ستيز با استكبار و مستكبران‏
اصل مقابله با مستكبران به معناى درگيرى ذاتى و هميشگى اسلام با هرگونه تكبر و برترى جويى است كه در سيره رسول خدا (ص) و ائمه هدى (ع) درخشش خاصى دارد. استكبار چهره‏هاى گوناگون دارد و در هر لباسى كه ظهور كند بايد با آن مقابله كرد. اين اصل به معناى درگيرى پيوسته حق و باطل است مقابله آنان كه ولايت الهى را پذيرفته‏اند با آنان كه تحت ولايت شيطان هستند كه اگر انسانهاى الهى با چهره‏هاى گوناگون استكبار مقابله نكنند و تباهگرى و ستم پيشگى آنها را دفع ننمايند، زمين را تباهى و ستم پر خواهد ساخت .

«ولولا دفع اللّه الناّس بعضهم ببعض لفسدت الارض.» 1

و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند زمين را فساد مى‏گيرد.

اگر اين رويارويى نباشد و از سلطه مستكبران جلوگيرى نشود و انسانهاى الهى با آنان مقابله نكنند، آنها همه شرافتها و ارزشها را دفن كرده، تلاش مى‏كنند كه يادخدا را محو سازند.

ولو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً و لينصرنّ اللّه من ينصره انّ اللّه لقوى عزيز.» 2

و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه‏ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى‏شود ويران مى‏گردد و خداوند كسانى را كه او را يارى كنند (و از آيينش دفاع كنند) يارى مى‏كند، خداوند قوى و شكست‏ناپذير است .

اگر اهل ايمان و انسانهاى آزاده تماشاگر تباهگرى طاغوتها و مستكبران باشند و از منافع حياتى خود دفاع نكنند و آنها در مقابل خود مانعى نبينند اثرى از معابد و مراكز عبادت الهى باقى نخواهند گذاشت زيرا ديرها و صومعه‏ها و معابد و مساجد در حقيقت پايگاههاى بيدارى انسانها و دعوت به خدا پرستى هستند و لازمه خداپرستى مقابله با جبارانى است كه منافعشان در اسارت انسانهاست و خواهان آنند كه مردمان چون بت ايشان را بپرستند. سنّت دفاع و مقابله سنتى است فطرى كه خداوند انسان را بر اساس آن آفريده است و او را بدين راه، رهنمون گشته. زيرا مى‏بينيم كه انسان را مانند ساير موجودات مجهز به جهاز و ادوات دفاع كرده تا به آسانى بتواند دشمن مزاحم حقش را دفع كند و نيز او را مجهز به فكر ساخته است تا به وسيله آن بتواند وسايل دفع و مقابله را تدارك كند تا از خود و هر شأنى از شئون زندگيش كه حياتش با آن تكميل مى‏شود و سعادتش بسته به آن است، دفاع كند. 3

هميشه گروههاى حق‏طلبى هستند كه در مقابل گروههاى ديگرى كه در جهت استثمار و استعمار و استحمار انسانها عمل مى‏كنند، به پا خيزند و همه پيام آوران الهى رسالت آگاه كردن مردم و به پا شدن آنها عليه ستم و برپاداشتن عدالت را داشته‏اند.

"«لقد ارسلنا رسلنا بالبّينات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم اللّه من ينصره و رسله بالغيب انّ اللّه قوىّ عزيز.» 4

بيقين پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و كتاب و ميزان همراهشان فرو فرستاديم تا آدميان به داد برخيزند و آهن را فرو فرستاديم كه در آن آسيبى سخت و سودها براى آدميان هست و تا خدا معلوم كند چه كسى خدا و فرستادگان او را نديده يارى مى‏كند، آرى خدا خودش هم نيرومند و عزيز است .

آهن فرو فرستاده شده است تا حق طلبان با سلاحهاى آهنين از عدالت دفاع كنند كه در اين مقابله و رويا رويى سختيهاست و در عين حال سودهاى بسيار. در اين مقابله است كه مشخص مى‏شود ياوران خدا و رسولان او چه كسانى هستند. چه كسانى از مجتمع دينى دفاع كرده، كلمه حق را بسط مى‏دهند و البته خداوند احتياجى به يارى يارى كنندگان ندارد زيرا خدا قوى است كه به هيچ وجه ضعف در او راه ندارد و عزيزى است كه ذلت به سويش راه نمى‏برد و اين آزمايشى است براى جدا شدن صفوف. و اين سنّتى جارى است. و منظور از اينكه فرمود اين بارى را نديده انجام مى‏دهند، اين است كه در حال غيبت رسول او را يارى مى‏كنند، حال يا غيبت رسول از ايشان و يا غيبت ايشان از رسول. 5

بنابراين هميشه دو جبهه در برابر هم قرار داشته‏اند، جبهه مدافع حق و عدالت و جبهه ملازم ستم و بيداد. خداوند سرپرست اهل حق و طاغوتها سرپرستان اهل كفرند.

«الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.»6

خدا «ولى» كسانى است كه ايمان آوردند، آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون مى‏برد، حال آنكه كسانى كه كافر گشتند «اولياى» آنان طاغوت است، آنان را از روشنايى به سوى تاريكيها مى‏برند، اينان همدم آتشند، آنان در آن ماندگارند.

يك جبهه، جبهه ياوران حق و يك جبهه، جبهه ياوران باطل. در يك سو پيامبران و پيروان آنها و در سوى ديگر، چهره‏هاى گوناگون استكبار ؛ ياوران شيطان، قدرتهاى بيدادگر سياسى (ملا) 7، قدرتهاى فاسد اقتصادى (مترفان)8 و قدرتهاى منحرف مذهبى (احبار و رهبان) .9 و هميشه با پيامبران الهى، انسانهاى حقگراى بسيارى بوده‏اند كه پرچم مبارزه را هرگز زمين نگذاشته‏اند.

«و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا لما اصابهم فى سبيل الله و ماضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين.» 10

و چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنها پيكار كردند. آنها هيچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنها مى‏رسيد سست نشدند و ناتوان نگرديدند و تن به تسليم ندادند و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد.

«ربيون» يعنى آنان كه مختص پروردگار خويش بوده، به غير او مشغول نيستند. آنها در پيوندى محكم با حق بوده، اهل اخلاص و استقامتند. آنها الگوهاى مقابله با مستكبرانند. آنها به يارى پيام آوران الهى برخاستند و از مشكلات طاقت فرساى مبارزه در راه حق هرگز سست و ناتوان نشدند و هرگز در برابر دشمنان كرنش نكردند و ذلت نشان ندادند و تسليم نشدند.

«و ما كان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين. فاتهم الله ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخرة والله يحب المحسنين.» 11

گفتارشان جز اين نبود كه خدايا از گناهان و اسراف ما درگذر و ما را ثابت قدم بدار و در غلبه بر كافران ياريمان فرما. و خداوند به آنها هم بهره و ثواب دنيوى را عطا فرمود و هم از ثوابهاى نيك آخرت بهره‏مندشان ساخت و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

خداوند در اين آيات وضع و حال «ربيون» را چه از نظر كردار و چه از نظر گفتار حكايت كرده است تا سرمشقى براى مؤمنان در مبارزه و مقابله با مستكبران باشند و شعار آنان را شعار خود و كردار آنان را كردار خود قرار دهند و به همان راهى روند كه آنان رفتند تا به بلندى مرتبه و ارزشها و كرامتهايى كه آنان دست يافتند، دست يابند. 12

البته اين سخن كه هميشه انسانهايى هستند كه با باطل و تباهى و ستمگرى مقابله مى‏كنند به معناى اصالت بخشيدن به نزاع و تخاصم نيست. دشمنى اصل نيست. جنگ و پيكار مقصد نيست. رحمت و محبت اصل است؛ غضب و شدت تبعى است. مقابله با مستكبران در واقع برداشتن خارهاى مسير كمال انسانهاست. برداشتن موانع راه هدايت است. باز كردن كند و زنجيرهاى بسته شده به دست و پاى آدميان است و نيز رحمت به آنان كه خود را در ظلمات ستمگرى فرو برده‏اند تا بيش از آن فرو نروند. و رسول اكرم (ص) مظهر رحمت واسعه الهى بود و همگان را بر هدايت مى‏خواست و پيكارهاى آن حضرت نيز رحمت بر همگان بود امام امت (ره) در اين باره در وصيتى به فرزندشان فرموده‏اند:

«... راستى چرا پيمبر خاتم (ص) از ايمان نياوردن مشركان آن گونه تأسف و تأثّر جانفرسا داشت كه مخاطب شد به خطاب «لعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفا».13

جز آنكه به همه بندگان خدا عشق مى‏ورزيدند و عشق به خدا عشق به جلوه‏هاى او است. او از حجابهاى ظلمانى خود بينى‏ها و خود خواهى‏هاى منحرفان كه منجر به شقاوت آنان و منتهى به عذاب اليم جهنم كه ساخته و پرداخته اعمال آنان است رنج مى‏برد و سعادت همه را مى‏خواست؛ چنانچه براى سعادت همه مبعوث شده بود و مشركان و منحرفان كوردل با او كه براى نجات آنان آمده بود دشمنى مى‏كردند... و اهل معرفت مى‏دانند كه شدت بر كفار كه از صفات مؤمنين ست و قتال با آنان نيز رحمتى است و از الطاف خفيه حق است و كفار و اشقيا در هر لحظه كه بر آنان مى‏گذرد بر عذاب آنان كه از خودشان است افزايش كيفى و كمى «الى مالانهاية له» حاصل مى‏شود، پس قتل آنان كه اصلاح‏پذير نيستند رحمتى است در صورت غضب و نعمتى است در صورت نقمت ؛ علاوه بر آن رحمتى است بر جامعه، زيرا عضوى كه جامعه را به فساد كشاند چون عضوى است در بدن انسان كه اگر قطع نشود او را به هلاكت كشاند...»14

مستكبران هميشه به مقابله با حق پرداخته‏اند و سد راه هدايت بوده‏اند و از اين رو براى برداشتن مانع بايد با آنان مقابله شود، آنها آيات خدا را منكر مى‏شوند و دست از استكبار خويش بر نمى‏دارند.

«والذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.» 15

و آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند اهل دوزخند، جاودانه در آن خواهند ماند.

آنها به آيات الهى گوش نمى‏سپارند: «و اذا تتلى عليه اياتنا ولى مستكبراً كان لم يسمعها كان فى اذنيه و قرا فبشره بعذاب اليم.» 16 (و چون آيات ما بر او خوانده مى‏شود از سر استكبار روى بر مى‏تابد، پندارى آن را نشنيده است گويى در دو گوش او سنگينى است. پس او را به عذابى دردناك مژده بده). آنها ايمان به حق نمى‏آورند و به انكار آخرت مى‏پردازند: «لا يؤمنون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون.» 17(آخرت را باور نمى‏كنند، دلهايشان انكار كننده است و خودشان مستكبرند).

بنابراين مقابله با مستكبران به مفهوم درگيرى هميشگى پيروان حق با پيروان باطل در چهره‏هاى گوناگون آن است. چهره‏هايى كه تجلى بزرگ بينى و تكبر و اَنانيت است. قرآن كريم از آنان با اسامى مختلفى به اعتبار صفتى كه در ايشان ظهور يافته نام برده است كه همه پيروان شيطانند زيرا او رأس مستكبران و پيشوا و بزرگ ايشان است .

پيشواى مستكبران

بنيانگذار استكبار و آغاز كننده خودبينى و خودخواهى ابليس بود. او كه موجودى از جنس جن بود، 18 به سبب عبادت طولانى‏اش در رديف فرشتگان قرار گرفته بود، 19 اما چون دچار استكبار شد «رجم»، «لعن»و«طرد» گرديد. انانيتش باعث شد كه فرمان الهى را عصيان كند و آدم را كه «مُعَلّم به همه اسماء الهى» 20 بود و از اين رو شايسته سجده بود، سجده نكند.

«و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا اِلاّ ابليس أبى و استكبر و كان من الكافرين.» 21

و چون به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده بريد، پس سجده بردند جز ابليس، سرفراپيچيد و استكبار ورزيد و از كافران شد.

براى روشن شدن علت سرپيچى ابليس از سجده بر آدم، خداوند مكالمه‏اى را مطرح مى‏سازد تا جايگاه ابليس و شياطين و ماهيت آنان روشن شود:

«قال: ما منعك الا تسجد اذ أمرتك؟ قال: أنا خيرمنه.» 22

فرمود: چون فرمان دادم به تو كه سجده كنى، چه چيز تو را از سجده كردن بازداشت؟ گفت: من بهتر از او هستم.

چرا ابليس چنين ادعايى كرد و به چه دليل خود را از آدم بهتر دانست؟ در ادامه آيه آمده است: «خلقتنى من نار و خلقته من طين.» 23 (چون مرا از آتش آفريدى و او را از گل آفريدى). مطلب در خور دقت و توجه د راينجا آن است كه خداوند فرمود چرا «امر» مرا استجابت نكردى؟ چرا وقتى من «فرمان» دادم سجده كنى، نكردى؟ مسأله «امر» خدا بود و «امتثال امر» او. خداوند نپرسيد كه آيا تو بهتر از آدم هستى يا پست‏تر. فرمود چرا امر مرا امتثال نكردى اما ابليس به برترى خود به سبب جنس خود دليل آورد. خداوند نفرموده بود چرا آدم را سجده نكردى تا او چنين دليلى بياورد. تكيه كلام بر «امر خدا» بود نه چيز ديگر. يعنى در ابليس چيزى پنهان بود كه در اين مرحله ظهور يافت: «انا» (من). يعنى ابليس در برابر خداوند براى خود يك نحوه استقلالى قائل بود. در پاسخ پرسش خداوند، خود را مطرح ساخت. خداوند كه مى‏دانست او از آتش است و آدم از گل. بنابراين نافرمانى او، نافرمانى از «امر خدا» بود و از اين رو فرمود:

«و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن أمر ربه.» 24 (و چون به فرشتگان گفتيم به آدم سجده بريد، سجده بردند مگر ابليس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش خارج شد).

