آنگاه دنبال آن گفتند:
(و انا لنريك فينا ضعيفا - و ما تو
را در بين خود ضعيف مى بينيم)
يعنى اگر تو شخص نيرومندى بودى ما ناگزير مى شديم به فهم خود فشار بياوريم تا
كلام نامفهوم تو را بفهميم ولى تو در بين ما نيرومند نيستى و ما مجبور نيستيم
كلام نامفهوم تو را بفهميم و به فهميدن آن اهتمام ورزيم و آن را بشنويم و قبول
كنيم، بلكه ما تو را در بين خود فردى ضعيف مى دانيم كه نه به دستوراتش اعتنايى
هست و نه به سخنانش.
و آنگاه تهديدش كردند كه : (و لو لا
رهطك لرجمناك ) يعنى اگر ملاحظه اين
عده قليل از بستگانت نبود تو را بطور يقين سنگسار مى كرديم، ولى ما ملاحظه
جانب اين چند نفر خويشان تو را مى كنيم و متعرض تو نمى شويم. و اگر بستگان او
را رهط (يعنى عده اى كم ) خواندند براى اين بوده كه اشاره كرده باشند به اينكه
اگر روزى بخواهند او را به قتل برسانند هيچ باكى از بستگان او ندارند و اگر
تاكنون دست به چنين كارى نزده اند در حقيقت نوعى احترام به بستگان او كرده اند.
سپس دنبال آن تهديد اضافه كردند كه : (و
ما انت علينا بعزيز) تا آن تهديد
يعنى جمله (لو لا رهطك
) را تاءكيد كرده، فهمانده باشند
كه تو در بين ما قوى نيستى و مقامى منيع ندارى، آنقدر محترم نيستى كه رعايت
جانبت از كشتنت باز بدارد نه، اگر بخواهيم به بدترين وجه كه همان سنگسار باشد
تو را مى كشيم و تنها چيزى كه تاكنون ما را از اين كار باز داشته رعايت جانب
بستگان تو بوده، پس خلاصه گفتار اهل مدين اين شد كه خواسته بودند جناب شعيب
را اهانت نموده بگويند: ما هيچ اعتنايى به تو و سخنان تو نداريم و تنها بخاطر
رعايت جانب بستگانت تاكنون متعرض تو نشده ايم.
قال يا قوم ارهطى اعز عليكم من اللّه و اتخذتموه وراءكم ظهري |
كلمه : (ظهرى
) منسوب به ظهر - به فتحه ظاى نقطه
دار - است (همچنانكه در فارسى كلمه پشتى منسوب به پشت است ) چيزى كه هست وقتى
از كلمه (ظهر)
منسوب مى سازند ظاى آن را كسره مى دهند و اين كلمه به معناى هر چيزى است كه
انسان آن را پشت سر قرار دهد و به آن پشت كند بطورى كه بكلى از يادش ببرد،
وقتى مى گويند: (فلان اتخذ فلانا
وراء ظهريا) معنايش اين است كه
فلانى فلان شخص را فراموش كرد و اصلا به يادش نماند و اعتنايى به وضع او نكرد.
و جمله مورد بحث سخن شعيب (عليه السلام) است كه گفتار مردم را نقض كرده، آنها
گفتند: (اگر قوم و خويش تو نبود ما
تو را سنگسار كرده بوديم ) و وى در
نقض گفتار آنان فرموده : چطور قوم و خويش مرا عزيز و محترم مى شماريد و جانب
آنان را رعايت مى كنيد ولى خداى تعالى را عزيز نمى داند و جانبش را محترم نمى
شماريد با اينكه اين منم كه از جانب او شما را بسوى او دعوت مى كنم آيا قوم و
خويش من در نظر شما عزيزتر از خداى تعالى هستند و آيا شما خداى را پشت سر
انداخته بكلى فراموشش كرده ايد؟ شما نبايد چنين كنيد و حق نداريد كه چنين
كنيد زيرا پروردگار من بدانچه مى كنيد محيط است آن هم احاطه اى كه تمامى اشياى
عالم را فرا گرفته، هم به حسب وجود و هم به حسب علم و قدرت. اين بود معناى
آيه و در اين آيه به راءى مردم مدين طعنه زده و طرز فكر آنان را سفيهانه خوانده
در مقابل آنان كه در آيه قبلى طرز فكر شعيب را سست و غير قابل اعتنا دانستند.
و يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل... |
در مجمع البيان گفته است كلمه (مكانت
) به معناى آن حالتى است كه انسان
داراى مكانت با داشتن آن حالت مى تواند كارى را كه مى خواهد انجام بدهد. ولى
اصل اين معنا (بطورى كه گفته است ) از ماده (مكان
) است و وقتى مى گوييم :
(من مكن مكانة
) مثل اين است كه گفته باشيم :
(ضخم ضخامة
) يعنى فلان كس نيرومند بر عمل شد،
نيرومندى كه مافوقش تصور نمى شود و چون گفته مى شود:
(تمكن من كذا)
معنايش اين است كه نيروى فلانى بر فلان عمل احاطه داشت.
و جمله مورد بحث تهديدى است از جانب شعيب (عليه السلام) به مردم مدين به
شديدترين تهديدها، چون سخن او اشعار دارد بر اينكه نسبت به گفتار و تهديدش
اطمينان كامل دارد و هيچ قلق و اضطرابى از كفر مردم به وى و تمردشان از دعوت وى
ندارد، پس مردم با همه نيرو و تمكنى كه دارند كارى را كه مى خواهند بكنند او
نيز كار خود را آنچنان ادامه مى دهد ولى چيزى نخواهد گذشت كه بطور ناگهانى و
بدون خبر قبلى عذابى بر سرشان مى آيد كه در آن هنگام مى فهمند عذاب، چه كسى را
خواهد گرفت، آنان را و يا شعيب را؟ پس مردم در انتظار باشند او نيز با آنان در
انتظار مى نشيند و از آنان جدا نمى شود.
و لما جاء امرنا نجينا شعيبا... جاثمين |
در سابق بيانى كه معناى اين آيه را روشن سازد گذشت.
كان لم يغنوا فيها الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود |
وقتى گفته مى شود: (فلان غنى فى
المكان ) معنايش اين است كه فلانى
در فلان مكان اقامت گزيد و جمله (الا
بعدا لمدين...) متضمن معناى لعنت
است، در حقيقت فرموده لعنت بر قوم مدين همچنانكه ثمود لعنت شدند و از رحمت خدا
دور گشتند و ما در داستانهاى قبل
از اين داستان مطالبى ايراد كرديم كه اين داستان نيز مشمول آن هست و معناى آيه
اين است كه وقتى عذاب ما آمد، شعيب و مؤمنين به وى را به رحمتى كه به آنها
داشتيم نجات داديم و عذاب صيحه، مردم مدين را بگرفت و صبح كردند در حالى كه
جسمانى بى روح بودند و تو گويى اصلا در اين سرزمين زندگى نمى كردند فرمان ما
رسيد كه لعنت بر مردم مدين، همانطور كه ثمود لعنت شدند.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات مربوط به شعيب (ع ) و قوم او)
در تفسير قمى آمده كه معصوم (عليه السلام) فرمود: خداى تعالى حضرت شعيب
(عليه السلام) را بسوى مدين مبعوث كرد - و مدين قريه اى بوده در سر راه شام -
ولى مردمش به وى ايمان نياوردند.
و در تفسير عياشى از احمد بن محمد بن عيسى از بعضى اصحابش از امام صادق روايت
آورده كه در تفسير جمله (انى اراكم
بخير) فرمود: مردم مدين در فراوانى
نعمت به سر مى بردند بطورى كه قيمت اجناس پايين بود (و احتياجى به كم فروشى
نداشتند).
و در همان كتاب از محمد بن فضيل از حضرت رضا (صلوات اللّه عليه ) روايت آمده كه
محمد گفت : من از آن جناب از مساءله انتظار فرج سؤال كردم، حضرت با تعجب
فرمود: (اوليس تعلم ان انتظار الفرج
من الفرج - مگر نمى دانى كه انتظار فرج خود مرحله اى از فرج است ؟)
آنگاه فرمود: خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (و
ارتقبوا انى معكم رقيب ).
مؤلف: تعبير: (ليس تعلم
) به معنى نمى دانى است كه تعبير
لغوى و مطابق لغت نيست بلكه تعبيرى است مولّد، (مولّد به معناى عربى غير خالص
است ).
