اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
95762 |
نام:
ashegh
شهر:
mahshahr
تاریخ:
9/29/2012 11:47:10 PM
کاربر مهمان
|
asheghi ke baraye eshghesh jon mide,ama on dosesh nadare va tarkesh karde
|
|
95761 |
نام:
ارامه
شهر:
تاریخ:
9/29/2012 10:58:32 PM
کاربر مهمان
|
ای کاش مطمئن بودم خدا،یکی از اماما، یه شهید مثل تو حرفامو میشنیدید سالهاست هر روز صداتون میکنم اما همیشه چشم انتظار نگاهی بودم که بهم امید بده بهم باور بده که هستین انگار همه چی داره زیر و رو میشه به چیزایی که اعتقاد داشتم دیگه ندارم و به چیزایی که اعتقاد نداشتم اعتقاد پیدا کردم هر روزم سخت تر از دیروزمه با اینکه منتظر امیدی برای فردامم تا کی تا کجا باید لحظه لحظه عمرم اسیر غم روزگار بشه هیچ وقت تصور نمیکردم زندگی بخواد این طور زمینم بزنه هر چی تک تک ثانیه های زندگیمو مرور میکنم گناهی به بزرگی کفاره امروز انجام ندادم چقدر آرزوها داشتم چه دنیایی تو رویاهام ساخته بودم اما شیشه آرزوهام بدجور ترک خورده
|
|
95760 |
نام:
شهاب
شهر:
اميد به رحمت خدا
تاریخ:
9/29/2012 10:41:25 PM
کاربر مهمان
|
.:: بسم ربّ الشّهداء و الصّدّيقين ::.
مادرش او را نذر امام رضا کرده بود...
شهید زیبای لشکر 25 کربلا چه کسی بود؟
برادر شهید نیکجو میگوید: دفعه آخری که احمد را دیدم گفت «من خواستهای از خدا داشتم و فکر میکنم مستجاب شده. اگه شهید شدم منو با لباس بسیجی دفن کنید».
به گزارش فارس، شهید «احمد نیکجو» رزمنده خوش سیمای لشکر ویژه 25 کربلا بود که در بیست و سوم دی 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
او رساله امام را حفظ بود و برای بچهها تو سیدمحله قائمشهر کلاس احکام میگذاشت به طوری که بچهها تا وقتی او را میدیدند، میگفتند: آیتالله احمد نیکجو آمد.
چرا شهید نمیشوم...
پدر شهید میگوید: شب شهادت احمد، خواب دیدم در کربلا هستم، جمع زیادی را دیدم که کلاهخود بر سرشان هست و شال سبزی را هم به کمر بستهاند و همگی به من میگویند: احمد شهید شده!
احمد در عملیات ثامن الأئمه (شکست حصرآبادان) به همراه شهید بزرگوار محمدحسین باقرزاده شرکت کرده بود، در حین عملیات ترکشی به شکم احمد اصابت میکند و روده بزرگش پاره میشود. تا 6 ماه برای معالجه و درمان بستری بود. در طول این مدت همیشه میگفت: خدایا! چرا من دارم خوب میشوم؟ چرا من شهید نمیشوم؟
انتظار نداشته باش در کنارت بمانم...
همسر شهید میگوید: پدرم شهید شده بود، احمد آمد به خواستگاری من. شب خواستگاری به من گفت هدف من از ازدواج اینست تا نصف دینم را کامل کنم، برای همین میخواهم ازدواج کنم وگرنه به عنوان یک همسر نباید چنین انتظاری داشته باشی که در کنار شما بمانم.
بگذار ماه تا وسط آسمان بیاید...
احمد برای به دنیا آمدن محمدرضا، مرخصی آمده بود، وقتی محمدرضا دوماهه شد تصمیم گرفت دوباره به جبهه برود. ساعت 12 شب بود، وضو گرفت و نماز خواند، کمی با محمدرضای دوماههاش بازی کرد و او را نوازش کرد. به همسرش گفت: من دارم میرم و دیگه بر نمیگردم، این دفعه دیگه شهید میشم، جان تو و جان محمدرضای دوماههام.
