جرم و تعدى شده اند و حق را پـايـمـال كـرده انـد، دو نفر ديگر ازكسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كرده اند (يعنى ورثه ميت) به جاى آنها قرارگرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى مى دهند)) (فان عثر على انهمااستحقا اثما فـاخران يقومان مقامهما من الذين استحق عليهم الا وليان).
و در ذيل آيه وظيفه دو شاهد دوم را چنين بيان مى كند كه ((آنها بايد به خداسوگند ياد كنند كه گـواهـى مـا از گـواهـى دونفر اول شايسته تر و به حق نزديكتر است وما مرتكب تجاوز و ستمى نـشده ايم و اگر چنين كرده باشيم از ظالمان و ستمگران خواهيم بود)) (فيقسمان باللّه لشهادتنا احق من شها دتهما وما اعتدينا انا اذا لمن الظالمين).
(آيـه 108)ـ ايـن آيه در حقيقت فلسفه احكامى را كه در زمينه شهادت درآيات قبل گذشت بيان مـى كـند كه : ((اگر طبق دستور بالا عمل شود (يعنى دو شاهد رابعد از نماز و در حضور جمع به گـواهـى بـطلبند، و در صورت بروز خيانت آنه، افرادديگرى از ورثه جاى آنها را بگيرند و حق را آشكار سازند) اين برنامه سبب مى شودكه شهود در امر شهادت دقت به خرج دهند و آن را بر طبق واقـع ـبـه خـاطـر تـرس ازخدا يا به خاطر ترس از خلق خداـ انجام دهندمبادا سوگندهايى جاى سـوگـنـدهـاى آنـهـا را بـگيرد)) (ذلك ادنى ان ياتوا بالشهادة على وجهه او يخافوا ان ترد ايمان بعدايمانهم).
در حـقيقت اين كار سبب مى شود كه حداكثر ترس از مسؤوليت در برابر خداو يا بندگان خدا در آنها بيدار گردد و از محور حق منحرف نشوند.
و در آخـر آيـه بـراى تـاكـيد روى تمام احكام گذشته دستور مى دهد: ((پرهيزكارى پيشه كنيد و گوش به فرمان خدا فرا دهيد و بدانيد خداوند جمعيت فاسقان راهدايت نخواهد كرد)) (واتقوا اللّه واسمعوا واللّه لايهدى القوم الفاسقين).
(آيه 109)ـ اين آيه در حقيقت مكملى براى آيات قبل است ، زيرا در ذيل آيات گذشته كه مربوط به مـسـاله شهادت حق و باطل بود دستور به تقوا و ترس ازمخالفت فرمان خدا داده شده ، در اين آيه مـى گـويـد: ((از آن روز بـتـرسـيد كه خداوندپيامبران را جمع مى كند و از آنها در باره رسالت و ماموريتشان سؤال مى كند ومى گويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخى گفتند)) (يوم يجمع اللّه الرسل فيقول ماذآ اجبتم).
آنها از خود نفى علم كرده و همه حقايق را موكول به علم پروردگار كرده مى گويند:((خداوندا ! مـا عـلم و دانشى نداريم ، تو آگاه بر تمام غيوب و پنهانيها هستى)) (قالوالا علم لنا انك انت علا م الغيوب).
و بـه اين ترتيب سر و كار شما با چنين خداوند علام الغيوب و با چنين دادگاهى است ، بنابراين در گواهيهاى خود مراقب حق و عدالت باشيد.
(آيه 110).
مواهب الهى بر مسيح !.
اين آيه و آيات بعد تا آخر سوره مائده مربوط به سرگذشت حضرت مسيح ومواهبى است كه به او و امتش ارزانى داشته كه براى بيدارى و آگاهى مسلمانان دراينجا بيان شده است.
نـخست مى گويد: ((به ياد بياور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود: ((نعمتى را كه بر تـو و بر مادرت ارزانى داشتم متذكر باش)) (اذ قال اللّه ياعيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك وعلى والدتك).
سـپـس بـه ذكـر مـواهب خود پرداخته ، نخست مى گويد ((تو را با روح القدس تقويت كردم)) (اذ ايدتك بروح القدس) ((37)).
ديـگـر از مـواهـب الـهـى بـر تو اين است كه ((به تاييد روح القدس با مردم درگهواره و به هنگام بزرگى و پختگى سخن مى گفتى)) (تكلم الناس فى المهد وكهل).
اشـاره به اين كه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگى ، پخته وحساب شده بود، نه سخنان كودكانه و بى ارزش.
ديگر اين كه ((كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم دادم)) (واذعلمتك الكتاب والحكمة والتورية والا نجيل).
