هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
91022
نام: جامانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 6/7/2012 1:14:34 PM
کاربر مهمان
  داستانی زیبا برای برخی از دوستان حرف دل دارم که همواره احساس ناامیدی می کنند

خواجه نصیر الدین طوسی پس از مدتها وارد زادگاه خویش طوس شد . سراغ دوست دانای دوران کودکی خویش را گرفت
مردم گفتند : او حکیم شهر ماست اما یک سال است تنها نفس سرد از سینه اش بیرون می آید و نا امیدی در وجودش رخنه نموده است .

خواجه به دیدار دوست گوشه نشین خویش رفت و دید آری او تمام پنجره های امید به آینده را در وجود خویش بسته است .
به دوست خویش گفت : تو دانا و حکیمی اما نه به آن میزان که خود را از دردسر نا امیدی برهانی،
دوستش گفت :دیگر هیچ شعله امیدی نمی تواند وجودم را در این جهان رو به نیستی گرما بخشد ،
خواجه گفت :اتفاقا هست دستش را گرفت و گفت می خواهم قاضی نیشابور باشی ، و می دانم از تو کسی بهتر نخواهم یافت .

حکیم ارد بزرگ می گوید : اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است .

می گویند یک سال پس از آن عده ایی از بزرگان طوس به دیدار قاضی نیشابور رفتند و با تعجب دیدند هر داستانی بر زبان قاضی می آید امیدوارانه و دلگرم کننده است .
91021
نام: عبدالزهــرا
شهر: غریبستان
تاریخ: 6/7/2012 1:05:53 PM
کاربر مهمان
  بسم الله السبحان

سلام خدا بر سید مرتضی وتمامی همسنگران خیمه ی سبز سید


خدایا
می دانم که باید صبور بود و آرام...همچون دریا که درونش مواج و ظاهرش آرام است...اما خدایا، تو مرا در سایه ی مهرت پناه ندهی به که امید بندم؟؟؟

...

از تمامی بزرگواران خیمه ی سبز سید عذر خواهم، که باعث تکدر خاطرتان شدم...

از بزرگوارنی چون:

خاک بزرگوار از شهر ایثار

و مجهول بزرگوار از شهر تبریز

و.... تمامی مهربانان این خیمه ی سبز...

...


الهی رضا برضائکــــ . . .

و تسلیما بامرکـــــ . . .


...

التماس دعا
یا زهــــــــرا
91020
نام: جامانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 6/7/2012 12:58:59 PM
کاربر مهمان
  رها گرامی جواب شما را بنده می خواهم با اجازه شما بااین داستان زیبا بدهم


حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای ، خارج از کشور ؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه ، انشالله که بهت سلامتی میده !!!!
با تعجب نگاه کرد و گفت : یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست ؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی ، حالا سوالت چیه ؟
گفت : من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن ،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم ، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت ،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمی کرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن ، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت : فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن : نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل من را همراه خودش برد.

به راستی انسان اگر همواره به یاد داشته یک روز می میرد آیا باز مرتکب گناه می شود؟
91019
نام: جامانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 6/7/2012 12:37:24 PM
کاربر مهمان
  ماجرای امید بخش ترین آیه قرآن

در داستان جالبى از امیر المومنین حضرت على(علیه السلام ) به این مضمون نقل شده است
كه روزى ایشان رو به سوى مردم كردند و فرمودند: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن كدام آیه است ؟
بعضى گفتند :آیه ان الله لا یغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء(خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر كس كه بخواهد مى بخشد) سوره نساء آیه 48

امام فرمودند: خوب است ، ولى آنچه من میخواهم نیست ،

بعضى گفتند: آیه و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما (هر كس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم كند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحیم خواهد یافت) سوره نساء آیه 110
امام فرمودند : خوبست ولى آنچه را مى خواهم نیست.

بعضى دیگر گفتند : آیه قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفورالرحیم (اى بندگان من كه دراثر گناه، بر خویشتن زیاده روی کرده اید، ازرحمت خدا مایوس نشوید در حقیقت ‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است) سوره زمرآیه53

امام فرمود ند : خوبست اما آنچه مى خواهم نیست !
بعضى دیگر گفتند: آیه و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا نفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله(پرهیزكاران كسانى هستند كه هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند یا به خود ستم مى كنند به یاد خدا مى افتند، از گناهان خویش آمرزش مى طلبند و چه كسى است جز خدا كه گناهان را بیامرزد)
سوره آل عمران آیه135
باز امام فرمودند : خوبست ولى آنچه مى خواهم نیست .
در این هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه كردند فرمود: چه خبر است اى مسلمانان ؟ عرض كردند: به خدا سوگند ما آیه دیگرى در این زمینه سراغ نداریم .
امام فرمودند: از حبیب خودم رسول خدا شنیدم كه فرمود:
امید بخش ترین آیه قرآن این آیه است
واقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات ذلك ذكرى للذاكرین
سوره هود آیه 114

