هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
91412
نام: enciyeh
شهر: shiraz
تاریخ: 6/16/2012 3:51:01 PM
کاربر مهمان
  chand rozi yosof az jorme zoleykhah gar be zendan miravad
yosofe zahra az jorme ma habse abad gardide ast
91411
نام: $$##**
شهر: رشت
تاریخ: 6/16/2012 3:48:58 PM
کاربر مهمان
  من دلم می خواد یکی با من حرف بزنه
91410
نام: دلم گرفته از این زمونه
شهر: طاقت این همه درد ندارم
تاریخ: 6/16/2012 3:43:16 PM
کاربر مهمان
  جناب بنده خدا از جزیره مجنون سلام تمام حرفهای جناب امر به معروف ونهی از منکر در مورد بسیج صحیح و درسته
شما شاید بسیجی فعال باشی. من به کسی که عاشقش شدم هم شورای پایگاه وهم شورا حوزه دانش آموزی بود بامن این کارو کرد من بسیجی نیستم

ولی به این معتقدم کسی که بسیجی میشه لااقل حرمت اسم بسیج را نگه داره بفهمه بسیج چیه بسیجی به کی میگن از ی بسیجی چه انتظار باید داشت
91409
نام: دلشکسته ی روزگار
شهر: قبرستان
تاریخ: 6/16/2012 3:06:21 PM
کاربر مهمان
  خداجونم سلام منم مزاحم همیشگی خدایا خیلی دلم گرفته راست گفتی که هیچکی مثه تو مارودوست نداره ازخودم بدم میاد چطوری گول حرفاشئخوردم فک میکردم بای همه حرفاش میمونه اخه خیلی بهم قول داده بود ولی نصف راه ولم کرد توخودت میدونی چی میگم بس منوبخاطرتمام خوبیهات ببخشششششششششش
91408
نام: عاشق دلشکسته
شهر: یزد
تاریخ: 6/16/2012 2:10:18 PM
کاربر مهمان
  ای خداوندا ناامید و دل کنده از همه جا به سوی تو آمده ام منو ببخش که از درگاهت دور شدم منو ببخش که وقتی یه ذره جون گرفتم دوباره به راه گذشته ادامه دادم.........بچه ها به حضرت زهرای مرضیه و به سر بریده پسرش حسین قسم برام دعا کنید حالم خیلی بده
91407
نام: تنها
شهر: سرزمین بی کسی
تاریخ: 6/16/2012 1:36:57 PM
کاربر مهمان
  روزی باذوق و شوق تموم تلاشم درس خوندن بود.
دبستان با آرزوی های کودکانه وقتی راهنمایی رفتم آرزوهام هم بزرگ شد به اندازه سنم.

دبیرستان هم عین برق و باد زود گذشت دانشگاه که وارد شدم فقط همّ و غمم خوب درس خوندن بود که بتونم یه کار خوب داشته باشم.
لیسانس که گرفتم خیلی زود استخدام شدم یه ارگان دولتی خوب کار کردم دوباره ادامه تحصیل دادم در کارم هر جا که تلاش کردم عالی نتیجه گرفتم در خیلی مراحل به موفقیت های بزرگ رسیدم اما الان بعد از یه دهه کار و تلاش خیلی احساس تنهایی می کنم کاش می شد باور کرد تنهایی چقدر سخته کاش می شد باور کرد وقتی بی پول باشی هیچ کس سراغت نمی آد کاش می شد باور کرد جوان های سالم و صالحی هستند که زمانی سن ازدواج شان بود به خاطر بی پولی مجبورند از ازدواج محروم بشند کاش کاش کاش
کاش حرف دل می تونست این مشکل رو برای همه جوانها به خصوص دخترای تلاشگر و فعال حل کنه
برام دعا کنید
91406
نام: زهرا
شهر: همینجا
تاریخ: 6/16/2012 1:34:51 PM
کاربر مهمان
  سلام
صبرم کمه زود دلم میگیره و عصبانی میشم سوره والعصر میخونم اما...
البته خدارا شکر زود آروم میشم. دلم کظم غیظ میخواد چکار کنم؟
91405
نام: دلنیا
شهر: پیرانشهر
تاریخ: 6/16/2012 12:49:02 PM
کاربر مهمان
  میخوام خواهرم سر زندگیش برگرده دیگه مشکلی براش پیش نیاد میخوام خونشو جدا کنه دوباره مثل قبل خنده هاشو ببینم
91404
نام: راستین
شهر: غریبم
تاریخ: 6/16/2012 12:22:23 PM
کاربر مهمان
  سلام.میخوام یه سوال بپرسم شاید چرت و پرت باشه.اما سواله دیگه.جناب جامانده از راه خدا ضمن تشکر مطالب بسیار زیبا به خصوص مطلبی که راجع به فقر نوشتین که خیلی جالب بود.

راجع داستان پرش نان خواستم بپرسم اگه سحر و جادو انقد قویه که این اتفاقا بیفته پس قدرت خدا چیه؟خدا هست؟اگه هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست بس سحر و جادو چیه.راستش این داستان واسه من که هیچ شناختی در این زمینه ندارم سنگین.اگه بخوام بهش فکر کنم نعوذ بالله به شک می افتم بین باور هام و منطق کدوم رو انتخاب کنم.لطفا از دستم ناراحت نشید فقط سوال بود.
91403
نام: زمزمه باران
شهر: در آغوش خدا
تاریخ: 6/16/2012 11:56:13 AM
کاربر مهمان
  کجا تورا فریاد بزنم؟؟؟؟کجا بگویم از عشقت و از نفهمی خودم؟؟؟

چقدر بارها بعد اینکه کار از کار گذشته چشمانم پر از اشک شود و بگویم :وای بازهم گناه کردم.....دلم میگوید اشک تمساح میریزم.........مگر خودت مرا نخوانده ای ؟؟؟مگر نگفتی بیا....من آمده ام ...اما حال به انتهای جنون رسیده ام ....بغض از پشیمانی گلویم را می فشرد...اما تو نیستی...مگر به قلب من قول ندادی کنارش باشی؟؟؟؟
مگر من نگفتم از تنهایی میترسم....از گناه میترسم...اما حال تنهاترین گناه کار زمینم....پس کجایی سید مرتضی؟؟؟؟

کجا نبودنت در دلم را فریاد بزنم...خسته ام...کجایی سید مرتضی؟؟؟
دلنوشته:زمزمه باران
<<ابتدا <قبلی 9147 9146 9145 9144 9143 9142 9141 9140 9139 9138 9137 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=9142&mode=print