غوصی در اقیانوس بیکران
«مباحثى از جلد ششم»
غديريه هاى قرن هشتم
در اين جلد غديريه هاى قرن هشتم هجرى نقل شده و غديريه هفت نفر از شعراء بررسى شده است.
شمس الدين مالكى
شمس الدين مالكى يكى از غديريه سرايان قرن هشتم مىباشد. او قصيده اى دارد 49 بيت و در آن تمامى سوره هاى قرآن را تضمين كرده است، بيت اولش چنين است:
فى كل فاتحة للقول معتبرة حق الثناء على المبعوث بالبقرة
بررسى مناقب جعلى براى خلفاى راشدين
در اين جلد بعضى از مناقب على عليه السلام مورد بررسى قرار گرفته است. و در ضمن آن به بررسى روايات جعلى كه اصحاب عامه در مقابل فضائل على عليه السلام براى خلفاى خود جعل نموده اند پرداخته شده است.
علم على عليه السلام
يكى از فضائل مسلم حضرت امير عليه السلام علم حضرت است، به اتفاق تمام صحابه اعلم اصحاب پيامبر بود. و روايات بسيارى از پيامبر در مورد علم حضرت در كتب عامه نقل شده است كه ما به عنوان نمونه چند مورد را ذكر مىكنيم:
1 - پيامبر اكرم فرمود: من شهر علم هستم و على درب آن شهر است، و بر شهر نمىتوان وارد شد مگر از درش.
2 - ابن عباس از پيامبر نقل مىكند كه فرمود: من شهر علم هستم و على درب آن شهر است، هر كس طالب علم است به درب علم روى آورد.
3 - على برادر من است، و من از على هستم او در علم من، وصى و جانشين من است.
4 - على پس از من اعلم اصحاب من است.
5 - على مخزن علم من است.
6 - على خازن علم من است.
مرحوم علامه براى اين احاديث حدود 150 مصدر از كتب اهل سنت ذكر مىكند.
همچنين تمامى صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يقين داشتند كه على عليه السلام در ميان آنها اعلم است، و حتى كسانى كه عليه امير المؤمنين عليه السلام وارد جنگ شدند به اين موضوع اقرار نمودند.
عايشه مىگويد: على عليه السلام اعلم مردم به سنت پيامبر است.
معاويه گويد: وقتى عمر با مسئله مشكلى برخورد مىكرد از على سؤال مىكرد.
خود عمر به اين مسئله در موارد متعددى اقرار نموده است و مكرر مىگفت: لو لا على عليه السلام لهلك عمر، «اگر على نبود عمر هلاك مىشد.»;«خدايا مرا در هيچ مشكلهاى قرار نده كه على بن ابىطالب نباشد»;«پناه مىبرم به خدا از مشكلهاى كه على آنجا نباشد»;«زنان عاجز هستند فرزندى مثل على بياورند» يا «به تحقيق اگر على نبود عمر هلاك مىشد» يا «اى على اگر تو نبودى ما بىآبرو مىشديم.»
جعل حديث در علم عمر ...
در مقابل اين منقبت حضرت امير، روات كذاب احاديثى در منقبت اربابان خود جعل كرده و تابعين آنها در كتب خود ذكر نموده اند كه چند نمونه از آنها را ذكر مىكنيم:
ابن حجر هيتمى در كتاب «الصواعق المحرقه» صفحه 20 مىگويد: پيامبر فرمود: «انا مدينة العلم و ابوبكر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و على بابها» يعنى: من شهر علم هستم ابوبكر اساس آن، و عمر ديوار آن، و عثمان سقف آن، و على در آن است!
ابن حجر اين روايت را از «فردوس الاخبار ديلمى» نقل مىكند، اين حديث در «فردوس الاخبار» و «صواعق» بدون سند ذكر شده است، و بعضى ها به آخر حديث اضافه مىكنند «و معاوية حلقتها» (و معاويه حلقه در آن است).