مؤلف: كتاب معانى الاخبار به سند خود از عبد اللّه بن فضل هاشمى از امام صادق
(عليه السلام) روايت كرده كه گفت : به آن حضرت عرضه داشتم : (با در نظر داشتن
اينكه علل و اسباب در كار ما مؤ ثرند) معناى اينكه خداى تعالى در يكجا (از قول
شعيب حكايت كرده كه گفت :)، (و ما
توفيقى الا باللّه ) و در جايى ديگر
خودش فرموده : (ان ينصركم اللّه فلا
غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده چيست ؟
امام (عليه السلام) در جواب فرمود: وقتى بنده خدا آنچه كه خدا به وى امر كرده
اطاعت كند عملش موافق امر خداى است و بدين جهت آن عبد را موفق مى نامد (چون
گفتيم كارش موافق امر خداى عز و جل است ) و هر گاه بنده خدا بخواهد داخل پاره
اى از گناهان شود و خداى تعالى بين او و آن گناه حايل گردد و در نتيجه بنده آن
گناه را مرتكب نشود ترك گناهش به توفيق خداى تعالى صورت گرفته و هر زمان كه او
را به حال خود بگذارد و بين او و معصيت حايل نشود و در نتيجه مرتكب گناه گردد
در آن صورت خدا او را يارى نكرده و موفق ننموده است، (چون كارش موافق دستور
خدا انجام نشده ).
روايتى درباره توفيق الهى و توضيح مراد از آن
مؤلف: حاصل بيان امام (عليه السلام) اين شد كه توفيق خداى تعالى و
خذلان (توفيق ندادن و يارى نكردن ) او از صفات فعلى خداى تعالى است نه از صفات
ذاتش، پس توفيق، عبارت از اين است كه خداى تعالى اسباب را طورى رديف كند كه
قهرا بنده را بسوى عمل صالح بكشاند و يا بعضى از مقدماتى كه در ارتكاب گناه
لازم است براى او فراهم نكند در نتيجه بنده آن كار واجب را انجام دهد و اين كار
حرام را ترك كند، و خذلان بر خلاف اين است.
پس بنابراين، متعلق توفيق، عبارت از آن اسباب است چون گفتيم توفيق عبارت است
از ايجاد توافق بين آن اسباب، پس اسبابند كه متصف به توفيق مى شوند و اگر
انسان موفق را موفق مى ناميم در حقيقت توصيف به حال متعلق كرده ايم.
و در تفسير الدر المنثور است كه ابو نعيم در كتاب
(الحليله ) از على
روايت كرده كه گفت : به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم :
مرا توصيه كن حضرت فرمود: بگو: (پروردگارم
اللّه است و به دنبال آن استقامت بورز و به پاى گفته ات بايست
). عرضه داشتم :
(پروردگارم اللّه است و جز بوسيله
او مرا توفيقى نيست، بر او توكل مى كنم و بسوى او رجوع مى نمايم
). رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله
و سلم ) فرمود: گوارا باد تو را اين علم اى ابو الحسن، به راستى كه تو علم را
نوشيده اى آن هم چه نوشيدنى و تو علم را، همه اش را يكباره فرا گرفته اى و آن
هم چه فرا گرفتنى.
مؤلف: در سابق ما به پاره اى از مطالب در معناى جمله
(شربت العلم شربا و نهلته نهلا)
اشاره كرده ايم.
و در همان كتاب است كه واحدى و ابن عساكر از شداد بن اوس روايت كرده اند كه گفت
: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: شعيب (عليه السلام) از عشق
به خدا آنقدر گريست تا كور شد و خداى تعالى دوباره چشمش را به او برگردانيد و
به وى وحى فرستاد: اى شعيب ! اين چه گريه اى است كه مى كنى ؟ آيا از شوق به
بهشت است و يا ترس از دوزخ ؟ شعيب عرضه داشت : نه، و ليكن حب تو در دلم گره
خورده، وقتى به تو نظر كنم ديگر باكى از آن ندارم كه تو با من چه معامله اى
خواهى كرد؟ پس خداى تعالى به وى وحى فرستاد كه : اى شعيب ! اگر اين گفته تو حق
باشد پس گوارا باد تو را لقاى من، اى شعيب ! به همين جهت من موسى بن عمران را
خادم تو كردم با اينكه او حكيم و هم سخن من است.
مؤلف: مراد از اينكه آن جناب در پاسخ خداى تعالى عرضه داشت :
(وقتى به تو نظر كنم
)، نظر قلبى است نه نگاه كردن با
چشم سر، تا مستلزم جسمانيت خدا باشد چون خداى متعال منزه از جسمانى بودن است و
ما در تفسير آيه (و لما جاء موسى
لميقاتنا) در جلد ششم اين كتاب
توضيحى در اين باره داديم.
