هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
96042
نام: M
شهر: آشنا
تاریخ: 10/6/2012 11:51:59 AM
کاربر مهمان
  خالق ماخیلی بزرگ ومهربونه درد داده ودرمون هم راه اون رو هم بهمون نشون داده دعا کنیم ،صلوات وزیارت،آیت الکرسی خوب باشیم بامحبت،صادق وبی ریا شاید اینطوری دعامون بیشتروزودتر مستجاب میشه وبعد 20سال بیماری نهفته آشکار میشه وبا یک عمل شفا پیدا میکنی باورتون میشه خدارو شاکرم به خاطر همه چیز و زندگی زیبا و قشنگش که دوباره بهم ارزونی داشته.وباتشکر از مدیریت محترم وارجمند حرف دلی ها،استادگرامی
گاه گاهی دلم میگیرد، بیشتر وقت غروب ،از خدا خواهم خواست که تو تنها نشوی ودلت پر زخوشی های مداوم باشد
96041
نام: مهدی موسی شعار
شهر: تهران
تاریخ: 10/6/2012 11:23:13 AM
کاربر مهمان
  بنفسی انت
96040
نام: عاشق شهدا
شهر: شهدا
تاریخ: 10/6/2012 11:21:04 AM
کاربر مهمان
  بنام رب المهدی (عج)
سلام به همه دوستای خوب حرف دل

گنجشک وخدا ...........
گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود!
!خدا گفت : چیزی بگو...!
!گنجشک گفت : خسته ام
خدا گفت : از چه؟؟
گنجشک گفت : از تنهایی ، بی کسی ، بی همدمی ، کسی تا به خاطرش بپری ، بخوانی ، او را داشته باشی.........!!
خدا گفت : مگر مرا نداری؟!
گنجشک گفت : گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند
خدا گفت : آیا هرگز به ملکوتم آمده ای ؟
گنجشک ساکت شد
خدا گفت : آیا همیشه در قلبت نبودم ؟
چنان از غیر پرش کردی که دیگر جایی برایم نمانده چنان که دیگر توان پذیرشم را نداری
گنجشک سر به زیر انداخت ، چشم های کوچکش از دانه های اشک پر شد
خدا گفت : اما همیشه در ملکوتم جایی برای تو هست........بیا.........
گنجشک سر بلند کرد ، دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود.....
گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود.......
به سمت ملکوت............
خسته نباشید و خدا قوت به اقا شهاب لطف کنید یک جزء به اسم من ثبت کنید ممنون
التماس دعا
96039
نام: بنده خدا
شهر: نظر آباد
تاریخ: 10/6/2012 11:13:46 AM
کاربر مهمان
  سلام چراجواب سوال من رو ندادیدن دیگه نیام تو سایتتون
96038
نام: نرگس
شهر: کرج
تاریخ: 10/6/2012 11:02:05 AM
کاربر مهمان
  با سلام،
حجاب قلعه است نه زندان،
حجاب صدفی برای مروارید است،
حجاب گوهر ناب است،
و بالاخره و مهمتراز همه برای دختران این و مرز و بوم (ایران اسلامی و دوستدار امام زمان عج)حجاب خون بهای شهدای گرامی است ، جوانان پاکی که از خود گدشتگی کرده و بهترین و باارزشترین دارایی خود را که همان وجود نابشان بود را نثار کرده تا ارزشهای اسلامی زنده بماند و اکنون ما هستیم که با حفظ این ارزشها می توانیم جبران خوبیهای شهدا را کرده و ادامه دهنده راه آن بزرگان باشیم.
