امامت و برهان لطف

تعريف و اقسام لطف :

متكلمان عدليه، عبارت‏هاى گوناگونى را در تعريف لطف به كاربرده‏اند .

برخى از اين تعاريف، چنين است :

1- شيخ مفيد، در تعريف آن گفته است :

اللطف ما يقرب المكلف معه الى الطاعة و يبعد عن المعصية، و لا حظ له فى التمكين و لم يبلغ حد الالجاء؛

لطف، آن است كه به سبب آن، مكلف به طاعت نزديك، و از معصيت دور مى‏شود، و در قدرت مكلف بر انجام دادن تكليف، مؤثر نيست و به مرز اجبار نيز نمى‏رسد .

2- ابواسحاق نوبختى، در تعريف لطف گفته است :

اللطف امر يفعله الله تعالى بالمكلف لاضرر فيه يعلم عند وقوع الطاعة منه و لولاه لم يطع؛

لطف، امرى است كه خداوند، نسبت‏به مكلف انجام مى‏دهد و مستلزم ضرر نيست، و از وقوع طاعت از مكلف معلوم مى‏شود كه خداوند آن را در حق مكلف، انجام داده است، و اگر آن لطف نبود، وى، اطاعت نمى‏كرد .

3- قاضى عبدالجبار معتزلى، در تعريف لطف چنين گفته است :

ان اللطف هو كل ما يختار عنده المرء الواجب و يتجنب القبيح، او يكون عنده اقرب اما الى اختيار [الواجب] او الى ترك القبيح؛

لطف، عبارت است از آن چه انسان به سبب آن، فعل واجب را برمى‏گزيند، و از فعل قبيح اجتناب مى‏كند، يا به انجام واجب و ترك قبيح نزديك‏تر مى‏گردد .

4- سيد مرتضى، در تعريف لطف گفته است :

ان اللطف ما دعا الى فعل الطاعة . و ينقسم الى ما يختار المكلف عنده فعل الطاعة و لولاه لم يختره، و الى ما يكون اقرب الى اختيارها» ؛

لطف، آن است كه مكلف را به انجام دادن طاعت دعوت مى‏كند . لطف، بر دو قسم است: يكى آن كه مكلف، به سبب آن، فعل طاعت را برمى‏گزيند، و اگر آن لطف نبود، فعل طاعت را برنمى‏گزيد، و ديگرى آن كه مكلف، به سبب آن، نسبت‏به انجام دادن طاعت، نزديك‏تر خواهد شد .

وى، سپس درباره‏ى جامع ميان اين دو قسم، گفته است :

و كلا القسمين يشمله كونه داعيا ؛

برانگيزندگى نسبت‏به طاعت، هر دو قسم را شامل مى‏شود .

5- علامه حلى نيز در تعريف لطف و اقسام آن، چنين آورده است :

مرادنا باللطف هو ما كان المكلف معه اقرب الى الطاعة و ابعد من فعل المعصية و لم يبلغ حد الالجاء . و قد يكون اللطف محصلا و هو ما يحصل عنده الطاعة من المكلف على سبيل الاختيار؛

مقصود ما از لطف، چيزى است كه مكلف با وجود آن، به فعل طاعت نزديك‏تر، و از فعل معصيت، دورتر خواهد بود . لطف، به مرز اجبار نمى‏رسد . لطف، گاهى محصل است و آن، چيزى است كه به خاطر آن، فعل طاعت از مكلف و به اختيار وى، حاصل مى‏شود

از عبارت‏هاى ياد شده، نكات ذيل به دست مى‏آيد :

1- لطف، در اصطلاح متكلمان، از صفات فعل خداوند است و به مكلفان اختصاص دارد . به عبارت ديگر، موضوع قاعده‏ى لطف، مكلف است .

البته، بايد توجه داشت كه متكلمان، تكاليف را به دو گونه‏ى عقلى و شرعى تقسيم كرده‏اند و موضوع لطف، تكليف به معناى عام آن است كه تكليف عقلى را نيز شامل مى‏شود . بدين جهت، تكاليف شرعى (وحيانى) را از مصاديق لطف نسبت‏به تكاليف شرعى مى‏دانند:

( التكاليف الشرعية الطاف فى التكاليف العقليه‏ )

2- لطف به «مقرب‏» و «محصل‏» تقسيم مى‏شود . اثر و نتيجه‏ى لطف مقرب، اين است كه زمينه‏ى تحقق يافتن تكليف را از سوى مكلف، كاملا فراهم مى‏سازد . و شرايطى را پديد مى‏آورد كه مكلف نسبت‏به انجام دادن تكاليف نزديك‏تر از وقتى است كه در حق وى لطف تحقق نيافته است، هرچند به انجام دادن تكليف، نمى‏انجامد، اما در لطف محصل، تكليف، از مكلف صادر مى‏شود .