حديث ديگرى جعل مىكنند كه «اگر علم عمر در يك كفه ترازو قرار گيرد و علم تمام مردم روى زمين در كفه ديگر، علم عمر سنگينتر خواهد بود.»
انگيزه جعل اين احاديث
بطور كلى جعل اعلميت عمر يا ابابكر جهت توجيه غصب خلافت مىباشد، چرا كه تقديم مفضول بر فاضل عقلا قبيح است، و معقول نمىباشد كه خليفه رسول اعلم نباشد، چه آنكه خودشان هم مىدانند كه خفاش نمىتواند براى آفتاب، جهل مطلق براى علم محض، غوطه ور در شهوات براى منزه ترين شخص از شهوات، ظلمت مطلق براى نور محض، عاشق مقام و رياستبراى متنفر از رياست و مقام (مگر براى احقاق حق) بيگانه از خدا براى عاشق شيفته و بىقرار خدا، بى اعتناء به همه اصول عالى انسانى براى خاضع ترين شخص در مقابل اصول عالى انسانى، راهنما و خليفه باشد.
اما اين حادثه وقيح و كشنده در تاريخ اسلام رخ داد، وعده اى از همين مردم هم آن را تائيد كردند و آتشش را برافروخته تر كردند و عده اى هم به تماشاى آن پرداختند!!!
اى بشر تو، خيلى جانور پست و محقرى، به پستى و حقارت تائيد كنندگان چنان حادثه عقل كش و وجدان سوز. اى بشر تو خيلى بزرگ و با عظمتى، به بزرگى و عظمت آن كمال يافتگان كه در برابر آن حادثه هاى وقيح جان خود را باختند و يا سوختند و تحمل كردند و نتوانستند از حق مطلق دفاع كنند.
چقدر پست و خائن هستند قلم بدستانى مثل ابن حزم و ابن تيميه كه براى توجيه بناى خراب و كثيف خود، براى استوار ساختن بنائى كه روى آب استوار است، دستبه تحريف تاريخ، و دروغ پردازى زده و مىنويسند «علمى كه عمر بن خطاب داشت جندين برابر علم على بود ...
و لذا قول اين جاهلان (كه قائل به اعلميت على مىباشند) باطل است و كسى كه در مسئله با ما مخالفت كند يا جاهل است يا بى حيا كه دورغگوئى و جهلش آشكار مىباشد»(1)
موسى جارالله هم از اين شخص رذل و پليد تبعيت كرده و ادعا مىكند كه عمر افقه صحابه به قرآن و سنت نبوى بوده است»
گويا اين افرا خبر از كتبى كه علماء خودشان نوشته اند ندارند، بطلان حرف اين گونه افراد واضح و آشكار مىباشد. اما براى اينكه نهايت دروغگوئى، و خبث باطن اين افراد معلوم شود، سيرى در كتب خودشان مىكنيم.
مرحوم علامه در الغدير صد مورد از شاهكارهاى علمى عمر را از كتب اهل سنت ذكر مىكند.
كه ما در اينجا به چند مورد اشاره مىكنيم: تا معلوم شود گفته هاى فوق چقدر بىاساس مىباشد و معلوم شود كه نه تنها عمر افقه صحابه نبوده بلكه جاهلترين صحابه بوده، و باب جهل بوده است، و صحابه پيامبر حتى زنان پرده نشين حق استادى بر عمر دارند.
«شاهكارهاى علمى عمر»
خليفه مسلمين تيمم را بلد نيست
مسلم در صحيح خود در باب تيمم از چهار طريق از عبدالرحمن نقل مىكند كه:
مردى نزد عمر آمد و سؤال نمود كه: من گاهى جنب مىشوم، آب براى غسل پيدا نمىكنم تكليف من چه مىباشد چگونه نماز بخوانم؟
خليفه گفت: نماز نخوان. در بعضى روايات است كه اگر من جاى تو بودم نماز نمىخواندم تا آب پيدا كنم.