و در آخر کسی که با داشتن چادر بی حیایی و بی عفتی میکند ...چادری نیست بلکه دزد چادر است که از آن سوء استفاده میکند ، والا بانویی که چادر را درک کرده است هرگز به خود اجازه نمیدهد این ارزش اسلامی را با ندانم کاری خود خواسته یا ناخواسته زیر سوال برده و باعث سوءاستفاده نامحرمانی که هر لحظه در کیمن اند بشود،به هر حال به نظر بنده چادر حجاب حداکثری است و تضمینی است در این زمانه پر از شیاطین ، فکر نمیکنم کسی از نمره ۲۰ بدش بیاد ؟؟؟؟؟؟؟
در ضمن ما که تو چیزای مادی همیشه تا جایی که از دستمون بر بیاد حداکثری رو دوستداریم چرا جهت پیروی از دستورات خدا و فرستادگان خوبش جزء حداکثری ها نباشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
96037
نام: شهیناز
شهر: تبریز
تاریخ: 10/6/2012 10:56:37 AM
کاربر مهمان
  سلام خوب هستین الان که من این حرفمو مینویسم واقعا دارم میترکم نمیدونم چیکار کنم من عاشق یه پسری هستم ۳ساله اونم همچنین ما همدیگرا دوست داریم با اینکه نو رابطمون خیلی گناه داریم من چند تا خواستگار دیگه دارم تااخرماه باید انتخاب کنم وکسی را دوست دارم اونم زیاد موقعیت نداره بیاد اونم خیلی ناراحته فقط از خدا میخوام خودش مشکل گشا باشه و تا اخر ماه بتونه اون به خانوادش بگه بیان خواستگاری اگه نشه من مجبور بشم کسی دیگه را انتخاب کنم من میمیرم اون موقعه زندگی واسم معنی نداره اون هم دق میکنه خدایا با اینکه غرق گناهم خودت به من گنه کار کمک کن غیراز تو کسی را ندارم
96036
نام: کنیز زهرا
شهر: کربلا
تاریخ: 10/6/2012 10:56:28 AM
کاربر مهمان
  سلام
آقا شهاب لطفا در ختم قران نوبت نهم یه جزء هم به نام این بنده گناهکار ثبت کنید.متشکرم
96035
نام: sa
شهر: هرجا که او باشد
تاریخ: 10/6/2012 10:29:33 AM
کاربر مهمان
  سلام بر اهالی محترم حرف دل و درود بر جناب شهاب از امید به رحمت خدا
مجددا از شما آقاشهاب گرامی و مدیریت محترم حرف دل تشکر میکنم بخاطر راهنماییهای ارزنده تون
مسلما من به تنهایی نمیتونم یک تعریف نادرست رو در ذهن افراد از بین ببرم، برای اینکار آمدن مولایم را به انتظار مینشینم.
پاسخم رو گرفتم آقا شهاب محترم انشاالله که در پناه حضرت حق سلامت و شاد باشید و به خواسته های قلبیتون برسید. برای چراغی که به دستانم دادید باقیمانده راهم رو مدیون شما هستم.
به قول امام معصوممون که فرمودند آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند، برای شما هم آرزو میکنم که به زودی روزی پشت سر حضرت بقیة الله" ارواحنا له الفدا" به نماز بایستید، ملتمسانه از شما خواهش میکنم که در آن لحظه من رو از دعای خیرتون محروم نفرمایید.
التماس دعا
یا علی
96034
نام: فریبا
شهر: نطنز
تاریخ: 10/6/2012 10:11:50 AM
کاربر مهمان
  نوحه عباس عباس
96033
نام: عطیه
شهر: کربلا
تاریخ: 10/6/2012 9:59:11 AM
کاربر مهمان
  باسلام وصلوات برمحمد وآل محمد
درود وسلام بردوستان واهالی حرف دل

من تولد حضرت امام رضا نمی تونستم بیام سایت .این را آماده کرده بودم . متاسفانه نشد .

