هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
84072
نام: مریم
شهر: مشهد
تاریخ: 10/23/2011 11:19:35 AM
کاربر مهمان
  کاش باور داشتیم که روزی خواهیم مرد و کاش باور داشتیم که این دنیای فانی فریبکار و میز و پست و مقام آن به هیچ کس وفا نکرده و نمی کند و آنگاه با دیدگان بازتر تصمیم گرفته و در این دنیای وانفسا روی حقایق آشکار و به خاطر دیگران پا نگذاشته و حقی را تضییع نمی کردیم . حقی که تضییع آن حق الناسی را ایجاد می کند که هرگز بر آن گذشتی نیست . حقی که حق مظلوم است و با تضییع آن ظلمی مسلم اتفاق افتاده است و چه بدتر زمانی که بدانیم و ظلم کنیم .
84071
نام: عبد الله
شهر: بیرق ولایت فقیه
تاریخ: 10/23/2011 10:29:08 AM
کاربر مهمان
  روزگاری شهر ما ویران نبود
دین فروشی اینقدر ارزان نبود
نغمه مطرب دوای جان نبود
هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود
رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
مرجعیت مظهر تکریم بود
حکم او را عالمی تسلیم بود
اینک اما:
پشت پا بر دین زدن آزادگی است
حرف حق گفتن عقب افتادگی است
آخر ای پرده نشین فاطمه س
کی رسی بر داد دین فاطمه
دحوالارض همتون مبارک تا عصر آرزوهای قشنگ یادتون نره.
عبد الزهرا از شما بعیده حتی به این مسائل فکر کنید، پس از تعجیل در ظهور سرور کائنات از خداوند بزرگ بهترین ها را برای شما ودیگر دوستان آرزومندم.

84070
نام: عطیه
شهر: کربلا
تاریخ: 10/23/2011 9:46:22 AM
کاربر مهمان
  باسلام وصلوات برمحمد وآل محمد ودرود وسلام بردوستان واهالی حرف دل

هراتفاقی که می افتد به نفع ماست

توي كشوري يه پادشاهي زندگي ميكرد كه خيلي مغرور ولي عاقل بود يه روز براي پادشاه يه انگشتر به عنوان هديه آوردند ولي رو نگين انگشتر چيزي ننوشته بود و خيلي ساده بود شاه پرسيد اين چرا اين قدر ساده است ؟ و چرا چيزي روي آن نوشته نشده است؟ فردي كه آن انگشتر را آوره بود گفت: من اين را آورده ام تا شما هر آنچه كه ميخواهيد روي آن بنويسيد
شاه به فكر فرو رفت كه چه چيزي بنويسد كه لايق شاه باشد و چه جمله اي به او پند ميدهد؟ همه وزيران را صدا زد و گفت: وزيران من هر جمله و هرحرف با ارزشي كه بلد هستيد بگوييد. وزيران هم هر آنچه بلد بودند گفتندو لي شاه از هيچكدام خوشش نيامد. دستور داد كه بروند عالمان و حكيمان را از كل كشور جمع كنند و بياورند.
وزيران هم رفتند و آوردند شاه جلسه اي گذاشت و به همه گفت كه هر كسي بتواند بهترين جمله را بگويد جايزه خوبي خواهد گرفت .هر كسي چيزي گفت؛ باز هم شاه خوشش نيامد تا اينكه پير مردي به دربار آمد و گفت با شاه كار دارم .گفتند تو با شاه چه كاري داري؟ پير مرد گفت برايش جمله اي آورده ام همه خنديدند و گفتند تو و جمله اي پير مرد تو داري ميميري تو راچه به جمله خلاصه پير مرد با كلي التماس توانست آنها را راضي كند كه وارد دربار شود.
شاه گفت تو چه جمله اي آورده اي؟ پير مرد گفت: جمله من اينست هر اتفاقي كه براي ما مي افتد به نفع ماست
شاه به فكر رفت و خيلي از اين جمله استقبال كرد و جايزه را به پير مرد داد. شاه دستور داد آن را روي انگشترش حك كنند از آن به بعد شاه هر اتفاقي كه برايش پيش ميآمد ميگفت هر اتفاقي كه براي ما ميافتد به نفع ماست تا جائي كه همه در دربار اين جمله را ياد گرفنه و آن را ميگفتند
تا اينكه يه روز پادشاه در حال پوست كندن سبيبي بود كه ناگهان چاقو در رفت و دو تا از انگشتان شاه را بريد شاه ناراحت شد و درد مند. وزيرش به او گفت: هر اتفاقي كه ميافتد به نفع ماستشاه عصباني شد و گفت انگشت من بریده، تو ميگوئي به نفع ما شده
به زندانبان دستور داد تا وزير را به زندان بيندازد و تا او دستور نداده او را در نياورند. چند روزي گذشت يك روز پادشاه به شكار رفت و در جنگل گم شد تنهاي تنها بود ناگهان قبيله اي به او حمله كردند و او را گرفتند و مي خواستند او را بخورند، اين قبيله يك سنتي داشتند كه بايد فردي كه خورده ميشود تمام بدنش سالم باشد ولي پادشه دو تا انگشتش بریده بود، پس او را رها كردند تا برود. شاه به دربار باز گشت دستور داد كه وزير را از زندان در آورند. وزير آمد نزد شاه و گفت با من چه كار داري؟ شاه به وزير خنديد و گفت اين جمله اي كه گفتي درست بود من نجات پيدا كردم ولي اين به نفع من شد ولي تو در زندان شدي اين چه نفعي است؟ وزير گفت اتفاقاً به نفع من هم شد شاه گفت چطور؟ وزير گفت شما هر كجا كه ميرفتيد من را هم با خود ميبرديد ولي آنجا من نبودم اگر مي بودم آنها مرا ميخوردند پس به نفع من هم بوده است وزير اين را گفت و رفت.


