و اذا قيل لهم اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم لعلكم ترحمون |
بعد از آنكه آيت هايى كه دلالت بر ربوبيت خدا مى كرد برشمرد، اينك در اين آيه
شريفه مشركين را مذمت مى كند به اينكه حق اين آيت ها را رعايت ننموده، و
بدانها اقبالى نكرده و آثار آنها را بر آنها مترتب نساختند. وقتى به ايشان گفته
مى شود كه: اين آيت هاى روشن ناطقند بر اينكه پروردگار شما
(اللّه
) است، پس هم از معصيت او در حال حاضر بپرهيزيد، و هم از
گناهانى كه قبلا كرده بوديد و يا پس از عذاب شرك و گناهانى كه بدان مبتلاييد، و
آنچه قبلا مرتكب شده بوديد بپرهيزيد و يا پس از شرك و گناهانى كه فعلا در زندگى
دنيا داريد، و از عذابى كه در آخرت هست بپرهيزيد، از اين سخن اعراض نموده و اين
دعوت را اجابت نمى كنند. و اين اعراضشان بر حسب عادتى است كه هميشه درباره همه
آيات دارند، آياتى كه به وسيله آن تذك ر داده مى شوند.
با اين بيان دو نكته روشن مى شود: اول اينكه: مراد از
(ما بين ايديكم و ما خلفكم
) شرك و گناهانى است كه در حال حاضر
و در قبل از اين بدان مبتلا بودند، و يا مراد عذابى است كه بدين سبب مستوجب آن
شدند، و برگشت هر دو به يكى است، و يا مراد شرك و گناهان در دنيا و عذاب در
آخرت است. و اين وجه از وجوه ديگر وجيه تر است.
دوم اينكه: اگر جواب اذا حذف شده، براى اين است كه: دلالت كند بر اينكه حال
كفار در جراءت و جسارت به خداى تعالى، و بى اعتنايى به حق به حدى رسيده كه
ديگر نمى توان جوابى كه در مقابل اين دعوت مى دهند به زبان آورد. پس چه بهتر
اينكه اصلا گفته نشود، هر چند كه با جمله (و
ما تاتيهم من آيه من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين
)، فهمانده كه آن جواب چه بوده.
و ما تاتيهم من آيه من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين |
مراد از (آوردن آيات
) نشان دادن آن، به مشاهده و يا به
تلاوت و تذكر است، و نيز مراد اعم از آيات آفاقى و انفسى و آ يت به معناى
معجزه (مانند قرآن ) است، كفار در برابر همه اينها روگردانى مى كنند.
و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم اللّه... |
آيه قبلى كه مى فرمايد: (و اذا قيل
لهم اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم )
متعرض جواب ايشان در مقابل دعوت به عبادت بود كه يكى از دو ركن دين حق است، و
اين آيه متعرض جواب ايشان در مقابل دعوت به سوى شفقت بر خلق خداست كه ركن دوم
دين حق است، و معلوم است كه: وقتى جوابشان از دعوت به ركن اول، رد آن دعوت
بود، جوابشان از اين دعوت ديگرى هم رد خواهد بود نه قبول.
عكس العمل كفار در برابر دعوت به
انفاق (شفقت و خدمت به خلق)
پس جمله (و اذا قيل لهم
انفقوا مما رزقكم اللّه ) متضمن
دعوتشان به انفاق بر فقرا و مساكين است. و اگر از اموال آنان تعبير كرد به
(آنچه خدا روزيشان كرده
) براى اين است كه اشاره كند به
اينكه مالك حقيقى اموال آنان خداست كه با آن اموال روزيشان داده و ايشان را
مسلط بر آن اموال كرده است و همين خداست كه فقرا و مساكين را بيافريده و ايشان
را محتاج آنان كرده تا از زيادى موونه خود حوائج ايشان را برآورند و به ايشان
انفاق كنند و احسان و خوشرفتارى نمايند، چون خدا احسان و خوشرفتارى را دوست مى
دارد.