این ماجرا رو بنده خودم [محمد اصفهانی] بی واسطه از گوینده آن آقای « ا.آ » که از خادمین حرم حضرت رضا ع هستند در مشهد مقدس شنیدم آقای « ا.آ » تعریف کردند:

کشیک کفشداری داشتم ؛ نوبتِ من شب بود ؛ معمولا بین ما خادمین رسمه که اگه حاجتی یا مشکلی داشته باشیم غذای نوبت کشیکمون رو نذر حضرت رضا ع می کنیم و تقریبا بی استثنا مشکلمون حل میشه و حاجت روا میشیم مگر اینکه چیزی خارج از صلاح و خیر درخواست کنیم تازه همون هم بزودی حکمتش برامون روشن می شه و با این التفات ؛ راضی می شیم . . . خلاصه ایشون اینطور ادامه دادند : اونشب گرسنه بودم . . . از مهمانسرای حضرت ؛ سهم شام ِ کفشداری ِ ما رو آوردن ؛ دوستانم شامشونو خوردن ولی من چون نذر داشتم با شکم گرسنه شامِ داغِ حاضر آماده رو گرفتم دستم و رفتم توی صحن تا بدم به یکی از زائرین که محتاج تر و مستحق تر باشه . . .معمولا هروقت غذا به دست و با لباس خدمت به صحن می رفتم همه میریختن اطرافم که یه تکه از اونو به عنوان تبرک با خودشون ببرن و همیشه غوغایی به پا می شد اما این دفعه هیچکس به طرف من نیومد ! نه ازدحامی نه درخواستی؛ یعنی چه؟ چرا ایندفعه اینجوریه؟ چشمم افتاد به یه پیرزن خمیده قامت با یه چادر کهنه ؛ گفتم : خودشه ؛ باید شامو به او بدم و نذرمو ادا کنم اما تا اومدم اقدام کنم با بی اعتنایی از کنارم رد شد و من مثل آدمهای حیرون تا به خودم اومدم دیدم چند متر با من فاصله گرفته و پشت به من داره به راهش ادامه میده و من هم هیچ انگیزه ای ندارم که به طرفش برم!؟ این وضعیت عادی نیست . من بارها اینکارو انجام دادم امشب هیچ اقبال و استقبالی نیست ! تاحالا این وضعو ندیده بودم . دلم گرفت شایدم یه کمی بارونی شدم . . . یا امام رضا ! نکنه از دست من ناراحتین و اصلا دوست ندارین که به درگاهتون عرض حاجت کنم ؟ واینها هم علامتهاشن؟ احساس غربت ؛ محرومیت و تنهایی بدجوری داشت اذیتم می کرد و این فکر که ببینم چه کار کردم که حضرت از این خادم خودشون دلگیر شدن . . . .توی همین احوال یکدفعه چشمم افتاد به مردی شیک پوش با کت و شلوار اطو کشیده و مرتب که دستِ بچة 9-10 ساله اش رو گرفته بود و داشت از حرم خارج می شد و به صحن میومد ؛ بچه هم لباس مرتبی به تن داشت و سفت و سخت دست بابا رو چسبیده بود . با دیدن اونها بطور عجیب و غریبی حالم دگرگون شد و مثل دفعه های قبل که نذر میکردم اون احساس گرمی و شوق رو به شدت در خودم حس کردم ؛ دیگه از اون غربت و بی اعتناییِ آزاردهنده اثری نبود . . . مثل آهن و آهنربا دارم به طرف این پدر و پسر کشیده می شم بدون اینکه بفهمم چرا؟ به طرفشون راه افتادم ولی اینکار هیچ منطقی نداره ؛ ایناکه مستحق نیستن ! احتمالا توی بهترین هتلهای مشهد اتاق دارن و یه شام مفصل هم انتظارشونو میکشه ؛ اونوقت من شام نذریِ حضرت رو بدم به اینها؟ نه اینها مستحق نیستند. یکدفعه با این افکار به خودم اومدم و دوباره سرِ جام میخکوب شدم . . . ولی انگار مقاومت بی فایدس! بی اختیار و خارج از هر محاسبه و منطقی دارم به طرفشون جذب می شم و دست خودم نیست . . . بالاخره چند ثانیه بعد دلمو زدم به دریا و راه افتادم و در حالیکه ظرف یکبار مصرف شام روی دستهام بود با احترام بهشون تعارف کردم وگفتم : سلام ! این شامِ حضرت رضا ع است و منهم از خادمین حرم هستم این مال شماست !!! حالا خودم هم نمیدونم چرا دارم این کارو انجام میدم
<<ابتدا <قبلی 9610 9609 9608 9607 9606 9605 9604 9603 9602 9601 9600 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=9605&mode=print