84069
نام: امين
شهر: اهواز
تاریخ: 10/23/2011 5:38:22 AM
کاربر مهمان
  سپردم به تو درياي دلم را تو اي افسانه ايثار و خورشيد
دلم از روي عشقي آسماني وجودش را به چشمان تو بخشيد
84068
نام: محمد
شهر: مشهد
تاریخ: 10/23/2011 1:34:52 AM
کاربر مهمان
  با سلام اللهم عجل لولیک الفرج درباره مسائل قمه زنی و ... توضیح دهید
84067
نام: سعید (محسن)
شهر: تهران ۱۳۶۰
تاریخ: 10/23/2011 12:20:52 AM
کاربر مهمان
  سلام دوستان من دنبال مکانی یا موسسه ای میگردم که بتونم در اون برای شهدا فعالیت کنم اگه کسی میتونه کمکم کنه
دوست دارم وقت های خالیم رو در خدمت اونها باشم
حتی شده پول هم میدم تا بتونم در این مکانها خدمت کنم
84066
نام: سعید (محسن)
شهر: تهران ۱۳۶۰
تاریخ: 10/22/2011 11:41:25 PM
کاربر مهمان
  بعد چند روز غیبت دوباره اومدم :
بچه های حرف دل لطفا وقتی کسی تو سایت ازتون راهنمایی میخواد یا سوالی داره بهش جواب بدید فقط اینجوری نباشه که هر کس حرف دل خودش رو بزنه باید تلاش کنیم بتونیم تو سایت به هم کمک کنیم و همدیگر رو راهنمایی کنیم انشا الله . عبدی من عبدنا
دعا کنید من هم شهید بشم همچون صیاد دلها
84065
نام: شنتیا
شهر: باغ گلبن
تاریخ: 10/22/2011 11:40:51 PM
کاربر مهمان
  تو همون شقایق معروف شعر خوب سهرابی ... تا تو هستی زندگی باید کرد
یا صاحب الزمان
84064
نام: آسمان
شهر: مشهد
تاریخ: 10/22/2011 11:28:06 PM
کاربر مهمان
  راز یک زندگی زیبا این است
که امروز با خدا گام برداری
و برای فردا به او اعتماد داشته باشی
84063
نام: احسان کریمی
شهر: سهر لنده استان کهگیلویه و بویر احمد
تاریخ: 10/22/2011 11:15:58 PM
کاربر مهمان
  دارایی ات را اگر با دست دادی شهید می شوی اما اگر از دست دادی شهید نمی شوی
<<ابتدا <قبلی 8413 8412 8411 8410 8409 8408 8407 8406 8405 8404 8403 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=8408&mode=print