اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
96992 |
نام:
نرگس
شهر:
کرج
تاریخ:
10/27/2012 3:11:50 PM
کاربر مهمان
|
با سلام و تبریک عید قربان به همه اهل سایت حرف دل و امیدوار به داشتن دلی سراسر آرامش الهی .
سال 1366 قرار بود با عباس بریم حج
بعد از تحویل ساک ها توی چهره ی عباس یه نوع پریشونی دیدم
انگار چیزی می خواست بگه که نمی تونست
وقت حرکت رسید و رفتیم تا سوار هواپیما بشیم
روی پله های هواپیما یهو عباس گفت: خدا به همراهتون
همه شگفت زده شدیم ، بهش گفتم: مگه تو با ما نمیای؟
سرش رو پایین انداخت و گفت:من نمی توانم با شما بیایم
کشتی ها باید سالم از تنگه بگذرند ، شما بروید خانم
من سعی می کنم با آخرین پرواز خودم رو به شما برسونم
بهش گفتم: قول می دهی که حتماً بیای؟
دستی به سرش کشید و در حالی که لبخندی بر لب داشت ، گفت:
می بینی که ساکم رو هم پیش شما گرو گذاشته ام
قول میدم که بیام ، حالا راضی شدی؟
آقای صرّاف گفت: عباس جان ! بیا بریم
عباس گفت: مکه ی من این مرز و بوم است. مکّه من آبهای گرم خلیج فارسه
مکه ی من کشتی هایی است که باید سالم از اون عبور کنند
آخرش هم موند و کشتی ها رو به سلامت از تنگه عبور داد...
... صبح روز عید قربان قرار شد عملیات کنیم
عباس توی حال خودش بود ، مدام به آسمون نگاه می کرد
بهش گفتم: عباس جان! امروز عید قربانه ، می خوای عملیات رو به فردا موکول کنیم؟
عباس با صدایی آرام گفت: نه! امروز روز بزرگی است
روزی است که اسماعیل به مسلخ عشق رفت ...
... چند دقیقه بعد از شروع عملیات دنیا رو برای دشمن به جهنم تبدیل کردیم
بمبارانمون که تموم شد دور زدیم تا برگردیم آشیانه
توی راه برگشت صدای مهیبی اومد
هواپیمای عباس رو زده بودند
از بی سیم صدای عباس رو می شنیدم که انگار داره خونه ی خدا رو طواف میکنه
زمزمه می کرد: اللهم لبیک... لبیک لا شریک لک لبیک...
و همینطور لبیک گویان به شهادت رسید...
... دادپی، یکی از خلبانان و دوستان شهید بابایی میگه:
دور کعبه در حال طواف بودیم که اذان در فضا پیچید
یهو در کمال ناباوری عباس رو دیدم که لباس احرام به تن کرده و داره طواف میکنه
سراسیمه صف زائران رو شکافتم تا خودم رو بهش برسونم
ولی هر چه گشتم پیداش نکردم...
انگار روح عباس اومده بود مکه تا قولش وفا کنه ... قولی که به همسرش داده بود
با آخرین پرواز... توی عید قربان .... لبیک گویان...
خاطره ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی راویان: همسر شهید و جناب سرهنگ نادری
|
|
96991 |
نام:
اسما
شهر:
اهواز
تاریخ:
10/27/2012 3:07:05 PM
کاربر مهمان
|
سلام رفتم شلمچه روز عرفه خیلی بهم خوش گذشت توبه کردم اینبار کسی بشم الگوی حضرت فاطمه دعا کنید با نامزدم خوشبخت شم
|
|
96990 |
نام:
احمدی
شهر:
تهران
تاریخ:
10/27/2012 2:53:22 PM
کاربر مهمان
|
دلم گرفته از خودم خیلی خستم از خودم سه سال مداوم یه کار اشتباهی انجام میدم و نمیتونم ترکش کنم .گاهی از خودمو کارام بدم میاد از خدا خجالت میکشم.ولی نمیدونم چرا خدا یه راهی نمیزاره جلوم؟
|
|
96989 |
نام:
زينب سلامات
شهر:
اصفهان
تاریخ:
10/27/2012 2:20:15 PM
کاربر مهمان
|
كاش عمرم مث پروانه كوتاه بود ولي مفيد
|
|
96988 |
نام:
ارمیا
شهر:
تهران
تاریخ:
10/27/2012 2:09:54 PM
کاربر مهمان
|
سلام؛داداش شهاب لطفا دو جزء برای من هم بگذارید!(کم سر میزنید!؟!) پنجشنبه 4آبان ساعت 8یک نفر بدون نام قرار بود روش حفظ قرآن بگذاره،لطفا یاری برسانید تا ما هم موفق به حفظ بشیم!تا به حال اقدام کردم مثلا جزء1رو حفظ کردم بعد چند وقت کلش یادم رفت،نمیدونم باید چیکار کنم!