عمار گفت: اى خليفه يادت هست كه من و تو در يك جنگى بوديم جنب شديم آب براى غسل پيدا نكرديم تو نماز نخواندى!!! اما من در خاك غلطيدم و نماز خواندم، بعد وقتى خدمت پيامبر آمديم پيامبر نحوه تيمم را ياد داد كه دستان خود را به خاك زده سپس صورت و دستهايتان را با آن مسح كنيد؟
عمر خطاب به عمار: از خدا بترس. عمار در جواب گفت: اى خليفه اگر تو بخواهى حرف نمىزنم!!!(2)
سؤال: آيا خليفه دو آيه تيمم را در قرآن نخوانده بود؟!
آنجا كه مىفرمايد:
... او لا مستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ...»(3)
(اگر جماع كرديد و آب را براى غسل پيدا نكرديد، تيمم نمايند ...)
... او لا مستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ...»(4)
يا آيا خليفه خبر از احاديث مختلفى كه از پيامبر در مورد تيمم است خبر نداشت، و چگونه حكم مىكند بر ترك بهترين فريضه براى شخص جنب و لو اينكه يك ماه آب پيدا نكند!!! اين است خليفه رسول الله كه حكم يك مسئله جزئى را هم نمىداند؟؟
علماء اهل سنت براى حفظ آبروى ارباب خود هر كدام ترفندى پيش گرفته اند، بخارى در صحيح خود ج 1 صفحه 45 اين حديث را نقل مىكند اما براى حفظ مقام خليفه جواب عمر را از آخر حديث كه مىگويد نماز نخوان حذف مىكند، غافل از اينكه سخن عمار در اين صورت مربوط به چيزى نخواهد بود.
بعضى ديگر به جاى حكم عمر كه نماز نخوان، نوشته اند خليفه ندانست در جواب مسئله چه گويد ... بعضى پا را از اين فراتر نهاده و پناه به باب اجتهاد آورده و مىگويند كه خليفه اجتهاد كرد و آيه تيمم را مخصوص حدث اصغر دانست، و اجتهادش او را واداشت كه جنب تيمم نكند، و اين را از فتاواى معروف عمر حساب مىكنند.»(5)
آرى اجتهاد در مقابل نص قرآن و حديث پيامبر از خصوصيات خلفاء اهل سنت است و ملجاء و ماواى غاصبان خلافت است.
خليفه جاهل به كتاب الله است
زنى را آوردند پيش عمر كه شش ماه (بعد از تزويج) زائيده بود، عمر مصمم شد كه او را سنگسار كند. اين خبر بگوش على عليه السلام رسيد: فرمود: بر اين زن حدى نيست. عمر كسى را فرستاد پيش حضرت و سئوال كرد چرا رجم و سنگسار نشود حضرت در جواب فرمود: خدا در قرآن مىفرمايد: «مادران بايد فرزندان خود را دو سال كامل شير دهند»(6)
و در آيه ديگر مىفرمايد «حمل (آبستنى) و شيرخوارى او سى ماه است»(7)
پس شش ماه دوره آبستنى و دو سال هم دوران شيرخوارگى سى ماه مىشود عمر آن زن را رها كرد، و حضرت را تصديق كرد و گفت «لو لا على لهلك عمر»(8)
شبيه اين قضيه را در مورد عثمان نقل مىكنند، اما مىنويسند وقتى عثمان از فرمايش على عليه السلام با خبر شد، كه آن زن را رجم كرده بودند، و زن حين سنگسار به خواهر خود گفته بود كه اى خواهر غمگين مباش كه عورت مرا جز شوهرم كسى نديده است و دست بمن نزده است، وقتى آن طفل بزرگ شد شباهت زيادى به پدرش داشت و آن مرد اقرار نمود كه اين فرزند من است، و زنش بىگناه بوده است. و آن مرد به خاطر نسبت ناروائى كه به زنش داده بود به بلائى دچار شد و بدنش پاره پاره شد و به رخت خوابش ريخت.(9)
خواننده عزيز: آيا ننگ نمىباشد مردى جاى خالى پيامبر را اشغال كند و كسى مسلط بر جان و ناموس مردم باشد كسى كه از قرآن اطلاعى ندارد. آيا از انصاف است كه واگذارند نواميس اسلاميه و روش آئين و اختيار مسلمين را بدست خليفه هائى كه رفتارشان اين است، آن وقت در خانه علم را بسته، و جان رسول الله در خانه محبوس شود؟؟؟ آيا اين ظلم به بشريت نمىباشد؟
عمر و يادگيرى سوره بقره
علماى اهل سنت در كتب تاريخى و حديثى خود، مطلبى آورده اند، كه از آن بخوبى ميزان علم عمر را به قرآن مىتوان معين نمود.
