اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
91562 |
نام:
؟؟
شهر:
؟؟
تاریخ:
6/20/2012 8:37:46 PM
کاربر مهمان
|
اگه بدونید چقدر دلم تنگه هیچ کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم هیچ کس دلداریم نمیده۲۴ سالمه و ۱۲ ساله که دارم درد میکشم دارم زجر میکشم از نداشتن سلامتی که تمام روزهای خوشمو به حسرت تبدیل کرده
سالهاست که تو شبهای قدر ناله کردم و تو بهترین روزهای خدا تو روزهایی که خدا به بنده هاش وعده داده بهش التماس کردم گریه کردم همیشه میگفتم خدا دوستم داره خدا بهترین رو برام میخواد خدا با منه خدا همراهمه حالا هم میگم ولی دیگه بریدم یکی نیست بهم بگه چرا خدا نمیاد و کمکم نمیکنه؟
منم دل دارم منم احساس دارم منم یه زندگی میخوام بدون حسرت یعنی واقعا ممکنه خدا یه بنده شو دوست داشته باشه ولی این همه سال حرفهاشو نشنوه؟
اگه خدا بهم میگفت دوست دارم که غم نداشتم میگفتم باشه خداجون هرچی تو بگی فقط با من باش و رهام نکن ولی میترسم از اینکه خدا ولم کرده باشه!!!
با خودم میگفتم لابد امتحان الهیه ولی آخه تا کی شایدم دارم تقاص گناهامو پس میدم ولی مگه یه دختر ۱۲ ساله چه گناهی میتونه مرتکب شده باشه که خدای مهربونش این همه سال نبخشتش؟
|
|
91561 |
نام:
عبدالرحیم بیرانوند
شهر:
قم
تاریخ:
6/20/2012 8:15:00 PM
کاربر مهمان
|
از حیدر بلاروسی و سید علی خمینی تا تحقق آرمان های انقلاب
گرداب: بعدازظهر دو اتفاق مهم برایم افتاد که نظرم را به خود جلب کرد! جریان از این قرار بود که در سالن انتظار موسسه ی اهل البیت علیهم السلام برای ملاقات با آقای شهرستانی داماد و نماینده ی آیت الله سیستانی در قم٬ نشسته بودم که چشمم به یک جوانی افتاد٬ به قیافه اش می خورد خارجی باشد!
موهایی داشت بور با ریشی نرم و کم پشت و سنی حدود بیست و سه٬ چهار ساله ،آمد و کنارم نشست،
دیگرانی هم بودند که در سالن انتظار برای ملاقات با نماینده آقای سیستانی به انتظار نشسته بودند. آمده بود آقای شهرستانی را ببیند،سر صحبت را باز کردم- اهل کجایی ؟ با فارسی دست و پا شکسته گفت: اهل بلاروس. از او پرسیدم مسلمانی؟ گفت بله! پرسیدم :از اول مسلمان بودی؟ گفت: خیر مسیحی ! خودش هم مشتاق بود با هم صحبت کنیم ، مذهبش ارتدوکس مسیحی بود در کتابخانه شهرشان با ترجمه قرآن کریم آشنا می شود، انقلاب خمینی و شخصیت حضرت امام هم در تغییر دینش بدون تأثیر نبوده!
در لابه لای صحبت هایمان چند بار اسمش را پرسیدم اما آخرش هم نتوانستم درست تلفظ کنم گفتم آقای ی ی گفت: بهم بگو حیدر! به نشانه تأیید و البته با حالت تعجب ابروهایم را بالا بردم و همانجا نگه داشتم و گفتم: مممم ... حیدرعلی اف...؟ بدون تعلل گفت: حیدر امیرالمومنین .
آوازه شهر قم را شنیده بود و تصمیم گرفته بود بیاید ایران و در قم زندگی کند، یک سالی می شودکه در قم زندگی میکند در حوزه علمیه جامعة المصطفی که مخصوص طلاب خارجی است مشغول درس خواندن است و هم آنجا با ادبیات فارسی آشنا شده است. انگیزه ی خیلی عجیبی برای دریافت حقایق و معارف اسلام داشت همچنین سوال های زیادی از نبوت و امامت.
از من پرسید،از ضرورت وجود نبی و امام معصوم برایش گفتم از علی(ع) از نهج البلاغه،از حضرت روح الله ، در کلامش می شد تأثیر شخصیت پیامبر ، امیرالمومنین و روح الله را دید. ظاهرا درس و بحثش تمام شده است وتحمل گرمای تابستان قم را ندارد٬ او هم مثل بعضی آقایان ترجیح می دهد تابستان را به مناطق سرد سیر سفر کند و کجا بهتر از بلاروس ٬ او از من پرسید شما اهل کجا هستی ؟ گفتم بروجرد تا گفتم بروجرد زود بعد از حرفم با همون لهجه مخصوصش و فارسی صحبت کردن دست و پا شکستش گفت: آیت الله بروجردی ؟- گفتم بله٬ بروجرد رو به اسم علما و بزرگانش می شناسند ٬تازه از علامه بحرالعلوم و دیگران هم براش گفتم و اینکه به علت خوش آب و هوا بودنش و همچنین شیک و تمیز بودنش پاریس کوچک هم به آن میگویند وچنین است و چنان٬ گرم صحبت بودیم که منشی دفتر آقای شهرستانی صدایمان کرد، گفت : شما دو نفر مانده اید شما هم با همدیگر بروید داخل! سی٬ چهل دقیقه ای می شد که گرم صحبت شده بودیم ، خلاصه با هم دوست شدیم، وقتی رفتیم داخل آقای شهرستانی به گرمی ما را تحویل گرفت چقدر با احترام و محبت.