|
|
96987 |
نام:
شکسته
شهر:
ویران ابا
تاریخ:
10/27/2012 2:00:40 PM
کاربر مهمان
|
خیلی دلم گرفته التماس دعا میخوام شانسم خرابه
|
|
96986 |
نام:
بي خدا هرگز
شهر:
پشيماني
تاریخ:
10/27/2012 1:53:06 PM
کاربر مهمان
|
سلام بچه ها باز باران با ترانه با گوهرهاي فراوان ميخورد... اخ جون بچه ها داره شهرمون بارون مياد زينب بارون بارون
|
|
96985 |
نام:
عطیه
شهر:
کربلا
تاریخ:
10/27/2012 1:49:13 PM
کاربر مهمان
|
باسلام وصلوات برمحمد وآل محمد درود وسلام بردوستان واهالی حرف دل
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند. پیر مرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود.
.. قدر هر کسی رو بدونید تا یه روزی پشیمون نشید التماس دعا
|
|
96984 |
نام:
مريم
شهر:
همه جای ایران سرای من است
تاریخ:
10/27/2012 1:46:55 PM
کاربر مهمان
|
سلام امان ازدل زینب چه خون شد دل زینب عزیز اگه امکانش هست شما به باغ گلهای سید مرتضی بیاین وباما شریک بشین دراجرای طرح اون حاجی یه آدم مریض بود که بالاخره بااعتراضات بچه ها تماس های مکرربامدیریت سایت دیگه برا درج مطالب کدشناسایی گذاشتن ما ازدستش راحت شدیم امیدوارم شما وبقیه دوستان را در اجرای هر چه بهتر طرح ببینیم مواظب خوبی هاتون باشید یاعلی سلام درود خدا برسرزمين نينوا سلام خدا برتمام قلب هاي عاشقي كه در عزاي حسيني خون گريستند گلهاي باغ سيد مرتضي بياييد براي زنده نگه داشتن ياد ومرام مولاي خويش آقاي عشق وحماسه كه ازمشتي خاك كربلايي آفريد كه همه آزادگان عالم برمشبك هاي ضريحش دخيل بسته اند بياد عباس بياد حبيب اين زيباترين پيرمرد عالم بياد سجاد اين خورشيد در زنجير كربلاوبياد.... در دل جان خود حسينيه برپا كنيم وزندگيمتن را سرشار ازعطر زيارت عاشورا كنيم شروع طرح ازشب اول محرم تا اربعين سيد سالار شهيدان امام حسين (ع) دوستان عزيز جهت هرچه باشكوه تر انجام شدن طرح درسايت شهيد سيد مرتضي آويني اعلام آمادگي كنند.
|
|
96983 |
نام:
مریم
شهر:
۸۶۷
تاریخ:
10/27/2012 1:32:44 PM
کاربر مهمان
|
بخاطر مشکل مالی زندگیم داره از هم پاچیده میشه هیچکس به همسرم کمک نمیکنه هیچکس دلش بحال زندگیم نمیسوزه هیچکس براش مهم نیست زندگیم از هم پاچیده بشه ایندفعه اگه براش مشکلی پیش بیاد دیگه خانوادم نمیزارن باهاش باشم و باید طلاق بگیرم من خیلی دوسش دارم اونم همینطور ولی انگار خدا نمیخواد ماباهم باشیم... بعد دوسال هنوز نتونستیم بریم سر خونه زندگیمون... نمیدونم چرا خدا بعد اینهمه مدت که دعا میکنم بعداینهمه زجری که تو این ازدواج بخاطر شوهرم کشیدم چرا جواب اینهمه صبر کردن منو نمیده؟؟؟ من فقط چون شوهرمو دوست داشتم و اونم منو دیوانه وار دوست داشت تحمل کردم ولی بخدا قسم دیگه نمیتونم تحمل کنم انگار مشکلات شوهرم تموم نمیشه... خدایا چرا؟؟؟؟ این ازدواج به خواست خودت بود... حالا چرا میخوای همه چیز خراب بشه؟؟؟؟؟؟ چرا چرا چرا
|
|