3- جامع مشترك ميان لطف مقرب و محصل، اين است كه هر دو نقش داعويت نسبت‏به تكليف را دارند، با اين تفاوت كه در لطف محصل، داعويت در حدى است كه به تحقق تكليف مى‏انجامد، ولى در لطف مقرب، به اين درجه نمى‏رسد .

4- لطف اعم از مقرب و محصل، دو شرط عمده دارد: يكى اين كه نقش در ايجاد قدرت در انجام دادن تكليف ندارد؛ زيرا، چنان كه گفته شد، لطف، متفرع بر تكليف است و قدرت داشتن مكلف بر انجام دادن تكليف، از شرايط عام تكليف است؛ يعنى، تا فرد، قدرت نداشته باشد، مكلف نخواهد بود .

ديگرى اين كه لطف، به مرز الجاء و اجبار نمى‏رسد و اختيار را از مكلف سلب نمى‏كند؛ زيرا، اختيار از ديگر شرايط تكليف به شمار مى‏رود . فلسفه‏ى تكليف، امتحان و آزمايش افراد است تا بتوانند آگاهانه و آزادانه و با تحقق بخشيدن به تكاليف الهى، استعدادهاى خود را شكوفا سازند و به كمال مطلوب دست‏يابند .

لطف و حكمت الهى :

مهم‏ترين برهان وجوب لطف برخداوند، مبتنى بر حكمت الهى است؛ يعنى، ترك لطف، مستلزم نقض غرض است كه با حكمت الهى منافات دارد .

توضيح اين كه به مقتضاى حكيمانه بودن افعال الهى، تكليف، بايد غرض معقولى داشته باشد، غرضى كه با هدف آفرينش انسان هماهنگ باشد . هدف آفرينش انسان، تعالى و تكامل معنوى است كه از طريق انجام تكاليف الهى به دست مى‏آيد . اكنون اگر انجام دادن كارى از جانب خداوند، بدون آن كه به مرز الجاء و اجبار برسد، در تحقق هدف مزبور تاثير داشته باشد، انجام دادن آن، واجب و لازم خواهد بود؛ زيرا، فاعل حكيم، همه‏ى تدابير معقول و ميسورى را كه در تحقق هدف او دخالت دارد، به كار خواهد گرفت، و چون لطف، از جمله تدابير حكيمانه‏ى معقول و ميسورى است كه در تحقق يافتن هدف تكليف مؤثر است، انجام دادن آن به مقتضاى حكمت، واجب و ضرورى مى‏باشد .

محقق طوسى، در عبارتى كوتاه، در اين باره گفته است :

( و اللطف واجب ليحصل الغرض به‏ )

لطف، واجب است تا به سبب آن، غرض از تكليف حاصل شود .

ابن ميثم بحرانى، برهان حكمت‏بر وجوب لطف را به صورت مشروح تقرير كرده و چنين گفته است :

اگر اخلال به لطف، جايز باشد، هر گاه فاعل حكيم، آن را انجام ندهد، غرض خود را نقض كرده است، ولى نقض غرض، بر حكيم محال است، پس اخلال به لطف نيز محال خواهد بود، بنابراين، انجام دادن لطف، به مقتضاى حكمت، واجب خواهد بود . وى، سپس در تبيين اين كه چرا انجام ندادن لطف، مستلزم نقض غرض خواهد بود گفته است :

خداوند، از مكلف خواسته است كه طاعت را برگزيند . بنابراين، هر گاه بداند كه مكلف، طاعت را انتخاب نخواهد كرد يابه انتخاب آن نزديك نخواهد شد، مگر اين كه فعل خاصى را در مورد او انجام دهد - با اين فرض كه نه انجام دادن آن فعل بر خداوند مشقت دارد و نه موجب نقص و عيب خواهد بود - به مقتضاى حكمت، انجام دادن آن فعل، واجب خواهد بود؛ زيرا، انجام ندادن آن، در فرض مزبور، كاشف از آن است كه خداوند، طاعت را از مكلف نخواسته است .