بنابراين ابليس بر خدا كبر ورزيد نه بر آدم. البته از ظاهر گفتار ابليس چنين بر مى‏آيد كه مى‏خواسته بر آدم تكبر بورزد لكن با توجه به سابقه‏اى كه از داستان خلافت آدم داشت و اينكه خداوند او را به خود اختصاص داده است و خليفه خويش در زمين معرفى كرده: «انى جاعل فى الارض خليفة» 25 و اينكه او شريفترين موجودات است و حامل نفخه روح الهى: «و نفخت فيه من روحى» 26 و نيز اينكه شنيده بود خداوند درباره خلقت آدم فرموده است: «خلقت بيدى» 27 و با وجود اين زير بار نرفت و سرپيچى كرد روشن مى‏شود كه وى در مقام استكبار بر خداوند بوده است نه آدم، شاهد ديگر اين حقيقت آن است كه اگروى در مقام تكبّر برآدم بود جا داشت خداى تعالى در آيه 50 سوره كهف بفرمايد: «كان من الجن فاستنكف عن الخضوع لادم» (چون از طايفه جن بود از خضوع در برابر آدم استنكاف كرد)، حال آنكه فرمود: «ففسق عن امر ربّه» (از امر پروردگارش خارج شد) بنابراين استكبار او از سر انانيت دربرابر خدا بود. 28 امير مؤمنان (ع) در اين باره فرموده است:

«الحمد لله الذى لبس العز و الكبرياء واختارهما لنفسه دون خلقه، و جعلهما حمى و حرما على غيره و اصطفاهما لجلاله. و جعل اللعنة على من نازعه فيهما من عباده. ثم اختبر بذلك ملائكته المقربين ليميز المتواضعين منهم من المستكبرين. فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب، و محجوبات الغيوب: «اَنىّ خالق بشراً من طين فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين. فسجد الملائكة كلهم اجمعون الا ابليس.» 29 اعترضته الحميّة فافتخر على آدم بخلقه و تعصب عليه لا صله. فعدّوالله امام المتعصّبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبيّة و نازع الله رداء الجبريّة و ادّرع لباس التعزّز و خلع قناع التذلل.» 30

سپاس ويژه خداوندى است كه لباس عزت وكبريا را پوشيده و اين دو را ويژه خويش - نه مخلوقش - قرار داده و آن را حد و مرز بين خويش و ديگران گردانيده، عزت و كبريا را به خاطر جلالت و بزرگيش براى خود انتخاب كرده است. آن كس كه در اين دو با وى به منازعه و ستيز برخيزد از رحمت خويش به دورش داشته است؛ و بدين وسيله فرشتگان مقرب خود را در بوته آزمايش قرار داد تا متواضعان از متكبران ممتاز گردند و با اينكه از تمام آنچه در دلهاست و از اسرار نهان آگاه است، به آنها فرمود: «من بشرى را از گل و خاك مى‏آفرينم، آن گاه كه آفرينش او را به پايان رساندم و جان در او دميدم، او را سجده كنيد. فرشتگان همه سجده كردند مگر ابليس» كه نخوت و غيرت نابجا وى را گرفت و بر آدم به خاطر خلقت خويش فخر فروشى كرد و به خاطر آفرينش خود در برابر آدم تعصب پيشه ساخت. اين دشمن خدا، پيشواى متعصبان و سر سلسله متكبران است كه اساس تعصب را پى‏ريزى كرد و با خداوند در رداى جبروتى به ستيز و منازعه پرداخت و لباس بزرگى را به تن پوشانيد و پوشش تواضع و فروتنى را كنار گذارد.

عزت وكبريا مختص حضرت حق است: «هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون.» 31 (او خدايى است كه معبودى جز او نيست، فرمانرواى منزه برى از نقص ايمنى بخش سيطره‏دار مقتدر به قهر گرداننده بس عظيم، برتر آمد خداوند از آنچه با وى انباز گيرند) هيچ موجودى غير از خداوند داراى كبريا و عزت نيست و خداوند اين صفات را خاص خويش گرفته است: «وله الكبرياء فى السماوات والارض و هو العزيز الحكيم.» 32 (و در آسمانها و زمين كبريا و بزرگى او راست و او مقتدر حكيم است). خداوند اجازه نداده است كه موجودى اين صفات را به خود ببندد، چنانكه در حديثى قدسى از رسول خدا (ص) نقل شده است:

«العز ازارى و الكبرياء ردائى، من نازعنى فيهما عذبته.» 33

عزت و كبريا مختص من است كه هر كس در آن دو با من منازعه كند به عذابش كشم.

عزت بتمامه نزد خداست و هر كس خواهان عزت است بايد از خدا بخواهد و هيچ موجودى بالذات داراى عزت نيست. 34 خداوند كبير و متعال است و كبرياى او به حق ؛ و تكبر به معناى ظهور با كبرياست، چه اينكه متكبر فى نفسه داراى آن باشد مانند خداى سبحان كه در اين صورت تكبرش تكبر حق است، و يا نداشته باشد و صرفاً از سر غرور مدعى آن شود كه تكبرش تكبر باطل و مذموم است مانند تكبر غير خدا. امّا استكبار به معناى طلب بزرگى است و لازمه طلب كردن، نداشتن است و كسى كه استكبار مى‏كند كه بخواهد به صرف ادعا خود را از ديگرى بزرگتر بداند و استكبار هميشه مذموم است.

تكبر در هر جا كه اطلاق شود مذموم نيست، بلكه در غير خدا مذموم است، اما استكبار چه استكبار شخص نسبت به مخلوقى باشد و چه استكبار به خالق مذموم است. اگر استكبار به مخلوق باشد از اين جهت مذموم است كه آن فرد و كسى كه وى بر او استكبار مى‏كند هر دو در فقر و احتياج مساويند و هيچيك از آن دو مالك نفع و ضرر خويش نيست. بنابراين استكبار يكى بر ديگرى خارج شدن از حد خويش و تجاوز از شأن خويشتن است و اين خود ستم و طغيان است. و اگر استكبار مخلوق به خالق باشد از اين رو مذموم است كه

جز با فرض استقلال و غناى ذاتى تحقق نمى‏پذيرد و چنين فرضى همانا غفلت ورزيدن از مقام پروردگار است، زيرا نسبت بين بنده و پروردگارش نسبت ذلت و عزت، و فقر و غناست. مادام كه آدمى از اين نسبت غافل نباشد و از مشاهده مقام پروردگارش غفلت نور زد هرگز استكبار بر خداى خود را تعقل هم نمى‏كند تا چه رسد به اينكه آن را باور كند زيرا كوچك و فرو دست در برابر بزرگ و متعالى همواره خود را ذليل و او را كبير مى‏بيند و ديگر ممكن نيست براى نفس خود كبريا و عزتى احساس كند مگر اينكه دچار غفلت و بيخودى شود. و وقتى كبريا و علو مخصوص خداى تعالى شد بستن آن به خود نوعى ياغيگرى در برابر پروردگار و غصب مقام او و استكبار بر اوست و اين همان استكبار به حب ذات است و در پى آن استكبار به حسب عمل است به اينكه امر خدا را اطاعت نكند و از آنچه نهى كرده است دست برندارد. چنين كسى مادام كه براى خود در قبال اراده الهى اراده‏اى مستقل و مغاير اراده خدا قائل نباشد، هرگز به خود اجازه مخالفت امر و نهى او را نمى‏دهد. 35 از اين روست كه در كلمات پيشوايان حق با تأكيد فراوان نسبت به آن پرهيز داده شده است. اسماعيل بن جابر روايت كرده است كه امام

صادق (ع) نامه‏اى به اصحاب خود مرقوم داشت و به آنها دستور داد كه آن را به يكديگر درس دهند و در آن دقت كنند و آن را از ياد نبرند و بدان عمل كنند. آنها نيز آن نامه را در محل نمازهاى خود در خانه‏هايشان نگهدارى مى‏كردند و پس از فراغت از نماز در آن مى‏نگريستند. از جمله مسائلى كه در اين نامه گرانقدر آمده پرهيز از تكبر است :

«و اياكم و العظمة و الكبر، فان الكبر رداء الله عزوجل، فمن نازع الله رداءه قصمه الله و اذله يوم القيامة.» 36

از بزرگ منشى و كبر دورى كنيد زيرا بزرگى خاص خداى عزوجل است و هر كس در اين باره با خداوند به ستيزه برخيزد خداوند او را درهم شكند و در روز واپسين خوارش سازد.

پرهيز از تأسى به پيشواى مستكبران‏

انسان به محض اينكه فقر و ذلت و فرو دستى خود در برابر حق را فراموش مى‏كند و غنا و عزت و كبريا به خود مى‏بندد از حقيقت خود خارج مى‏شود، زيرا فراموش مى‏كند كه غنا و عزت و كبريا براى خداست و همه چيز از اوست. از خود تصويرى پيدا مى‏كند كه او نيست. يعنى با فراموش كردن خداوند و اسماء و صفات او خود را فراموش مى‏كند و به محض ظهور اين حالت سقوط و هبوط حاصل مى‏شود همان گونه كه بر پيشواى مستكبران رفت:

«فاخرج انك من الصاغرين.» 37

پس خارج شو (از اين مقام) كه تو از خوار شدگانى .

او به محض تكبر و أنانيت از مقام تسبيح و تقديس اخراج شد. حقارت حقيقى ملازم بزرگ بينى است. كسى تا حقير و ذليل نباشد، بزرگ منشى و گردنكشى نمى‏كند. از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:

«ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه.» 38

هيچ انسانى دچار تكبر يا ستمگرى و خشونت نمى‏شود مگر به سبب پستى و حقارتى كه در نفس خويش احساس مى‏كند.

آنچه بر سر پيشواى مستكبران رفت درس خوبى است تا فرزندان آدم به آن راه نروند و به همان سرنوشت دچار نشوند. آيا نمى‏بينيد كه خداوند چگونه او را به سبب بزرگ منشى و برتر بينى‏اش كوچك شمرد و خوار كرد؟

«الا ترون كيف صغّره الله بتكبره و وضعه بترفعه فجعله فى الدنيا مدحوراً و اعد له فى الاخرة سعيراً؟»39

مگر نمى‏بينيد كه خداوند چگونه او را به واسطه تكبرش تحقير كرد و كوچك شمرد و در اثر بلند پروازيش وى را پست و خوار گردانيد و به همين جهت او را در دنيا براند و آتش فروزان دوزخ را در آخرت برايش آماده كرد.

سرگذشت ابليس با آن همه بندگى، سرمشق خوبى است براى آنان كه اهل پند گرفتن باشند. امير بيان على (ع) در اين باره چنين موعظه مى‏كند:

«پس، از آنچه خداوند با شيطان كرد پند گيريد كه كردار طولانى و كوششهاى فراوان او را (به سبب تكبرش) بى ثمر ساخت. او خداوند را شش هزار سال عبادت كرد كه معلوم نيست از سالهاى دنياست يا از سالهاى آخرت. اما با ساعتى تكبر همه را نابود ساخت. پس چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان معصيت را انجام دهد ولى ايمن بماند؛ نه، هرگز چنين نخواهد بود! خداوند هيچگاه انسانى را به خاطر عملى داخل بهشت نمى‏كند كه در اثر همان كار فرشته‏اى را از آن بيرون كرده باشد. فرمان او درباره اهل آسمانها و زمين يكى است و بين خدا و احدى از مخلوقاتش دوستى خاصى برقرار نيست تا به خاطر آن مرزهايى را كه بر همه جهانيان تحريم كرده است مباح سازد».40

ابليس پس از رانده شدن از درگاه الهى به سبب نافرمانى خويش همه همت خود را بر آن قرار داد تا فرزندان آدم را به همان راهى كشد كه خود رفت. او از خداوند مهلت خواست و خداوند اين مهلت را به او داد تا آزمايش ،كامل شود. 41 او به عزت خداوند سوگند ياد كرد كه همه را فريب دهد جز بندگان مخلص خدا را كه هيچ راهى بر آنان نسيت، 42 و خداوند فرمود كه او بر هيچيك از بندگانش سلطه‏اى ندارد مگر آن كه خود بخواهد و غوايت پيشه كند؛ 43 آن گاه ابليس نقش غوايت ثانوى را دارد كه البته غوايت اولى به دست خود انسان است و اين غوايت جز انانيت و حب نفس و تكبر نيست. ابليس از همه سو آدمى را وسوسه مى‏كند تا اميال خفته او را بيدار و گرايش فطرى انسان به كمال مطلق و ميل به جاودانگى و سلطه فناناپذير او را كه در عمق جانش است در مسير بيراهه كشد و او را مبتلا به همان بيمارى كند كه خود گرفتارش شد. امير مؤمنان على (ع) در اين باره هشدار مى‏دهد:

«اى بندگان خدا از اين دشمن خداوند بر حذر باشيد! نكند شما را به بيمارى خودش (يعنى تكبر) مبتلا سازد. و با نداى خود شما را به حركت وادارد و به وسيله لشكرهاى سواره و پياده‏اش شما را جلب كند. به جان خودم سوگند او تيرى خطرناك براى شكار كردن شما به چله كمان گذاشته، و آن را با قدرت و فشار تا سرحد توانايى كشيده و از نزديكترين مكان به سوى شما پرتاب كرده است. (آرى او چنين) گفته: «پروردگارا! به سبب آنكه مرا اغوا كردى زرق و برق زندگى (دنيا) را در چشم آنها جلوه مى‏دهم و همه را اغوا خواهم كرد،» (او) تيرى در تاريكى به سوى هدفى دور انداخت و گمانى نابجا برد ولى فرزندان نخوت و برادران تعصب و سواران مركب كبر و جهالت عملاً او را تصديق كردند تا آنجا كه افراد سركش شما فرمانبردار او شدند و طمع وى در شما استوار و آنچه پوشيده و نهان بود پديدار گرديد و حكومتش بر شما قوت يافت و با سپاه خويش به شما حمله آورد. پس شما را مقهور و خوار ساختند و به ورطه هلاكت در انداختند و به آسيبهاى سخت پايمالتان كردند كه گويى نيزه در ديده‏هايتان فرو بردند و گلوهاتان را بريدند و بينى‏هاتان را خرد گردانيدند براى اينكه هلاكتان سازند و

مهارتان كرده، به آتش آماده دوزخ كشند. بنابراين ابليس بزرگترين مشكل براى دينتان و زينبارترين و آتش افروزترين فرد براى دنياى شماست. (او خطرناكتر) از كسانى است كه دشمن سرسخت آنانيد و براى درهم شكستنشان كمر بسته‏ايد. آتش خشم خويش را در برابر او به كار اندازيد و ارتباط خود را با وى قطع كنيد. به خدا سوگند او بر اصل شما فخر كرد و گوهرتان را پست‏تر از گوهر خود شمرد و بر تبارتان حمله آورد و سوارانش را بر شما تازاند و با پيادگانش راه راست را بر شما مسدود گرداند. در هر كجا شما را بيابند صيد مى‏كنند و دستهاتان را مى‏برند. نه مى‏توانيد با حيله و نقشه آنها را منع كنيد و نه با سوگند و قسم. زيرا كمينگاه آنها جايگاهى ذلت آور، چنبره‏اى تنگ و عرصه مرگ و جولانگاه بلاست.