(قال الّذين كفروا للذين آمنوا
انطعم من لو يشاء اللّه اطعمه ) -
اين جمله جوابى است كه كفار از دعوت به انفاق داده اند، و اگر از گوينده اين
سخن به اسم ظاهر (الّذين كفروا)
تعبير كرده، با اينكه مقتضاى مقام اين بود كه از آنان با ضمير تعبير كند، و
بفرمايد: (قالوا گفتند)
براى اين است كه به آن علتى كه وادارشان كرده اين حرف را بزنند اشاره كرده باشد
و بفرمايد كفرشان نسبت به حق، و اعراضشان از آن، به خاطر پيروى شهوات، علت
شد كه به مثل اين عذرها كه اساسش روگردانى از دعوت فطرت است، عذرخواهى كنند،
چون فطرت هر انسانى حكم مى كند كه بايد نسبت به خلق خدا شفقت ورزيد، و آنچه كه
در اجتماع فاسد گشته اصلاح كرد.
و به عين همين جهت است كه از مؤمنين نيز به (الّذين
آمنوا) تعبير كرده كه اسم ظاهر است
با اينكه مقتضاى مقام اين بود كه بفرمايد: (قالوا
لهم انطعم ) تا بفهماند آن علتى كه
مومنان را وادار كرد به اينكه به كفار بگويند:
(از آنچه خدا روزيتان كرده انفاق كنيد)
همانا ايمان ايشان به خدا بود.
و در اينكه كفار گفتند: (آيا طعام
دهيم به كسى كه اگر خدا مى خواست خودش به او طعام مى داد)
اشاره است به اينكه: اگر مؤمنين گفتند: (از
آنچه خدا روزيتان كرده انفاق كنيد)،
از اين باب گفتند كه انفاق به فقرا از امورى است كه خدا خواسته و اراده كرده،
و خلاصه از احكام دين خداست، لذا كفار آن را رد كرده و گفتند كه: اگر خدا
اراده كرده بود خودش طعامشان مى داد، پس اينكه مى بينيم نداده معلوم مى شود
اراده نكرده، چون اراده خدا از مرادش تخلف نمى كند.
و اين جواب مغالطه اى است كه: در آن، بين اراده تشريعى خدا و اراده تكوينى اش
خلط كرده اند؛ چون اساس اراده تشريعى خدا امتحان و هدايت بندگان است به سوى
آنچه كه هم در دنيا و هم در آخرت صلاح حالشان در آن است، و معلوم است كه چنين
اراده اى ممكن است با عصيان كردن از مرادش تخلف كند.
ولى اراده تكوينى از مرادش تخلف نمى كند، و معلوم است كه مشيت و اراده خدا كه
به اطعام فقرا و انفاق بر آنان تعلق گرفته، مشيت و اراده تشريعى است نه تكوينى. پس تخلف اين اراده در مورد فقرا تنها كشف مى كند از اينكه كفار توانگر، از
آنچه كه بدان مأمور شدند تمرد و عصيان ورزيدند، و هيچ دلالتى ندارد بر اينكه
اراده خدا به اين عمل آنان تعلق نگرفته، و مؤمنين در اين مدعا دروغ گفته اند.
و اين مغالطه اى است كه به طور كلى همه سنت هاى وثنيت و بت پرستى را بر آن پايه
بنا نهاده اند، همچنان كه خداى سبحان از ايشان حكايت كرده و فرموده:
(و قال الّذين اشركوا لوشاء اللّه
ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا و لا حرمنا من دونه من شى ء)
و نيز فرموده: (سيقول الّذين
اشركوا لو شاء اللّه ما اشركنا و لا آباونا و لا حرمنا من شى ء)
و نيز فرموده: (و قالوا لو شاء
الرّحمن ما عبدناهم ).
(ان انتم الا فى ضلال مبين
)- اين جمله تتمه سخن كفار است، و
خطابشان در آن به مؤمنين است كه مى گويند: شما مؤمنين كه ادعا مى كنيد خدا به
ما دستور داده انفاق كنيم، و انجام اين دستور را از ما خواسته، در گمراهى
روشنى هستيد.
بحث روايتى
رواياتى در ذيل آيه: (و الشمس تجرى
لمستقرلها...)
در مجمع البيان از على بن الحسين زين العابدين، و از ابى جعفر امام
باقر، و از جعفر بن محمّد امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه خوانده اند:
(لا مستقرلها)
- به فتحه راء -.
و در الدر المنثور آمده كه سعيد بن منصور، احمد، بخارى، مسلم، ابو داوود،
ترمذى، نسائى، ابن ابى حاتم، ابو الشيخ، ابن مردويه، و بيهقى، از ابوذر
(رحمة اللّه ) روايت كرده اند كه گفت: از رسول خد ا (صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم) پرسيدم معناى جمله (و الشمس
تجرى لمستقرلها) چيست ؟ فرمود:
مستقر آن در زير عرش است.
مؤلف: اين معنا از ابوذر از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هم به
طرق خاصه، و هم به طرق عامه، به طور مختصر و هم به طور مفصل روايت شده، و در
بعضى از آنها آمده، كه: آفتاب بعد از غروب به آسمانها يكى پس از ديگرى بالا
مى رود، تا آنجا كه به نزديكى عرش برسد، در آنجا به سجده مى افتد، و از خدا
اجازه مى خواهد كه باز طلوع كند، همچنان در سجده هست تا دوباره نورى به خود
بگيرد و اجازه داده شود تا طلوع كند.
و اين روايات بر فرض كه از نظر سند درست باشد و واقعا رسول خدا (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم) چنين چيزى فرموده با شد، بايد تاويل شود.
و در روضه كافى به سند خود از سلام بن مستنير، از امام ابى جعفر (عليه السلام)
روايت آورده كه فرمود: خداى عزّو جلّ خورشيد را قبل از ماه، و نور را قبل از
ظلمت خلق كرد.
و در مجمع البيان آمده كه عياشى در تفسير خود با ذكر سند از اشعث بن حاتم روايت
كرده كه گفت: در خراسان بودم كه حضرت رضا و فضل بن سهل و مامون در مرو در
ايوان نزد يكديگر جمع بودند و چون سفره طعام آوردند، حضرت رضا (عليه السلام)
فرمود: مردى از بنى اسرائيل در مدينه از من سوالى كرد و آن اين بود كه آيا روز،
اول خلق شده يا شب ؟ آيا نزد شما در اين باب مطلبى هست ؟ مامون و فضل به گفتگو
پرداختند، و سرانجام پاسخى نيافتند.
آنگاه فضل به حضرت رضا (عليه السلام) عرضه داشت:
(اصلحك اللّه ) خودت
جواب را بفرما، امام (عليه السلام) فرمود: بله از قرآن بگويم، و يا از نظر
رياضيات ؟ فضل عرضه داشت: ازنظر رياضيات جواب بدهيد، فرمود: اى فضل تو مى دانى
كه طالع دنيا سرطان است البته در حالى كه كواكب در محل شرف خود قرار داشته
باشند، يعنى زحل در ميزان، مشترى در سرطان، مريخ در جدى، خورشيد در حمل،
زهره در حوت، عطارد در سنبله، و قمر در ثور قرار داشته باشد، در نتيجه خورشيد
در دهم در وسط آسمان قرار مى گير د، و روز قبل از شب مى شود.
و اما از نظر قرآن آيه شريفه كه مى فرمايد (و
لا الليل سابق النهار) روز قبل از
شب است و بر او سبقت دارد.
و رد سخنى از آلوسى درباره روايتى از امام رضا (ع)
راجع به تقدم روز بر شب
مؤلف: آلوسى در تفسير روح المعانى اين حديث را نقل كرده، و آنگاه گفته
است: (در استدلال به آيه
اشكالى روشن است، و اما پاسخ على بن موسى از نظر حساب تا اندازه اى درست است،
و نظر منجم ها نيز اين است كه ابتداى دوره فلك از نصف النهار شروع شده، و اين
با گفته على بن موسى (عليه السلام) مطابق است و آنچه در مظنه ما قوى است اين
است كه: اين خبر از اصلش درست نيست، و حضرت رضا (عليه السلام) اجل از آن
است كه آنطور كه خبر مزبور مدعى آن بود به آيه شريفه استدلال كند.)
ولى آقاى آلوسى نتوانسته حقيقت معناى شب و روز را بفهمد، و گر نه به روايت
اشكال نمى كرد.
توضيح اينكه: شب و روز دو مفهوم متقابلند، و تقابل آن دو، تقابل عدم و ملكه
است، نظير تقابلى كه بين دو مفهوم كورى و چشم هست، چون همانطور كه كورى به
معناى مطلق نبود چشم نيست، و به همين جهت به ديوار كه چشم ندارد نمى گوييم
كور، بلكه كورى عبارت از نبود چشم در چيزى است كه مى بايست چشم مى داشت، مانند
انسان.
بى نورى شب نيز همينطور است، يعنى كلمه (شب
) به معناى مطلق عدم نور نيست،
بلكه به معناى زمانى است كه در آن زمان ناحيه اى از نواحى زمين از خورشيد نور
نمى گيرد. و پر واضح است كه چنين عدمى (عدم ملكه ) وقتى تحقق مى يابد، كه ضد آن
يعنى ملكه قبلا وجود داشته باشد، تا نسبت به آن تعين پيدا كند، چون اگر در عالم
چيزى به نام چشم نمى بود، كورى هم تحقق نمى يافت، و نيز اگر در عالم چيزى به
نام روز نمى بود، شب هم معنا نمى داشت.
پس در معناى مطلق شب بدان جهت كه به خاطر آن شب شده است، مسبوق بودن به روز
خوابيده. هر جا كلمه (شب
) بدون قيد گفته شود، هر شنونده مى
فهمد كه قبل از آن روزى بوده است. و جمله (لا
الليل سابق النهار) هر چند كه ناظر
به ترتبى است كه در ميان روز و شب فرض مى شود، و اينكه روزى و شبى هست، و
دنبالش روزى و شبى و هر چند كه هيچ يك از اين شب ها جلوتر از روزى كه چسبيده
بدانست نيست و ليكن خداى تعالى در جمله (و
لا الليل سابق النهار) مطلق شب را
در نظر گرفته و تقدم آن را بر مطلق روز نفى كرده، و خلاصه نمى خواهد بفرمايد:
هيچ يك از شب هايى كه در اين سلسله و ترتيب قرار دارد، جلوتر از روزى كه در
ترتيب قبل از آن واقع است، نيست.
پس حكم در آيه مبنى است بر مقتضاى طبيعت شب و روز، بر حسب تقابلى كه خداوند بين
آن دو قرار داده، و از آن حكم انحفاظ ترتيب در تعاقب شب و روز استفاده شده است
، چون هر شبى كه فرض كنى عبارت است از نبود روزى كه اين شب بعد از آن فرا رسيده
، و قهرا جلوتر از آن روز نمى شود.
حضرت رضا (عليه السلام) هم در آنجا كه بعد از ذكر آيه
(و لا الليل سابق النهار)
فرمود: (روز، قبل از شب بوده
)، اشاره به اين معنا كرده، يعنى
جلوتر قرار گرفتن روز از شب به همين است كه: قبل از آن خلق شود، نه آن طور كه
توهم مى شود كه اول روزها و شبها موجود بوده، و سپس براى هر يك محلى معين شده
است.
و اما اينكه گفت: و اما پاسخ على بن موسى (عليه السلام) از نظر حساب فى
الجمله و تا اندازه اى درست است، معنى جمله تا اندازه اى معلوم نيست، با
اينكه كلام آن جناب صد در صد درست است، و وجهى است تمام كه مبتنى بر مسلم
دانستن اصول علم نجوم است كه در فرض مسلم بودن آن، كلام امام بالجمله درست است
، نه فى الجمله.
و همچنين اينكه گفت: (نظر منجم ها
نيز اين است كه: ابتداى دوره فلك از نصف النهار شروع شده، و اين با گفته على
بن موسى (عليهمالسلام) مطابق است )،
معناى درستى ندارد، براى اينكه: دايره نصف النهار كه دايره اى است فرضى كه از
دو قطب شمال و جنوب مى گذرد و نقطه موهوم سومى است در بين اين دو نقطه كه غير
متناهى است و جاى معينى در آسمان ندارد تا بودن آفتاب در آن نقطه براى زمين روز
باشد، نه در نقاط ديگر.
و در مجمع البيان در ذيل جمله (و
اذا قيل لهم اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم )
مى گويد: حلبى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: معنايش اين
است كه: بپرهيزى د از گناهان امروزتان، و از عقوبتهاى فردايتان.