بيهقى در «شعب الايمان»، و قرطبى در تفسير خود به سند صحيح از عبدالله ابن عمر (فرزند خليفه) آورده اند، كه عمر سوره بقره را در 12 سال ياد گرفت، و وقتى از فراگيرى اين سوره فارغ شد به شكرانه اين نعمت، شترى قربانى كرد، (10) و اين بعد از وفات پيامبر بوده است، چون اين سوره در آخرين سالهاى وفات پيامبر نازل شده است پس بايد خليفه اين سوره را نزد يكى از صحابى پيامبر ياد گرفته باشد، پس بنابراين ميزان گفتار كسانى كه خلیفه را اعلم اصحاب مىدانند معلوم مىشود.
نكته ديگر اين كه بنابراين، حساب خليفه اگر مىخواست كل قرآن را ياد گيرد حدود صد و پنجاه سال وقت لازم داشت و معلوم است كه عمر خليفه كفاف نمىكند كل قرآن را ياد بگيرد و بخاطر همين امر بود، كه خليفه احكام موجوده در قرآن را نمىدانست و حتى كيفيت تيمم را هم بلند نبود.
چه قدر جاى تعجب است كه خليفه به جاى اينكه در قرآن و سنت نبوى ... معلم مردم باشد از همه مردم به قرآن جاهلتر است و شاگرد صحابه است ...
نقطه قابل توجه اينكه اين حال خليفه بود قبل از اينكه فراموشى و نسيان بر خليفه عارض شود اما بعد از عارض شدن فراموشى از محمد بن سيرين روايت شده كه عمر در آخر عمرش نسيان بر او عارض شد، و حتى تعداد ركعات نماز را هم فراموش مىكرد، و لذا حين امامت مردى جلو او مىايستاد و كيفيت نماز را بر او تلقين مىكرد، هر وقت آن شخص اشاره مىكرد كه ركوع كند يا بلند شود جناب خليفه طبق دستور او عمل مىكرد. (11)
بسى جاى تعجب است، كه جناب خليفه با اين حال چگونه خود را لايق شان امامت و خلافت مىدانست، و با اين حالى كه داشت چگونه فتوى مىداد، و بين مردم قضاوت مىكرد.
خليفه حد زناى مغيره را تعطيل مىكند
اين موضوع مربوط به زناى محصنه مغيرة ابن شعبه با ام جميل دختر عمرو مىباشد كه از مشهورترين قضاياى تاريخى است، و در كتب تاريخى در قضاياى سال هفدهم هجرى مطرح شده است.
حاصل قضيه اين است كه مغيرة در زمانى كه از طرف عمر حكمران بصره بوده، نزديك ظهر از دارالامارة خارج مىشده، و به سراغ زنى به نام «ام جميل» مىرفت، روزى ابوبكره و نافع و زياد و شبل فرزندان سميه در غرفه نشسته بودند، غرفه ام جميل در همسايگى و مقابل آنها بود. در آن وقت باد در غرفه ام جميل را باز نمود هر چهار نفر نظرشان به مغيره افتاد كه به هيئت جماع با ام جميل در آويخته بعد مغيره خارج شده تا با مردم نماز بگذارد (در حال جنابت).