بنابراين شراره‏هاى تعصب و كينه‏هاى جاهلى را كه در قلب داريد خاموش سازيد كه اين نخوت و تعصب ناروا در مسلمانان از القائات، نازيدنها، انگيخته‏ها و وسوسه‏هاى شيطان است. تاج تواضع و فروتنى را بر سر نهيد و تكبر و خود پسندى را زير پا افكنيد و رشته خود برتر بينى را از گردن نهيد و افتادگى را سنگر ميان خود و دشمنانتان يعنى ابليس و سپاهيانش برگزينيد زيرا او از هر گروهى لشكرها و ياوران و پيادگان و سواران دارد.

همچون (قابيل) نباشيد كه بر برادر خود تكبر ورزيد، و خدا او را هيچ برترى نداده بود؛ اما او خود را بزرگ پنداشت، چون حسد وى را به دشمنى (برادر) واداشت، حميت، آتش در دل او افروخت و شيطان باد كبر و غرور در دماغش دميد، و خدا كيفر او را پشيمانى داد وگناه قاتلان تا روز قيامت را در گردن او نهاد.» 44

تاريخ بشر همواره آلوده به چنين صحنه‏هايى شده است هجوم قابيليان بر هابيليان چيزى جز جلوه‏گرى تكبر و استكبار نبوده است .

(فالله الله فى كبر الحمية و فخر الجاهلية! فانه ملاقح الشنآن، و منافخ الشيطان التى خدع بها الامم الماضية و القرون الخالية. حتى اعنقوا فى حنادس جهالته و مهاوى ضلالته، ذللاً عن سياقه، سلساً فى قياده امرا تشابهت القلوب فيه، و تتابعت القرون عليه، و كبراً تضايقت الصدور به.» 45

خدا را! خدا را! بپرهيزيد از بزرگى فروختن از روى حميت، و تفاخر به روش جاهليت! كه آن مركز پرورش كينه و جايگاه وسوسه‏هاى شيطان است كه بدان امتهاى پيشين و مردمان را در روزگاران ديرين فريفت تا آنجا كه در تاريكيهاى نادانى فرو رفتند و در گودالهاى هلاكت سقوط كردند و به سهولت و آسانى در آنجا كه مى‏خواست كشانيده شدند. كبر و نخوت و عصبيت امرى است كه قلبها در داشتن آنها با هم شبيهند و ساليان از پس ساليان در پى آن روانند كبر و غرور در دل افراد به قدرى است كه سينه‏ها از آن به تنگى گراييده است .

براى نجات از اين وادى هلاكت و تباهى نه تنها از كبر و نخوت بايد پرهيز كرد كه از پيروى بزرگان متكبر و راهبران مستكبر بايد سخت بر حذر بود كه آنان اساس گمراهى و تباهى اند.

«الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتكم و كبرائكم! الذين تكبروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم و القوا الهجينة على ربهم، و جاهدوا الله على ما صنع بهم، مكابرة لقضائه و مغالبتة لالائه. فانهم قواعد اساس العصبية، و دعائم اركان الفتنة و سيوف عتزاء الجاهلية.» 46

هان بترسيد! بترسيد! از پيروى مهتران و بزرگانتان. همانها كه به واسطه موقعيت خود تكبر مى‏فروشند همانها كه خويشتن را بالاتر از نسب خود مى‏شمارند و كارهاى نادرست را به خدا نسبت مى‏دهند. آنان به انكار نعمتهاى خدا برخاستند تا با قضايش ستيز كنند و نعمتهايش را ناديده گيرند. آنان پى و بنيان تعصب و ستون و اركان فتنه و فساد و شمشيرهاى تفاخر جاهليتند.

آنچه بر مستكبران و پيروان ابليس آمد درس خوبى است اگر چشم بينا و گوش شنوايى باشد:

«فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس الله و صولاته، و وقائعه، و مثلاته؛ و اتعظوا بمثاوى خدودهم، و مصارع جنوبهم، و استعيذوا بالله من لواقح الكبر كما تستعيذونه من طوارق الدهر.» 47

پس عبرت گيريد از آنچه به مستكبران پيش از شما رسيد، از عذاب خدا و سختگيرى‏هاى او و خوارى و كيفرهاى او؛ و عبرت گيريد از تيره‏خاكى كه رخساره‏هاشان بر آن نهاده است و زمينهاى (نمناك) كه پهلوهاشان بر آن افتاده است ؛ و به خدا پناه بريد از كبر كه (در سينه‏ها) زايد، چنانكه بدو پناه مى‏بريد از بلاهاى روزگار كه پيش آيد.

خداوند به هيچكس اجازه تكبر ورزيدن نداده است. هر كه را به خود نزديك كرده است، فروتنى‏اش افزون ساخته است. آن را كه در درونش ذره‏اى از تكبر است به ساحت كبرياى حق راهى نيست.

«فلورخّص الله فى الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصة انبيائه و اوليائه؛ ولكنه سجانه كره اليهم التكابر، و رضى لهم التواضع ؛ فألصقوا بالارض خدودهم، و عفّروا فى التراب وجوههم؛ و خفضوا أجنحتهم لِلمؤمنين و كانوا قوماً مستضعفين.» 48

اگر خداوند به كسى اجازه تكبر ورزيدن مى‏داد، بيقين در مرحله نخست آن را مخصوص پيامبران و اولياى خود مى‏ساخت، اما خداوند تكبر و خودبرتر بينى را براى همه آنها منفور شمرده است و تواضع و فروتنى را برايشان پسنديده. آنها گونه‏ها را بر زمين مى‏گذاردند و چهره‏هاى را بر خاك مى‏ساييدند، و برابر مؤمنان فروتنى مى‏كردند (و پر و بال خويش را براى آنها مى‏گستراندند) و خود مردمانى مستعضف بودند.

آرى، همه پيامبران گزيده خداوند و دوستان او مستضعف بوده‏اند و پاك از هرگونه خوى استكبار و رسالت آنان مقابله با آن بوده است .

مقابله با خوى استكبار

اساس مقابله با مستكبران، مقابله با خوى استكبار است. آزاد كردن انسان از اسارت خود. آزادى از آن نگاه آلوده‏اى كه انسان به عالم مى‏كند و تصور باطلى كه از خويش دارد و توهمى كه دچارش است. به بيان امير مؤمنان (ع):

«ما لابن آدم و الفخر: أوّله نطفة و آخره جيفة و لا يرزق نفسه ولا يدفع حتفه.» 49

انسان را با تكبّر چه كار؟ در آغاز نطفه بود و سرانجام مردارى است. نه مى‏تواند به خود روزى دهد و نه مرگ را از خود براند.

آغاز و انجام انسان اين است، پس چه جاى خودبينى است؟ خداى تعالى به شديدترين عبارات انسان متصف به خوى استكبار و تكبّر را نكوهش كرده است ؛ آنجا كه مى‏فرمايد:

«قتل الانسان ما أكفره! من اىّ شى‏ء خلقه؟ من نطفة خلقه فقدّره. ثم السّبيل يّسره. ثمّ اماته فأقبره. ثمّ اذا شاء أنشره. كلاّ لمّا يقض ما أمره »50

نگو نسار باد آدمى كه چه ناسپاس و كافر پيشه است! از چه چيز، آفريدگار او را آفريد؟ از نطفه‏اى آفريدش پس اندازه دادش سپس به راه راست روانه‏اش كرد آن گاه بميرانيدش و بعد او را در گور كرد آن گاه وقتى كه خواهد او را برانگيزد. براستى كه آنچه را خدا به او فرمود هنوز انجام نداده است .

در اينجا انسان مستكبر كافر پيشه، نفرين و از خوى او اظهار شگفتى شده است. بديهى است كه نه نفرين و نه شگفتى براى پروردگار معنى ندارد ولى قرآن كريم با روش محاوره مردم با آنها سخن مى‏گويد. نفرين خداوند براى نشان دادن خشم شديد الهى و مغضوب و ملعون و مستوجب عذاب بودن است و همچنين شگفتى در قرآن به اين معنى است كه اين مورد جاى شگفتى دارد. 51 انسانى كه مالك چيزى از آفرينش خود نيست و از نطفه‏اى بى مقدار آفريده شده و سپس اندازه يافته و آن گاه راه را برايش آسان ساخته است و در آخر هم اوست كه وى را مى‏ميراند و به قبر اندر مى‏كند و هر وقت بخواهد دوباره زنده‏اش مى‏كند، به چه چيز خود مى‏بالد؟52 چه موجب مى‏شود كه فرمان الهى را نبرد و به هدايت او مهتدى نشود؟ خدا بكشد اين انسانى را كه به سبب نگاه كج، خويش، خود را بزرگ مى‏پندارد و پيروى هواهايش دچار غفلت و استكبارش مى‏كند. انسان چه اصرارى بر كفران و پوشاندن حق صريح دارد؟ به همين سبب است كه خداوند او را چنين سخت نفرين كرده و شگفتى عمل تباه او را بيان فرموده است.به بيان زمخشرى، خداوند چنين انسانى را با نفرينى كه در اصطلاح عرب از هر نفرين ديگر شنيع‏تر است مذم

ت كرده است. زيرا كشته شدن كه فرمود «قتل الانسان»، بزرگترين شدائد دنيايى و رسواييهاى آن است و جمله «ما اكفره» شگفتى از افراط انسان در كفران نعمت خداوند است و اين دو جمله در نهايت اختصار خشن‏ترين نفرينى است كه به گوش عرب خورده و تندترين و غليظ ترين سبك بيان و پر دلالت‏ترين كلام بر سخط و خشم گوينده است و از اين دو جمله با همه تقاربى كه در دو طرف آن است هيچ كلامى در مذمّت دامنه‏دارتر از آن ديده نشده است و هيچ كلامى جامعتر از آن در ملامت يافت نمى‏شود. 53

انسان از چه چيز آفريده شده است كه به خود اجازه طغيان و استكبار مى‏دهد؟ كفر پيشگى و استكبار انسان هيچ دليل و منشأى ندارد زيرا انسان نه در ابتدا چيز قابل توجهى بود و نه در انتهاى خود چيزى خواهد بود و در اين ميان نيز مالك هيچ چيز خود نيست چيزى از آفرينش و تدبير امور زندگى و مرگ و بعثت خويش را مالك نيست. پس هيچ جايى براى تكبر و استكبار نيست و بايد اين احساس و خوى سركوب و محو شود. در صدر سوره شريفه عبس كه برخى آيات آن يادآورى شد، خداوند با بيان يك نمونه رفتارى، مسلمانان را از اين خوى پرهيز مى‏دهد و مى‏فرمايد:

«عبس و تولّى. أن جاءه الأعمى. و ما يدريك لعلّه يّزكّى. أو يذّكّر فتنفعه الذّكرى أمّا من استغنى. فأنت له تصدّى. و ما عليك ألاّيّزكّى. و أمّا من جاءك يسعى. و هو يخشى. فأنت عنه تلهّى. كلاّ انّهاتذكرة فمن شاء ذكره. فى صحف مكرّمة. مرفوعة مطهّرة. بأيدى سفرة. كرام بررة.» 54

چهره درهم كشيد و روى به ديگر سو آورد براى اينكه آن نابينا پيشش آمد. و چه دانى؟ شايد او پاكى‏پذيرد يا پند (قرآن) بشنود يا متذكّر شده، پند (قرآن) او راسود دهد. اما كسى كه توانگرى كرد و خود را بى نياز (از پند قرآن) پنداشت توبه او مى‏پردازى با آنكه باكى بر تو نيست كه او پاكى نپذيرد. و امّا آن كه پيش تو آمده مى‏كوشد (در طلب حق) در حالى كه مى‏ترسد تو از او منصرف گشته به ديگرى مشغول مى‏شوى. باز ايست، بى گمان آن آيات يادآورى و پند است. پس هر كه خواست، آن را ياد گيرد. (آن قرآن) در نامه‏هاى گرامى داشته بلند مرتبه پاك داشته (از دروغ و باطل) به دست نويسندگان و پيام آورانى بزرگوار نيكوكار است .