 در مقام تمثيل، همانند اين است كه فردى، واقعا مى‏خواهد كه شخصى درمجلس ميهمانى او حضور يابد، و مى‏داند كه تا مراسم و تشريفات خاصى را انجام ندهد، وى، به مجلس ميهمانى او حاضر نخواهد شد، واز طرفى انجام دادن آن تشريفات، نه براى او دشوار است و نه موجب نقص و عيبى خواهد بود، در اين صورت، اگر آن عمل خاص را انجام ندهد، نقض غرض محسوب خواهد شد . از نظر عقلا، نقض غرض، سفيهانه است و مخالف حكمت‏به شمار مى‏رود، و چنين كارى بر خداوند متعال، محال است .

اين استدلال، به گونه‏هاى ديگرى نيز تقرير شده است كه براى رعايت اختصار، از نقل آن‏ها صرف نظر مى‏كنيم .

برخى از محققان، در تبيين وجوب لطف، سخنى دارد كه نقل آن را در اين جا مناسب مى‏دانيم :

درباره‏ى تشريع تكاليف دينى، سه فرض متصور است :

1- خداوند، تكاليف را تشريع و به مكلفان ابلاغ كند و مقدمات و ابزار لازم براى انجام دادن آن‏ها را در اختيار آنان قرار دهد، به گونه‏اى كه قدرت بر انجام دادن تكاليف را داشته باشند .

2- علاوه بر آن چه بيان گرديد، مكلفان را در شرايطى قرار دهد كه جز انجام دادن تكاليف، راهى نداشته باشند؛ يعنى، مجبور به عمل به تكليف گردند .

3- گذشته از ابلاغ تكاليف به افراد و متمكن ساختن آنان برانجام دادن آن‏ها، بدون آن كه آنان را بر انجام دادن تكاليف مجبور سازد، كارهايى را انجام دهد كه در رغبت و اشتياق آنان به رعايت تكاليف الهى مؤثر باشد، مانند اين كه برانجام دادن تكاليف وعده‏ى پاداش فراوان دهد، و يا آنان را بر مخالفت‏با تكاليف، به كيفرهاى سخت اخروى بيم دهد، و يا مجازات‏هاى جانى و مالى دنيوى را مقرر كند

از فرض‏هاى ياد شده، فرض دوم، از نظر عقل، مردود است؛ زيرا، با فلسفه‏ى تكليف كه آزمايش انسان‏ها و شكوفا شدن استعدادهاى معنوى آنان است، منافات دارد . فرض نخست نيز با جود و كرم الهى و نيز با حكمت‏خداوند سازگارى ندارد . بنابراين، فرض درست، همان فرض سوم است كه مقتضاى قاعده‏ى لطف است .

فاعل لطف :

شكى نيست كه لطف، از صفات فعل خداوند است و از حكمت الهى سرچشمه مى‏گيرد - چنان كه بيان گرديد - ولى فاعل مباشرى آن، هميشه، خداوند نيست، بلكه گاهى فاعل مباشرى و بى واسطه‏ى آن، مكلفان‏اند . از اين روى، متكلمان لطف را از اين نظر كه فاعل مباشرى آن چه كسى است، به سه قسم تقسيم كرده‏اند :

1_ لطف، فعل مستقيم خداوند متعال است، مانند تشريع تكاليف دينى، ارسال پيامبران، اعطاى معجزه به آنان، ارائه و نصب دلايل تكوينى و عقلى بر توحيد و معارف الهى و نظاير آن .

2- لطف، فعل مكلف در مورد خويش است، مانند تامل و نظر در دلايل و معجزات پيامبران و پيروى از فرمان آنان .

3- مكلفان نسبت‏ به هم .

مقتضاى لطف خداوند نسبت‏به مكلفان، در مورد نخست، اين است كه لطف را انجام دهد، و در مورد دوم و سوم، اين است كه انجام دادن لطف را بر مكلفان واجب كند . از آن جا كه در مورد سوم، نتيجه‏اى كه از انجام دادن لطف حاصل مى‏شود، به مكلفان ديگر باز مى‏گردد و نه به فاعل لطف، مقتضاى عدل الهى، اين است كه به فاعل لطف نيز اجر و پاداشى برسد تا بروى ستمى روا نشده باشد .