و در همان كتاب است كه ابو الشيخ از على بن ابيطالب (رضى اللّه عنه ) روايت
كرده كه روزى در خطبه اش اين آيه را كه راجع به شعيب است تلاوت كرد كه قوم او
به او گفتند: (و انا لنريك فينا
ضعيفا)، آنگاه فرمود: شعيب (عليه
السلام) نابينا شده بود، بدين جهت او را ضعيف شمرده و نسبت ضعف به او دادند، و
در تفسير جمله (و لو لا رهطك
) على فرمود:
(به خدايى سوگند كه جز او معبودى
نيست آنها از جلال و عظمت پروردگارشان هيچ پروايى نكرده اند و جز از قوم و
عشيره از هيچ چيز هيبت نمى بردند.
گفتارى پيرامون داستان شعيب (ع) و قوم او در قرآن
كريم
شعيب، سومين پيامبر عرب
1 - شعيب (عليه السلام) سومين پيامبر عرب بود: منظور اين است كه آن
جناب سومين پيامبر عربى است كه نام شريفشان در قرآن كريم آمده و پيامبران عرب
عبارتند از: هود و صالح و شعيب و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، كه پاره
اى از سرگذشت هاى زندگى شعيب (عليه السلام) در سوره هاى اعراف و هود و شعراء و
قصص و عنكبوت آمده است.
شعيب (عليه السلام) از اهل مدين بوده (و مدين شهرى بوده در سر راه شام، راهى
كه از شبه جزيره عربستان به طرف شام مى رفته ) و آن جناب با موسى بن عمران
(عليه السلام) معاصر بوده و يكى از دو دختر خود را در برابر هشت سال خدمت به
عقد آن جناب در آورده و اگر موسى خواست ده سال خدمت كند خودش داوطلب شده و اين
دو سال جزء قرار داد نبوده، موسى (عليه السلام) ده سال وى را خدمت كرد و سپس
از آن جناب خدا حافظى نموده، با خانواده اش از مدين به طرف مصر رهسپار شد.
و قوم اين پيغمبر يعنى اهل مدين بت مى پرستيدند، مردمى برخوردار از نعمتهاى
الهى بودند. امنيت و رفاه و ارزانى قيمت ها و فراوانى نعمت داشتند ولى فساد در
بينشان شيوع يافت مخصوصا كم فروشى و نقص در ترازو و قپان، لذا خداى تعالى شعيب
را بسوى آنها مبعوث كرد و دستور داد تا مردم را از پرستش بتها و از فساد در
زمين و نقص كيلها و ميزانها نهى كند و آن جناب مردم را بدانچه ماءمور شده بود
دعوت كرد، اندرزشان داد، انذارشان كرد، بشارتشان داد، و مصايبى كه به قوم نوح،
قوم هود، قوم صالح و قوم لوط رسيده بود به يادشان آورد، و در احتجاج عليه
كارهاى زشتشان و در موعظه و اندرزشان سعى بليغ كرد اما جز بيشتر شدن طغيان و
كفر و فسوق در آنان نتيجه اى نگرفت.
مردم مدين بجز چند نفر به وى ايمان نياوردند بلكه در عوض شروع به اذيت او و
مسخره كردن و تهديدش نموده، مردم ديگر را از پيروى آن جناب بر حذر داشتند، بر
سر هر راهى كه به جناب شعيب منتهى مى شد مى نشستند و رهگذران را از اينكه نزد
شعيب بروند مى ترساندند و كسانى كه به وى ايمان آورده بودند را از راه خدا منع
مى كردند و راه خدا را كج و معوج نشان مى دادند و مى خواستند هر چه بيشتر اين
راه را زننده در نظرها جلوه دهند.
و سپس شروع كردند به تهمت زدن، گاهى او را ساحر خواندند و زمانى كذابش معرفى
كردند و خود آن جناب را تهديد كردند كه اگر دست از دعوتت برندارى سنگسارت
خواهيم كرد و بار ديگر او و گروندگان به او را تهديد كردند كه از شهر بيرونتان
مى كنيم مگر اينكه به كيش بتپرستى ما برگرديد.
