اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
94572 |
نام:
گناهکار
شهر:
گرگان
تاریخ:
9/1/2012 2:02:44 AM
کاربر مهمان
|
سلام به همه واقعا دم مدیر های این سایت گرم 1 ماه کاربر این سایت شدم هرروز یه قسمت جدید پیدا میکنم دمتون گرم
--------------
انیارو یه جا دیدیم خدای دلم نیومد نذارم اینجا از این به بعد میخوام بزنم تو کار لطیفه ثواب دار حداقل 4 نفرو میخندونم
شنیدم داخل فریزرتان مرغ دارید !!!
بیایید شادیهایمان را قسمت کنیم
-------------------
فقط یه ایرانی میتونه اینو باور داشته باشه که اگه جفت راهنمای ماشین و روشن کنه، مجازه تو اتوبان دنده عقب حرکت کنه!
والاااااااا
--------------
اگر اسکلت از بالاي ديوار بپرد پايين چه مي شود ؟ هيچ وقت اين کار را نميکند چون جيگر ندارد
------------------------------
یه مرغ دارم روزی یه تخم هم نمیکنه پاشو انداخته رو پاش قیافه گرفته
-----------------------
چندتا فامیل پیر داریم همیشه توی عروسی ها میومدن سیخونک میزدن تو پهلوم در گوشم میگفتن :
بعدی تویی,بعدی تویی...
البته دیگه اینکارو نمیکنن...
چون توی مجلسهای ختم، منم باهاشون همین کارو میکردم
----------------
فک کنم بابام گنج پیدا کرده ، هم نون خریده هم مرغ
--------------
یکی از جوجه هام مرد …
تمام نقشه هام واسه پولدار شدن از بین رفت
-------------------
مورچه رو انداختم تو بشقاب بیسکوییت ویفر ، تکون نمی خوره ؛ فک کنم از خوشالی سکته کرده !!!
--------------------------
سه تا مرغ خریدم مجبور شدم گاوصندوقو بچپونم تو فریزر
----------------
رفتم پیش دکتر روانشناس میگه به مشکلات بخند!
منم تصمیم گرفتم حرف دکترم رو گوش کنم!
مرغ کیلوئی هفت هزار تومن! (ههه)
نان 300 تومن! ههه!)
برنج کیسه ای سی هزار تومن! ( ای خدا مردم از خنده ههه!)
روغن دولیتری ده هزار تومن( ههه آی دلم !)
قند کیلویی دوهزار و پونصد! (به من چه آخه من که چایی خور نیستم ههه!)
کره و پنیر و شیر و ماستو...( اینا هم ههه!)
منو این همه خوشبختی محاله
|
|
94571 |
نام:
فاطمه
شهر:
تویسرکان
تاریخ:
8/31/2012 11:17:01 PM
کاربر مهمان
|
فقط احتیاج به یک مهارت دارد!!!
روزی یک مرد روحانی به خداوند گفت: خداوندا؛ دوست دارم بدانم ساکنان بهشت و جهنم چه خصوصیاتی دارند؟ خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف غذا بود که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد . افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر و مریض بودند و به نظر قحطی زده می آمدند . آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف غذا ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند . مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد،
خداوند گفت: تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است،
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف غذا روی آن و افراد دور میز . آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: خداوندا نمی فهمم؟! خداوند پاسخ داد: ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد،اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!
|
|
94570 |
نام:
ملیحه
شهر:
یزد
تاریخ:
8/31/2012 10:47:22 PM
کاربر مهمان
|
سلام خسته نباشید در محلی کار می کردم که عاشق صاحب اونجا شدم با اینکه می دونستم زن و بچه دارد ولی باز هنوز عاشقشم نه به خاطر حوس و شهوت من واقعا دوستش دارم. حتی بهش گفتم ولی ازدواج کردم و سر دو ماه طلاق گرفتم چون همسر و مرد درستی نبود اما در حین ازدواج به فکرش بودم اما من دخترم و دیگه طلاق گرفتم هرچند به هم اس ام اس میدیم منظورم همون که عاشقشم حالا من باید چیکار کنم اون خودشم روی این قضیه حساسه و هم میگه دوستم داره لطفا جواب بدید
************************************* مدیریت حرف دل
با سلام فکر می کنم به هیچ عنوان ورود به زندگی دیگری و به هم ریختن آن کار درستی نباشد و تبعات بدی به دنبال داشته باشد.
