هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
87032
نام: علیرضا نصیری فر
شهر: دماوند
تاریخ: 2/6/2012 9:06:45 PM
کاربر مهمان
  با سلام خواستم بدانم دوستی ساده ی یک دختر و پسر نامحرم چه حکمی دارد؟
87031
نام: شهره
شهر: تنهایی
تاریخ: 2/6/2012 9:04:22 PM
کاربر مهمان
  سلام سید سلام بنده های خوب خدا.

خیلی وقته سعادت نداشتم یه این سایت سر بزنم دوستان زیادی وارد سایت شدند ازشون التماس دعا دارم.


ببخشید برای شما جا نداریم:

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
*
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد

*
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است

*
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟

*
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست

*
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.


عرفان نظرآهاری



یا فتاح .التماس دعا
87030
نام: ناشناس
شهر:
تاریخ: 2/6/2012 8:33:25 PM
کاربر مهمان
  دوستش دارم و براش میمیرم
87029
نام: العبد
شهر: مهران
تاریخ: 2/6/2012 7:52:47 PM
کاربر مهمان
  سلام مریم خانم یه جزءبرامن بذارید
به نیت سلامتی اقاامام زمان وشفای همه مریضان بالاخص مریض مورد نظر
اجرتون باخودخدا
87028
نام: من لبخند
شهر: من لبخند
تاریخ: 2/6/2012 7:13:49 PM
کاربر مهمان
  سلام
مدیر محترم و دوستانِ گرامی
لطفا نظرتون رو راجع به مطلبی که در دوقسمت ۱ و ۲ ارسال کردم بنویسین خیلی خوشحال می شوم و اینکه اگر دوست داشته باشین باز هم می تونم نوشته هام رو ارسال کنم.
:)ممنونم
خیلییییییییی مهربونین و دوستتون دارم.
87027
نام: رقیه
شهر: تهران
تاریخ: 2/6/2012 6:52:15 PM
کاربر مهمان
  سلام بر تمام شاکرین نعمتهای خداوند مدتی که به افسردگی و بیماری دچار شدم خواهش می کنم برایم دعا کنید.................
87026
نام: من لبخند
شهر: قسمت ۲
تاریخ: 2/6/2012 6:49:08 PM
کاربر مهمان
  چشمانم را بستم و تو و خاطراتت را مصور ساختم و به زیبایی حست کردم و آرام در گوش باد زمزمه کردم دوستش دارم.
باد گفت، من تو را به دیدار او می رسانم ولی شرطی دارد. من تا کنون کسی را دوست نداشته ام و خاطره ای ندارم. چشمانم همیشه باز است. وقتی چشمانت را به روی دنیا بستی، فهمیدم که چیزی زیباتر از آنچه می توان در این دنیا دید داری. شرط من این است که تو خاطراتت را به من بدهی و من نیز در ازایش تو را به دیدار او می رسانم.
من که تمام زندگی ام را وجود تو پر کرده بود چه چیز می توانست خوشایند تر از دیدار تو باشد و من می دانستم که حتی اگر به اولین روزی که در پایت رشد کردم باز گردم باز هم عاشقت خواهم بود و من پذیرفتم...
...نهال کوچک می گفت که اولین باری که مرا دیده است در هوا معلق بوده ام و گویی با دقت خاصی در پایش فرود آمده ام. با اینکه تا کنون اینجا نبوده ام اما احساس آشنایی خاصی وجودم را می فشرد.
آه و ناله های درخت روبه رو که هر صبح و شام با پیچکی خشکیده که چیزی نمانده به خاک پای درخت تبدیل شود، همیشه برایم موسیقیِ غم انگیزی است و همیشه از درختی که حالا تمام ذوق و شوقم در بالا رفتن از تنه ی نهیف و جوان آن فقط برای دیدن بهتر درخت روبه رو شده، می پرسم: چرا این درخت شب و روز می گرید؟!
و گاه به کسی که درخت این چنین در غم دوری اش می سوزد حسودی ام می شود. چه می شد اگر کسی در این دنیا مرا نیز این چنین دوست می داشت. و نا گاه اشک هایم سرازیر می شود.
گویی تمام این دنیا و وقایع اطرافم هر روز برایم یک چرای بزرگ است و فقط هر روز درخت جوان در جواب سوال هایم یک جمله را تکرار می کند عشق وابسته به موجودیت یک وجود نیست
من بارها و بارها معنی این جمله را پرسیدم، ولی نهال جوان نیز می گفت معنی آن را نمی داند و او هم در جواب سوال هایش از درختِ نالان، مدتی پیش، در میان زاری هایش این جمله را شنیده است.
پایانِ این آغاز، ولی تو می توانی ادامه اش دهی تا جایی که دوست داری و پایانی شیرین تر یا تلخ تر برایش متصور شوی.

من  لبخند
87025
نام: من لبخند
شهر: قسمت اول
تاریخ: 2/6/2012 6:47:33 PM
کاربر مهمان
  من سلام گفتم.
تو به سختی جوابم را دادی.
من، حالت را پرسیدم.
تو، با اکراه در جواب حال مرا پرسیدی.
و انگار تو خواستی پایبند به سکوتی باشی که سال ها در آن مانده بودی و من خواستم پیچکی باشم در پای علاقه ای نا خودآگاه، شاید در ابتدا برایم بیشتر از یک شوخی نبود.
و بازیگوشی های این پیچک تو را به حرف واداشت. ناگاه روزی حس کردم درونم از حسِ شادیِ بودنِ با تو در آتشی بی پایان است و چون از درونِ تو جز سردی را احساس نمی کردم، با خودم فکری کردم و گفتم نکند آتش من تو را آسیب زند.
دانه ام را رها کردم تا جای دیگری زندگی کنم. من نمی دانستم که وقتی نیلوفر بمیرد، این پیچک خشکیده، تو را سالها پایبند خواهد ساخت.
من که از باد صدای ناله های عاشقانه ات را می شنیدم با تعجب می پرسیدم که این داغ در فراق کیست و چنار پیر داستانی را می گفت که درکش برایم سخت بود تازه فهمیدم که گرمای عشقی که خود را در آن غرق می دیدم و برای نجات تو خود را به دست باد سپرده بودم از درون تو بر می خواست. و تو روزهاست که در سوز من برگ هایت می ریزد و تنت می پوسد، و بی خبر از اینکه من اینجا پیچکی کوتاه و دلشکسته ام که هر بار غنچه ی نیلوفری ام قبل از اینکه به گلی تبدیل شود در میان کاسبرگ هایش می خشکد. پیچکِ به بار ننشسته ای که می خواهد به رسمِ پیچک های پیرِ نشسته در انتظار مرگ، دانه ی خود را به باد بسپارد بلکه باد قصه ای را که چنار هر روز برایم تکرار می کند را نشانم دهد. بر این همه فراق رحمش آمده و مرا به پای تو بسپارد. انتظار برایم جان گداز است و ... ناگاه خود را در هوا معلق یافتم. چرخیدم و چرخیدم و با هر چرخش، خود را مدت ها در حیرانی و سردرگمی می یافتم و با هر زوزه ی باد رعشه ای طاقت فرسا وجودم را از درون متلاشی می ساخت و هر لحظه در آن غوغا فقط تا می توانستم فریاد می زدم که دوستت دارم و چشمانم را تا غایتشان گشوده بودم بلکه تو را ببینم ولی اشکهای بی پایانم دنیا را جور دیگری در نظرم مجسم می ساخت. همه چیز انگار در هاله ای ابهام و در پس پرده ای قرار داشت که هر چه چشمانم را بیشتر باز می کردم، بیشتر تنهایی و دوری از دنیاهای اطرافم را حس می کردم، انگار هر چه بیشتر در جست و جویت چشمانم را به این طرف و آن طرف می چرخاندم، دنیا را بزرگتر و خودم را از تو دورتر می یافتم.
87024
نام: الهه
شهر: ورامین
تاریخ: 2/6/2012 6:20:28 PM
کاربر مهمان
  خدایاکمک کن ناامیدم نکن تو بهترینی به خودت قسم بهتر از خودتو گیر نیووردم که برم درخونه اش زار بزنم وحاجتمو ازش بگیرم ازخودت بهترم دیگه نیست برام دعا کنید...
87023
نام: نرگس
شهر: اصفهان
تاریخ: 2/6/2012 6:01:21 PM
کاربر مهمان
  اميدوارم انقلاب هميشه پيروزبماند
<<ابتدا <قبلی 8709 8708 8707 8706 8705 8704 8703 8702 8701 8700 8699 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=8704&mode=print