هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
93212
نام: abdulbashir
شهر: afghanistan
تاریخ: 7/30/2012 6:11:54 PM
کاربر مهمان
  سلام دوستان عزیز لطفاً پیام های تبریکی غمگین وعشفی نامزدی برایم ازسال نمائید
93211
نام: یه رهگذر
شهر: http://gozargaheafiyat.blogfa.com/
تاریخ: 7/30/2012 5:10:30 PM
کاربر مهمان
  صیانه ماشطه يكي از سیزده بانویی است که گفته مي شود در دولت حضرت مهدی ، علیه‌السلام ، زنده شده ، به دنیا بازمی‌گردد . وی همسر «حزقیل» ، پسر عموی فرعون ، و شغلش آرایشگری دختر فرعون بود . او همانند شوهرش به پیامبر زمان خود ، حضرت موسی ، ایمان آورده بود امّا همچنان ایمان خود را پنهان می‌کرد .

نوشته‌اند : روزی وی مشغول آرایش دختر فرعون بود که شانه از دستش افتاد و بی‌اختیار نام خدا را برزبان جاری ساخت . دختر فرعون گفت : آیا نام پدر مرا بر زبان آوردی؟ گفت : نه ، بلکه نام کسی را بر زبان آوردم که پدر تو را آفریده است . دختر فرعون ماجرا را نزد پدر بازگو کرد و فرعون صیانه را احضار کرد و گفت : مگر به خدایی من اعتراف نداری؟ گفت : هرگز! من از خدای حقیقی دست نمی‌کشم و تو را پرستش نمی‌کنم.

فرعون دستور داد تا تنور مسی برافروزند و همه بچه‌های آن زن را در حضورش در آتش افکنند . چون نوبت به طفل شیرخوارش رسید صیانه می‌خواست به ظاهر از دین برائت جوید که کودک شیرخوارش به زبان آمد و گفت : مادر صبر کن که تو بر حق هستی! فرعونیان آن زن و بچه شیرخوارش را در آتش افکنده، سوزاندند .

93210
نام: جامانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 7/30/2012 5:00:19 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام
به همه بندگان خوب خدا
امیداوارم ، لحظه لحظه عمرتان سرشار از شاد و سلامتی و امید به خدا همواره باشد .

نماز شب یازدهم ماه مبارک رمضان
در روایتی آمده است که ، هر کس در شب یازدهم ماه مبارک رمضان هشت رکعت نماز بخواند ، که در هر رکعت بعد از سوره حمد ، سی مرتبه سوره قدر را بخواند ، دریابد ثواب شاکرین را و در قیامت از رستگاران خواهد بود .

نماز مخصوص هر شب ماه مبارک رمضان
در روایت آمده است که هر کس در هر شب از ماه رمضان دو رکعت نماز بخواند و در هر رکعت بعد از سوره حمد ، سه مرتبه سوره توحید را بخواند و بعد از سلام هفتاد مرتبه ( استغفرالله ) بگوید و در روایت دیگر این دو استغفار را بگوید : ( سبحان من هو حفیظ لا یغفل ، سبحان من هو رحیم لا یعجل ، سبحان من هو قائم لا یسهو ، سبحان من هو دائم لا یلهو ) سپس هفت مرتبه بگوید : ( سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر ) و سه مرتبه بگوید : ( سبحانک یا عظیم اغفر لی الذنب العظیم ) و ده مرتبه بگوید : ( اللهم صل علی محمد و آل محمد ) . هفتاد هزار گناه او آمرزیده می شود .

و حضرت امیرالمومنین ( ع ) فرمود : رسول خدا ( ص ) شش مرتبه قسم خوردند ، که هر کس این نماز را بخواند امر کند خداوند عالم هشتاد هزار ملک را برای او حسنات بنویسد و سیئات او را محو کنند و درجات او را بلند گردانند تا رمضان آینده و در بهشت برای او قصر بنا کنند و درخت ها غرس نمایند و به ایشان ثواب هفتاد هزار حج و ثواب هفتاد هزار بنده آزاد کردن می دهند .

