هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
91272
نام: جامانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 6/13/2012 1:19:29 PM
کاربر مهمان
  سلام

شرمنده ام از تمامی دوستان حرف دل

مثل اینکه به خاطره بلند بودن متن قبلی بخشی از آن نیامده است.

به خاطره همین قسمتی که نیامده مجددا نوشتم.


خدایا

ای مهربان ، من می دانم تو داستان و سرگذشت مرا خوب می دانی، و می دانی من همان پسرک بازیگوش وشیطان قصه هستم و تو نیز مثل مادر همان قصه ، یادم است همان روز قبل ازآمدنم به دنیا چه گفتی :
ای بنده ام ، دنیا بسیار زیبا وفریب دهنده است و پر از شلوغی و هیاهو است . مبادا دستان کوچک خودت را ازدستانم در بیاوری ! مبادا حواست به جای من به دیگر باشد ! مبادا که به جای همراهی با من غرق تماشا بازار رنگارنگ دنیا شوی ! مبادا ............

ای خدایا مهربان یادم هست تمامی حرفهایاتان را ، به یاد می آورم کلمه به کلمه آن را ، ولی چه کنم من همان پسر ک بازیگوش هستم که تا وقتی که چشمش به دنیا افتاد از شما جدا شد و دستانی را که باید در دستان مهربان شما باشد به ویترین زیبا و فریب دهنده مغازه ء هوا و هوس چسباند .

چه کنم ، من به خود بد کردم ! من غرق تماشای ثروت ، مقام ، همسر ، فرزند ، رفاه ، شهرت و ........ زیبایش شدم .
واز تو جداشدم .

خدایا ، ولی در قصه آخرش اینگونه تمام می شود ،
زمانی که پسرک بشدت گریه می کرد ناگهان از دور مادرش پیدا شد . درحالی که بشدت از گمشدن فرزندش ناراحت است .

وقتی مادر نزدیک پسرش می شد ، از دست پسرک بازیگوش خود کمی عصبانی بود، و در حالی که کمی اخم کرده بود .فرزندش را به خاطره بازیگویشی وشیطنتش کمی دعواکرد.

اما وقتی که مادرمتوجه چشمان گریان فرزندش می شود.
بامهربانی می گوید : خوب حال نمی خواهد زیاد خودت را ناراحت کنی زود اشکهایت راپاک کن . آنگاه آغوش مهربانش رابرای او بازمی کند .

خدایا تو که مهربان تر از مادر هستی بیا و مرا که با دو چشم گریان منتظر توهستم دریاب .

خدایا هوای این دنیا رو به تاریکی است ! خدایا محیط این دنیا بسیار ناامن شده ! خدایا وحشت تمامی وجود مرا گرفت است !


خدایا ...........


خدایا کاش مرا درمی یافتی و به سوی من می آمدی . من با دوچشمان گریان منتظر تو نشست ام. حتی مثل پسرک این قصه برای عصبانیت و اخم تو !!

خدایا من حتی خودم را برای تنبیه تو آمد کرده ام . تنها به این امید که تو به سوی من بیایی . مرا درآغوش پر مهرت قرار بدهی .


لطف و کرم کن و مرادریاب که من جامانده از راه تو هستم




دوست خوبم

عطیه از کربلا و امربه معرف از نهی از منکر تمامی دوستانی که به زیارت امامان بزرگوار می روید .
خواهشمند هستم به حال تمامی کودکان بازیگوش این دنیا دعا کنید که سرانجامی مثل من نداشته باشند. و برای من دعا کنید که پرودگار مهربانم مرا دریاب و من در آغوش گرم او همواره باشم و هرگزدستان پر مهر او را رها نکنم و برای آقایم مهدی فاطمه ( س ) دعا کنید که زودتر بیاید .



درپناه خدا



یاحق
91271
نام: جامانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 6/13/2012 12:14:38 PM
کاربر مهمان
  روزی قرار شد برای اولین بار پسرکی کوچک با مادر خود برای خرید به یکی از بازار های شلوغ تهران بروند .

مادر قبل از رفتن به پسرک شیطان و بازیگوش خود گفت :
عزیزم ، حتما یادت باشد هرگز دستان خود را از دستان من جدا نکنی ، عزیزم مبادا هنگام داخل شدن به بازار حواست به جای من به غیره باشد ، عزیزم از خودت به خوبی مراقبت کن تا حادثه ناگوار پیش نیاید .

