هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
86382
نام: مهدی
شهر: همدان
تاریخ: 1/13/2012 12:47:32 PM
کاربر مهمان
  داستان درباره يک کوهنورد است که مي خواست از بلندترين کوه ها بالا برود.
او پس از سالها آماده سازي، ماجراجويي خود را آغاز کرد.
ولي از آنجا که افتخار کار را فقط براي خود مي خواست، تصميم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب بلندي هاي کوه را تماماً در برگرفت و مرد هيچ چيز را نمي ديد. همه چيز سياه بود. و ابر روي ماه و ستاره ها را پوشانده بود.
همانطور که از کوه بالا مي رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پايش ليز خورد،و در حالي که به سرعت سقوط مي کرد، از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه هاي سياهي را در مقابل چشمانش مي ديد.
و احساس وحشتناک مکيده شدن به وسيله قوه جاذبه او را در خود مي گرفت.
همچنان سقوط مي کرد و در آن لحظات ترس عظيم، همه ي رويدادهاي خوب و بد زندگي به يادش آمد.
اکنون فکر مي کرد مرگ چقدر به او نزديک است.
ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد.
بدنش ميان آسمان و زمين معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود.
و در اين لحظه ي سکون برايش چاره اي نمانده جز آن که فرياد بکشد:
خدايا کمکم کن
ناگهان صدايي پر طنين که از آسمان شنيده مي شد، جواب داد:
از من چه مي خواهي؟
کوهنورد گفت :اي خدا نجاتم بده!
- واقعاً باور داري که من مي توانم تو را نجات بدهم؟
- البته که باور دارم.
- اگر باور داري، طنابي را که به کمرت بسته است پاره کن!
يک لحظه سکوت... و مرد تصميم گرفت با تمام نيرو به طناب بچسبد !!!


روز بعد از اين ماجرا گروه نجات مي گويند که يک کوهنورد يخ زده را مرده پيدا کردند.
بدنش از يک طناب آويزان بود و با دستهايش محکم طناب را گرفته بود!

((( او فقط يک متر با زمين فاصله داشت! )))

و شما؟
چه قدر به طنابتان وابسته ايد؟
آيا حاضريد آن را رها کنيد؟
در مورد خداوند هرگز يک چيز را فراموش نکنيد.
هرگز نبايد بگوييد او شما را فراموش کرده.
يا تنها گذاشته است.
هرگز فکر نکيند که او مراقب شما نيست.
به ياد داشته باشيد که او همواره شما را
با دست راست خود نگه داشته است.
86381
نام: ارمیا
شهر: طلائیه
تاریخ: 1/13/2012 12:44:41 PM
کاربر مهمان
  سجده راطولانی کنید
امام علی (ع) :
سجده را طولانی کنید که هیچ عملی برای ابلیس سنگین ترازاین نیست که انسان رادرحال سجده ببیند چون که خداوند اورا امر به سجده کرد واو سرباز زد وبنی ادم نیز امر به سجده شد واطاعت او ازخداوند باعث نجاتش شد.
بحار، ج82، ص161
86380
نام: مهدی
شهر: همدان
تاریخ: 1/13/2012 12:44:08 PM
کاربر مهمان
  وقتی بنده از خدا بترسد ، خداوند همه چیز را از او بترساند

و اگر از خدا نترسد خداوند او را از همه چیز بترساند

حضرت رسول اکرم (ص)
86379
نام: سامره
شهر: انزلی
تاریخ: 1/13/2012 11:58:11 AM
کاربر مهمان
  سلام-تورو خدا واسه منم دعا کنید-توروخدا-یکی هست که قرار با هم ازدواج کنیم خیلی خوبه همه ازش تعریف میکنند ولی الان استخاره کردم بد در اومد -خدا جون چی کار کنم؟ خداجون کمکم کن- واقعاً نمی دونم چیکار کنم.

ادمین حرف دل:

با عرض سلام
از همه عزیزان درخواست داریم پیش از استخاره کردن حتما آداب و احکام آنرا که در همان صفحه استخاره در دسترس می باشد، مطالعه کنند و سپس از استخاره استفاده نمایند.

باتشکر
86378
نام: شهاب
شهر: امید به رحمت خدا
تاریخ: 1/13/2012 10:16:58 AM
کاربر مهمان
 
.:: اَللّهــمَّ صَــلِّ عَلَی مُحَمَّــدٍ وَ آلِ مُحَمَّــدٍ وَ عَجِّــل فَرَجَــهُم ::.


*درس کلاس اوّل عاشقی:


بابا آب!

برادر آب می خواهد.

بابا آب ندارد.

بابا با عمو رفت آب بیاورد.

بابا داس ندارد، شمشیر دارد.

عمو داس ندارد، مشک دارد.

بابا با اسب و شمشیر رفت.

عمو با اسب و مشک رفت.

بابا رفت و عمو رفت.

بابا آمد اما عمو ، دیگر نیامد.

بابا آمد.

بابا با اسب نیامد، با قد خمیده آمد.

بابا آب!

برادر آب می خواهد.

بابا آب ندارد.

بابا یار ندارد.

بابا با برادر رفت آب بیاورد.

بابا داس ندارد ، شمشیر ندارد ، قنداقه برادر دارد.