منابع :
وسایل الشیعه ، جلد پنج ، صفحه صد و هشتاد و هفت
منهاج العارفین ، صغحه دویست و چهارده - دویست و سیزده

در پناه خدا باشید

یاحق
93209
نام: گناهکار
شهر: گرگان
تاریخ: 7/30/2012 4:45:33 PM
کاربر مهمان
  سلام به شما خانم کیمیا از اهواز

صادق (ع) آل محمد(ص) فرموند: که نوروز و اول بهار روزی است که ما توقع فرج حضرت مهدی (عج) را داریم چرا که این روز از روزهای ما و شیعیان ماست.

دوست حرف دلی من بنده برای ظهور وقت معین نکردم بنده منظورم از این شعر و حدیث این بود که با ظهور مهدی (ع) بهار میشه همه جا نو میشه بهار نماد زیبایی است

بنده با ذکر حدیث دارم حرف میزنم از خودم که نمیگم که شما مارو میکوبی به دیوار حضرت محمد و ما رو دروغ گو میکنی

لطفا و خواهشا مطلب رو درست مطالعه بفرمائید بعد محکوم کنید

با تشکر از شما دوست حرف دلی
93208
نام: امیدوار به رحمت خدا
شهر: همدان
تاریخ: 7/30/2012 4:37:00 PM
کاربر مهمان
  سلام بر کیمیا از اهواز در روایات معتبر امده که از زمانهایی که انتظار فرج را می توان داشت در نوروز هست و این حدیث تا جایی که ذهنم یاری میکنه از امام صادق(ع)هست دوست عزیز نباید به راحتی دوستانه خودمون رو دروغگو خطاب کنیم و کسی هم نمی تونه مستقیما بگه فلان روز روزه ظهوره و فقط از روی احادیث و روایاته معتبر می شه نزدیک بودت زمان ظهور و امید به ظهور رو حوس زد واینها خود بحثه مفصلی داره
خدایا ما میدانیم امام زمان ناظر بر اعمال ماست خدایا کاری کن اعمالمان انچنان شود تا ما به حضورش برسیم .....
امین
93207
نام: اميدوار
شهر: شيراز
تاریخ: 7/30/2012 4:36:24 PM
کاربر مهمان
  لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
یامهدی ادرکنا
اللهم عجل لولیک الفرج وانصرناصریه واخذل خاذلیه
93206
نام: امین
شهر: خوزستان
تاریخ: 7/30/2012 4:21:03 PM
کاربر مهمان
  سلام
خدایا حواست هست؟
صدای هق هق گریه هایم از گلویی می آید که تو از رگش به من نزدیکتری!
دوستان گلم سلام
من تو دنیای زندگی کردم که تا به حالا غیر از غم و ندیدم ، آیا چیزی دیگر هم وجود دارد ؟؟؟
یه وقت سوء تفاهم نشه امروزه هر که بگه غم دارم میگن عاشقه نه من نیستم
زندگی با رنج جه فایده، دعا کنید هرچه زودتر من از اینجا برای همیشه برم
همیشه همیشه
دوستتان دارم
خدا نگهدار
93205
نام: غریب آشنا
شهر: اصفهان
تاریخ: 7/30/2012 4:15:02 PM
کاربر مهمان
  مادر که چه عرض کنم.هر کی پا وسط میگذاره بابا باهاش دیگه کاری نداره وراه خودشو میره.اوضاع بدیه
فقط دعا کنید
93204
نام: جامانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 7/30/2012 3:50:44 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند یکتا و آمرزنده گناهان
سلام به تک تک دوستان مهربانم در حرف دل
قسمت دوم
گفت : باید راه ما را ادامه بدهید . من تا پای دژ بیشتر باشم نیستم . آنجا می افتم و شهید می شوم .
همه با تعجب نگاهش کردند .
******************************
خود را از سر راه ستون کنار کشید . ( شهیدان ) محمدی نسب ، علی اکبر ، غلام و بقیه ء نیرو های ویژه از جلویش گذشتند . این بار تا وسط ستون بیشتر برنگشت . افراد خوب راه می آمدند . دیگر چیزی به درگی