و به اين رفتار خود همچنان ادامه دادند تا آنكه آن حضرت از ايمان آوردنشان بكلى
ماءيوس گرديد و بناچار رهايشان كرده به حال خودشان واگذار نمود و در آخر دعا
كرد و از خداى تعالى درخواست فتح نموده، عرضه داشت :
(ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق
و انت خير الفاتحين ). دنبال اين
دعا خداى تعالى عذاب يوم الظله را نازل كرد، روزى كه ابر سياه همه جا را تاريك
كرد و بارانى سيل آسا بباريد، اهل مدين آنجناب را مسخره مى كردند كه اگر از
راستگويانى قطعه اى از طاق آسمان را بر سر ما ساقط كن، پس صيحه آسمان آنها
را بگرفت در نتيجه در خانه هايشان صبح كردند در حالى كه به زانو در آمده و مرده
بودند و خداى تعالى شعيب و مؤمنين به وى را نجات داد، پس شعيب پشت به آن قوم
مرده كرده، گفت : چقدر در ابلاغ رسالت پروردگارم به شما كوشيدم و چقدر
نصيحتتان كردم حالا چگونه مى توانم درباره سرنوشت شوم مردمى كافر اندوهناك باشم
.
2 - شخصيت معنوى شعيب (ع)
2 - شخصيت معنوى شعيب (عليه السلام): شعيب (عليه السلام) از زمره
پيغمبران مرسل و محترم خداى تعالى بود و خداى عزوجل آن جناب را در ستايش هايى
كه از انبياى گرام خود نموده و در ثناى جميلى كه قرآن آن را در اين باره آورده
شركت داده و قرآن كريم در آيات شريفه اش و مخصوصا در سوره اعراف و هود و شعراء
از آن جناب مقدار زيادى از حقايق معارف و علوم الهى و ادب خيره كننده اى كه
نسبت به پروردگارش و نسبت به مردم داشته حكايت كرده است.
و او خود را رسولى امين و مصلح و از صالحين شمرده و خداى تعالى همه اينها را از
آن جناب حكايت كرده و امضاء و تصديق نموده و در شخصيت معنوى آن جناب همين بس كه
كليم خدا، موسى بن عمران (عليه السلام) نزديك به ده سال او را خدمت كرده است
سلام اللّه عليه.
3 - نظر تورات درباره آن حضرت
3 - نظر تورات درباره آن حضرت : در تورات داستان شعيب و قوم او نيامده،
تنها يادى كه از آن جناب كرده اين است كه در اصحاح دوم از سفر خروج گفته : بعد
از آنكه موسى (عليه السلام) آن مرد قبطى را كشت از مصر به مدين فرار كرد (تا
آخر داستان ) و در آنجا شخصى را ذكر كرده به نام اعوئيل كاهن مديان (و يا به
عبارتى ديگر عالم دينى شهر مدين ).
آيات 96 تا 99 سوره هود
لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين (96)
الى فرعون و ملايه فاتبعوا
امر فرعون و ما امر فرعون برشيد(97)
يقدم قومه يوم القيمة فاوردهم
النار و بئس الورد المورود(98)
و اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيمة بئس
الرفد المرفود(99) |
ترجمه آيات
ما موسى را با معجزاتمان و با برهانى روشن فرستاديم. (96)
بسوى فرعون و درباريانش ولى مردم راه و روش فرعون را پيروى كردند با اينكه روش
فرعون كسى را بسوى حق هدايت نمى كرد بلكه زير بنايش جهالت و گمراهى بود.(97)
او در روز قيامت پيشرو قوم خود خواهد بود و آنان را بسوى لبه آتش مى برد كه چه
بد جايگاهى است براى ورود. (98)
(و چون روش فرعون را پيروى كردند) لعنت خدا نيز در دنيا و روز قيامت، آنان را
پيروى كرده و خواهد كرد و چه بد عطايى است كه داده شدند.(99)
بيان آيات
اين آيات به داستان موسى كليم اللّه (عليه السلام) اشاره دارد و نام آن
جناب در قرآن كريم بيش از ساير انبياء برده شده يعنى نزديك به صد و سى و چند
جاى قرآن اسمش برده شده و
در سى و چند سوره به داستانهايش اشاره شده است و قرآن كريم اعتناى بيشترى به
شرح زندگى آن حضرت نسبت به ساير انبياء دارد، منتهى چيزى كه هست خداى تعالى در
خصوص اين سوره سخن از آن جناب را بطور مجمل آورده و به اشاره اى اجمالى اكتفاء
نموده است.