رفت ولی این آخرین دیدار با خانوادهاش نبود؛ بعد از نیم ساعت برگشت، دل کندن از این دو ماهه مانند خودش زیبا، سخت بود برایش؛ به همسرش گفت: میمانم تا ماه به وسط آسمان بیاید، بعد میروم...
|
|
95759 |
نام:
حمیدرضا راستی
شهر:
آبشاهی
تاریخ:
9/29/2012 10:30:27 PM
کاربر مهمان
|
به کجا میخواهیم برسیم؟ متاسفم برای کسانی که با این فیلمها اسم هنرمند را مخدوش کرده اند این ناکجا اباد است.
|
|
95758 |
نام:
خادم المهدی
شهر:
یه گوشه از این دنیا
تاریخ:
9/29/2012 9:31:12 PM
کاربر مهمان
|
سلام آقا مرتضی آقا سید یادته روز مصاحبه[اون روز توی یکی از کلاسها نشسته بودم،یادته اون چقدر از شما کمک خواستم،که قبول بشم،وقتی قبول شدم چقدر خوشحال شدم،اومدم از شما هم تشکر کردم،اون روز این قدر خوشحال بودم که فکر میکردم به شهادت چقدر نزدیک شدم،ام آقا مرتضی یک سال گذشت،میدونم من رو سیاهم اما از شما کمک می خوام که امام زمانم (عج)دوستدارن،دیگه نمیتونم خوب درس بخونم فکرم خیلی مشغوله،کمکم کن همه ی وقتم صرف درس خوندن بشه و نیتم فقط امام مهدی (عج)باشن.آقا مرتضی کمکم کن
|
|
95757 |
نام:
میثم
شهر:
ایلام
تاریخ:
9/29/2012 9:10:27 PM
کاربر مهمان
|
کاش میشد برای چند لحظه هم شده به خدمت آیت الله بهجت میرسیدم ودستان مبارکشان رامیبوسیدم حیف که رفت آن مرد خدا دلم برایشان تنگ شده
|
|
95756 |
نام:
فرشته
شهر:
مشهد
تاریخ:
9/29/2012 9:00:30 PM
کاربر مهمان
|
خدا جونم کمکم کن تنهام نزار. راه درست رو بهم نشون بده دستمو بگیرو منو از این مرداب بکش بیرون. تنهام نزارو همیشه مواظبم باش. خودت میدونی چقدر دوست دارم پس حرفام بشنو. دوست دارم همه چی درست شه.خسته شدم از این همه اشک و گریه و ناراحتی یعنی جهنم بدتر از اینجاس؟ میدونم تو خیلی عادلی خدا جونم حساب همه رو بزار کف دستشون. فقط سپردمشون دست تو خودت میدونی باهاشون چیکار کنی.
|
|
95755 |
نام:
سحر
شهر:
سکوت
تاریخ:
9/29/2012 8:54:19 PM
کاربر مهمان
|
خیلی دلم گرفته از همه آدمایی که ادعای عاشقی میکنن ولی نیستن واقعا تنهام
|
|
95754 |
نام:
راستین
شهر:
غریبم
تاریخ:
9/29/2012 8:37:29 PM
کاربر مهمان
|
سلام حامد گرامی بهت تسلیت میگم نمیدونم چی باید بهتون بگم یه جورایی با شما همدردم اما کاش منم باهاش زندگی میکردم اما نشد...اما خیلی خوبه که ناشکری نمیکنی تو این لحظه ها فقط خداست که آرومت میکنه آخه بقیه هرچقدم با شما باشن نمیدونن چی میکنه خدا بهتون صبر بده.
مادر عزیز از بهشت رضا شما خوب هستید؟؟؟
گمنام عزیز از شهر گمنام اسم این صفحه حرف دل هرکی هرچی تو دلشه مینویسه شما هم به جمع ما خوش اومدید دوست خوبم.
|
|
95753 |
نام:
سارا
شهر:
تهران
تاریخ:
9/29/2012 7:41:54 PM
کاربر مهمان
|
دلتنگم برای کسی که مدتهاست بی آنکه باشد هرلحظه زندگی اش کرده ام.............
|
|