قضيه را طى نامه اى به عمر اطلاع دادند، عمر چهار نفر شهود و مغيره را به مدينه احضار نمود، مغيره و شهود نزد عمر رفتند، ابتداء سه نفر از شهود آنچه ديده بودند به تفضيل شهادت دادند، كه مغيره را در حال جماع با ام جميل ديده اند، وقتى نوبت به زياد مىرسد عمر به او مىفهماند كه ما راضى نمىباشيم با شهادت خود جان مغيره را به خطراندازى و خطاب به زياد گفت:
من مردى را مىبينم كه خداوند با زبان او مردى از مهاجرين را رسوا نمىكند ....»
رواى مىگويد: اشك چشم زياد جارى شد و رنگش سرخ شد.
سپس گفت يا اميرالمؤمنين (عمر) آنچه را به تفصيل سه شاهد قبلى ديده و گفتند در نزد من نيست! من منظره اى ديدم و صداى نفسى بلند شنيدم و ديدم كه مغيره روى شكم ام جميل قرار گرفته است.
عمر گفت: ديدى كه مىآورد و مىبرد، مانند ميل در سرمه دان؟
گفت نه! ديدم پاهاى ام جميل بالاست و تخمهاى مغيره ميان رانهاى او در حركت است ...»
عمر گفت الله اكبر! اى مغيره برخيز و شهود را حد بزن! مغيره برخاست و شهود را هشتاد تازيانه زد ... »(12)
اين خدمت عمر به مغيره و تعطيل حد زناى محصنه مغيره به خاطر خدماتى بود كه مغيرة به عمر كرده بود مغيرة همان كسى است كه به دستور عمر بازوان حضرت زهرا سلام الله عليها را تازيانه زد. و او اولين كسى است كه عمر را «اميرالمؤمنين» خطاب كرد. عمر اين مجلس را به طرز ماهرانه اى به نفع مغيره عوض كرد، و او را دوباره به حكومت كوفه برگزيد،
عمر در حالى حد زناى مغيره را تعطيل مىكند كه خودش يقين به اين كار مغيره داشت در موسم حج خطاب به مغيره مىگويد: بخدا! ما شك كه نداشتيم كه ابوبكره راست مىگفت ...»
اين است خليفه پيامبر، كه در محكمه خلافت او بايد سه نفر بيگناه به جرم شهادت تازيانه بخورند، ولى يك شخص زناكار (مغيره) در امان باشد، و مسلط بر جان و ناموس مردم باشد، كه در تاريخ زناكارى معروف است حلبى در سيره خود مىنويسد كه او با سيصد تا هزار نفر زنا كرد كه هشتاد نفر آنها شوهر دار بودند، با اين وصف عمر چنان مراعات حال او مىكند كه گويا مىخواهد فرشته اى را محاكمه كند چرا كه مغيره اولين كسى است كه به عمر اميرالمؤمنين گفت»
خليفه معنى قرآن را نمىداند
انس ابن مالك گويد: كه عمر بالاى منبر اين آيه را قرائت كرد «فانبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا و زيتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاكهة و ابا»(13)
(پس رويانديم در زمين دانه و انگور و نوعى خرما و زيتون و درخت خرما و باغهاى پردرخت و ميوه و چراگاه را.)