و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين |
مراد از ارسال موسى (ع ) با آيات و سلطان مبين
حرف (باء)
در كلمه (باياتنا)
براى مصاحبت آمده و آيه را چنين معنا مى دهد: (به
تحقيق ما موسى را همراه با آيات خود فرستاديم )،
توضيح اينكه افرادى كه خداى تعالى به عنوان پيامبران و رسل مبعوث كرده و آنان
را با آيات معجزه آسا تاءييد نموده دو دسته اند: بعضى از آنان معجزه اى با خود
نياوردند ولى هر زمان كه امتشان از آنان معجزه اى خواسته اند، آن معجزه را
آورده اند مانند معجزه ناقه كه نبوت صالح را تاءييد كرد، و دسته ديگر در همان
آغاز بعثتشان با معجزه اى معين مبعوث شدند مانند موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ) كما اينكه خداى تعالى درباره موسى مى فرمايد:
(اذهب انت و اخوك باياتى
) و درباره عيسى (عليه السلام) مى
فرمايد: (و رسولا الى بنى اسرائيل
انى قد جئتكم باية من ربكم...) و
درباره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرموده :
(هو الذى ارسل رسوله بالهدى
).
و منظور از اين هدايت، قرآن است به دليل اينكه در اول قرآن كريم در آغاز سوره
بقره فرموده : (ذلك الكتاب لا ريب
فيه هدى للمتقين).
و نيز فرموده : (و اتبعوا النور
الذى انزل معه ).
بنابراين موسى (عليه السلام) رسولى است كه همراه با آيات و سلطانى (برهانى )
روشنگر فرستاده شده بود، و روشن است كه مراد از اين آيات، امور خارق العاده اى
است كه به دست وى جارى مى شود، دليل بر اين معنا هم داستانهايى است كه از آن
جناب در قرآن كريم آمده است.
و اما منظور از كلمه (سلطان
) آن برهان و حجتى است كه بگومگو را
قطع كرده و بر عقول و افهام مردم تسلط پيدا مى كند، بنابراين كلمه
(سلطان
)، هم شامل معجزه مى شود و هم
حجت عقليه اى كه بر عقل بشر چيره مى گردد و عقل را ناگزير از پذيرفتن مدعاى طرف
مى سازد، و بر فرض كه منظور از سلطان چنين معناى وسيعى باشد قهرا عطف كلمه
(سلطان
) بر كلمه (آيات
) از قبيل عطف عام بر خاص خواهد
بود.
و بعيد نيست كه مراد از ارسال موسى با سلطان مبين اين باشد كه خداى سبحان آن
جناب را بر اوضاع جارى بين او و بين آل فرعون مسلط كرده بود، آن جبارى كه هيچ
پيغمبرى غير از آن جناب به مثل چنان جبارى مبتلا نبود و ليكن خداى تعالى موسى
را بر او غالب گردانيد تا جايى كه او و لشكريانش را غرق نمود و بنى اسرائيل را
به دست او نجات داد، آيه شريفه زير به همين معنا اشعار دارد كه مى فرمايد:
(قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا
او ان يطغى قال لا تخافا اننى معكما اسمع و ارى
). و نيز اين آيه كه به موسى مى فرمايد:
(لا تخف انك انت الاعلى
).
در اين آيه و در نظاير آن دلالتى است روشن بر اينكه رسالت موسى (عليه السلام)
اختصاصى به قوم خود كه از بنى اسرائيل بودند نداشته بلكه آن جناب بر بنى
اسرائيل و بر ساير اقوام و ملل مبعوث بوده است.
الى فرعون و ملائه فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد |
در اين جمله رسالت موسى (عليه السلام) را بخصوص فرعون و ملاء او نسبت داده - و
كلمه (ملاء)
به معناى اشراف و بزرگان قوم است كه با هيبت خود دل مردم را پر مى كنند - نه به
همه قوم، كه شايد به كار بردن اين كلمه براى اشاره به اين معنا باشد كه عامه
مردم هميشه دنباله رو اشراف و بزرگانند و از خود هيچ راءيى ندارند، راءى آنها
همان تصميمى است كه اشراف برايشان بگيرند.
