هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
87572
نام: گناهکار
شهر: ایران
تاریخ: 2/23/2012 10:44:31 AM
کاربر مهمان
  برام دعا کنید

شرایط بدی دارم

می خوام از گناه رها بشم

دعا کنید شرایط ازدواج برای همه جوونا و برای منم فراهم بشه
87571
نام: سیدرضا
شهر: میناب
تاریخ: 2/23/2012 10:40:42 AM
کاربر مهمان
  من از جنوب ایران تا حرمت رسیدم
انگار که توی عالم بهتر از این ندیدم
حرم قشنگ تو به خدا مثل بهشته
به روی سینه من عشق رضا نوشته
وقتی که دنیا اومدم به عشق تو روی زمین
لیاقت این ندارم اسمم رضا شده همین
میشه یک گوشه چشمی تو به این گداکنی
میشه مثل گنبدت قلب منو طلا کنی
87570
نام: غریب
شهر: تنهایی
تاریخ: 2/23/2012 9:31:32 AM
کاربر مهمان
  سلام دوستان حرف دل

دوستان عزیز من چند روزی دیگه یک دوروزی میرم مشهد خواستم بگم اسامیتونو برام لیست کنید که بندازم حرم امام رضا ولی دیدم وقت زیادی ندارم ونت نمیام تا بعد برگشتم وشاید اسامی کسی جا بیفته برای همین تصمیم گرفتم بنویستم از طرف تمام دووستانننننننننننننننننن حرف دل



برام من هم دعا کنید خیلی مشکل دارم یک ادم از خدا بی خبر میخواد کارمو از چنگم در بیاره ادمی که از هزار جا پول در میاره وبا زبون بازی میخواد منو بیکار کنه چراااااااا؟چون از من وخانوادم خوشش نمیاد چراا؟؟؟؟؟؟ یعنی دوست داره تمام کارها فقط در دست خودشو افراد وفامیل نزدیک خودش باشه از دروغ برام میزنه که انشالله خدا براش بزنه به حق این روز پنج شنبه تورو خدا برام دعا کنید
87569
نام: انسیه
شهر: تنهایی و انتظار و امید و... و یا الله
تاریخ: 2/23/2012 8:46:06 AM
کاربر مهمان
  سلام
سلام
صدتا سلام

یـک روز از روزهـای خـدا

دیروز صبح که از خواب بیدار شدی،
نگاهت می‌کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،
حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی.
اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می‌دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم
چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛
اما تو خیلی مشغول بودی.
یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.
بعد دیدمت که از جا پریدی.
خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛
اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی ...
تمام روز با صبوری منتظر بودم.
با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.
متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،
شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.
بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی.
نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟!
در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛
در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری ...
باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛
و باز هم با من صحبت نکردی.
موقع خواب ...، فکر می کنم خیلی خسته بودی.
بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.
اشکالی ندارد ...
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.
من صبورم، بیش از آنچه که تو فکرش را می کنی.
حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.
من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.
منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.
خیلی سخت است که در یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.
خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو ...
به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.
روز خوبی داشته باشی ...

دوست همیشگی و دوستدارت : خدا

التماس دعا
یاحق
87568
نام: hosin
شهر: birjand
تاریخ: 2/23/2012 7:48:22 AM
کاربر مهمان
  می خوام ازدواج کنم نمی توانم تصمیم بگیرم
87567
نام: در راه مانده
شهر: فردیس
تاریخ: 2/23/2012 12:36:35 AM
کاربر مهمان
  سلام.امیدوارم که حال همه اهل دلی ها خوب باشه.خواستم بگم که به آرزوم رسیدم.و از این بابت خدارو شکر میکنم.بالاخره جوابمو گرفتم.فقط از همتون خواهشی دارم، که هیچوقت نا امید نشید
87566
نام: یه بیچاره
شهر: ایران
تاریخ: 2/22/2012 10:49:04 PM
کاربر مهمان
  سلام
آخه اینم شدزندگی
همش گرونی بیداد میکنه نمیدونم چراهیچکس صداش درنمیاد
واقعا یه سری ازافراد دارن به اسم دین پدرمردم را در میارند خداازشون نگذره
الهی آمین
87565
نام: زنده در ديدار موعود
شهر: اخرت وقيامت
تاریخ: 2/22/2012 10:48:43 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده ومهربان

سلام دوستان گرامي من مي خواستم خدايي نه خواسته دنيا پرست نشويد زيرا من هرچيزي كه از خداوند مهربان طلب كردم به من داده است هركاري كه براي من لذت بخش بوده انجام دادم همه چيز تمام ميشود مثلا رفتن به راهيان نور كه خيلي ارزو داشتم رفتم اما ديدم كه هر لذتي هر كاري وهر ارزويي كه براي انسان لذت بخش است روزي تمام خواهد شد وان روز هم روز مرگ تواست پس بايد دنيا پرست نبود وفقط اعمال صالح انجام داد
87564
نام: بیکار
شهر: علافها
تاریخ: 2/22/2012 10:16:50 PM
کاربر مهمان
  خسته شدم از بس که دنبال کار گشتم
لعنت به این دوران بیکاری
کاش که زودتر تموم شه
87563
نام: واسطه
شهر: ...!
تاریخ: 2/22/2012 10:03:39 PM
کاربر مهمان
  آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بود.
اول گفتند زني از اهالي جورجيا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه اي در سواحل فلوريدا داشته باشيم. با يك كوروت كروكي جگري. تنها اشكال اش اين بود كه زنم در چهل و سه سالگي سرطان ميگرفت. قبول نكردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.
بعد موقعيت ديگري پيشنهاد كردند: پاريس، خودم هنرپيشه مي شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشيم. اما وقتي گفتند يكي از آنها نه سالگي در تصادفي كشته ميشود گفتم حرف اش را هم نزنيد.
بعد قرار شد كلوديا زنم باشد با دو پسر. قرار شد توي محله هاي پايين شهر ناپل زندگي كنيم. توي دخمه اي عينهو قبر.
اما كسي تصادف نكند. كسي سرطان نگيرد. قبول كردم.
حالا كلوديا- همين كه كنارم ايستاده است - مدام مي گويد خانه نور كافي ندارد، بچه ها كفش و لباس ندارند، يخچال خالي است. اما من اهميتي نميدهم. مي دانم اوضاع مي توانست بدتر از اين هم باشد، با سرطان و تصادف. كلوديا اما اين چيزها را نمي داند. بچه ها هم نميدانند.
پرسه در حوالي زندگي، روايت مصطفي مستور
<<ابتدا <قبلی 8763 8762 8761 8760 8759 8758 8757 8756 8755 8754 8753 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=8758&mode=print