بابا با برادر در قنداقه رفت.

بابا رفت و برادر رفت.

بابا آمد اما برادر ، دیگر نیامد.

برادر دیگر آب نمی خواهد.

بابا یار ندارد.

بابا با اسب و شمشیر رفت.

بابا رفت.

اسب بابا آمد اما بابا، دیگر نیامد.

بابا آب!

بابا آب نداد.

بابا جان داد.

بابا خون داد.

بابا سر ندارد.

آن مرد آمد.

آن مرد با اسب آمد.

آن مرد داس ندارد ، شلاق دارد.

من دیگر حتی آب نمی خواهم.

من بابا می خواهم...


.* اربعـــین حسیـــنی بر آقا امام زمان(عج) تسلیت باد. *.



86377
نام: 1
شهر: 2
تاریخ: 1/13/2012 3:42:06 AM
کاربر مهمان
  آخ نمیدونم چی بگم.........هرچی سعی کنم هم نمیتونم چیزی بنویسم.اخ خدایا چگونه این سه سال ازت دور بودم وبه خواب غفلت رفتم?
اخه چرااااااااااااااااااااااا?
حتما کنجکاو شدی با خودت میگی چه سه سالی?
بزار درد دلم رو بریزم وسط دایره تا شاید راحت شدم.
پسری هستم 19ساله,زندگی من اینطور شروع شد که تنها آرزوم این بود که پولدار بشم تا بتونم به مردم کمک(خدمت)کنم. این ارزوی شیرین را تا15سالگی به سر داشتم.تا ناگاه دیدم زندگی اونطور نیست که من فکر میکردم.باید براش بجنگی.باید بخوری تا خورده نشی.باید همرنگ مردم شی وگرنه یا سوسولی یا امل.اره دیگه,اگه بخوای نماز بخونی باید تو خونه بخونی و نری مسجد چون دوستات مسخرت میکنن.حتمن حتمن باید دوست دختر داشته باشی.گناه کردن جزو سرگرمیه.اگه تو خیابون سرت رو بندازی پایین و راه بری میگن,یا عاشقه یا خله.حتی دخترها متلک میندازن.
با این افکار سه سال از عمرم رو هدر دادم وفقط خواستم عادی باشم,نماز تعطیل شد,پاسور بازی هرشب,سیگار از دوستان,قلیان پسر همسایه,هر پنج شنبه چشم چرونی تو خیابونا,چت کردن با دخترها,همینجا نگهش دارم که داره به جاهای باریک کشیده میشه.خوب کجا بودیم?آهان چت,چت,همین چت جونم رونجات داد?میگی چه جوری?منو با یه ادیب فرهیخته آشنا کرد,به من رسم برادری,برابری,رفاقت,توحید ,خداشناسی,لذت زندگی و مهمتر از همه مهربان بودن رو آموخت.
قشنگترین جمله او این بود که زندگی آسان تر از این حرفهاست!
حالا چشم به هم زدم و 19سالم شده!
خوب تویی که شدی مخاطب دل نوشته من سرت رو درد نیارم تو رو خدا قدر لحظاتت رو بدون که دیگه بر نمیگرده.
به فکر باش از کجا آمده ای
کجا هستی
به کجا خواهی رفت!

راستی میدونی ارزوی الانم چیه؟اینکه وقتی مردم, همه با نیکی ازم یاد کنن.

86376
نام: دل تنگ رهبر
شهر: گمگشته دیار محبت
تاریخ: 1/13/2012 12:15:48 AM
کاربر مهمان
  زینت زن حجاب است پس ای خواهر من حجابت زینتیست که گوهری گرانبهاست


در شهر گمگشته دیار محبت
دلی هست دلتنگ رهبر
دلی که روزو شبش هجران رهبر
شفای دل عاشقان بی ...
ای دیار محبت ای کشتی نجات
ای صفای عاشقان رهبر
نظری به ما کن اندر حکایتیس حال ما
سوز آهم میسوزم آقا ذ دوری هجران دل
گناه زنجیری شد بر گردنم که نتوانم شکنم
ای یاور عاشقان ای یاور بی کسان
امدم تا خود راپیدا کنم دیدم دیر شداست
حال زنجیر گردنم را خود بشکن مولا
تازجان سوزد آهی بنگرد به سویت راهی...........>

دوستان ایمیل ماله خودمه منتظر ایمیلتان هستم.یاحق

امضا:گمگشته دیار محبت.
86375
نام: نعیمه
شهر: تبریز
تاریخ: 1/12/2012 11:28:43 PM
کاربر مهمان
  یا کاشف الکرب عن وجه اخیک الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین
86374
نام: rasul akbari
شهر: karaj
تاریخ: 1/12/2012 11:11:08 PM
کاربر مهمان
  shayad in jomee biyayad shayad..............
86373
نام: نعیمه
شهر: تبریز
تاریخ: 1/12/2012 10:59:46 PM
کاربر مهمان
  الهی هرکی تو دلش حاجتی داره خدارو قسم میدم به احترام آقا امام زمان حاجت همه رو براورده کنه . انشاء...
<<ابتدا <قبلی 8644 8643 8642 8641 8640 8639 8638 8637 8636 8635 8634 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=8639&mode=print