آيات 48 تا 65 سوره يس
و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين (48)
ما ينظرون الا صيحة واحدة
تاءخذهم و هم يخصمون (49)
فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون
(50)
و نفخ فى الصّور فاذاهم من الاجداث الى ربّهم ينسلون (51)
قالوا
يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرّحمن و صدق المرسلون (52)
ان كانت الا صيحة واحدة فاذاهم جميع لدينا محضرون (53)
فاليوم لا تظلم
نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون (54)
ان اصحاب الجنة اليوم فى
شغل فاكهون (55)
هم و ازواجهم فى ظلل على الارائك متكون (56)
لهم فيها
فكهة و لهم ما يدعون (57)
سلم قولا من رب رحيم (58)
و امتزوا اليوم
ايها المجرمون (59)
الم اعهد اليكم يبنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه
لكم عدو مبين (60)
و ان اعبدونى هذا صرط مستقيم (61)
و لقد اضل منكم
جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون (62)
هذه جهنم التى كنتم توعدون (63)
اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون (64)
اليوم نختم على افوههم و تكلمنا
ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (65) |
ترجمه آيات
و مى گويند پس اين وعده قيامت كى مى رسد اگر راست مى گوييد (48)
آنان منتظر جز يك صيحه نيستند صيحه اى كه ايشان را بگيرد در حالى كه سرگرم
مخاصمه باشند (49).
صيحه اى كه وقتى رسيد ديگر اينان نه مى توانند سفارشى كنند و نه به اهل خود
برگردند (50).
بعد از آن صيحه بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگهان همه از قبرها به سوى
پروردگارشان مى شتابند (51).
در حالى كه مى گويند: واويلا چه كسى ما را از اين خوابگاهمان برانگيخت ؟ اين
همان وعدّه اى است كه خداى مهربان (به توسط انبيايش ) به ما مى داد و (معلوم
شد) انبياى او راست مى گفته اند (52).
آن نفخه هم به جز يك صيحه نيست كه ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند (53).
امروز به هيچ وجه احدى ستم نمى شود و جزايى به شما داده نمى شود مگر خود آن
اعمالى كه مى كرديد (54).
به درستى كه اهل بهشت امروز در ناز و نعمت هستند و از هر فكر ديگر فارغند (55).
هم خود و هم همسرانشان در زير سايه بر كرسى ها تكيه مى زنند (56).
و ميوه اى در آنجا در اختيار دارند و هر چه بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد
(57).
در آن روز به عنوان پيام از پروردگار مهربان به ايشان ابلاغ سلام مى شود (58).
و در جمع مردم گفته مى شود: هان اى مجرمين از ساير مردم جدا شويد (59).
مگر با شما عهد نسبتم و نگفتم اى فرزندان آدم شيطان را اطاعت مكنيد كه او براى
شما دشمنى آشكار است (60).
و مگر نگفتم كه مرا بپرستيد كه صراط مستقيم تنها همين است (61).
و مگر اين شيطان نبود كه گروههاى بسيارى از شما را گمراه كرد آيا هنوز هم به
هوش نمى آييد (62).
(همه اين هشدارها را به شما داديم و نپذيرفتيد) اينك اين جهنمى است كه همواره
وعده اش به شما داده مى شد (63).
بچشيد امروز سوزش آن را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد (64).
امروز مهر بر دهانشان مى زنيم و دستهايشان با ما سخن مى گويد و پاهايشان به
آنچه همواره مى كردند شهادت مى دهد (65).
بيان آيات
بعد از آنكه از تفصيل و شرح آيت هاى توحيد كه اجمالش را در اول گفتار
آورده بود فارغ شد، اينك شروع كرده در تفصيل آن خبر اجمالى كه قبلا از معاد
داده بود، و در اين تفصيل كيفيت قيام قيامت و احضار خلق براى حساب و جزا و
پاداشى كه به اصحاب جنت مى دهد، و كيفرى را كه به مجرمين مى دهد، شرح مى دهد.
استهزاء كفار در مقام انكار معاد و پاسخ خداوند به
آنها
و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين |
سخنى است از كفار كه در مقام استهزا گفته اند، و منظورشان انكار معاد است، و
شايد به همين جهت اسم اشاره (هذا
اين ) وعده آورد كه مخصوص اشاره به
نزديك است، و اينكه گفتند: اگر راست مى گوييد خطابشان به رسول خدا (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم) و همه مسلمانان است، چون رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله
و سلّم) و مؤمنين زياد داستان روز قيامت را به گوش آنان مى خواندند، و به
كيفر آن روز تهديدشان مى كردند.
كلمه (وعد)
به تنهايى (بدون كلمه وعيد)
هم به معناى وعده خبر مى آيد و هم به معناى وعده شر. ولى اگر هر دو با هم در
كلامى بيايند، (وعد)
به معناى وعده خير، و (وعيد)
به معناى وعده شر خواهد بود.
ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون |
كلمه (نظر)
به معناى انتظار است. و مراد از (صيحه
) به شهادت سياق همان نفخه صور اولى
است كه وقتى دميده مى شود همه مى ميرند، و اگر صيحه را به
(وحدت
) وصف كرده، براى اشاره به اين نكته است كه: امر كفار براى خدا
(جلت عظمته ) بسيار آسان اس ت، و براى او بيش از يك صيحه كارى ندارد. و كلمه
(يخصمون
) در اصل
(يختصمون
) بوده كه مصدر آن اختصام، به
معناى مجادله و مخاصمه است.
و اين آيه شريفه جوابى است از اينكه كفار به عنوان استهزا گفتند:
(پس اين وعده كى است، اگر راست مى
گوييد) خداى تعالى هم در اين جمله
كفار مسخره كننده را سخريه و استهزا كرده، و به امر آنان بى اعتنايى نموده.
و معناى آن اين است كه: اينها كه مى گويند (پس
اين وعده كى است )؟ در اين گفتارشان
جز يك صيحه را منتظر نيستند، و اين يك صيحه فرستادنش براى ما آسان است، نه
هزينه اى دارد و نه زحمتى، صيحه اى كه وقتى ايشان را بگيرد ديگر راه گريز و
نجاتى برايشان نمى گذارد، بلكه ايشان را در حالى مى گيرد كه كاملا از آن
غافلند، و در بين خود مشغول مخاصمه مى باشند.
فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون |
يعنى نتيجه چنين صيحه اى كه به ناگهانى مى رسد و مهلتشان نمى دهد، اين است كه
همگى فورا بميرند، در نتيجه ديگر نه مى توانند سفارشى بكنند - چون مرگشان عمومى
است، در نتيجه ديگر كسى نمى ماند تا رفتگان به ماندگان سفارشى كنند - و نه مى
توانند به اهل خود برگردند؛ چون بر فرض كه مرگشان در بيرون خانه برسد باز به
اهلشان برنمى گردند.
و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون |
اين نفخه صور، نفخه دومى است كه به وسيله آن همه مردگان زنده مى شوند، و قيامت
برپا مى گردد. و كلمه (اجداث
) جمع
(جدث ) است كه: به
معناى قبر است. و كلمه (ينسلون
) از ماده
(نسل
) است كه: به معناى راه رفتن به سرعت است. و در تعبير از قيامت
به (الى ربهم به سوى پروردگارشان
) هشدار و توبيخى است براى كفار كه
منكر ربوبيت خداى تعالى هستند. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرّحمن و صدق المرسلون |
كلمه (بعث
) به معناى بپا داشتن است. و كلمه
(مرقد)
اسم محل (رقاد خواب
) است، و مراد از آن قبر است. و
اگر كفار در قيامت مى گويند (ما وعد
الرّحمن ) و از خدا به رحمان تعبير
مى كنند، براى اين است كه به نوعى از خدا بخواهند بر آنان رحم كند، چون همين ها
بودند كه در دنيا مى گفتند: (و ما
الرّحمن ). و جمله
(و صدق المرسلون
) عطف است بر جمله
(هذا ما وعد الرّحمن
)، چون جمله فعليه گاهى عطف بر جمله
اسميه مى شود.
تحليل سخن كفار بعد از رستاخيز (قالوا ياويلنا من
بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون)
و اينكه از در تعجب گفتند: (واى
بر ما، چه كسى ما را از خوابگاهمان بپا داشت ؟)
اساسش همان انكار معاد است كه در دنيا مى ورزيدند و در دل از روز جزا غفلت
داشتند، و همواره مستغرق در هواها بودند، وقتى به طور ناگهانى سر از قبر درمى
آورند و به سرعت به طرف محشر مى روند، به عالمى كه جز عذاب شر، انتظار ديگرى در
آن ندارند، ناگزير دچار فزع اكبر و دهشتى مى گردند كه حتى كوهها تاب تحمل آن را
ندارد، و به همين جهت طبق عادت و رسمى كه در دنيا در هنگام برخورد به خطر
داشتند، اولين عكس العملى كه نشان مى دهند، گفتن واويلا است، آنگاه مى پرسند:
چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخت ؟ و اين بدان جهت است كه دهشت، آنان را از
توجه به هر چيز ديگرى غافل مى سازد.
بعد از گفتن واويلا، و بعد از پرسش از اينكه چه كسى آنان را از مرقدشان
برانگيخته ؟ به يادشان مى افتد كه در دنيا فرستادگان خدا همواره وعده حق را
درباره بودن روز بعث و جزا تذكرشان مى دادند، آن وقت شهادت مى دهند به حق بودن
آن وعده ها و خود را پناهنده رحمت خدا مى كنند و مى گويند:
(اين همان بعث و جزايى بود كه رحمان
وعده مى داد).
همين گفتارشان نيز از در نيرنگ و كيدى است كه: در دنيا به آن خو گرفته بودند،
هر وقت دشمن بر آنان غلبه كرد، شروع مى كردند به تملق و اظهار ذلت و اعتراف به
ظلم و تقصير. و در آخر با جمله (و
صدق المرسلون ) حقانيت رسولان را
تصديق مى كنند.
از بيان گذشته چند نكته روشن مى شود:
اول اينكه: چرا در هنگام بعث، واويلا مى گويند.
دوم اينكه: چرا اول مى پرسند: چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخته و سپس
اقرار مى كنند به اينكه: اين همان وعده اى است كه رحمان داده، و نيز اقرار مى
كنند به حقانيت و صدق مدعاى مرسلين، با اينكه ظاهر آن سؤ ال اين است كه به همه
ا ين مطالب جاهلند.
سوم اينكه: جمله (من بعثنا من
مرقدنا) و جمله
(هذا ما وعد الرّحمن...)
هر دو از سخنان كفار است.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (و
صدق المرسلون ) عطف است بر جمله
(وعد الرّحمن
) كه كلمه ما بر سر آن است و ما يا
مصدريه است و يا موصوله. و (براى دفع اين اشكال كه چگونه كسى كه نمى داند چه
كسى او را زنده كرده خودش مى گويد رحمان زنده كرده ) گفته اند: جمله
(هذا ما وعد الرّحمن...)
جوا بى است كه: خدا و يا ملائكه و يا مؤمنين از سؤ ال كفار كه گفتند:
(چه كسى ما را از خوابگاهمان
برانگيخت )؟ داده اند.
و بر خواننده پوشيده نيست كه اين تفسير خلاف ظاهر آيه است، مخصوصادر صورتى كه
كلمه (ما)
را مصدريه بگيريم. و اگر جمله (هذا
ما وعد الرّحمن ) جواب خداى سبحان و
يا ملائكه از سؤ ال كفار باشد كه پرسيدند: (من
بعثنا من مرقدنا) بايد در جواب آن
كه سؤ ال از فاعل است، فاعل معرفى شود، نه فعل فاعل ؛ چون آنها پرسيدند:
(چه كسى ما را از مرقدمان برانگيخت
) بايد بفرمايد:
(رحمان
)، نه اينكه بفرمايد: (اين
آن وعدّه اى است كه رحمان مى داد).
و توجيهى كه بعضى در مقام رد اين اشكال كرده اند كه:
(اين تعبير براى آن است كه كفرشان
را به رخشان بكشد و بر آن، ملامتشان كند، علاوه بر اين اشاره به فاعل هم دارد)
فايده اى ندارد.
چهارم اينكه: جمله (هذا ما وعد
الرّحمن ) جمله اى است مركب از
مبتدا و خبر. و اينكه بعضى گفته اند: (كلمه
(هذا)
صفت است براى مرقد، چون گاهى اسم اشاره تاءويل به مشتق مى شود، و كلمه
(ما)
مبتدا و خبرش محذوف اس ت و تقديرش چنين است: چه كسى ما را از اين خوابگاهمان
برانگيخت، آنچه رحمان وعده داده حق است )
دور از فهم است.
ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون |
در اين جمله اسم (كانت
) حذف شده، و تقدير كلام چنين است
(ان كانت الصيحة الا صيحة واحدة
) يعنى آن صيحه و نفخه اى كه ايشان
را ناگهانى رسيد، و بدون درنگ و مهلت همه را نزد ما حاضر ساخت، نبود مگر يك
نفخه و صيحه.
و تعبير به (لدينا نزد ما)
بدين جهت است كه روز قيامت روز حضور نزد خدا است براى فصل قضا و رسيدگى به حساب
اعمال و حقوقى كه مردم از يكديگر ضايع كرده اند.
فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون |
يعنى در آن روز در بينشان به عدل قضاوت مى شود. و به حق حكم مى شود و در نتيجه
هيچ كس به هيچ وجه ستم نمى شود.
توضيحى در مورد اينكه فرمود:
(لاتجزون الا ما كنتم تعملون - جز آنچه مى
كرديد جزا داده نمى شويد)
جمله (و لا تجزون الا ما
كنتم تعملون ) عطف تفسيرى است براى
جمله (فاليوم لا تظلم نفس شيئا)
و در حقيقت بيانى برهانى براى نبودن ظلم در آن روز است ؛ چون دلالت مى كند بر
اينكه جزاى اعمال هر صاحب عملى در آن روز خود اعمال اوست، ديگر با چنين جزايى
ظلم تصور ندارد، براى اينكه ظلم عبارت است از بيجا مصرف كردن چيزى، ولى عمل
كسى را جزاى عملش قرار دادن، بى جا مصرف كردن جزا نيست، و بهتر از آن تصور
ندارد، چه جزايى عادلانه تر از اينكه عين عمل كسى را مزد عملش قرار دهند؟
خطابى كه در اين آيه است كه مى فرمايد: (امروز
خود اعمالتان را جزاى اعمالتان قرار مى دهند)
با اينكه روز قيامت هنوز نيامده، از باب تمثيل قيامت و احضار آن و احضار مردمى
است كه در آن هستند، و اين خود عنايتى است در كلام كه گوينده آينده را احضار
كند، و با مردمى كه در آينده قرار مى گيرند، سخن بگويد.
اين است نكته خطاب، نه آن طور كه بعضى توهم كرده اند كه:
(كلام مذكور حكايت از آينده كفار
است، و يا خطابى است كه از ناحيه خداى سبحان و يا ملائكه و يا مومنين در روز
قيامت به ايشان مى شود)؛ چون
احتياجى به اين توجيهات نيست، و سياق گوياى به آن معنايى است كه ما بيان كرديم.
و مخاطب به جمله (و لا تجزون الا ما
كنتم تعملون ) همه مردمند، چه اهل
سعادت و چه اهل شقاوت، هركس هر چه كرده چه خوب و چه بد، عين آن را جزاى عملش
قرار مى دهد.
و اينكه بعضى در اين خصوص اشكال كرده اند كه:
(انحصار (الا) با عموميت (سعدا)
و (اشقيا)
نمى سازد، علاوه بر اين خود خداى تعالى فرموده: اءجر مومنان را به طور كامل مى
دهد، و بيشتر هم مى دهد، و به فضل خود آن را دو چندان و بلكه چند برابر مى كند)
اشكالشان وارد نيست ؛ براى اينكه: انحصارى كه در مورد آيه مورد بحث هست، ناظر
به جزاى اعمال و پاداش و كيفر آن است و آن ادله و آياتى كه دلالت دارد بر اجر
چند برابر از قبيل آيه (لهم ما
يشاون فيها و لدينا مزيد) مسأله اى
است ماوراى جزا و اجر، و خارج از طور عمل است، ما هم نخواستيم بگوييم خداوند
به اهل سعادت بيش از اعمالشان چيزى نمى دهد، بلكه خواستيم بگوييم اجر همان عمل
است و بس، و اما اينكه ممكن است خداوند به فضل خود مثوباتى به اشخاصى بدهد، از
محل بحث بيرون است.
بعضى از مفسرين از اشكالى كه ذكر شد، جواب داده اند به اينكه: معناى آيه شريفه
اين است كه: صالح ثواب ش كم نمى شود، و طالح هم عقابش زياد نمى شود؛ چون هم كم
دادن اجر صالح منافات با حكمت دارد، و هم زياد كردن عقاب طالح، و اما زياد
ثواب دادن و كمتر عقاب كردن مورد نظر آيه نيست، و هيچ مانعى هم ندارد.
و يا جواب داده اند به اينكه: مراد از جمله (لا
تجزون الا ما كنتم تعملون ) اين است
كه: شما جزايى نخواهيد ديد مگر جزايى را كه از سنخ عمل خودتان است، چه خير و
چه شر.
ولى اشكالى كه در اين جواب است اين است كه: اگر مدلول آيه اين بود اصلا اشكالى
وارد نمى شد، ليكن همه حرفها در اين است كه آيا آيه چنين مدلولى دارد يا نه ؟