و گفت: همه اينها را شناختيم ولى معنى «اب» را ندانستيم! سپس عصائى كه در دستش بود انداخت و گفت: بخدا قسم اين كار دشوارى است، پس چه عيبى دارد براى تو اگر ندانستى» «اب» چيست، پيروى كنيد آنچه بيان شده، براى شما و هدايت و رهنموئى آن از قرآن است پس عمل كنيد و آنچه نشناختيد، پس آن را واگذار به پروردگارش كنيد.»(14)
خليفه مسلمين حتى معنى ظاهر قرآن را نمىفهمد، با اينكه اگر كسى عرب هم نباشد و مختصر آشنائى با قرآن داشته معنى اين لفظ را خواهد فهميد، چون معنى و تفسير لفظ «اب» را خداى متعال در آيه قبل بيان مىكند آنجا كه مىفرمايد «متاعا لكم و لانعامكم» خوراك براى شما و چهار پايان شما هر شخص به خوبى مىداند كه خوراك چهار پا علف و چراگاه است!!!
تجسس خليفه
عمر ابن خطاب شبى شبگردى مىكرد پس بخانه اى گذشت صدائى شنيد و مشكوك شد از ديوار بالا رفت، مردى را ديد در كنار زنى با ظرف مشروبى، گفت: اى دشمن خدا آيا خيال كردى كه خدا تو را مىپوشاند و تو بر معصيت او هستى.
مرد گفت: اى پيشواى مسلمين اگر من يك گناه كرده ام تو مسلما سه گناه كرده اى:
1: خداوند مىفرمايد «لا تجسسو» (تجسس نكنيد) و تو تجسس كردى(15)
2: خدا مىفرمايد: «خانه ها را از درهايش وارد شويد» (16) تو از ديوار بالا آمدى.
3: خدا فرموده: «هرگاه وارد خانه اى شديد سلام كنيد» (17) تو سلام نكردى، و داد زدى.
عمر با شرمندگى گفت: آيا پيش تو خيرى هست اگر من از تو صرف نظر كنم؟ گفت: آرى بخدا قسم ديگر بر نمىگردم.
عمر گفت: برو كه من از تو گذشتم»(18)
زنان پشت پرده از عمر عالمتر هستند
عمر روزى به منبر پيامبر رفت و مردم را از اين كه مهريه زنانشان را بيش از چهار صد درهم قرار دهند منع كرد. پس از آن كه از منبر پائين آمد، زنى (از او سئوال كرد: ما از كتاب خدا تبعيت كنيم يا از حرفهاى تو؟) عمر گفت: كتاب خدا را، زن به او گفت مگر تو در قرآن نخوانده اى، كه خدا مىفرمايد: «اتيتهم احديهن قنطارا» (19) اگر مال بسيار مهريه زنان خود قرار داديد چيزى از آن باز نگيريد»(20)
عمر وقتى اين را شنيد گفت: كل الناس افقه من عمر (تمامى مردم از عمر عالم تر هستند).(21)
جهل عمر به حكم مسئله
عمر ابن خطاب هنگام نماز مغرب، در ركعت اول، حمد و سوره نخواند و در ركعت دوم دو بار حمد و سوره خواند و پس از نماز دو سجده سهو بجا آورد به او گفتند: چرا در ركعت اول، حمد و سوره نخواندى؟ عمر گفت: ركوع و سجود نماز من چطور بود؟ گفتند: ركوع و سجودت خوب بود. عمر گفت پس اشكالى ندارد»(22)
خليفه مسلمين شراب مىخورد
يكى از خصائص عمر در جاهليت شرابخورى و ميگسارى بود و به اقرار خودش شرابخوارترين مردم بود، و بعد از اسلامش هم اين عمل را انجام مىداد، حتى بعد از اينكه دو آيه در تحريم شراب نازل شده بود شراب بسيار تندى مىخورد، و اين عمل را ترك نمىكرد.