برهان لطف بر وجوب امامت :

اينك كه با قاعده‏ى لطف آشنا شديم، لازم است‏به تقرير برهان لطف در مسئله‏ى امامت‏بپردازيم ؛ يعنى، قاعده‏ى لطف را بر امامت منطبق سازيم .

متكلمان اماميه، بالاتفاق، بر اين عقيده‏اند كه امامت، از مصاديق لطف خداوند است، و چون لطف، به مقتضاى حكمت الهى، واجب است، امامت نيز واجب است . از طرفى، لطف امامت، از آن گونه الطافى است كه فعل مباشرى و مستقيم خداوند است . (12) و از اين نظر، وجوب امامت، همچون وجوب نبوت است .

بنابراين، در اين جا، دو مدعا مطرح است: يكى اين كه امامت لطف است، و ديگرى اين كه امامت لطفى است كه فعل مستقيم خداوند است، و تعيين امام بايد از جانب خداوند انجام گيرد .

آن چه اينك در پى تبيين آن هستيم، همانا، مطلب نخست است؛ يعنى، تبيين اين كه امامت؛ لطف خداوند در حق مكلفان است . از آن جا كه موضوع لطف، تكليف است، و تكليف به عقلى و شرعى (وحيانى) تقسيم مى‏شود، لطف بودن امامت را مى‏توان هم نسبت‏به تكاليف عقلى تبيين كرد و هم نسبت‏به تكاليف شرعى .

هر دوى اين تقريرها و تبيين‏ها، در كلمات متكلمان اماميه يافت مى‏شود .

سيد مرتضى، در تبيين لطف بودن امامت چنين گفته است :

ما، امامت و رهبرى را به دو شرط لازم مى‏دانيم: يكى اين كه تكاليف عقلى وجود داشته باشد، و ديگرى اين كه مكلفان معصوم نباشند . هر گاه هر دو شرط يا يكى از آن دو، منتفى گردد، امامت و رهبرى لازم نخواهد بود .

دليل بر وجوب امامت و رهبرى، با توجه به دو شرط ياد شده، اين است كه هر انسان عاقلى كه با عرف و سيره‏ى عقلاى بشر آشنايى داشته باشد، اين مطلب را به روشنى تصديق مى‏كند كه هر گاه در جامعه‏اى، رهبرى با كفايت و تدبير باشد كه از ظلم و تباهى جلوگيرى و از عدالت و فضيلت دفاع كند، شرايط اجتماعى براى بسط فضايل و ارزش‏ها فراهم‏تر خواهد بود، و مردم از ستمگرى و پليدى دورى مى‏گزينند و يا در اجتناب از پليدى و تبهكارى، نسبت‏به وقتى كه چنين رهبرى در بين آنان نباشد، وضعيت مناسب‏ترى دارند . اين، چيزى جز لطف نيست؛ زيرا، لطف، چيزى است كه با تحقق آن، مكلفان به طاعت و فضيلت روى مى‏آورند، و از پليدى و تباهى دورى مى‏گزينند، و يا اين كه در شرايط مناسب‏ترى قرار مى‏گيرند .

پس امامت و رهبرى، در حق مكلفان، لطف است؛ زيرا، آنان را به انجام دادن واجبات عقلى و ترك قبايح برمى‏انگيزد و مقتضاى حكمت الهى، اين است كه مكلفان را از آن محروم نسازد .

اين مطلب، از بديهيات عقلى است و اگر كسى آن را انكار كند، چونان فردى است كه منكر بديهيات شود، و شايستگى بحث و گفت وگوى علمى را از دست‏خواهد داد .

همان گونه كه ملاحظه مى‏فرماييد، سيد مرتضى، لطف بودن امامت را نسبت‏به تكاليف عقلى تقرير كرده است . شيخ طوسى نيز چنين روشى را برگزيده و گفته است :

دليل بروجوب امامت و رهبرى، اين است كه امامت، در حق واجبات عقلى، لطف است ؛ زيرا، اين حقيقت، بر همگان معلوم است كه انسان‏هايى كه معصوم نيستند، هر گاه رهبرى با كفايت نداشته باشند كه معاندان و ستمكاران را تنبيه و تاديب كند و از ضعيفان و مظلومان دفاع كند، شر و فساد در ميان آنان گسترش خواهد يافت، ولى هر گاه رهبرى با اين ويژگى‏ها داشته باشند، وضعيت آنان برعكس خواهد بود و خير و صلاح، در آن جامعه گسترش مى‏يابد و شر و فساد محدود مى‏گردد .

علم به اين مطلب، از بديهيات است كه بر هيچ انسان عاقلى پوشيده نيست و هر كس آن را انكار كند، شايسته‏ى بحث و گفت و گوى علمى نخواهد بود .

ابن ميثم بحرانى، برهان لطف بروجوب امامت را با توجه به تكاليف شرعى تقرير كرده، و گفته است :

ان نصب الامام لطف من فعل الله تعالى فى اداء الواجبات الشرعية التكليفية، و كل لطف بالصفة المذكورة فواجب فى حكمة الله تعالى ان يفعله مادام التكليف بالمطلوب فيه قائما . فنصب الامام المذكور واجب من الله فى كل زمان التكليف؛

نصب امام، لطفى است از جانب خداوند در انجام دادن واجبات و تكاليف شرعى، و انجام دادن هر لطفى با ويژگى ياد شده، به مقتضاى حكمت الهى، واجب است . پس نصب امام از جانب خداوند، تا وقتى كه تكليف باقى است . واجب است .

وى، لطف بودن نصب امام نسبت‏به تكاليف شرعى را هم امرى بديهى تلقى كرده است؛ يعنى، مطالعه‏ى جوامع بشرى و حالات مكلفان، گوياى اين واقعيت است كه هر گاه رهبرى با كفايت و عادل، رهبرى آنان را برعهده داشته باشد، نسبت‏به رعايت واجبات و محرمات الهى، وضعيت مناسب‏ترى خواهند داشت و اگر چنين رهبرى در ميان آنان نباشد، شرايط، برعكس خواهد بود . بدين جهت، در لطف بودن نصب امام عادل و باكفايت‏براى مكلفان، جاى كم‏ترين ترديد وجود ندارد .

برخى از متكلمان اماميه، بدون اين كه از تكليف عقلى يا شرعى سخنى به ميان آورند، به تبيين لطف بودن وجود امام و رهبر عادل و با كفايت پرداخته‏اند و ياد آور شده‏اند كه وجود چنين پيشوايى، در جامعه‏ى بشرى، نقشى مؤثر و تعيين كننده در گسترش خير و صلاح دارد، چنان كه نبود چنين پيشوايى، زمينه ساز گسترش فساد و تباهى در جوامع بشرى خواهد بود .

ابوالصلاح حلبى در تقريب المعارف و سديدالدين حمصى در المنقذ من التقليد و علامه‏ى حلى در كشف المراد و فاضل مقداد در ارشاد الطالبين، چنين روشى را برگزيده‏اند .

نكته‏اى كه يادآورى آن در اين جا لازم است، اين است كه امامت و رهبرى كه متكلمان اماميه به عنوان مصداق لطف الهى در مورد مكلفان مطرح كرده‏اند معناى عام آن است كه شامل امامت و رهبرى پيامبران الهى نيز مى‏شود . بنابراين، امامت‏به معناى خاص آن كه رهبرى امت اسلامى به عنوان خلافت و جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است، از مصاديق امامت و رهبرى به معناى عام آن است . سيد مرتضى، دراين باره گفته است :

لا فرق بين ان يكون الرئيس الذى اوجبناه منبئا يوحى اليه و متحملا شريعة و بين ان لا يكون كذلك . . . لانا انما نوجب الرئاسة المطلقة

در مورد پيشوايى كه ما آن را واجب مى‏دانيم، فرقى نمى‏كند كه به وى وحى شود و صاحب شريعتى باشد ياچنين نباشد .

ابوالصلاح حلبى نيز مسئله‏ى وجوب رهبر در جامعه‏ى بشرى را - كه لطف خداوند در حق مكلفان به شمار مى‏رود - قبل از بحث نبوت مطرح كرده است . وى، آن گاه به بيان شرايط چنين رهبرى پرداخته، و سپس از نبوت و امامت، به عنوان دو مصداق آن ياد كرده و گفته است

و هذه الرئاسة قد تكون نبوة و كل نبى رسول و امام اذا كان رئيسا، و قد يكون امامة ليست‏بنبوة

اين رهبرى - كه مصداق لطف و حكمت الهى است - گاهى در قالب نبوت است، و هر پيامبرى كه عهده‏دار رهبرى جامعه‏ى بشرى است، رسول و امام است، و گاهى به صورت امامت است‏بدون اين كه داراى مقام نبوت باشد .

با توجه به نكته‏ى ياد شده، روشن مى‏شود كه تكليف مورد نظر در اين بحث - كه امامت‏به عنوان لطف نسبت‏به آن به شمار مى‏رود - همان تكليف عقلى است . آرى، در خصوص امامت‏به معناى خاص آن، تكليف مى‏تواند عقلى يا شرعى باشد؛ يعنى، امامت، هم لطف است نسبت‏به تكاليف عقلى و هم لطف است نسبت‏به تكاليف شرعى (وحيانى )

پاسخگويى به اشكالات

بر برهان لطف بر وجوب امامت، از سوى مخالفان، اشكالاتى مطرح شده است كه متكلمان اماميه به آن‏ها پاسخ داده‏اند . در اين قسمت از بحث، به نقل و بررسى اين اشكالات و پاسخ‏هاى آن‏ها مى‏پردازيم .

قبل از نقل و بررسى اشكالات، يادآورى اين نكته لازم است كه اين اشكالات، عمدتا، از طرف متكلمان معتزلى كه قاعده‏ى لطف را قبول دارند، ولى امامت را از مصاديق آن نمى‏دانند، مطرح شده است .

مخالفت كسانى چون اشاعره كه اساسا به قاعده‏ى لطف معتقد نيستند، در اين مسئله، مخالفت مبنايى است و ما، در اين جا، با مسلم دانستن قاعده‏ى لطف در باره‏ى وجوب امامت‏سخن مى‏گوييم . اشكالات منكران قاعده‏ى لطف، و بلكه منكران حسن و قبح عقلى را بايد در جاى ديگر مورد نقد و بررسى قرار داد .

نكته‏ى ديگر اين كه اين اشكالات، به صورت مفصل، در كتاب المغنى قاضى عبدالجبار معتزلى مطرح شده است و سيد مرتضى در كتاب الشافى فى الامامة، به تفصيل، به آن‏ها پاسخ داده است . پس از او، ديگر متكلمان اماميه در كتاب‏هاى كلامى خود، همه يا برخى از آن‏ها را نقل و نقد كرده‏اند . ما، در اين بحث، با استفاده از اين منابع ارزش‏مند، اشكالات و ايرادات در باب تطبيق قاعده‏ى لطف بر امامت را بررسى خواهيم كرد .

اشكال نخست؛ مصالح مترتب بر رهبرى، به معناى عام آن، كه مورد قبول عقلاى بشر است، مصالح دنيوى، مانند برقرارى امنيت و عدالت اجتماعى و حل و فصل مسايل و مشكلات مربوط به زندگى اجتماعى بشر است، در حالى كه قاعده‏ى لطف، مربوط به مصالح دينى است؛ يعنى، آن چه موجب اين مى‏شود كه افراد، خدا را اطاعت كرده و از معاصى الهى بپرهيزند .

پاسخ؛ در اين كه حكومت و رهبرى عادلانه و با كفايت، زمينه‏ساز آسايش و رفاه مردم و تامين منافع و مصالح دنيوى آنان مى‏گردد، شكى نيست، ولى برقرارى عدالت و امنيت در جامعه و دفاع از حقوق مظلومان و ضعيفان، صرفا، منافع و مصالح دنيوى به شمار نمى‏رود، بلكه از مهم‏ترين مصالح دينى است .

به نص قرآن كريم، يكى از اهداف بعثت پيامبران الهى عليهم السلام، برقرارى عدل و قسط در زندگى بشر بوده است .( ليقوم الناس بالقسط‏ )    و اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود :

هر امتى كه از حقوق ضعيفان دفاع نكند و حق آنان را از توانگران بازنستاند، بهره‏اى از قداست ندارد .

اشكال دوم؛ استناد به سيره‏ى عقلا درباره اهميت، و لزوم وجود رهبر در جامعه‏ى بشرى، به خودى خود، حجيت‏شرعى ندارد، تا آن را مبناى وجوب امامت‏به عنوان رهبرى دينى به شمار آوريم؛ زيرا، عقلاى بشر، چه بسا امورى را كه از نظر شرع پسنديده يا واجب نيست، پسنديده و واجب مى‏شمارند .

پاسخ؛ ضرورت وجود رهبر در جامعه‏ى بشرى، صرفا، يك امر عرفى و عقلايى نيست، بلكه سيره‏ى متشرعه نيز بر آن جارى بوده است . بدين جهت، مسلمانان، پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دراين باره كه جامعه‏ى اسلامى به رهبرى دينى نياز دارد، اندكى درنگ نكردند . ما، در بحث‏هاى گذشته، يادآور شديم كه يكى از وجوهى كه متكلمان اسلامى بر ضرورت امامت‏به آن استدلال كرده‏اند، سيره و روش امت اسلامى از آغاز تاكنون بوده است .

گذشته از اين، اصولا، بحث كنونى، مربوط به اين نيست كه ضرورت حكومت و رهبرى مورد اتفاق عقلاى بشر است، بلكه بحث، در اين است كه تجربه‏ى تاريخى به روشنى بر اين حقيقت گواهى مى‏دهد كه وجود رهبرى صالح و با كفايت در جامعه‏ى بشرى، نقش تربيتى فوق العاده دارد و جامعه را به سوى معنويت و صلاح هدايت مى‏كند .

 در نتيجه، وجود چنين رهبرى، مصداق لطف خداوند در حق مكلفان است . اين كه عقلاى بشر نيز، پيوسته، به ضرورت وجود رهبر در جوامع انسانى اهتمام داشته‏اند، به دليل همين تاثير گذارى مهم و بى‏ترديد رهبرى صالح و با كفايت در حاكميت‏خير و صلاح در جامعه‏ى بشرى بوده است .

اشكال سوم؛ اين مطلب كه وجود رهبر و پيشواى صالح و با كفايت در جامعه‏ى بشرى، از عوامل هدايت جامعه به سوى خير و صلاح است و امرى است لازم و اجتناب‏ناپذير، پذيرفته است، اما از بديهيات به شمار نمى‏رود؛ زيرا، مورد اتفاق همه‏ى عقلا نيست و در ميان متفكران وعقلاى بشر، كسانى بوده‏اند كه حكومت و رهبرى را مايه‏ى شر و فساد دانسته و آن را نپذيرفته‏اند . عده‏اى از خوارج و برخى از متكلمان معتزلى، چنين ديدگاهى داشته‏اند . در ميان امت‏ها و ملت‏هاى ديگر نيز چنين ديدگاهى داشته است .

پاسخ؛ ضرورت وجود حكومت و رهبرى در جوامع بشرى، چيزى نيست كه بتوان با مخالفت‏هاى برخى از خوارج ياكسانى از معتزله آن را مورد ترديد قرار داد . با تامل در گفتار و دلايل مخالفان حكومت ورهبرى، روشن مى‏شود كه آن چه موجب چنين برداشت نادرستى شده است، يكى فهم نادرست از ظواهر دينى بوده است مانند برداشت‏خوارج از «لاحكم الا لله‏» ، زيرا حكم را به زمامدارى تفسير مى‏كردند چنان كه امام على عليه السلام در رد سخن آنان فرمود :

( نعم لاحكم الا لله لكن هولاء يقولون لا امرة الا لله، و لابد للناس من امير )

آرى، حكم مخصوص خداوند است، ولى ايشان مى‏گويند، زمامدارى مخصوص خداوند است، درحالى كه مردم به زمامدار (بشرى) نياز دارند .

و ديگر، تحليل نادرستى است كه از حكومت‏هاى خودكامه و مستبد شده است؛ يعنى، حكم موارد و مصاديق نامطلوب حكومت و رهبرى، به اصل اين مقوله سرايت داده شده است . چنين افرادى، گرفتار مغالطه‏ى خاص و عام و مقيد و مطلق شده‏اند، و حكم خاص را به عام سرايت داده‏اند .

گواه روشن بر اين كه حكومت و رهبرى، يكى از ضرورت‏هاى حيات اجتماعى بشر است، اين است كه كسانى چون خوارج كه شعار «لا حكم الا لله‏» را سر مى‏دادند، در عمل، دست‏به برنامه ريزى و تنظيم امور و انتخاب رهبر زدند.

 

Logo
https://old.aviny.com/occasion/ahlebeit/imamali/ghadir/86/Maghalat/emamat-lotf.aspx?mode=print