در اين آيات كسانى كه ثروتمندان و مترفان را بر ضعيفان و مسكينان با ايمان مقدم مى‏دارند و اهل دنيا را احترام مى‏كنند و اهل آخرت را خوار مى‏شمارند مورد عتاب شديدى قرار گرفته‏اند، بويژه آنكه دو آيه اول در سياق غايب آمده كه مى‏فهماند خداوند از آن كسان روى گردانيده و رو در رو با آنان سخن نگفته است و دو آيه آن در سياق مخاطب آمده كه توبيخ در مخاطبه حضورى بيشتر است و حجت و استدلال هم وقتى رخ به رخ گفته شود الزام آورتر است آن هم بعد از روى گردانى و مخصوصاً با سركوبى خود خدا و بدون واسطه غير 55 و بدين ترتيب بى اعتنايى به محرومان و ضعيفان مؤمن و اعتنا به مستكبران و معرضان از حق محكوم شده است. علامه طباطبايى (ره) در بحث روايى خود در اين باره آورده است: «در تفسير مجمع البيان آمده است كه برخى گفته‏اند اين آيات درباره عبدالله بن ام مكتوم نازل شده است و ماجرا چنين بوده كه روزى وى بر رسول خدا (ص) وارد شد در حالى كه آن حضرت با عُتبة بن ربيعه و ابوجهل بن هشام و عباس بن عبدالمطلب و أُبى و أُمية بن خلف صحبت مى‏كرد و ايشان را به توحيد دعوت مى‏كرد با اين اميد كه به اسلام ايمان آرند. عبدالله بن ام مكتوم وارد

مجلس شد و عرض كرد: اى رسول خدا از آنچه خداوند به تو آموخته است برايم بخوان و به من بياموز (و چون نابينا بود) چند بار آن حضرت را صدا زد و سخن خود را تكرار كرد و متوجه نبود كه پيامبر با آن چند نفر مشغول صحبت است و تكرار او باعث شد كه كراهت و ناراحتى در سيماى آن حضرت آشكار شد زيرا ابن ام مكتوم كلام آن حضرت را قطع مى‏كرد و پيامبر در دل خود با خويش مى‏گفت: اكنون اين چند نفر كه از بزرگان قريش هستند مى‏گويند پيروان او همه از قبيل ابن ام مكتوم يا كورند ويا برده، لذا از او روى گردانيد و رو به بزرگان قريش كرد و در اينجا بود كه اين آيات در عتاب و سرزنش آن حضرت نازل شد واز آن به بعد رسول خدا همواره ابن ام مكتوم را احترام مى‏كرد و هرگاه به او بر مى‏خورد مى‏فرمود: آفرين به كسى كه خداى تعالى به خاطر او مرا عتاب فرمود و آن گاه مى‏پرسيد: آيا كارى و حاجتى دارى؟ و دوبار او را جانشين خود در مدينه قرار داد و به جنگ رفت .

سيوطى در تفسير الدرالمنثور اين داستان را از عايشه و أنس و ابن عباس با مختصر اختلافى نقل كرده است و آنچه طبرسى در مجمع البيان آورده خلاصه همان روايات است .

سخن سيد مرتضى در اين باره صحيح است كه مى‏گويد: در ظاهر آيات دلالتى بر توجه آن به پيامبر نيست بلكه خبر محض است كه معلوم نگشته به چه كسى مربوط است، حتّى در اين آيات شواهدى هست كه مى‏فهماند مقصود ازآن، غير پيامبر است زيرا روى درهم كشيدن و عبوس كردن در برابر دشمنان مخالف از صفات پيامبر نيست تا چه رسد به مؤمنان خواهان رستگارى؛ آن گاه توصيف به اينكه به توانگران و مالداران روى آورده و از مردم بينوا اعراض كرده شباهتى به اخلاق كريمه آن بزرگوار ندارد.

و با اينكه خود خداى تعالى خُلق آن حضرت را عظيم شمرده و قبل از نزول سوره مورد بحث، در سوره «ن» كه به اتفاق روايات وارده در ترتيب نزول سوره‏هاى قرآن، بعد از سوره «اقرء باسم ربك» نازل شده است فرموده: «و إتّك لعلى خلق عظيم». چگونه معقول و ممكن است كه در ابتداى بعثتش خُلقى عظيم - آن هم به طور مطلق - داشته باشد و خداى تعالى او را به طور مطلق با اين صفت بستايد، سپس برگردد و به خاطر پاره‏اى اعمال خُلقى او را مورد نكوهش و عتاب قرار دهد و چنين خلق ناپسندى را به او نسبت دهد كه تو به توانگران متمايل هستى هر چند كه كافر باشند و براى به دست آوردن دل آنان از فقيران روى مى‏گردانى هر چند كه مؤمن و خواهان رستگارى باشند؟!

علاوه بر همه اينها مگر خداى تعالى در يكى از سوره‏هاى مكى يعنى در سوره شعراء به آن حضرت نفرموده بود: «و أنذر عشيرتك الاقربين و اخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنين.» 56 (و نزديكترين خويشاوندانت را بيم ده و پر و بال تواضع و مهربانى پيش پاى مؤمنانى كه از تو پيروى كردند بگستران) كه در اينجا خداوند به آن حضرت فرمان داده است كه پر و بال تواضع و مهربانى پيش پاى مؤمنان (هر چند كه بيگانه باشند) بگستراند؛ و اتفاقاً اين آيه در سياق كلام «و أنذر عشيرتك الأقربين» است كه در اوايل دعوت نازل شده .

از اين هم كه بگذريم مگر به آن حضرت نفرموده بود: «لا تمدّنّ عينيك الى ما متّعنا به أزواجاً منهم ولا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤمنين.» 57 (ديدگانت را بر روى آنچه اصنافى از ايشان را بدان برخوردار كريم و امگشا و بر ايشان اندوه مخور، و پر و بال تواضع و مهربانى خويش براى مؤمنان فرو گستران) پس چگونه ممكن است در سوره حجر كه در اول دعوت علنى اسلام نازل شده به آن حضرت دستور دهد اعتنايى به زرق و برق زندگى دنياداران نكند و در عوض در مقابل مؤمنان تواضع كند، و در همين سوره و در همين سياق او را مأمور سازد كه از مشركان اعراض كند، و بفرمايد: «فاصدع بما تؤمرو أعرض عن المشركين» 58، آن گاه خبر دهد كه آن حضرت به جاى اعراض از مشركان از مؤمنان اعراض كرده و به جاى تواضع در برابر مؤمنان در برابر مشركان تواضع كرده است؟!

علاوه بر اينكه زشتى عمل ياد شده چيزى است كه عقل به زشتى آن حكم مى‏كند و هر عاطلى از آن متنفر است (تا چه رسد به خاتم انبيا كه رحمتى است براى همه عالميان) و چنين قبيح عقلى احتياج به نهى لفظى ندارد، زيرإ؛ًًّّ هر عاقلى تشخيص مى‏دهد كه دارايى و ثروت به هيچ وجه ملاك فضيلت نيست و ترجيح دادن جانب يك ثروتمند به خاطر ثروتش بر جانب فقير، و دل او را به دست آوردن، و هب اين رو ترش كردن رفتارى زشت و ناستوده است» .59

تكبر در هر لباسى كه ظهور كند قبيح است. خوى تكبر و بى نيازى و دنياطلبى قلب را مى‏ميراند و انسان را به قالبى تهى مبدّل مى‏سازد. از همين روست كه در كلام نبوى وارد شده است:

«ايّاكم و مجالسة الموتى. قيل يا رسول الله من الموتى؟

قال: كلّ غنّى أطغاه غناه.» 60

بپرهيزيد ازهمنشينى با مردگان! عرض شد اى رسول خدا مردگان كيستند؟ فرمود: هر توانگرى كه ثروتش او را به سركشى وا دارد.

واى آن زنده كه با مرده نشست‏

مرده گشت و زندگى از وى بجست‏61

آنان كه خوى استكبار وجودشان را مى‏گيرد مرده‏هاى زنده‏اند و هيچ خويى چون استكبار انسان را پليد نمى‏سازد و حيوانيت او را در اوج به پرواز در نمى‏آورد. ذرّه‏اى از چرك استكبار چنان كند كه هيچ چركى چون آن بيمار نكند. اين خوى مانند آتشى است كه خرمن وجود را به آتش مى‏كشد. به همين سبب از رسول خدا (ص) روايت شده است:

«لا يدخل الجنّة من كان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر.»62

هر كه به قدر يك دانه خردل در دلش كبر باشد به بهشت نمى‏رود.

نمودهاى تكبر رفتارى بسيار است و در هر جلوه و چهره‏اش نمودى است از آتش جهنم. از امير مؤمنان (ع) وارد شده است:

«من اراد أن ينظرالى رجل من اهل النّار فلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيّام.» 63

هر كه خواهد مردى از اهل آتش (جهنم) را ببيند، به كسى نگاه كند كه نشسته است وعده‏اى در برابر او ايستاده‏اند.

براى نجات از اين آتش و مقابله با خوى استكبار بايد سببهاى آن ريشه كن و شاخه‏هاى درخت تفاخر درهم شكسته شود و از جوانه زدن كبر و خودپسندى جلوگيرى كرد و به ارزشهاى حقيقى ميدان رشد و ظهور داد .

«انظروا الى ما فى هذه الأفعال من قمع نواجم الفخر، و قدع طوالع الكبر! و لقد نظرت فما وجدت أحداً من العالمين يتعّصب لشى‏ء من الاشياء إلاّ عن علّة تحتمل تمويه الجهلاء، أو حجّة تليط بعقول السّفهاء غيركم؛ فاّنكم تتعّصبون لأ مر ما يعرف له سبب ولا علّة أمّا ابليس فتعّصب على آدم لأصله، و طعن عليه فى خلقته، فقال: انا نارّى و أنت طينّى. و أمّا الاغنياء من مترفة الأمم، فتعّصبوا لاثار مواقع النّعم، فقالوا: «نحن أكثر اموالاً و أولاداً و ما نحن بمعذبين» 64 فان كان لابّد من العصبيّة فليكن تعّصبكم لمكارم الخصال، و محامد الافعال، و مخاسن الامور، التى تفاضلت فيها المجداء و النّجداء من بيوتات العرب و يعاسيب القبائل؛ بالاخلاق الرغيبة، و الاحلام العظيمة، و الأخطار الجليلة، و الآثار المحمودة. فتعصّبوا الخلال الحمد من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذّمام، و الطّاعة للبرّ، و المعصية للكبر، والاخذ بالفضل، والكفّ عن البغى، والإعظام للقتل، و الانصاف للخلق، والكظم للغيظ و اجتناب الفساد فى الارض.»65

به آثار اين افعال (نماز و روزه و زكات و سجده) بنگريد كه چگونه شاخه‏هاى درخت تفاخر را درهم مى‏شكنند و از جوانه زدن كبر و خودپسندى جلوگيرى مى‏كنند. من در اعمال و كردار جهانيان نظر افكندم، هيچكس را نيافتم كه درباره چيزى تعصّب به خرج دهد جز اينكه علتى داشته كه حقيقت را بر جاهلان مشتبه ساخته و يا در عقل و انديشه سفيهان نفوذ نموده. جز شماكه درباره چيزى تعصّب مى‏ورزيد كه نه سببى دارد و نه علتى ؛ اما ابليس در برابر آدم به خاظر گوهر خود تعصب ورزيد و آفرينش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از خاك. و اما ثروتمندان عيّاش ملّتها تعصّبشان به واسطه زر و زيور و دارايى آنهاست چنانكه خود مى‏گفتند: «ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است و هرگز مجازات نمى‏شويم» و اگر قرار است تعصبى در كار باشد بايد به خاطر اخلاق پسنديده، كردارهاى نيك، و كارهاى خوب باشد؛ همان كردارها و امورى كه افراد با شخصيت و شجاعان خاندان عرب و سران قبايل در آنها بر يكديگر برترى مى‏جستند. يعنى اخلاق پسنديده انديشه‏هاى بزرگ، مقامهاى بلند و آثار ستوده. تعصبهاى شما براى خصلتهاى ارزشمند، حفظ حقوق همسايگان، وفا به پيمانها، اطاع

ت كردن نيكيها، سرپيچى از تكبّر، جود و بخشش داشتن، خوددارى از ستم، وحشت از قتل نفس، انصاف درباره مردم، فرو خوردن خشم و دورى و اجتناب از فساد در زمين باشد.

براى مقابله با خوى استكبار لازم است نگاه آلوده انسان اصلاح شود و خوى استضعاف ظهور يابد و چون مستضعفان زندگى كرد و مانند آنان معاشرت نمود. پيام آور آزادى از همه اسارتها در اين باره به ابوذر (ره) فرمود:

«يا اباذر اكثر من يدخل النار المستكبرون فقال رجل: و هل ينجو من الكبر احد يا رسول الله؟ قال: نعم، من لبس الصوف و ركب الحمار و حلب العنز و جالس المساكين.» 66

اى ابوذر بيشتر كسانى كه در آتش (جهنم) مى‏روند مستكبرانند. فردى عرض كرد: اى رسول خدا آيا كسى را ازكبر نجات هست؟ فرمود: آرى، هر كه لباس درشت پوشد و الاغ سوار شود و بز دوشد و با مسكينان نشيند.

اينها مظاهر وجلوه‏هاى ساده زيستى و پرهيز از تكبر است كه اصل آن ثابت و صورت آن در گذشت زمان تغيير مى‏يابد. و نيز آن حضرت به ابوذر (ره) وصيت كرد:

«يا اباذر من حمل بضاعته فقد برى‏ء من الكبر - يعنى ما يشترى من السوق.» 67

اى ابوذر آن كه به بازار رود و ما يحتاج خود را خريد كند وخود آن را حمل كند از كبر دور گردد.يا اباذر

«من رقع ذيله و خصف نعله و عفر وجهه فقد برى‏ء من الكبر.»68

اى ابوذر هر كه لباسس خود را وصله كند و كفش خود را پينه زند و چهره بر خاك سايد از كبر دور شود.

