اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
97472 |
نام:
مادر
شهر:
بهشت رضا
تاریخ:
11/6/2012 7:05:58 PM
کاربر مهمان
|
خدایا یک مرگ بدهکارم و هزار آروز طلبکار..... خسته ام..... یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر.
|
|
97471 |
نام:
صفا
شهر:
دلتنگی
تاریخ:
11/6/2012 7:02:04 PM
کاربر مهمان
|
سلام.خدا بیشتر از اونی که ما فکرش رو بکنیم به فکر ماست، حتی اگه گناهکارترین آدم دنیا هم باشیم، لطف خداوند شامل حال ماست. خدایا از اینکه سید رو بهم عنایت کردی خیلی ازت ممنونم و به خاطر این لطف بزرگ همیشه شاکرت هستم.
|
|
97470 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
11/6/2012 6:39:32 PM
کاربر مهمان
|
ما تا آخرین قطره خون خود...
خیلی شلوغ بود و پر انرژی و همیشه لبخند به لب. در گیر و دار منطقه عملیاتی هم دست از شوخی و شیطنت بر نمی داشت. صبح ها کمی اوضاع منطقه آرام بود، اما مقر گردان از غروب تا نزدیک صبح گلوله باران می شد. دستور داده بودم بچه ها ، از غروب بروند توی سنگر ها و به هیچ وجه بیرون نیایند. در میان آتش باران ناگهان حمید را دیدم که آمده است درب سنگر. می خواست اجازه بگیرد و برود تا سه راه شهادت. گفتم:«چه وقت رفتن به سه راه است؟» گفت:«یه تابلویی دیدم اونجا، میخوام برم بیارمش بزنمش کنار سنگرمون» اول اجازه ندادم، اما حمید ول کن ماجرا نبود. به هر ترتیب نیمچه رضایتی گرفت و رفت. یک ساعتی نگذشته بود که خبر داد آمده است و تابلو را آورده است. نزدیکی های صبح بود که صدای انفجار مهیبی برخاست. از سنگر زدم بیرون. یک گلوله توپ خورده بود کنار سنگر حمید. وقتی رسیدم ، با پیکر پاره پاره حمید مواجه شدم. بدنم سست شد. نشستم روی زمین. چشمم افتاد روی تابویی که حمید دیشب آورده بود و کنار سنگرش نصب کرده بود. روی تابلو تکه هایی از پیکرش چسبیده بود و قطرات خونی که آرام آرام به پایین می چکید. یادم نیست چند بار جمله روی تابلو را خواندم که :
«ما تا آخرین قطره خون خود ایستاده ایم»
شهید حمید رضا پور ابراهیم در بهمن ماه 65 و در منطقه عملیاتی شلمچه آسمانی شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهید آباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
|
|
97469 |
نام:
بنده درمانده
شهر:
زیر آسمان خدا
تاریخ:
11/6/2012 5:40:57 PM
کاربر مهمان
|
سلام خدا دلم برات تنگ شده خدایا دلم گرفته خدایا چرا نمیذارن توی این مملکت یه کار مفید بکنم و برای آینده ایران مفید باشم میخوام یه کار مفید برای مملکتم بکنم چرا نمیذارن؟
|
|
97468 |
نام:
دلشکسته
شهر:
غریب
تاریخ:
11/6/2012 4:06:34 PM
کاربر مهمان
|
یا حضرت معصومه: نشسته ام بنویسم حرم، حرم، بانو۰۰۰۰چه خوب شد که دوباره کبوترم، بانو۰۰۰۰۰نشسته ام بنویسم مرا به فم ببری۰۰۰۰۰دو هفته ای شده اصلا نمیپرم، بانو۰۰۰۰۰نشسته ام بنویسم مرا رها نکنی ۰۰۰۰ که بی تو راه به جایی نمیبرم، بانو۰۰۰مسیح نیز مریض مرا علاج نکرد۰۰۰۰ولی به لطف تو امروز بهترم، بانو ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
|
|
97467 |
نام:
عاشق شهدا
شهر:
شهدا
تاریخ:
11/6/2012 3:58:34 PM
کاربر مهمان
|
بنام رب المهدی (عج) سلام دوستان ازتون خواهش میکنم برام دعا کنید دعا کنید هر چی خیر است همین امشب پیش بیاد خدا جونم خودت میدونی خیلی اذیت شدم خدا جون تو رو به خون شهدا قسمت میدهم کمکم کن خودت حرفمو میدونی
|
|
97466 |
نام:
محمد
شهر:
دزفول
تاریخ:
11/6/2012 3:47:09 PM
کاربر مهمان
|
ببین چه دنیای عجیبی شده ...بجای اینکه خدا ما رو با این بدیهامون فراموش کنه...ما اونو فراموش کردیم
|
|
97465 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
11/6/2012 3:28:42 PM
کاربر مهمان
|
می فرمودند: کسی از داش های نجف اشرف به نام عَبِد فرّار - عَبِدمصغرعَبد – که خیلی شرور بوده و مردم از او واهمه و ترس داشتند ، روزی وارد صحن مطهر مولی الموالی علی علیه الصلوة و السلام می شود .
مرحوم عارف بی بدیل و سالک بی نظیر آخوند ملا حسینقلی(ره) در یکی از حجرات صحن مطهر نشسته بوده .او نزدیک آخوند می رسد و می ایستد. آخوند از او می پرسد :اسمت چیست ؟ می گوید : من را نمی شناسی ،من "عَبد فرّار" هستم.
آخوند می فرماید : اَمِنَ الله فَرَرتَ ام من رَسُولِهِ . وی به فکر فرورفته و به خانه می رود .فردا آخوند به شاگردانش می فرماید:برویم به تشییع جنازه یکی از اولیاءالله ! می آیند به خانه عبد و می بینند مرحوم شده است . از خانواده اش چگونگی فوتش را می پرسند .می گویند :تا دیروز حالش خوب بود ، از منزل رفت بیرون و برگشت و شب تا به صبح نالید و گریه کرد و مرحوم شد. توصیه های آیت الله تالّهی همدانی./
|
|
97464 |
نام:
عبدالله نادم
شهر:
امید
تاریخ:
11/6/2012 3:20:42 PM
کاربر مهمان
|
گفتم: خستهام.
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.
گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره.
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.
گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16) ::.
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا .:: تو چه میدونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.
گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل .:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.
گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بندهات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.
گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟
گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم .:: خدا نسبت به همهی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.
گفتم: دلم گرفته.
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا .:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.
گفتم: اصلا بیخیال! توکلت علی الله.
گفتی: ان الله یحب المتوکلین .:: خدا اونایی رو که توکل میکنن دوست داره (آل عمران/159) ::.
گفتم: خیلی چاکریم!
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره .:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت میکنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا میکنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر میکنن (حج/11) ::.
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم.
گفتی: فانی قریب .:: من که نزدیکم (بقره/186) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم.
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی.
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده .:: مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/104) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم.
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/2-3) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا .:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/53) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.
گفتم: نمیدونم چرا همیشه...
|
|
97463 |
نام:
جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر:
شهر خدا
تاریخ:
11/6/2012 2:52:33 PM
کاربر مهمان
|
وااااااای دوست گرامی خانم - از شهر - ببخش منو واقعا معذرت می خوام بله حق با شماست.ببخشید منو
|
|