علی کوچولوی امام(ره)
اتفاق دوم:
داخل دفتر کنار آقای شهرستانی، سید جوان خوش صورتی که ملبس به لباس روحانیت بود با هیبت خاصی نشسته بود و توجه مرا به خود جلب کرد وقتی که بیشتر دقت کردم شناختمش، آقای سید علی خمینی نوه بزرگوار حضرت امام بودند، اولین بار سال گذشته ٬شب سالگرد ارتحال حضرت امام در حرم مطهر او را دیده بودم با هم راجع به فرقه ها و چگونگی فعالیتشان درکشور صحبت کردیم در اینجا هم همان مباحث مطرح شد که من از پرداختن به کم و کیف آن صرف نظرمی کنم چرا که هدفم از نوشتن این مطلب برداشت دیگری است که می خواهم به آن بپردازم.
|
|
91560 |
نام:
قاصدک
شهر:
دشت بهشت
تاریخ:
6/20/2012 7:57:51 PM
کاربر مهمان
|
سلام امام زمان امیدوارم هرچه زودتر ظهور کنید. اقا لطفا زودتر بیایید.
|
|
91559 |
نام:
delam gerft
شهر:
holland
تاریخ:
6/20/2012 6:38:46 PM
کاربر مهمان
|
salam be dostan aziz..............
man az dostani ke dar mashhad zendegi mikonand yek dar khasti daram ..har vaghat miran har jaee man bandeh deel azordeh ham doa konan ke az taraf man be emam reza begeh ke .ke bakht mano zotar baz kone ta ezdevaj konam ..az shoma khahesh mikonam mano doa konid ta be hadafam beresam ...mir3000000000000000000
|
|
91558 |
نام:
ليلي
شهر:
شيراز
تاریخ:
6/20/2012 5:17:07 PM
کاربر مهمان
|
گاهگاهي كه دلم ميگيرد پيش خود ميگويم آنكه جانم را سوخت ياد مي آرد از اين بنده هنوز؟؟
سخت جاني را بين كه نمردم از هجر. مرگ صد بار به از بي تو بودن باشد....
|
|
91557 |
نام:
مجهول
شهر:
تبریز
تاریخ:
6/20/2012 5:09:37 PM
کاربر مهمان
|
سلام دوباره...
نه زینب خانوم...این طور فکر نکنید...!
اینکه فقط شما اینطور مشکل داشتید..
بدتر از اونیکه شما گفتید, عشق دو طرفه ای هست که خدا بهش رضا نداد!!!
این بار دو نفر که برای هم گریه می کردند!!
اما نمی شد که نمی شد...
البته بدون حضور گناه!
چون مفسده ای این وسط وجود داشت که هر دو بی خبر بودیم از چراییش!
مفسده ای که در صورت رسیدن به هم همه چی بد می شد!؟
اما راضی به رضای خدا..
خدا ما رو ببخشه و به سمت نورش تا آخر عمر راهنما باشه...
چون خودمونو به خدا سپردیم
...
قبلا هم گفتم,اگه قرآن بخونید و رو مطالبش فکر کنید,چشم دلتون باز میشه...آروم میشید..
***
بچه ها اگه قبلا حرفی زدم, لحنم تند یا بد بوده از همتون معذرت می خوام...فقط دلم نمی خواد راهی برید که سرانجامی نداره!
|
|
91556 |
نام:
ملیحه
شهر:
ساوه
تاریخ:
6/20/2012 5:04:56 PM
کاربر مهمان
|
سلام.ازتون میخوام برام دعا کنید که به اون برسم. واقعا دوستش دارم. برای هم نشونیم. دعا کنید
|
|
91555 |
نام:
مهسا
شهر:
اباده
تاریخ:
6/20/2012 4:52:55 PM
کاربر مهمان
|
خدایا کمکم کن هفته ی دیگه کنکور دارم خدایا ازت خواهش میکنم به خاطر همه ی زحمت هایی که کشیدم پزشکی قبول شم برام دعا کنید
|
|
91554 |
نام:
راستین
شهر:
غریبم
تاریخ:
6/20/2012 4:43:43 PM
کاربر مهمان
|
اهان حالا فهمیدم.چون ما اینجا از طریق نوشته باهم حرف میزنیم باعث سوءتفاهم شده.
جامانده از راه خدا شما نوشته ی منو که گفتم چرا دلخوری با یه لحن دیگه خوندین.در واقع نه من از شما ناراحتم نه شما از من.منظورم از این جمله این بود که چرا باید دلخوری یا ناراحتی داشته باشم.متوجه شدید.حالا بیخیال.من خیلی دوست دارم تو ختم زیبای شما شرکت کنم اما میترسم یادم بره.
ضمنا اینجا کسی نباید از کسی ناراحت باشه یا دلگیر باشه.اینجا بهشت دنیای مجازیه.اینجا بودن سعادت میخواد پس باید یه فرقی با دنیای خودمون داشته باشه.
پس اینجا ناراحتی قهر عصبانیت اصلا معنی نداره.موفق باشید.
سید مرتضی دوستت دارم.برام دعاکن امتحانام قبول شم هم من هم دوستام.
|
|
91553 |
نام:
تنهـ ــ ـاترین
شهر:
نفرت شده
تاریخ:
6/20/2012 4:34:07 PM
کاربر مهمان
|
هیچکس نفهمید خدا هم تنهاییش را فریاد میزند :
قل هو الله احد
تنهاترین ...
|
|