آن حضرت خود نمونه اعلاى برائت از خوى استكبار و تكبر بود و مى‏فرمود:

«انما انا عبد آكل فى الارض و البس الصوف و اعقل البعير و العق اصابعى و اجيب دعوة المملوك، فمن رغب عن سنتى فليس منى.» 69

من بنده‏اى هستم كه بر زمين غذا مى‏خورم و لباس درشت مى‏پوشم و شتر را مى‏بندم و انگشتان خود را مى‏ليسم و چون بنده مملوكى مرا دعوت كند اجابتش مى‏كنم، پس هر كه سنت و روش مرا ترك كند از من نيست .

آن حضرت در رفتار خود با همه جلوه‏هاى تكبر برخورد مى‏كرد و اجازه ميدان يافتن به آنها نمى‏داد. وقتى با اصحاب خويش راه مى‏پيمود، اصحاب را پيش مى‏انداخت و خود در ميان آنان راه مى‏رفت كه در روايت است كه آدمى وقتى كسى در عقب او راه مى‏رود از خدا دور مى‏شود. 70

سيره رسول خدا (ص) جامع جميع نشانه‏هاى آزمايش تواضع و فروتنى و برائت از همه افعال و حركات كبرآميز بود و سزاوار است كه همه مؤمنان به او اقتدا كنند. 71

ابو سعيد خدرى روايت كرده است:

«انه - صلى الله عليه و آله و سلم - كان يعلف الناضح، و يعقل البعير، و يقم البيت، و يحلب الشاة، و يخصف النعل، و يرقع الثوب، و ياكل مع خادمه، و يطحن عنه اذا اعى، و يشترى الشى‏ء من السوق، ولا يمنعه الحياء ان يعلقه بيده او يجعله فى طرف ثوبه و ينقلب الى اهله. يصافح الغنى و الفقير و الصغير و الكبير، و يسلم مبتدئاً على كل من استقبله من صغير أو كبير أسود او احمر حر او عبد من اهل الصلاة، ليست له حِلة لمدخله ولا حلة لمخرجه، لا يستحيى من ان يجيب اذا دعى، و ان كان اشعث اغبر، ولا يحقر مادعى اليه، و ان لم يجد الا حشف الرقل، لا يرفع غداء لعشاء ولا عشاء لغداء. هين الموؤنة، لين الخلق، كريم الطبيعة، جميل المعاشرة، طلق الوجه، بساماً من غير ضحك. محزونا من غير عبوس، شديداً فى غير عنف، متواضعاً فى غير مذلة، جواداً من غير سرف، رحيما لكل ذى قربى، قريبا من كل ذمى و مسلم، رقيق القلب، دائم الاطراق، لم يبسم قط من شبع، ولا يمديده الى طمع.» 72

آن حضرت خود، شتر را علف مى‏داد و او را مى‏بست و خانه را مى‏روفت و گوسفند را مى‏دوشيد و نعلين خود را پينه مى‏كرد و جامه خود را وصله مى‏زد و با خدمتكار خويش غذا مى‏خورد و چون خادم از دستاس كردن خسته مى‏شد او را يارى مى‏كرد و از بازار چيزى مى‏خريد و به دست يا به گوشه جامه خويش مى‏گرفت و به خانه مى‏آورد. با توانگر و فقير و خرد و بزرگ دست فرا مى‏داد و به هر كسى از نمازگزاران كه مى‏رسيد - كوچك و بزرگ و سياه و سفيد و آزاد و بنده (ابتدا به سلام مى‏كرد. جامه خانه و بيرون او يكى بود. هر ژوليده و غبار آلوده كه او را دعوت مى‏كرد از اجابت آن شرمگين نبود و آنچه را كه به آن دعوت مى‏كردند حقير نمى‏شمرد اگر چه به جز خرماى پوسيده چيزى نبود. صبح از براى شام چيزى نگاه نمى‏داشت و شام از براى صبح چيزى ذخيره نمى‏گذاشت. كم خرج، خوش خلق و نرمخو و كريم الطبع و نيكو معاشرت و گشاده‏رو و متبسم بود بى‏خنده و اندوهناك بود بى‏ترشرويى. در امر دين محكم و استوار بود بى درشتى متواضع و فروتن بود بى مذلت و خوارى، بخشنده بود بى اسراف، به همه خويشان مهربان و با همه مسلمانان و اهل ذمه نزديك بود. دل او رقيق و نازك بود، پيوسته

سر به پيش افكنده، هرگز چندان نمى‏خورد كه تخمه كند، و هيچگاه دست طمع به چيزى دراز نمى‏كرد.

جهت گيرى دين

شأن دين سير دادن آدمى بدين سوى است. خارج ساختن انسان از ظلمات و سير او به نور است و اين سير جز با دريدن مانع انانيت و تكبر و استكبار ميسر نمى‏شود انسان مادام كه خود را ببيند، حق را نمى‏بيند. براى ورود در ساحت حق بايد از خود برآيد. همينكه خود را بيند در گنداب خويش فرو رود مگر آنكه به حق آيد و بازگشت نمايد. داود رقى از امام صادق (ع) روايت كرده است كه از جمله سنتهاى دين عيسى بن مريم (ع) سياحت و گردش در شهرها بود. در يكى از گردشها مرد كوتاه قدى كه غالباً ملازم عيسى (ع) و از اصحاب آن حضرت بود همراهش شد. چون عيسى به دريا رسيد با يقين درست گفت: بسم الله و بر روى آب راه رفت، چون مرد كوتاه قد عيسى را ديد كه بر آب مى‏رود او هم با يقين درست گفت بسم الله و بر آب روانه شد تا به عيسى رسيد. آن گاه خودبينى او را گرفت و با خود، گفت: اين عيسى روح الله است كه بر روى آب مى‏رود و من نيز روى آب مى‏روم پس او را بر من چه فضيلتى است؟ (چون اين به خاطر گذشت) در آب فرو رفت و عيسى را به فريادرسى خواست. عيسى دستش را گرفت و از آب بيرون كشيد و به او گفت: اى كوتاه قد! چه گفتى (كه در آب فرو رفتى)؟ گفت: من گفتم: اين رو

ح الله است كه روى آب راه مى‏رود و من هم روى آب راه مى‏روم و مرا خودبينى گرفت. عيسى (ع) به او فرمود: خود را در جايى گذاشتى كه خدايت در آنجا نگذاشته، پس خدا تو را به سبب اين گفتار مبغوض داشت. از آنچه گفتى به خداى عزوجل توبه كن. پس توبه كرد و به مرتبه‏اى كه خدا برايش قرار داده بود بازگشت. 73

شأن دين خارج ساختن انسانها و جوامع انسانى از اقسام طغيانها به سوى بندگى محض است. كسى كه در طغيان انانيت و مال و قدرت فرو رفته و استكبار وجودش را گرفته است هيچ راهى به ملكوت ندارد و گذشتن شتر از سوراخ سوزن راحت‏تر از گذشتن مستكبر و دلسپرده مال و قدرت از دروازه نجات است. از روح خدا، عيسى مسيح (ع) نقل شده است كه فرمود:

«بحق اقول لكم ان اكناف السماء لخالية من الاغنياء، ولدخول جمل فى سم الخياط ايسر من دخول غنى فى الجنة.» 74

براستى مى‏گويم به شما كه اطراف آسمان خالى از اغنياست و داخل شدن شتر در سوراخ سوزن آسانتر است از دخول غنى در بهشت.

دين در تقابل آشتى‏ناپذير با استكبار است زيرا جوهره دين و حقيقت ديندارى عبوديت است. از اين روست كه دعوت همه داعيان الهى، دعوت به بندگى حق و آزادى از بندگى غيربوده است. شأن دين بت شكنى است، نه فقط بتهاى عينى كه بتهاى ذهنى. شكستن بتهاى عينى و جلوه‏هاى اجتماعى - سياسى استكبار مقدمه رهايى و نجات مستضعفان است .

جدال دائمى پيامبران با مستكبران‏
رسالت پيامبران الهى به گونه‏اى است كه لازمه پياده كردن و تحقق آن درگيرى و جدال خستگى ناپذير با مستكبران است . رسالت آنان خارج ساختن مردمان از ظلمات اقسام شركها به سوى نور، از بندگى انسانها به بندگى خدا، از اسارتها به آزادى ، از اختلافها به وحدت، از تبعيضها به مساوات ، از ستمها به عدالت ، از محروميتها به آسايش است .

«بديهى است كه جباران و طاغوتان براى هيچ انسانى قائل به حيثيت وارزش و كرامتى نيستند. و اينان عمده‏ترين مانع در راه دعوت حق و انتشار فضيلت و خير و صلاح به شمار مى‏روند؛ ستم مى‏ورزند و خيانت مى‏كنند، مى‏كشند ومال مردم را به يغما مى‏برند، پسران را مى‏كشند و دختران را زنده نگاه مى‏دارند و انسانها را بر تنه‏هاى درخت خرما به دار مى زنند .هر بدى و خيانت و فقر و جهل و مسكنتى كه در مردم است از اينان آغاز مى شود و به ايشان باز مى‏گردد اين معلوم است . نيز اين نكته شناخته است كه پيامبران براى آن برخاستند تا جامعه‏هاى بشرى را اصلاح كنند وتباهيها را از ميان بردارند، و مردمان را از چنگال متجاوزان برهانند از اين رو دعوتهاى پيامبران خطر بزرگى براى آن ستمكاران به شمار مى‏رفت وهمين خود نقطه آغازى براى بزرگترين و با دوامترين كارزارى است ميان حق و باطل ، كه در روى زمين آشكار شده است . زيرا كه پيامبران - از آغاز دعوت خويش - در كنار فشار ديدگان و مستضعفان ايستاده جباران و تجاوزگران را از صحنه دور مى‏كردند، و از اين طريق راه را براى پيدايش اصلاحات اجتماعى هموار مى‏ساختند، و زمينه را براى انتشار دادگرى و حق و

استقرار حيثيت انسانى آماده مى‏ساختند.» 75

آنان كه منافع و ادامه زندگى توأم با چپاول خود را در سايه شرك تأمين مى كنند و در پس بتها مردمان را به اطاعت مى كشند و با استبداد و تبعيض و ايجاد اختلاف و محروميت و اسير ساختن مردم در گردونه بسته تلاش معاش بر سر پا مى مانند چرا با رسالت پيام‏آوران الهى مخالفت و مقابله نكنند. تحقق توحيد و آزادى و وحدت و عدالت و مساوات در جامعه به معناى زوال قدرت و مكنت مستكبران است . شرك اجتماعى و اقتصادى جلوه‏هاى شرك در عقيده است و تا فرهنگ شرك و بت‏پرستى نباشد، بتها جايى پيدا نمى‏كنند. امير مؤمنان (ع) درباره رسالت پيامبر خاتم (ص) فرموده است:

«فبعث الله محمداً (ص) بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته.» 76

خداوند محمد (ص) را به حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتها خارج ، و به عبادت خود دعوت كند، و آنها را از زير بار طاعت شيطان آزاد ساخته، به اطاعت خود سوق دهد.

لازمه تحقق اين رسالت درگيرى با مستكبران است . قرآن كريم اين مقابله را به صورت يك جدال دائمى بيان مى‏كند، بويژه در دو سوره اعراف وشعراء كه سير دعوت پيامبران الهى و دعوت آنان به بندگى خدا و اطاعت از فرستادگان او و توصيه به تقواى الهى و مقابله مستكبران با اين دعوت حكايت مى شود . از يك سو تلاش مردان حق براى نجات و رستگارى انسانها و از ديگر سو مقابله مستكبران براى حفظ موقعيت و منافع خويش داستان جدال پيوسته پيام آوران الهى با نوح آغاز مى‏شود:

«لقد ارسلنانوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم قال الملاء من قومه انا لنرك فى ضلال مبين قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول من رب العالمين . ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم و اعلم من الله ما لا تعلمون . او عجبتم ان جاء كم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون . فكذبوه فانجيناه و الذين معه فى الفلك و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا انهم كانوا قوما عمين.» 77

چنين رخ داد كه نوح را به سوى قومش (به رسالت) فرستاديم تا گفت : هموطنان من، خداى يگانه را بپرستيد ، جز او خدايى نداريد، من از عذاب دوران سهمگين بر شما بيمناكم . اشراف قومش گفتند: ما معتقديم كه تو در گمراهى آشكارى هستى. گفت : هموطنان من، گمراهيى در من نيست در واقع من فرستاده‏اى از طرف پروردگار جهانيانم. پيامهاى پروردگارم را به شما مى رسانم و براى شما دلسوزى مى كنم و چيزهايى از خدا مى دانم كه شما نمى‏دانيد . آيا از اين به شگفت آمديد كه پندى از طرف پروردگارتان به وسيله مردى از شما به شما رسيد تا بيمتان دهد و (در پرتو اين دستور) پرهيزگارى پيشه كنيد شايد مشمول رحمت (الهى) گرديد؟ پس سخنش را دروغ شمردند ، در اين هنگام او و كسانى را كه با او بودند بر كشتى نجات داديم و كسانى را كه آيتهاى ما را دروغ شمردند غرق كرديم زيرا كه قومى كوردل بودند.

دعوت نوح به توحيد در همه شئون آن بود. او به نفى همه الهه‏ها مى خواند، از الهه فقر تا الهه جهل كه اينها همه لازم و ملزوم يكديگرند. دعوت او به توحيد امرى ذهنى نبود، توحيدى بود كه با منافع و موقعيت اشراف در تزاحم بود، به همين سبب او را متهم به گمراهى كردند و در برابرش ايستادند . او كمر همت بسته بود تا مهمترين خار بر سر راه سعادت انسانها يعنى بت پرستى را ريشه كن سازد. اما اشراف و ثروتمندان و صاحبان قدرتى كه حركت او را مانع تجاوزگريها، ستمگريها و هوسرانى‏هاى خود مى‏ديدند و مى‏دانستند با بيدار شدن مردم، فريبهاى آنان بى‏رنگ مى‏شود تكذيبش كردند و پيروان او را مشتى بى‏سروپا و گمنام و تهيدست معرفى كردند و اعلام كردند كه ما اشراف هرگز با تهيدستان در يك مجموعه گرد نمى‏آييم:

«كذبت قوم نوح المرسلين . اذ قال لهم اخوهم نوح اَلا تتقون . انى لكم رسول امين . فاتقوا الله و اطيعون . و ما اسألكم عليه من احر ان اجرى الا على رب العالمين . فاتقوا الله و اطيعون . قالوا انؤمن لك و اتبعك الارذلون. قال و ما علمى بما كانوا يعملون . ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون . و ما انا بطارد المؤمنين . ان انا الا نذير مبين. قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين.» 78

قوم نوح پيامبران را دروغ زن خواندند. آن زمان كه هموطنشان نوح به آنان گفت : آيا نمى‏پرهيزيد؟ من براى شما پيام آورى امينم . بنابراين از خدا پروا گيريد و مرا فرمان بريد و من براى اين كار هيچ مزدى از شما نمى‏خواهم، مزدم فقط بر عهده پروردگار جهانيان است . بنابراين از خدا پروا گيريد و مرا فرمان بريد.

گفتند: ما به تو ايمان آوريم در حالى كه فروپايه‏ترين افراد از تو پيروى كرده‏اند؟ گفت : من چه مى‏دانم كه آنان چه مى كردند ( كه چنين آماده ايمان و تعالى گشتند)؟ اگر شما شعور داشته باشيد مى‏دانيد كه حساب آنان فقط با پروردگار من است، و من كسى نيستم كه مؤمنان را از خود برانم، من تنها بيم دهنده‏اى نمايانم . گفتند: اى نوح، اگر دست از كارت برندارى تو را سنگسار خواهيم كرد.

نگاه طبقاتى مستكبران و تفاخر به مال و ثروت و تكيه به قدرت آنان را از هدايت بازداشت و به درگيرى با حق كشاند . اين موضعگيرى همه زورگويان تاريخ بوده است .

«و الى عاد اخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره افلا تتقون . قال الملاء الذين كفروا من قومه انا لنرئك فى سفاهة و انا لنظنك من الكاذبين . قال يا قوم ليس بى سفاهة ولكنى رسول من رب العالمين . ابلغكم رسالات ربى و انإ؛ّّّّ لكم ناصح امين . او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بصطة فاذكروا الا ء الله لعلكم تفلحون .قالوا اجئتنا لنعبدالله وحده و نذر ما كان يعبد ءاباؤنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين . قال قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب أتجادلوننى فى اسماء سميتوها انتم و ءاباؤكم ما نزل الله بها من سلطان فانتظروا انى معكم من المنتظرين . فانجيناه و الذين معه برحمة منا و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا و ما كانوا مؤمنين.» 79

و به سوى قوم عاد هم قبيله‏شان هود را فرستاديم ، گفت : هموطنان من، خداى يگانه را بپرستيد ، جز او خدايى نداريد، آيا با وجود اين پروا نمى كنيد؟ اشرافى كه از قوم وى كافر شدند گفتند: بى‏شك، ما معتقديم كه تو در سبك مغزى فرورفته‏اى، و بى گمان تو را از دروغگويان مى‏پنداريم . گفت : هموطنان من، سبك مغزى در من نيست ، و در حقيقت من پيامبرى از پروردگار جهانيانم پيامهاى پروردگارم را به شما مى‏رسانم و من براى شما نصيحتگويى دلسوز و امينم . آيا از اين به شگفت آمديد كه پندى از پروردگارتان به وسيله مردى از شما به شما رسيد تا بيمتان دهد؟ و به ياد آوريد همگامى را كه پس ازقوم نوح شما را جانشين كرد و بر پهناى اندامتان بيافزود. بنابراين نعمتهاى خدا را به ياد آوريد باشد كه رستگار شويد. گفتند: آيا به سوى ما آمده‏اى تا تنها خدا را بپرستيم و آنچه را نياكان ما مى‏پرستيدند رها كنيم؟ پس اگر راست مى‏گويى آنچه را كه ما را از آن مى‏ترسانى پيش آور گفت : بيقين پليدى و خشمى از طرف پروردگارتان بر شما در افتاده است . آيا درباره نامهايى با من كشمكش لفظى مى كنيد كه شما و نياكانتان نهاده‏ايد؟ خدا هيچ حجت و مشروعيتى بدانها نبخ

شيده است . بنابراين انتظار كشيد (عذاب و كيفر موعود را) كه من با شما انتظار كشم . آن گاه او و كسانى را كه با او بودند به رحمتى از خودمان نجات داديم وكسانى را كه آيتهاى ما را دروغ مى‏شمردند پى بريديم، و مؤمن نبودند.

در ادامه رسالت نوح، پيامبر بزرگ ديگرى يعنى حضرت هود به دعوت قوم خود به توحيد مى‏پردازد، اما اين بار نيز مستكبران كه راهنماييهاى او را در تزاحم با منافع مادى خود مى‏ديدند در مقام مخالفت بر آمدند و بر سنتهاى باطل خويش پا فشردند و راه تكذيب حق پيمودند:

«كذبت عاد المرسلين. اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون انى لكم رسول امين . فاتقوا الله و اطيعون . و ما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين . اتبنون بكل ريع‏ء اية تعبثون . و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون . و اذا بطشتم بطشتم جبارين . فاتقوا الله و اطيعون و اتقوا الذى امدكم بما تعلمون . امدكم بانعام و بنين . و جنات و عيون . انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم . قالوا سواء علينا او عظت ام لم تكن من الواعظين . ان هذا الا خلق الاولين . و ما نحن بمعذبين . فكذبوه فأهلكناهم ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤمنين .»80

قوم عاد فرستادگان را دروغگو خواندند، آن زمان كه هموطنشان هود به آنان گفت : آيا نمى پرهيزيد؟ من براستى براى شما پيام آورى امينم ، از خدا پروا گيريد و مرا فرمان بريد، ومن براى اين كار هيچ مزدى از شما نمى‏خواهم، مزدم فقط بر عهده پروردگار جهانيان است . آيا بر فراز هر بلندى قصرى پرچم آسا برپا مى كنيد تا به هوسبازى برخيزيد؟ و دژها و قصرهاى زيبا و محكم بنا مى‏كنيد، آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند؟ و چون كيفر دهيد و بزنيد مانند جباران مى زنيد؟ اينك از خدا پروا گيريد و مرا فرمان بريد . و از خدايى پروا گيريد كه شما را با آن نعمتها كه مى دانيد امداد كرده است شما را به ستوران و فرزندان و باغستانها و چشمه ساران امداد فرموده است . من بر شما از عذاب روزگارى سهمگين بيمناكم. گفتند: براى ما يكسان است كه اندرز دهى يا اندر زده نباشى، اين همان روش و اخلاق پيشينيان است . و ما هرگز مجازات نخواهيم شد بدينسان او را تكذيب كردند تا آنان را هلاك گردانيديم . بى‏گمان در آن آيتى هست اما بيشتر شان مؤمن نشدند.

آنان مستكبران جبارى بودند كه قدرت نمايى دلشان را پر ساخته بود و آن چنان غرق دنيا و تجمل پرستى شده بودند كه هيچ فريادى بيدارشان نمى ساخت و هرگز به هدايت تن ندادند. اين سير همچنان ادامه يافت . پس از قوم عاد، حضرت صالح هموطنانش را به پرستش خداى يگانه دعوت كرد و نعمتهاى الهى را به آنان يادآور شد و مستكبران را از فساد بر زمين منع كرد: «ولا تعثوا فى الارض مفسدين.» 81 (و در زمين فساد نكنيد). از آنان خواست كه از مسرفان مفسد اطاعت نكنند: «ولا تطيعوا امرالمسرفين.» 82 (و اطاعت فرمان مسرفان نكنيد). اما اين بار نيز مستكبران جز مقابله با حق انتخابى نكردند:

«قال الملاءالذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن ءامن منهم اتعلمون انّ صالحاً مرسل من ربه قالوا انّا بما ارسل به مؤمنون . قال الذين استكبروا انا بالّذى ءامنتم به كافرون.» 83

اشراف متكبر قوم او به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا (راستى) شما يقين داريد صالح از طرف پروردگار خود فرستاده شده است ؟ آنها گفتند : ما به آنچه او بدان مأموريت يافته ايمان آورده‏ايم . كسانى كه استكبار ورزيدند گفتند: بى‏گمان ما به آنچه شما به آن ايمان آورديد كافريم.

جدال پيام آوران حق با مستكبران همچنان ادامه يافت. پس از درگيرى صالح با اشراف مسرف قوم خويش، مبارزه لوط با تبهكارى‏هاى قوم خود ادامه رسالت درگيرى حق و باطل بود . پاسخ قوم او جز تهديد به اخراج به جرم پاك بودن نبود!

«و ما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون.» 84

پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: اينها را از جامعه‏تان بيرون كنيد زيرا اينها مردمى هستند كه پاكى مى‏ورزند.

مستكبران ، آنها را مزاحم شهوات خويش مى‏ديدند و در مقابل آن مصلح بزرگ به تهمت و تهديد و زور متوسل شدند اما عاقبت كار آنان جز هلاكت نبود:

«و امطرنا عليهم مطراً فانظر كيف كان عاقبة المجرمين.» 85

و بر آنان بارانى (از سنگ) ريختيم ، پس بنگر كه فرجام تبهكاران چگونه باشد.

در ادامه اين درگيريها، حضرت شعيب قوم خودرا به توحيد خواند و به مناسبات سالم اقتصادى دعوت كرد. او به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اقتصادى برخاسته بود و مردمان را از فساد اخلاقى و بى ايمانى پرهيزى مى داد: «فاوفواالكيل و الميزان ولا تبخسو الناس اشياءهم و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها.» 86

( پس پيمانه و ترازو را تمام دهيد و از حقوق آدميان ، در پرداخت، چيزى مكاهيد، و در اين سرزمين پس از اينكه اصلاح گشته فسادگرى نكنيد) . اما ستمگران قوم او براى ادامه خودكامگى خود و استثمار مردمان، او را تكذيب كردند و فرجام اين مبارزه هلاكت مستكبران بود.

«فكذبوه فاخذهم عذاب يومالظّلّة انه كان عذاب يوم عظيم.»87

سرانجام او را تكذيب كردند و عذاب روز «ابر سايه افكن» آنها را فرو گرفت، كه اين عذاب روز بزرگى بود.

مسير حركت و مسير مبارزه و نقش تاريخى پيام آوران الهى اين چنين بوده است . آنان عليه ظلمتها قيام مى‏كردند. عليه شرك و تبعيض ، اختلاف طبقاتى ، فقر، عدم آزادى و برابرى ، و در يك كلمه عليه همه استضعافها ، عليه شرك با همه مظاهر اجتماعى، اقتصادى و سياسى آن . آنان هرگز در كنار مستكبران قرار نگرفتند و هرگز در مبارزه خود مسامحه و اهمال و مداهنه نكردند. به بيان روح خدا، امام خمينى (ره).

«كسى كه به تاريخ انبيا توجه بكند ، مى‏بيند كه انبيا از توده‏ها در آمدند به حمله كردند و قدرتمندها، از بين همين توده‏ها . حضرت موسى يك شبانى بود با يك عصا از همين توده‏ها و بر ضد فرعون قيام كرد و تا آنجا رساند . پيغمبر خودمان كه تاريخش نزديك است ... اين يك شخصى بود كه از همين توده‏ها و جمعيتها بود و با همين‏ها بود و از بدو بعثت تا آخر، با قدرتمندها و باغدارها و مكنت دارها و سرمايه‏دارها هميشه در جدال بود . پيغمبرها از اين توده‏ها بودند و قدرتمنداها را مى ترساندند، نه از قدرتمنداها بودند براى اينكه توده‏ها را چه بكنند.88

وقتى كه شما تاريخ را مى‏بينيد و ملاحظه مى كنيد، از آن اول كه رسول اكرم قيام كردند، با همين مردم فقير، با همين مردم مستضعف ايشان قيام كردند. در مقابل آن قلدرها و آن زورگوها و آن باغدارها و آن مكنت دارها و قافله‏دارها كه در آن وقت مظهر طاغوتى بود (ند)... كسى كه - سند اسلام قرآن است - قرآن را مطالعه كند و ببيند كه وضع قرآن چه بوده است و كسى كه شارع اسلام را، رسول اكرم را ملاحظه كند و تاريخ او را ببيند و وضع زندگى او را ببيند مى داند كه قرآن در مقاتله با قلدرها آيات زياد دارد و رسول اكرم (ص) سيره‏اش اين بود كه از اول مقاتله مى‏كرد با اين اشخاص كه مى‏خواستند مردم را استثمار كنند، مى خواستند مردم را استخدام كنند؛ بر اينها قيام كرد. » 89

نبردهاى پيامبر اكرم (ص) با مستكبران

رسول خدا (ص) در سه بعد نبرد كرده است . بعد عقيدتى، بعد سياسى و بعد نظامى. در اين سه بعد با سه جريان استكبارى جهاد كرده است . با شرك و كفر و نفاق. همه دوران رسالت آن حضرت به مبارزه با اينها گذشته است . بنابر بعضى اقوال رسول خدا (ص) در دوران مدنى پس از «اذن قتال» حدود صد جنگ را براى مقابله با مستكبران تدارك كرده است . تقريباً به طور متوسط در هر ماه يك جنگ تدارك شده است . البته در تعداد اين جنگها اختلاف است .

ابن اسحاق با احتساب عمرة القضاء غزوه‏هايى را كه رسول خدا خود همراه سپاه اسلام بوده است را بيست و هفت غزوه ذكر كرده 90؛ طبرى و مسعودى آن را بيست و شش غزوه نوشته‏اند و يادآور شده‏اند كه برخى آن را بيست و هفت گفته‏اند. جهت اختلاف آن است كه دسته اول بازگشت رسول خدا از خيبر به وادى القرى را با غزوه خيبر يكى دانسته‏اند اما دسته دوم غزوه خيبر و غزوه وادى القرى را دو غزوه شمرده‏اند91 ابن اسحاق تعداد بعثها و سريه‏هاى رسول خدا يعنى جنگهايى كه آن حضرت در آن حضور نداشته‏اند را سى و هشت بعث يا سريه قيد كرده است .92 مسعودى ازقول جمعى ، تعداد آنها را سى و پنج و از طبرى چهل و هشت و از قول برخى ديگرشصت و شش نقل مى كند. 93

اين جنگها در واقع مقابله با مستكبرانى بود كه نمى‏توانستند شاهد آزادى انسانها از اسارت بت باشند. وضع دنياى آن روز چنان بود كه چند قطب قدرت كنترل اوضاع را در جهت منافع خويش به دست داشتند و خروج از حوزه مغناطيسى اين قطبها كارى بس مشكل و سخت بود زيرا هر فرد و گروهى كه مى خواست خارج از اين حوزه فعاليت كند هم مورد حمله قطبهاى قدرت قرار مى‏گرفت و هم مورد حمله ذراتى كه جذب اين قطبها شده بودند و در نتيجه حركت انقلابى و نجات بخش و دگرگونى بنيادى كارى بسيار دشوار بود.

اين جنگها از يك سو جنبه دفاعى در مقابل تهاجمات نظام حاكم بر زادگاه اسلام را داشت و از سوى ديگر، تهاجم به آنها و منافعشان، پس از اتمام حجت و بسته شدن هرگونه راه اصلاح ديگر بود تا محيط رشد بندگان صالح خدا فراهم شود. با ظهور اسلام، نظام قبيلگى و مشركان حاكم بر زادگاه اسلام خود را در معرض اضمحلال مى‏ديدند و طبيعى بود كه در صدد مقابله برآيند.

قرآن همواره مسلمانان را در قبال آزارى كه در راه خدا از جانب مشركان مى‏ديدند به خويشتن دارى و استقامت و خوددارى از جنگ سفارش مى‏كرد، چنانكه برخى آيات قرآن شاهد اين امر است، از جمله : «قل يا ايها الكافرون، لا اعبد ما تعبدون، ولا انتم عابدون ما اعبد ، ولا انا عابد ما عبدتم، ولا انتم عابدون ما اعبد، لكم دينكم ولى دين.» 94 (بگو اى كافران ! من آنچه را مى پرستيد نمى پرستم، و نه شما پرستنده آنيد كه من مى‏پرستم . و نه من پرستنده آنم كه پرستيده‏ايد، و نه شما پرستنده آن خواهيد شد كه من مى پرستم. شيوه پرستشتان شما را و شيوه پرستشم مرا است).

نيز به پيامبر دستور داد : «و اصبر على ما يقولون و اهجرهم هجراً جميلاً.» 95 (و بر آنچه مى گويند شكيبايى كن و از آنان دورى گزين دورى گزيدنى زيبنده). و همچنين فرمود: «الم تر الى الذين قيل لهم كفو ايديكم و اقيموا الصلاة و اتوا الزكاة.» 96 (آيا ننگريستى به كسانى كه به آنان گفته شده دست نگاه داريد و نماز برپا داريد و زكات بدهيد؟). ولى هنگامى كه دوران دعوت با زبان طى شد و پس از تحمل بسيار و آن گاه كه مشركان مكه آزار و ستم را از حد گذراندند ومسلمانان را بيش از اندازه تحت فشار قرار دادند آيات «اذن قتال» نازل شد و به ايشان اجازه جنگ و دفاع از حقوق مشروعشان داده شد، چنانكه در سوره حج آيات 38 تا 41 فرمود:

«ان الله يدافع عن الذين ءامنوا ان الله لا يحب كل خوان كفور. اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير. الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيراً و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوى عزيز . الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاة و ءاتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور.»

بى گمان خدا از كسانى كه ايمان آوردند دفاع مى كند زيرا خدا هيچ خيانتگر ناسپاسى را دوست نمى‏دارد به كسانى كه مورد حمله جنگى قرار مى‏گيرند اجازه كارزار داده شده، بدين سبب كه آنان ستم ديده‏اند، و بى‏شك خدا به يارى آنان البته تواناست؛ آن كسان كه از ديار شان به ناحق رانده شده‏اند تنها بدين سبب كه مى‏گويند پوردگار ما خداست و اگر خدا بعضى ازآدميان را به وسيله برخى ديگر دفع نمى كرد قطعاً صومعه‏ها و كليساها و كنشتها و مساجدى كه در آن نام خدا بسيار برده مى شود ويران مى‏شد، و البته خدا كسانى را كه يارى او كنند يارى كند زيرا خدا بى‏شك نيرومندى مقتدر است؛ آن كسان كه اگر آنان را در زمين اقتدار دهيم نماز را برپا مى‏دارند و زكات بپردازند و امر به معروف و نهى از منكر كنند و سرانجام كارها از آن خداست.ن‏

و در سوره انفال آيات 39 و 40 فرمود:

«و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير. و ان تولوا فاعلموا ان الله مولاكم نعم المولى و نعم النصير.» و با آنان بجنگيد تا فتنه‏اى نباشد و دين (وپرستش) همه‏اش براى خدا باشد. پس اگر دست كشيدند . بى‏شك خدا بدانچه مى‏كنند بيناست. و اگر روى برتافتند بدانيد كه خدا مولاى شماست چه خوب مولايى و چه نيكو ياورى.

و در سوره بقره آيه 190 فرمان داد:

«و قاتلو فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين.»

و در راه خدا با كسانى كه با شما مى‏جنگند بجنگيد و تجاوز مكنيد زيرا كه خدا تجاوزكاران را دوست نمى‏دارد.

و درباره جنگ با اهل كتاب نيز آياتى وارد شده ، مانند آيه 29 سوره توبه :

(قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله ولا باليوم الاخر ولا يحّرمون ما حرم الله و رسوله ولا يدينون دين الحق من الذين اوتواالكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون.»

با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا ايمان مى‏آورند و نه به روز آخرت و نه آنچه را خدا و پيامبرش حرام كرده مى‏شمارند و نه به دين حق در مى‏آيند بجنگيد تا به دست خويش جزيه دهند در حالى كه آنان خوار شده‏اند.

و برخى آيات درباره جنگ با عموم مشركان وارد شده است ، مانند آيه 5 سوره توبه كه فرمود: «فاقتلوا المشركين حيث و جدتموهم.» (مشركان را هر جا كه بيابيد بكشيد). و آيه 36 همين سوره: «و قاتلوا المشركين كافة كمايقاتلونكم كافة.» (و با مشركان همه‏شان بجنگيد همان گونه كه با شما همه تان مى‏جنگند). و بعضى ديگر باره جنگ با كافران وارد شده است ، مانند آيه 123 از سوره توبه كه فرمود: «قاتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة.» (با كافرانى كه نزديك شما هستند بجنگيد و بايد در شما خشونت احساس كنند).

حاصل آنكه قرآن متذكر مى‏گردد كه اسلام و دين توحيد بر پايه فطرت استوار است و چنين دينى مى تواند جامعه انسانى را اصلاح كرده ، انسان را به سر منزل مقصود برساند. چنانكه خداوند تعالى فرموده است : «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله الّتى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا يعلمون.» 96

(پس وجود خويش توحيد گرايانه با اين دين منطبق دار، كه آن فطرت خداداديى است كه خدا آدميان را بر آن سرشته است ، آفرينش خدا را عوض شدن نباشد، اين است دين پابرجا ، ولى بيشتر آدميان نمى‏دانند). بنابراين مهمترين و پرارزشترين حقوق مشروع انسانيت ، بر پا داشتن و نگهدارى اين دين است، همان گونه كه خداى تعالى فرمود: «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا كبر على المشركين ما تدعوهم اليه الله يجتبى اليه من يشاء ويهدى اليه من ينيب.» 97(از آيين پرستش آنچه را كه نوح را بدان سفارش كرد براى شما مقرر داشت و آنچه را كه به تو وحى كرديم و آنچه را كه ابراهيم و موسى و عيسى را بدان سفارش كرديم، اين را كه پرستش را به تمامى انجام دهيد و در آن پراكندگى نپذيريد(با اتخاذ معبودهاى متعدد) ، مشركان را آنچه آنان را بدان مى‏خوانى (يعنى توحيد) گران مى‏آيد، خدا هر كس را بخواهد به سوى آن (شيوه پرستش توحيدى) فرا مى‏خواند وهر كس را كه به سوى خدا باز گردد به سوى آن هدايت مى‏كند). آن گاه يادآورى كرده است كه دفاع از اين حق فطرى مشروع ، حق ديگرى است كه به حكم فطرت ثابت و محقق است .

فرمود: «ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيه اسم الله كثيراً و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوى عزيز.»98(و اگر خدا بعضى از آدميان را به وسيله برخى ديگر دفع نمى‏كرد قطعاً صومعه‏ها و كليساها و كنشتها و مساجدى كه در آن نام خدا بسيار برده مى‏شود ويران مى‏شد، و البته خدا كسانى را كه يارى او كنند يارى كند زيرا خدا بى‏شك نيرومند مقتدر است ) .

و همچنين فرمود: «ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض.» 99 (و اگرنبود كه خدا بعضى از آدميان را به وسيله برخى از آنان دفع مى كند البته زمين فاسد گشته بود). و در ضمن آيات جنگ فرموده است : «ليحق الحق و يبطل الباطل ولو كره المجرمون.» 100 (تا حق را به تحقق پيوندد و پا برجا سازد و باطل را نابود كند گرچه تبهكاران ناخوش دارند).

از اين آيات استفاده مى شود كه دين حق و آيين يگانه پرستى جز با دفاع و مقابله با مستكبران و جلوگيرى از تأثير عوامل فساد، باقى و پا برجا نمى‏ماند . و نيز در سوره انفال آيه 24 در مقام دعوت به جهاد مى‏فرمايد: «يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحيكم.» (هان اى كسانى كه ايمان آوردايد، دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به آنچه زنده‏تان مى‏كند فرا مى‏خواند). در اينجا جهاد و جنگ را - چه به عنوان دفاع از مسلمانان يا اساس اسلام باشد و چه به عنوان جهاد و جنگ ابتدايى - زنده كننده و موجب حيات اجتماع انسانى دانسته است .

حقيقت هم همين است زيرا شرك به خدا موجب هلاك انسانيت و مرگ فطرت است زيرا انسانيت انسان به خدا پرستى او و اقتضاى فطرتش توحيد است و با پشت كردن به آن به انسانيت و فطرت خويش پشت مى‏كند و چون مرده‏اى بيش نخواهد بود. بنابراين مبارزه با شرك و مقابله با مستكبران و دفاع از حق فطرى انسانى به منزله بازگرداندن حيات انسانى و بازگشت دادن روح به قالب اجتماع و زنده كردن آن است .101 و با همين نگرش است كه همه خير و نيكويى در سايه مبارزه و جنگ و مقابله با مستكبران به

دست مى‏آيد . چنانكه امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل كرده است :

«الخير كله فى السيف و تحت ظل السيف و لا يقيم الناس الا السيف و السيوف مقاليد الجنة و النار.» 102

نيكى همه‏اش در شمشير و زير سايه شمشير است و مردمان را جز شمشير بر پا نمى‏دارد و شمشيرها كليدهاى بهشت و آتشند.

سيره اوصياى آن حضرت نيز همين بود و آنان هرگز در نبرد با مستكبران ترديد نكردند و از مبارزه عقيدتى، سياسى و نظامى با توجه به اوضاع و امكانات دست نكشيدند. هر چند كه صورت مبارزه تغيير يافت اماى اصل آن هرگز تعطيل نشد. آنان همه قائم به امر خدا و هادى به سوى او و صاحب شمشير و وارث شمشير بودند. حكم بن أبى نعيم گويد: در مدينه خدمت امام باقر (ع) رسيدم و عرض كردم من بين ركن و مقام (خانه كعبه) نذر كرده‏ام كه اگر شما را ملاقات كنم، از مدينه بيرون نروم تا زمانى كه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه . حضرت هيچ پاسخى به من نداد من سى روز در مدينه بود، روزى در بين راهى امام به من برخورد و فرمود: اى حكم! تو هنوز اينجايى؟ گفتم: آرى، من نذرى كه كرده‏ام را به شما عرض كردم و شما امر و نهى اى نكرده، پاسخى نفرموديد. امام گفت : فردا صبح زود به منزل من بيا. فردا خدمتش رفتم . فرمود: خواسته‏ات را بپرس.

عرض كردم: من بين ركن و مقام نذر كرده و روزه و صدقه‏اى براى خدا به عهده گرفته‏ام كه اگر شما را ملاقات كردم از مدينه بيرون نروم مگر آنكه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه؟ اگر شما هستى ملازم خدمتت باشم و ياريت كنم و اگر نيستى ، در روى زمين بگردم و در طلب معاش برآيم. امام فرمود: «كلنا قائم بأمرالله» (همه ما قائم به امر خدا هستيم ). عرض كردم : «فأنت المهدىّ؟» (شما مهدى هستى؟) فرمود: «كلنا نهدى الى الله» (همه ما به سوى خدا هدايت مى كنيم ).

