اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
98872 |
نام:
مسلم
شهر:
ابادان
تاریخ:
11/28/2012 6:45:50 PM
کاربر مهمان
|
یه وقتایی حس میکنی دنیا خیلی تاریکه وقتی حس کنی که پدر و مادرت وجود دارند و یکی دیگه رو به عنوان پدر و مادرت بشناسی وقتی کارایی رو به خاطر خدا انجام میدی و فکر کنن از روی چاپلوسیه وقتی سنگ جلو پات میندازن اما من یه خدا دارم به شکوه و عظمت امام حسین خدارو قسم میدم نذاره از راه خارج بشم خیلی فشار رو دارم تحمل میکنم چیزایی که سرم اومد که گفتنشون سخته از کسایی که فکر میکردم تو لحظه های سخت گوشت تنم میشن داستان حضرت یوسف رو هم میدونن حالا داستان من همه میخوان زیر پا بیوفتم ولی یکی از برادرام همیشه باهام بوده ولی کاری از دستش ساخته نیست مثل لاوی برادر یوسف خداییش خدا هم کم نذاشته برام از اول دبیرستان همه میخواستن از مدرسه بیام بیرون و کارگر بشم با لطف خدا ترم آخر مهنسی معماری هستم خدا بخواد قدرت خدا رو به همه نشون میدم به همه ادمایی که نخواستن من بالا بیام برادرای یوسف اونو انداختن ته چاه و خدا اونو عزیز مصر کرد برادرا یوسف رو از عرش به فرش و خدا یوسف رو از فرش به عرش پس خدا رو به نام حسین به عظمت حسین به مادر حسین قسم میدم خودت درستش کن خودت میدونی چی تو دلم میگذره پس خودت آن ده که آن به
|
|
98871 |
نام:
احسان تقربیان
شهر:
دانشجو دانشگاه مازندران
تاریخ:
11/28/2012 6:44:15 PM
کاربر مهمان
|
سمیرا خانم سلام.ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدید. التماس دعای فراوان از همه شما عزیزان
|
|
98870 |
نام:
زينب سلامات
شهر:
اصفهان
تاریخ:
11/28/2012 6:05:16 PM
کاربر مهمان
|
(سلام خدمت نرگس از كرج خوبي؟ 2 تا متنات رو صفحه گذاشته بودي جالب بودن)
(سلام خدمت امر به معروف از نهي منكر متنت عالي بود)
(سلام خدمت كنيز زهرا از كربلا انشاالله هر چه زودتر مادر گراميت خوب بشه افرين بشما چه خوبه اينكه تصميم گرفتي پرستار مادرت باشي الان وقتشه كه زحماتي اون برا شما كشيده جبران كني هر چند انطور كه بايد نميشه جبران كرد مادر چيز ديگه هست)
(سلام خدمت بوي سيب از مطلع الفجر متنت رو صفحه خوب بود )
|
|
98869 |
نام:
يه بنده خدا(فاطمه)
شهر:
تبريز
تاریخ:
11/28/2012 5:51:34 PM
کاربر مهمان
|
سلام به همه دوستاي گلم راستين عزيز ازت ممنونم راستي بهت تسليت ميگم ببخشيد چون من تازه اومدم تا بفهمم اينجا چه خبره زمان ميبره منم تو غم خودت شريك بدون.ميدونم ازدست دادن عزيز سخته اما آدم كه نبايد بامرده بميره زياد به خودت سخت نگير...معصومه جان اگه دلت به حال خودت ميسوزه زود دست به كار شو شايد به نظرت گفتنش واسه ما آسونه اما مگه نشنيدي ميگن از تو حركت از خدا بركت پس تو اين راه هركي هم كمكت نكنه مطمين باش خدا باتوست منم دعا ميكنم موفق بشي*** اقا شهاب ميشه به من بگيد قضيه ختم قران چيه؟ممنون
|
|
98868 |
نام:
گل یاس
شهر:
غریب
تاریخ:
11/28/2012 5:51:04 PM
کاربر مهمان
|
سلام آقا شهاب یه جزء هم برا من بنویسید
|
|
98867 |
نام:
گل یاس
شهر:
غریب
تاریخ:
11/28/2012 5:41:00 PM
کاربر مهمان
|
التماس دعا
|
|
98866 |
نام:
زينب سلامات
شهر:
اصفهان
تاریخ:
11/28/2012 5:16:18 PM
کاربر مهمان
|
سلام خدمت اقا شهاب اميد به رحمت خدا خدا قوت چرا يادم هست من همون موقع متن رو صفحه گذاشتم گفتم ايميل ندارم از طرف گوشيم با شماها حرف ميزنم بعضي وقتا هم نميتونم جوابتون بدم برام مشكله فقط مطالبتون ميخونم ايميل درست كردم ولي رو تنطيمات گوشي نشد خود به خود غير فعال ميشه و همينطور خواستم عضو بشم نشد تا عكس نقاشيهام بفرستم دست شما درد نكنه از اينكه خواستي عكس تابلوهام بفرستم انشاالله اگه شد حتما ميفرستم با تشكر از كاربردان زحمتكش ارزوهاي خوب دارم
|
|
98865 |
نام:
رحیمه
شهر:
معصومه جان
تاریخ:
11/28/2012 4:48:15 PM
کاربر مهمان
|
سید جان سلام ، یه حرف تو دلم مونده که وقتی شما رو میبینم روم نمیشه بگم ولی می خوام اینجا ازتون بخوام که اگه خدا خواست این بار دیدمتون برام روضه حضرت علی اکبر علیه السلام بخونین ، ان شاءالله که این خواهش من رو قبول می کنین ، بی صبرانه منتظر اون روز هستم ، دوستتون دارم .
|
|
98864 |
نام:
فاطمه
شهر:
قاین
تاریخ:
11/28/2012 4:27:56 PM
کاربر مهمان
|
سلام دوست عزیزم-ممنون واسه دعاهات من ایمیلمومیزازم میخوای میتونی ایمیل بزنی
|
|
98863 |
نام:
جا مانده از راه خدا
شهر:
تهران
تاریخ:
11/28/2012 4:09:35 PM
کاربر مهمان
|
به نام خداوند یکتا و بخشنده مهربان ** # ** سلام به تک تک دوستان خوبم ** # ** یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمی گشت .** # ** در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت : ** # ** مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟؟!! ** # **خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت : ** # ** عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمی تونم به یاد بیارم !!!! ** # **نوه پوزخندی زد و بهش گفت : ** # ** تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟؟!! ** # **مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست . ** # ** خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت : ** # ** عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟؟!! ** # ** نوه با تعجب پرسید : تو این سبد ؟؟ ** # ** غیر ممکنه ، با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه !!!! ** # ** مادربزرگ در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم . ** # ** پسرک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر می کرد سبد رو برداشت و رفت . ** # ** اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت : ** # **من می دونستم که امکان پذیر نیست . ** # ** ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !! ** # **مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت : ** # ** آره ، راست می گی اصلا آبی توش نیست اما بنظر می رسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز !!.......** # ** در پناه خدا باشید . ** # ** یا حق
|
|