ديـگـر از مـواهـب ايـن كـه از ((گـل بـه فـرمان من چيزى شبيه پرنده مى ساختى سپس در آن مـى دمـيدى و به اذن من پرنده زنده اى مى شد)) (واذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى).
ديـگـر ايـن كـه : ((كور مادرزاد و كسى كه مبتلا به بيمارى پيسى بود به اذن من شفا مى دادى)) (وتبرئ الا كمه والا برص باذنى).
((و نيز مردگان را به اذن من زنده مى كردى)) (واذ تخرج الموتى باذنى).
و بالاخره يكى ديگر از مواهب من بر تو اين بود كه ((بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو باز داشتم در آن هـنـگـام كـه كافران آنها در برابر دلايل روشن تو به پا خاستند وآنها را سحر آشكارى معرفى كـردند)) (واذ كففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مـبـين) من در برابر اين همه هياهو و دشمنان سرسخت و لجوج تو را حفظ كردم تا دعوت خود را پيش ببرى.
قابل توجه اين كه در اين آيه چهار بار كلمه ((باذنى)) (به فرمان من) تكرار شده است ، تا جايى براى غـلـو و ادعاى الوهيت در مورد حضرت مسيح باقى نماند، اوبنده اى بود سر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طريق استمداد از نيروى لايزال الهى بود.
(آيه 111).
داستان نزول مائده بر حواريون !.
به دنبال بحثى كه در باره مواهب الهى در باره مسيح و مادرش در آيه قبل بيان شد در آيات بعد به مـوهـبـتهايى كه به حواريون يعنى ياران نزديك مسيح بخشيد،اشاره مى كند: نخست مى فرمايد: ((به خاطر بياور زمانى را كه بر حواريين وحى فرستادم كه به من و فرستاده ام مسيح ايمان بياوريد و آنـهـا دعوت مرا اجابت كردند وگفتند: ايمان آورديم ، خداوندا گواه باش كه ما مسلمانان و در بـرابـر فـرمان تو تسليم هستيم)) (واذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى وبرسولى قلوا آمنا واشهد باننامسلمون).
(آيه 112)ـ سپس اشاره به جريان معروف نزول مائده آسمانى كرده ،مى گويد: ((ياران خاص مسيح به عيسى گفتند: آيا پروردگار تو مى تواند غذايى ازآسمان براى ما بفرستد)) ؟ (اذ قال الحواريون يا عيسى ابن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مئدة من السم).
مسيح از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مى داد پس از آوردن آن همه آيات ونشانه هاى ديگر نگران شـد و بـه آنـهـا هـشـدار داد و گفت : ((از خدا بترسيد اگر ايمان داريد)) (قال اتقوا اللّه ان كنتم مؤمنين).
(آيه 113)ـ ولى به زودى به اطلاع عيسى رسانيدند كه ما هدف نادرستى از اين پيشنهاد نداريم ، و غرض ما لجاجت ورزى نيست بلكه ((گفتند: مى خواهيم از اين مائده بخوريم (و علاوه بر نورانيتى كـه بر اثر تغذيه از غذاى آسمانى در قلب ما پيدامى شود، زيرا تغذيه بطورمسلم در روح انسان مؤثر اسـت) قـلـب مـا اطمينان و آرامش پيدا كند و با مشاهده اين معجزه بزرگ به سر حد عين اليقين برسيم و بدانيم آنچه به ما گفته اى راست بوده و بتوانيم بر آن گواهى دهيم)) (قالوا نريد ان ناكل منهاوتطمئن قلوبنا ونعلم ان قد صدقتنا ونكون عليها من الشاهدين).
(آيـه 114)ـ هـنگامى كه عيسى از حسن نيت آنها در اين تقاضا آگاه شد،خواسته آنها را به پيشگاه پـروردگـار به اين صورت منعكس كرد: ((خداوندا ! مائده اى از آسمان براى ما بفرست كه عيدى بـراى اول و آخـر مـا باشد، و نشانه اى از ناحيه تومحسوب شود و به ما روزى ده ، تو بهترين روزى دهندگان هستى)) (قال عيسى ابن مريم اللهم ربن انزل علينا مئدة من السم تكون لنا عيدا لا ولنا وآخرنا وآية منك وارزقنا وانت خير الرازقين).
(آيـه 115)ـ خـداونـد اين دعايى را كه از روى حسن نيت و اخلاص صادرشده بود اجابت كرد، و به آنـها ((فرمود: من چنين مائده اى را بر شما نازل مى كنم ،ولى توجه داشته باشيد، بعد از نزول اين مائده مسؤوليت شما بسيار سنگينترمى شود و با مشاهده چنين معجزه آشكارى هر كس بعد از آن ، راه كـفـر را بـپـويد او راچنان مجازاتى خواهم كرد كه احدى از جهانيان را چنين مجازاتى نكرده بـاشـم)) !(قـال اللّه انـى مـنـزلـهـا عـلـيـكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين).