و فرمودند: اى على! آن خدایى كه مرا به حق مبعوث كرده و بشیر و نذیرم قرار داده یكى از شما كه برمى‏خیزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى‏ریزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى‏شود از نمازش كنار نمى‏رود مگر آنكه از گناهانش چیزى نمى‏ماند، و مانند روزى كه متولد شده پاك مى‏شود، و اگر بین هر دو نماز گناهى بكند نماز بعدى پاكش می‏كند، آن گاه نمازهاى پنجگانه را شمرد

بعد فرمودند: یا على جز این نیست كه نمازهاى پنجگانه براى امت من حكم نهر جارى را دارد كه در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشوید؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امت من همین حكم را دارد.
91018
نام: مینا
شهر: ورامین
تاریخ: 6/7/2012 12:06:45 PM
کاربر مهمان
  امر به معروف خیلی از حرفات فیض بردم.
آفرین
91017
نام: منا
شهر: مهم نیس
تاریخ: 6/7/2012 11:58:59 AM
کاربر مهمان
  سلام به تموم کسایی که نوشته منو میخونن من تازه وارد این سایت شدم یه مشکل بزرگ توزندگیم دارم خواهش میکنم کمک کنید من خواستگارهای خوبی برام میاد اما همشون شغل آزاد دارن مشکلی که دارم اینه دوست دارم با یه فرد نظامی زندگی کنم اما تاحالا موقعیتش پیش نیومده از خدا خیلی می خوام ولی نمی دونم منو لایق همچین کسی میدونه یا نه شمابگید چیکار کنم خیلی مورد سرزنش اطرافیانم واقع میشم
91016
نام: عبدالله نادم
شهر: نجف آباد
تاریخ: 6/7/2012 11:20:11 AM
کاربر مهمان
  خواهرم مرجان خانم از اصفهان
سلام علیکم
آشنائی دارم با 28 سال که شرائط همچون شما را دارد. فقط با تعداد خواستگار کمتر .
پس صبر پیشه کن که این هم امتحان الهی است.
انشاءالله که آنچه صلاح آخرت و دنیای شما و خانواده است برایتان هرچه زودتر محقق شود.
91015
نام: عاشق
شهر: شكست خورده ها
تاریخ: 6/7/2012 11:15:23 AM
کاربر مهمان
  سلام به همه بچه هاي حرف دل نميدونم اينجا ميتونم جوابمو بگيرم يا نه ولي اميدوارم كه بگيرم من يه پسر ۲۸ساله هستم تقريبا ده ساله دختري رو دوست دارم اما متاسفانه ۵ سال پيش شوهر كرد از اون موقع خيلي تلاش كردم فراموشش بكنم اما نتونستم هر چند بنده خوبي واسه خدا نيستم ولي خيلي شبا قران ميخونم همشم به خاطر اينه كه فراموشش كنم
ولي به خدا ديگه بريدم دوس دارم فقط يه بار يه بار باهاش حرف بزنم بگم بي نهايت دوست دارم ميدونم كارم بده اما به خدايي خودش كم اوردم


واسه اينكه فراموشش كنم دوماه رفتم خونه خواهرم شهر ولي نشد شبا اونجام به يادش بودم با اينكه ميرفتم سر ساختمان كارگري ميكردم و خيلي خسته بودم اما فكر اينكه هيچوقت بهش نميرسم داره ديوونم ميكنه بخصوص كه ميدونم اونم به زور شوهر كرده هرچند شوهرش وضع ماديش توپه ولي همه ميدونن ادم سختگيريه و اوني دختري كه من ميشناسم خيلي پر شورو با احساسه هرچند با اينكه ۲۲ سالشه ولي يه ده سالي از سنش بيشتر نشون ميده كه مشخصه از زندگيش راضي ني
دختري كه هميشه يه وعده از نمازاشو تو مسجد ميخوند حالا سالي يه ماه رمضون مياد مسجد البته شوهرم تو دين يه ادم افراطيه

باور كنيد تو دو سال گذشته چند بار خواستم خودكشي بكنم اما از اخرت ميترسم حتي يه سيانورم گير اوردم دو ساله تو كمدمه هر روز نگاش ميكنم

تورو خدا راهنماييم كنين فقط نگيد برو زن بگير كه زياد شنيدم چون ميدونم با هر كي ازدواج كنم اونو با عشقم مقايسه ميكنم و مطمينم بد بخت ميشه
91014
نام: زینب
شهر: تهران
تاریخ: 6/7/2012 11:09:19 AM
کاربر مهمان
  سلام به همه ی حرف دلی ها
غریب از تنهایی منم یه زمانی از تموم شدن این رابطه خوشحال بودم اما... بیخیال دوست عزیز فقط میخواستم بگم تو این مدت که نبودی دلم برای پیامای قشنگت تنگ شده بود
راستی یه مسئله ی دیگه اون دوباره داره باهام تماس میگیره تا الان جوابشو ندادم...
91013
نام: زینب
شهر: تهران
تاریخ: 6/7/2012 10:57:27 AM
کاربر مهمان
  دارم دیوونه میشم دیگه کم آوردم ای زمانه من از این گردش تو سیر شدم بسکه آزرده شدم خسته و دلگیر شدم ای مرگ چرا در اغوش نمیگیری مرا؟ بیخیالت که جوانم! بخدا پیر شدم.....
<<ابتدا <قبلی 9108 9107 9106 9105 9104 9103 9102 9101 9100 9099 9098 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=9103&mode=print