عرض كردم : «فأنت صاحب السيف؟» (شما صاحب شمشيرى؟) فرمود: «كلنا صاحب السيف و وارث السيف» (همه ما صاحب شمشير و وارث شمشيريم). عرض كردم : شما هستى كه دشمنان خدا را مى‏كشى و دوستان خدا به وسيله شما عزيز مى‏شوند و دين خدا آشكار مى‏گردد؟ فرمود: اى حكم ! چگونه من او باشم، در صورتى كه من به چهل و پنج سالگى رسيده‏ام و حال آنكه صاحب اين امر از من به دوران شيرخوارگى نزديكتر و هنگام سوارى چالاكتر است . 103

پيشوايان حق و عدل هميشه آماده مبارزه بودند و هرگز با مستكبران حاكم سازشى نكردند و از همين رو همگى به شهادت رسيدند . ابراهيم بن حميد گويد: بر امام كاظم (ع) در خانه‏اى كه در آن نماز مى‏گذاشت وارد شدم، در آن چيزى جز لباسى درشت و شمشيرى آويخته و قرآنى نديدم 104 و پروردگان سيره نبوى و پيروان اوصياى آن حضرت هرگز در مقابله با مستكبران كوتاهى نكردند كه قيامهاى شيعه در طول تاريخ گواه صادق آن است .


پى نوشتها:
1- قرآن، بقره /251.
2- قرآن ، حج /40.
3- ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن ، ج 14، ص 385.
4- قرآن، حديد /25.
5- الميزان فى تفسير القرآن، ج 19، ص 172.
6- قرآن ، بقره /257.
7- «ملا » آن قدرتهاى سياسى هستند كه جلال و جبروتشان چشم پر كن است . چشمها را با رفت و آمد و كبكبه و دبدبه پر مى‏كنند دل به همين ظواهر بسته‏اند و از آنجا كه خود را برتر مى‏دانند پذيرش حق را مايه سبكى خويش مى‏انگارند و پذيراى حق نمى‏شوند.
8- «مترفان» آن قدرتهاى اقتصادى هستند كه اهل خوش گذرانى و تجمل و اسرافند و با تكيه به قدرت اقتصادى خويش همه چيز را قابل خريدارى مى‏دانند و از اين رو به انكار حق دست مى‏زنند.
9- «احبار و رهبان» آن قدرتهاى كاذب مذهبى هستند كه خود را از مردمان برتر مى‏دانند و براى خود كريت قائلند و به جاى آنكه مردم را به خدا بخوانند به خود مى‏خوانند.
10- قرآن، آل عمران /146.
11- قرآن، آل عمران /147 - 148.
12- ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 41.
13- (اى رسول نزديك است كه اگر امت به قرآن ايمان نياورند جان عزيزت را از شدت حزن و تأسف بر آنان هلاك سازى) قرآن، كهف /6.
14- جلوه‏هاى رحمانى ، معاونت فرهنگى هنرى بنياد شهيد اسلام، 1371 ش. صص 34 - 35.
15- قرآن، اعراف /36.
16- قرآن، لقمان /7.
17- قرآن، نحل /22.
18- «كان من الجن» قرآن ، كهف /50.
19- ر.ك: نهج‏البلاغه ، خطبه 192.
20- قرآن، بقره /31.
21- قرآن، بقره /34.
22- قرآن، اعراف /11.
23- قرآن، اعراف /12.
24- قرآن، كهف /50.
25- قرآن، بقره /30.
26- قرآن، حجر /29، ص /72.
27- «قال يا ابليس ما منعك ان لا تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين.» (گفت اى ابليس چه مانع شد تو را از اينكه موجودى را كه به دو دست خود آفريده‏ام سجده نكنى، آيا استكبار كردى يا از بلند رتبگان بودى؟) قرآن، ص /75.
خداوند در تعليل اينكه ابليس و همه فرشتگان بلكه عالم وجود بايد اين موجود را سجده كنند فرمود اين موجود از شرافتى و كرامتى خاص برخوردار است : «خلقت بيدى» معلوم مى‏شود هر چه كرامت و شرافت و فضيلت هست در اين است كه او «مخلوق يدين» است. مگر ديگر موجودات مخلوق‏يدين نيستند؟ اگر مى بودند ديگر اين تعبير «فريد» براى اين موجود «وحيد» نمى‏شد. روشن است كه اين بيان لطيف مختص انسان است . او شايسته چنين توصيفى است . او «جامع‏يدين » است اوست كه مظهر همه اسما و صفات الهى است . اسماى جماليه و جلاليه در انسان مى‏توانند تحقق يابند . موجودات ديگر يا مظهر جلال‏اند يا مظهر جمال وآدم جامع يدين است جامع صفات جمال و جلال حق و اين شرافت و كرامت را جز او براى موجودى نيست . «فما جمع الله لادم بين يديه الا تشرفا.» (پس حق تعالى جمع نكرد در آدم (صفات جمالى و جلاليش را ) كه از آن تعبير به يدين شده است مگر براى تشريف و تكريم آدم). ابوبكر محمد بن على الملقب بمحيى الدين بن عربى، فصوص الحكم، تصحيح ابوالعلاء عفيفى، الطبعة الثانية ، دارالكتاب العربى ، بيروت ، 1400 ق . ص 55.
28- ر.ك: الميزان تفسير القرآن، ج 8، صص 26 - 27.
29- قرآن، ص /71-74.
30- نهج البلاغه ، خطبه 192.
31- قرآن، حشر /23.
32- قرآن، جاثيه /37.
33- كنزالعمال، ج 3، ص 534.
34- ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 17، صص 22 - 23.
35- همان، ج 12، صص 266 - 267.
36- الكافى، ج 8، ص 8.
37- قرآن، اعراف /13.
38- الكافى، ج 2، ص 312.
39- نهج‏البلاغه، خطبه 192.
40- «فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ أحبط عمله الطويل، وجهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف سنة، لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنى الاخرة، عن كبر ساعة واحدة. فمن ذا بعد ابليس يسلم على الله بمثل معصيته؟ كلا، ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشراً بامر أخرج به منها ملكان. ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد. و ما بين الله و بين احد من خلقه هوادة فى اباحة حمى حرمه على العالمين.» نهج‏البلاغه، خطبه 192.
41- « قال : رب فانظرنى الى يوم يبعثون . قال: فانك منالمنظرين . الى يوم الوقت المعلوم.» (گفت : پروردگارا مرا تا روز برانگيخته شدن مهلت ده. فرمود: تو از مهلت داده شدگانى تا روز وقت معلوم). قرآن، حجر /36 - 38، ص /79 - 81.
42- «قال فبعزتك لا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين.» (گفت : به عزت تو سوگند كه همه‏شان را از راه بدر خواهم برد مگر بندگان مخلص تو را ). قرآن، ص /82 - 83.
43- «قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين . قال: هذا صراط علىّ مستقيم . ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين» (گفت : پروردگارا به سبب آنكه مرا گمراه كردى هر چه در زمين است را براى آنها زينت مى‏دهم و مى‏آرايم و همه‏شان را گمراه مى‏كنم جز بندگان مخلص تو را . فرمود: راه به سوى من مستقيم است . بى‏گمان تو بر بندگان من هيچ سلطه‏اى ندارى مگر آن كه خود به سبب گمراهى تو را پيروى كند). قرآن، حجر /39 - 42.
«كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير.» (كه بر او مقرر گشته است كه هر كس او را دوست گيرد بى شك او وى را گمراه كند و سوى عذاب آتش افروخته برد) . قرآن ، حج /4.
44- «فاحذروا عبدالله عدوالله ان يعديكم بدائه و ان يستفزكم بندائه و ان يجلب عليكم بخيله و رجله فلعمرى لقد فوق لكم سهم الوعيد، و اغرق اليكم بالنزع الشديد، و رما كم من مكان قريب، فقال: «رب بما اغويتنى لازينن لهم فى ارض ولا غوينهم اجمعين »، قذفا بغيب بعيد، و رجما بظن غير مصيب، صدقه به ابناء الحمية، و اخوان العصبية و فرسان الكبر و الجاهلية. حتى اذا انقادت له الجامحة منكم، و استحكمت الطماعية منه فيكم ، فنجمت الحال من السرّالخفى الى الامر الجلى، استفحل سلطانه عليكم، و دلف بجنوده نحوكم، فؤقحموكم و لجات الذل و احلوكم و رطات القتل، و اوطوؤكم اثخان الجراحة، طعناً فى عيونكم، و حزا فى حلوقكم ، و دقا لمناخركم، و قصداً لمقاتلكم ، و سوقا بخزائهم القهر الى النار المعدّة لكم . فاصبح اعظم فى دينكم حرجا، و اورى فى دنياكم قدحا، من الذين اصبحتم لهم مناصبين و عليهم متألّبين فاجعلوا عليه حدّ كم وله جَدّكم، فلعمرالله لقد فخر على اصلكم ، و وقع فى حسبكم ، و دفع فى نسبكم ، و اجلب بخيله عليكم، و قصد برجله سبيلكم، يقتنصونكم بكل مكان، و يضربون منكم كل بنان. لا تمتنعون بحيله ، و لاتدفعون بعزيمأ فى حومة ذل ، و حلقة ض
يق، و عرصة موت ، و جولة بلاء فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبية و احقاد، الجاهلية، فانما تلك الحمية تكون فى المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزغاته و نفثاته و اعتمدوا وضع التذلل على روؤسكم ، و القاء التَغَزز تحت اقدامكم، و خلع التكبر من اعناقكم و اتخذوا التواضع مسلحة بينكم و بين عدوكم ابليس و جنوده، فان له من كل امة جنوداً و اعوانا، و رجلاً و فرساناً، ولا تكونوا كالمتكبر على ابن امه من غير ما فضل جعله الله فيه سوى ما الحقت العظمة العظمة بنفسه من عداوة الحسد، و قدحت الحمية فى قلبه من نار الغضب، و نفخ الشيطان فى أنفه من ريح الكبر الذى اعقبه الله به الندامة ، و الزمه آثام القاتلين الى يوم القيامة.» نهج البلاغه، خطبه 192.
45- 48- نهج البلاغه ، خطبه 192.
49- همان، حكمت 454.
50- قرآن، عبس /17-23.
51- ر.ك: محمد تقى شريعتى ، تفسيرنوين، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، ص 54.
52- ر.ك: الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 20، ص 205.
53- تفسير الكشاف ، ج 4، صص 702 - 703.
54- قرآن، عبس /1-16.
55- الميزان فى تفسير القرآن، ج‏20، صص 199 - 200
56- قرآن، شعراء /214-215.
57- قرآن، حجر /88.
58- قرآن، حجر 94.
59- الميزان فى تفسير القرآن ، ج 20، صص 203 - 204.
60- تنبيه الخواطر، ج 2، ص 32.
61- مثنوى معنوى، دفتر اول ، ج 1، ص 94.
62- تنبيه الغافلين ، ج 1، ص 69؛ الكافى، ج 2، ص 310 از امام باقر و امام صادق عليهما السلام: «لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر.»
63- محمد مهدى النراقى، جامع السعادات، تحقيق السيد محمد كلانتر ، الطبعة الثالثة ، منشورات جامعة النجف الدينية، 1383 ق. ج 1، ص 356.
64- قرآن، سبأ /35.
65- نهج البلاغه ، خطبه 192.
66- امالى الطوسى، ج 2، ص 151.
67- همان، ص 152.
68- همان.
69- جامع السعادات ، ج 1، ص 356.
70- همان، ص 357.
71- همان.
72- همان ، صص 357 - 358.
73- الكافى، ج 2، صص 306 - 307.
74- عدة الداعى ، ص 123؛ بحارالانوار ، ج 72، ص 55.
75- الحياة ، (گردانيده فارسى)، احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، چاپ اول ، 1365 ش . ج 2، ص 71.
76- نهج‏البلاغه ، خطبه 147.
77- قرآن، اعراف /59-64.
78- قرآن، شعراء /105- 116.
79- قرآن، اعراف /65 - 72.
80- قرآن، شعراء /123-139.
81- قرآن، اعراف /74.
82- قرآن، شعراء /151.
83- قرآن، اعراف /75-76.
84- قرآن، اعراف /82.
85- قرآن، اعراف /84.
86- قرآن ، اعراف /85.
87- قرآن، شعراء /189.
88- صحيفه نور، ج 5، ص 47.
89- همان، صص 83- 84.
90- سيرة ابن هشام ، ج 4، صص 280-281؛ ابن سعد نيز آن را بيست و هفت غزوه نوشته است . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 5.
91- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 152؛ مروج الذهب ، ج 2، صص 280 - 281.
92- سيرة ابن هشام، ج 4، ص 281.
93- مورج الذهب،ج 2،ص 282؛ ابن سعد تعداد آن را چهل و هفت نوشته است . الطبقات الكبرى، ج 2، ص‏6.
94- قرآن، كافرون /1-6.
95- قرآن، مزمل /10.
96- قرآن، رم /30.
97- قرآن، شورى /13.
98- قرآن، حج /40.
99- قرآن، بقره /251.
100- قرآن، انفال /8.
101- ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، صص 64 - 66.
102- الكافى، ج 5، ص 2؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 122؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 5.
103- الكافى، ج 1، ص 536.
104- قرب الاسناد ، ص 130.

سيره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، ج 2 - ص 321 - 362

Logo
https://old.aviny.com/occasion/ahlebeit/payambar/28safar/86/Sire_Ejtemaei/08.aspx?mode=print