و ظاهرا مراد از كلمه (امر)
در جمله (فاتبعوا امر فرعون - امر
فرعون را پيروى كردند) معنايى باشد
اعم از قول و فعل، همچنانكه خداى تعالى از فرعون حكايت كرده كه گفت :
(ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم
الا سبيل الرشاد)، در نتيجه كلمه
(امر)
منطبق مى شود بر سنت و طريقه اى كه فرعون آن را اتخاذ كرده بود و مردم را با آن
امر مى كرد، و گويا آيه مورد بحث كه مى فرمايد:
(و ما امر فرعون برشيد)،
محاذى و مقابل گفتار فرعون است كه سوره مؤمن آن را حكايت كرد كه ادعا مى كرد
من شما را به راه رشد هدايت مى كنم، و آيه مورد بحث مى خواهد اين ادعا را باطل
و فرعون را در اين ادعا تكذيب كند و كلمه (رشيد)
بر وزن فعيل صفت مشبهه از رشد است و رشد خلاف غى و گمراهى است، يعنى : امر
فرعون داراى رشد نيست تا بتواند به سوى حق هدايت كند بلكه داراى غى و جهالت است
، ولى بعضى از مفسرين گفته اند : (رشيد)
در اينجا به معناى مرشد است.
و در اين جمله يعنى جمله (و ما امر
فرعون برشيد) اسم ظاهر در جاى ضمير
به كار رفته چون مى توانست بفرمايد: (فاتبعوا
امر فرعون و ما امره برشيد) و شايد
فايده تكرار كلمه فرعون براى آن معنايى بوده كه خود اين كلمه داشته چون هر كسى
از اين كلمه معناى تفرعن و طغيان را مى فهمد و در نتيجه از همين كلمه مى فهمد
كه صاحب اين اسم نمى تواند داراى امرى رشيد باشد و معلوم است كه اين استفاده به
هيچ وجه در ضمير راجع به اين كلمه نيست.
يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار و بئس الورد المورود |
يعنى فرعون در روز قيامت پيشاپيش قوم خود مى آيد زيرا در دنيا او را پيروى
كردند و در نتيجه او به عنوان امامى از ائمه ضلالت، پيشوايشان شده بود، در جاى
ديگر قرآن (نيز) سخن از اين پيشوايان ضلالت آمده و فرموده :
(و جعلناهم ائمة يدعون الى النار).
جمله (فاوردهم النار)
به دليل اينكه حرف (فاء)
بر سر آن آمده تفريع و نتيجه گيرى از جمله قبل است و معناى مجموع دو جمله اين
است كه : فرعون در قيامت پيشاپيش پيروان خود آمده و در نتيجه همه آنان را به لب
آتش برده است. و اگر مطلب آينده را به لفظ ماضى تعبير كرده، براى اين است كه
يقينى بودن وقوع آن را افاده كند و بفهماند كه آمدن قيامت و پيشوا شدن فرعون
براى قومش و رفتنشان در آتش آنقدر حتمى و يقينى است كه گويا واقع شده و شنونده
آن را انجام شده حساب مى كند.
و چه بسا بعضى گفته اند كه : جمله مورد بحث تفريع بر جمله
(فاتبعوا امر فرعون
) مى باشد و در اين صورت معناى آن
چنين مى شود كه : (اتبعوا امر فرعون
فاوردهم الاتباع النار - مردم (آن زمان ) امر فرعون را پيروى كردند و همين
پيروى كردن، آنان را وارد آتش كرد.
و بعضى در تاءييد اين قول استدلال كرده اند به آيه شريفه
(و حاق بال فرعون سوء العذاب النار
يعرضون عليها عدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب
)، چون اين آيات دلالت دارد كه خداى
تعالى آل فرعون را از همان حين مردنشان و قبل از آنكه قيامت به پا شود عذاب مى
كند، ليكن بر خواننده پوشيده نيست كه اين آيات در خلاف آن منظورى ظهور دارد كه
مفسرين نامبرده براى اثبات آن به اين آيات استدلال كرده اند، به علت اينكه
تعبير اين آيات در عذاب قبل از قيامت و عذاب بعد از قيامت دو جور است، درباره
عذاب قبل از قيامت فرموده : (عرضه
بر آتش مى شوند) يعنى صبح و شام آتش
را به آنان نشان مى دهند، و درباره عذاب روز قيامت فرموده :
(فرمان مى رسد كه آل فرعون را در
شديدترين عذاب داخل سازيد).