(آيه 116).
بيزارى مسيح از شرك پيروانش !.
اين آيه و دو آيه بعد پيرامون گفتگوى خداوند با حضرت مسيح (ع) در روزرستاخيز بحث مى كند، مـى گـويـد: ((خداوند در روز قيامت به عيسى مى گويد: آيا توبه مردم گفتى كه من و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خويش قرار دهيد، و پرستش كنيد)) ؟ (واذ قال اللّه يا عيسى ابن مريم انت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون اللّه).
مسيح با نهايت احترام در برابر اين سؤال چند جمله در پاسخ مى گويد:.
1ـ نخست زبان به تسبيح خداوند از هرگونه شريك و شبيه گشوده ومى گويد: ((خداوندا ! پاك و منزهى از هرگونه شريك)) (قال سبحانك).
2ـ ((چـگونه ممكن است چيزى را كه شايسته من نيست بگويم)) (ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق).
در حقيقت نه تنها گفتن اين سخن را از خود نفى مى كند، بلكه مى گويد اساسامن چنين حقى را ندارم و چنين گفتارى با مقام و موقعيت من هرگز سازگار نيست.
3ـ سـپس استناد به علم بى پايان پروردگار كرده ، مى گويد: ((گواه من اين است كه اگر چنين مـى گـفـتم مى دانستى ، زيرا تو از آنچه در درون روح و جان من است آگاهى ، در حالى كه من از آنچه در ذات پاك توست بى خبرم ، زيرا تو علام الغيوب وبا خبر از تمام رازها و پنهانيها هستى)) (ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى ولااعلم ما فى نفسك انك انت علا م الغيوب).
(آيه 117)ـ چهار: ((تنها چيزى كه من به آنها گفتم ، همان بوده است كه به من ماموريت دادى كه آنـها را دعوت به عبادت تو كنم و بگويم خداوند يگانه اى راكه پروردگار من و شما است ، پرستش نكنيد)) (ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوااللّه ربى وربكم).
5ـ ((و تـا آن زمـان كـه در مـيـانـشان بودم مراقب و گواه آنها بودم و نگذاشتم راه شرك را پيش گيرند، اما به هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو مراقب و نگاهبان آنها بودى ، و تو گواه بر هر چـيـزى هـستى)) (وكنت عليهم شهيدا مادمت فيهم فلماتوفيتنى كنت انت الرقيب عليهم وانت على كل شى شهيد).
(آيـه 118)ـ شـشم : و با اين همه باز امر، امر تو و خواست ، خواست توست ((اگر آنها را در برابر اين انحراف بزرگ مجازات كنى بندگان تواند (و قادر به فرار از زيربار اين مجازات نخواهند بود، و اين حق براى تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است) و اگر آنها را ببخشى و از گناهانشان صرف نظر كنى ، توانا و حكيم هستى)) نه بخشش تو نشانه ضعف است ، و نه مجازاتت خالى از حكمت و حساب (ان تعدبهم فانهم عبادك وان تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم).
(آيه 119).
رستگارى بزرگ !.
در تـعـقـيـب ذكر گفتگوى خداوند با حضرت مسيح ، در اين آيه مى خوانيم :((خداوند پس از اين گـفـتگو، مى فرمايد: امروز روزى است كه راستى راستگويان به آن سود مى بخشد)) (قال اللّه هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم).
سـپس پاداش صادقان را چنين بيان مى كند: ((براى آنها باغهايى از بهشت است كه از زير درختان آن نهرها جارى است ، و جاودانه و براى هميشه در آن خواهند ماند)) (لهم جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيه ابدا).
و از اين نعمت مادى مهمتر اين است كه ((هم خداوند از آنها راضى است وهم آنها از خداوند راضى و خشنودند)) (رضى اللّه عنهم ورضوا عنه).
((و شك نيست كه اين موهبت بزرگ كه جامع ميان موهبت مادى و معنوى است رستگارى بزرگ محسوب مى شود)) (ذلك الفوز العظيم).
(آيـه 120)ـ در ايـن آيـه اشاره به مالكيت و حكومت خداوند كرده ، مى گويد:((حكومت آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست ، از آن خداست و او بر هر چيزى تواناست)) (للّه ملك السموات والا رض وما فيهن وهو على كل شى قدير).
پايان تفسير سوره مائده.
سوره انعام.
سوره مبارزه با انواع شرك و بت پرستى.
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved