آخرين وداع
نوشتهاند ابا عبد الله در حملات خودش نقطهاى را در ميدان مركز قرار داده بود. مركز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطهاى را امام انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد و از خيام حرم خيلى دور نباشد،به دو منظور.يك منظور اين كه مىدانست كه اينها چقدر نامرد و غير انسانند.اينها همين مقدار حميت ندارند كه لا اقل بگويند كه ما با حسين طرف هستيم،پس متعرض خيمهها نشويم.
مىخواست تا جان در بدن دارد،تا اين رگ گردنش مىجنبد،كسى متعرض خيام حرمش نشود.حمله مىكرد،از جلو او فرار مىكردند،ولى زياد تعقيب نمىكرد،بر مىگشت مبادا خيام حرمش مورد تعرض قرار بگيرد.ديگر اينكه مىخواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است. نقطهاى را مركز قرار داده بود كه صداى حضرت مىرسيد.وقتىكه بر مىگشت،در آن نقطه مىايستاد،فرياد مىكرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم».
وقتى كه اين فرياد حسين بلند مىشد اهل بيتسكونتخاطرى پيدا مىكردند،مىگفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خيمهها بيرون نياييد. اين حرفها را باور نكنيد كه اينها دم به دم بيرون مىدويدند،ابدا!دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خيمهها باشيد،حرف سستى از دهان شما بيرون نيايد كه اجر شما ضايع مىشود.
مطمئن باشيد عاقبتشما خير است،نجات پيدا مىكنيد و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد،به زودى هم عذاب خواهد كرد.اينها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بيرون هم نمىآمدند.
غيرت حسين بن على اجازه نمىداد.غيرت و عفتخود آنها اجازه نمىداد كه بيرون بيايند،بيرون هم نمىآمدند.صداى آقا را كه مىشنيدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم»يك اطمينان خاطرى پيدا مىكردند. چون آقا وداع كرده بودند و يك بار يا دو بار ديگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.
اسبهاى عربى براى ميدان جنگ تربيت مىشدند.اسب حيوان تربيتپذيرى است.اينها وقتى كه صاحبشان كشته مىشد عكس العملهاى خاصى از خودشان نشان مىدادند.
اهل بيت ابا عبد الله در داخل خيمه هستند،همين طور منتظر ببينند كى صداى آقا را مىشنوند يا شايد يك بار ديگر جمال آقا را زيارت مىكنند كه يك وقت صداى همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خيمه.خيال كردند آقا آمدهاند.يك وقت ديدند اين اسب آمده است ولى در حالى كه زين او واژگون است.اينجاست كه اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فرياد واحسينا و وامحمدا را بلند كردند.دور اين اسب را گرفتند. نوحه سرايى طبيعتبشر است.
انسان وقتى مىخواهد درد دل خودش را بگويد به صورت نوحهسرايى مىگويد،آسمان را مخاطب قرار مىدهد،زمين را مخاطب قرار مىدهد،درختى را مخاطب قرار مىدهد،خودش را مخاطب قرار مىدهد،انسان ديگرى را مخاطب قرار مىدهد، حيوانى را مخاطب قرار مىدهد.هر يك از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوى نوحهسرايى را آغاز كردند.
آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن هم نداريد.من كه از دنيا رفتم البته نوحهسرايى كنيد.گريه است،انسان وقتى غصه دارد بايد گريه كند تا عقده دلش خالى شود.اجازه گريه كردن را بعد از اين جريان يافته بودند.در همان حال شروع كردند به گريستن.
نوشتهاند حسين بن على عليه السلام دختركى دارد كه خيلى هم اين دختر را دوست مىداشت،سكينه خاتون كه بعد هم يك زن اديبه عالمهاى شد و زنى بود كه همه علما و ادبا براى او اهميت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خيلى اين طفل را دوست مىداشت.او هم به آقا فوق العاده علاقهمند بود.
نوشتهاند اين بچه به صورت نوحه سرايى جملههايى گفت كه دلهاى همه را كباب كرد.به حالت نوحهسرايى اين اسب را مخاطب قرار داده است،مىگويد:«يا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»اى اسب پدرم،پدر من وقتى كه رفت تشنه بود،آيا پدر من را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟اين در چه وقتبود؟وقتى است كه ديگر ابا عبد الله از روى اسب به روى زمين افتاده است.اين جنگ با يك تير شروع شد و با يك تير خاتمه پيدا كرد.
پيش از ظهر عاشورا كه شد،بعد از آن اتمام حجتهاى امام،عمر سعد كسى بود كه تيرى به كمان كرد و فرستاد به ...
كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 116
نويسنده: شهيد مطهرى
روضه وداع
شجاعت و قوت قلبى كه ابا عبد الله در روز عاشورا از خود نشان داد،همه[شجاعان] را فراموشاند.اين،سخن راويان دشمن است.راوى گفت:«و الله ما رايت مكثورا قط قد قتل اهل بيته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه»به خدا قسم در شگفتبودم كه اين چه دلى بود،چه قوت قلبى بود؟!يك آدمى كه اينچنين دل شكسته باشد كه در جلوى چشمش تمام اصحاب و اهل بيت و فرزندانش را قلم قلم كرده باشند و اينچنين قوى القلب باشد! من كه نظيرى برايش سراغ ندارم.
در روز عاشورا ابا عبد الله نقطهاى را به عنوان مركز انتخاب كرده بود،يعنى وجود مقدس ابا عبد الله ابتدا آنجا مىايستاد و بعد حمله مىكرد.به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواريخ،كسى جرات نكرد تن به تن با ابا عبد الله بجنگد.البته ابتدا چند نفر آمدند،جنگيدند،ولى آمدن همان و از بين رفتن همان.پسر سعد فرياد كرد:چه مىكنيد؟!«ان نفس ابيه بين جنبيه»(يا«ان نفسا ابية بين جنبيه»)اين،پسر على است، روح على در پيكر اوست،شما با چه كسى داريد مىجنگيد؟!با او تن به تن نجنگيد.ديگر جنگ تن به تن تمام شد.
آن وقت جنگى كه از طرف آنها نامردى بود شروع شد،سنگ پرانى،تير اندازى.جمعيتى در حدود سى هزار نفر مىخواهند يك نفر را بكشند.از دور ايستادهاند،تير اندازى مىكنند يا سنگ مىپرانند.همينها وقتى كه ابا عبد الله حمله مىكرد،درست مثل يك گله روباه كه از جلوى شير فرار مىكند،فرار مىكردند.ولى حضرت حمله را خيلى ادامه نمىداد يعنى نمىخواست فاصلهاش با خيام حرمش زياد شود.غيرت حسين اجازه نمىداد كه تا زنده است كسى به اهل بيتش اهانت كند.مقدارى كه حمله مىكرد و آنها را دور مىساخت، بر مىگشت،مىآمد در آن نقطهاى كه آن را مركز قرار داده بود.آن نقطه،نقطهاى بود كه صدا رس به حرم بود،يعنى اهل بيت اگر چه حسين را نمىديدند ولى صدايش را مىشنيدند.
براى اينكه زينبش مطمئن باشد،براى اينكه سكينهاش مطمئن باشد،براى اينكه بچههايش مطمئن باشند كه هنوز جان در بدن حسين هست،وقتى كه مىآمد در آن نقطه مىايستاد،آن زبان خشك در آن دهان خشك به حركت مىآمد و مىگفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم»يعنى اين نيرو از حسين نيست،اين خداست كه به حسين نيرو داده است،هم شعار توحيد مىداد و هم به زينبش خبر مىداد كه زينب جان!هنوز حسين تو زنده است.به خاندانش دستور داده بود كه تا من زنده هستم كسى حق ندارد بيرون بيايد.لذا همه در داخل خيمهها بودند.
ابا عبد الله دو بار براى وداع آمدند.يك بار آمدند،وداع كردند و رفتند.بار دوم به اين ترتيب بود كه ايشان رفتند به طرف شريعه فرات و خودشان را به آن رساندند.در اين هنگام شخصى صدا زد:حسين!تو مىخواهى آب بنوشى؟!ريختند به خيام حرمت.ديگر آب نخورد و برگشت.آمد براى بار دوم با اهل بيتش وداع كرد(ثم ودع اهل بيته ثانيا).چه جملههاى نورانىاى دارد!رو مىكند به آنها كه:اهل بيت من!مطمئن باشيد كه بعد از من شما اسير مىشويد،ولى كوشش كنيد كه در مدت اسارتتان يك وقت كوچكترين تخلفى از وظيفه شرعىتان نكنيد.مبادا كلمهاى به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد.
ولى مطمئن باشيد كه اين،پايان كار دشمن است،اين كار،دشمن را از پا در آورد«و اعلموا ان الله منجيكم»بدانيد كه خدا شما را نجات مىدهد و از ذلتحفظ مىكند.اين خيلى حرف است:اهل بيت من!شما اسير خواهيد شد ولى حقير و ذليل نخواهيد شد،اسارت شما هم اسارت عزت است.به همين جهتبود كه وقتى در كوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان مىدادند،زينب نمىگذاشت قبول كنند.اسير بودند ولى هرگز حاضر نشدند خوارى را تحمل كنند.شير را هم در زنجير مىكنند ولى شير در زنجير هم كه باشد شير است،روباه آزاد هم كه باشد روباه است.
بار دوم كه امام آمد،اهل بيتخوشحال شدند،دوباره با ابا عبد الله خداحافظى كردند.باز به امر ابا عبد الله از خيمهها بيرون نيامدند.
بعد از مدتى يكدفعه باز صداى شيهه اسب ابا عبد الله را شنيدند،خيال كردند حسين براى بار سوم آمده است تا با اهل بيتش خدا حافظى كند(گريه استاد)ولى وقتى بيرون آمدند اسب بى صاحب ابا عبد الله را ديدند(گريه شديد استاد).دور اسب ابا عبد الله را گرفتند.هر كدام سخنى با اين اسب مىگويد.طفل عزيز ابا عبد الله مىگويد:اى اسب! «هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»من از تو يك سؤال مىكنم:پدرم كه مىرفت،با لب تشنه رفت(گريه استاد)،من مىخواهم بدانم كه آيا پدرم را با لب تشنه شهيد كردند يا در دم آخر به او يك جرعه آب دادند؟(گريه استاد).
اينجاست كه يك منظره ديگرى رخ مىدهد كه قلب مقدس امام زمان را آتش مىزند:«و اسرع فرسك شاردا محمحما باكيا، فلما راين النساء جوادك مخزيا و ابصرن سرجك ملويا خرجن من الخدور ناشرات الشعور على الخدور لاطمات» (1) روضه امام زمان است،مىگويد:جد بزرگوار!اهل بيت تو به امر تو از خانه بيرون نيامدند اما وقتى كه اسب بى صاحبت را ديدند موها را پريشان كردند،همه به طرف قتلگاه تو آمدند(گريه استاد).
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم،و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.
نسالك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...اللهم ارزقنا توفيق الطاعة و بعد المعصية و صدق النية و عرفان الحرمة و اكرمنا بالهدى و الاستقامة و سدد السنتنا بالصواب و الحكمة و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة.
خدايا!ما را حسينى واقعى قرار بده،ما را آشنا به روح نهضتحسينى قرار بده،پرتوى از آن روح مقدس بر دلهاى همه ما بتابان،ما را به روح حسينى زنده بگردان.
خدايا!انوار معرفتخودت را بر قلبهاى ما بتابان،دلهاى ما را محل محبتخود قرار بده.
خدايا!ما را از افراد واقعى پيغمبر خودت قرار بده،دست ما را از دامان ولاى واقعى على مرتضى و اولاد طاهرينش كوتاه مفرما،قلب مقدس امام زمان را از همه ما راضى بگردان.
و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان.
پىنوشت:
1) بحار الانوار،ج 101/ص 204.
كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 191
نويسنده: شهيد مطهرى
آخرين لحظات
پس از آنكه حضرت عباس عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام غريب و بى ياور شد، و ديگر هيچكس را نيافت كه از او يارى كند، صداى گريه و ندبه بانوان حرم و كودكان را مىشنيد، در اين هنگام فرياد زد:«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ ... هل من مغيثيرجو الله فى اغاثتنا؟».
سپس بانوان حرم و كودكان وداع كرد و آنها را به سكوت و صبر دعوت نمود، آنگاه فرمود:
«اخية! ائتينى يثوب عتيق لايرغب فيه احد، اجعله تحت ثيابى لئلا اجرد بعد قتلى».
شلوار كوچكى برايش آوردند، فرمود: نه، اين جامه كسى است كه ذلت و خوارى دامنگيرش شده باشد، سپس جامه كهنه ديگرى را گرفت و پاره پاره كرد و زير جامههايش پوشيد ... سپس پارچه ديگرى طلبيد و آن را پاره پاره كرد و پوشيد به اين منظور كه به غارت نبرند. (1)
در اين وداع بود كه فرمود:
«ناولونى عليا ابنى الطفل حتى اودعه».
على اصغر (يا عبدالله شيرخوار) را به او دادند آنحضرت خواست با او وداع كند كه تير از جانب دشمن آمد و به گلوى او اصابت كرد و او را شهيد نمود.
هنگامى كه امام حسين عليه السلام تنها ماند و به هر سو نگاه كرد، براى خود يار و ياورى نديد، صدا زد:
«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ...»
اين سخن آنچنان جگر سوز بود، كه وقتى بانوان حرم، آن را شنيدند، صداى گريه آنها بلند شد، در اين هنگام امام سجاد عليه السلام كه سخت بيمار و در بستر بود برخاست و با زحمت از خيمهاش بيرون آمد، بقدرى ناتوان بود كه مىتوانستشمشير خود را حمل كند.
ام كلثوم عليها السلام فرياد زد: به خيمه برگرد.
امام سجاد عليه السلام فرمود:«اى عمه، مرا رها كن تا در ركاب پسر رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم با دشمن بجنگم».
امام حسين عليه السلام متوجه شد و فرياد زد: «اى ام كلثوم، او را نگهدار، تا زمين از نسل آل محمد صلى الله عليه و اله و سلم خالى نگردد».
فاضل در بندى در اسرار الشهاده مىنويسد: امام حسين عليه السلام مانند باز شكارى به طرف امام سجاد عليه السلام آمد و او را به خيمهاش برد، و به او فرمود: «پسرم مىخواهى چه كنى؟».
امام سجاد عليه السلام عرض كرد: «پدر جان، نداى تو رگهاى قلبم را بريد، و آرامش را از من ربود، خواستم به ميدان آيم و جانم را فدايت كنم».
امام حسين عليه السلام فرمود: پسرم! تو بيمار هستى و جهاد بر تو واجب و روا نيست، تو حجت و امام بر شيعيان من هستى، تو پدر امامان و سرپرستيتيمان و بيوه زنان هستى، تو بايد آنها را به مدينه برسانى، و نبايد هرگز زمين از حجت و امام از نسل من خالى بماند ...
امام سجاد عليه السلام عرض كرد: «پدر جان آيا من نگاه كنم و تو كشته شوى كاش زنده نبودم، و جانم نثار تو مىشد ...».
سپس امام حسين عليه السلام با امام سجاد عليه السلام وداع كرد، او را در آغوش گرفت و گردن به گردن او گذاشت و گريه سختى كرد و به اين ترتيب با او خداحافظى نمود. (2)
سپس فرمود: پسرم به شيعيان من سلام برسان، و به آنها بگو كه پدرم غريبانه كشته شد براى مصيبت او ناله كنيد، و او به شهادت رسيد و براى او گريه كنيد».
«يا ولدى بلغ شيعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غريبا فاندبوه ومضى شهيدا بابكوه». (3)
امام حسين عليه السلام نگاهى به قتلگاه كرد ديد پيكر بخون طپيده 72 نفر از اصحاب و هيجده نفز از اهلبيتش به زمين افتاده و به شهادت رسيدهاند، تصميم قاطع گرفت تا به جنگ با دشمن برود، در اين هنگام صدا زد:
«يا سكينه يا فاطمه! يا زينب و يا ام كلثوم عليكن منى السلام فهذا آخر الاجتماع و قد قرب منكن الافتجاع».
امام در اين حال مىگريست، زينب عليها السلام عرض كرد: خدا چشمت را نگرياند چرا گريه مىكنى؟ امام فرمود:
«كيف لا ابكى و عما قليل تساقون بين العدى».
بانوان حرم با شنيدن سخن امام، صدا به گريه بلند كردند و فرياد زدند:
«الوداع الوداع، الفراق الفراق».
در اين هنگام سكينه نزد پدر آمد و صدا زد:
«يا ابتاه ء استسلمت للموت فالى من اتكل».
امام حسين عليه السلام به او فرمود: «اى نور چشم من چگونه كسى كه يار و ياور ندارد، تسليم مرگ نشود، ولى بدان كه رحمت و يارى خدا در دنيا و آخرت از شما جدا نگردد، دخترم برقضاى الهى صبر كن و شكايت نكن، دنيا محل گذر است ولى آخرت خانه هميشگى است».
سكينه گفت: ما را به حرم جدمان (مدينه) بازگردان.
امام فرمود:
«لو ترك القطا لغفا و نام».
سكينه گريه كرد، امام حسين عليه السلام سكينهاش را به سينهاش چسبانيد و اشك چشمهاى او را پاك كرد و اين اشعار را خواند:
سيطول بعدى يا سكينه فاعلمى منك البكاء اذ الحمام دهانى لا تحرقى قلبى بدمعك حسره مادام منى الروح فسى جثمانى فاذا قتلت فانت اولى بالذى تاتينه يا خيره النسوان
امام حسين عليه السلام بانوان را دلدارى داد و امر به صبر نمود و فرمود: خداوند شما را از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نيكو گرداند، و دشمنان شما را به انواع عذاب مبتلا خواهد كرد، و در عوض اين مصائبى كه به شما رسيده خداوند چندين برابر از مواهب خود را به شما عنايت مىفرمايد، به زبان چيزى نگوئيد كه موجب كاهش مقام ارجمند شما گردد ... زينب گريه مىكرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى، وقت گريه طولانى است.
همين كه خواست به عزم ميدان، از خيمه بيرون آمد، زينب عليها السلام دامن امام را گرفت و صدا زد:
«مهلا يا اخى، توقف حتى اتزود منك و اودعك وداع مفارق لا تلاقى بعده».
فمهلا اخى قبل الممات هنيئه لتبرد منى لوعه و غليل
حضرت زينب عليها السلام از برادر دل نمىكند، به دست و پاى برادر افتاد و بوسيد، ساير بانوان حرم، آنحضرت را محاصره كرده و دست و پاى او را مىبوسيدند و گريه مىكردند، امام آنها را آرام كرد و به خيمه برگردانيد، سپس خواهرش را به تنهائى طلبيد و او را دلدارى داد.
«و امر يده على صدرها و سكنها من الجزع».
امام به او فرمود: افرادى كه صبر مىكنند، پاداش بسيار در پيشگاه خدا دارند، صبر كن تا به پاداشهاى الهى برسى ...
بعضى نقل كردهاند: چون امام حسين عليه السلام چند قدمى از خيمهها دور شد، حضرت زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد و صدا زد: «برادرم لحظهاى درنگ كن تا وصيت مادرم فاطمه عليها السلام را نسبت به تو بجا آورم».
امام توقف كرد و فرمود: آن وصيت چيست؟
زينب عليها السلام عرض كرد: مادرم به من وصيت فرمود، هنگامى كه نور چشمم حسين عليه السلام را روانه ميدان براى جنگ با دشمن كردى، عوض من گلوى او را ببوس، آنگاه زينب عليها السلام گلوى برادرش را بوسيد و به خيمه بازگشت. (4)
امام چند قدم ديگر به سوى ميدان برداشت، ناگاه صداى ضعيفى از پشتسر شنيد كه كسى مىگويد: اى پدر اندكى تامل كن، به تو حاجتى دارم.
امام به عقب نگاه كرد ديد سكينه با سرعت مىآيد، عنان اسب را كشيد و توقف كرد، سكينه به سر رسيد و ركاب امام را گرفت و عرض كرد: حاجتم اين است كه از اسب فرود آئى و مرا در كنار خود بگيرى و مرا مانند يتيمان نوازش كنى.
امام پياده شد و روى خاك نشست و سكينهاش را كنار خود گرفت و دست نوازش بر سر او كشيد و اشكهايش را پاك كرد، و او را دلدارى داد و به خيمه باز گردانيد. (5)
هنگامى كه امام حسين عليه السلام مشغول و وداع بود و سكينه و ساير بانوان حرم را دلدارى داده و امر به صبر مىنمود، عمر سعد خطاب به سپاه خود فرياد زد: «واى بر شما تا حسين عليه السلام مشغول وداع است از هر سو به او حمله كنيد، سوگند به خدا اگر او از وداع فارغ شود، جانب راست و چپ شما را با حملات خود در هم مىنوردد»،سپاه به امام حمله كردند و آنحضرت را در كنار خيمه هدف تيرهاى خود قرار دادند، بطورى كه تيرها بين طنابهاى خيمهها مىافتاد و بعضى از تيرها به بانوان اصابت كرده و لباس آنها را دريد و سوراخ نمود، بانوان وحشت زده داخل خيمه شدند، و به امام نگاه مىكردند ببينند چه مىكند؟ ديدند مانند شير خشمگين به دشمن حمله كرد و به هركه نزديك شد او را به خاك هلاكت انداخت از هر سو به سوى او تيرى آمد و آنحضرت سينه و گلويش را سپر تيرهاى دشمن قرار داده بود، سپس به مركز خود بازگشت و مكرر مىگفت:
«لا حول و لا قوه الا بالله». (6)
مطلب جانسوز ديگر اينكه: هنگامى كه امام پس از وداع خواستسوار بر اسب شود، بانوان و كودكان شيون مىكردند و از هر سو دامن او را گرفتند،«فنادى احبسيهن يا زينب».
گرچه حوادث تلخ و جانسوز و غمبار باعث مىشد كه امام حسين عليه السلام بى اختيار گريه مىكرد و گاهى بسيار شديد و بلند مىگريست،ولى گريه او جنبههاى عاطفى و تنفر از دشمن داشت، نه اينكه آميخته با ذلت باشد، روحيه آنحضرت هميشه نيرومند و قوى بود و گفتار او در برابر دشمن، و حملههاى شديد او و تسليم نشدن او تا آخرين نفس و آخرين قطره خون، دليل روشنى بر صلابت و شجاعت بىنظير آنحضرت است، به عنوان نمونه:
1 - آن بزرگوار صبح عاشورا پس از نماز صبح رو به اصحاب خود كرد و پس از حمد و ثنا فرمود:
«ان الله سبحانه و تعالى قد اذن فى قتلكم فى هذا اليوم فعليكم بالصبر و القتال».
2 - هنگامى كه امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا در تنگناى سخت قرار گرفتند و محاصره دشمن لحظه به لحظه تنگتر مىشد، آنحضرت و جمعى از يارانش آنچنان آرام و بردبار بودند كه لحظه به لحظه چهرههايشان درخشندهتر و اعضايشان قوىتر مىگشت، ولى عدهاى نيز بودند كه رنگ پريده و لرزه بر اندام شدند. بعضى از ياران آنحضرت كه رنگ باخته بودند به بعضى ديگر گفتند: به امام حسين عليه السلام بنگريد كه چهرهاش بيانگر آنست كه هيچگونه باكى از مرگ ندارد.
امام حسين عليه السلام فرمود:
«صبرا بنى الكرام فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البؤس و الضراء الى الجنان الواسعه، و النعيم الدائمه فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر و ما لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الى سجن و عذاب، ان ابى حدثنى عن رسول الله: ان الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر.
والموت جسر هؤلاء الى جنانهم، وجسر هؤلاء الى جحيمهم، ما كذبت و لا كذبت».
امام حسين عليه السلام در روز عاشورا (در يكى از مراحل) برابر سپاه دشمن آمد و بر شمشير خود تكيه داد و با صداى بلند فرمود:
«انشدكم الله هل تعرفوننى».
سپاه پاسخ دادند: «آرى تو فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم هستى».
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد على بن ابيطالب عليه السلام پدر من است؟
سپاه: آرى مىدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد خديجه دختر خويلد نخستين زنى كه به اسلام گرويد مادر بزرگ من است؟
سپاه: آرى مىدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد جعفر كه در بهشت پرواز مىكند عموى من است؟
سپاه: آرى ميدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد شمشير كه به كمر بستهام، شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم است؟
سپاه: آرى مىدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد اين عمامه را كه بر سرم بستهام، عمامه رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم است؟
سپاه: آرى مىدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد پدرم على عليه السلام از ميان مسلمين اولين فردى بود كه اسلام را پذيرفت، و در علم از همه عالمتر و در صبر و شكيبائى از همه بردبارتر بود، و او ولى و رهبر هر مرد و زن مىباشد؟
سپاه: آرى مىدانيم.
امام:
فبم تستحلون دمى ...
سپاه: قد علمنا ذلك كله، و نحن غير تاركيك حتى تذوق الموت عطشا.
در عبارت ديگر آمده: امام حسين عليه السلام خطاب به سپاه دشمن كرده فرمود:
اى مردم! آگاه باشيد كه دنيا، سراى فانى است و صاحبانش را از حالى به حال ديگر دگرگون مىسازد. اى گروه مردم! شما قوانين اسلام را مىشناسيد و قرآن را خواندهايد و مىدانيد كه محمد صلى الله عليه و اله و سلم رسول خداى حسابگر است: در عين حال اكنون ظالمانه براى كشتن فرزند رسولخدا بپا خاستهايد.
«معاشر الناس، اما ترون الى ماء الفرات تلوح كانه بطون الحيات، يشربه اليهود و النصارى و الكلاب و الخنازير و آل الرسول صلى الله عليه و اله وسلم يموتون عطشا».
بعضى نقل كردهاند، امام حسين عليه السلام عمر سعد را خواست و به او سه پيشنهاد كرد كه يك نوع اتمام حجت بود:
1 - دست از من و اهل بيتم بردار تا به مدينه جدم برگرديم.
2 - اسقنى شربه من الماء لقد نشفت كبدى من الظماء.
3 - اگر دو پيشنهاد قبلى عملى نيست، من يك نفر هستم، بنابراين يك يك از افراد را به جنگ من بفرست.
عمر سعد گفت: اما بازگشت به مدينه و نوشيدن آب، به هيچوجه امكان پذير نيست، ولى پيشنهاد سوم، خواسته مرد كريم است و پذيرفته مىشود.
به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به ميدان تاختند، امام حسين عليه السلام تن به تن با آنها جنگيد، ولى همه آنها در برابر شمشير آتشبار امام به خاك هلاكت افتادند، عمر سعد دريافت كه در نبرد تن به تن احدى در برابر امام حسين عليه السلام باقى نمىماند، از اين رو نقض عهد كرد و فرمان حمله دستجمعى را صادر نمود. (7)
از هر سو به امام حمله كردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد كه آنها همانند ملخ پراكنده فرار مىكردند.
مسعودى در اثباه الوصيه مىنويسد: امام حسين عليه السلام آنچنان جنگيد كه به روايتى هزار و هشتصد مرد جنگى دشمن را كشت، و بنقل ديگر غير از مجروهان هزار و نهصد و پنجاه نفر را كشت.
عمر سعد بر قوم خود فرياد برآورد و گفت: واى بر شما آيا مىدانيد با چه كسى مىجنگيد اين پسر انزع بطين (يعنى على عليه السلام كه در دو جانب پيشانى، مو نداشت و ايمان و علم سراسر وجودش را فراگرفته بود) و كشنده عرب است.
(8)
آنحضرت همچنان مىجنگيد، و بر اثر شدت تشنگى آب طلب مىكرد ولى كسى پاسخ نمىداد، آنقدر تير به بدنش رسيده بود كه گفتهاند:
«حتى صار كالقنفذ».
شمر با جماعتى آمدند و بين او و خيمهاش قرار گرفتند، به طورى كه به خيمه نزديك شدند.
امام فرياد زد:
«ويلكم يا شيعه آل سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا احرارا فى دنيا كم ...»
شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه! چه مىگوئى؟
امام فرمود: مىگويم من با شما مىجنگم شما با من، زنها تقصيرى ندارند، از گمراهان و متجاوزين خود جلوگيرى كنيد و تا زندهام متعرض حرم من نشويد.
شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.
آنگاه شمر به سپاه خود خطاب كرد و فرياد زد: همه متوجه حسين عليه السلام شويد و كار او را تمام كنيد.
سپاه دشمن به امام حمله كردند، آنحضرت هچنان مىجنگيد تا اينكه بدنش پر از زخم سرانجام ظالمى بنام «صالح بن وهب» پيش آمد آنچنان بر ناحيه ران آنحضرت ضربت زد، كه آن مظلوم از پشت اسب به زمين افتاد، طرف راست صورتش به زمين برخورد كرد، سپس در همين حال برخاست و به جنگ ادامه داد.
در لحظات آخر عمر امام حسين عليه السلام زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد، در حالى كه فرياد مىزد:
«وا محمداه! وا ابتاه! وا علياه! وا جعفراه».
سپس گفت:
«ليت السماء اطبقت على الارض، وليت الجبال تد كدكت على السهل».
آنگاه به سوى امام حسين عليه السلام نزديك شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتى نزديك شد، و امام در حال جان كندن بود، زينب عليها السلام صدا زد: اى عمر! آيا اين ابا عبدالله، كشته مىشود و تو مىنگرى؟ (9)
اين سخن از زينب عليها السلام بقدرى جانسوز بود كه عمر سعد آنچنان گريه كرد به طورى كه ريشش از اشك چشمش تر شد، اما در عين حال، وصرف وجهه عنها ولم يجبها بشيىء.
زينب عليها السلام صدا زد:
ويلكم اما فيكم مسلم؟
امام حسين عليه السلام از زمين برخاست و مانند شير شرزه شجاعت بر دشمن حمله كرد و فرمود: «آيا شما بر قتل من اجتماع كردهايد، سوگند به خدا بعد از من بندهاى از بندگان خدا را نخواهيد كشت، خداوند به خاطر كشتن من بر شما غضب مىكند ... سوگند به خدا هرگاه مرا كشتيد خداوند خودتان را بجان خودتان مىافكند و خون همديگر را مىريزيد، سرانجام دستخوش عذاب سخت الهى خواهيد شد».
همچنان با دشمن جنگيد تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد آمد.
امام كنار آمد تا اندكى استراحت كند، در كنار ايستاده بود ناگاه سنگى از جانب دشمن آمد و به پيشانى آنحضرت خورد و خون جارى شد، دامنش را بلند كرد تا خون پيشانى را پاك كند، در اين هنگام تيرى سه شعبه زهر آلود آمد و بر سينه (يا شكم) آنحضرت اصابت كرد، فرمود:
بسم الله و بالله و على مله رسول الله.
سپس سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا تو مىدانى مردى را مىكشند كه در روى زمين پسر پيغمبرى غير او نيست».
آنگاه آن تير را گرفت و از پشت بيرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جارى شد. (10
در اين هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ كشيد و مدت طولانى از اين جريان گذشت، و كسى جرئت نمىكرد آخرين ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا ملاقات كند).
شمر بر سپاه خود فرياد زد:
ويحكم ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثكلتكم امهاتكم.
در اين وقت، دشمنان بىرحم، از هر سو به آن امام غريب، حمله كردند، يكى به شانه چپش ضربت زد، ديگرى بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پيش آمد و چنان نيزهاش را بر گودى گلوى آنحضرت فرو برد و سپس نيزه را بيرون آورد و بر استخوانهاى سينهاش كوبيد و تير بر حلقوم او وارد ساخت، كه آنحضرت بر روى خاك زمين افتاد، پس از لحظهاى برخاست و نشست و تير را از گلوى خود بيرون كشيد، سر محاسنش را با خون بدنش رنگين نمود و مىفرمود:
هكذا القى الله مخضبا بدمى مغصوبا على حقى.
هلال بن نافع (كه از سربازان دشمن بود) مىگويد: نگاه به قتلگاه كردم ديدم حسين عليه السلام به خود مىپيچد و در حال جان دادن است، درخشندگى چهره، و زيبائى قامت او مرا از فكر در مورد كشتن او بازداشت و من هرگز كشته آغشته به خونى را چنين نديدهام.
در اين حال فرمود: شربت آبى به من برسانيد.
ظالمى گفت: آب نچشى تا از آب سوزان دوزخ بياشامى، حضرت فرمود: آيا من آب سوزان جهنم را مىآشامم؟، نه هرگز، بلكه من بر جدم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم وارد مىشوم و در محضر او از آب گواراى بهشتى مىآشامم، و از ظلم و ستم شما به آنحضرت شكايت مىكنم.
گفتار امام، در دل آن سنگدلان اثر نكرد، گويا ذرهاى رحم در دل هيچكدام از آنها نبود.
عمر سعد به شخصى كه در جانب راستش بود گفت: برو حسين را راحت كن.
و به نقلى سنان بن انس به خولى گفت: برو سر از بدن حسين عليه السلام جدا كن، خولى به اين قصد به سوى حسين عليه السلام رفت ولى لرزه بر اندام شد و بازگشت، سنان يا شمر به او گفت: «خدا بازويت را از هم جدا كند چرا لرزه بر اندام شدهاى؟».
سرانجام سنان و به نقلى شمر، سر از بدن شريف آنحضرت جدا نمود، و مىگفت: «با اينكه مىدانم: تو آقا و پيشوا و فرزند رسولخدا، و بهترين انسانها از جهت پدر و مادر هستى، در عين حال سرت را جدا مىكنم».
سپس سر بريده را به خولى داد تا او آن را نزد عمر سعد ببرد.
كنيزى از اهلبيت عليه السلام نزديك قتلگاه آمد، مردى به او گفت: «اى كنيز خدا آقاى تو كشته شد».
آن كنيز با شيون و گريه به سوى خيمه بازگشت و فرياد مىزد: حسين را كشتند، حسين را شهيد كردند وقتى كه بانوان حرم، صداى او را شنيدند، صدا به گريه بلند كردند. (11)
در نقل ديگر در مورد شهادت امام حسين عليه السلام آمده: عمر سعد فرياد زد، به سوى حسين عليه السلام برويد و او را راحت كنيد.
شمر به سوى آنحضرت شتافت و با كمال گستاخى روى سينه آنحضرت نشست و محاسن آنحضرت را به دست گرفت، با شمشير خود با دوازده ضربه سر از بدن آن بزرگوار جدا نمود. (12)
در آن لحظات آخر شهادت، امام حسين عليه السلام به شمر رو كرد و فرمود:
«اذا كان لابد من قتلى فاسقنى شربه من الماء.»
شمر گفت: اى پسر ابو تراب، آيا تو گمان نمىكنى كه پدرت ساقى حوض كوثر است و از آب كوثر به دوستانش مىدهد، صبر كن تا به دست او سيراب گردى».
و در نقل ديگر آمده گفت:
«والله لا ذقت قطره واحده من الماء حتى تذوق الموت غصه بعد غصه».
روز عاشورا هنگامى كه ظهر شد، ابو ثمامه صيداوى يكى از ياران امام حسين عليه السلام به خورشيد نگاه كرد و دريافت كه ظهر شده، به امام عرض كرد: دوست دارم قبل از آنكه در ركاب تو فدا گردم اين نماز را كه وقتش رسيده نيز با تو بخوانم..
امام حسين عليه السلام به آسمان نگريست، و به او فرمود: خداوند تو را از نماز گزاران قرار دهد كه مرا به ياد نماز انداختى، آرى وقت نماز رسيده است، از دشمن بخواهيد مهلت دهد تا ما نماز را بخوانيم.
از دشمن مهلتخواستند، حصين بن نمير گفت: نماز شما قبول نمىشود.
حبيب بن مظاهر پاسخ داد: اى مستشراب، آيا از شما قبول مىشود و از فرزند پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم قبول نمىشود ...
امام حسين عليه السلام با جمعى از اصحاب نماز ظهر را با عنوان نماز خوف خواند، زهير بن قين و سعيد بن عبدالله (به عنوان سپر آنحضرت (در جلو او ايستادند، آنقدر تير به بدن سعيد اصابت كرد، كه به زمين افتاد، سعيد بعد از نماز به امام عرض كرد: آيا من به عهد خود وفا كردم، امام فرمود:
نعم انت امامى فى الجنه.
سعيد به شهادت رسيد، شمردند سيزده تير به بدنش اصابت نموده بود. (13)
هر نمازى تعقيبى دارد، تعقيب اين نماز آن هنگام بود كه امام حسين عليه السلام غوطهور در خون او پشت اسب به زمين قرار گرفت و با خدا مناجات مىكرد، از جمله مىگفت:
«صبرا على قضائك يارب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين، ما لى رب سواك، ولا معبود غيرك، صبرا على حكمك، يا غياث من لا غياث له،يا دائما لا نفاد له، يا محيى الموتى، يا قائما على كل نفس بما كسبت احكم بينى و بينكم و انتخير الحاكمين». (14)
تركت الخلق طرا فى هواكا و ايتمت العيال لكى اراكا ولو قطعتنى فى الحب اربا لما حن الفؤاد الى سواكا
وقايع جانسوز در جريان شهادت امام حسين عليه السلام بسيار است ما در اينجا به ذكر چند نمونه اكتفا مىكنيم:
1 - وقتى كه امام حسين عليه السلام به مرحلهاى رسيد كه ديگر نتوانست جنگ كند، در جاى خود ايستاد، هر كس از دشمن كه جلو مىآمد باز مىگشت و نمىخواستخدا را ملاقات كند در حالى كه دستش به خون حسين عليه السلام رنگين باشد، در اين هنگام مردى كندى بنام «مالك بن يسر»به جلو آمد، نخست به آنحضرت ناسزا گفت، سپس با شمشير بر سر نازنينش زد، كه كلاه حضرت را بريد و شمشير بر سر خورد، و كلاه پر از خون شد، امام پارچهاى طلبيد و با آن زخم سر را بست و كلاهى خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست. (15)
من ينتدب للحسين فيوطىء الخيل ظهره و صدره. (16)
ده نفر داوطلب شدند (كه نام هر ده نفر در مقاتل ذكر شده).
آن ده نفر سوار بر اسبهاى خود شدند و بر بدن حسين عليه السلام تاختند، به گونهاى كه استخوانهاى سينه و پشت آنحضرت را درهم شكستند.
سپس اين ده نفر نزد ابن زياد آمدند، اسيد بن مالك، يكى از آنها گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعسوب شديد الاسر
ابن زياد گفت: شما كيستيد؟
گفتند: ما سوار بر اسب شديم و بر پشتحسين عليه السلام تاختيم،حتى طحنا حناجر صدره.
ابن زياد دستور داد تا جايزه اندكى به آنها داده شد، ابو عمر زاهد گفت: ما حال آن ده نفر را بررسى كرديم، همگى زنا زاده بودند و مختار آنها را بازداشت نمود و دستها و پاهايشان را ميخكوب كرد و اسب بر پشت آنها تاخت تا مردند. (17)
3 - وقتى كه روز عاشورا امام حسين عليه السلام خود را به آب فرات رسانيد و خواست آب بياشامد، حصيد بن نمير (يكى از سر كردگان دشمن) آنحضرت را هدف تير قرار داد، تير به حلقوم امام اصابت كرد، آنحضرت تير را بيرون كشيد، و دستش را زير خون گرفت و خون را به آسمان مىپاشيد، و به حصين فرمود: «خدا ترا سيرابت نكند» بعد دشمن حيله كرد، و امام براى حفظ خيمه با سرعت به سوى خيمه بازگشت.
در اين هنگام بانوان حرم و كودكان تشنه كام به گمان اينكه امام آب آورده به سوى حسين عليه السلام شتافتند، ديدند صورت و سينه و دستهاى حسين عليه السلام به خونش رنگين است، صدا به گريه بلند كردند و دست بر صورت مىزدند.
طفلى هنگام رفتن امام به صوى فرات عرض كرده بود: پدر جان تشنهام، امام به او فرموده بود: صبر كن بروم براى تو آب بياورم، وقتى امام برگشت، آن طفل تشنه كام نزد پدر آمد و گفت: گويا آب آوردهاى؟ امام گريه كرد و اين شعر را خواند:
«شيعتى مهما شربتم ماء عذب فاذكرونى ...» سپس پارچهاى طلبيد و بر زخم گلو نهاد و بار ديگر با اهلبيت عليهم السلام وداع نمود و به سوى قوم رفت و كوشش فراوان كرد خود را به آب فرات برساند، سر راه او را گرفتند و ممانعت نمودند. (18)
4 - امام باقر فرمود: امام حسين عليه السلام را به گونهاى كشتند كه پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم از كشتن حيوانات درنده به آن نحو، نهى فرموده است،لقد قتل بالسيف و السنان و بالحجاره و بالخشب و بالعصا.
و لقد اوطئوه الخيل بعد ذلك.
هنگامى كه امام حسين عليه السلام از پشت اسب به زمين قرار گرفت، اسب آنحضرت كه ذوالجناح نام داشت، اطراف او مىگشت و از آن مظلوم عليه السلام دفاع مىكرد، و شيهه مىكشيد و همهمه مىكرد.
عمر سعد فرياد زد: آن اسب را بگيريد و نزد من بياوريد زيرا از بهترين اسبهاى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم است، جمعى آن اسب را احاطه كردند تا بگيرند ولى با پاهاى خود آنها را از خود دور مىكرد و در اين درگيرى تعدادى از دشمن را كشت.
عمر سعد فرياد زد: رهايش كنيد تا ببينيم او چه كار مىكند؟ وقتى كه اسب احساس امنيت نمود، كنار بدن پاره پاره امام حسين عليه السلام آمد كاكل خود را با خون امام حسين عليه السلام رنگين نمود، بدن عزيز امام حسين عليه السلام را استشمام مىكرد، و با صداى بلند شيهه مىكشيد.
امام باقر عليه السلام فرمود: او در شيهه خود مىگفت:
الظليمه الظليمه من امه قتلت بنت نبيها.
آنگاه به سوى خيمهها رو كرد در حالى كه بلند شيهه مىكشيد، به طورى كه صداى او همه فضاى بيابان را پركرده بود (وقد ملا البيداء صهيلا).
حضرت زينب عليها السلام شيهه اسب را شنيد، به خواهرش ام كلثوم رو كرد و گفت: «اين اسب برادرم حسين عليه السلام است كه به طرف خيمه مىآيد، شايد همراه آن آب باشد» ام كلثوم سراسيمه از خيمه بيرون آمد، ناگاه به اسب نگاه كرد ديد اسب آمده ولى صاحبش نيامده است، فرياد زد:
قتل والله الحسين.
زينب عليها السلام سخن خواهرش را شنيد، صدا به گريه بلند كرد، و مرثيه سرائى نمود و اشك مىريخت. (19)
و در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام (خطاب به امام حسين) آمده:
و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النساء جوادك مخزيا، و نظرن سرجك عليه ملويا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، لاطمات الخدود، سافرات الوجوه و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات، و الى مصرعك مبادرات و الشمر جالس على صدرك، مولع سيفه على نحرك ...
به نقل ديگر:وقتى كه صداى ذوالجناح به اهل خيام رسيد، زينب عليها السلام به سكينه گفت: سكينه جانم پدرت با آب آمد، به سوى او برو و از آب بياشام.
سكينه از خيمه بيرون آمد، وقتى كه سكينه منظره ذوالجناح را ديد صداى گريه و ندبهاش بلند شد، صدا زد:
وا محمداه، وا غريباه، وا حسينا! وا جداه، وا فاطمتاه و ...
اى اسب، پدرم چه شد، شافع قيامت را كجا گذاشتى؟ روشنى چشم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم كجاست؟ اشعارى خطاب به اسب خواند او جمله گفت:
اميمون! اشفيت العدى من ولينا و القيته بين الاعادى مجدلا اميمون! ارجع لا تطيل خطابنا فان عدت ترجوا عندنا و تؤملاه
در كتاب مصائب المعصومين آمده: هنگامى كه ذوالجناح به سوى خيمهها آمد و بانوان حرم ناله كنان و سيلى به صورت زنان از خيمه بيرون آمدند، هر كدام با اسب سخنى مىگفتند:
يكى گفت: اى اسب چرا حسين عليه السلام را بردى و نياوردى؟
ديگرى گفت: چرا امام را در ميان دشمن گذاشتى؟
زينب عليها السلام فرمود: آه، صورت خون آلود تو را مىبينم.
سكينه گفت: پدرم هنگام رفتن تشنه بود، يا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا.
بعضى نوشتهاند: آن اسب در كنار خيمه آنقدر سر به زمين كوبيد تامرد. (20)
(21)
پىنوشتها:
1- ترجمه لهوف سيد بن طاوس، ص 124.
2- معالى السبطين ج 2 / ص 21.
3- صعال السبطين ج 2 / ص 22 و 23.
4- تذكره الشهداء ملا حبيب الله كاشانى ص 311.
5- همان مدرك.
6- مقتل الحسين مقرم ص 338.
7- منتخب طريحى، اسرار الشهاده مطابق نقل الوقايع و الحوادث ج 3 / ص 146 - 147.
8- نفس المهموم ص 190.
9- ايقتل ابا عبدالله و انت تنظر اليه.
10- نفس المهموم ص 191 - اعيان الشيعه ج 1 / ص 610 - لهوف ص 119 - 121.
11- اعيان الشيعه ج 1 / ص 609 و 610 - لهوف ص 126 و 131.
12- مقتل الحسين المقرم ص 347.
13- مقتل الحسين المقرم ص 294 - 297.
14- همان مدرك ص 345.
15- ترجمه لهوف ص 122.
16- ظاهرا اين واقعه در روز يازدهم اتفاق افتاده است. (مؤلف).
17- ترجمه لهوف ص 135 - 136.
18- معالى السبطين ج 1 / ص 325.
19- معالى السبطين ج 2 / ص 51 و 52 -مقتل الحسين مقرم ص 346.
20- امالى صدوق مطابق نقل معالى السبطين ج 2 / ص 50 - نفس المهموم ص 200.
21- تذكره الشهداء ص 353.
راهنماى تبليغ 6 ويژه امر به معروف و نهى از منكر صفحه 175
نمايندگى ولى فقيه در سپاه