معناى جمله : (بئس
الورد المورود) كه فرعون، پيروان خود را
بدان وارد مى كند
(بئس الورد المورود)،
كلمه (ورد)
به معناى آبى است كه انسان و حيوانات تشنه به لب آن مى آيند و از آن مى نوشند،
راغب در مفردات گفته : كلمه (ورد)
در اصل لغت به معناى قصد رفتن بسوى آب است و به تدريج در چيزهاى ديگر استعمال
شده، مثلا گفته اند: (وردت الماء -
به لب آب رفتم ) و يا
(ارد الماء - به لب آب مى روم
)، مصدر آن ورود و اسم فاعلش وارد و
اسم مفعولش مورود است و نيز مى گويند: (و
قد اوردت الابل الماء - به تحقيق شتران به لب آب رسيدند)،
خداى تعالى نيز در قرآن آن را استعمال نموده، درباره مسافرت موسى (عليه السلام) به طرف مدين و رسيدنش به لب آب آن محل فرموده :
(و لما ورد ماء مدين - همينكه به لب آب مدين رسيد)
و كلمه (ورد)
به معناى آبى است كه پس از تلاش انسان و حيوان و چرخيدنش به دنبال آن به گلويش
مى ريزد.
و بنا به گفته وى در جمله مورد بحث استفاده و مجازگويى لطيفى به كار رفته چون
آن هدف نهايى كه جنس انسان در تلاشهاى خود منظور دارد را تشبيه كرده به آبى كه
انسانهاى لب تشنه به دنبالش مى چرخند و در نتيجه گوارايى سعادت و شيرينى رسيدن
به هدف تشبيه شده به آن آبى كه پس از تلاش بسيار به گلوى لب تشنه مى رسد و
معلوم است كه سعادت نهايى انسان عبارت است از رضوان الهى و خشنودى خدا و بهشت
او، و ليكن پيروان فرعون بعد از آنكه در اثر پيروى امر آن طاغى گمراه شدند،
راه رسيدن به سعادت حقيقى خود را گم كردند و نتيجه قهرى گم شدن راه اين شد كه
به راهى افتادند كه منتهى به آتش دوزخ مى شد، پس آتش دوزخ همان وردى است كه
ورودشان به آن ورد خواهد بود كه چه بسيار بد مورودى است براى اينكه گوارايى ورد
و شيرينى آن براى اين است كه حرارت جگر را مى نشاند و اندرون تفته عطشان را خنك
مى كند و چنين وردى آب گوارا است نه آتش، آن هم آتش دوزخ، پس اگر آب خنك و
گوارا مبدل به عذاب آتش شود، مورود (راه ورودى به لب آب ) وردى بسيار بد خواهد
بود.
و اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيامة بئس الرفد المرفود |
مراد از: (و
اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيمة بئس الرفد المرفود)
يعنى قوم فرعون امر فرعون را متابعت كردند، لعنت خدايى هم آنان را
متابعت كرد و لعنت خدا عبارت است از رحمت او و رانده شدن از ساحت قرب او كه به
صورت عذاب غرق تجسم يافت، ممكن هم هست بگوييم : لعنت، حكمى است مكتوب از خداى
تعالى در نامه اعمالشان به اينكه از رحمت الهى دور باشند كه اثر اين دورى از
رحمت، غرق شدن در دنيا و معذب شدن در آخرت باشد.
(و يوم القيامة بئس الرفد المرفود)،
كلمه (رفد)
به معناى عطيه (بخشش ) است و اصل در معناى (رفد)
عون (ياور) بوده و اگر عطيه را نيز رفد و مرفود خوانده اند به اين مناسبت بوده
كه عطيه، گيرنده را در برآوردن حوائجش يارى مى دهد و معناى جمله مورد بحث اين
است كه آن عطيه اى كه در قيامت به آنان داده مى شود عطيه بدى است و آن آتش است
كه اينان در آن افروخته مى شوند و اين آيه نظير آيه زير است كه مى فرمايد:
(و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و
يوم القيامة هم من المقبوحين).
و چه بسا مفسرينى كه كلمه (يوم
القيامة) را در آيه شريفه ظرفى
متعلق به جمله (اتبعوا)
و يا به كلمه (لعنة) گرفته اند نظير كلمه
(فى هذه) كه آن را نيز متعلق به آن يا اين
دانسته و گفته اند معناى آيه چنين است كه خداى تعالى در دنيا و آخرت لعنت را
دنبالشان قرار داد و يا چنين است كه خداى تعالى دنبالشان قرار داد لعنت دنيا و
آخرت را، آنگاه سخن را از نو آغاز كرده و فرموده :
(بئس الرفد المرفود)
يعنى بد است آن عطيه اى كه داده شده، يعنى آن لعنتى كه اينان متبوع آن شدند و
يا آن عطيه اى كه داده شدند و عبارت بود از اتباع به لعن.
و الحمد لله رب العالمين
پایان جلد دهم