خاصه مادر این قصه مثل تمامی مادران زمین کلی نصیحت کرد.



ولی .................



ولی ..................



باز مثل همیشه ........................



خودتان که بهتر از همه ، بچه های کوچک را می شناسید .


می گویند : چشم

ولی ............

درنهایت کار خودشان را انجام می دهند.

وقتی که مادر با پسر بازیگوش خود داخل بازار شد ،
پسرک قصه ما از این همه زیبایی بازار بسیار تعجب کرد ، هر چیزی که داخل بازار بود نظرش را جلب می کرد . به طوری که کاملا غرق محیط اطراف خود شده بود و به تمامی حرف های مادرش بی توجه،
تا اینکه پسرک بازیگوش درمیان شلوغی و ازدحام بازار چشمش به یک مغازه بزرگ اسباب بازی فروشی افتاد ،

مغازهء پر از اسباب بازی های زیبا

القصه ، پسرک قصه ما چشمش به ویترین شیشه ای مغازه افتاد ، که اسباب بازی های داخل آن بسیار زیبا بودند .
و پسر قصه ما با دیدن این همه اسباب بازی زیبا بسیار هیجان زده شد به طوری که غافل از مادر و تمامی حرف هایش شد ، سریعا دستانش را از دستان مادر جدا کرد.

پسر به سرعت به پشت ویترین مغازه رفت و دستان خود را به شیشه مغازه چسباند . وغرق تماشا اشیاء داخل آن شد.
زمان می گذاشت و پسرک قصه ما همچنان غرق تماشا و لذت دیدن این همه اسباب بازی بود.
تااینکه بعد از مدت طولانی احساس خستگی کرد و مادرش را صدا کرد

ولی ...............................

ولی ............................

مادرش را کنار خود ندید. پسرک قصه ما وقتی به خود آمد که بسیار دیر شده بود چرا که مادر در کنارش نبود . پسر به شدت ترسید وگریان شد وشروع به جستجوی مادرش کرد . ولی هر کجا که می رفت اثر از مادرش نمی دید . پسر بعد از مدت زمان طولانی در حالی که بسیار خسته و نا امید بود در گوشه ای نشست . و شروع کرد با تمام وجود مادر خویش را صدا کردن و در حال گریه می گفت مادر لطفا بیا، مادر خواهش می کنم مرااز یادت مبر ، مادر .........................

...............................................


خدایا

ای مهربان ، من می دانم تو داستان وسرگذشت مرا خوب می دانی ، و می دانی من همان پسرک بازیگوش وشیطان قصه هستم و تو نیز مثل مادر همان قصه ، یادم است همان روز قبل ازآمدنم به دنیا چه گفتی :
ای بنده ام ، دنیا بسیار زیبا وفریب دهنده است و پر از شلوغی و هیاهو است . مبادا دستان کوچک خودت را ازدستانم در بیاوری ! مبادا حواست به جای من به دیگر باشد ! مبادا که به جای همراهی با من غرق تماشا بازار رنگارنگ دنیا شوی ! مبادا ............
ای خدای مهربان یادم هست تمامی حرفهایتان را ، به یاد می آورم کلمه به کلمه آن را ، ولی چه کنم من همان پسر ک بازیگوش هستم که تا وقتی که چشمش به دنیا افتاد از شما جدا شد و دستانی را که باید در دستان مهربان شما باشد به ویترین زیبا و فریب دهنده مغازه ء هوا و هوس چسباند .
چه کنم ، من به خود بد کردم..
91270
نام: رضوان
شهر: اهواز
تاریخ: 6/13/2012 11:55:46 AM
کاربر مهمان
  عاقبت زندگی من چی است؟
91269
نام: کیمیا
شهر: اهواز
تاریخ: 6/13/2012 11:40:47 AM
کاربر مهمان
  سلام دوستای خوب حرف دل:

امر به معروف وجامانده ازخداومرتضی ازشهردل ازمطالب زیبا ودلنشینتون بسیار ممنونم
انیسه گرامی من ختم سوره ی یس رو شروع میکنم......
91268
نام: مجهول
شهر: تبریز
تاریخ: 6/13/2012 10:45:50 AM
کاربر مهمان
  من هم از جناب امر به معروف که آخرت رو که اصل است و حقیقت پشت پرده دنیا رو هم نشون میدن کمال تشکر رو دارم....
...
و همچنین از سایر دوستان سپاسگزارم...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
...
91267
نام: مجهول
شهر: تبریز
تاریخ: 6/13/2012 10:26:18 AM
کاربر مهمان
  هدهد از آسمان و سایر دوستان سلام...
راستش با عقل ناقصم اینو درک کردم من هم باید راهی رو آغاز کنم برای رفتن وصرفا به تقدیر و قسمت نشینم اما با توکل به خدا...
برای اینکه چقدر موضوع جبر و قضا و قدر در زندگی قرار داره و چقدرش هم اختیاره,همیشه اختلاف بوده اما حکایتی به یاد دارم:
گروهی بودند که پیامبر به نزد ایشان رفت و دید نشسته اند و کاری نمی کنند ...
فرمود به چه کارید؟
گفتند ما از توکل کنندگانیم...
فرمود :شما فقط سربارید!!
..
علم و آگاهی و مهارت لازمه زندگی انسانه و در دین هم آن دینی باعث نزدیکی به خدا میشه که از شناخت و آگاهی شکل بگیره...
به گمانم در سایر موارد هم همینگونه است...همچون ازدواج!
اگر به عنوان یک انسان تلاش نکنیم,استعدادهای بالقوه, بالفعل نمیشن...ما که اون استعدادها را از ذات خداوندی داشتیم,پس چرا به این دنیا اومیدیم...اومدیم بالفعل بشن...
خانواده هم بستری هست که اون استعدادها در اون به صورت متعادل رشد خواهند کرد...
شاید کسی رو که دعا کردی در پس تلاش هات قرار داره!و یا هرچیزی..
انسان تلاش می کنه و خداوند به تلاش هاش مسیر و جهت می ده..اگر توکل کنه البته....حتی گاهی انسان آنچنان اشتباه می ره که باید کاملا برگرده...اما تفاوت اینجاست با کوله باری از تجربیات برمی گرده...***
انشاالله بهترین ها قسمتون بشه و خداوند به یک واسطه ای باز هم از دستتون بگیره که نیت خیری دارید...
*****
البته این ها نظر شخصی بنده است که کسب کردم...از نظر و انتقاد تمامی دوستان استقبال می کنم...

یاحق...
91266
نام: محمدی
شهر: شهر زیبایی ها
تاریخ: 6/13/2012 9:24:39 AM
کاربر مهمان
  بر همه ی مشتاقان زیارت مولاو صاحبمون (عج) سلام

رقیه ی گرامی از ...........

با تایید یکی از این جمع که حتی دلم نمی آید بگویم دوستان چون به ساحت لبریز از خدا جویی بقیه توهین می شود ، فکر نکنید کار شما در لذت بردن از یاد آوری آن ایام کزایی عشق دوست پسرتون جای باز گویی دارد که خواندم جایی که ذکر العیش نصف العیش است پس باز هم شما با باز گوکردن این حرفها مرتکب گناه می شوید که حتی اگر در ذهنتان آن را یاد آور شوید شاید گناه نباشد اما سوق دهنده ی انسان به سمت و سوی گناه است این را بنا بر تجربه هایی که شنیده ام می گویم

دختر خوب ، چطور ممکن است شما خود را شخصی عاشق خدا و در راه رشدو تعالی بدانید در حالی که هنوز طالب آنید که کس یا کسانی شمارا برای فکر گناه آلودتان تایید کنند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و قطعا می دانم خود دوست داشتن فکر گناه از لذت کامل عباداتمان
سلب می شود

دوست خوبم انسیه عزیز

و کاش این ختم اگر دعای عهد شد چهل روزه باشد تا انشاالله از یاران اربابمان قرار بگیریم انشاالله


الهی به نگاهی

طلب وآه و نوایی

دل من را به خودت راهنمایی

الهم صل علی محمدو ال محمد و عجل فرجهم به عدد ما احاط به من علمک


91265
نام: ناهید
شهر: چه فرقی داره
تاریخ: 6/13/2012 9:20:51 AM
کاربر مهمان
  شهید آوینی آمدم اینجا که آخرین امیدمو امتحان کنم سالهاست حاجتی دارم اول از همه به خدا پناه بردم دعا کردم گریه کردم هر شب به آسمون چشم دوختم و از ته قلبم خواستم که خدا لطفی در حق من گنهکار بکنه از تمام امامان کمک خواستم همه راهها رو رفتم اما هنوز فرجی نشده ای کاش حداقل دلیل اجابت نشدن دعامو میدونستم ای کاش روزنه امیدی پیدا میشد نمیدونم دیگه از کی کمک بخوام کی بالاتر از خداست و من اول از همه از اون خواستم دیگه نمیدونم به چی امید داشته باشم وقتی میبینم خدا چند ساله منو پشت درای بسته نگه داشته و هیچ راهی برام نمونده دیگه توان تحمل این دردو ندارم چه کنم دیگه از کی کمک بخوام تو رو به همه شهدا قسم میدم تو ناامیدم نکن نزار اخرین امیدم هم به ناامیدی ختم بشه و دیگه نتونم هیچ چیزیو باور کنم نزار ذره ایمانیم که برام مونده از بین بره
91264
نام: الهه
شهر: یزد
تاریخ: 6/13/2012 9:20:07 AM
کاربر مهمان
  سلام بر عطیه کربلا
سلام به محض اینکه چشمتون به گنبد آقا افتاد سلام گرم مرا به آقایم برسان واز جانب من از ایشان تشکرکن و از ایشان بخواه مرا هم دعوت کنن و همه ی کسانی که شوق زیارت دارند.
التماس دعای فراوان برای تمام دوستان حرف دلی بویژه مجردها و کسانی که الان ایام امتحاناشونو و شدیدا التماس دعا دارن مثل خودم.
در راس تمامی دعاها دعا برای فرج مولایمان صاحب الزمان(عج) روحی و ارواحنا فداه
التماس دعای مجدد
بر قامت دلربای مهدی صلوات.
91263
نام: دلم از این زمونه گرفته.
شهر: طاقت اینهمه درد را ندارم
تاریخ: 6/13/2012 9:00:06 AM
کاربر مهمان
  سلام جناب
نام: امربه معروف
شهر: نهی از منکر
خواهشا به این دردمن گوش کن جواب هم بده از این به بعد چیکار کنم دارم زجر میکشم ماجرای من هم ی جور عاشقی که میخندی

ممنونم از حرفهایی که گفتی خیلی دلنشین است. راستش من تو زندگی الان تو سن ۲۴ سالگی هستم چنین اشتباهی نکرده بودم اصلا نه دوست پسری داشتم نه چیزی خیلی پاک زندگی کردم این اولین اشتباهی بود که من کردم الان پشیمانم بخدا فقط صبح تا شب گریه می کنم.

خودمم کارمندم هستم خیلی شاداب و سرحال به سرکارم می رفتم ولی این منو داغون کردالان خیلی افسرده ام از زندگی افتادم فقط دردم را نمی تونم به کسی بگم ای کاش چنین کاری را نکرده بودم به خودش هم گفتم ،گفتم تو را دوست داشتم ولی کاش هیچ وقت بهت نمی گفتم. خودم خواستگار زیادی داشتم من فقط گول ظاهرش رو خوردم.

اهل مسجد بسیجی هم بود خیلی دوست داشتم با اون که به دلم بشینه دلم میخواد ازدواج کنم این خیلی به دلم نشسته بود و آشنا هم بود اینم این بلا را سر من اورد.چون دوست بابام است این خیلی آزارم میده لااقل به ادم احترام هم نزاشت وقتی با بابام حرف میزنه اینگار هزار تا فحش به من میگن بیگانه بود به جهنم.
دیگه به اسمش حساس شدم بابا وقتی باهاش حرف میزنه. این بابای من خیلی بهش احترام میزاره از اون خوشش می آد جانشین خودش کرده الان توی جایی هم میخواد اینواستخدام بکنه ولی بابای بیچاره من از درون اون خبر نداره این چه حقه باز است چی بلای سر دخترش آورده. اینم بگم من هیچ وقت با او حضوری یا تلفنی صحبت نکردم فقط با اس ام اس .اونم منو ندیده اصلا منم اونم فقط یکبار دیده بودم .دیگه باشماره خودش به بابام زنگ نمی زد با شماره های مختلف زنگ میزنه صحبت میکنه آخر بهش گفتم خواهشا ازت میخوام با بابام تلفنی صحبت نکن منو خیلی ازار میدی با این کارت منو ناراحت نکن کلمه زشت بازی دادم یک ننگی بود برای من . گوش شیطون کر دیگه زنگ نمیزنه .
<<ابتدا <قبلی 9133 9132 9131 9130 9129 9128 9127 9126 9125 9124 9123 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=9128&mode=print