روزى شراب بسيار تندى خورد و مست شد، و استخوان فك شترى را گرفت و بر سر عبدالرحمن بن عوف زد و سر او را شكست سپس نشست، براى كشته شده هاى روز بدر (از كفار) نوحه خوانى كرد ...»(23)
او مكرر اين عمل را انجام مىداد و هيچگاه ترك نكرد، و گاهى به همراهانش هم تعارف مىكرد و اگر غليظ بود - به خاطر اينكه مست نشود - مقدارى آب مخلوط مىنمود، به عنوان:
در راه مدينه، يك اعرابى به خيال اينكه در كوزه عمر آب هست، كوزه وى را برداشت و از آن نوشيد غافل از اينكه در كوزه جناب خليفه، شراب است نه آب، اعرابى پس از خوردن شراب مست شد، عمر دستور داد وى را 80 تازيانه بزنند، اعرابى پس از آنكه حد برايش جارى شد به عمر گفت اى اميرالمومنين! من از شرابى خوردم كه تو مىخورى!، عمر مقدارى آب در شراب ريخت و خورد، و گفت: (من تو را به دليل شراب خوردن نزدم بلكه به دليل مست كردن زدم)، اگر مىترسيد شراب شما را مست كند، تندى آن را با آب بشكنيد»(24)
مواردى كه ذكر شد مقدار كمى بود از شاهكارهاى علمى عمر كه حد علم عمر را به سنت نبوى و قرآن معين مىكند، خود عمر به جهل خودش در موارد متعددى اقرار نموده است از جمله:
كل احد افقه من عمر (سنن بهقى ج 7/232) كنز العمال ج 8/98
كل احد اعلم من عمر تفسير كشاف ج 7/357 تفسير كشاف ج 1/161
كل الناس افقه من عمر تفسير ابن كثير ج 1/467
كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال(شرح نهج البلاغه اين ابى الحديد ج 1/182 الامام على ج 1/225)
كل الناس افقه منك يا عمر حتى النساء الفتوحات الاسلامية ج 2/312
كل احد افقه منك حتى العجائز يا عمر اعلام الناس صفحه 3
كه در موارد فوق عمر اقرار به جهل خود مىكند كه تمامى مردم حتى زنان پشت پرده از ايشان اعلم و افقه هستند با توجه به مطالب ذكر شده بطلان گفته هاى ابن حزم ... معلوم مىشود، و همچنين با مطالبى كه گفته شد معلوم مىشود حال احاديثى كه در فضل ايشان جعل نموده اند.
كه پيامبر فرمود: «اگر من به پيامبرى مبعوث نمىشدم هر آئينه عمر مبعوث مىشد.»
يا اينكه پيامبر فرمود:«اگر قرار بود بعد از من پيامبرى مبعوث شود هر آئينه عمر مبعوث مىشد»
يا احاديث ديگرى كه جعل نموده اند
چطور ممكن است كسى كه در مسائل واضح اسلامى در قرآن به قدر يك زن پرده نشين علم ندارد. پيامبر شود؟ كسى را مىخواهند پيامبر كنند كه سوره بقره را در 12 سال ياد گرفته است.
اين احاديث نمىباشد مگر بخورات كله تابعين عمر كه مىخواهند، با اين احاديث مطالب بىاساس و مذهب باطل خود را به كرسى نشانند، مثل اينان مثل آن غريقى است كه به هر خس و خاشاكي دست مىزند تا خود را از غرق نجات دهد آنها مىخواهند با اين پرده هاى ظلمت جلو آفتاب ولايت را گرفته تا در تاريكى و ظلمت اين مطالب مردم را از حق منحرف كنند، و ديو را حور نشان دهند.
جمال الدين خلعى متوفى (750) هجرى
سرگذشت شاعر
او يكى از غديريه سرايان قران هشتم هجرى مىباشد.
اين شاعر سرگذشتى زيبا و خواندنى دارد: و درسهائى در اين نهفته است. پدر مادر شاعر ناصبى بودند (از كسانى كه اهل بيت را دشمن و به اهل بيت ناسزا مىگويند) پدر و مادر شاعر بچه دار نمىشدند، مادر او نذر مىكند، كه اگر صاحب پسرى شود، به شكرانه اين نعمت وقتى كه پسر بزرگ شد، او را به قتل و غارت زوار سيدالشهداء عليه السلام بفرستد، اتفاقا خدا براى او فرزندى داد.
اسمش را جمال الدين گذاشت، پسر بزرگ شد به سن جوانى رسيد مادر به خاطر وفاى به نذر خود پسر را به قتل و غارت زوار سيدالشهداء فرستاد، پسر رفت در نزديكى كربلا سر راه زوار كمين گرفت، منتظر بود، كه قافله اى برسد، در همين مكان خوابش مىبرد و زوار آمده و رد مىشوند.
در عالم خواب مىبيند، كه قيامت شده او را به طرف جهنم مىكشانند، ولى مىبيند كه كه آتش جهنم بدنش را نمىسوزاند، سئوال مىكند كه چرا آتش بدنش را نمىسوزاند؟ معلوم مىشود به خاطر غبارى است كه از زير پاى زوار حسين بر بدن او نشسته است از خواب بيدار مىشود، نگاهى به اطراف مىكند مىبيند قافله اى آمده و رد شده است و گرد وخاكى بر بدنش نشسته است، از خواب غفلت بيدار مىشود، و به حقيقت راه پيدا مىكند به طرف حرم امام حسين عليه السلام راه مىافتد، و درحالى كه محبت اهل بيت را به دل گرفته است، وارد حرم مطهر امام حسين عليه السلام مىشود و شعر زير را مىسرايد:
اذا شئت فزر حسينا لكى تلقى الاله قرير عين فان النار ليس تمس جسما عليه غبار زوار الحسين
(هر وقتخواستى كه امام حسين را زيارت كنى، تا با سفيد روئى خدا را ملاقات كنى همانا آتش بر بدنى كه غبار پاى زوار حسين بر آن است حرام است پس بر كسى كه داخل حرم او شد آتش جهنم حرام خواهد بود)
در محبت خود اخلاص مىورزد و مورد توجه و عنايت اهل بيت مىشود، و تخلص خلعى از طرف امام حسين به او داده مىشود.
پى نوشت ها:
(1)الفصل ج 4/138
(2)صحيح مسلم ج 1/355 ح 112، كتاب الحيض مسند احمد، ج 4/265
(3)نساء 43
(4)مائده 6
(5)فتح البارى 1/433
(6)احقاف آيه 14
(7)بقره آيه 233
(8)مسند احمد ج 1/190، 195 تفسير نيشابورى ج 3 سوره احقاف.
(9)سنن كبرى بيهقى ج 7 ص 442
(10)شعب الايمان 2/331 ح 1957 تفسير قرطبى ج 1/34 سيره عمر (ابن جوزى) ص 165 الغدير ج 6/197.
(11)سيره عمر بن خطاب (ابن جوزى) ص 135 شرح ابى الحديد ج 12/65 خطبه 233.
(12)تاريخ طبرى - ج 4/207 حوادث سال 17 هجرى - تاريخ ابن خلكلان ج 2/455 تاريخ كامل ابن اثير ج 2/228 - 10000
(13)سوره عبس 28 - 32
(14)مستدرك حاكم ج 2/
(115)-2-3) حجرات 49 بقره 189 نور 61
(16)حجرا 49 بقره 189 نور 61
(17)حجرا 49 بقره 189 نور61
(18)الدر المنثور ج 6 ص 93 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد - ج 1 - ص 61
(19)حاشيه سنن ابن ماجه تاليف سندى ج 1 538 - 6 نساء 20
(20)نساء 20
(21)سنن بيهقى ج 7/233
(22)كنز العمال ج 4/213
(23)ربيع الابرار زمخشر /ج 4/51 المستطرف - 2/260 جامع البيان طبرى 2/203
(24)احكام القران - ج 2/565 جامع مسانيد ابى حنيفه 2/192 كنزالعمال ج 3/110
علامه امينى جرعه نوش غدير صفحه 193
مهدى لطفى