ری نمانده بود . به زودی می توانستند بایستند و راه بروند. با خشنودی به سر جای اول برگشت . دژ نزدیک شده بود . بیشتر از هشت صد متر با آن فاصله نداشتند . فکر کرد : (( چقدر خوب می شود اگر تا رسیدن به پای دژ ، متوجه حضورمان نشوند )) . اما این آرزو دوام نیاورد . چیزی نگذشت که صدای تیراندازی از سمت چپ به گوش رسید . نیروهای محور اول ، درگیر شده بودند . با خود گفت : (( دیگر باید آتش تهیه شروع شود )) .
و گوش تیز کرد . اولین خممپارهء خودی ، زوزه کشان از بالای سرشان گذشت و بعد آتشباری سنگین شروع شد. (( همین حالاست که دشمن اینجا را هم زیر آتش بگیرد )) . بر سرعتش افزود . (( بردارها بلند شوند . دیگر لازم نیست پامرغی حرکت کنید )) . ستون با سرعت راه افتاد . مهدی دوید و خودش را به علی رساند .
نمی خواست از او جدا بیفتد . کمی جلوتر ، به ردیفی از سیم های خاردار رسیدند . سطح آب بالاتر آمده بود . علی کلاه غواصی اش رابه سر کشید و شیرجه زد در آب . سیم های خاردار روی نبشی هایی که در زمین فرو رفته بودند ، محکم شده بودند . نمی شد از زیر آن ها گذشت . (( چی شد حاجی ؟؟ )) . علی اکبر تیربار بر دوش ، از راه رسید . علی گفت : (( خوردیم به سیم خاردار . بگویید تخریب اژدر بنگال بیاورند )) . محمدی نسب با بیسیم ، پیام را مخابره کرد . آن هایی که تازه از راه می رسیدند ، جلوی سیم خاردار از حرکت باز می ایستاند . یکهو خمپاره شصتی از راه رسید . خورد آن طرف سیم خاردار و آب را پاشید به سر و رویشان . علی گفت : (( تجمع نکنید بردارها !! تجمع نکنید )) . صدایش در غرش گلوله ها گم شد . سنگر دوشکای مقابل ، شروع کرده بود به شلیک . گلوله ها به سطح آب می خوردند و آن را به هوا می پاشیدند . بچه های تخریب با اژدر بنگال از راه رسیدند. اژدر را زیر سیم خاردار فرو کردند و چاشنی اش را زدند . اژدر منفجر شد ، اما راه هنوز باز نشده بود . دوشکا همین طور داشت شلیک می کرد . یکی فریاد زد : (( یا حسین !! )) . تیر خورده بود . علی توی آب فرو رفت . دست کشید به سیم خاردار . راه هنوز بسته بود . نمی شد گذشت . رگباری از گلوله ، جلویشان کشیده شد . همه رفتند زیر آب تا تیر نخوردند. علی داد زد : (( معطل نشوید بردارها !! هرکس می تواند ، از روی سیم خاردار بگذرد )) .
خودش را پرت کرد روی سیم خاردار . تیزی دندانه ها را با تمام وجود حس کرد . بی اختیار لب گزید . گفت : (( یا حسین !! )) .
غلتید و از سیم خاردار گذشت . غلام نفر دوم بود . داد زد : (( آمدم حاجی !! )) . و خود را انداخت روی سیم خاردار . دوشکا ، ردیفی ، از چپ به راست آب را به گلوله بسته بود . دوباره صدای فریادی بلند شد . برای علی اکبر سخت بود که با قطار فشنگ و تیرباری که روی دوش داشت ، از سیم خاردار بگذرد . با این حال معطل نکرد . مهدی و محمدی نسب هم گذشتند. یکی از آر پی چی زن ها هم گذشت و به سرعت شنا کرد طرف سنگر تیربار . علی داد زد : (( کجا ؟؟ )) . آر پی چی زن گفت : (( می خواهم سنگر تیربار را بزنم )) .
93203
نام: تنها
شهر: تنهايي
تاریخ: 7/30/2012 3:46:09 PM
کاربر مهمان
  سلام طاعات وعبادات شما دوستان قراني قبول درگاه حق
برام دعا كنين خيلي تنهام و دارم ديونه ميشم دعا كنين از اين موقعيت زودتر بيام بيرون!!!! خيلي تحت فشارم برام دعا كنين يه همسرخوب و باتقوا خدا بهم بده
<<ابتدا <قبلی 9327 9326 9325 9324 9323 9322 9321 9320 9319 9318 9317 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=9322&mode=print