ومن الله التوفیق
|
|
94569 |
نام:
فائزه
شهر:
اران
تاریخ:
8/31/2012 10:26:25 PM
کاربر مهمان
|
دلم گرفته اندازه همه دنیا ازدست همه ناراحتم بیشتر ازخودم بی لیاقتم گاهی میگم خداچقدبزرگه که به من کمک میکنه قرانی بگم من جای خدابودم به همچین بنده ای نگاهم نمیکردم چه برسه به کمک توزنگیه 18ساله خودم انقد گناه کردم که ازخودم متنفرم دفه اولمه تواین سایت مطلب مینویسم ازهمه شماکه اینجایید میخام دعاکنید این زندگی نکبتم تموم شه الان بهتراز 1دقیقه دیگس
|
|
94568 |
نام:
یلدا
شهر:
تهران
تاریخ:
8/31/2012 10:20:59 PM
کاربر مهمان
|
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:
من از جدم حسین غریب ترم...
|
|
94567 |
نام:
ترمه
شهر:
شیراز
تاریخ:
8/31/2012 10:13:29 PM
کاربر مهمان
|
سلام فکر کنم خیلی وقت میشه براتون ننوشتم.ببخشیدوراستش حال دلم اصلا خوب نبود.حوصله خودمم نداشتم.قبلا بهتون گفتم پرستار هستم و از طرفی دانشجوی کارشناسی ارشد.راستش بیمارستان و ادماش خسته ام کردن. هفته پیش یه دوست و همکار صمیمیم که چهار سال باهم بودیم استعفا داد و ورفت .قبلش گلزار شهدا بودم اخه فقط اونجا ارومم میکنه.اره داشتم میگفتم اون شبی که شنیدم داره میره تا صبح تو بخش گریه کردم. خب دلم گرفت .ولی همه مسخره ام کردن و کفتن دیوونه ای زشت مگه ادم بزرگا هم گریه میکنند؟ خودشم بهم گفت تو خود خواهی وگرنه از رفتن من ناراحت نمیشدی/در صورتی که همه میدونن از خودمم بیشتر دوسش دارم.راستش یه حس عجیبی دارم حس بدی.یعنی ادما نباید دلشون بگیره و اصلا مگه اشک فقط مال بچه هاست؟ یا نه دل تنگ شدن دیوونگی است؟شما بگید.یعنی دوست داشتن گناه ؟باید محکوم بشی به خود خواهی؟//////////////////
|
|
94566 |
نام:
مژده
شهر:
کرج
تاریخ:
8/31/2012 9:29:42 PM
کاربر مهمان
|
دلم یه نفر که فامیل دور است اما تا حالااو را ندیدم ولی با کار و خانوادش اشنایی دارم او هم در کرج است ایا میشود که ما بهم برسیم
|
|
94565 |
نام:
عبدالطلب
شهر:
فریدونکنار
تاریخ:
8/31/2012 9:02:12 PM
کاربر مهمان
|
درود و سلام بر روح پرفتوح حضرت امام شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی علی الخصوص شهدای شاخص شهرستان فریدونکنار به علمداری سردار حاج حسین بصیر
|
|
94564 |
نام:
راستین
شهر:
غریبم
تاریخ:
8/31/2012 8:58:24 PM
کاربر مهمان
|
کاش همه ی اینا یه کابوس وحشت ناک بود... بیدار میشدم و میدیدم خونه ی خودم هستم وااااای خدای من این چه اتفاقیه؟؟؟نجاتم بده هنوز به دوستام نگفتم دیگه خونه ندارم خجالت میکشم،چی بهشون بگم؟؟؟مرفه های بی دردی که اصلا نمیدونن سختی چیه؟خدایا دنیا خیلی نامرده خدایا تحمل نگاه هاشونو ندارم نگاه همراه با تحقیر...من با اینهمه غرور و احترامی که داشتم الان کجام؟؟؟خدایا همه چی عوض میشه مگه نه؟؟؟کاش بمیرم و بیام پیشت.کاش همه ی اینا کابوس بود.
|
|
94563 |
نام:
مرجان مراداقایی
شهر:
شیراز
تاریخ:
8/31/2012 8:52:04 PM
کاربر مهمان
|
فردا دادگاه دارم شوهر سابقم مهریه ام را نمیدهد چه دعایی بخوانم تا بتوانم حق را بگیرم
|
|